مهرالدین مشید
مبارزه با عوامل افراطییت منطقی تر از خود آن است
گسترش افراطیت، گسست های خطرناک مذهبی و فرهنگی را در پی دارد
افراطیت از چند سال بدین سو به مثابۀ فاجعۀ قرن بیست و یک کشور های اسلامی را فراگرفته است و این فاجعه هر روز چنان دامن می گسترد که بر فاصله میان اسلام راستین و اسلام افراطی افزوده است و در ضمن ارزش های واقعی و زنده گی ساز اسلام را نیز زیر سوال برده است. مصیبت افراطیت نه تنها کشور های اسلامی را دچار بحران هویت دینی کرده است؛ بلکه زمینه ساز تهاجم قدرتهای غربی را نیز در کشور های اسلامی فراهم کرده است.
هرچند بحث افراطیت در اسلام، بحث تازه نیست وبه گذشته ها تعلق دارد و اما تندروی های امروز با گذشته فرسنگ ها فاصله دارد. تندروی ها در گذشته بیشتر بعد فقهی داشت که فقهای سلفی برنقل و مفهوم ظاهر آیات قرانی و احادیث نبوی تاکید می کردند و مخالف هر نوع تعبیر و تفسیراز قرآن کریم بودند. سلفی ها امام احمد حنبل را پیشوای خود می دانند. ابن تیمیه که پیرو امام حنبل بود، در واقع موسس سلفی ها به حساب می رود؛ زیراریشۀ فکری نجدی افکار و کتب ابن تیمیه است. سلفیه یا پیروان سلف ( قرن 2 و 3 هـ .ق) که خود را پیرو سلف صالح می دانند براساس حدیثی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) شکل گرفته که در مصادر اهل سنت به این دو صورت نقل شده : خیر الناس قرنی ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم »(1)
افراطیت گذشته بیشتر فقهی و غیر سیاسی بود وبا اختلافات در مسایل فقهی آغاز شد و وجهۀ سیاسی نداشت. افراطیت سلفی بیشتر متاثر از اندیشه های ابن تیمیه بود. او چنان افراط کرد که او روزی به مسجد نارنج رفت. محلی که به باور مردم اثر پای پیامبر (ص)، است. وی سنگ راشکستاند و بوسیدن آن را حرام دانست. (2)
وی درسال 720 هجری قمری به جرم سرپیچی از امر سلطان زندانی شد و یکسال بعد آزاد گردید . وی بار دیگر در سال 726 ه، ق در قلعۀ دمشق به دلیل فتوای شاگردش ابن قیم جوزیه زندانی شد. این قیمیه به فتوای ابن تیمیه شفاعت و توسل به انبیا را ناجایز شمرد. در سال 728 قلم و کاغذ را در زندان از او گرفتند. این کار زمانی صورت گرفت که او ردی بر کتاب قاضی القضات مالکی قاهره نوشت و او را جاهل خواند. ابن تیمیه بالاخره در 20 ذیقعدۀ همان سال در زندان قلعۀ دمشق وفات نمود و ابن کثیر از شاگردانش بر جنازه اش حضور یافت. (3)
سلفی ها در گذشته به شکل گروههای فقهی عمل می کردند و اما پس از ظهور عبدالوهاب نجدی فعالیت های شان را به شکل سیاسی آغاز کردند و حالا در چهارچوبۀ حرکت های جهادی تحت نام های مختلف در سراسر جهان فعال هستند. اين گروهها طرفداران محمد بن عبدالوهاب هستند كه در اواخر قرن دوازده هجري به ترويج افكار ابن تيميه پرداخت. اصول عقايد وهابيت عبارت است از اعتقاد به وسايط ميان خلق و خدا یعنی منافات توحید در الوهیت، تقرب به خداوند و طلب شفاعت از معبودان باطل و هرگونه عمل كه مشابه اعمال مشركان عصر رسالت باشد مثل استغاثه و استعانت از غير خدا، نذر و قرباني براي خدا، و طلب شفاعت از غير خدا. وهابیت شیعیان را کافر میدانند و مدعی اند که شرك مسلمانان از شرك مشركان عصر رسالت عظيم تر است و...وهابی ها با نظریات ابن تیمیه امام قرن هفتم سازگاری دارند؛ زیرا عبدالوهاب نجدی تا حدودی خود را مقلد او می دانست. این ها دلایل عقلی را مغایر نقلی می دانند و با عقل سازگاری ندارند؛ اما جریان سلفیه که پرچمدار آن در عصر حاضر محمد بن عبدالوهاب ( بانی وهابیت ) است.
