دكتر نبي هيكل
گزار فکری
(چاپ 1385)
(با تجدید نظر)
1.3
نقش ایدیولوژی
هرنوع سیستم باورمندی، شیوه فکری که اساس برنامه های عملکرد سیاسی و اجتماعی را تشکیل میدهد ایدیولوژی پنداشته شده است[1]. ایدیولوژ عبار ت است از چهارجوب فکری با کاربرد عملی (Simon Blackburn 1996: 228)).
بحث بر ایدیولوژی از دو جهت عمده دارای اهمیت است: ایدیولوژی بحیث شیوه دید به جهان پیرامونی ما را در گذشته با دردسرهای جدی و مهم روبرو ساخته است. مردم افغانستان انترناسیونالیزم را در دو نوع پرولیتاریایی و روحانی آن تجربه کرده اند.ایدیولوژی مارکسیستی- لینینیستی و ایدیولوژی روحانی سید قطب و محمد قطب موجب زخمهای دردناک و قربانیهای فراموش ناشدنی برای مردم افغانستان گردیدند.
ایدیولوژی دو دشواری عمده دارد: نخست اینکه تطبیق ایدیولوژی مستلزم مهارت و دانش انطباقی میباشد که میتواند به معنای قربانی های زیاد برای جامعه بحیث لابراتوار ازمایشات ایدیولوژیک باشد. حاکمیت حزب دموکراتیک ، حاکمیت ایلیت جهاد و مقاومت و امارت طالبان شواهد تاریخی دال بر حقیت متذکره اند. دوم بدون ایدیولوژی سازماندهی زندگی سیاسی کار دشوار است. انسان روشنفکر و یا غیر آن نمیتواند فاقد جهانبینی باشد. برای برخی ها این جهانبینی فراتر رفته و هردو جهان را احتوا مینماید درحالیکه برخ دیگر گاهی این یکی و گاهی آنیک دیگر و یا هردو را نادیده میگیرند تا به اهداف خویش دستیابند.
از سالهای حاکمیت نادرشاه بدینسو مردم افغانستان حاکمیت جهان بینیهای لیبرال و سوسیالیتسی را تجربه کرده اند. این دو درواقعیت امر به ترتیب تذکر بر بنیادهای تیوریتیکی فردگرایی و جمعگرایی استوار اند، در حالیکه در عمل دو پای رژیمهای سیاسی اند که در لیبرالیزم بنابر لزوم گاهی بر یکی از این دوپا اتکا میشود. تاریخ معاصر شاهد تمایلات نیرومند اسلامگرایی برخی از نیروها میباشد. در حالیکه اهمیت دارد بپرسیم چرا تمایلات اسلامگرایی در سالیان اخیردر دستور سیاسی قرارگرفته اند؟ به منازعه در مورد شیوه تفکر اسلامگرایان توجه نماییم. این هراس وجود دارد که این تمایلات در دوران جنگ سرد و در رقابت ابرقدرتها قوت میابند و نقش ابزاری آنها در جنگهای نیابتی از یکسو و فراهم آوری زمینه های مداخلات نظامی از سوی دیگربرجستگی یافته اند. ایالات متحده امریکا و متحدان آن خود با استفاده از تمایلات اسلامگرایانه برای جنگ با اتحاد شوروی سربازگیری کردندتا اتحاد شوروی را تادیب نمایند. طالبان و داعش و الشباب و امثال آن ها نیز سربازانی اند که بوسیله این نیروها ایجاد گردیدند. این دسته ها زیر نام اسلام به تنفر از اسلام و قتل مسلمان خدمت مینمایند. ماموریت آنها را میتوان در دو خلاصه کرد: آنها در کوتاه مدت بحیث ابزار ابر قدرت عمل میکنند: انجام جنگ نیابتی، قلع و قمع و یا تضعیف دشمنان و در دراز مدت نه تنها نفرت در برابر اسلام را از طریق اعمال وحشیانه خویش تقویت و توسعه میبخشند، بلکه زمینه های مداخلات نظامی و تغییر نظامهای غیر دلخواه را فراهم میسازد. افغانستان، عراق، لیبیا، سوریه مثالهای این موارد اند.
اسلام واقعآ ایدیولوژی نیست زیرا ایدیولوژی جهانبینی انسانی است در حالیکه تعالیم ا سلامی اساسآ دارای دو بخض است: اساس عقیدتی اسلام بنیادها و استدلال در مورد خداوند(ج) بحیث خالق کون ومکان را احتوا میکند و اساس عملی عبارت اصول رفتاری میباشد. در حالیکه اسلام کدام نوع معیین رژیم سیاسی را توصیه نکرده است، مدعیان رهبری ایدیولوژی معینی را برای تامین اقتدار و سلطه بوجود آورده اند.
خطر سلطه افراطیت بر حیات مردم به نام اسلام با وضاحت و نیرومندی حضور دارد.
گذار از شیوه اندیشه و عمل معمول و مروج که موضوع اساسی مورد بحث این رساله را تشکیل میدهد ضرورتی میباشد که تجربه تاریخی دشوار دهه های گذشته ناشی میگردد. اندازه تغییر و انکشاف با اندازه گذار از این شیوه به شیوه جدید بستگی دارد. پس از معرفی موضوع اساسی و ضرورت گذار مورد نظر به معرفی شیوه معمول و مروج اندیشه و عمل و به عناصر این گذار توجه خواهیم کرد.
٢
طرح موضوع مرکزي
اين پيشنهاد که بخصوص جامعه روشنفکر کشور ما، پس از انهمه قربانيها و ويراني هستي مادي و معنوي کشور ،بايد به ريفورم فکري نياز دارد، بر اساس استدلال نيرومند استوار است: گذشته و حال هردو بیانگر این ضرورت اند.
آیا واقعآ به انجام چنین گذار ضرورت احساس میگردد؟
زندگي واقعي روزمره، خاطره ها و يادداشتهاي هر پير و جوان، هر خشتپاره و سنگپاره اين کشور داغ هاي خصومت و لجاجت سياسي موافقين و مخالفين را دارا اند. آرزو مندي براي زيستن در صلح، در انصاف و عدالت در دماغ و قلب هريک از هموطنان وجود دارد. نیازی وجود ندارد تا به یک سروی علمی متوصل گردیم. بیش از سی سال قربانی، زندگی در زیر تهدید و فقر را هیچ فردی نمیخواهد ادامه یابد. اما تحقق اين آرزومنديها در گام نخست بدون انجام ريفورم فکري دشوار است.
