عبدالواحد خرم
یادی از سفری دارالامان تا خرم و سارباغ
در تابستان سال( 1390) عده از نخبگان قوماندانی عمومی تعلیم وتربیه را علاقه مند بر آن ساخت تا سر زمین خرم دره واقع در سمنگان باستان را تماشا بدارند انگیزه این حرکت فکری در آن نهفته بود که سالیان زیاد حاکمیت های گوناگون در این مهد علم و ادب استقرار داشت که دولتی ها و افراد وابسته به آنها را از دیدن و زیارت اماکن مقدس، دوستان و آشنایان شان محروم ساخته بود.
مادامیکه دیوار های مصنوعی میان مردم افغانستان در جمع و به صورت مشخص با شمال و خرم وسارباغ بر چیده شد این رابطه نزدیکتر گشت ولی تاثیرات آن تا ایجاد اداره موقت تحت زعامت حامد کرزی باقی بود.
سال 1381 آغاز نوین در وصل و جوش و خروش صمیمیت ها گشت و چنان رفت و آمد ها صمیمی در بین مجاهدین و دولتی ها سابق به میان آمد که گویا در گذشته چیزی در میان نبوده است. بعد ها تماشا از این مرزبوم بدون ترس و هراس که 50 کیلومتر از ایبک فاصله دارد به علاقه مندانش میسر گردید.
افسران فعال و دور اندیش علاقه مند به تاریخ افغانستان در راس جنرال محمد محسن سلطانی از لای نشرات و رسانه های جمعی و بخصوص تلویزیون ملی افغانستان، تفکر و بر خورد افسرانیکه از میان این کوه پایه ها برخاسته اند، تصمیم گرفتند تا از این مرزبوم دیدن نمایند و زیارت گاه ها، چشمه ها، آب های شفاف و طبیعت زیبا و خدا دادش را از نزدیک تماشا نمایند. این تصمیم چند بار اتخاذ گردید و بنا بر مصروفیت ها وظیفوی و گاهی هم بنابر عدم هماهنگی و سستی جنبه عملی نپوشید.
زمانیکه مصمم شدم تا در عروسی انجینر عیدی محمد اشتراک ورزم مسئله را با دگروال شاه علم کریمی در میان گذاشتم، وی بدون جرو بحث اضافی عسکر گویانه توافق ورزید و هر دو روز چهارشنبه 20 میزان با عجله به دفتر جنرال رفتیم او که منتظر همین حرکت به مثابه میزبان از ما بود به یاد خاطرات زادگاهش ناهور غزنی که اکنون سردی هوا فضایش را احتوا کرده است با اظهار مطلب حرکت فردا را تائید نمود و ساعت آنرا از طرف شب وعده گذاشتیم.
شب چهارشنبه بر پنجشنبه با آقای کریمی تایم حرکت را از ساعت 6 بجه صبح از لیسه نادریه تعین کردیم نگارنده ساعت 5 و 40 دقیقه آنجا رسید و ساعت 6 و 15 دقیقه جناب کریمی و محترم عزیز عزیزی تاجر ملی افغان با من وصل گریدند و با استفاده از دقایق انتظاری زنگ تلفن به معاون صاحب کشیدم او مانند همیشه آماده بود و به منزلش رسیدیم از ما به چای صبح دعوت کرد شاه علم خان و نگارنده آبا ورزیدیم زیرا چیزی خوردنی را تا تاجکان با خود آورده بودیم، خوشی و سرور به مقصد رسیدن به شهر ایبک را احساس می کردیم، تعارف با عزیزی در موتر پیداگشت از ایستگاه مزار گذشتیم، من که خاموشی را دوست ندارم با جناب جنرال به صحبت ها و سوالات ادامه دادم و دردوراهی بگرام شکل صحبت ها تغییر یافت و از آقای سلطانی راجع به جهاد و مقاومت پرسش ها بعمل آوردم ولی ایشان خیلی ها بخون سردی، حوصله مندانه و منطقی ضرورت جهاد و مقاومت آن روز گار را توضیح داشتند، زمانیکه چشم شان به فوتو های شهید محمد داود داود و جنرال عبدالرحمن سیدخیل افتید با عالم از یاس و ناامیدی ازاین شهدا نام دار و گمنام یاد آور گردید و پیرامون شهادت امر صاحب مسعود، استاد کاظمی و استاد ربانی وچگونگی روابط شان یاد آور گردید و بیان داشت که شهید مسعود دو آرزو داشت یکی آزادی افغانستان و دیگری پیوستن به قافله کاروان شهدا که به هر دو آرزویش رسید، همه غمگین و متاثر به تاجکان رسیدیم آقای کریمی کباب لذیذ را در رستورانت دوست اش تهیه دید که جناب جنرال صبحانه را قبلاً صرف کرده بودند و بی میل غذا خوردند