افغــانســتان ســرزمــین درد و رنج
حالـــت کشـــور فلاکـــت زده ای مـــا به وضعـــیت صحـــی مـــریضـــی مـــاند کـــه از بخـــت بد در عـــین زمـــان مبتـــلا به چـــندین مـــرض مهلـــک گـــردیده اســـت
مبتلا به ایدز است ، سرطان خون دارد ، مرض قند دارد ، فشار خونش بلند است ، گرده هایش از کار افتیده و حالا اگرداکتر برای یک مرض او داروی تجویز میکند که مفید هم واقع میشود ولی حالت دو مریضی دیگرش را بد تر میکند ، زمان او به این نتیجه میرسد که یگانه درمان موثر برای این مریض درمانیست که حالت عمومی او در نظر گرفته شود و در جهت تداوی تمام درد هایش موثر واقع گردد تنها چنین درمان می تواند اورا از خطر مرگ نجات دهد.
چیزی دیگریکه در کار مداوا طبیب را بسیار کمک میکند و به بهبود و علاج مرض می انجامد صداقت و راستی مریض در تشریح و توصیف مرض یا مرض هایش است.
اگر او تکلیف بواسیر داشته باشد و شدیدا ازان رنج
ببرد ولی از شرم بیجا به طبیب مراجعه نکند به یقین که آنمرض لاعلاج باقی خواهد
ماند و او تاپایان عمر ازان رنج خواهد برد.
حال کشورآفت زده ما نیز خیلی بهتر از حالت آن مریض نیست جهل و بیسوادی ، پایین بودن سطح آگاهی سیاسی و فرهنگی خرافات پرستی وارتجاع مذهبی ، فساد اخلاقی و زیر پا شدن ارزش های متعالی انسانی ، سؤاستفاده جویی از دین برای اغراض دنیایی ، بی عدالتی اجتماعی وخصومت های قومی ، نژادی ، زبانی و منطقوی ، فقرگسترده ای اقتصادی و عدم دسترسی به احتیاجات اولیه زندگی ، سؤاستفاده جویی از بازار آزاد و چور و چپاول دارایی های عمومی درینجا بیداد می کند.
حالا اگر در جهت بالا بردن سطح آگاهی سیاسی و فرهنگی مردم کار شود ولی شکم مردم خالی بماند وضع بهبود چندان نخواهد یافت و یا اگر دربهبود وضع زندگی اقتصادی مردم کوشش بعمل آید ولی مردم در جهل و بی سوادی غرق باشند بازهم نتیجه بروفق مراد نخواهد بود ویا اگراز بیعدالتی اجتماعی وخصومت های قومی و سمتی اصلا حرف بمیان نیاید چونکه زشت و نا خوش آیند است بازهم این درد لاعلاج خواهد ماند.
خلاصه اینکه با مطرح نکردن یک مشکل آن مشکل حل نمی شود بلکه برعکس نادیده گرفتن یک مشکل کوچک باعث بزرگی و قوت آن خواهد شد پس یگانه راه معقول برخورد با مشکلات اجتماعی نه ترسیدن و تسلیم شدن به آنها و نه مطرح نکردن ونادیده گرفتن آنها بلکه با در نظر داشت عمق و بزرگی آن مشکلات در جستجوی راه حل برای آنها شدن است.
بی عدالتی های اجتماعی وخصومت های قومی ، نژادی ، زبانی و منطقوی یک مشکل بزرگ در طول تاریخ کشور ما بوده که هیچ انسان آگاه وبا وجدان وجود آنها را نمی تواند انکار کند ، این انکار ها یا از طرف آنهای صورت میگیرد که وجود این بی عدالتی ها را به نفع شان می بینند و ازآنرو برای آسانی کار شان یک نه و صد آسان گفته خود را کر و کور جلوه داده همه چیز را انکار میکنند یا کسان دیگری که از بیم کستردگی و توسعه ای این خصومت ها اصلا طرح و یادآوری آنهارا لازم نمی بینند.
درینجا ما باید یک فرق میان طرح یک مشکل اجتماعی و دامن زدن به یک مشکل اجتماعی بگذاریم بطور مثال اگر گروهی ادعا میکند که پشتون ها همیشه قدرت سیاسی را در افغانستان در دست داشته و اقوام دیگر را از حقوق انسانی و شهروندی شان محروم کرده این را می توان منحیث طرح یک مشکل جنجال برانگیز دید که می شود روی آن بحث کرد و اگر صداقت و راستی و وجدان بیدارانسانی ما را یاری کند حتی راه بیرون رفت هم برای این معضله میتوان پیدا کرد.
