مهرالدین مشید
روشنفکر و بحران هویت
روشنفکر چگونه ممکن است تا بن بست را بشکند و از بحران هویت رهایی یابد
زمانی که از بحران هویت بحث می شود، صحبت از هویت یک شخص نیست؛ بلکه این بحران فراگیر است و و نه تنها ریشته در یک فرهنگ پیدا می کند و ویژه گی های ملتی را با عناصر فرهنگی آن پیوند می دهد؛ بلکه عناصر گوناگون فرهنگ های های مختلف را نیز احتوا می نماید. بویژه زمانی که عناصر مشترک فرهنگی بافت اصلی و ریخت هویتی آنها را تشکیل داده باشد. در صورتی که بحران عناصر نیرومند فرهنگی این فرهنگ ها را فرا می گیرد. در این صورت کل فرهنگ ها را دچار بحران می نماید. از همین رو است که امروز تمامی کشور های اسلامی از تب و تاب یک بحران خطرناک عبور می نمایند؛ زیرا اسلام بحیث عناصر نیرومند بافت محکم فرهنگی آنان را تشکیل داده است. این بحران رنگ هویتی دارد و فراتر از بحران فرهنگی است و نه تنها تو "بودن" بلکه "مابودن" بزرگترین ملت ها را نیز سخت زیر سوال برده است. امروز می بینیم که اسلام بصورت بیرحمانه یی وارد بحران هویتی شده است و چنان اوضاع در جهان اسلام را بحران کرده است که پیوستن به گذشته چه که رفتن به سوی آینده را دشوارتر از بازگشت به خویشتن نموده است. این بحران نه تنها دامنگیر اسلام گرایان سلفی مانند القاعده، طالبان و داعش شده است ؛ بلکه از آن بیشتر و خطرناک تر دامنگیر اسلام گرایان غیر سلفی یا جنبش اصلاحی نیز گردیده است.
ریشه های این بحران در کجا است و چه علل وعواملی در آن اثر گذار بوده است. بعید نیست که در عقب این بحران عوامل مختلف اقتصادی، سیاسی و اجتماعی قرار داشته باشد و عامل استبداد داخلی و عوامل استعماری، نیمه استعماری ویا مجاورت استعماری هم می تواند، از عوامل آنها به حساب رود؛ اما آزمون های امرزو نشان می دهد که عوامل فرهنگی در پیوند به نقش متفکران مستقل اسلامی و حرکت های دینی بحیث عوامل نیرومند در بحران هویتی کنونی قرار دارد که بهتر خواهد بود تا نامش را بحران هویت در اسلام عنوان کرد.
این مساله بعد از اضافه تر از یک قرن اخیر و بویژه پس از پنج دهه رخداد های اخیر در جهان اسلام برابر به تجاوز شوروی به افغانستان و پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و پیش از آن رخداد های در مصر و نقش اخوان المسلمین در آنها بیشتر قابل بحث بوده است؛ زیرا در این مدت اسلام وارد نوعی بحران تفسیری گردیده است و متفکران مستقل و وابسته به جنبش های اسلامی نظریه پردازی های تازه یی پیرامون اسلام کرده اند و تفسیر های مختلف و متفاوتی از اسلام ارایه داده اند. این تفسیر ها و برداشت ها بجای رهگشایی برعکس بر دشواری های هویت در اسلام افزوده و اسلام را به بن بست مواجه کرده است. بویژه اکنون که اسلام وارد بحران خطرناک هویت شده است و قربانی تفسیر های متفاوت گردیده است و بحران تفسیری، اسلام را ناگزیرانه وارد بحران هویتی کرده است. تفسیر های گوناگون از اسلام، نه تنها یک نوع بحران تشکیلاتی را ایجاد کرده و بحران ایده ئولوژیکی را دامن زده است؛ بلکه هویت واحد اسلامی را دچار پراگنده گی و حتی نوعی بی هویتی نموده است. جهان اسلام پس از ایجاد جنبش اخوان المسلمین یعنی شصت و چهار سال پیشتر از امروز نشیب و فراز های زیادی را