و ما سه تن دیگر استحقاق خود را بالای دستر خوان نگذاشتیم قابل تذکر است که در منطقه اولنگ آغاز به بلندیهای سالنگ دروازه وجود دارد که توسط پولیس موظف سالنگ ها وسایط را چک سطحی می دارند گاها در صورت موجودیت برف ها مالکین وسایط را مجبور به بستن چاین ها می سازند گرچه همین روز کم وبیش برف باریده بود ولی این موظفین تاکید می ورزیدند تا چاین بسته شود اما شاه علم خان کریمی آنها را از موجودیت جنرال ارشد اردو در موتر آگاه ساخت و با لحن شدید از بستن چاین ابا ورزید و با کله شخی پنجشیری گویانه اش در حالیکه ضرورت بستن چاین نبود واسطه ما را عبور داد که جسارت عالی اش قابل وصف می باشد، زیرا بعضاً این موظفین به مقصد سود آوری به دکاکین چاین فروشان و رستورانت های کمتر مسافر دار به اعمال چنین دست می زنند و در حقیقت آنها خواهان نفع آوری به چاین فروشان و رستورانت های اقارب شان اند درحالیکه در عمق تونل،دره سالنگ و دوام آن علی الرغم سرو صدا ها چندان سخن عمده وجود نمی داشته باشد.
آهسته آهسته به دریوری عزیزی صاحب نزدیک تونل سالنگ شدیم نزدیک محلی که موسوم به پالان خر است رسیدیم که ناگهان صدای خطرناک از موتر بلند شد که جناب کریمی قبل از آنکه موتر کرولایش را چالان نماید از اب و روغنیات آن کنترول نکرده و این کار را به برادر همسر اش محول ساخته و تائید او را تلفونی گرفته و ما را ناآگاه حرکت داد حال که آب موتر در جوش آمده هر چند برف و آب طلبی می اندازیم امپییر سطح صفری را نمایان می سازد از ابتکار عزیزی در رانندگی خوب و جلوگیری از حادثه باید تشکر نمود گرچه اعصاب من و جنرال بر کریمی خراب بود ولی خود کرده را درمان نیست. هر دو تلاش کردیم تا آب زیاد از موتر های در حال عبور ذخیره کنیم و تا جایی بدان موفق شدیم و به کمک ریختاندن برف فراوان و آب این مشکل مرفوع گشت ما که کمی از یاد خدا غافل شده بودیم فورا جزای آنرا دیدیم.
در ادامه سفر در دامنه های سالنگ جنوبی بحث پیرامون ثروت و مقام داشتیم اما در بین ما کریمی نفهمیدم چه می گفت بوسیله تسبیح ذکر زیاد داشت و همیشه وضو داشت از تونل که اکنون نسبت ترمیم کاری و قیر ریزی خوب مشکلی ندارد به سهولت گذشتیم. با گذشت از معضله آب موتر در ساحه خنجان الی منطقه کیلگی رسیدیم، جناب سلطانی بار دیگر در خصوص مطالعه وریسرج از کتاب تحت عنوان (انسان کامل) نوشته مطهری و سخنان ارزنده این کتاب را در مورد انسان کامل از حضرت علی کرم الله وجهه و انسانیت و چگونگی روابط انسانی، اخلاق و شرافت و همبستگی مخلوقات بشری ما را معلومات داد. هر چند تصمیم گرفتم یک مقدار سیب از متک، خنجان و یا دوشی و از مسیر راه طور تحفه به برادر زاده گان خریداری نمایم ولی چون بحث ها گرم و دلچسپ و اکثراً مذهبی و تفاوت میان اهل تشیع و تسنن می چرخید این موضوع فراموش گردید در نزدیکی پلخمری باز هم روی مسایل دینی و مولود کعبه چگونگی پیدایش حضرت علی کرم الله وجهه و نواده گان پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) توسط بی بی فاطمه الزهرا خیلی ها پیچیدیم، مادامیکه ساحه بغلان و چشمه شیر و مناطق جوار آن و شهرک رهایشی مهاجرین را ترک گفتیم و با شهر پلخمری وداع کردیم به نقطه صفری حرکت به سمنگان باستان رسیدیم و آنگاه به معرفی مناطق جوار بغلان همچو مدرسه و تیخونک و قرای رباطک و خصوصیات اهالی ساکن درآنجا پرداختم صحبت ها از سرقت اموال مردم که در ده سال اخیر گاه ناگاه صورت می گرفت و قطع شدن درختان پر ثمر پسته شیرین این منطقه، راجع به شهید اندخویی معلومات داده مناطق شیریک یار، بابه قمبر و کوه های منغر و چنغر و چادرتپه را معرفی کردم.
