مهرالدین مشید
بجای عرض تسلیت
به بهانه پرواز روحانی میلاد جان گلی از نوبهار کشور که در فرانسه ناشگفته پر پرگردید
چند روز پیش چشمم به صفجۀ مجازی خواهر گرامی و نهایت داغدار زرمینه جان افتاد که از همصنفان دورۀ فاکولتۀ انجنیری من است، در صفحۀ فیزبوک آن تصویر زیبایی من را به خود جلب کرد و گویی بصورت ناگهانی چشمم را به خود میخکوب نمود و گویی سر تا پای من را شکار نمود. در تصویر مذکور متن کوتاهی نوشته بود؛ البته بدین شرح :"یک سال پیش از امروز سبزه یی از چمن زار عشق، گلی از بوستان دل ، بلبلی از باغستان امید، درختی از جنگل عمر، میلادی از سرزمین محبت، پسری، برادری، رفیقی و یاری از دیار خوبی ها، ما را برای همیش وداع گفت و بدین سان،اولین سالروز پرواز روح پاک میلاد جوان را به سوی عرض عظیم ، پدر، مادر، خواهرش با شما عزیزان، با ختم قرآن مجید و دعا بر روح معصومش برگزار می کنند.
از فحوای متن فهمیده می شود که هرچند در ظاهر کوتاه و مختصر است و اما در واقع تراژیدی ترین حادثه را با مفاهیم بزرگی در خود حمل می نماید که درد نهانی از آن فواره دارد و شعلۀ آتشین آن سوزنده تر از هر لهیبی است که در هر قدم فریاد در گلو شکستۀ مادری را در خود حمل می نماید. آری لهیبی که عمق احساس مادر مصیبت دیده یی را آشکار می سازد و موج غم ها از آن به شدت فواره دارند. از ژرفنای اندوۀ تاقت فرسایس معلوم است که بغض گلوگیر آن شکستنی نیست و شکستن آن هم چندان کار ساده نیست. بغضی که رستم داستان را به زانو درآورد و با به شانه چرخ دادن فرزند اضافه تر از جهل روز هم تسلی نشد و با آنکه سهراب رخ در نقاب خاک کسید و اما رستم دردمندانه سال های زیاد در سوگ آن زار گریست. تحمل چنین مصیبتی ساده هم نیست؛ زیرا این درد چنان عطوفت و ترحم مادری را سخت به آزمون می کشاند که رهایی از آن را تنها در لایه های فریاد های نفس گیر و می تواند جستجو کند و بس؛ البته از جهت آن که رها کردن فززند جوان به مثابۀ غنجه گل ناشگفته یی در باغستان سرخ آرزو ها به قدوم مرگ و رهایی شاخۀ سبز و زمردینی در شاخسار انبوۀ عدم کار ساده یی نیست و قوت قلب و عظمت احساس را به بها می طلبد. هرچند مادر می داند که شاخۀ سبز اش آذین بند بهشت و شکوه و جلال بهشتیان است که چه سرو سهی یی بهشت خدا را به آرایش تازه می گیرد.
"این اولین بار بود که به کمک عایشه جان حکیمی موفق به دریافت صفحۀ محترمه زازی شده بودم و بعد موضوع را با عایشه جان در میان گذاشتم. وی گفت: وفات میلاد فقید یگانه پسر محترمه زازی چنان او را تکانده است و او را بی تاب نموده و تاب و توانش را برده است که هر روز بر رنج بزرگ اش می افزاید و حالت روانی او را گرفته تر گردانیده است.
