ابراهیم ورسجی

 

نگاهی به فرهنگ سیاسی افغانستان

برای سیاست مدار، نوعی دیوانگی است که اجری دیگری جزاحترام وانصاف درکشورخود بجوید!

توکویل

ابراهیم ورسجی

12-8-1392

بحثی کوتاهی درباره ی فرهنگ

این نوشته درسه بخش تهیه شده شده است:نخست،بحثی درباره ی فرهنگ،دوم،فرهنگ وسیاست.سوم،نگاهی به فرهنگ سیاسی افغانستان.دررابطه به اصل نخست،واقعیت این است که بحث ازفرهنگ درجهان پس مانده ومستعمره،به شرایطی برمی گردد که هجوم وسلطه ی نظامی استعماگران به هجوم وسلطه ی فرهنگی آن هادرسرزمین های مستعمره دیگرگون شد.درحالی که این بحث، درکشورهای آسیایی - افریقایی غیرمسلمان، درمحوراحیا وبازنگریی فرهنگ سنتی- پیشااستعماری دورمی زد؛امادرکشورهای مسلمان،بیشتررنگ وبوی احیای مذهبی وکمتررنگ فرهنگی – سنتی- ملی پیشااستمعاری بخود گرفت.درادامه ی چنان بحثی بودکه جنگ های اول ودوم جهانی بویژه دومی وفتوحات وباخت هایی کارگزارانِ آن،خیزش های خود گردانی جویانه درمستعمره ها رابه سوئی شناخت نوازفرهنگ ودولت ملی راند.بدبختانه،مانند دیگربخش ها،دربخش زبان وفرهنگ ملی هم پیرویی ناسنجیده ا ازنمونه ی کارکرد غربی ها درجامعه های مسلمان راه یافت.بطورنمونه،فرانسه وآلمان درآغازتبدیل شدن به کشور-ملت یادولت مدرن،دربرخورد بافرهنگ های کوچک درجهت فربه نمودن فرهنگ وزبان ملی،فرهنگ هاوزبان های موجود درقلمروسرزمینی ای خود رابی رحمانه نابود یابسیارناچیزساختند.سیاست فرهنگی ای ناروای که پس ازجنگ جهانی اول،به سیاست فرهنگی ترکیه قرارگرفته باعث ستیزترک هابافرهنگ کردهاگردید که دستاوردآن خیزش جدائی خواهانه ی کردها وکشته شدن40هزارنفراز1984تاکنون می باشد.سیاست نادرست فرهنگی که درآسیای مرکزی توسط بلشویک هاعلیه زبان وفرهنگ فارسی ،درایران،علیه زبان های غیرفارسی،درافغانستان،علیه فارسی ،درعراق وسوریه علیه فرهنگ کردی ،ودر پاکستان دربخش شرقی آن یعنی بنگله دیش،علیه فرهنگ بنگالی بکارگرفته شد که به گونه ی مرگباری شکست خورد.

 افزون بر شکست رسوا خیزیاد شده،سه پرسمانِ زیر، مشوق نویسنده درنوشتنِ این نوشته شده است:نخست،بازیی سیاست کاران مدعی استوارسازیی دولت ملی بازبان وفرهنگ.دوم،دغلکاری های دیروزوامروزسیاست کاران افغانستان که به نماد فرهنگ سیاسی این کشورمبدل شده است.سوم،خواندنِ پیش نویس کتاب حسن نراقی، زیرعنوان"جامعه شناسی خودمانی". اگرچه کتاب حسن نراقی درباره ی بررسی ای جامعه شناسانه ی رفتارفرهنگی- اجتماعی – سیاسی- تاریخی ای ایرانیان می باشد،امانگاهی به زیرعنوان ها یی کتاب نامبرده وخواندن پیش نویس آن، برایم روشن ساخت که بیشترازایرانی هابه وضعیت سیاسی- فرهنگی ای ماافغان هاهمخوانی وهمسازی دارد.ازاین رو،برخی زیرعنوان های کتاب یادشده رابازتاب داده نوشته را ادامه می دهم:الف،باتاریخ بیگانه ایم.ب،حقیقت گریزی وپنهان کاریی ما.پ،ظاهرسازیی ما.ت،قهرمان پروری واستبداد زدگی ما.ث،خود محوری وبرتری جوئی ما.ج،ریاکاری وفرصت طلبی ما.چ،احساساتی وشعارزدگی ما.ح،مسئولیت ناپذیریی ما.خ،قانون گریزی ومیل به تجاوزما.د،توقع ونارضائی دائمی ما.ر،حسادت وحسادت ورزیی ما.ز،همه چیزدانی ما.ازاین رو،نویسنده پس ازپیش نویس،این شعرگیرای ع شجاع رابازتاب داده است:تاریخ این دیار راهرکسی که بخواند،جزاین سخن رانخواهد راند:این نسل سردرگم،برتوسن اندیشه هایشان لنگ،فرسنگ درفرسنگ،جزسوی ترکستان نمی رانند وتاریخ پیش ازخویش رانمی خوانند.