اين پيشنهادکه ما بايد از شيوه تفکر و عملکرد(سياسي) ديروزي به شيوه جديد تفکر و علمکرد گذار نماييم با دلايل علمي و تاريخي حمايت ميگردد. اين گذاربه خاطر اعما ريک جامعه مسلمان متمدن، آزاد و مرفه، بدون تبعيض و تعصب ضروري ميباشد. گذشته بر همه آشکار است زیرا نسل کنونی رویدادهای ناشی از تعصبفکری و گروپی را با پوست و استخوان احساس کرده اند: هزراران جان شیرین در دهه های گذشته قربانی گردیده اند و هزران تن معیبوب. نفوس چند ملیونی بیوه و یتیم، و فقیر و مهاجر و آواره در یک کشور ویران و فاقد زیربناهای اقتصادی و سیاسی بخصوص حضور نیرومند خطر رویا رویی و فقدان پیشرفت نتیجه شیوه تفکر و اندیشه معمول و مروج است که بر افکار حاکمیت دارد و اعمال را رهبری مینماید. این شیوه مشخصات ویژه خود را دارد.
روي سخن بدون شک به سوي روشنفکران و به صورت اخص فعالين سياسي ميباشد که به حيث دماغ و اعصاب جامعه فعاليت کرده و فعاليت مينمايند، بخصوص آناني که در تقسيم صلاحيتها و ارزشها درکشور در گذشته و حال به صورت مستقيم دخيل بوده اند يا دخيل اند.
درين رساله استدلال خواهد شد شيوه تفکر و عملکرد ديروزين را که به اينهمه قربانيها، ويرانيها و نارضايتيها منجر گرديده با شيوه ديگري تعويض بايد کرد. شيوه يي که در آن برادري و برابري، انصاف و عدالت، و حدود تعيين شده از جانب خداوند (ج) مورد احترام قرار داده ميشوند.
ممکن است برخي براي برحق نشان دادن موضعگيري از موضع جبر ساختاري(Structural Determination) يا جبر تاريخ به استدلال بپردازند، و يا از ميتود توضيح علي استفاده نمايند، اما گذار به شیوه جدید اندیشه و عمل را میتواند بر همان مبناها تبریه گردد. زیرا انسان از تجربه روزانه و از تجارب تاریخ میآموزد.
ساحه و حدود اختیار هر فرد و جمع صرفنظر از تاثیر " تقدیر" بوسیله تعدادی ازعوامل متاثر میگردند، و این عوامل بر افراد در اکثر شرایط در زمان و مکان صدق مینماید. نگارنده این عوامل را در چهار دسته از عوامل محدود کننده و تسهیل کننده در ذیل معرفی مینمایم:
1. عوامل فردی : به ارزشها و نورم هاي ارتباط دارد که فرد به آنها احترام ميکند يا خود را به رعايت آنها مکلف ميداند.این نورمها میتوانند ساحه اختیارات فردی را محدود سازند و یا توسعه بخشند. فرد میتواند از امکانات محیطی سینما یا کتابخانه استفاده نکند یا قانون را درنظر نگیرد یا نورمها و مکلفیتهای اجتماعی را احترام گذارد یا نادیده گیرد.
2.عوامل محیطی: محيط زيست به نوبه خود امکانات ومحدوديتهایی را بوجود میآورد که حدود صلاحیت و خود مختاری را تعیین مینمایند، مانند داشتن یک مکتب یا کلینیک، بیمارستان، تلفن یا انترنت، ترانسپورت.
3. عوامل اجتماعی/فرهنگی: محدوديتها و مکلفيتهایي که از جانب جامعه وضع ميگردند. قواعد حیات خصوصی با قواعد حیات عامه یکی نیستند.
4. عوامل قانونی: دولت نيز به نوبه خود از راه وضع قوانين، تعهدات بين المللي و اعمال قوه به شيوه هاي مستقيم ،غير مستقيم ، آشکا را و پنهان در پروسه زندگی ما مداخله مينمايد.
هر شهروند بدين گونه در زير تاثير متقابل چهار فکتور: ١) محدوديتها و امکانات فردي،٢) امکانات و محدوديتهاي محيطي،٣) نورمها و ارزشهاي اجتماعي و٤) قوانين رسمي حاکم برکشور زندگي مينمايد. هرگاه اين مدل خود را انکشاف دهيم مي بينم که با در نظر داشت نظام الهي و نظام بشري اين شهروند با حفظ حقوق و آزاديهاي فردي در کل سه گونه رابطه را دارا ميباشد.اين بيان را نه بايد به مثابه ى جبر ساختاري تعبير نمود، زيرا اختيار نسبي افراد و سا زمانها امکانات وسيعي را نیز بوجود مياورد.
در حالیکه این محدودیتها به درجه های متفاوت اعمال نفوذ میکنند و رفتار ما را در شرایط و زمان معیین متاثر میگردانند، به شیوه معمول اندیشه و عملکرد ما خصلت خصمانه نمیبخشد. به عبارت دیگر گذار مورد نظر در شرایط محدود نیز ممکن میباشد. شناسایی خصیصه های شیوهای اندیشه معمول و جدید به این مساله وضاحت بیشتر میبخشد.
جبر ساختاری و یا عوامل یاد شده نمیتوانند اندیشه و عمل تعصب آمیز و خصمانه را تبریه نمایند، زیرا به گونه غیر از آن نیز زیستن ممکن است. این حقیقت که همه ی انسانهای یک جامعه متعصب نیستند بیانگر این حقیقت است.
آنگونه ای که در آغاز ابراز گردید وفاداری دگماتیک به ایدیولوژی مارکسیستی و ایدیولوژی اسلام سیاسی (درک نادرست از دین) بدبختیهای فراوانی را در تاریخ معاصر موجب گردید. نتایج این وفاداری برای جامعه داخلی عبارت بودند از:
1. جنگ اتحاد شوروی و امپریالیزم غربی را داخلی ساخت و به جنگ افغانها مبدل ساخت. افغانها در این جنگ به حیث سربازان جنگی اتحاد شوروی و امریکا عمل کردند و کشور آنها نخست به میدان جنگ آن دو ابر قدرت و سپس به میدان رقابتهای بین المللی و منطقوی مبدل گردید.
