نورالدین همسنگر
به پیشواز 8 مارچ روز همبسته گی زنان دنیا
به زن موجود عاطفه و احساس
( تو چون بحر خروشانی )
نه رحمی بر دل زارت ، مده دیگر تو آزارم
تویی زیبا نگار و من ، چو دشت خشک و بی بارم
رخت ماند به آن خورشید ، چه پُر نور و چه گرم آغوش
ولی من آن گیاه خشک ، در پهلوی ، جویبارم
تو چون بحر خروشانی ، غریق خویش کی دانی
ولی من از نبودت چون خلیل ، در آتش و نارم
تو چون ماه درخشانی ، جهان را نور افشانی
و من چون ابر اندوه گین ، ز دیده اشک غم بارم
تو چون شهباز رنگین پَر ، فلک را گشته یی یکسر
ولی من آن تذرو پَر شکسته ، در دِل خارم
تو چون شاهین ، که از اوج فلک مستانه میآیی
ولی من آن شکاری ، کز تفنگ و تیر بیزارم
چه باشد جا دهی در سر ، هوای دیدن ما را
و گر نه همچو منصور ، در محبت پای آن دارم
ز گُل زیبا تری وز رنگ و بو ، چون لاله و سوسن
بمیرم یا نمیرم در قدومت ، سخت نا چارم
چهان زیبا شده ، با ماه زیبا روی من ، اما
کشیده دامن وصلش ، به دوست و خویش اخبارم
فقیرم ، قاصرم ، از فقر بخت و روز گار خویش
نه در ظاهر که در باطن ، ز خوبان شکوه ها دارم
زبان سرخ ما ، آخر سر سبزم دهد ، بَر باد
ندارم باک ز دوران ، چون سمک بس رِند و عیارم
به مرگم راضی ام ، اما ز عمر رفته پُر حسرت
مگر در عزم و پیمانم « وفا »دارم « وفا » دارم
سروده عبدالله وفا
8-03-2014
ویانا - اتریش
سلطهءشب
برخیز سوی لانهء خورشید پر بزن
با دست مهر حلقه به باب سحر بزن
دور عذاب سلطهءشب را بهم بریز
آیین این زمانه به نقش دگر بزن
زنجیر برده گی فگن از دست وپای خویش
آتش بجان خرمن بیدادگر بزن
شاداب وپر جوانه بکن باغ آرزو
بذری بخاک سوختهء بی ثمر بزن
دگر ضعیفه گوشهءهر خانه نیستی
بر خیز بر درخت جهالت تبر بزن
همدوش من به لشکر دیو سیه بتاز
شمشیر حق به سینهءخوف وخطر بزن
نا اهل را زمجلس رندان بیرون بکش
سنگی به آشیانهءهر بی هنر بزن
خورشید گونه از دل هر تیره گی بتاب
در پهنهءامید وطن باز پر بزن.
هالند- مارچ ۲۰۱۴
نورالدین همسنگر