سیدهمایون شاه عالمی

 

معرفی مختصر دکتور التزام

شخصیت علمی و شاعر فرهیخته افغانستان

 

محترم پرفیسور ذبیح الله التزام متولد سال 1935 م در شهر کابل میباشد. ایشان پس از فراغت از لیسه عالی استقلال ، جهت ادامه تحصیل وارد ایالت مشیگن امریکا شده و دپلوم های لیسانس و ماستری را در رشتۀ اقتصاد  کسب و درجات علمی  پوهنیار و پوهنمل را از (وین) ینورستی واقع در شهر دیترایت ایالت مشیگن بدست آوردند.

 

پرفیسور ذبیح الله التزام

استاد التزام رتبۀ علمی پوهندوی را از ینورستی هیوستن ایالت تکساس کسب نموده و رتبه علمی پوهنوال را از (ل.س . استیت کالج ایالت مشیگن ) و پوهنتون کابل بدست آورده اند. پرفیسور التزام مدت چند ماه را در پوهنتون (کولن) کشور آلمان  به صفت استاد خدمتی تدریس نموده و در آنجا سخنرانی ها و لکچر های داشتند.

    استاد التزام فعلاً در (چندلر گِلبِرت کالج ) و در ینورستی ( امربی- رایدل ارونیتیکل) واقع ایالت اریزوما، به حیث استاد مصروف وظیفه میباشند. ایشان از طرف بورد ایالتی ایالت اریزونای امریکا بخاطر خدمات شان بحیث استاد مورد تقدیر قرار گرفته و رسماً به ایشان تقدیر نامه تفویض گردیده است.

    استاد التزام در زمان صدارت مرحوم نور احمد خان اعتمادی و دوره جمهوریت مرحوم محمد داوود خان به حیث عضو بورد اقتصادی زیر اثر رئیس دولت و همچنان عضو انستیتیوت دپلوماسی زیر اثر وزیر خارجه وقت ایفای وطیفه نموده اند. همچنان دکتور التزام افتخار عضویت هیئت مدیرۀ (د افغانستان بانک)، بورد گمرکات و سنای پوهنتون کابل را داشته است. سِمَت های اداری؛ پوهاند التزام عبارت اند از: رئیس گمرک کابل، رئیس شرکت صادراتی  و وارداتی خلق، رئیس بانک انکشاف صادرات، رئیس بانک ملی افغان، رئیس عمومی ارزاق و احتیاجات عامه (خارج رتبه)، معیین اول وزارت تجارت و کفیل وزارت تجارت و رئیس عمومی د افغانستان بانک.

       پوهاند التزام مدتی به صفت مشاور اقتصادی (هارورد انستیتوت  بمنظور انکشاف بین المللی:

Harvard Institute for International Development  

در چوکات پوهنتون هارورد ایفای وظیفه نموده و یک پروژه بانک جهانی را در کمسیون تعرفوی دولت بنگله دیش بعهده داشته است. آخرین تقررش به منظوری مرحوم استاد برهان الدین ربانی به حیث معیین اول وزارت تجارت و مشاور اقتصادی خاص رئیس دولت بود که متأسفانه در اثر حمله قلبی و تشخیص سرطان گُرده نتوانست وظیفۀ محوله را بدوش بگیرد و در ظرف بیست سال اخیر در امریکا تحت تداوی مداوم قرار دارد.

     پرفیسور التزام رساله های متعدد علمی در رشته های اقتصاد در داخل وطن عزیزما و در امریکا و خارج از آن به نشر سپرده است. دکتور التزام در سرودن اشعار به لسان دری نیز تا اندازۀ علاقه مند بوده که پارچه های از اندیشه هایش در نشرات دری افغانها در امریکا به کثرت بچشم میخورد.

       درین اواخر دو مجموعه شعری استاد التزام به کوشش فرزند شان محترم حسیب التزام در کابل به نشر رسید، حسیب التزام لطف نموده و برایم چندین کاپی ازین کتابها را تقدیم نمود که از لطف شان ممنونم.

