عابد

 

 

گنج گران 

درمحیط (ما) و (من) ها، بی تعلق جا نیست

مردِ آزادی پسند را، آنچنانی پا نیست

ناله دارم، میشود فخراج دریک امتداد

سینهِ بی درد و غم با این گهر ماوا نیست

گنج دل هنگامه است، از درد می آید پدید

درکِ این مفهوم به هرکس، قابل معنا نیست

گنج دل درعمق آن است، باید هم غواص بود

چون صدف مانند قف، در ساحل دریا نیست

قاطعیت ملاک عزم ات، درعمل سبقت نیاز

بی عمل افزون شماری، تسخیرِ پهنا نیست

بعضی ها از باد کنند، پیمانه را بی حد پُر(*)

لاف معیارِ عمل را، درخورِ والا نیست

بی تناسب نیست اوضاع زمانه در صحیف

مصلحت هرگزتقابل، این زمان برما نیست

(عابدا) لبریز کن، تو ساغر دلباخته گان

چونکه دانند این سخن ها، هرکجا شیوا نیست

 

فخراج : یک نوع یاقوت گرانبها

غواص : آب باز

سبقت : پیشی گرفتن

(*) : درین بیت منظور از باد پیمانه پر کردن، به قول عام لاف زدن است

معیار : اندازه

صیحف : جمع صحیفه ، روی زمین

شیوا : روان و ساده بیان کردن مطلب

 

ج (عابد) ۲۲ جنوری سال ۲۰۱۵- هالند

 

عمر

عمر فقط قافله است، همچو طرب می گذرد

تو کزان حظ نبری، همچو دُلب می گذرد

باید از لحظهِ عمر، لذت جانانه گرفت

ورنه از وحشت و ترس، همچو کرب می گذرد

تو به فردا مفریب، چونکه سُراب جلوهِ آن

فهم که فایق به عمل، عصر ورب می گذرد

هر پدیده به جهان، تغییر و تحول پذیر است

دید فرا گیر که شود، فخر نسب می گذرد

خامی و خوف وخلاف، زاده زیک نسل و نژاد

عاید آید به وجود، همچوجرب می گذرد

بی همت خانه بدوش گشته زتعلُل خودش

غمی غیرت که نبود، دست به طلب می گذرد

فاسق و فتنه پسند، قاعد و رهبر به جهان

(عابد) آشفته مشو، شور و شغب می گذرد

 

۱-طرب : مستی

۲- دُلب : درختی بدون میوه و شکوفه

۳- حظ : خوشی

۴- کرب : غم، اندوه، وحشت، اظطراب

۵- ورب : تباه شدن

۶- جرب : مرض خارشتک، مرض گرگ

۷- شور و شغب : شر و فتنه

 

ج (عابد) ۳ فبروری سال ۲۰۱۵- هالند

 

عمل کرد

سجاده گرو کردند، با نقد دو پیمانه

خام کشته درو کردند، بی مقصد و بی دانه

بعضی ها ز روی مکر، سجده میزنند بر خاک

گویا که شده عادت، چون نشه به بنگ دانه

دیر و کعبه و مسجد، میروند به رغمِ روز

زین عمل شرف خیز است، یک سلوک مردانه

می کنند به مفت حراج، سودای بهشت و حور

عاشقان عشق او، انتحار کنند جانه

با خوردن دو گندم، بابا از بهشت بیرون

آنکه می کُشد انسان، در بهشت کند لانه

یک بام و دو هوا نیست؟ آنچه که تذکر رفت؟

در محیط عقل هرگز، باور نشود چانه

بیهوده تو مغمُی، (عابدا) سحر نزدیک

در طلوع خور ظلمت، تا ابد نمی مانه

 

ج (عابد) ۱۰ فبروری سال ۲۰۱۵-هالند

 