پیموده است و در بسا موارد بن بست ها را هم پشت سر گذاشته است؛ اما اکنون که اضافه تر از سه دهه از آن می گذرد، نه تنها خود این حرکت تب وتاب عجیبی را تجربه می کند؛ بلکه گروههای گوناگون سلفی مانند القاعده و داعشی به نحوی خود را وامدار این نهضت حساب مینمایند. این نشان میدهد که تفسیر های این نهضت ها از اسلام پاسخگوی نیاز های کنونی جوامع اسلامی نیست و اسلام چیز دیگر و این تفسیر چیز دیگری اند؛ به تعبیر دیگر اسلام راستین پیام دیگری داردو اما این گروهها پیام دیگری دارند که نه تنها ضامن نجات اسلام اند؛ بلکه زمینه های رستگاری اسلام را بند کرده اند و آن را وارد بحران خطرناکی نموده اند. هرگاه فراز و نشیب تحول جنبش های اسلامی از اخوانی تا سلفی، القاعده و داعشی به گونۀ زنجیره یی مورد بحث قرار بگیرند. هرچند هرکدام به نحوی پیام آور زنده گی نوین در چهارچوب اسلام اند و اما هیچ کدام پاسخگوی واقعی نیاز زنده گی امروز نبوده اند. هر کدام به نحوی با شرایط کنونی در نبرد اند واز وضعیت بیزار و اما هیچ کدام بدیلی روشن و سازنده ندارند که بتواند جانشین شرایط حالیه شود. وضعیت کلی در جهان اسلام حکایت از نوعی بحران فرهنگی و هویتی دارد که ریشۀ این بحران بیشتر در اسلام است و از نیمۀ دوم قرن نوزدهم تا کنون تمامی داعیه های اسلام خواهی در قالب تفسیر های گوناگون برای تاسیس یک حکومت اسلامی پاسخگو و مسؤول عقیم باقی مانده است. تمامی فریاد هایی که تا کنونی خیلی صمیمانه از قاهره تا لاهور، دهلی، استانبول، تونس، قم، خرطوم، بغداد و ... بلند شده است و هنوز هم در فضای گیتی در اهتزاز هستند. به همان حدت و شدتی که آبستن شدند با همان شدت از هم ترکیدند و تا حالا به گونۀ واقعی و پاسخگو جامۀ عملی نپوشیده اند. پرسش این جا است که چگونه شده است تا تمامی داعیه های ایده ئولوژیک و برخاسته از تفسیر های و تعبیر های جدید چه سلفی و غیر سلفی نازا باقی بمانند و بجای بحران زدایی برعکس بحران هویتی در اسلام را افزایش دادند. آیا اشتباه در تفسیر ها و تعبیر های متفاوت از اسلام بوده و یا در نفهمی ها خود محوری های پی در پی مفسران که اسلام را به نحوی قربانی سلیقه های گروهی و وابستگی های فرهنگی و حتی استخباراتی نموده اند یا این که ارزش های تاریخی و ملی کشور ها آمیزۀ دینی پیدا کرده اند و بالاخره رنگ اسلامی را به خود گرفته اند. بحران تفسیری عامل اصلی بحران هویت در اسلام شده است. دهها پرسش دیگر از این دست موجود اند که هر روز کوره راۀ جدیدی را فراراۀ اسلام باز کرده اند و می نمایند و از آزمون های گذشته موفق بدر نیامده اند. اوضاع در جهان اسلام طوری است که نه تنها تفسیر های کنونی از اسلام پاسخوی نیاز های انسان مسلمان حالیه نیست؛ بلکه به کابوسی مبدل شده اند که به نحوی بعد ارزشی شان را از دست می دهند که به گونه یی ضرورت کناره گیری از آنها و برداشت های تازه را می نماید. آیا بریدن با گذشتۀ اضافه تر از یک و نیم قرن و پیوستن به پیشتر از آن بازهم درد مسلمانان را التیام خواهد بخشید و بساط بحران هویتی را از جهان اسلام خواهد برچید. در حالیکه ترک کلی گذشته نمی تواند آغازگر فصل تازه یی در زنده گی مسلمانان باشد. در نتیجه این تلاش ها هم به تحصیل حاصل می انجامد.