مجموعه اولی استاد تحت عنوان (افغانستان عزیز) در 189 صفحه در ماه جنوری 2014م اقبال چاپ یافته است و اما این مجموعه در ماه دسمبر 2013م مکمل شده بود. این مجموعه نمایانگر احساسات عمیق استاد التزام دربرابر وطن و وطنداران عزیزش میباشد که با یک نیایش پاک به بارگاه ایزد متعال چنین آغاز می یابد:

 

الهـــــــی خواهم آزادی برای میهنِ ما

خراشید حلقۀ تنگ غلامی گــــردن ما

الهی تا رسن در گردن ماوی گــره شد

به شَست ِ پا، اجل در انتظارِ مردن ِ ما

.... تا آخر، و اینهم چند سروده از همین مجموعه شعری (افغانستان عزیز):

 

فدای خاک

ای وطن مــدیون لطف تُست هست و بودِ ما

سجـده اولــتر خــــــــدا را باز تو مسجودِ ما

مخلصــــــانیم و فدایِ خـــــــاک ِ آبایی شویم

هرکسی زین حلقه خارج ماند شد مردودِ مـا

لحظه ای از فکر ابقای وطن خـــارج نه ایم

خود برایش وقف کردن بوده رمزِ جــود مـا

بگذریم از نعمتِ هردوسرا درملک خویـش

خلد ناید درنظـــر، میهن بود مقصـــــود مـا

آب سبزِ خـــندقـــش آب بقــــــا باشـــد به ما

گردِ خــــاکش سرمۀ چشمانِ درد آلــود ِ مــا

میزنم پروانه سان تن را به نازِ عـشـقِ وی

تا رسـد بی ناله ی برآسمـــــــان ها دودِ مـا

هــر نَفَس کـز سینه ی آتش پرست آید برون

مــــی زند مـانند مــوم آتش به تار و پودِ ما

...........

 

خدا نگهبانت

آنکس که خوش از وضعِ پریشانِ تو باشد

در دامِ صــــبا گـــــــــــرد بیابان تو باشد

افغان زمـــــامت که گـــذارد به کف غـیر

محروم تو تا حشر و در ارمـــان تـو باشد

بی باده شوم مست به یادِ مـــــــــی ِ تاکــت

در دانۀ انگــــــــــــور به پـروان تو باشـد

قانع نشود جان، به یک مـــردن و خواهـد

صد مـــرتبه صد مــرتبه قــربان تو باشـد

گــــــــــــــرید رَقَـــم ِ برف سرار بدن ِ من

تا چکـــره به دریای ِ خـــــروشانِ تو باشد

پنجشــیرِ تو جنت بوده فردوس ِ تو کــــابل

پغمان محــی روضۀ رضــــــوان تو باشد

قــندار بوَد دارِ قرار حــــــارس خــــــرقه

مهـــــــد ِ علمــــــا درۀ لــغمــــان ِ تو باشد

یا میمنه ات عـــدن و علیین مـــــــــــزارت

یا جنتِ مــــــــاوی به بدخشــــــان تو باشد

سالنگ و شِبِر جـــاده ی گلگـــــشتِ تماشا

غـزنی محـــل شاعـــر و شاهــــانِ تو باشد

بَـلخَت محلِ مولــــویِ  شهـــــــرۀ آفــــــاق

از جــــــــام هری مــردِ سخــندانِ تو باشد

گشتست (ذبیح) درحــــــرم روضۀ عشقـت

تا حشـــر خــــــداوند نگـــهـــــبان ِ تو باشد

 