پس ازبازتاب زیرعنوان های کتاب"جامعه شناسی خودمانی"ازحسن نراقی که برابریابیشترازجامعه ی ایرانی به جامعه ی افغانی هم خوانی می نماید، بهتراست نوشته را ازبحث درباره ی تعریف فرهنگ بیاغازم که فرهنگ سیاسی بخشی ازآن یابخش سیاه ترِ آن درافغانستان به شمار می آید.درواقع،کارکرد سیاست کاران دیروزوامروزافغانستان نشان میدهد که فرهنگ سیاسی مانه تنهاسیاهتر ،بلکه سیاه ترین بخش فرهنگ عامه باید جازده شود.دراین راستا، زمانی که سخن ازفرهنگ به میان می آید،به صراحت باید چنین ابرازنمود که تاکنون تعریفِ همه پذیری ازفرهنگ درسطح های ملی وبین المللی ارائه نشده است.ازاین رو،بهتراست که بحث را ازتعریف فرهنگ آغازونوشته را ادامه بدهم.شایان یاد آوری می باشد که ازفرهنگ،تعریف های گونه گونی هرچندهمه ناپذیرشده است که برخی ازآن ها درزیربازتاب داده می شوند.

بطورنمونه،کارل مارکس،فرهنگ را"هستی مادی ومعنوی جامعه ی بشری تعریف نموده است."چون مارکس، فرهنگ رارو بناواقتصاد رازیربنای زندگی دانسته است،درواقع، کمک کرد به این که، کمونیست هایاپیروان او، بهائی درخورتوجه به فرهنگ ندهند.ازسوی دیگر،برخلاف مارکس،تی اِس اِلیُت،دانشمندانگلیسی،تعریفی ازفرهنگ وخاستگاه آن ارائه می نماید که مخالفت سخت باتعریف مارکس راتبارزمیدهد.مثلن،اِلیُت می گوید: هیچ فرهنگی نتوانسته مستقل ازمذهب پدیدارشود وگسترش یابد:بسته به نظرناظر،چنین می نماید که فرهنگ محصول مذهب،یامذهب محصول فرهنگ است....ازنظراین دانشمند،...فرهنگ:شیوه ی زندگی ملت معین(می باشد)که درمحل واحد بایک دیگر زندگی می کنند.این فرهنگ درهنرهایشان،درنظام اجتماعی شان،درعادات وآداب شان،درمذهب شان مشهوداست.ولی همه ی این چیزهابه روی هم فرهنگ به وجود نمی آورند،هرچنداغلب محضِ راحتی ازآن ها به گونه ی سخن می گوئیم که گوئی چنین کرده اند.این چیزهاهمه اجزای هستند که وقت تشریح یک فرهنگ،همچون بدن یک انسان،می توان به تک تک آن ها دست یافت.ولی درست همان گونه که یک انسان چیزی بیش ازمجموعه ی اجزاء مختلف تشکیل دهنده ی بدنش است،لذا، یک فرهنگ هم چیزی بیشترازمجموعه ی هنرها،آداب ومعتقدات مذهبی است.همه ی این چیزها بریک دیگراثرمی گذارند،وشناخت کامل یکی ازآن هامستلزم شناخت همه ی آن هااست.(1) اما،درباره ی ناسازگاری تعریف مارکس ازفرهنگ باتعریف اِلیُت ازآن،باید چنین گفت که اِلیُت، درحقیقت،بانظرخود درباره ی خاستگاه مذهبی ای فرهنگ،روبروی مارکس ایستاده نظراوراازپایه رد می نماید.اگرازناسازگاریی تعریف مارکس واِلیُت ازفرهنگ بگذریم،میشل سرتو:فرهنگ رامبهم،چند پهلو،تاریک وتعریف ناپذیردانسته است.ادگارمورن،درتعریف فرهنگ ازدیدساختاری،فرهنگ رانظامی میداند که: دارای یک هسته ی محوری وچهارپاره نظام پیرامونی است.ازنظراین دانشمند،هسته ی مرکزی،جهان شناسی ویافتن پاسخِ من ازکجاآمده ام. وچهارپاره نظام هم این هامی باشند:نخست،شناخت،انواع معرفت،علم،تکنالوژی،نظریه،اندیشه وعرفان.دوم،هنر،ادبیات وفلسفه.سوم،معیارها،الگوها،ارزش ها،شعایروسنت ها.چهارم،رمزها وکدها،ارتباط فرد باخود ودیگران معین می کند که زبان دراین پاره نظام نقش مهمی دارد.دراین مدل،پاره نظام هابایک دیگروباهسته ی مرکزی تعامل دوسویه دارند وبه فرهنگ هرجامعه ی،هویتِ یگانه می بخشند.درواقع،این مدل جامع ترین می باشد.(2) ریموند ویلیامزمی گوید:"فرهنگ دراصلی ترین معنایش،فعالیت های راتعریف کرده که به توسعه ی فکری وهنری افراد کمک کرده است.(3) دکترمحمود روح الامینی،استاد دانشگاه تهران، درباره ی کاربرد فرهنگ درعلوم اجتماعی می گوید:"فرهنگ به مفهومی که درعلوم اجتماعی بکارمی رود،عبارت است است از:مجموعه ی پیچیده ی که شامل معارف،معتقدات،هنرها،صنایع،فنون،اخلاق،قوانین،سنن وبالآخره تمام عادات ورفتاروضوابطی که فرد به عنوان عضوجامعه،ازجامعه ی خود فرامی گیرد ودربرابرآن وظائف وتعهداتی رابه عهده دارد.(4)