اما اگر مشکل چنین مطرح گردد که پشتون ها وحشی و بی فرهنگ و خرابکار و زور گو هستند و ما اهلی و با فرهنگ وصوابکار و صلح جو هستیم این دیگر دامن زدن آتش نفاق و تعصب است که از نهایت جهل و نادانی و بی مسؤلیتی گوینده آن حکایت داشته و در شرایط حساس و بحرانی کنونی خیانت بزرگ و جنایت نابخشودنی خواهد بود !!
نه اینکه چنین مطرح کردن مسائل خلاف مصلحت اجتماعیست بلکه اصولا غلط و نادرست وناشی از تعصب کور قومی ، نژادی ، زبانی و منطقوی است ، هر گونه صفت اخلاقی خوب و بد را به قوم و گروهی نسبت دادن از جهالت یا تعصب کور و احمقانه سر چشمه میگیرد.
اگر قوم یا گروهی با خصوصیات اخلاقی مخصوص خود را از اقوام دیگر متمایز میکند این شرایط و امکانات زندگی اجتماعیست که آن قوم را به آن خصوصیات متصف می سازد ونه ساختار بیولوژیکی و ژنیتیکی آن قوم چیزیکه هیتلر و دیگر فاشیستان بدان معتقد بودند.
پشتون ها در تاریخ معاصر کشور ما به علت کثرت نفوس شان به تناسب دیگر ملیت ها ، موقعیت خوب جغرافیایی و بعض عوامل اجتماعی دیگر از شانس بهتری نسبت به اقوام دیگر افغانستان بر خوردار بوده و باستفاده از همین شانس خوب شان همیشه قدرت سیاسی کشور در دست داشته اند.
اینکه
شاهان و امیران قوم پشتون ازین قدرت شان استفاده سؤ کرده و اقوام دیگر را از
حقوق انسانی و شهروندی شان محروم کرده این را هیچ انسان با وجدان نمیتواند
انکار کند ولی سوال اصلی درین است که اگر اقوام دیگر از همین زمینه های مساعد
اجتماعی بر خوردار می بودند و بجای پشتونها آنها زمام امور کشور را بدست می
داشتند آیا درانصورت آنها
با پشتون ها و اقوام دیگر معامله ای بهتری
میکردند ؟
گمان کنم اصلا نیاز به طرح چنان فرضیه های ذهنی نباشد یک نگاهی به گذشته های دور تر و یک مرور کوتاه به تاریخ خیلی معاصر کشور به این سوال ما متاسفانه جواب منفی میدهد ، در همین مدت کوتاه دوران حکمفرمایی اقوام غیر پشتون شاهد چنان وقایع و رویداد های نا خوش آیند بودیم که بر مزارامیرعبدالرحمن خان می توان هزاربار دعای رحمت خواند.
پس این کردارناشایسته و اخلاق نا پسندئده را نباید خصلت ذاتی یک قوم پنداشت بلکه علت آنرا بیشتر دراخلاق فامیلی و اجتماعی مان جستجو کرد ، در جامعه ایکه دروغ و فریبکاری ، زورگویی ، حق تلفی و انحصار طلبی از راه شیر مادر داخل شخصیت انسانی ما گردد و از روزیکه چشم به جهان گشایم بجز نیرنگ و فریب ، زور گویی و بدماشی با پدیده دیگری بر نخوریم پس چطور می توان توقع داشت که معاملات اجتماعی خود را با اقوام وگروه های دیگر بر پایه های صداقت و راستی ، عدالت و برابری بنیاد نهیم.
تا
روزیکه به این ارزش های متعالی انسانی قلبا معتقد نگشته و صادقانه و مخلصانه در
راه احیای آن تلاش نکنیم با انتقال قدرت ازین قوم به آنقوم فقط جای ظالم و
مظلوم تبدیل شده و در اصل معضله کدام تغیری پیش نخواهد آمد.
نه تنها با انتقال قدرت ازین قوم به آن قوم که
حتی با تغیر و تبدیل رژیم سیاسی و عقاید مذهبی و ایدیولوژیکی نمیتوان تغیری در
رفتار و کردار مردم بوجود آورد مگر آنکه زیر بنای اخلاق اجتماعی که همان اخلاق
فامیلی و خانوادگیست آنرا تغیر داد و بجای دروغ و فریبکاری صداقت و راستی ،
بجای زورگویی و شاخسالاری حق گویی و منطق سالاری و بجای اخلاق چور اخلاق تقسیم
را جاگزین سازیم !
ولی این را همه میدانیم که این تغیرات از نوع تغیرات نیست که حتی در شرایط مناسب در مدت زمانی کوتاه صورت گرفته بتوند بلکه برای انجام آنها نسل ها و قرن ها و کمک و یاری خداوند ضرورت است !!!
با
تقـــــــــديم حــــــــــــرمت
حقــــ(شـــمس الحــق)ــــانی