نالش در غربت

هـــــر چه در غربت بنالیدم دلم تسکین نشد

دست ِ لطـــــف کس سرِ پُردرد را بالین نشد

مرغ اقـبالم پرید عنقا صــــــــفت آنسوی ابر

دانه چندی ریختم از چـــشمِ تر پایین نشـــــد

همچو ورقاء دل زبام بیکـــــسی پرواز کرد

بال و پر این مرغ را وارسته از شاهین نشد

ریخـتم خونِ جگر تا وصل ملک آرم بکــف

بختِ بدبین بینِ هــــــردو آن شد امـا این نشد

قطـــره هـای آب در خـارا اثر قدری نداشت

گــریه کردم پیش چرخ آخ ازدل سنگین نشـد

کـــارد را هنگام نحر عاجل قصابان میکـشند

قاتل بــی صــــبر کشور مـــــایل تمکین نشد

بهـــر استقلال میهن عمــــر شد وقفِ دعــــا

قدوۀ مـــــــا لحظه مــــــردِ گفتن ِ آمــین نشد

اهل تقــــوی را بسا آزار کــــــــــردند اشقیا

کـــافران آزرده گشتند آمـــــــرِ بی دین نشد

التزام ازدیده لخت دل به صحراعرضه کرد

دشتها رنگین شد امــــا غنچه ها رنگین نشد

 

کابل

صد عمــر گــــــــر دهندم دارم فدای کابل

خضرم اگـــر بمیــرم خاص از برای کابل

مثل هـــباء به جــــــولان آیم در آسمـــانش

تا حشـــر زنده مانَد روح در هـــوای کابل

جنت به نسیه یابند از تــرک نقد هســــــتی

نقــــد هـــــم نمی پسندم جنت به جای کابل

بگـــــرفتم اسم کـــــابل نیرو به دل دمــیدم

اسقـــــــام را مـــداوا کـــرد آن دوای کابل

چون شیر مادر آبش افغــــــان پروریدست

حـــــــالا سَـــــزَد بریزم خــونم بپای ِ کابل

بستانسراست کابل، زیبا ز مــــوج گلـــــها

پشتون، هزاره، تاجک گلـــدسته های کابل

ازبک بلوچ و ترکمن گلهای عشرت هستند

گلگــشت را دهد زیب، عشرتســـرای کابل

صهبا به جام شرمد خـــون شفق به گردون

از رنگِ ارغوانش خــــــواجه صفای کابل

تا شام در تغــــــــزل بینیم عــــــــنادل ِ باغ

بی جوره در جهان است آرکـــسترای کابل

سر پیشِ گوش ِ گـــــردون بگذاشت آسمائی

گوید حدیث هــــــزاران از دورنمــای کابل

بالاحصــــار دارد گـــــــنجِ فســــانه در دل

از سرگــــــذشت تاریخ از ماجــــرای کابل

بازآیدم نه تنهـــــا بستان و مـــــرغــــزارش

دلتنگــــــم از برای باران و لای کـــــــــابل

شاهی برون شهرش خفت عمری در جدایی

گفت آخـــــــر آن بوَد به باشم گــــدای ِ کابل

زآنرو نمی توان کرد فکری سوای شهـــرم

بنـــدم ز کـــــــــــودکـــیها در لابلای کـابل

پیچیده در قمـــــــــاط طفلی بودیم ازین پس

بهـــــتر بودن مـــــــــزمل زیر ردای کـابل

تا حشر اگـــــــر شمارند انجم به کهکشانها

تخمین کجــــا توان کرد ارزِ بهـــــای کابل

دیریست ناله دارد کابل ز کــــــــور جافی

آگــــــــــنده گوش عالـــم نشنیده وای کابل

ای کـــــــردگارِ سرمد باری ز روی احمد

فرما دعـــا اجـــــابت یعنی دعـــــای کابل

عمال ملک گــــردش با خــــاکـــدان برابر

کن، سربرا خـــدایا! فرمـــــــانروای کابل

نام شریف کابل گـــــر هجو کـــرده دشمن

بر فرق خصم حـــــواله درد و بلای کابل

چشم، (الــــتـــزام) شارید از گریۀ غریبی

دارم نیازِ دارو از خـــــــــــــاکِ پای کابل

 

