مهرالدین مشید

 

حادثه یی که پروندۀ آن بسته شده است و اما پس لرزههای آن نگران کننده است- نو – ساید و آرمان

پــــس لــرزه هــای یـــک پـــرونـــدۀ فـــــــرهـــنــگــی ســـیــاســــی !

 

درست یک سال پیش از امروز یک مقالۀ من زیر عنوان "آنهايي که درافغانستان براي نظاميان پاکستاني کار مي کنند " در روزنامۀ آرمان ملی به نشر رسید و هنوز چند روزی از نشر آن سپری نشده بود که از سوی ادارۀ محترم سارنوالی احضار و پس از یک روز پرسش ها و پاسخ ها روز دیگر به بهانۀ ملاقات با لوی سارنوال در ادارۀ یادشده خواسته شدم . بر رغم تجربه یی که از یک دوره زندان داشتم و به دروغ ها و وعدههای نادرست مستنطقان آشنایی داشتم؛ اما بازهم خوش باوری کرده و  به دلیل باورمندی به حق آزادی و داشتن حق دسترسی به اطلاعات از سوی سارنوال محترم  اغفال گردیدم . به پای خود رفتم تا به قول معروف "ناچاپ در دام آنان گیر ماندم . این در حالی بود که از نشر مقاله چندین روز سپری شده بود و از سویی هم من هرگز فکر نمی کردم که این مقاله جنجال برانگیز باشد و در پیوند با آن پای من به سارنوالی کشانده شود.

