سیدهمایون شاه عالمی

 

تألم پنجشیر

هرزمان در خون تپیده بیگناهی دیگری

هر نفس آتش برآرد سوز و آهی دیگری

حالتِ پیدا و پنهان چون درنگ نقطه بود

خونِ یک آدم بگردد سجده گاهی دیگری

تا ز خشم ابر گردیدست قریه زیر خاک

حفر میسازد زمین هم قعر چاهی دیگری

گندمی در خون بغلتد گر نصیبِ ما شود

عالَمی آتش گرفته دودِ  کاهی دیگری

آدمی کاه هست و باد ِ تند دایم پیش رو

اژدهای ِ حادثاتی ، کهربای دیگری

سیر، از گندم شود گر نفس آدم هوشدار

زهر، آویزد فلک اندر گیاهی دیگری

در تغافل خو مکن کز جور و رنج حادثات

این زمین بودست عمری چون گواهی دیگری

مردم بیچارۀ ما زیر برف روزگار

تا ابد برخویش کرده خوابگاهی دیگری

طالعم را در سپیدی نیست دانی اعتبار

بخت میآرد (همایون) صد سیاهی دیگری

دره ای پنجشیر گشته در تألم سوزناک

ای خدایا نیست جز تو دادخواهی دیگری

 

 

سید همایون شاه "عالمی"

چهارم مارچ دوهزار و پانزدهم میلادی

کابل – افغانستان

 

 

 

 

 +++++++++++++++++

 

بهانه

شیطان به شیطانی و دین گشته بهانه

ابلیس گذر کرده بخواند چه فسانه

ملا به خطر گشته ازینرو به تلاشی

زلف از خبرِ جهل کشد شانه به شانه

گه قتل کند گاهی به ویرانی کشاند

عالِم بخموشیست ز ابنای زمانه

هرکو بگمانی چه برافراخته پرچم

زابلیس گرفتست بسی پولِ بیانه

اثبات نمودند همه کلّه خرانند

تا حرف زنی باز کشد دین بمیانه

در کله یی خر تیزیی دندانِ زگرگست

هم دزد خدا گوید و هم صاحب خانه

توهین به اسلام بود این همه پستی

این کشتی نمانید رسد تا بکرانه

شیطان بزرگست پسِ پرده چه دانیم

اندر عقب خر بزند سوته و فانه

در جهل که غرقیم ملامت خود مائیم

چون رمه بگشتیم پیی گرگ روانه

خاموش شده مردمی از ترس ازینکه

این است فلانی و فلانست فلانه

تا فاش نگوئیم ز کردار خر و سگ

دانی سخنِ حق دگر اینجای نمانه

تا راست بگفتی سخن حق تو همایون

قلب تو گرفتست هزاران به نشانه

 

سید همایون شاه (عالمی)

هژدهم دلو دوهزار و پانزده میلادی

کابل – افغانستان

 

 

 

 

اوج عشق

 

در غیبتِ تو خطِ نظر جلوه گاه تست

بیمار گشته مردمِ چشمم براِه ِ تست

در بسترِ خموشی کنم آرزوی وصل

چشمم چنانکه تشنه ی طرزِ نگاهِ تست

تو ابر رحمتی نکنی بارشی ز عشق

پژمرده و ذلیل ببین این گیاه تست

اندر بقای عشق تو فارغ ز روزگار

عمرِ عزیز و قلب حزینم فناه تست

سر رابه پای خوشقدمت مانده ام زشوق

تاج جهان گشاه ِ دلم از کلاه ِ تست

جز کوی عطر بارِ تو پایم نمی کشد

دستِ دلم گزیده نشانی ز ماهِ تست

یارب بیا و قسمت ما را تغییر ده

بومید لطف و مرحمت این دادخواه ِ تست

قلبت به دوزخست همایون ز اوج عشق

خود دانی بیشتر که سراسر گناه تست

 

 

سید همایون شاه "عالمی"

بیست و یکم فبروری دوهزار و پانزدهم میلادی

کابل – افغانستان

 

 

 

 

 

 

+++++++++++++

 

چاشنی ِ عشق

 

بر ما اثر چاشنی ِ عشق رسیده

از مطلع آن از شبِ ما صبح دمیده

آن کس که به کس هیچ دلی را نسپرده

این سوز و گدازِ دلِ ما را زچه دیده

عاشق نه ز بیهودگی از پای فتاده

از نعمتِ دنیا بنگر عشق گُزیده

ما عمر به اندوختن ِ زر ننهادیم

این قامتم از فرقتِ یاری بخمیده

با نغمۀ خود سوخته ام نیمِ جهان را

گویا که فلک نالۀ ما را نشنیده

جان و دلِ ما رفت مگر بیشتر ازآن

بیداد، تزروِ دلِ ما را گرویده

اوضاعِ دلِ خویش به کی گفته توانیم؟

خونِ دلِ ما آمده از مردمِ دیده

از قلب، تو گویی که خوشی کوچ نموده

چون جوگ چرا خونِ دلم را بمکیده

گفتم که مرا عشق بوِد مذهب و آیین

رنگِ رخ هر مدعی از خویش پریده

تا دیده همایون اثر سایه ی یارش

در پیشِ قدمهاش بدین سر بدویده

 