باتوجه به تعریف های یاد شده ازفرهنگ،اگربخواهیم به تعریف همه پذیرتری ازآن نزدیک شویم،می توان ازفرهنگ این گونه تعریف پیش کش نمود:فرهنگ هرملت یاکشوری متشکل ازیک مجموعه ی درهم تنیده ودرهم پیچیده ی ازاندیشه ها،سنت ها،آداب ورسوم،دین،اخلاقیات،هنر،زبان،ادبیات ،فلسفه،معماری،مسئولیت ها واحساس  همبستگی وباهم بودگی وداشتن پیوند وتعلق به سرزمین وکشوری معین وتاریخ مشترکی می باشد که درپیدایش وشکوفائی آن،همه ی افراد وگروه های نژادی- مذهبی دردرازنا وفراخنای تاریخ سهم وشرکت داشته اند.اکنون که،چند تعریف همه پذیرترازفرهنگ پیش کش گردید،لازم است که به بحث درباره ی رابطه ی فرهنگ وسیاست پرداخته شود.شایان توجه است که ،پس ازروشنی اندازی دراطراف فرهنگ وتعریف های گونه گون آن ،پرسمانِ شناختِ رابطه ی فرهنگ وسیاست پیش می آید.اگراین رابطه درست کاویده وبررسی شود،آنگاه می توان به تعریف فرهنگ سیاسی وپیوندِ تنگاتنگ آن بافرهنگ عامه یافرهنگ ملی  پرداخته به پایان نوشته رسید.

سیاست وفرهنگ

فرهنگ وسیاست دردرازنا وفراخنای تاریخ رابطه ی پیچیده ودرهم تنیده ی داشتند ودارند.شایان توجه است که درجهان پیش مدرن که درآن پدیده ی کشور- ملت شکل نگرفته بود، رابطه ی دشمنانه میان سیاست مداران وفرهنگ به گونه های فرهنگ وزبان های خودی وناخودی وجود نداشت.ازسوی دیگر،چون امت های مذهبی، مانند:امت مسیح، زیررهبری پاپ وکلیساوامت اسلامی، زیرنظریارهبریی خلیفه،امیرمومنان،سلطان،شاه وشیخ، به گونه های متفاوت زیرسایه ی مذهب زندگی می کردند.پرسمانی که برآمدن زبان ها و فرهنگ های غیرمذهبی یاملی را دردرباره ها کمرنگ می نمود.بطورنمونه،ارزشمندیی زبان لاتین دردستگاه پاپ وارزشمندیی زبان عربی دردستگاه های خلیفه،امیرمومنان،سلطان،شیخ وشاه دراسلام، ازپرسمان های می باشد که حکایت ازدرهم تنیدگی زبان وفرهنگ دینی باسیاست ودربارهای جهان پیشامدرن می کند.مثلن،همین که پاپ درمسیحیت به لاتین تقدس داده بود وزبان عربی به حیث زبان دینی جایگاه ویژه درخلافت- سلطنت های اسلامی ومدرسه های کنارمسجدها پیداکرده بود که پسینی تااکنون هم ادامه دارد؛نمونه ی بارزازپیوند نزدیکِ سازنده یاغیرسازنده ی مذهب وفرهنگ مذهبی باسیاست درجهان سنتی یا پیشامدرن می باشد. خوشبختانه یابدبختانه که، باوارد شدن اروپا،به دوره ی مدرن / نو،هم رابطه ی مذهب باسیاست وهم رابطه ی فرهنگ باسیاست ازبنیاد دیگرگون شد.

ازاین رو،آنچه که ماامروزبنام فرهنگ،سیاست وجامعه داریم،بسیاربریده ازگذشته وپدیده های تازه ونومی باشند.وهمین نوبودگی جامعه،سیاست وفرهنگ ایجاب می کند که بریده شدن آن ها ازگذشته بدرستی تعریف وشناسایی شود.درغیرآن،باگورشدن درگذشته، ازرسیدن به آینده ی روشن ترمحروم می شویم. واقعیت این است که،همان گونه که تعریف همه پذیرفرهنگ دشوارمی باشد،تعریف رابطه ی فرهنگ وسیاست ونقش آن ها درفرازوفرود دگرگونی های اجتماعی- سیاسی- فرهنگی- اقتصادی کشورهاهم ، طی نمودن راه دشوارگذاری راتقاضامی کند.ازاین سبب،اگربخواهیم ازپیوند میان فرهنگ عامه وفرهنگ سیاسی سخن بگوئیم،بهتراست که بازهم به کارکرد فرهنگ نظربیندازیم.روشن است که فرهنگ وکارکرد آن چیزی نیست مگرآسان سازیی زندگی انسان درطبیعت وجامعه وپیدانمودن زمینه های آرامش وآسایش بدنی وروانی او، وممکن ساختن همسازیی اوباشرایط بیرون ازاختیاراو، وسرانجام فراهم کردن گذرگاهی برای انتقال تجربه ودانش های کسب شده،ازنسلی به نسلی وازبرهه ی به برهه ی دیگر.اگردراین کارکرد، باریزبینی نگاه کنیم،متوجه می شویم که فشرده ودرون مایه ی فرهنگ، چیزی نیست غیرازاخلاقیات ومعنویات گسترده دریک جامعه که اخلاق،روح وروان همه ی افراد آن راساخت وبافت وسروسامان میدهند.درواقع،همه خوبی ها،بدی ها،رواها ونارواها،کیفرها وپاداش ها دراین محدوده شکل می گیرند ودرسمت ویژگی های کارکرد فرهنگ کارمی کنند.