ناگفته نباید گذاشت به عزیزی و کریمی که در عین حال باهم باجه اند از منازل شان زنگ های تلفن زیاد می آمد و چه رسد به آنکه آقای کریمی صحبت های دو همسر اش را با وقفه ها می شنید و احوال 16 فرزند اش را می گرفت. اما برای من و جنرال که خانواده های روستایی داریم در رسیدن به نزدیک ایبک یک بار و دو بار زنگ های احوال گیری رسید.
تا شهر ایبک دیگر به مشکل روبرو نشدیم، دگروال قدوس سمنگانی و دگروال الحاج فضل الرحمن قوماندان جلب وجذب سمنگان از جریان سفر ما پیوسته به گونه اوپریشن ها مواظبت می کردند ساعت 2 بجه به ایبک رسیدیم کهمیسار ایبک و فرزندانش بی صبرانه بخاطر صرف غذا چاشت که کمی سرد هم گردیده بود در انتظار ما بودندهکذا محمد کبیر و سراج الدین فطرت خواهر زاده ام در چوک شهر ایبک از ما استقبال گرم نموده و ما را تا منزل کمیسار همراهی نمودند غذا شیرین و صحبت ها همچنان با حاجی کمیسار شیرین تر از آن . سر انجام ساعت 3 بعداز شهر به قصد منزلگاه حرکت نمودیم در مسیر حرکت از قرا خواجه اسماعیل، تپه تاتار ها، باغ شمال، شهرقدیم، ایراغلی ، تکه دیوانه ، دشت مزار دره ژوندون ، ساری کنده گذشتیم بلاخره از این دره تنگ و کوتل آب لم لم گذشته داخل قریه درون زو سارباغ شدیم در مسجد جامع ساری کنده فوتو های یادگاری گرفتیم و مردم آنجا را به همسفرانم معرفی کردم، آنها از ما استقبال گرم نموده و از خاطرات انتخابات دور اول پارلمانی یاد آوری کردند قریه داخل زو در سال 1381 بزرگترین مصیبت را پشت سر گذرانده بود این قریه در اثر آتشفشان و زلزله بکلی منهدم وبیش از صد نفر از زن و مرد، طفل و کوچک معجزه گونه در زیر خاک شدند سیما این قریه بکلی روشن نیست وفقط توته خاکی از آن باقی مانده است فکر می کنی هرگز در اینجا کافی، چایخانه و مردم وجود نداشته حامد کرزی هنگام وقوع حادثه اینجا آمده ولی کمک های لازم طور شاید و باید به این منطقه آسیب دیده صورت نگرفت، پس از عکس برداری آشنایی به این محلات به رفقایم خیلی دلچسپ بود.
سر انجام به قریه چار آسیاب که زیباترین قریه در سطح منطقه سارباغ است رسیدیم که قدوس خان انتظار ماست.
آب های چشمه های زیبا آن از درون کوه می خیزد در زمستان گرم و در تابستان سرد و شفاف و بالاتر از آب های معدنی ساخت کشور های خارجی چنان لذیذ، صحی و تازه است. در این قریه مقبره شخصیت بزرگ اجتماعی و سیاسی مردم شمال افغانستان و شاروال مزار شریف در حاکمیت امیر عبدالرحمن خان میرزا محمد قاسم خان وجود دارد که نماز شام را با مردم آنجا جماعت نمودیم.
در مدت دو یوم اقامت قرا غازی مرد، ده نو، حبش ، ارغینان، زرگری، بابه مستان، ده اصیل و از کلور ها تماشا بعمل آمد و خاطرات چشمه های هندو و خواجه حیات فراموش ناشدنی است.