شب هنگام مطهر صاحب برایم زنگ زد و گفت که لوی سارنوال در پیوند به مقالۀ یاد شده اعتراض نموده است. وی گفت که شاید در این باره از من وضاحت بخواهد. فردای آن شب در دفتر بودم که ناگهان شعیب جان صاحب امتیاز روزنامۀ آرمان زنگ زد و گفت که آمده ام تا به سارنوالی برویم که شما را ادارۀ سارنوالی خواسته است. از دفتر بیرون شدم  و به سوی سارنوالی به راه افتادیم تا بالاخره به ادارۀ سارنوالی رسیدم و همرای آقای مطهر به مدیریت بخش رسانه ها رفتیم. پس از عرض سلام و مختصر جور به خیری با سارنوالان محترم، از اشارۀ یک تن از سارنوالان موظف در ادارۀ لوی سارنوالی یا دادستان دریافتم که یک پراگراف  آن را شخصی در صفحۀ فیزبوک خود نوشته بود. مقام محترم سارنوالی با خواندن آن برآشفته گردیده و نامۀ  اعتراضیه یی به روزنامۀ آرمان ملی فرستاده بود  و از وی خواهان توضیح در مورد مقاله گردیده بود. طوری که در بالا ذکر کردم، آقای مطهر شب هنگام موضوع را از طریق تیلفون برای من بیان کرده بود. بعدتر سارسارنوالان در مورد مضمون و بویژه در پیوند به همان پراگراف که خشم آقای لوی سارنوال را برانگیخته بود، پرسش هایی را مطرح کردند. من هم یک یک به پرسش های آنان را پاسخ دادم و در هر مورد مستدل برای شان سخن گفتم. در جریان پرسش و پاسخ یک سلسله سوال ها برایم خیلی جالب بود و یکی از سارنوال صاحبان خطاب به من گفت که چگونه بیشتر ضد پاکستان می نویسید و برضد ایران نمی نویسید. من برایش گفتم که هر چند از پرسش شما نوعی بوی همدردی با پاکستان می آید. از لحن صحبت های سارنوال صاحب درک کردم که بیچاره خیلی بیچاره تر از هر بیچاره تری در دام قومیت و زبان افتاده است. این گرایش مزمن چنان کر و کور اش نموده است که حتا دشمن تاریخی همزبان برایش دوست است و با پشت پا زدن به این اصل که هر همربان نمی تواند، دوست باشد و منافع ملی فراتر از همزبانی ها با اهمیت است. در آخر من برایش گفتم که شما می توانید، در روزنامۀ آرمان یک سلسله مقالات من را بخوانید که سیاست های ایران در مورد افغانستان در آنها بصورت تندتر از مقالۀ مورد  اعتراض شما به انتقاد گرفته شده است. بعد هم به ادامه از مداخلات بی شرمانۀ نظامیان پاکستانی در امور افغانستان برایش سخن گفتم. گفتنی است که در جریان صحبت ها من اشاره به فساد اداری کردم. سارنوال صاحب مذکورگفت که گویا من را بخاطر انتقاد از فساد اداری احضار نکرده اند؛ بلکه موضوع وارد کردن اتهام جاسوسی به سارنوالی است. از لحن آن جناب معلوم بود که فساد اداری دیگر در دولت بحیث یک فرهنگ قبول شده است و سخن گفتن از آن به یک امر عادی و روزمره مبدل شده است. من برای آن آغا گفتم  که آیا شما می دانید که فساد گستردۀ اداری در کشور عامل جدی و شدید  استخباراتی دارد. هدف کشور های همسایه و بویژه پاکستان تضعیف حاکمیت و اقتدار ملی در افغانستان است. آنها تلاش می کنند که با استفاده از هر امکاناتی پایه های دولت را ضعیف نمایند؛ زیرا تضعیف دولت به معنای تضعیف اقتدار و حاکمیت ملی است. با دلایلی برایش توضیح دادم که مفسدان عمال استخباراتی بیگانه اند با ترویچ فساد و اخذ  رشوت های کلان درواقع با یک تیر چندین نشان را هدف گرفته اند. پس از آن به پرسش های سارنوال دیگر پاسخ دادم و هر سوال اش را به تفصیل جواب گفتم. وی بالاخره گفت که برویم نزد رییس مستنطقین . رفتم نزد رییس صاحب و پرسش ها و پاسخ ها در پیوند به مضمون آغاز شد و به پرسش های جناب رییس یک یک پاسخ دادم و به اصطلاح دل پر اش را خالی نمودم. وی بالاخره برایم گفت که اظهارات شما قناعت من را فراهم کرد و اما  از این که این ادعا برمی گردد به خود جناب لوی سارنوال ، آیا این که من به قناعت او خواهم پرداخت و پاسخ های شما را برای آن توضیح داده می توانم یا خیر. بالاخره قرار بر آن شد که یک مطلب توضیحی در پیوند به همان مقاله بنویسم و در روزنامۀ آرمان ملی به نشر برسد. پس از تعهد در برابر قرار یاد شده سارنوالی را ترک کردم.

دو روز بعد از سارنوالی برایم زنگ آمد و خود را سارنوال خواند و بعد برایم گفت که لوی سارنوال صاحب شما را ملاقات می نماید. برای من گفت که فردا پیش از ده بجه بیایید تا لوی سارنوال شما را وقت ملاقات کند و اگر ناوقت بیایید، شاید نتواند؛ زیرا بعد از ساعت ده بجه با  رییسان ملاقات دارد . من کمی نگران شدم و آقای مطهر مدیر مسؤول روزنامۀ آرمان را در جریان قرار دادم . وی گفت که لوی سارنوال عادت دارد و گاهی می خواهد و به اصطلاح نصیحت پدرانه می نماید. فردای آن روز به دفتر سارنوالی رفتم و مستقیم وارد همان شعبه شدم که دو روز پیش رفته بودم. پس از عرض سلام و احوا ل پرسی به گوشه یی نشستم و منتظر ماندم؛ اما بعد تر متوجه شدم که موضوع آن گونه نیست که مسآلۀ ملاقات باشد؛ بویژه زمانی که سارنوان موظف شهرت من را پرسید و متوجه شدم که مکتوبی می نویسد. به هر حال باز هم منتظر ماند و به قول معروف با خود گفتم، حالا که قمار را باختی و نباید حریف را از دست بدهی . هنوز عقربۀ ساعت سفر به سوی یازده بجۀ پیش از چاشت را داشت که سه نفر آمد و زیر بغل یکی از آنان یک دوسیه بود. یکی آن برایم گفت که برویم نظارت خانه . من برایش گفتم که چگونه یک باره کار به نظارتخانه کشید . سارنوال موظف پاسخ داد که صحبت های قبلی قناعت لوی سارنوال صاحب را فراهم کرده نتوانسته است. بنا براین امر نظارت شما را داده است.