درواقع،ارزشمندیی نقش فرهنگ درتامین بافت ومناسبات صلح جویانه ی اجتماعی-هویتی بود که رهبران دولت هایی ملی ، ازآن، هم بهره برداریی خوب کردند وهم بهره برداریی بد.ازاین رو،پس ازدوره ی استعمارزدایی،شاهدبودیم که رهبران کشورهای تازه خود گردان شده، ازفرهنگ، هم برای بزرگ نمائی خود بهره گرفتند وهم درجهت همسو سازی ودرمواردی یکسان سازی وزیان رساندن به فرهنگ های رقیب یاکوچک ترازفرهنگ خود.ازاین سبب،...امروزشاهدیم که"فرهنگ"توجه مردان سیاست رابه خود جلب می کند:نه به این خاطرکه سیاست مداران همیشه"مردان اهل فرهنگ"هستند،بلکه ازاین جهت که"فرهنگ"هم به مثابه ای وسیله ی برای اعمال سیاست شناخته شده،وهم به مثابه ای چیزی که مطلوب جامعه است ودروظیفه ای حکومت است که آن راترقی دهد.مانه فقط ازمحافل بلند پایه ی سیاسی می شنویم که "روابط فرهنگی"بین ملل دارای اهمیت زیاداست،بلکه درمی یابیم اداراتی تاسیس می شود،ومقاماتی نصب می شوند،به منظوربالاخص مراقبت ازاین روابط که گمان می رود مناسبات دوستانه ی بین المللی پدید می آورند.این حقیقت که فرهنگ به یک مفهوم تبدیل به بخشی ازسیاست شده،نباید درخاطره هاحقیقت دیگررالوث کند که دردوره های سیاست فعالیتی بوده است دردرون یک فرهنگ،وبین نماینده های فرهنگ های مختلف؛بنابراین، بی ربط نیست اگربگوشیم محل سیاست را درون یک فرهنگ نشان دهیم،یک پارچه یاچند گانه،براساس آن گونه یک پارچگی که در حال مطالعه اش بوده ایم....واقعیت این است که دررابطه به فرهنگ،نه تنها دولت های ملی،بلکه سازمان ملل متحدهم پیش گام شده ودرجهت ارزشمندی نقش آن درتامین صلح جهانی سخن گفته است.بطورنمونه،...دراگست1945،متن پیش نویس اساس نامه ی سازمان"یونسکو"(بخش فرهنگی ملل متحد)منتشرشد.هدف این سازمان،طبق بند1اساس نامه،به شرح ذیل بود:1- توسعه وابقاء تفاهم متقابل وشناخت زندگی وفرهنگ،هنرها،علوم انسانی،وعلوم پایه ی روی زمین،به مثابه زیربنای برای ایجاد یک سازمان مفید بین المللی وصلح جهانی.2- همکاری درجهت گسترش وقراردادن تمامی دانش وفرهنگ جهانی دردسترس همه ی ملت هابه منظوررفع نیازهای مشترک انسانی،وتضمین کمک به برقراری ثبات اقتصادی،امنیت سیاسی،وبهزیستی کلی ملت های جهان.(5)

دراین راستا،سازمان ملل متحد که خیر،حق دارد به حیث بخشی ازمسئولیت خود که نگهداریی صلح وامنیت جهانی می باشد،ازنقش فرهنگ بهره برداری نماید؛امابهره برداری سیاست وسیاست کاران دردولت های نام نهاد ملی ازفرهنگ دربسیاری زمینه ها، حالت نه فرهنگی،بلکه فرهنگ ستیزانه بخود گرفته ومی گیرد.بطورنمونه،برخورد قومی- ایدئولوژیکِ بلشویک های روسی بازبان وفرهنگ فارسی درآسیای میانه بویژه ازبکستان،رفتارقوم گرایان ترکان اتاترکی- فاشیست، بافرهنگ وقومیت کردها،رفتارفاشیست های پشتوزبان بازبان وفرهنگ دری درافغانستان که این روزها دراکادمی نام نهادعلوم که رابطه ی باعلوم ندارد،به کاهش رتبه ی علمی میرزامحمد روستائی بخاطریاد کردن او ازنادرخان به حیث نادرغدار،انجامیده است. وپیشترازآن،برخورد پاکستان بازبان وفرهنگ بنگالی ها که به تجزیه ی آن کشور وبرآمدن بنگله دیش انجامید،نمونه های می باشند که نشان میدهد،سیاست وسیاست کاران دررابطه به فرهنگ، فضولی می کنند.جالب این است که این گونه کارهای فرهنگ ستیزانه رازیرنام کمک به فرهنگ قومی- شووینیستی ای مورد نظرخود می کنند.البته ناآگاه ازاین واقعیت که،...دستگاه های معرفت سازوفرهنگی نباید حکومتی باشند وهرچه دخالت حکومت درامرفرهنگ،کمترباشد(مگربصورت خادم نه حاکم)عادلتراست.علم باید سیاست رابگرداند،نه سیاست علم را.(6)