استاد التزام در مجموعه ی شعری شان ( از اندیشه های پوهاند التزام) مقدمۀ نوشته اند که ازین قرار است:

( خداوند متعال (ج) افغانها را به اوصاف بزرگ از قبیل حس وطندوستی، دیانت، آزادی، اتفاق، گذشت به نفع هموطن، شجاعت و مهمان نوازی منصف گردانیده است که تقدیر از آنها وجیبۀ فرد فرد ما میباشد صرف نظر ازینکه آیا در داخل کشور مسکن گزین هستیم و یا در خارج مملکت اقامت داریم. همینکه یک افغان در افغانستان پا به عرصۀ وجود میگذارد برای همیش افغان باقی میماند و به آن افتخار میکند و همیشه به حیث یک افغان موقف دارد.

     افغان معتقد است که اگر وطنش از کاروان مدنیت به عقب مانده است و یا در راه پیشرفت گام های فراخ و استوار می نهد، در هر صورت همان وطن مألونش است که باید در اعتلایش اهتمام ورزیده شود. افغانستان عزیز از آن جهت در قلوب افغانها جا دارد و نسبت به هر مملکت دیگر درنظر شان عالیتر جلوه میکند که در آنجا تولد یافته اند.

      به نظر یک افغان وطن دوستی یعنی وفا داری به وطن تا آخرین دقایق حیات باقی میماند؛ لهذا اگر مخالفتی با سیاست اولیای امور ابراز میدارد آنرا نباید به سستی عشق و محبت به وطن تلقی نمود بلکه برعکس یک مخالفت سازنده را در مواردیکه وجاهت داشته باشد باید مظهر وطندوستی دانست. اگر از اظهار رای دست بردار شویم همان وقت است که از امید به اعتلای افغانستان نیز دست بکشیم.

     بعضاً احساس میکنند که ملت افغانستان بدو دسته منقسم است، یعنی آنهایی که به وطن صادق اند و آنانیکه به وطن خائن اند، این طرز برداشت درست به نظر نمی آید زیرا کدام یکی از ما گفته میتواند که فرد صادق کیست و فرد خائن کدام است؟ تنها کسانیکه عملاً دست تعاون با دشمنان شناخته شدۀ کشور که وطن ما را در اسارت میگیرند، داده اند به حیث خائن وطن قلمداد شده میتوانند. در غیر آن هر افغان به زعم خود وطن پرست و علاقه مند خدمت به وطن میباشد گر چه محدودیت دانش و تجربه اش وی را به استحصال نتایج مطلوب توفیق نمی بخشد.

          ازین جهت هر افغان آرزو دارد که به کاری دست بزند که در نهایت امر باعث افتخار وطنش شود. همینکه ادعای عشق وطن را می نمائیم مقصد ما صرف کابل یا مزار یا پکتیا یا بامیان نبوده و یا با کوه ها و دره های زیبا و باغها و مرغزار ها(های بخصوصی) نمی باشد بلکه منظور از خطه ایست که تنفس هوایش افتخار و عطیۀ آزادی و آزاد منشی و احترام بخود را در روح ما می دماند.

        ما عاشق افغانستان هستیم زیرا در آنجا آزاد و خود مختار میباشیم. افغانستان برای ما یک دیوان شعر است که اندیشه را تحرک مینماید و احساسات را به شور درمی آوَرَد. افغانستان منبع خوشی و سعادت ماست و آرزوی ما یک افغانستان واحد با یک ملت وسیع و گسترده میباشد.