با خواندن متن یاد شده و یاددهانی دردناگوار و تحمل ناپذیر مادر میلاد جان به زبان عایشه جان خیلی شگفت زده شدم و از فرط حیرت گویی موی بر اندامم ایستاد و درد بزرگ مادر میلاد جان متوفا در من اثر کرد و گویی توفانی در دنیای روانم برپا گردید و حافظه و تخیل ام را یکسره دچار نوسانات شدید نمود و خواستم تا با نوشتن مطلبی در حق مادر بزرگوار و مهربان و پدر گرامی و خواهر عزیز و اقارب میلاد جان نامراد ادای دین نمایم. از سویی هم با دیدن این تصویر ذهنیت تازه یی در من ایجاد شد تا به یاری احساس و تفکر خلاف رسم شرقی به بهانۀ یادبود از سالروز وفات میلاد جان مهاجر که به علت داشتن تکلیف سرطان در فرانسه جان شیرینش را از دست داد و خانواده و بویژه مادرش را برای همیش داغدار نمود، چیزی بنویسم و مرگ این جوان نامراد را رسانه یی بسازم که چگونه رخداد های سه دهۀ اخیر مردم افغانستان را در سراسر جهان آواره گردانیده است و این مرگ های در حقیقت ناشی از آواره گی های دست و پا گیر است که چنین عواقب ناگوار را در پی آورده اند. از سویی هم خواستم به گونه یی سنت شکنی شود و بجای یاددهانی زمامداران و ستایش مشتی مفسدان، این بار سالروز وفات جوان رشیدی را به گرامی داشته باشیم که در دیار غربت چشم از جهان پوشانده است و مادر گرامی خود را برای همیش سوگوار گردانیده است؛ زیرا در شرقی که تاریخ آن مذکر است و بیشتر مردان تاریخ ساز معرفی شده اند و از نقش زنان در تاریخ این کشور چشم پوشی گردیده است. در حالی که زنان بحیث مادر، خانم و خواهر با قبول بزرگترین دشواری ها نقش سازنده یی در تاریخ شرق داشته و زنان آگاه و مدبری را به جامعۀ بشری ارایه کرده است. نه تنها این که با به قربانی دادن بهترین جگرگوشه های شان بیشترین رنج را متحمل شده اند؛ اما به دلیل مردسالاری ها آنطور که باید در تاریخ آشکار می گردیدند، ظاهر نشده اند. هرچند سخن معروفی است که از زنده ها بویژه از دانشمندان در شرق زمانی احترام به عمل می آید که به مرگ لبیک بگویند؛ زیرا در تاریخ بیشتر برای زمامداران نقش بایسته روا داشته شده و با فروکاستن از اصل فلسفۀ داد برضد بیداد و نبرد مظلومانۀ هابیل در برابر قابیل، تاریخ راستین تحریف گردیده است. از همین رو بوده که تا کنون از آنانی که باید قدر دانی شود،هنوز صورت نگرفته است.
در این شکی نیست که مرگ یک پدیدۀ الهی و طبیعی بوده و گریز از آن امری اجتناب ناپذیر است و جز آن که در برابرش تسلیم شد و خاضعانه در برابر آن زانو زد. هرچند گفتن این حرف ساده است و ایستاده گی در برابر مرگ به هر وسیله یی که باشد، به قول فلاسفه"تحصیل حاصل است" اما این که این مرگ چگونه و چه کسانی را آماج قرار می دهد. تاب و توان مادری، پدری، خواهری و ... را به کلی می رباید، اشک در چشمان آنان را خشک می نماید، داغ مرگ فرزند نامراد، بویژه قامت استوار مادری را سخت به لرزه می آورد و شکوۀ زنده گی و شور حیات را ازاو به تاراج می برد. و در ضمن باغستان سبز و شاداب زنده گی او را به خشکی تهدید می کند و در کاروان های پیوسته حتی حماسه های زیستن را در او به یاس مبدل می سازد. کاروان وحشتناک و ترسناکی که هر روز به گونۀ بی هراس مرگ را حمل میکند و هر آن در عقب دروازه یی اطراق می نماید تا جان عزیزی را با خود ببرد و بجای آن با برجا گذاشتن درد، بستر سوگواری را در کاشانه یی بگسترد. این کاروان با ربودن دل هایی میلاد وار و از تپش ماندن آنان تپش هزاران دلی را به خطر مواجه کرده و و موج اندوه را در پس پرده های آنها جاری می گرداند. این کاروان با بردن دل هایی صد ها مادری را دردمند و صدها دلی را سخت اندوگین می نماید. کار این قافلۀ غم بار جز پاشیدن رنج کار دیگری نیست و از ناقوس های آن جز نوای سوگ چیز دیگری بر نمی خیزد. این کاروان پروای رنج مادری و مصیبت پدر و خواهری را ندارد و تنها خود را مکلف به پیشبرد و ظیفه یی می داند که ذورق تقدیر آن را یدک کشی می نماید. تا افسانۀ مرگ را فراتر از برج و باروی اساطیر به قلۀ جماسه ها برساند و ابدیت را مفهوم جاودانه ببخشد. برایش مهم نیست که این معنا را در برابر چه بهایی و به سوک نشاندن قلب های مادران بی شماری تجسم عینی می دهد؛ بهایی که صادقانه ترین و صمیمی ترین عاطفه مادران را می طلبد و دل های هزاران مادر و پدر و خواهر دردمند را به گروگان می برد و حتی چرئت اندکی مرحم نهادن بر روی غم های مصیبت دیده گان را ندارد. تنها مادر و پدر و خواهر است که با جرئت تمام در برابر ربایش این کاروان صبورانه مقاومت می نماید و با سپردن دل سوگوار به دست تقدیر باب آرامش روانی را دق الباب می کند. جا دارد تا این مقاومت مادر مقاومت حماسی خواند و شجاعت مادری اش را قدر کرد و بر شکوۀ مادری اش افتخار نمود.