به گونۀ مختصر می توان گفت که سَلَفی به گروهی از مسلمانان تندرو گفته میشود که تمسک به دین اسلام جسته و خود را پیرو سلف صالح میدانند و در عمل، رفتار و اعتقادات خود از پیامبر اسلام، صحابه و تابعین تبعیت میکنند. آنها معتقدند دیدگاههای امروز اسلام باید به همان نحوی بیان شود که صحابه و تابعین بیان میکردند، یعنی تنها مرجع متن قرآن و سنت پیامبر باشد. به باور این ها علمای دینی حق اظهارنظر و بیان دلایل و تعبیر های متفاوت را در هرزمان ندارند. سلفیها که بسیاری آنها را به تندروی متهم میکنند، مرکز اصلی سلفی ها در مکه و مدینه و گروه های نظامی آنان هم اکنون پاکستان، افغانستان ، سوریه و عراق فعالیت دارند. پایگاۀ اصلی نظامی سلفی ها پاکستان است و از آنجا به سایر کشور ها صادر می شوند. اسامه بن لادن، ایمن الظواهری، ملاعمر، ابوبکر بغدادی، عمرالشیشانی و سایر رهبران گروههای تندرو در سراسر افریقا و شرق میانه از جمله سلفی ها هستند. گفتنی است که جنبش های دیوبندی و ظاهری هم از جمله سلفی ها اند که اولی در افغانستان، آفریقای جنوبی و بریتانیا و دومی در بیشتر در ایران، اندلس و شمال افریقا فعال هستند که بیشترین شباهت را با مذهب شافعی دارند.
از گفته های بالا فهمیده می شود که سلفیت در اصل در بستر اختلافات فقهی بوجود آمد و با سیاست چندان کار نداشت و اما با ظهور وهابیت، جریان سلفی تغییر کرد. موسس وهابیت شرک وخرافات را عامل اصلی عقب مانی و تحت سیطره قرار گرفتن کشور های اسلامی می دانست و اما بعدتر این جریان در دام شاهان سعود افتاد و از آن بحیث ابزار سیاسی استفاده کردند. پشتیبانی آل سعود از جنبش های افراطی در عراق، سوریه، افغانستان، پاکستان و شاخ افریقا ریشه در همان پیوندهای دارد که آل سعود جد خود را یکی از رییسان فرقۀ وهابیت می داند؛ اما هدف اصلی حمایت شاهان سعودی از گروههای افراطی درامان بودن آنان از حملات آنان است و از همین رو تلاش می کند تا با همدستی شبکه های استخباراتی اسراییل، امریکا وانگلیس به نحوی گروههای افراطی را در بیرون از سرحدات خود در سراسر جهان حمایت کند تا در داخل از شر آنان رهایی پیدا کند. از این رو آل سعود بقای حکومت استبدادی و غیر اسلامی خود را در بقای درگیری های طالبان در افغانستان و پاکستان و داعش و القاعده در سوریه وعراق و ... تلقی می نماید.