بر روشنفکر مسلمان است تا به هر قیمتی که می شود، اسلام را از بحران هویت نجات بدهد و با تهور تمان آنسوی خط قرمز بحران عبور کند. هرچه باشد، این تلاش های هویت تازه یی برای اسلام خواهد بخشید که در آن گنجایی برای تفسیر های سلفی و داعشی نباشد. بحران کنونی نه تنها اسلام را بحران زده کرده است؛ بلکه تمامی ساختار های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را در جهان اسلام بحران زده کرده است و بحران هویت در جهان اسلام را به گونۀ بی پیشینه و خطرناک تشدید بخشیده است.
مفسر جدید علل و عوامل خیزش های سلفی و داعشی و غیر سلفی را در جهان اسلام باید تحلیل منطقی کند تا برای مهار و اصلاح آنان رویکرد منقطی و معقول را ارایه کند. این یگانه راۀ درست برای نجات جهان از افزایش بحران کنونی است. در حالی که جنگ در برابر آنان راۀ حل نیست و برای حل اساسی آن بایست، به عواملی توجه شود و از میان برده شوند که بحیث بیماری مزمن سراسر جهان اسلا م را فرا گرفته است. شاید فقر و بیکاری در سایۀ مداخله های استعماری یکی از عوامل بحران باشد که سلفی های طالبانی و داعشی ها یگانه راه در برابر بحران کنونی استقرار امارت اسلامی و خلافت اسلامی را عنوان کرده اند. در حالی که در اصل این ها واکنش ها دربرابر بحران موجود است و راۀ حل بحران نیست. در حالی که باید به حل اساسی بحران باید پرداخت تا دست مداخلۀ قدرت های خارجی را در جهان اسلام کوتاه گردانید؛ زیرا خارجی ها به بهانۀ نبرد با القاعده و داعش بر دشواری ها در جهان اسلام بیشتر می افزایند و بر حجم و گسترده گی بحران کنونی می افزایند. نه تنها یک بحران؛ بلکه خطرناک ترین بحران هامان بحران هویت است که قدرت های تمامیت خواۀ جهان نه برای جلوگیری از بحرانی شدن آن؛ بلکه برای تشدید آن وارد عمل شده اند. مداخلات قدرت های کلان از تهاجم شوروی سابق به افغانستان و بعد حملۀ امریکا به افغانستان و عراق و اکنون حملات هوایی آن بر داعش نه تنها به نفع بحران تاکنون کمک نکرده است؛ بلکه با ایجاد فاصله میان اقوام ومذاهب مخلتف در کشور های یاد شده ثبات سیاسی و وحدت ملی را در این کشور ها از بین برده اند و به اقتدار ملی در این کشورها پایان داده اند.
این بحران را چگونه می توان مهار کرد و آیا از درون می توان آن را می توان مهار کرد یا این که عوامل آن را دربیرون جستجو کرد. این در حالی است که هرگونه توقوع محو بحران کنونی از خارجی ها رویایی بیش نیست و به قول اقبال رفتن به پای مردم بیگانه در بهشت حقا که با عقوبت دوزخ برابر است. بنا بر این عوامل بحران را باید در درون جستجو نمود و بن بست ها را در داخل مطالعه کرد تا به عوامل آن دست کم پی برد. گفته می توان ناآگاهی، خودمحوری، تک روی، دیگر نپذیری، تعصب کورکورانه، فساد اداری و اخلاقی، سازش ناپذیری، فقر و در کل عقب مانی فرهنگی در موجی از استبداد خشن و سخت جان را از عوامل مهم داخلی آن حساب کرد. این بحران خیلی خطرناک است؛ زیرا تمامی شادابی و طراوت زنده گی را می بلعد، نه تنها دنیا را خراب می کند؛ بلکه بنیاد دنیای دیگر را نیز از بیخ و بن ویران می نماید. جاذبه های معنوی و شور درونی را در انسان می خشکاند وبی خیالی و شجاعت و پایمردی و اتکا به نفس و بالاخره خدامحوری را در انسان محو می نماید. این بحران رنگ دین گریزی دارد و انسان را به سوی نهیلیسم و پوچیزیسم سوق میدهد. از این رو بعید نیست که بخشی از رگه های این بحران را در بیرون به جستجو گرفت و نقش عوامل استخباراتی و شبکه های شیطانی دین ستیز و تمامیت خواۀ جهان را مسؤول آن خواند؛ اما این به معنای چشم پوشی از مسؤولیت های خودی نیست که به بهانۀ فرافگنی و افگندن بار به دوش دیگران، رفع مسؤولیت نمود و نفس راحت کشید.