این داستان دردناک به مثابۀ تراژیدی بی پایان انسان و در یک سخن سناریوی شگفت انگیز آفرینش به مثابۀ طلسمی در وادی حیرت و طوری در سینای معرفت هر لحظه در زنده گی انسان ها تکرار می شود و با پیوستن به قافلۀ مرگ هر روز تجدید پیمان کرده و فراتر از منطق صغرا و کبرای ارسطویی منزل به منزل راۀ ناسوتیان را به سوی لاهوتیان کوتاه تر می سازد و به گفتۀ مولانای بزرگ با ریختن جرعه یی در بحر به گونۀ شگفت انگیز آب بحر را در کوزه یی می گنجاند تا در کرانه های پیدا و پنهان این ریختن ها و گنجایی ها معنای ابدیت تعبیر درست شود و مفهوم راستین اول و آخر در دینای چندی بعدی بر مصداق آیت قرآن کریم " روزی فرا می رسد کن این زمین به زمین دیگری مبدل می شود و (با ظهور آن )قهاریت و عظمت خداوند آشکار می گردد"تفسیر روشن یابد. و حتی فراتر از آن تجربۀ دینی با شناخت راستین و حضور کبریایی خدا در هستی به قول "وحدت الوجودی"ها مانند عسل در آب مخلوط شود و بالاخره عظمت خدا در اوجی از معنویت پرشور در انسان تجسم عینی پیدا کند. تا از این فراتر رفته و معرفت دینی به مثابۀ پلی در راستای غنای تفکر دینی و عبور از فراز و فرود نظریه های ابطال پذیری "پوپری" و انقلاب علمی متعلق به "تامس کوهن" به راۀ سومی برابر به تفکر لاکائوس فیلسوف علم معاصر بیانجامد؛ اما این به معنای آخر سخن نیست و افزون بر این نباید روشنفکری دینی را در قالب معرفت دینی به گونۀ مومی تلقی کرد که بتوان هر شکلی به آن داد؛ بلکه متن مقدس برای روشنفکر دینی دارای روح و پیامی است تا با هم افق گردانیدن آن با افق بوجود آورندۀ متن، فهم روشمندی را از متن مقدس ارایه بدهد که در آخرین تحلیل با آموزههای هرمنوتیک نیز در تضاد نباشد و در ضمن نباید با توسل جستن به کنش دینی اخلاق را به بهانۀ گسترش فقه در معرض قربانی قرار داد. هر انسان به نحوی دراز راۀ تجربۀ دینی و معرفت دینی را می پیماید تا به کنش دینی نایل می آید و مرگ در واقع به گونۀ شگفت انگیزی از این فراز و فرود ها پرده برمی دارد. در واقع مرگ است که در معبر پرپیچ زنده گی از حیات تعریف روشنی می دهد و از رمز و راز آن پرده برمیدارد و ابدیت را به مثابۀ نقشۀ راه به گونۀ عجیبی تفسیر می کند که دو سر نخ آن بدست حیات و مرگ است. با این تعبیر حیات ممد مرگ است و مرگ هم ممد حیات و به قول مولانای روم هر مرگی تکامل یک حیات تازه است و در مرگ های پیاپی است که حیات بشری دمادم تکامل وتغییر پیدا می کند؛ اما این که مرگ به دنبال حماسه های خود است و بهایی برای رنج بیکران مادر فرزند از دست داده و کودک پدر و مادر از دست داده قایل نیست. این شاید از مرموز ترین پرسش هایی باشد که هنوز مرگ به آن پاسخ نگفته است و سر کلافۀ آن هنوز گشوده نشده است. این همان خنجر نابهنگام مرگ است که جوان نامرادی مانند میلاد جان را بیرحمانه به آغوش می کشد و قلب مهربان او را خشمگینانه از تپش باز می ماند که از دید یک مادر رنجور اگر این خنجر به قول مولانای روم از آفتاب سربلند کند و سینۀ فلک را