تندروی های دینی در اسلام در ا صل محصول استبداد داخلی و پشتیبانی غرب از شاهان و رییسان جمهور مستبد و نامشروع در جهان اسلام است که علل وعوامل آن قابل بحث بوده و برای مهار کردن آن باید به زدایش عوامل آن پرداخت تا به خود آن؛ زیرا تا زمانی که علل و عوامل آن و یا به عبارت دیگر بستر هایی که افراطیت در آن بوجود آمده اند، توجه نشود، هر نوع مبارزه با آن غیر منطقی و حتی چالش آفرین است. امروز امریکا با افراطیت مبارزه می کند؛ در حالی که از مبارزه با عوامل آن طفره می رود؛ زیرا عوامل اصلی افراطیت در جهان اسلام بیشتر برخاسته از سیاست های استعماری و زورگویانۀ قدرت های بزرگ می باشد که سبب زایش حرکت های افراطی در جهان اسلام گردید و داستان، بخشی از افراطیت در جهان اسلام هم ریشۀ سلفی نداشته؛ بلکه سیاست های نادرست امریکا و شوروی سابق و پشتیبانی آنان از شاهان و رییسان جمهور مستبد و نامشروع، شماری جنبش های غیر سلفی هم را وادار به تندروی کرده است. چنانکه ما شاهد هستیم که بسیاری از جنبش های میانه رو و اصلاح طلب غیر سلفی در جهان اسلام، بویژه در شرق میانه و شاخ افریقا به دلیل اختناق حاکم در کشور های شان ناگزیر به حرکت های تندروانه شدند که در بسیاری موارد مسؤول آن دیروز هر دو ابر قدرت شرق و غرب و اما امروز امریکا است. چنانکه بخشی از حرکت های افراطی در جهان عرب و در دههای اخیر در افغانستان از بدنۀ جنبش هایی جدا شدند که در خط حرکت های اصلاحی مانند اخوان المسلمین مصر قرار داشتند. جدایی جنبش های افراطی مانند "الجهاد والهجره" و الجهاد والتکفیر" و "جماعت اسلامی" در مصر از بدنۀ اخوان المسلمین نمونۀ آشکار آن است که خالد اسلامبولی عضو یکی از این شاخه ها نام سادات را فرعون نهاد و فتوای قتل اش را صادر کرد.
امروز در افغانستان نمونۀ آشکارتر این تحول را مشاهده می کنیم. درگام اول در نتیجۀ شکست رهبران جهادی در افغانستان برای رسیدن به یک توافق کلی برای تشکیل حکومت مشترک، سبب ظهور طالبان گردید و طالبان هم از متن حرکت جهادی افغانستان که وابسته به گروههای مختلف مجاهدین بودند، سر بلند کردند؛ نه تنها این که امروز می بینیم، حزب اسلامی به رهبری آقای حکمتیار با وجود پیوند فکری با جنبش های اصلاحی امروز خطی را دنبال می کند که بیشترهمخوانی با خط طالبان دارد. دلیل آن هم اختلاف داخلی گروههای جهادی و ناسازگاری شان بر سر تشکیل حکومت بود و شبکه های استخباراتی بویژه پاکستان در تبانی با امریکا و سعودی از این اختلاف به نفع خود سود بردند و بالاخره در فصل تازه یی از رویارویی ها طالبان را بوجود آوردند و پس از تهاجم امریکا به افغانستان به حمایت دوبارۀ آاقای حکمتیار نیز روی آوردند. در حالی که پیش از آن وی را با طالبان عوض کرده بودند.
پس دخالت قدرت های استعماری در امور کشور هایی مانند افغانستان، عراق، مصر، لیبیا و ... سبب زایش جریان های افراطی گردید. واضح است که هر کنش واکنش را در پی دارد. پشتیبانی های سیاسی و نظامی امریکا را زمامداران مستبد و حملات زمینی و هوایی خطرناک آن با اسلحۀ پیشرفته و سنگین بر گروههای اسلامی سبب شد تا این گروهها که از د اشتن اسلحۀ پیشرفته محروم بودند. دست به واکنش زده و ناگزیر شدند تا از امکانات موجود خود بیشترین استفاده را ببرند و حملات خود را تا سرحد عملیات های انتحاری( به باور آنان استشهادی) به بپیش ببرند. این در حالی است که عملیات های انتحاری در مبارزات جنبش های اسلامی سلفی و غیر سلفی پیشینه است. از سویی هم رخداد های بیش از دو دهه در افغانستان و عراق نشان می دهد که رویکرد امریکا و هم پیمانانش در برابر گروههای تندرو نه تنها بدون نتیجه بوده؛ بلکه بدتر از آن، این گروهها بیشتر تقویت شده اند و انسجام بیشتری کسب کرده و گروههای تندروتر از میان آنان برخاسته است. به گونۀ مثال پس از معاملۀ بی سرانجام امریکا با مجاهدین افغانستان و گذاشتن افغانستان به حال خودش بعد از سال های نود میلادی تحریک طالبان را به اشارۀ پاکستان و سعودی بوجود آورد و پسانتر القاعده بحیث یک جریان حاکم عرض اندام نمود و امروز می بینیم که داعش با تشکیل دولت اسلامی عراق و شام خطرناکتر از القاعده در سوریه و شام دست به مانور نظامی زده است. امروز امریکا شاخههای القاعده مانند "النصره" را در سوریه را برضد داعش و بشاراسد حمایت هوایی می نماید. از این معلوم می شود که روز تا روز نبرد میان امریکا و گروههای تندرو نه تنها گسترده که پیچیده تر هم می شود. از همین رو است که امروز امریکا وزیرستان را به عنوان سرکوب طالبان و القاعده بمباران می کند واما در سوریه و عراق برعکس هر دو را برضد داعش پشتیبانی هوایی می نماید.