2. ملیونها انسان هموطن در این جنگ کشته و یا معیوب گردیدند. ملیونها یتیم و بیوه گردید.
3. ملیونها انسان به کشورهای بیگانه آوره گردیدند. آوارگی تنها مصیبتی نیست که ا ین افراد با آن روبرو گردیده اند.
4. ویرانی مادی و معنوی خانه مشترک افغانها: نه تنها جنگ تلفات مادی داشت بلکه از نظر معنوی . فرهنگی نیز کشور در نتیجه احساس انترناسیونالیزم ایدیولوژیک مورد تاراج قرار گرفت. بنیادهای مادی دولت دارای حاکمیت نیز نابود گردیدند.
5. انکشافاتی مانند همبستگی بین المللی، جنگ نیابتی و جنگ داخلی و مهاجرت ها، زمینه های نفوذ کشورهای ذیعلاقه را در افغانستان فراهم گردانید.
در نتیجه نحوه اندیشه معمول و متداول در میان روشنفکران و سیاسیون افغان هنوز تمایل نیرومند برای تبریه اندیشه و عمل معمول با قوت وجود دارد. هفتم ثور هشتم را مقصر بدبختی میپندارد و هشتم ثور هفتم را مقصر اصلی معرفی مینماید. در واقعیت امر مقصرین اصلی دیگران را مقصر میدانند نه خود را.
اما واقعیت چیست؟
واقعیت این است که هر فرد و هر گروپ مسوولیت پاسخدهی از اعمال خود را دارد و آنچه را مدعیان حکومت اسلامی انجام داده اند نه میتوان بر گردن عمال حزب دموکراتیک گذاشت و نه آنها را میتوان پاسخگو قلمداد کرد. مسوولیت آنچه را هردو در مجموع انجام داده اند نه میتوان بر عهده شرق و غرب نهاد. مورد دارد تا توصیه توسی دیدیس را به یاد آنها بیاوریم که گفته است[2]:
معیار عدالت به برابری قدرت برای مجبور ساختن و در واقعیت به این بستگی دارد که قدرتمند آنچه را انجام میدهد که قدرت انجام آن را دارد و ضعیف آنچه را قبول مینماید که مجبور است . . . این یک بازی مصوون است. با همتای خود باید ایستاد، با بلندتر از خود با احترام باید رفتار کرد، و با زیردستان با میانه روی باید برخورد نمود. پس وقتی ما ملاقات را پایان دادیم یکبار دیگر فکر کنید و بگذارید این آنچه باشد که در فکر شما بار بار میگذرد – که شما سرنوشت کشور خود را مورد بحث قرار میدهید، و شما تنها یک کشور دارید، و آینده خوب و بد آن به این یگانه تصمیمی بستگی دارد که شما قرار است اتخاذ نمایید (Thucydides 1972:406) .
روشنفکران افغان مقدم بر همه در محراق توجه قرار دارند.
ایلیتهای سیاسی که روشنفکران ترکیب آنها را تشکیل میدادند در تاریخ معاصر پنج فرصت طلایی خدمتگذاری به مردم افغانستان را از دست دادند:
1. در دو ران شاه امان الله پس از حصول استقلال.
2. پس از هفتم ثور 1357. حزب دموکراتیک میتوانست از قدرت سیاسی به جای خدمت به ایدیولوژی به مردم خدمت نماید.
3. پس از هشتم ثور 1371 : مجاهدین میتوانستند با قبول طرح سازمان ملل و یا خود به مردم خدمت نمایند و صلح و عدالت را تامین نمایند.
4. از اواسط 1996 – 2001 : طالبان که به نیت ایجاد یک جکومت عادل اسلامی وارد کارزار گردیدند، نیز این فرصت را داشتند اما برای خدمت به مردم و افغانستان کاری انجام ندادند.
5. حکومت بن نیز راه رفتگان را به شیوه دیگر ادامه داد. مردم و کشور در همه ی این سالها و انکشافات قربانیان واقعی سیاستهای روشنفکرانه بوده اند.
آیا هنوز هم زمان آن فرا نرسیده است تا از گذشته - که نتیجه شیوه معمول و مروج اندیشه و عملکرد ما میباشد- بیاموزیم و آن شیوه را تغییر دهیم؟
بدین ترتیب لازم است اعتراف نماییم که مدعیان رهبری دین نیز دین دوست داشتنی خود را درست درک نکرده اند.
(ادامه دارد)
[1] Simon Blachburn (1996). Oxford Dictionary of Philosophy. New York: Oxford University Press. P.228.
[2] Cited in R. Jackson and Goerge Sorensen (2007). International Relation, Theories and Approaches, an introduction. 3rd edition. Neuw York: Oxford University Press. P.63.
+++++++++++++++++++++++++++++
1.2
درک دین
برای درک دین به یک تیوری نیاز وجود دارد، زیرا دین اسلام دو سیمای متفاوت را در زندگی بازتاب میدهد. دین آسمانی شامل اساس نورماتیف و تجربی میباشد. اساس نورماتیف آن نیز از یکسو شامل نورمهای سماوی و تعبیرهای زمینی از قران کریم اند و از سوی دیگر بخش تجربی زمینی نیز دارد. همه ی این بخشها را عمدتآ در قران کریم ، سنت پیامبر اسلام حضرت محمد(ص) و تعبیر از آنها درمیابیم.
