خر که از خر پس ماند بینی اش را باید برید

وحـــید الله شـــهرانی وزیر معـــادن و نفـــت و گاز برای اینـــکه از دیگـــران پس نمـــاند دســـت به تاراج معـــادن دالـــر و ایروی کشـــور زد

حکایت می کنند که زن جوان و خوب صورتی برای جمع آوری سمارق به جنگل نزدیک منزلش رفته و مشغول چیدن سمارق بود ، تازه تکری نیمه شده بود که صدای شرفه ای از عقب او را متوجه آمدن مرد ریش درازی کرد که بسوی او روان بود.

زن بیچاره از دیدن آن مرد ریش ریشو تکان خورده وهراسان شد ولی مرد به صدای بلند او را تسلی داده گفت :
ای زن از من نترس فقط از خدا بترس منم مولوی شهوت گل شاگرد آیت الله محسنی شاید خداوند مرا برای نجات تو از خطرات احتمالی که در انتظار توست اینجا فرستاده.
تو زن جوان و بدون محرم شرعی درین جنگل وسیع خدا دنبال چه میگردی !؟

آیا میدانی اگر بجای من یک مرد دیگر که ترس خدا بدل نمیداشت ازینجا می گذشت با تو چه میکرد و تو زن ضعیف البنیه و نحیف الاندام در مقابل او چطور از خود به دفاع برمی خاستی !؟
زن بیچاره سخت بهت زده شده و از ترس تمام وجودش غرق عرق گشته بود و جرات نداشت که لب به سخن گشاید.

مرد ریشو بسوی او دست دراز کرده گفت بیا نترس من بتو یاد میدهم که چطور از خود دفاع کنی این بگفته و بسوی زن حمله ور گشته لباسهایش را بزور از تنش بیرون کشیده و به او تجاوز کرد.
بعد لباسهای پار پاره او را به او پوشانیده و با چادرش او را به درختی ببست و جنگل را به سرعت ترک کرد.

زن بیچاره گریان و نالان هر قدر کوشید که خود را رها کند ولی موفق نشد و هر قدر فریاد زد کسی صدایش را نشنید بالاخره بعد از گذشت یکی دو ساعتی مردی از آنجا گذر کرده و زن را در آن حال زار بدید و فریاد زد :

ای زن از برای خدا و آفتاب قیامت این چه حال است که من می بینم !
کدام نامسلمان خدا ناترس لامذهب بی دین دشمن خدا و پیرو شیطان با تو چنین جفا کرد !؟
بخداوند ذوالجلال سوگند اگر به چنگش بیاورم از پوستش تار کاغذ پران بسازم و گوشتش پیش سگان کوچه بیاندازم !
زود بگو این چه آدمی بود معذرت میخواهم چه حیوانی بود که دست به چنین جنایتی زد !؟

زن بیچاره که بالاخره بعد از آنهمه شکنجه برایش امید نجات پیدا شد با صدای لرزان و گلوی پر از عقده گفت او یک مرد ریش دراز بنام مولوی شهوت گل بود.

مرد که گمان میکرد غلط شنیده باز پرسید چه گفتی زن آیا او یک مولوی بود !؟
زن در جواب گفت بلی شما کاملاً درست شنیدید او یک مولوی بود و گفت که شاید خداوند او را برای نجات من از خطرات احتمالی اینجا فرستاده و گفت اگر کسی دیگری بجای او اینجا می بود خدا میداند که با من چه کار میکرد و بعد خودش بمن حمله ور شده اول پیراهنم را و بعد ...

مرد عمیق در فکر فرو رفته با خود بیاندیشید که اگر او واقعاً یک مولوی بوده پس به یقین که او خوب و بد زندگی را از من بهتر میدانسته ، حالا که او دست به این کار زده پس من با چه حقی از از او انتقاد کنم و راه او را تعقیب نکنم !؟
بعد از لحظه ای مکث و او هم بسوی زن حمله ور شده و بر او تجاوز کرد و بعد جنگل را به سرعت ترک گفت.

زن بیچاره باز هم گریان و نالان در همان حالت زار بماند و بالاخره بعد از گذشت یکی دو ساعتی مردی دیگری از آنجا گذر کرده و زن را در آن حال زار بدید و فریاد زد :

ای زن از برای خدا و آفتاب قیامت این چه حال است که من می بینم !
کدام نامسلمان خدا ناترس لامذهب بی دین دشمن خدا و پیرو شیطان با تو چنین جفا کرد !؟
بخداوند ذوالجلال سوگند اگر به چنگش بیاورم از پوستش تار کاغذ پران بسازم و گوشتش پیش سگان کوچه بیاندازم !
زود بگو این چه آدمی بود معذرت میخواهم چه حیوانی بود که دست به چنین جنایتی زد !؟

زن باز هم سرگذشت دردناکش را یکایک با همه کم و کیف آن برای او حکایت کرد و این مرد هم که در ابتدا خیلی بر آن مردان دیگر خشمگین بود و قصد نجات زن را داشت ولی بعد از شنیدن داستان با خود گفت پس من چرا کاری کنم که دیگران نکرده اند این بگفت و او هم به زن حمله ور شده بالایش تجاوز کرد و بعد به سرعت جنگل را ترک گفت.

زن بیچاره باز هم گریان و نالان در همان حالت زار بماند و بالاخره بعد از گذشت یکی دو ساعتی مردی دیگری از آنجا گذر کرده و زن را در آن حال زار بدید و فریاد زد :

ای زن از برای خدا و آفتاب قیامت این چه حال است که من می بینم !
کدام نامسلمان خدا ناترس لامذهب بی دین دشمن خدا و پیرو شیطان با تو چنین جفا کرد !؟
بخداوند ذوالجلال سوگند اگر به چنگش بیاورم از پوستش تار کاغذ پران بسازم و گوشتش پیش سگان کوچه بیاندازم !
زود بگو این چه آدمی بود معذرت میخواهم چه حیوانی بود که دست به چنین جنایتی زد !؟

زن که بکلی نا امید شده بود وحوصله باز گفتن سرگذشت دردناکش را دیگر نداشت بسویش رو گشتانده و گفت :
بکن و برو !

حالا اگر بدقت بنگریم بیت المال کشور بی صاحب ما هم حالت زار همان زن بیچاره را دارد که هرکسی که توان تجاوز و تاراج آن را داشته از آن دریغ نکرده ولی دیگران همیش از تاراج و چور و چپاول آن ناراحت شده و به مذمت و تقبیح چپاولگران پرداخته اند اما زمانیکه خود در آن موقف قرار گرفته و نگاهی به قصرهای دلگشای شیرپور انداخته و موتر های همر و هایلکس را به چشم خریداری نگریسته رشته ایمانش به لرزه افتاده و ناف وجدانش از بیخ کنده شده.

این سرگذشت شامل حال برادران کرزی ، برادران مارشال فهیم و خلیلی ، فرزند صدیق وطن صدیق چکری ، زاخیلوال ، نور الحق احدی ، دزدان کابل بانک شیرخان فرنود ، خلیل الله فیروزی ، گلبهار حبیبی ، عبدالغفار داوی و دزد معادن کشور وحید الله شهرانی و ده ها دزد و چپاولگر دیگر می گردد.

 

با تقـــــــــديم حــــــــــــرمت
حقــــ(شـــمس الحــق)ــــانی

http://haqani.funpic.de

 

 


بالا
 
بازگشت