اگراین فضولی راسیاست وسیاست کاربخاطرفربه کردن فرهنگ کم مایه ی قومی اش می کند،بهتراست بداند که...قضاوت تاریخ درباره ی یک ملت براساس تاثیری است که برفرهنگ ملت های دیگرکه هم زمان باآن درحال شکوفای بوده گذاشته است وبراساس تاثیرش برفرهنگ های است که بعدهابوجود می آید.ازاین نقطه نظراست که به مسئله ی حفظ زبان می نگرم- البته به زبان های که درمرحله ی پیشرفته ی اززوال قراردارندعلاقه ندارم(منظورم هنگامی است که زبان های دیگرتوانایی پاسخ گویی به نیازهای بیانی افراد تحصیل کرده ترجامعه راندارند"وضعیتی که زبان پشتودرافغانستان دارد").امتیازغیرقابل تردید ترزبان های خاصی که برای تعداد کثیری ازمردم زبان مادری به حساب می آیند این است که این زبان ها،به علت کارهای انجام گرفته وسیله ی دانشمندان وفلاسفه که به این زبان هامی اندیشیده اند،وبه علت سنت های که بدین سان خلق شده است،تبدیل به ابزاری شده اند که برای اندیشه های علمی وانتزاعی ازهرابزاردیگری مناسب ترند.دفاع اززبان های محدود ترباید براساس زمینه های باشد که ازجذابیت بلافاصله کمتری برخورداراست.(7)موقعیتی که درافغانستان به زبان دری ودرسطح جهانی بزبان انگلیسی منحصرمی باشد.ازاین رو،به فاشیست های پشتون که ترقی زبان پشتورادرافغانستان که محیط اصلی- زایشی اش نیست، به دری یافارسی زدایی منوط ساخته اند؛ توصیه می نمایم که برای موثروفربه نمودنِ زبان وفرهنگ پشتوبکوشند تابه لاغرنمودن وازپا انداختن زبان وفرهنگ دری که پدرانشان هم درزمینه شکست خورده اند.

نگاهی به فرهنگ سیاسی افغانستان

دربخش های نخست ودوم این نوشته، ازتعریف فرهنگ ،وظیفه ورابطه ی آن باسیاست ودست اندازی های درست ونادرست سیاست کاران درآن، سخن به میان آمد.اکنون، لازم است که فرهنگ سیاسی راتعریف ووارد بحث فرهنگ سیاسی افغانستان شویم.درواژه شناسی سیاست،تهیه شده توسط دانشگاه آکسفورد،چاپ دوم،سال2003،فرهنگ سیاسی این گونه تعریف شده است:طرزنگرش،باور،وارزش های که یک گونه ی ویژه ی نظام سیاسی راحمایت ویاتوسط آن هابسوی آن نگریسته می شود.این گونه نگرش، دانش وهنردرحول کارکرد نظام سیاسی راهم دربرمی گیرد.نگاه احساسی مثبت ومنفی نسبت به آن وداوری های تحلیلی گروه های نژادی- منطقه ی خاص یاگروه های دیگردردرون سیستم متاثرازنگاه ها وارزش ها وباورهای فرهنگ های زیرین یاکوچک درباره ی سیستم سیاسی.باگذشت زمان،آگاهی درباره ی اهمیت مطالعه ی بیشتری فرهنگ سیاسی نخبه گان ونقش افراد درسیاست وفرایند سیاسی، درادبیات ارائه می شود که بسیاردارای اهمیت می باشد.شایان توجه است که به فرهنگ سیاسی انتقادهای هم می شود ویکی ازانتقادها این است که، می توان ازآن به حیث زباله هم بهره برداری نمود.بهرصورت،درباره ی پرسمان های مورد بحث درفرهنگ سیاسی وبهره برداری ازآن،باید گفت که چیزهای کمی راتوضیح میدهد که درموارد دیگرکاربرد نمی تواند داشته باشد.باوجود این که،فرهنگ سیاسی، پرسمان های کمی رابررسی می نماید،به ماکمک می کند تاازچگونگی واکنش دربرابررخدادهای سیاسی درکشورهای گونه گون آگاه شویم.البته دراین جهت که،تحلیل فرهنگ های زیرین بسیاراهمیت پیدامی نماید درشناخت تنش ها وخالیگاه ها دردرون جامعه های خاص.(8)