پرسش مهم این است که آیا روشنفکر غرق در بحران هویت کنونی توانایی رهایی اسلام را از بحران حالیه دارد؛ زیرا برخاستن از بستر بحران خود بحران بردار است و نیروی بحران براندازی آن اندک است؛ پس چگونه باید گام گذاشت تا در چالۀ گذشتگان نیافتاد. گذشتگان هم مردان مصمم و با دیانت و با ایمان بودند و با صداقت گام گذاشتند و تفسیر جدید از زنده گی ارایه کردند واما کار های شان چندان ثمر نداد و بالاخره بحران کنونی را آفرید. فقط می توان از تجارب تلخ آنان بیشتر بهره گرفت و نقاط ضعف آنان را نشانی کرد و بعد قدم نهاد و قادر به عبور از کوره راهان کنونی گردید که چندان ساده نیست. این به معنای یک سو نهادن گذشتگان نیست؛ بلکه آوردن آنان با خود وبردن آنان به منزل تازه است؛ البته منزلی که آنان نتوانستند به آن برسند؛ اما مهم این است که چگونه ممکن است تا این همه ریخت و پاش کنونی را دوباره جمع کرد و سر و صورت تازه داد. با گذشته که بریدن ناممکن است و پس چگونه گذشته را با کنون و بعد با آینده گره زد تا از آن بحیث پل استفاده کرد و به منزل مقصود رسید و دست کم به شادابی یی نایل آمد که بستر مناسبی برای شکستاندن بحران فعلی و دریافتن هویت واقعی باشد و بتواند پاسخگوی بحران هویتی در اسلام باشد؛ زیرا عامل اصلی بحران کلی در جهان اسلام بحران جانکاۀ هویتی است که غوغای شگفت آوری در جهان را بلند کرده است واسلام را در سرآشیب سقوط کشانده است و سبب پارچه پارچه شدن و شکست و ریخت اسلام و هویت اسلامی شده است.
هرچه باشد، برای شکستن این بحران کاری باید کرد؛ چه بادیدی کثرت گرا و غیر آن، ناگزیر تفسیر جدیدی باید ارایه کرد و راۀ نوی را بازگشایی نمود. هرچند این تفسیر نمی تواند، عطش جنگ افروزی های طالبان، القاعده و داعش را فرو نشاند و دست شبکه های استخباراتی را از سر آنان کوتاه نمی نماید و ممکن هم اشتهای عجولانۀ غیر سلفی ها را هم بشکند و به ذوق و سلیقۀ آنان برابر نباشد؛ اما می تواند، بستر جدیدی را مانند متفکران گذشته بوجود آورد که نسل آینده را برای تغییرات خوب و رهایی از بحران کمک کند وعبور از این بن بست حتمی ولازمی است و شکستن آن برای مسلمانان حیاتی می باشد. هرچند در بستر افکار آنان اندیشه های جدیدی به بار و برگ نشست و جنبش های زیادی رخ بنمودند و اما کثرت در آن راه را به بحران خطرناک کشانده است. روشنفکر کنونی در ضمن تلاش باید کند تا بستر فکری یی ایجاد ناید که در آن مجالی برای روییدن حرکت های طالبانی، القاعده و داعش و غیر سلفی های احساساتی و عجول باقی نماند و در آن محلی برای تفسیر و تعبیر افراطی و تندروانه نباشد. یاهو