پرسان بی جواب

در سینه سخن پنهان، اما به کی باید گفت؟

هرلحظه زند جولان، اما به کی باید گفت؟

قدرِ سخنم چون نیست، در بحر زمان ریزم

این دردِ دلِ افغان، اما به کی باید گفت؟

نی گوشِ شنو دارند، نی درکِ درایت فر

هست چاره بدین پرسان، اما به کی باید گفت؟

آئینه خجل بار است، زین تصویرِ وارانه

تعقلِ مزید شایان، اما به کی باید گفت؟

هم شیخ و دغا حاکم، در سودِ عدو کوشند

اجناس شرف ارزان، اما به کی باید گفت؟

وجدان و ضمیر رفته، در خواب گران گویا

بیداری نیازِ شان، اما به کی باید گفت؟

شیرازه زهم پاشید، عاطفه چرا خط خط؟

(عابد) که جواب جویان، اما به کی باید گفت؟

 

ج (عابد) ۱۲ فبروری سال ۲۰۱۵-هالند

 

تعبیر آزادی

 

من بلبل آزاد، در پای گل جایم

درآستان غیر، سر را نمی سایم

هم باغ و هم بوستان

هم شاخهِ لرزان

هم غنچهِ خندان

مونسِ شام من

آنجا مقام من

هرجا که وجد و شور

واضعست پیام من

***

وجد و نشاط در عمر، گویم روا باشد

بی نقش پا مُردن، شرم و حیا باشد

درعهد صلابت را

در حرف سلاست را

در شعر ملاحت را

افگن ز رویِ لطف

مهر میشود پیدا

دل میشود شیدا

یعنی که من آنجا

***

یک شهر ز عاطفه، اعمار کنم با حرف

دشت و کویر سرد، گلزار کنم با حرف

این حرف یادگارم

این نقش ماندگارم

این طرز افگارم

در سینهِ ادوار

مهدِ طنین باشد

برهم نخورد سیر

نقش در جبین باشد

 

ج (عابد) ۲۸ جنوری سال ۲۰۱۵-هالند

 

 

00000000000000000000000

 

بالاخره

 

هـــــــم چو شمع آبله برتن، مــی سوزم میمیرم

بعدِ مرگـــــم نالهِ من، غلغـلی پس کوچه هاست

من تناول میـــــکنم خون، کس نمی پرسد چرا؟

چون نمیدانند که عاقل، همچوخاشاک زیرپاست

برسخن روح میدهــــــم، از فیض تلمع و مجاز

تشبهات و استعـــــاره، عمق معنـا را گواه ست

شعله در شب می فــــروزم، تا که ره یابید شما

در رهِ عشق جانثـــــاری، خصلت دلداده هاست

بی هدف از این کمان، تیری نشد هرگــــز رها

آنکه جوید میتوان یافت، هرکجا گنج و طلاست

درتــــــکاپو منزل مقصود، نمــــی باشد بعیــــد

میروم تا آن سر مرز، جائیــــکه فهــم انتهاست

آنچه ریختی روی کاغــــذ، این همه تفسیر درد

حاصل رنج تو(عابد)، دفتر خون واژه هــاست

 

۲۲ اکتوبر سال ۲۰۱۴-هالند

 

غمستان

 

دلم تنگ است و غم دارم، که میداند دوای من

زنیرنگ رنگ زرد دارم، که میداند شفای من

یکی گوید شب مهتاب، کنار جوی و رقص آب

فرح بخش است چنین عشرت، همین ردِ بلای من

کسی گوید کنار خُم، فقط خلوت نیاز داری

نعوذاً نه نخیر جانم، حضور دارد خدای من

اگرچند شستشو باید، درونم با چنین آبی

که طهارت کی کند، تعطیر، اگر آلوده پای من

که من شاه ام به ملک غم، غلامِ شهر اندیشه

سرشتِ بی هنر عیبم، همین باید سزای من

قبای قامت عشقم، ولی در شهر بی مهران

چرا که بی طنین اینجاست، صدای چنگ و نای من

سکوت تلخ روزگارم، نمی بخشم نشاط بردل

سراپا عقده و دردم، نگیرید سخت ردای من

که (عابد) زاده از بطن تلاطم های روزگار است

زمن شبنم چه می جوید؟ اگر ابریست فضای من

 