ناگفته نباید گذاشت که دگروال عبدالقدوس در مقر ولسوالی منتظر ما بود او که 4 بادیگار مسلح و رینجر عسکری را در اختیار داشت کوه و دره را با این حرکت اش می لرزاند، با استقبال گرم ایشان فوراً موتر کمیسار ایبک را طبق وعده مرخص و بنابر محاسبه افراد سراچه خلیفه جمال را از خرم طلب کردم و در 2 موتر همه مان رهسپار دره خرم شدیم که در قریه حبش حاجی ظهرالدین با جمعی از اهالی از ما استقبال کردند در این سفر دگروال عصمت الله خان بنابر ایجابات وظیفوی زنگ ها به شاه علم خان می نمود از راه مسجد ارباب خیرالله به طوی خانه رسیدیم که مهمانان زیاد در منزل جنرال قادر مامای داماد حضور داشتند پس از تعارف و صرف غذا شامانه از ما عزت داری کردند مهمانان زیاد از کابل، سمنگان، مزار شریف منجمله آقای حیدر شاروال، جمعه نظری، حاجی داود، داکتر خرمی و مهر ایین رئیس دفتر مقام ولایت بلخ و دیگران حضور داشتند که بار اول جوش و گرمی سارباغیان و خرمیان را مشاهده نمودم.
شاید دلیل آن تقرر جنرال قادر بحیث قوماندان امنیه این ولسوالی باشد، بطور خاص از بنده دعوت گردید که بدست داماد طبق رسم این محل حنا بگذارم و آقای مهر ایین در مورد از من قدر دانی کرد و من از مهمان جنرال قدر دانی کردم و بعد از ختم این پروگرام محفل را ترک و بخاطر استراحت به منزل مرحوم قبله گایم آمدیم و بعدازآن ناک، سیب و انگور باغ پدری که توسط حمید بای برادرم آماده شد، استفاده وارام خوابیدیم. سحرگاه پس از تماشا از باغ صفه تیار ساخته بنده در زمان کاندیداتوری ام بحیث وکیل در دور اول انتخابات پارلمانی و صرف غذا لذیذ صبحانه که الحاج جمعه خان بای مامایم نیز اشتراک داشت، چگونگی اعمار مسجد جامع حبش، باغات و تاریخچه صفه بزرگ و چنار چندین ساله را با جمع از دوستان آنجا تماشا و جمعه خان بای ما را به باغ مربوط خود دعوت و میوه های رنگارنگ و لذیذ اش را استفاده برده و برخی آنرا با خود برداشت کردیم و ساعت 11 بجه به محفل نکاح اشتراک کرده و پس از صرف غذا چاشتانه بسوی زیارت خواجه حیات بابا در قریه کلور بالا به راهنمایی حسام الدین غاز یمردی در حرکت شدیم از چشمه های شفاف و آب گرم آنجا دیدن که مهمانان در آن آب بازی کردند و نگارنده در قسمت پائین تر آن در آب شور غسل کرده و سر انجام با عجله خود را به نماز جمعه در قریه ده اصیل رسانیدم. نماز جمعه را با مردم آنجا ادا نمودیم چون سلطانی صاحب دست باز در نماز داشت و سنگ بالای جای نماز، بنا عده از حیرت نگریسته زیرا برادران اهل تشیع کمتر به جماعت های اهل تسنن در این دیار می آید گرچه در مناطق زیاد این ولسوالی اهل تشیع مستقر اند، به راهنمایی حسام الدین با یاد آوری از منزل دگروال سلیم و راه بلدی اکرام الدین برادر زاده حاجی شفیع الله خرم افسر سابق اردوی ملی افغانستان بطرف چشمه میر هند و رفتیم و صرف چای را با قاری سمیع در منزل غفاربای وعده کرده بودیم که بعد ها اکه ملا ظهر الدین نیز انگور فراوان در اختیار ما قرار داد و بعد این محل را ترک و لیسه های ذکور و نسوان را تماشا کردیم ولی چکربعداز ظهر به دوست عزیز ما عزیزی خوش آیند نبود، او هر لحظه اصرار می ورزید دوباره ایبک بر گردد همه مان افغان بیسیم و روشان داشتیم که کار نمی کرد و در این دره صرف اریبا فعالیت داشت و عزیزی صاحب رابطه اش با خانواده اش قطع گردیده بود و از تلفن دیگران استفاده بردن را عار می دانست، بدین ملحوظ خسته بنظر میرسید و ما او را دلداری می دادیم. غفار بای با صمیمیت عالی از ما استقبال گرم نمود و دوباره به قریه حبش آمدیم بالای قبر مرحومه والده یکجا با برادر و ماما عیسی خان رفتم و بروح پاک شان دعا خواندیم بعدا به تبریکی دوست محمد تازه داماد و احوال گیری حاجی آستانه قل که بیمار بودند رفتم و متعاقباً به مهمانی ریزرف شده حاجی ظهرالدین اشتراک داشتیم پدر میزبان ما حاجی خیر الدین 103 سال دارد و شخص بزرگ سال این قریه است و 80 ساله نمایان می گردد مهمانی حاجی ظهر الدین با وجود مشکلات در قریه عالیترین مهمانی در سطح شهر رقابت کرده می توانست پس از صرف طعام چند دقیقه انتظار موتر جمال و تحایف حمید بای شدیم و قدوس خان را مرخص ساختیم تا عاجل سارباغ برود و تحایف را آماده نگهدارد.