نه تنها نظریات متفاوت در رابطه با تفسیر قرآن کریم بخصوص در مساله ابطال/نسخ وجود دارد بلکه در مورد احادیث نیز اختلافات وجود دارد. بازتاب عملی درک از اسلام دوست داشتنی نیز متفاوت است: داعش و طالب، اخوان المسلمین و حزب تحریر و شیعه و سنی گویای این تفاوتها اند. صدای آنانی که درک درست از دین دارند در این میان کمتر شنیدنیست. بنابرآن از این حقیقت نمیتوان انکار کرد که برای درک درست دین به یک تیوری نیاز وجود دارد. درک ک نادرست از دین علل مختلف و متعدد دارد. از تظر نگارنده این سطور مهمترین عوامل آن عبارت اند از:
1. انگیزه های دینی: فردیتگرایی در اسلام به معنای این است که فرد مخلوق خداوند و دارایی آزادیهای فردی و مکلفیتهای سه گانه: مکلفیت فردی، مکلفیت عبدی و مکلفیت اجتماعی میباشد. فرد از اعمال خود جوابگو میباشد. آنانیکه خود را وارثان دین و دیانت می پنداشتند از نخستین روزهای وفات پیامبر اسلام بر اساس عشق و علاقه به خداوند(ج)، به پیامبر وی حضرت محمد (ص) و از هراس اینکه مبادا دین ضعیف و مسلمانات تضعیف گردند ماموریت دفاعی را بر عهده گرفتند. این یک تصمیم و اکنش طبیعی بود. خلیفه بحیث حراست کننده نورمها و اخلاق میتنی بر دانش دینی ظهور میکند. اسلامیت با سقوط آخرین نماد خلافتگرایی عثمانی در کشاکش دو تمایل خلافتگرایی و فردگرایی اسلامی قرار میگیرد. در حالیکه تفکر دولت اسلامی از خلافت و خلافتگرایی منشآ میگیرد اساس اعتقاد دینی بر باور و ایمان فردی نهاده شده است و فقدان رهبری واحد بر قوت این تمایل افزوده است. این تمایل از جمعگرایی در صدر اسلام به گروپگرایی به دور امامان و تا امروز به سوی فردیت گرایی انکشاف کرده است. بدین ترتیب ما سه تمایل انتر ناسیونالیزم اسلامی، دولت اسلامی و فردگرایی اسلامی را شاهدیم.
زمانیکه آزادیها و مکلفیت ها را بحیث لازمه های روابط بدانیم بسیاری از موضوعات صراحت میابند، زیرا این مکلفیتها در حدود آزادی انتخاب و مسوولیت پاسخدهی از انجام آنها قراردارند. اگر قرار بود که عضوی از داعش یا تحریک طالبان یا جمعیت اسلامی و یا حزب اسلامی مسوولیت مسلمانی و بهشت رفتن بندگان خداوند را بر عهده میداشتند سایرین از سوال وجواب روز آخرت معاف میشدند. اما هیچ یکی این مسوولیت را ندارد. آنانی که این مسوولیت را بر عهده میگیرند برای رفتن به بهشت و به دلیل درک نادرست از دین و جهاد به این کار دست میزنند. در حالیکه فرد و مکلفیتهای وی در محور معتقدات دینی قراردارد، میان فرد و جمع یک توازن و تعادل تامین گردیده است. و رعایت آن بر عهده فرد نهاده شده است. فرد دارای سه مکلفیت اساسی میباشد.
مکلفیت فردی: فرد نه تنها مخلوق خداوند (ج) است بلکه به جمعی مانند فامیل، قوم و ملتی تعلق دارد. جسم و روح او از نظر مکلفیت فردی بر او حق دارند و او مکلفیت دارد بحیث فرد به خویشتن توجه نماید. فرد همپنان در برابر والدین و اقربا مکلفیت دارد زیرا با آنها رابطه دارد.
مکلفیت عبدی: فرد بحیث مخلوق خداوند به خاطر دو دلیل عمده مکلفیت عبادت کردن دارد: اورا با تواناییهایی لازم آفریده و از نعمات و مرحمتها برخوردار ساخته است. بحیث یک انسان شکر گذار فرد باید از خالق خود اطاعت نماید و رضای و ی را جستجو نماید.دوم خداوند(ج) بحیث خالق و یگانه قدرت توانا برای هر امر شایسته اطاعت و عبادت میباشد.
مکلفیت اجتماعی: فرد در برابر انسان همنوع نیز مکلفیتهایی دارد. رابطه فرد با و الدین و اقربا یک مثال آن است.
آنانی که برای بهشتی ساختن دیگران نگران اند و یا برای مسلمان شدن دیگران میرزمند نه تنها مکلفیتهای خود را نادیده میگیرند بلکه در نقشی ایفای وظیفه میکنند که نه ماموریت آن را دارند و نه مسوولیت آن را. از خداوند ی که خالق کون مکان است و بر همه چیز توانا و همه چیز را بصورت درست و به مقدار لازم آن تنظیم کرده است میتوان توقع داشت که دولت اسلامی یا جهان فاقد کفر و الحاد بیافریند. خداوند به داعش و طالب نیاز ندارد و به کشتن و اجبار بندگان خود نیز نیاز ندارد. زیرا خداوند بی نیاز است. و به انجام هر کار قادر است.
2. انگیزه های سیاسی: بسیاریها فکر میکنند دین اسلام یک دین سیاسی است. حکومت اسلامی، دولت اسلامی، امت مسلمان و خلیفه اسلامی بحیث حکمران و قران و حدیث بحیث قانون در اساس این تفکر قراردارند. هیچ اساسی را در قران و در سنت و سایر تعالیم نورماتیف دین اسلام نمیتوان یافت که بر سیاسی بودن دین و یا نوع حکومت و دولت اسلامی دلالت نماید. خداوند(ج) میتوانست آدم (ع) را بحیث خلیفه و حاکم یک قوم مسولیت زمامداری بخشد. پیامبر اسلام نیز میتوانست وصیتی در رابطه با جانشینی خود انجام دهد.
آنچه برخی ها فکر میکنند افکار سیاسی آنها اند که از انگیزه های سیاسی و خود نفعجویی آنها ناشی میگردند نه از ماهیت سیاسی دین. اماچگونه میتوان دانست که دین اسلام سیاسی است یا آنانی که از سیاسی بودن اسلام دفاع میکنند؟ مشخصه اساسی سیاست اجبار و اعمال خشونت مشروع است در حالیکه در دین اجبار و خشونت وجودندارد دو دلیل خیلی مستحک برای حمایت این نکته نظر وجود دارد:
· وقتی ادعای مسلمانسازی و به بهشت فرستادن افراد و گروپها از سوی داعش و تحریک طالبان صورت میگیرد نه تنها این سوال مطرح میگردد که کدام مرجع این صلاحیت را به آنها اعطا کرده است بلکه بصورت مستقیم خداوندی خداوند مورد سوال قرار داده میشود. ما به یاد میآوریم ایات قرانی را در مورد رانده شدن شیطان و توسط خداوند و پاسخ خداوند را به ادعای شیطان در رابطه به گمراه ساختن بندگان خداوند. در قران کریم ایات متعددی وجود دارد که میفرماید پیامبران ماموریت رساندن پیام و مژه دهنده و ترساننده را دارند. اگر چنین نباشد و مسوولیت مسلمان سازی بر عهده افراد و گروپهای معیین گذاشته شده باشد، پس جوابگو در روز آخرت همانها خواهند بود. آیه 88 سوره النسا میفرماید" . . .خداوند چنین رضا داشته . . . آیا میخواهید آنانی را که خداوند با انتخاب راه آنها راضی بوده هدایت کنید؟ آنکه را خداوند خواسته به بیراهه برود نمیتوانید به راه راست بیاورید."