سید همایون شاه (عالمی)

چهاردهم جنوری دوهزارو پانزدهم میلادی

کابل – افغانستان

 

سر شکنی

سَرِ چوکیست به شدّت به خدا سر شکنی

در سخن هریکی طوطیست به شکّر شکنی

شده بیکار همه مسلکی ها شرم کجاست

به ریاست شده آن کودنی از زر شکنی

بیسوادست خودِ آمر و فهمیده کنار

هست از بس قلم و کاغذ و دفتر شکنی

شده توهین ببینید یکی صادق و خوب

این رواجست به انگیزۀ گوهر شکنی  

بسته اند مرغ تمدن به دلِ کشورِ ما

نیست پرواز مگر هست بسی پر شکنی

پول ملت همه در جیب خسان گشته نهان

هر یکی کار شکن گشته مکرر شکنی

از درون گنده شده نیست دگر چاره و راه

از برونست اگر دانی کر و فر شکنی

گشته تاریک همایون وطن از ظلم و ستم

آفتابی به کجا هست و  مکدر شکنی 

سید همایون شاه (عالمی)

سیزدهم جنوری دوهزارو پانزدهم میلادی

کابل – افغانستان

 

 

نالۀ قد افراز

 

گشت عریان نیست دیگر پرده ها در رازِ ما

رنگ زردی های ما در عشق شد ابراز ِ ما

خنده ها رازِ درون را گریه بنماید برون

روی با این زرد و زاری آئینه پردازِ ما

علتِ دلتنگی گوید واژگونه جسمِ زار

بالِ عنقا برگرفته قصد در پروازِ ما

سرمه خوبانید ناله درحصولِ وصل او

نیست بیرون از گلو هم شدتِ آوازِ ما

قصه ی غمگین ندارد ذوقِ سمعِ دوستان

می سراید نغمه ی غم پرده های سازِ ما

در کمانِ قامتِ من یک کتابِ آرزوست

تا رسد بر عرش گشته ناله قد افراز ما

بس کشیدی ای همایون ناز گردون با دوچشم

کی کشد گردون بعمرش ذره ی از ناز ما

 

سید همایون شاه (عالمی)

دهم جنوری دوهزارو پانزدهم میلادی

کابل – افغانستان

 

بزم عرفان

 

در بساط بزم عرفان جایی و پایی شدم

جلوه یی دیدم ز نوری ترک دنیایی شدم

در تجملگاه دنیا آرزو از بسکه مُرد

لحظه یی راحت به کنج بی تمنایی شدم

روزگارِ غفلتم را قصه بسیار است لیک

قطره ای از بحرگفتم قصه آرایی شدم

رفت نام وننگ گاهی در نگاهِ گرم یار

گشته ام مشهورعشقی زآن برسوایی شدم

انفعالِ زندگی بُردست خوفِ مرگ را

کشتی در طوفان دیدم سیرِ دریایی شدم

دانه را تا دَو بکردم در قمارِ عاشقی

یک کتاب از نقطه های دورِ کمسایی شدم

در خمارِ وصل دیگر حاجتِ مشروب نیست

از کنارِ چشمِ شوخی باده پیمایی شدم

شد جهانم آئینه از گلشن ِ حُسن ِ رخی

در نهان برقی رسید و من به پیدایی شدم

هست خوشبختی همایون خلوت و یادِ نگار

در نمد دیدم قناعت زآن به دیبایی شدم

 

 

سید همایون شاه (عالمی)