رویکرد ده سالۀ امریکا و شکست های افتضاح بار آن در عراق و افغانتسان زیر نام مبارزه با تروریزم نشان داد که امریکا راۀ غلطی را در پیش گرفته است و باوجود هزینه های ششصد ملیارد دالری در افغانستان و هزار میلیارد دالری در عراق اکنون هر دو کشور در کام هراس افگنان بیشتر فرو رفته اند و قوای خارجی در حال خروج از منطقه است. بنابر این علت اصلی شکست امریکا متوسل شدن آن به زور و از نظر اندازی اصل علل وعوامل تندروی در جهان اسلام است که بیشتر علل سیاسی و اقتصادی دارد تا اعتقادی. عامل اصلی خیزیش های ایده ئولوژیک در جهان اسلامی استبداد داخلی و استعمار خارجی بوده است و حالا همه در نماد افراطیت یک دست در برابر امریکا صف آرایی دارند.
هرچند امریکایی ها گاهی با بازی های دو پهلو بر مصداق بازی" گرگ و میش" در برابر طالبان و القاعده عمل می نماید؛ البته بدین هدف که خطر استراتیژیک طالبان را نسبت به گروههای اصلاحی ضد امریکایی کمتر تلقی می دارد و در وخشم و نفرت برخاسته از رویکرد طالبانی در جهان اسلامی را چراغ سبزی برای موفقیت های آیندۀ خود تلقی می دارد؛ زیرا گروههای افراطی بجای گسترش نور رهایی بخش اسلام برعکس نفرت و انزجار بر ضد اسلام پخش کرده اند. چنانکه یورام عبدالله وایلر»، تحلیلگر آمریکایی مسلمان، در گفتوگو با رسانه های انگلیسی که مطبوعات قاهره بر آن استناد کرده است گفت: داعش گروهی است که بوسیله کشورهای چون انگلیس – عربستان سعودی – اسرائیل موجودیت یافت و با حمایتهای لوجستیکی پاکستان و اردن تقویه گردید در گام نخست وظیفه داشت تا بخاطر بدنام ساختن قرائت عقلانی ازدین اسلام که بسیاری از نهضت های آزادی بخش ملی در مشرق زمین بر این اندیشه مجهز هستند، با قرائت سلفی و غیر اجتهادی اسلامی نخست در سوریه و سپس در عراق به قتل عام مردم بنام دین و تأسیس حکومت خالص اسلامی که به گفته آنها قرآن و سنت منهج آن میباشند پرداختند و تا توانیستند شمشیر ها را از غلاف بیرون آوردند و جنایت آفریدند و در عین حال خود را دولت اسلامی عراق و شام نامیدند(4) !!.
امریکا با اتخاذ سیاست های دوپهلو منطقه را به باروت مبدل کرده است واشتباهی که از یک دهه بدین سو امریکا از آن دست بردار نیست. حمایت امریکا از پاکستان و وقعی نگذاشتن به خواست زمامداران افغان نشاندهندۀ آشکار بازی دوپهلوی امریکا در برابر مبارزه با تروریزم است که هر از گاهی بازنده گی آن آشکارتر می شود. بدون تردید خطر این بازنده گی خیلی بزرگتر از بهره برداری های اقتصادی وسیاسی بازیگران کاخ سفید در این نبرد نابرابراست که در درازمدت به گونۀ استراتیژیک امریکا را بیشتر تهدید می نماید.
امروز امریکا با عملکرد های دو رویه و سیاست های تهاجمی منطقه را به باروتی مبدل کرده است که هر آن در حال انفجار تازه به سر می برد. دیروز طالبان و القاعده و امروز هم داعش و فردا هم خطرناکتر و وحشتناکتر از آن و شاید هم این خواست امریکا باشد تا بدین وسیله جهان اسلام را باروتی ساخته و به حال خود نگهدارد و سال هایی فراوان به جان هم بیافتند و امریکا نفس راحت بکشد. در حالی که راۀ منطقی و معقول این نیست؛ بلکه توجه به اصل مشکل و برداشتن عوامل اصلی بحران در منطقه است که امریکا هیچگاهی به آن فکر نکرده است و نمی کند وشاید برنامه اش چنین باشد.