      افغانستان یک قطعه زمین است اما افراد آن روح آن زمین میباشند. چقدر شیرین است که افغانستان را عملاً کُمک نمائیم و اما بیرون از صواب نیست که آنرا با حرف و زبان نیز توصیف کنیم و با آن ببالیم. حتی دور از صواب نیست اگر در بارۀ خوبی های آن مبالغه به کار ببریم. بعد از عشق به خداوند(ج) وطن دومین هدفیست که به آن باید عشق و محبت داشت. اما باید دانست که وطنپرستی محض یک انعکاس احساسات نمیباشد، بلکه عبارت است از: خود را بطور متواتر و دایمی به خدمت آن وقف کردن.

     کتاب هذا مجموعه ی از چکامه های این مهجور وطن (التزام) میباشد که هر مصرع آن عواطف وطنداران عزیز را انعکاس میدهد. ضعف توانایی قلم مرا قدرت کافی نبخشید تا طوریکه آرزو و حرارت محبت وطن تقاضا دارد احساسات درونی را ترجمه نمایم و اما امید است که هر مصرع مرقومه مقدمه ای باشد برای احساسات خوانندگان که آنرا خود ایشان از راه تخیل حین خواندن توسعه دهند .

     هر بیتی را که برای فرزندانم نجیب الله جان، حسیب الله جان و خاصتاً حمیدالله جان که از نظریات عالمانه اش زیاد مستفید شدم و هکذا برای همسر با حوصله و وطندوستم عفیفه جان می خواندم تا امتحان شود که گفتارم قابل فهم است یا خیر، از ایشان کلمات تشویقی میشنیدم و لهذا ایشان باعث آن شدند که همین نسخه را ترتیب دهم. از ایشان قلباً تشکر میکنم و این نسخه را برای شان اهدا می نمایم. همچنان آرزو دارم که این مجموعه را به شخصیتی وقف کنم که نسبت به وی کسی را در وطندوستی فزونتر نیافتم. آن شخصیت والا دوست عزیزم جناب مرحوم شهباز خان احمد زی از ولسوالی سید کرم ولایت پکتیا میباشد که زمانی به صفت وکیل آن منطقه و فرصتی به حیث وزیر تجارت افغانستان خدماتی به وطن مألوف انجام داده اند؛ در دورۀ چندین دهۀ رفاقتم با ایشان، موصوف را غافل از فکر وطن نیافته ام و ازین بابت هر قدر به ایشان اتحاف دعا کنم کم است).

      بعد از مطالعات اشعار ناب استاد التزام متوجه شدم که ایشان نه تنها یک شخصیت فرهنگی و علمی هستند بلکه یک انسان متواضع، وطندوست و یک شخصیت عاری از هرگونه تعصب نیز میباشند، ایشان در بارۀ هر یک از ملیت های افغانستان سروده های زیبای نوشته و هر یک از آنها را به صفات قابل ملاحظه ای ستوده اند. دکتور التزام اتحاد و اتفاق ملت و توجه به علم و معارف را کلید اصلی در

در راستای تعالی و ترقی کشور میدانند. جای افسوس است که شخصیت های بزرگی چون استاد التزام، خارج از کشور زندگی میکنند که بعضی از آنان چون پرفیسور التزام تکالیف صحی دارند و به بعضی ها، زمینه خدمت به وطن مساعد نمیگردد. من از پُر حرفی گذشته و توجه شما را به چند غزل ناب این شخصیت والا جلب مینمایم.

(همایون عالمی)

عجز حواس

بلبل کند چو زمــــــزمه حتمی شنیدنیست

نگـــهـت ز طبل گل به چمنها شمیدنیست

چشم و مشام مــــا همه دستگاه عـــاجزند

در عجـــز مبتلا شدن هم عمـده دیدنیسـت

در گلشن عیش گــل فقط انشأست ساعتی

رنگ جمال گل چه به سرعت پریدنیست

گلهــــــای سرخ دشت چراغــــان میکنند

یارب چـــرا بدست صـــبا لاله چیدنیست

حـرص طلب دمیده و حـــاجـــات نا روا

جبریست کز لجالت گـــردون کشیدنیست

صد سال (الــتزام) چو برق ار دَوِش بوَد

کی پای ِ ما به منـــزل مطلب رسیدنیست

 