دهم جنوری دوهزارو پانزدهم میلادی

کابل – افغانستان

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

اندوهِ جدایی

والله به جهــــان عاشقی یک نامِ بزرگست

هم نعمت و هم حشمت و اکرامِ بزرگـست

غــیرِ سخن عشق که چون عطرِ گلابست

برهر دهنی بنگـــــــــری دشنامِ بزرگست

هــــــرکو نکند عشق بِشُو دست ز کارش

هـــــــــرچند بوَد پخته ولی خامِ بزرگست

این رَونق دنیا ز تجمــــل سخنی هـــاست

در پشت یکـــی دانه بســـی دامِ بزرگست

اندر طــلــب حــرص چه نالان شده مردم

سنگین بوَد آن برف که در بام ِ بزرگست

گفتم منمـــا عاشقـــی در غفلتــــی ای دل

کـــآغاز بسی کوچک و انجــامِ بزرگست

عاشق شدی در حسنی شدی سلسله پرداز

درد و ســـتم و غــــم که ز آلام بزرگست

از شوخـــی گرفتارِ دوزلفــی شدی رفتی

آن یک قدمــی بود مگـــــر گامِ بزرگست

حالا که تو معــتاد نگـــــاهش شدی دانی

دیدارِ رخش در نظـــــرت جامِ بزرگست

بشــکـــستی ز تأثیر نگاهــش تو همایون

اندوهـــی جــــدایی چه به اندامِ بزرگست

 

سید همایون شاه عالمی

بیست و هشتم اکتوبر دو هزار و چهاردهم میلادی

کابل – افغانستان

 

تعصب

عیب است هر تعصبی در چـشمِ روشنم

بیداد دیده ام همــــه گـــــــــر داد مـیزنم

راهِ گلــــو ز کسب و فنِ حـق گشوده ام

هر چند در زمــــانۀ بی کسب و بی فنم

چون خــــاک آرمیده به جایی نشسته ام

هـــــــــرجا عمــــارتی ز تفّوق برافگنم

بیزارم از فـــلاکت این خــود پسندی ها

خود بینی عادتیست، نخــــواهم به میهنم

گـــرد ملالِ خود سری در جامه ام مباد

خالی ز خود فروشی بوَد کوی و برزنم

نفــــــرت کنم ز مردمِ مغرورِ جاه طلب

بیخِ تعصـــــــباتِ وطن را همــــــی کنم

با جمعِ اتحـــــــاد پریشـــــــانی دور باد

بی اتحـــــــاد نیست به جـــــایی رسیدنم

من از بلایِ چشم ِ حـسادت به گوشه یی

بســــــتم هـــــوایِ بال و پری در پریدنم

خــــم گـــــشته قامــــتم که ز بارِ ملامتی

آنکس که روحِ عجــــز گزیدست او منم

در پرتوی جمالی که از عشق روشنست

خالـــسیت از کـــــثافت بدبینی گلـــــشنم

چشمِ بزرگِ عشق همایون گـــــشوده ام

شرحِ عــــــدالت است به افکار و گفتنم

 

سید همایون شاه عالمی

بیست و ششم اکتوبر دوهزار و چهاردهم میلادی

کابل – افغانستان

 

 

باغ سرشک

نیست شکــــــی هیچ به نادانی ام

ضـــــــــعف بوَد زورِ توانایی ام

بهــــرِ ظلــــم هیچ توانم مـــــــباد

گــــــــــــشته ام آباد به ویرانی ام

دولت فقــــــــر است چه آسودگی

جمع زر ام بود پریشـــــــــانی ام

دولتِ دنیا به قمـــــــــــارم برفت

عشق بوَد چشمـــکِ قــــربانی ام

گــــــــریه ز ابر سخنِ عاشقیست

خنده کند بی سرو ســـامــــانی ام

توبه اگــــــــــر لاف ز دانش زنم

در صدفی مــــــانده ز حیرانی ام

مــــزرع بی حاصـلی عمرم ببین

هیچ مــــــتاع نیست به ارزانی ام

کــــــی شده ام عاقل و فرزانه ی

از قـــــــدحِ عشــــــــق بیابانی ام

باغ سرشـــــکم ز جگـــــــر آمده

داغِ زدرد است به هجــــرانی ام

از سخن راســــــت همایون شدم

شک مکن از طبع سخن دانی ام

  

سید همایون شاه عالمی

هشتم اکتوبر دو هزار و چهاردهم میلادی

کابل – افغانستان

 

 

نام کسی

درونِ چـــــشم تو دنیای من نهفـــته شده

ز دوریت به خـــــدا حالِ من گرفته شده

به غیرِ عشق تو درخاطــرم نمانده نشان

ز حافظه ام هــــــــــرچه رفته رُفته شده

ز شعر عشق نیابم حضورِ صبر و قرار

تمـــــــــام قصه ی دل بازهم نگفـته شده

به کوششم که اگـــر این تماس کـم بشود

گلـــــی ز حرف لبت بازهم شگفـته شده

مـرا به دوزخی انداختی ز طـــرز نگـاه

کجاست طــــالع بیدار من که خفـته شده

فتادی سخت همایون به دام عشقِ کسـی

درونِ قلب ِ تو نامی ببین که سفـته شده

 

سید همایون شاه عالمی

پانزدهم اکتوبر دو هزار و چهاردهم میلادی

کابل – افغانستان

 

 


بالا
 
بازگشت