از نظر اسلامی چنین نکته نظر به شرک منتهی میگردد.
· آیه 125 ، پاره 14 سوره النحل میفرماید:" به راه خداوند از راه حکمت و موعظه حسنه دعوت نمایید و با آنها به بهترین شیوه استدلال نمایید ، در حقیقت خداوند شما بهتر میداند چه کسی گمراه میشود و چه کسی هدایت میشود."
3. درک نادرست نقشها: بسیاری از مسلمانان نقش خود را بصورت لازم درک نکرده اند و در نقشهای دیگر اجرای وظیفه مینمایند. درک نادرست از نقش به معنای این است که فرد نمیداند کیست و چه باید انجام دهد. آیا ملا و آخوند مسوولیت دارند افراد را به بشهت بفرستند؟ آیا آنها برای این افریده شده اند تا آنانی را که کافر میدانند تعذیب و مسلمان سازند؟ کدام حکمی در قران مجید در این رابطه وجودندارد.از سالیان دراز از دو نقش اخیر برای تحکیم سلطه مذهبی استفاده شده است.
از نظر نگارنده این سطور برای درک بهتر دین میتوان آن را بحیث روابط تعریف کرد. روابط شما با فامیل و دوستان و با دشمنان شما دارای مشخصات خود اند. این روابط نیز مکلفیتها و وجایبی با خود دارند. بحیث فرزند، بحیث همسر و پدر از شما توقعاتی صورت میگیرد و شما مکلفیتهایی دارید که باید انجام دهید و خود را نیز به آنها فادار میدانید.
مثلث زيرين اين رابطه ها را ترسيم ميکند.
شکل(١)
فرد بر علاوه مکلفيت ها و وجايبي در برابر خداوند، مکلفيت هايي در برابر فرد همنوع، محيط زيست ،جامعه ي انساني و حکومت دارد. به همينگونه جامعه و حکومت در برابر همديگر و در برابر فرد مکلفيت هايي دارند.
قاعده مثلث جايي که فرد و جامعه قرار دارند عبارت است ازمحيط زيست.
همه نيروها در محدوده هاي ياد شده عمل مينمايند در حاليکه نتايج فعاليتهاي همگون نا همگون اند. همين موضوع به نورمهاي رفتاري افراد تعلق ميگيرد.
وقتی به دین بحیث مجموعه روابط و قواعد حاکم بر روابط و لازمه های آن دیده شود مخلوق میتواند حدود صلاحیتها، توانایی ها و مکلفیتهای خود را بشناسد. وقتی مخلوق خود را پسیف و غیر فعال میپندارد که نقش خود را در ایجاد تغییرکم ارزش میدهد و یا خود را اسیر تقدیر میداند. پاره 13 ایه 11 سوره الرعد بر نقش تعیین کننده نقش انسان در تغییر تاکید دارد، زیرا هر نوع تغییر به تغییر در نفس مربوط دانسته شده و گفته شده که هیچ نوع تغییر بدون آن صورت نمیگیرد. در این رابطه میتوان از سه قانون یاد کرد:
قانون اول:خداوند در حالت هیچ قومی تغییر نمی آورد مگر آنکه آنها در نفسهای خود تغییر آورند( پاره 13، سوره الرعد، آیه 11؛ پاره دهم؛ سوره الانفال آیه 53 ).
قانون دوم: خداوند هیچ نفسی را بالاتر از توان وی مکلف نمیسازد(پاره سوم، البقره آیه 286 ).
قانون سوم: از راه صبر و نماز طلب کمک نمایید.
این سه حکم سه قانون و نورم حدود فعالیت مخلوق راتعیین میکند. چنین دید به تقدیر از زاویه جدید مینگرد در حالیکه دید سنتی موجب میگردد انسان خود را اسیر تقدیر تلقی نماید. اسیر نه تنها خود را برای انجام آنچه میخواهد ناتوان میابد بلکه خوبی ها و بدیهایی را که بوی رخ میدهند نتیجه تقدیر یا رضایت خالق خود میداند. اما خداوند حقیقت را و سخن آخر را بیان میکند. آنانی که منکر خدایی خداوند اند استدلال میکنند: هرگاه خداوند چنان قادر و مهربان است، چرا بدبختیها و مصیبتها ی مخلوقات خود را با خونسردی و حوصله مینگرد یا آنها را اذیت میکند؟ این سوال یک بحث بزرگ را در فلسفه غرب در میتافیزیک تشکیل میدهد.
اما ما میدانیم که در قران کریم خداوند فرموده برای هر نفس رحمت نوشته است؛ خداوند بندگان خود را به عدالت و نیکویی فرا میخواند.
مقایسه اسلام تجربی – اسلام در عمل مسلمانان- با اسلام نورماتیف بخصوص مواردیکه در بالا یاددهانی شدند نه تنها درک نادرست از دین را نشان میدهند، بلکه نیاز به تصحیح دید معمول را نیز صراحت میبخشند.
با این بحث کوتاه میرسیم به نقش ایدیولوژی.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
١.١
انگيزه ها وانديشه ها
گذار از نحوه فکر و عمل متداول و مروج به نحوه جدید و متفاوت در محراق بحث کلی ما قراردارد. آیا جامعه داخلی افغانستان برای این گذار ضرورت دارد؟ آیا جامعه داخلی انگیزه ای برای انجام چنین یک گذار دارد؟ در صورت پاسخ مثبت به دو سال قبلی باید بدانیم اندیشه در انجام این گذارچه نقشی را ایفا میکند؟
بر تشخيص ضرورت گذار فکري مکث ميشود. سوالي که در اينجا مطرح ميگردد اين است که چگونه اين ضرورت را ميتوان شناسايي و تثبيت نمود که افغانها برای پیشرفت و رفاه اجتماعی راهی جز تغییر شیوه اندیشه و عملکرد ندارند.