ج (عابد) ۶ دسیمبر سال ۲۰۱۴-هالند

 

این وطن

این وطن را قلبِ آسیا گفته اند

این وطن را مهد آریا گفته اند

خطه یی است، ناله و درد را مکان

زادگاه ام، میهنم، افغان ستان

چهره اش چون مشتِ بسته دست راست

نام آن معنای وجد و ناله هاست

سینه اش صد پاره گشته وای وای

هرکجا خارِ مغیلان زیر پای

سلف بیدارش همه آواره است

دشت و کوهسارش همه انگاره است

این وطن را بابک و مزدک نیاز

تا که بردیدگاه بیارد انقراض

هم بشار و نیزک و خرامدینان

از طلوع نور بخشند اطمینان

بوده گندم اولین کشف بشر

از بلاد بلخ بیرون آورده سر

رام کردند آن زمان وحش و طیور

همچنان سرکش اسب با غرور

لیک امروز بر تن ام البلاد

زاده های بی نصب آلود فساد

این گناهِ احمد و محمود نیست

این سزای کلبی و مقصود نیست

این گناهِ ما و توست ای هم وطن!

چونکه هنوز (ما) نگشتیم مُبرهن

در فراق ما و تو دست های غیر

با تفنگ اعتقاد در حال فیر

دین یک، ایمان یک، اسلام یک

درکدامین کار ما دارند شک ؟

ما همه مسلیم و اسلام زاده ایم

متقید برفقه هرچارگانه ایم

لیک امروز بر همه دکان دهر

رنک فروشی عادت خلق البشر

بس برادر! درخودت باید فرو

حل مشکل را زعقل ات جستجو

عقل اگر قاضی درکردارِ توست

پاک و بیغش درعمل رفتارِ توست

مغیلان : درخت خار دار

انگاره : زمینی که گندم آن درو شده باشد

 

انقراض : نابود

وحش : حیوانات

طیور : پرنده گان

بی غش : بی آلایش

بابک خرمدین : رهبری یکی از قیام های پر سر صدا را بر ضد خلافت عباسیان بدوش داشت.

بشار : (بشار بن بُرد تخارستانی) پدر بشار در زمان حمله اعراب از تخار اسیر شد، به بغداد به حیث برده برده شد، بعد از آزاد شدن با یک کنیز آزاد شده ازدواج کرد که ثمره ی آن بشار بود.شاعر نامور زمان خود بوده ، همواره مقامات وقت را مورد نکوهش قرار میداده، بالاخره در زمان مهدی عباسی در زیر تازیانه جان داد و جسدش را در دریای دجله انداختند. ( سطره ۱۴۰۰ ص ۲۵۴.)

در مورد بابک ، مزدک و نیزک در بخش رباعیات مراجعه کنید.

 

ج (عابد) ۱۵ نومبر سال ۲۰۱۴-هالند

 

بس بس بس

بس کن دیگر بس کن   یادی ز داد رس کن

گنج مراد آن جاست    تکیه نه بر خس کن

خواهی شوی ماندگار  ترکی بالهوس کن

***

ز روی صدق فرو شو در سجودت

بینی نور الهی در وجودت

همه دارند کزین جوهر نهفته

تجلی اش فقط حین سکوتت

بس بس بس

بس کن دیگر بس کن   یادی ز داد رس کن

گنج مراد آن جاست    تکیه نه بر خس کن

خواهی شوی ماندگار  ترکی بالهوس کن

***

درخت پُر ثمر در راهِ عام باش

اگر رفتی سفر در فکر کام باش

متاعی معنوی است رفعت علم

تواضع را پسند و نیک نام باش

بس بس بس

بس کن دیگر بس کن   یادی ز داد رس کن

گنج مراد آن جاست    تکیه نه بر خس کن

خواهی شوی ماندگار  ترکی بالهوس کن

 

ج (عابد) ۲ دسیمبر سال ۲۰۱۴- هالند

 

 

 


بالا
 
بازگشت