اکنون که تعریف فرهنگ سیاسی بازتاب داده شد،به بحث درباره ی فرهنگ سیاسی افغانستان پرداخته می شود.دراین راستا، زمانی که ازفرهنگ سیاسی افغانستان سخن به میان می آید،لازم است که به پرسمان های زیرتوجه شود؛درغیرآن،بحث نیم کاره می ماند:نخست،افغانستان،بخشی از جهان اسلام می باشد که پیوستگی به فرهنگ اسلامی رادرپی دارد.ازاین رو، ایجاب می کند که نقش اسلام راچه درفرهنگ عمومی وچه درفرهنگ سیاسی افغانستان فراموش نه نمائیم.دوم،افغانستان کشوری است بسیارپس مانده حتا پس مانده تراز بسیاری کشورهای مسلمان.سوم،جنبه ی بومی یاغیراسلامی فرهنگ افغانستان وبازتاب واثرگذاریی آن درفرهنگ سیاسی نیزدرنظرگرفته شود.درپیوند به اصل نخست،به روشنی باید ابرازنمود که کشورهای مسلمان تازه به جهان نوگام گذاشته اند؛ازاین رو،آن هاازدستاوردهای تمدن مدرن غربی،تنهافن آوری نوومصرف گرائی راآموخته اند.جالب این است که فن آوری راهم بخاطرتقویت نمودن دولت وناتوان کردن ملت کمای کرده ومی کنند.پرسمانی که بیشترازهربخش دیگر،درفرهنگ سیاسی نماد دارد.ازهمه سیاه تراین که،ازفن آوری نونه تنها درجهت تقویت دولت،بلکه درجهت سرکوب ملت ومانع شدن ازرسیدن اندیشه های نودرمیان مردم، بهره برداری می کنند.ازسوی دیگر،ازفن آوری نودرجهت سانسورومانع شدن ازرسیدن اخبارودیگرگونی های مثبت درجهان هم کارگرفته می شود ونهایت تلاش صورت می گیرد تاعلوم انسانی درمیان مسلمان ها ریشه ندواند.زیراکه، ریشه دوانی علوم انسانی درجامعه ی اسلامی،دیگرگون شدن فرهنگ سیاسی وپیام آورمرگ بیداد گریی سیاسی- نظامی وبالاآمدن مردم درسیاست می باشد.

باتوجه به آنچه که گفته شد، دورماندن مسلمان ها ازعلوم انسانی سبب شده است تا نتوانند به یاریی آن به شیوه ی سنجیده وانتقادی درباره ی فرهنگ ومیراث تاریخی ای خود بیندیشند؛خواه این میراث تاریخی اسلامی باشد یاملی.واقعیت تلخ این است که درجهان اسلام که پس مانده ترینش افغانستان می باشد،سیاست به تعریف ومعنای یونانی اش که سامان بخشی اموروسرنوشت انسان ها بر پایه ی رضا ورغبت شان می باشد که نیست،حتاسیاست به معنای اسلامی اش هم توسط زمام داران خود سرومولوی های درباری شان به غارت برده شده است.بطورنمونه،درقرآن،آیه های است که"امورمسلمان هابرپایه ی مشوره ی باهمی شان حل وفصل شود وعدالت هم تطبیق شود حتااگربزیان تطبیق کننده تمام شود.بدبختانه،درجای دین فقه به حیث ایدئولوژی سیاسی شاه وشیخ تکیه زد ودرجای زمام داریی شورایی، زورمداریی شوراگریزنشسته ونتیجه هم این شد که سیاست برخلاف معنای نظم بخشی امور،به معنای زدن،بستن،کورکردن،کشتن،تبعید کردن و...درجامعه ی اسلامی نماد پیدانماید.سیاستی که بهترین آزمونگاه آن افغانستان می باشد.ازاین رو،اگربخواهیم درباره ی فرهنگ اسلامی سخن بگوئیم،این فرهنگ یک هسته ی اصلی دارد که قرآن است وسپس سنت ها،برداشت هاوشیوه های بسیاری که برپیکرآن افزود شده است.سنت های که اغلب شان به سود شاه وشیخ، مسخ کرده شده ومایه ی تقدیس استبداد وستمگریی سیاست گران ونظامیان شده است.

برخلاف جعل کاری هایی خلیفه،امیرمومنان،سلطان، شاه وشیخ درتاریخ فرهنگ واندیشه ی سیاسی- اسلامی،اسلام به عنوان یک دینی که درجوهرخود ،انسان رامسئول گفتارورفتارخودش می داند،هزارسال پیش ازاین که غرب مسیحی،انسان باوری وفرد گرایی راوارد فرهنگ وسیاست خود نماید؛اسلام، فرهنگ انسان باوری و فرد گرائی را درخاورمیانه ایجاد وترویج کرده ومردم منطقه راازجمع گرائی قبیلگی نجات داده بود.درواقع،اگربه این جنبه ازتفکروفرهنگ اسلامی نظراندازی شود،چیزی مخالف یامانع دموکراسی وحقوق بشردرفرهنگ سیاسی- اسلامی یافت نمی شود.ازاین رو، وظیفه ی فرهنگیان،روشنفکران وآزادی خواهان وانسان باورانِ مسلمان است که درمیراث فرهنگی- دینی- تاریخی ای مسلمان ها بازنگری نموده درهمسازی باتفکروفرهنگ سیاسی- مدنی- حقوقی ای مدرن غربی،گام به سوی جهان نوبردارند.باتاکید باید ابرازنمود که ، تنها دراین صورت است که، مسلمان هامی توانند سرنوشت سیاسی- اجتماعی خود را بدست گرفته باحکومت های استبدادی وفرهنگ سیاسی قانون گریزوآزادی ستیزِدست ساخت آن ها خداحافظی نمایند.