براي شناسايي و تثبيت اين نياز لحظه يي به عقب مينگريم، از زندگي روزمره کنوني مثالهايي ميآوريم و از رسانه هاي گروهي مدد ميجوييم.
ضرورت ديده ميشود تا نخست در ر ابطه با انگيزه و انديشه صحبت شود، زيرا هر عملي نه تنها در گذشته و حال، بلکه درآينده نيز با انگيزه ها و انديشه ها پيوند دارند.
اندیشه و عمل دو خصیصه مهم و بنیادی انسان اند زیرا انسان عبارت ازهویتی است که اندیشه و عمل وی بازتاب میدهند. به عبارت دیگر انسان صرفنطر از سیمای ظاهری خویش آنچه هست که اندیشه و عمل وی میباشند. این دو معیار ارزیابی در دنیا و در آخرت اند.
انگیزه یعنی چه؟
آنچه ما را به عمل وامیدارد به نام انگیزه یاد میشود. این انگیزه میتواند نفع فرد باشد یا نفع گروپی و یا هم بزرگتر از آن. میتواند نفع مادی باشد و یا معنوی. دریافت انگیزه در معنای حقیقی خود دریافت وحدت در تنوع است. مثالی از یک اثر روانشناسی این حقیقت را بیان میکند: فرض کنید فردی دو وظیفه دارد، به گونه متواتر دعوتهای رفتن به سینما را رد میکند، لباسهای کهنه میپوشد، موتر کهنه میراند و هر ظهر غذاهای پسمانده افراد دیگر را میخورد، از دادن خیرات اجتناب میورزد و در قعر زمستان نیز از وسایل گرم کننده استفاده نمیکند، چرا؟ شاید چنین میکند زیرا دوست دارد کار کند، از فیلم بدش میاید، از لباس و موتر جدید هراس دارد، از غذای پسمانده دیگران لذیذ میبرد، از فقیران خوشش نمیآید و هوای سرد را دوست دارد. این دلایل همه ی رفتار آن فرد را احتوا میکند اما راه ساده این است که گفته شود وی سعی میکند تاحد ممکن پول ذخیره کند. تشخیص یک انگیزه یا یک دلیل برای رفتار وی ما را در آنهمه تنوع و گوناگونی به یک خط واحد میتواند برساند (Douglas b. Allison Clarcke-Stewart & et al., 1994:401).
انگیزه بحیث متغییر مداخله گر : متغییری که بصورت مستقیم نمیتوان شاهد آن بود مگر روابطه میان محرک و پاسخ ها را بیان میدارد( همان اثر ص.401 ). دانشمندان انگیزه های انسانی را در چهار دسته، دسته بندی کرده اند.
1. عوامل بیولوژیک بخصوص نیاز به غذا، آب و مقاربت جنسی و تنظیم حرارت و از این قبیل(Petri, 1986).
2. عوامل احساسی: هیجان، هراس قهر، عشق و محبت، نفرت و بسیاری دیگر که اعمالی مانند خودخواهی محض تا قتل وحشیانه را میتوانند موجب گردند.
3. عوامل ادراکی (cognitive factors) (Zimmerman & Schunk, 1989).
4. عوامل اجتماعی مانند واکنش در برابر والدین، استادان، دوستان، تلویزیون و دیگر منابع اجتماعی(همان اثر، ص402 ).
از نظر جامعه شناسی تیوریهای مختلف سوسیولوژیک مدعی اند که انگیزه و محرک افراد عبارت اند از:
تیوری |
باورمندی در مورد انگیزه |
Functionalism and Institutionalism |
نورمها و نهادها |
Structuration Theory, radical socialconstructionism |
کانتینجینسی ها/ احتمالات |
Neo-classical economy |
ملاحظات خردگرا |
Liberal-realist international politics |
رقابت |
خلاصه سخن کاری که بدون انگیزه صورت گیرد وجود ندارد زیرا در آنسوی عملی که انسان انجام میدهد عامل و انگیزه ای وجود دارد.
اما اندیشه یا فکر عبارت چیست؟ تعریف فکر خیلی دشوار است. بصورت ساده میتوان گفت که فکر عبارت از نتیجه دریافت معلومات و درک آن است. معلومات دریافت شده از مراحل مختلف چهارگانه میگذرد تا به پاسخ میرسد. شکل آتی این مراحل را نشان میدهد.
توجه
برگرفته شده از:
Douglas A. Bernstein, Alison Clarcke- Stewart, et al., (1994). Psychology, 3rd edition.p.325.. Boston: Houghton Mifflin company.
مولفان نامبرده معتقد اند که تفکر را میتوان بحیث مهندسی بازتابها یا نمایشات مغزی به هدف دستیابی به نمایشات جدید تعریف کرد( همان اثر، صفحه 328). آنها به سوالهای عمده مانند انسانها چه در دماغ خود دارند – چه را مهندسی میکنند- زمانی که فکر مینمایند؟ نمایشات مغز یا دماغ عبارت از چیستند که در تفکر به کار میروند؟ . . . مورد بحقث قرار میدهند. "آنگونه ای که از تعریف بر میآید تفکر به پروسه حافظه ارتباط دارد. . . اما به حد اقل شش شیوه – بحیث مفاهیم، پیشنهادها، مدلهای ذهنی، سکیم ها، نوشته ها، کلمات و تصاویر به حافظه دراز مدت نیز بستگی دارد . انسانها این عناصر را به گونه های مختلف برای تفکر به کار میبرند( همان اثر، صفحه 328).
بر بنیاد این معلومات مختصر با اندک تعمق اهمیت تجربه و تحصیل را در تفکر و شیوه تعبیر برداشتها در میابیم.