من از جای برخاستم و با ایشان در راه افتادم. پیش از آن که سارنوالی را ترک نمایم، برای آقای مطهر زنگ  زدم. وی گفت که برای فلان و فلان کس ها بگویم و رسانه ها را خبر کنم . من برایش گفتم که نه  ، حالا گپ از گپ گذشته است. ببینم چه خواهد شد. از دفتر سارنوالی بیرون شدم. در بیرون دفتر سارنوالی موتری آماده بود و در آن نشستیم. موتر به سوی سارنوالی درحرکت شد و سارنوال برایم گفت، برای کسی زنگ بزن تا بیاید و تیلفون همراه ات را بگیرد. من فکر کردم که برای چه کسی زنگ بزنم و ناگزیر برای فرزند مامایم عصمت الله زنگ زدم و موضوع را برایش گفتم . وی برایم گفت که ظاهر فرماندۀ پولیس کابل خبر دارد یا خیر. جنرال ظاهر فرماندۀ پولیس کابل فرزند خاله و خسربورۀ من  است. من برایش گفتم که نه برای او چیزی نگفته ام . هنوز چند دقیقه نشده بود که جنرال ظاهر زنگ زد و برایم گفت که چرا از قبل او را از موضوع آگاه نکرده ام. من برایش گفتم که من موضوع را پایان یافته فکر می کردم. از جریان صحبت های من سارنوال متوجه شد که با چه کسی گپ می زنم. جنرال ظاهر از من پرسید که گوشی را برای سارنوال بدهید. در آن اثنا متوجه شدم که سارنوال جنرال ظاهر را شناخته است. جنرال ظاهر در آن زمان رییس جنایی فرماندهی پولیس کابل بود. بعد فهمیدم که او برای سارنوال گفته بود تا اندکی وقت کشی نماید و فرصت بباید و پیش از آنکه به نظارت خانه تحویل داده شوم، چاره یی برای رهایی ام نماید. هنوز تازه به دفتر نظارتخانه رسیده بودیم که برایم زنگ زد و پرسید؟ آیا لوی سارنوال شما را دوباره نخواسته است. من برایش گفتم که نه هنوز معلوم نیست. وی گفت، گوشی را برای سارنوال بدهید و من گوشی را برای سارنوال دادم. فکر کنم که او دوباره از سارنوال خواست که اندکی صبر کند. سارنوال هم که شخص شریف بود و بعد از آن مکتوب را برایم داد و گفت عموک حالا من بالایت اعتماد کردم وخودت می توانی هر تصمیم که بگیری . در این وقت آقای مطهر زنگ رو و گفت که رسانه ها و بویژه مرکی نی را بگویم تا کنفرانس خبری برگزارکند . من برایش گفتم که هنوز صبر کند تا دیده شود که کار به کجا می انجامد. برایش گفتم که هرگاه نظارتخانه فرستاده شدم در آن صورت تصامیم فوق را بگیرد و به رسانه ها اطلاع بدهد. سارنوال موظف با من هرچند در برابر وظیفۀ خود اندکی اهمال نمود، اما اهمال زمانی مطرح است که وظیفه قدسیت خود را حفظ کرده باشد و هدف آن خدمتگذاری به مردم باشد و نه برای خدمت ربایی از مردم و همکاری با جنایتکاران و خاینان و عمل برضد منافع ملی. هرچه باشد،من از آن سارنوال محترم ابراز شکران و سپاس می کنم که بر رغم فشار هایی که موجود بود، در حصۀ من جوانمردی کرد و من را به نظارتخانه تسلیم ننمود.