بعداز 15 دقیقه حرکت کردیم و قدوس خان در نزدیکی خانه اش تحایف را بما تقدیم کرد. ساعت 8 بجه از خرم دره حرکت کردیم و چنان به فضل خداوند امن و ارامش مسقر است که بدون کدام تشویش ساعت ده بجه شب به منزل خواهر زاده ام سراج الدین فطرت رسیدیم و چای سبز افغانی را صرف و باز مانند شب گذشته آرام خوابیدیم، سحر بعداز ادای نماز که نماز ها هرگز در سفر سه روزه ترک نبوده، بحث ها و شوخی ها پیرامون شیعه و سنی داشتیم ولی بدون خفگان پیش می رفت.
موتر متعلق بخود را از قوماندانی جلب و جذب بدست آورده بسوی مزار شریف ساعت 6 صبح حرکت کردیم مناطق مختلفه سمنگان، خلم و مزار شریف را آشنا ساختم از شناسایی ام با قوماندان حکیم فیروز نخجیری یاد آور شدم و تعریف های انگور کلک عروس ان دیار را کردم به مزار شریف رسیدیم و شاه علم خان زمین های مربوط خود را در شهرک خالد بن ولید مشاهده کرد و با زنگ یکبارگی تلفونی حاجی ظاهر شاهرخی و ارجمندی شان نجم الدین شاهرخی رئیس شرکت ساختمانی شاهرخی صبحانه مملو از صفا و صمیمیت قلبی را در هوتل کفایت بما خوراند، به زیارت حضرت علی کرم الله وجهه رفتیم، فوتو های یادگاری اخذ نمودیم و آن گاه به دفتر شرکت شاهرخی سر زده بسوی خلم روانه شدیم، از شهر باستانی خلم دیدن و به منزل حاجی عبدالله مرحوم مراسم فاتحه را ادا کردیم انار های زیاد را تناول کردیم، امین جان پسر حاجی عبدالله مرحوم انار های زیاد بما تعارف کرد، امین جان پسر حاجی عبدالله برادر انجینر امان الله از آمدن مان خیلی ها خرسند شدند. از کلانتر قصابان عرب زاده آقای سلطانی 12 کیلو گوشت لذیذ خریداری نمود، بازار سر پوشیده و سر زمین زیبای خلم، باغ جهان نما و تاریخچه آنرا بیان داشتم.
رفیق همسفر ما عزیزی اکنون خرسند بنظر می رسد به تماشا چشمه صیاد سر زدیم آب گرفتیم و سپس بسوی پلخمری، نماز ظهر را در رباطک ادا و بعداز تیل گیری در پلخمری عصر را در سالنگ شمالی و نماز شام را در چاریکار ادا کردیم ساعت 7 بجه به منزل رسیدیم و هر که در منزل خود.
ادامه سفر در کابل صورت گرفت و طبق وعده 25 میزان آقای جنرال ما را مهمان ساخت که متاسفانه عزیزی در تورخم تشریف داشت مهمانان زیاد همچو جنرال فاروق، داکتر احسان وردگ، داکتر سلیم، داکتر خالد، حاجی آغا مرتضوی صاحب، تورن محمد عارف و دیگران حضور داشتند و گوشت لذیذ تاشقرغان را نوش جان کردیم و دسته جمعی به فاتحه خواهر زاده حاجی قاسم خان مدیر قابلیت های خدمات عمومی رفتیم ذبیح الله محبی شهید در سابق کارمند عزیزی بانک بود با او شناخت داشتم در اثر حادثه ترافیکی جان خود را از دست داده و برحمت حق پیوسته بود، داستان این سفر کوتاه و دوامش را در تایمنی اختتام بخشیدم.
و من الله التوفیق