دانیل کاهنی من (Daniel Kahneman). ) مینویسد که انسان بر اساس دو سیستم : سیستم 1 و سیستم 2 فکر میکند. وظیفه عمده سیسم یک این است تا مدل جهان شخصی ما را حفظ و تازه نگهدارد. این مدل بوسیله همیاریهایی ساخته شده که افکار در مورد شرایط، رویدادها، اعمال، و پیامدها را که با مقداری از نظم– چه گاه گاهی و یا با فاصله نسبی کوتاه - اتفاق می افتند مرتبط میسازند(. 72 Daniel Kahneman,p.). سیستم 2 مسوولیت شک و عدم باور را دارد اما گاهی مصروف است و همواره تنبل است( همان اثر، صفحه81 ).
" سیستم 2 پرسشها را دریافت میدارد و یا موجب میگردد: در هر یک از این دو حالت توجه را بر میگرداند و در حافظه برای دریافت پاسخ جستجو مینماید. سیستم 1 به گونه دیگر عمل میکند. بصورت متواتر از آنچه در درون و در بیرون دماغ اتفاق میافتد نظارت مینماید، بصورت متواتر ارزیابیهایی را از جهات مختلف وضعیت بدون کدام نیت خاص و یا کدام تلاش موجب میگردد. این ارزیابی های بنیادی نقش مهمی را در قضاوت احساسی (intuitive judgement) ایفا میکنند، زیرا به سادگی با پرسشهای دشوار تعویض میگردند . . . (89 Daniel Kahneman,p.).
آنچه از این یافته ها میتوان نتیجه گرفت این است که اندیشه و تفکر ما نه تنها کمتر سوال می آفریند و کمتر انتقادی میباشد بلکه به دریافت پاسخ ها به سوالهای احتمالی نیز سعی نمیورزد. این دشواری سطح مقدماتی تفکر معمول و مروج ما را تشکیل میدهد.
به يقين میتوان ادعا کرد که انگيزه و انديشه دو پيش شرط فعاليت انساني اند. عنصر سومي يعني تجربه، حلقه ي آموزش و فعاليت انساني را تکميل مينمايد. اين سه عنصر چون ماليکولها دريک مدارميچرخند و به پايا يي ، پويايي و غناي همديگر کمک ميکنند.
انگيزه ها و انديشه ها پيش از همه بايد قابل تبریه باشند. اندیشه مشروعیت خود را زمانی که به عرصه عامه رابطه داشته باشد از حق فردی نمیتواند بدست آورد، در حالیکه بحیث حق فردی باید مورد احترام قرارگیرد. اندیشه عامه تنها از منبع عامه میتواند مشروعیت کسب نماید. حتی در رابطه با موفقیت پالیسی مشخص در رابطه با یک گروپ یا اقلیت مشروعیت آن باید نه تنها از اکثریت بلکه از اقلیت نیز منشآ گیرد.
بر هر انديشه يي در معنای گسترده آن ميتوان همان دو شرطي را گذاشت که در علوم بر تيوريها گذاشته شده است:
· انديشه يا تيوري نه بايد داراي متضاد گويي یا تناقض باشد
· و بيان هايي که تيوري يا انديشه بر آنها استوار ميباشد، بايد اساس عيني داشته باشند Plikaan, Hub., et al) ). اين بيان اساس هاي علمي و منطقي تصاميم رامشخص ميسازد.
انگيزه و ا نديشه را ميتوان درست همانند اعمال نيروهاي سياسي، محک ارزيابي فعاليت نيروهاي سياسي شمرد. موضوع زماني پيچيده گي مييابد که نقاط عطف انديشه هاي سياسي مسير همديگر را قطع مينمايند. اغلاق بعدي بادگماي تيوريتيکي ظهور و رشد مينمايد. ماهمه به ياد داريم که در آنسوي همه انسان کشيها درسه دهه و اند گذشته انگيزه ها و
ا نديشه ها نقش داشتند. امروز نيز مردم ما باهمان انگيزه ها و انديشه ها و روپوشهاي رنگين سرو کار دارند.
این استدلال را نمیتوان پذیرفت که این یا آن حزب معتقد است این یا آن به نفع انسانهای این جامعه میباشد، مگر اینکه انسانهای جامعه نیز آن را به نفع خویش پندارند. بدون عنصر مخالف و توجه به استدلال آن نمیتوان صحت و سقم استدلالها را با وضاحت ملاحظه کرد.
بدون ترديد پيروي بدون قيد و شرط از پارادیم تضاد طبقاتي به رويا رويي ملي، فرار مغز ها، دکتاتوري تک انديشي و در نتيجه داخلي شدن جنگ بين المللي دو ابر قدرت به ويراني هستي مادي و معنوي کشور ما منتج گرديد. دگماي تيوريتيکي و يا فراموشي مفکوره ها و ارزشهاي مشترک ملي، و داخلي ساختن رويارويي دو ابر قدرت را به عنوان دو عامل عمده داخلي و خارجي رويا رويي ملي ميتوان تلقی کرد.
هم انگیزه ها برای تعیین شیوه زندگی اقتصادی و سیاسی و هم شیوه اندیشه و عملکرد آن در اساس تعییر نکرده اند. آیا انگیزه های قدرت طلبی و ثروت اندوزی و شیوه های دستیابی به آن ها تغییر کرده اند؟ آیا به ا هدافی که در ریتوریک سیاسی، در قوانین و در پالیسیها و بیانات و وعده ها داده شده اند توجه شده است؟ چرا پاسخ اکثریت به این دو سوال منفی میباشد؟
در صورتيکه انگيزه خدمتگذاري به مردم، دفاع از حاکميت و منافع ملي را بر بنياد نتايج مبارزات سياسي سه دهه و اند گذشته نه توانيم مورد سوال قرار دهيم، خرد سياسي و استقلال رهبران را ميتوانیم مورد سوال قرار دهيم.
آيا عاقلانه نيست شيوه تفکر و عملکرد خود را در گذشته نقادانه ارزيابي و از آنها بياموزيم؟
واقعيتهاي امروزي و بررسي کوتاه تمايزات و همگوني هاي ديروز و امروز نشان ميدهند که اشتباهات تاريخي ديروز تکرار ميگردند.
قسمتی از انگیزه ها و اندیشاه های حاکم از منابعی مانند دین و ایدیولوژی الهام میگرفتند. بحث های بعدی بر این دو عامل موثر تکیه دارند.