بدبختانه،آنچه که درباره ی فرهنگ وسیاست رایجِ بنام اسلامی ودرواقع ناسازگاربااسلام دربالاگفته شد،بدترین شکل آن درافغانستان کاربرد داشت ودارد.ازهمه مهم تراین که، بدترین نمونه ی سیاست وفرهنگ سیاسی درافغانستان ازاین نگاه تشکیل وادامه یافت که گردش زمام داران برخلاف نبض جامعه، آن هم بامداخله ی بیگانگان،بیش ازاندازه درسیاست وفرهنگ سیاسی ای این سرزمین شوربخت، نقش بازی نمود.دراین راستا،این یک واقعیت تلخ می باشد که زمانی که گردش یازیروبالاکشیده شدن زمام داران بانبض جامعه همراه وسازگارنباشد،فرهنگ وشعروهنروادبیات فرهیخته وعامیانه هم سیاست زده وپُرازمتلک های توهین آمیزبه آدرس سیاست کاران می شود.بطورنمونه،نگاهی به متلک های عامیانه- غیرعامیانه درفرهنگ سیاسی افغانستان بیندازید،برایتان روشن می شود که تصوروبرداشت مردم ازسیاست وسیاست کاران فرمان روابرسرنوشت شان ونگاه  سیاست کاران نسبت به مردم چه می باشد؟ درواقع،گونه ی نگاه مردم به سوی نظام سیاسی وشیوه ی حکومت داریی زمام داران ونگاه نظام سیاسی وسیاست کاران نسبت به مردم است که فرهنگ سیاسی افغانستان راکالبد سازی وکالبد شکافی یامعرفی می نماید.

دراین زمینه،اگربه متلک های رایج میان مردم عادی وتحصیل کرده به آدرس حکومت وحکومت گران ونگاه سیاسی حاکمان وحاشیه نشینانِ دربارهانسبت به مردم،نگاهی بیندازیم، خوبتربه شناخت فرهنگ سیاسی این مرزبوم نایل می شویم.برای این که زیاد به گذشته نرفته ونوشته بد را زاکشیده نشود،نگاه مردم نسبت به نظام سیاسی وسیاست مداران وبرعکس نگاه سیاست مداران نسبت به مردم را ازدوره ی عبدالرحمن خان تاکنون به بررسی می گیریم.نگاه مردم نسبت به عبدالرحمن خان این بود که شخص قلدر،زورگو،سخن ناشنو،سرکوبگرودرنهایت،امیری بود که نگهداری حکومت خود را به قیمت تذلیل وتحقیرمردم می خواست، تازندانی سربازی راکه هند بریتانیا وروسیه، بنام افغانستان، ساخته وزندان بانش گماشته بودند،مدیریت کرده بتواند وخوب هم زندان رابزیان زندانی ها وفایده ی بادارنش اداره نمود.نویسنده که خاطرات اوراخوانده است،داوودشنام های اوبه آدرس شاخه ی غلزائی قبایل پشتون،توهین- تحقیرهای اوبه آدرس قوم هزاره وسرکوب آگاهان فارسی زبان یاتاجیکان وغلام سازیی فرزندان برخی بزرگان محلی تابا مهارآن درجهت نگهداری حکومت خود پرداخته باشد. ودرمجموع ، درمدت21سال به گروگان گرفتن مردم ومانع شدن ازراه یابی مکتب های نووبسنده کردن به چند مدرسه ی کورومذهبی نمایی سده های میانه ی- مذهبی مطابق خواست امیر،معرف فرهنگ سیاسی وفرهنگ عامه درافغانستان دوره ی اومی باشد.

جالب این است که تمام سیاست کاران افغانستان که پس ازاوتوسط هند بریتانیا،اتحادشوروی واکنون توسط امریکابه چوکی ریاست نشانده شده اند به شمول طالبانی زیراداره ی پاکستان،برداشت سیاسی عبدالرحمن خانی داشتند ودارند.برداشتی که عامل عمده ی پس ماندگی وبرآمدن وضع کنونی افغانستان می باشد.می بینیم؛ درحالیکه، حکومت گران، فرهنگ سیاسی عبدالرحمن خانی دارند ووضع غمبارکنونی رارقم زده اند.پس لازم است که نگاه وبرداشت مردم هم ازسیاست کارانِ آنچنانی بازتاب داده شود تانمائی خوبی ازفرهنگ سیاسی افغانستان ترسیم شود.ازنگاه مردم بویژه آگاهان افغانستان،عبدالرحمن خان،ستمگر،زورگو،سخنِ مردم ناشنو،حبیب الله خانِ پسرش،فحاش،زن باره ونسبت به پدرنرم تر،نواسه اش امان الله خان،نوپسند واستقلال خواه بود که به قیمت زمام داری اش تمام شد.همان گونه که فرهنگیان کم مایه ی پشتون وسیاست کارانشان ازعبدالرحمن خان حمایت می کنند،تاجیکان هم گفته های طبقه ی حاکم درباره ی حبیب الله کلکانی رانپذیرفته بدفاع ازدوره ی زمام داریی 9ماهه ی اومی پردازند،به گونه ی که اکنون بدلیل های نژادی- فرهنگی،هرقومی ازجنگ سالاروقاچاقبران خود بسیارعصبانی وبدون گذشته نگاری وآینده نگریی روشن حمایت می کند.