در هر حال راست اش این که لحظات حساسی را سپری می کردم، لحظات انتظاری که شدیدتر از قتل خوانده شده است. جنرال ظاهر بار دیگر زنگ زد و گفت که سارنوال برایش گفته است که به گفتۀ او به رهایی من اقدام می کرده است و اما آدم کلانی برایش گفته است که من را  رها نکند. من برای جنرال گفتم، حالا آمده است و زیاد تلاش نکند و  بگذار هرچه با داباد؛ اما او برایم گفت که برای یما جان زنگ می زنم. چند دقیقه بعد برایم زنگ زد که چه خبر است . برایش گفتم، هنوز معلوم نیست و از سارنوالی خبری نیامده است. وی گوشی را قطع کرد و گفت یما جان برایش زنگ زده است. چند دقیقه سپری نشده بود که رییس جنایی سارنوالی برای سارنوال موظف من زند زد و برایش گفت، کجا هستید و از وی پرسید که من را تسلیم نظارتخانه کرده است یا خیر . سارنوال برایش گفت که در راه ازدحام بود و تازه در ولایت کابل رسیده اند و نزدیک نظارتخانه هستند. از لحن  رییس معلوم بود که خیلی وارخطا است و برای سارنوال با تاکید گفت که من را دوباره به سارنوالی بیاورد. به سارنوالی بازگشتم و نزد رییس جنایی رفتم و بعد از صحبت مختصر مدیر یک بخش را خواست و یک ورق را برایم داد تا آن را  خانه پری کنم. در آن ورق شهرت خود را نوشتم و در آخر نوشتم که در پیوند به مقالۀ مذکور توضیح نامه یی خواهم نوشت. پس از نوشتن آن ورق و امضا در پای آن سارنوالی را ترک کردم .

دو روز بعد مقاله یی را زیر عنوان" به ادارۀ محترم لوی سارنوالی" نوشتم و در روزنامۀ آرمان ملی با اندک تغییراتی به نشر رسید. هرچند مقاله را به نشر فرستادم و کاپی را برای دوست دیرینه و یار روز های دردآلود و دشوار من آقای محمد امین فروتن نویسندۀ شناخته شدۀ کشور حالا از بد روزگار مقیم هالند و یک کاپی را برای آقای رفیعی رییس شبکۀ جامعۀ مدنی جهت مشوره فرستادم.آقای رفیعی همصنفی دوران مکتب وفاکولته و دوست پیشینه ام که در آن روز ها  جهت برگزاری کدام سییمنار در بدخشان بود، ناوقت شب برایم زنگ زد و مشوره داد. که نباید پراگرافی که بهانه برای سارنوال داده است، نیاید دوباره اقتباس شود و ضمیمۀ نامه به نشر برسد تا برای لوی سارنوال بهانۀ دیگر بدست نیاید و حتا گفت در صورتی که روزنامۀ آرمان نشر شده باشد. روزنامه را توضیح نکند و او تاکید کرد که پول نشر دوبارۀ روزنامه آرمان را می پردازد که خوشبختانه آرمان ملی به چاپخانه نرفته بود. به زودی با آقای مطهر تماس گرفتم و او آن پراگراف را حذف کرد و توضیح نامه را نشر پس از حذف آن نشر نمود.  فردای آن روز آقای فروتن هم با من تماس گرفت و موضوع را یاد آور شد و من هم پیشنهاد آقای رفیعی را برایش قصه کردم و مورد تایید ایشان نیز قرار گرفت.