´+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
پيشگفتار
همانگونه که بيسواد را چون نا بينا توصيف کرده اند، فرد روشنفکر را ميتوان بيناي جامعه ناميد.ما متوانيم از مثا ل اعصاب در وجود انسان براي توضيح اين موضوع استفاده نماييم. با در نظر داشت انالوجي نقش اعصاب در بدن آدمي ميتوان گفت که روشنفکران جامعه دماغ يا مغز جامعه را ميسازند. همانند وجود آدمي هر پديده اجتماعي ديگر نيز از چنين سيستمي بر خوردار ميباشد که به مثابه ي دماغ و اعصاب فعاليت مينمايد.
تاریخ ثابت کرده است که جا معه روشنفکري، پارلمان، تينک تنک ها((think-thank و ايليت(ٍ(Elite تصميمگيرنده همواره در انکشاف مادی و منعوی جوامعه بشری سهم داشته اند.
در اين رساله روي سخن به سوي روشنفکران جامعه افغاني است، زیرا به آنها بحیث دماغ و رشته های صب در جامعه دیده میشود. تاریخ معاصر افغانستان بخصوص نقش روشنفکران را با برجستگی خاص و انکار ناپذیر نشان میدهد.
حقیقت تلخ و انکار ناپذیر این است که روشنفکران در کل بصورت مستقیم یا غیر مستقیم در شکل دهی تاریخ، رویدادهای تاریخی و تعیین مسیر آن نقش داشته اند. این نقش را برای برخی فعال و برای برخی غیر فعال میتوان توصیف کرد. آنها مسوولیت آگاهی، انسجام و بسیج را بر عهده داشتند. اين رساله آنان را به گذاراز شيوه هاي تفکر و عملکرد ديروزين فرا ميخواند واز روشنفکران دعوت ميگردد تا با انجام يک ريفورم فکري اين گذار را ممکن گردانند. همه ۍ روشنفکران به صورت کل و فعالين سياسي به صورت اخص مورد خطاب قراردارند.
این رساله در سال 1385 منتشر گردید و بصورت رایگان توزیع گردید تا این پیام را که" باید از شیوه اندیشه و تفکر معمول و رایج به شیوه جدید گذار کرد" به گوش روشنفکران برساند. اکنون ازآن روز هشت سال فاصله داریم اما نیاز گذار هنوز با قوت آناحساس میگردد.
بحث مرکزي برين محور ميچرخد که در شرايط کنوني اتحاد نيروهاي روشنفکر به دور ايدياها و ارزشهاي مشترک يک امر ضروري پنداشته ميشود. اين اتحاد مستلزم ريفورم فکري است که گذار را ازسبک قديم تفکر و عملکرد به سبک جديد تفکر و عملکرد ممکن ميسازد. به همين لحا ظاستدلال میشودکه : ما پس از سالها جنگ و برادر کشي، و
ويران کردن ميهن خويش، اکنون به ريفورم فکري نياز داريم. ريفورمي که گذار از شيوه ديروزين تفکر و عملکرد را به شيوه ى جديد تفکر و عملکرد ممکن ميسازد. به عبارت ديگر در اين جا استدلال ميشود :
از شیوه اندیشه و عمل معمول به شیوه اندیشه و تفکر جدید گذار نماییم. شیوه اندیشه و عمل معمول و مروج دارای کدام مشخصات است؟ شیوه جدید اندیشه و عمل دارای کدام عناصر ضروری اند؟
مثال: آیا لازم نیست از اتکا و جستجوي نکات اختلاف ومورد منازعه به جستجوي نکات و وجوه مشترک و اتکا بر آن نکات گذار نماييم؟
اين گام به معناي آغا ز مبارزه با نفس خويش و وفاداري عملي به اصل _ هر آنچه را براي خويشتن نمي پسندي، براي ديگران نيز مپسند _ نيز ميباشد. چنين گذاري نياز مند کار بيشتر است. در گام نخست ما به نيروي محرکه يي نياز داريم که اين گذار را ممکن گرداند و سپس وظيفه ى تحقق هدفي در برابر ما قرار ميگيرد که براي رسيدن به آن به گذار فکري نياز است. شیوه اندیشه بدون شک با انگيزه ها و انديشه ها رابطه دارد. در حالیکه گذار تنها میتواند و باید فردی صورت گیرد در شرایط کنونی سازمانهاي سياسي در محراق توجه قراردارند.
رساله گذار فکری با تغییرات جدی در محتوای خود برای خوانندگان عرضه میگردد.
دو مساله اساسی درک دین و درک ایدیولوژی و روابط آنها با همدیگر و نقش آنها در آزادی و رفاه ملی در محراق توجه قراردارند. هم دین بحیث مجموعه معتقدات مقدس و هم ایدیولوژی بحیث باورمندی سیاسی نقش خیلی جدی و تعیین کننده را از سالهای 1980 تاکنون ایفا کرده است. وفاداری دگماتیک به ایدیولوژی مارکسیستی – لیننیستی از یکسو و درک نادرست از دین و حکومت دینی از سوی دیگر مخاصمت ابر قدرتها را داخلی ساخت و قربانی رقابتهای منطوقوی آنها گردانید. سالهای بعدی لیبرالگرایی از یکسو و طالبانیزم از سوی دیگر جامعه داخلی را گروگان گرفت. در همه ی این سالها و رویدادهای آن روشنفکران افغان سهم داشتند و مردم ستمدیده و یگانه خانه مشترک خود را به میدان رقابت منافع غیر از منافع ملی مبدل ساختند.
هدف اساسی این است تا به نفع گذار استدلال گردد و این بحث را در اجندای مباحثات عامه قرار دهیم. رساله کنونی بدین ترتیب حیثیت یک دفاعیه را اختیار مینماید و بدین سبب از تفصیل موضوعات خود داری شده است.
در پیشگفتار بر سه موضوع مهم: انگیزه و اندیشه، درک از دین و نقش ایدیولوژی مکث میگردد. زیرا شیوه اندیشه و عملکرد ما همواره با این مسایل سروکار خواهند داشت چه ما بصورت معمول بیاندیشیم و عمل نماییم یا بصورت جدید آن.
نخست به انگیزه ها و اندیشه میپردازیم و پس از آن بر درک از دین و به دنبال آن بر ایدیولوژی مکث خواهیم کرد.
ادامه دارد