بشکافد، باز هم برای یک مادر پرسش برانگیز است و از رنج بیکران او چیزی کم نمی سازد؛ بلکه بر عکس بر راز سر به مهر درد های پنهان او بیشتر می افزاید و بر بار وسوسه هایش نیز می افزاید؛ اما برعکس مرگ هرگز خمی بر ابرو نیاوده و مانند دژ استوار برجایش ایستاده است و هیچ توفانی او را از جا نمی جنباند و پای آهنین و نهایت زمخت و درشت اش هرگز تکان نمی خورد و با پاشنه های پولادین اش بر رواق نانیلوفری مرگ در جولان است و برای میراندن انسان هر لحظه با صف آرایی جدید مانور تازه یی را به اجرا می گذارد. این صف آرایی و ایستاده گی تسلیم ناپذیر مرگ تنها در برابر انسان است که هر دم دهن خود را به گونۀ کابوسی برای بلعیدن او بازتر می نماید. هرگونه مقاومتی را می شکند و حتی صبر و استقامت را که بزرگترین اسلحۀ مادران است، نیز در آنان می شکند و فریاد های حوصله شکنانۀ آنان را تا بام فلک می رساند و چرخ نیلوفری را بر سر آنان به گردش می آورد؛ اما با این هم از آن گریز نیست و تسلیمی و تن دادن به آن به امر روزمره مبدل شده است و هر روز هزاران انسان خود را مظلومانه در دامان مرگ می یابند و ناگزیرانه خود را به آن تسلیم می نمایند و به پیام کشندۀ آن لبیک می گویند.
از همین رو بوده که مقاومت در برابر مرگ امری ناممکن شمرده شده است و هرگز دانشمندان برای نابودی مرگ کاری نکرده است؛ زیرا مرگ در هستی بحیث یک پدیدۀ حتمی و لازمی شمرده شده است.
تنها مقاومت منفی در برابر مرگ صبر و حوصلۀ پایدار است که می تواند، اسطورۀ ناشکنندۀ مرگ را بشکند و چین و چرک از رخسار غمین مصیبت دیده گان را بردارد. برای نایل به چنین هدف باید ایوب وار تن به صبر داد. رسن اختیار را پایمردانه به تقدیر سپرد و سبک و سنگین کردن ترازوی مرگ، تراژیدی ترین حلقۀ در هستی را ناگزیرانه به اهتزاز در آورد تا با این بی سرانجامی های مرموز انسان پاسخی ارایه کرد و چرخ زنده گی را به حرکت تازه درآورد؛ زیرا مرگ با مفهومی چون فردیت و جمعیت ناآشنا است و در هر قدم صدها و هزاران را به حلقوم می کشد. پس اگر در برابرش منطقی مقاومت نکرد، ناگزیردر اولین تکانۀ آن مقاومت را از دست داد و جان را به جان آفرین سپرد. از این رو دهشت مرگ را باید با روی زد؛ زیرا مقابله با پشت با آن بر مصداق این سخن" بلا را می توان بر روی زد و نه با پشت" زیان آورتر و دردبار تر است. با اشک نمی توان با مرگ مقابله کرد و از رویارویی با آن فایق آمد. هرچند با جویبار های اشک دریا های خروشان را سیراب خون گردانید. هرگز ممکن نیست تا فرزند در کام مرگ رفته باز گردد و مرحمی بر زخم رنجور مادر مظلوم شود؛ پس چه بهتر خواهد بود تا صبر انسانی پیشه کرد و به خداوند رجوع کرد و بار بار تکرار نمود "انا لله و اناالیه راجعون" یعنی از سوی تو آمده ایم و به سوی تو رجعت می کنیم تا مادری بتواند، بر دل شکستۀ خود مرحم بگذارد و برای پیوستن شکست های پیهم کاری را از پیش ببرد. جز این که گفت، ما کار خویش را به خداوند کارساز بسپرده ایم تا کرم او چه می کند . یاهو