عابد

 

باز آمدم

باز آمدم، باز آمدم، با شور و آواز آمدم

بر وفق میل نیست راه و رسم، با حرف و الفاظ آمدم

من زاده ای شهر نورم، پیشوای من عقل و خرد

بر آئین و طرز نوین، از بهر آغاز آمدم

از شیخ و شحنه دلگیرم، زیرا تبار تاریک اند

بر نسل نوپای وطن، گویا که دمساز آمدم

من ساقی یی شهر نشاط، ریزم به مقدار نیاز

از کثرتِ وجد و طرب، بی بال به پرواز آمدم

من (عابد) عصر و زمان، من ساده میدارم بیان

ثقلت نمی زیبد به حرف، با ترک اغماض آمدم

 

ج (عابد) ۲۲ می سال ۲۰۱۴- هالند

 

جهش درشباب

لبریز که شود جام ات، از آب زلال عمر

در خویش نمی گنجی، از حسن و کمال عمر

آئینه سخن گوید، از تحروک و احساس ات

در محدودهِ امکان، تشخیص طروق لازم

تا عمق فرو باید، تا اکسیر عمر یابی

***

گویند که بدام افتد، هر زیرک بی تدبیر

با عقل سلیم دور کن، از گردن و پای زنجیر

از هیچ مُبرا شو، باور بخودت ایجاد

کارنامه و پیکارت، آوازه شود در شهر

در کوَس چه میکوشی، گر حرف شکرریز است

***

بی تعمق و بی تدبیر، راهِ تو کجستان است

در قاموس عقل تدبیر، ارضای دل و جان است

بشکن تو سکوت قرن، یک ولوله ایجاد کن

با ترس تضرع مرگ، با دید بلوغ اندیش

انگیزه نیاز دارد، رفتن به ستیغ عمر

انگیزه ....... نیاز دارد.

 

ج (عابد) ۱۱ جون سال ۲۰۱۴- هالند

 

خلوت می

ساقی! بـده زآن می مرا، تا مست و بی خودم کند

بالا تر از افلاک برد، فــــــــارغ ز هر سودم کند

بردل مراعشق است نهان، پهنای او است بیکران

سوزد تمــــام هستـــــی ام، بی تار و بی پودم کند

لبریز کن جــــــامی تنــــــــم، از آب پاک معرفت

این سلـــطه ای اغواگــــــری، دارد که نابودم کند

بی شعله می سوزد دلــــــم، از کثرت درد و الــم

خون دل انــــــــگور فقط، عاری کزاین دودم کند

از خـــــار پندار زخمی شد، کام علائق در وجود

رستن زپنـــــــدار خودم، بایــــــد که خشنودم کند

(عــــــــابد) درین فتنه سرا، جوید طروق بی ریا

آزمودن آزموده هـــــا، نیک بخت و مسعودم کند

 

 ۱۷ اپریل سال ۲۰۱۴- هالند

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

رهایی از بند گناه نیست

گر سنگی است بدستم، پرسان کنید کی هستم

من شیشه های تعلق، هرجا که بود شکستم

در وسعتِ نگاه ام، مانع دیگر نگنجد

از بند این فلاکت، مردانه وار گسستم

در کوچه کوچه دام است، در باغ باد وحشی

دام را توان بریدن، باد را بلا نوشتم

عرفان و معرفت را، تنگی نظرتلف کرد

من شایق طرائف، مطرود و بد سرشتم

بابا بیرون زیک جو، کزباغ سبز رضوان

من مصدر گناه ام، بیرون کزان بهشتم

(عابد) به زهد و تقوا، سرآمد زمان است

خالیص نموده مخلوط، این لای و گلِ خشتم

۱- طرائف : چیز های نو

۲- مطرود : رانده شده

 

ج (عابد) ۱۳ مارچ سال ۲۰۱۴- هالند

 

کوتاهِ های بلند منظر

دریک چهار راهی بی جهت

دربالین تزلزل اتکأ مکن!

با دو ابر مرد روز حادثه

که بازووان خودت است

نقش ماندگار حک کن

خودت! سو شو، طرف شو، جهت شو

که جهت تو قبله نما گردد.

***

آدمهای وصلت پوچ

که از بوسه های کذایی القا شوند

در حیطهِ تفکر شان

کرامت، شرافت، انسانیت

نمیتواند نقش پا داشته باشد

زیرا آنها تبار نسل تاریک اند

***

کزهجوم شب

در محاصرهِ  وسوسه ها

گلوی چراغ تیلی را چرب کن!

که ظلمت شب را، به راحتی تناول کند

زیرا در عمق شب، غنچه های خاطرات گل می گردد

و دماغ خسته را نوازش میدهد

***

در یک خندهِ مهر انگیز

عطر بهار، لطافت زندگی، ماندگارترین خاطره ها، طولانی ترین نگاهِ های با مفهوم نهفته است

پس عطر خنده افشان! زیان نمیکنی.

 

ج (عابد) ۱۷ مارچ سال ۲۰۱۴- هالند

خدا حافظ

رفتم خدا حافظ، ای دوست خدا حافظ

از سختی یی این دوران

دنیا سر من زندان

ره گم شده و حیران

پایان، کجاست پایان؟

رفتم خدا حافظ، ای دوست خدا حافظ

***

چون خنده بلب خشکید

درباغ طرب خشکید

در نطفه نسب خشکید

آن هم عجب خشکید؟؟؟!

رفتم خدا حافظ، ای دوست خدا حافظ

***

این عصرو زمان دیگر

این حرف و بیان دیگر

این زخم زبان دیگر

بی باکی عیان دیگر

رفتم خدا حافظ، ای دوست خدا حافظ

***

من مشعل تابانم

باز مانده زتوفانم

هم غلغل دورانم

جویندهِ انسانم

رفتم خدا حافظ، ای دوست خدا حافظ

 

ج (عابد) ۲۸ فبرور سال ۲۰۱۴ هالند

 

 


بالا
 
بازگشت