هنوز یک روز از حادثۀ امر بازداشت من سپری نشده بود که رسانه ها خبر برکناری جناب سارنوال را به به نقل از یک مقام دفتر ریاست جمهوری به دلیل تماس های مخفی او با طالبان در دوبی به نشر رساندند.  پس از نشر گزارش های ضد و نقیض در مورد برکناری لوی څارنوال افغانستان از سمت اش، ریاست جمهوری افغانستان گزارش ها در این مورد را بی اساس خواند.فایق واحدی معاون سخنگوی رییس جمهور افغانستان در صحبت با رادیو آزادی نشر گزارش های مبنی بر کناری محمد اسحاق الکو را دور از حقیقت خواند.اما قبل از این یک مقام حکومت افغانستان در صحبت با رادیو آزادی برکناری آقای الکو را تایید کرده بود.در عین حال بصیر عزیزی سخنگوی لوی څارنوالی افغانستان به روز دوشنبه در صحبت با رادیو آزادی برکناری لوی څارنوال این کشور را رد کرد و آن را شایعه یی بیش نخواند. (1)  

هرچند این خبر غیرمترقبه برای همگان جالب بود و اما برای من و عده یی که از قضیۀ من باخبر بودند، جالب تر واقع شد. من با آقای رفیعی که هم صنفی دوران مکتب و فاکولتۀ من است ، در تماس شدم. وی خیلی شگفت زده گفت که حالا فهمیدم که دلیل اصرار لوی سارنوال برای نظارت من در چه بوده است. وی تاکید کرد که آقای لوی سارنوال فکر کرده بود که گویا من از تماس های او آگاه شده و خبر آن را به گونۀ غیر مستقیم از طریق مقالۀ مذکور به افکار عامه رسانده بودم. این در حالی بود که من از ملاقات جناب شان چیزی نمی فهمیدم و هدف از اشارۀ من در پیوند به نقش سازمان اطلاعاتی پاکستان در امور افغانستان در تمامی ادارههای دولت شکل عام را داشت و متوجه شخص خاصی نبود؛ اما با تاسف که جناب سارنوال  بنا بر مشکلی که داشت،  نسبت به آن مقاله خیلی برخورد جدی کرد و تا آنجا به پیش رفت که بدون اطلاع وزارت اطلاعات و فرهنگ و کمیسیون شکایات رسانه یی امر نظارت پانزده روزه را برای من صادر نمود که خوشبختانه تیر اش به هدف نخورد. من در نتیجۀ تلاش های شخصی جنرال ظاهر از چنگال او رهایی یافتم. چندی بعد برای جنرال ظاهر گفته بود که هرگاه پا درمیانی او نمی بود و دفتر ریاست جمهوری در مسآله دخالت نمی  کرد. او قصد داشت که برایم دوسیه سازی کند و به قول جناب شان  دست کم من را به سه سال حبس تنفیذی محکوم به زندان نماید. شاید که جناب شان خواسته بودند تا من را قربانی بازی سیاسی خود نماید و با به زندان کشاندن من، صداقت  و استخبارات سیتزیی خود را برای دولت به نمایش بگذارد.

من معتدقدم که جناب لوی سارنوال بعد تر از این اقدام عجولانه و شتابزدۀ شان بدون اطلاع کمیسیون تخطی های رسانه یی پشیمان شده باشد؛ زیرا افشای ملاقات مخفی شان با طالبان بحیث خبر داغ و غیر مترقبه سخت گیری های شان را در پیوند به مقالۀ یادشده به شدت زیر سوال برد و بر اعتبار جناب شان لطمه وارد کرد. هرچند ایشان در نظام مصلحتی آقای کرزی توانستند از خطر برکناری جان به سلامت ببرند واما این به معنای برائت شان نیست؛ زیرا هیچ منبعی از کذب ملاقات شان پرده برنداشت. شاید خواننده گان عزیز بگویند که موضوعی که پروندۀ آن بسته شده است و نباید بیشتر روی آن تمرکز صورت گیرد؛ اما هرچند که دوسیۀ آن بسته شده است و اما هنوز پس لرزههای آن باقی است. لازم دانستم تا برای جلوگیری از همچو رخداد ها و وقوع چنین پس لرزههای آزادی شکن و به زندان افگندن بر رسم اعتراض سالروز آن را با نوشتن این مقاله گرامی دارم . یاهو  

 

  

 


بالا
 
بازگشت