گفتنی نماند

گفتم تمــــــــام گفتنی ها را سخن نمــــــــاند

جـــز فاژه حـــرف تازه تری در دهن نماند

از نخل گفتـگو ثمـــــــــرِ خشک و تر رسید

خشکست دهـن دگـــــــر سخن تر بمن نماند

ضعف نظــــر رسیده و آگنده گـــشت گوش

رغبت به عیش و نوش و به سیرِ چمن نماند

با خلـــق اخـــتلاط نمودن قیـــــــــامت است

در فعل شان صـــــــــــداقت عهدِ کهن نماند

یزدان پرست رختِ سفـــــر بست ازین دیار

جز پیروانِ سر به کف ِ اهـــــــــریمن نماند

قدر حجاب رفته لچی ست (الـــــتزام) مُود

میّت ورا که خـــــــــواست بیارد کفن نماند

 

کفایت مغز

شد ایـــامی کــه چشمِ من به مــوجِ آب میســـــازد

سر از چـــــرتِ وقـــایع خسته و باخواب میسازد

بدرد و رنج و شادی و به یأس و باغم و با جـوع

ســــــــرم با آنهمه وافــــــــــر و با نایاب میسازد

مرا مُخ درسرست مشتِ خمــیراما ز آب و خاک

تغــــــــار و چاشـــــدان و کاسه و بشقاب میسازد

سیاراتِ سریع السیر، طـــیاراتِ سمـــــا پیمـــــــا

و کشتی ها که می گـــــــردند زیرِ آب میســـــازد

نه چَخت و نی فلاخُن بلکه موشک ها که آتش را

زیک قـــــاره به دیگــــر می کنند پرتاب میسازد

همین مغز آبســــالان را بخاکــــــــستر کند تبدیل

و یا از چاه زهـــــــــاد خشک را سیراب میسازد

 

حکمت ِ خدایی

با عبادت صبح و شام ابلیـس کـــــی آدم شود

در سرشت انشــــأ شده کِی دشمــن عالَم شود

در کـــــنــارِ تیره روز انده بَرَد لطــفِ نشاط

چشم خندان در کــــمین دود همیش پُرنم شود

التیام ِ علـــــــــتت را از مـلائم خــــو بِجـــــو

پنبه میسوزد خودش تا زخم را مــــرهم شود

سگواری بر سَلَف بیهوده زحمت بردنــــست

پوره کی چیزی بجز رنج از کــف ماتم شود

فیض لطف ازحد برون، موجِ خطر دارد ثمر

چونکه بهرِ مور طوفان، قطـــــرۀ شبنم شود

(الـــــتزام) آتش برون از آب تا آرَد خـــــــدا

نار داغ اندر لباس برگ یخ مـــــــــدغم شود

 

شکایت

بلبلی در گوش گل گفتا ز هجـــــــران خسته ام

گل تبسم کرد و گفـــتا من ز افغـــــان خسته ام

سرو نالید از حجـــاب و برقع ِ یکرنگ خویش

بید فرمود در شتأ از جسم عـــــــریان خسته ام

صرصر از ضیق النفس غم کرد از فرط دَوِش

ابر نیسان شکوه کرد کز چشم گـریان خسته ام

برق گفت ارچه فنا باشم به یک چشمــک زدن

مه شکــایت کرد ز نورِ مهــــرِ تابان خسته ام

شمس فــــــــــریاد آوَرید از دستِ آتش بر بدن

شمع بالید من زآبم توی دامــــــان خســـــته ام

هر چه را دیدم ، در هستی التزام افــسرده بود

درد هم بگریست کز دارو و درمان خســته ام

 

سید همایون شاه (عالمی)

هفدهم می 2014 م

کابل – افغانستان

 

 


بالا
 
بازگشت