در حالی که رویکرد منطقی امریکا در منطقه واگذاری سرنوشت ملت ها به خود شان و فرصت سازی برای چنین حالت های گذار است و تقویت بنیاد های اقتصادی و سیاسی است به هدف ثبات سیاسی و اقتصادی. این در حالی است که امریکا به عکس عمل می نماید و کمتر به زیر ساخت های اقتصادی کشور ها می پردازد و زیر ساخت های سیاسی اش را هم نوعی دست کاری می کند که آینده اش زیانبار است. پس بهتر خواهد بود تا امریکا دست از مداخله درامور کشور های منطقه را بردارد و از تقویت هرچه بیشتر کشور های ژاندارم خود مانند اسراییل و سعودی و پاکستان اجتناب نماید و از شدت دشمنی های خود با کشور های رقیب اش در منطقه مانند ایران خودداری کند. در عین حال مناسبات شفاف سیاسی و اقتصادی را بربنیاد منافع مشترک با کشور های منطقه برقرار کند از هر نوع مداخله های سیاسی و اقتصادی در این کشور ها بپرهیزد. هرگاه امریکا در مشی استراتیژیک جهانی خود بویژه در شرق میانه و جنوب آسیا تجدید نظر نکند و باز هم به ادامۀ سیاست های هژمونیستی و زورگویانه ادامه بدهد. در این صورت بازنده تر از گذشته خواهد بود. آگاهان سیاسی با خروج نیرو های امریکایی از عراق و بعد از افغانستان بدین باور رسیده بودند که امریکا مشی تازه یی را در جهان اتخاذ کرده و سیاست های گذشته را مورد بازنگری قرار داده است و اما بازگشت نظامی امریکا به سوریه و عراق تحت نام سرکوب داعش بار دیگر گمانه زنی های قبلی را تحت سوال قرار داده است. حال بر ملت های منطقه است که با ادامه دادن به نفاق مذهبی و قومی راه را برای تهاجم بیشتر قدرت های بزرگ در کشور های شان هموار می سازند یا این که به خود می آیند و با اتخاذ مشی تازه به حل اختلافات خود از طریق سیاسی اقدام نموده و کشور خود را از بلای تهاجم امریکا نجات بدهند.حال زمان آن فرارسیده است تا جهان اسلام به مطالعۀ ژرف علل و عوامل افراطیت بپردازند تا با دریافت ریشه های اصلی آن به حل واقعی بحران افراطیت بپردازند؛ زیرا افراطیت از بستر خاص اجتماعی برخاسته است که با شرایط اقتصادی و سیاسی پیوند ناگسستنی دارد؛ بویژه اکنون که روزتا روز هزاران افراطی از کشور های غربی به پرورشگاههای داعش و لنصره در عراق و سوریه می پیوندند. برای حل بحران باید به اصلاح بستر های اجتماعی مبادرت نمود و به حل اصل دشواری های سیاسی و اقتصادی در کشور های اسلامی اقدام کرد. بصورت کل گفته می توان تا زمانی که جهان اسلام به حل واقعی افراطیت اقدام نکند و برای محو علل وعوامل اصلی آن توجه نکند، نه تنها از شر افراطیت رهایی پیدا می کند؛ بل تهاجم های پیهم قدرت های غربی را به استقبال خواهند گرفت که این تهاجم ها خود بستر های خطرناک چالش و خالیگاههای دشوار را بوجود می آورد که گسست های مذهبی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را در قبال دارد. یاهو
1 - (صحیح بخاری ج3/151 و ج7/174 و 224 و صحیح مسلم ج7 /184)
2 - مقریزی،ج2 /908 ، البدایه و النهایه ج14/34، دائرةالمعارف ج3/ص173.
3 - http://www.salaamtv.org/fa/EventsComment.aspx?i=169
4 – نواندیشی ، http://www.nauandeshi.com/%D8%A8%D8%A7-%D9%BE%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%D8%B1%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D8%B7%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%A8%D8%AF%D9%88%D9%86-%D9%BE%DB%8C%D9%84%D9%88%D8%AA-%D9%BE%D9%87%D9%BE%D8%A7/