بهرحال،درباره ی کارکرد نظام های سیاسی وسیاست کاران ونگاه مردم نسبت به آن ها،عبدالرحمان قصاب،حبیب الله خان زن باره،امان الله خان نوخواه،بچه ی سقاوی دست ساخت نادرخان غدارنزدپشتوزبان های باصطلاح فرهنگی- سیاسی ،واپس گرا،وازنظرتاجیکان،خادم دین دین رسول الله،نادرخان غدار،هاشم خان غدارترووحشی تر،شاه محمودخان شریک درتوحش هاشم خان وسخن شنودردوره ی نخست وزیری اش،داود خان دیوانه،ظاهرشاه کل،بازداود دیوانه،تره کی احمق،امین فاشیست وبه گفته کارمل،میرغضب،کارمل یاوه گو،نجیب گاو،ولقب های همانند یابدترازاین، به مجددی،ربانی وازهمه بدترملاعمرکوریاامیرهیروئین وکرزی شادی بازوجفنگیات گو،درکوچه پس کوچه های کابل ومرکزهای نیمه جان فرهنگی- آموزشی افغانستان،گسترده وبیانگرفرهنگ سیاسی دیروزوامروزافغانستان می باشد.اکنون که نمائی ازفرهنگ سیاسی افغانستان ترسیم شد،لازم است که ازدستاورد سیاسی-اقتصادی سیاست کاران ونظام سیاسی آن ها هم یادی کرده شود.

اگردقیق وبی طرفانه به دستاوردهای سیاسی- اقتصادی درزیرسایه ی فرهنگ سیاسی آقایان نگریسته شود،روشن می شود که درمیدان سیاست،جزادامه ی دورباطل نوکری به هند بریتانیا،اتحادشوروی،دوره ی طالبان،زیراثرپاکستان، وامریکا،درشرایط کنونی، دستاوردی ندارند.ناگفته نماند که درعرصه ی اقتصادی،به گفته ی غبار،عبدالرحمن خان، باوجود توحش درسیاست،"دست به غارت در منابع افتصادی افغانستان نزده است." برخلاف او،بیشترین دست اندازی رابه زمین ودارای های مردم افغانستان،نادرغدار- برادران وخانواده اش کرده اند.افسوس که جهادی-طالبان وتکنوکرات های نادان کنونی دست ان هارا ازپشت بسته اند! امادربخش برنامه ریزیی اقتصادی وکارهای نوتر،تنها محمد داودخان، به کمک اتحادشوروی،توجه به اقتصاد نمود که درمقایسه باهم دوره هایش درکشورهای پس مانده بسیارناچیزمی باشد.شایان ذکراست که، دستاورد اقتصادیی داودخان زیراثرشوروی، قربانی حماقت وفرصت طلبی سیاسی اوکه نتیجه ی آن کودتای ثور1357وبرآمدن کمونیست هاوتهاجم شوروی به افغانستان می باشد،شد.بهرصورت،اگردستاوردهای سیاست کاران وغارت شان ازسرمایه ی ملی راجمع بندی نمایم،بدون شک،غارتگری وتهاجمی که دردوره ی12ساله ی حکومت داریی کرزی به حقوق اقتصادی-اجتماعی مردم افغانستان شده است،ازهجوم چنگیزبه خراسان بزرگ که افغانستان کنونی بخشی از آن می باشد،تااداره ی طالبان، نشده بود!

اکنون که فرهنگ سیاسی افغانستان که روانشاد استاد خلیل الله خلیلی، درکتاب "عیاری ازخراسان"،مرکزفرماندهی آن،یعنی کاخ شاهی- ریاست جمهوری راقصاب خانه نامیده است،مردم شوربخت این کشوررا درادامه ی دورباطل به همین وضعیت کشانیده است که شاهدآن هستیم ورنجش رامی کشیم،پرسش بنیادی این است که برای بیرون شدن ازآن، چه باید کرده شود؟ درحقیقت،پاسخ پرسش یاد شده یک منشورفرهنگی رامی خواهد که جای بحث آن نیست. واقعیت این است که،اکنون،ما درافغانستان، دارای یک فرهنگ ترکیبی متشکل ازفرهنگ تاریخی- سرزمینی،اسلامی وعناصری ازفرهنگ مدرن غربی را درآن داریم.تاجائی که به جنبه ی سیاسی این فرهنگ یافرهنگ سیاسی افغانستان منوط می شود،باید یاد آورشد که ازفرهنگ اسلامی درآن، شوراوعدل، وازفرهنگ افغانی،شورای بزرگ / لویه جرگه وازفرهنگ غربی هم پارلمان،احزاب سیاسی،قانون اساسی،انتخابات و جامعه ی مدنی تازه وارد را داریم که ازبدِ رخدادها،همه کم خون وشکلی می باشند.وعلت شکلی- کم خون بودن عناصریاد شده هم این است که سیاست کاران ماباهمه ی آن ها برخورد ابزاری کرده اند؛ وهدف ازبرخورد بزاری هم، دوچیزمی باشد:نخست،آمدن ورفتن زمام داران وسیاست کاران بانبض جامعه همسونمی باشد.دوم،کرختی مردم درمیدان سیاست باعث شده است که دربیشترازدوسده ی پسین، کشورگرفتاردورباطلِ افت وخیزبدامنِ قدرت های بیرونی شود که پسینِ آن دست نشاندگی کرزی وحکومتش توسط امریکامی باشد.

درواقع،هم دورباطل،هم نوکریی زمام داران به بیگانگان وهم کرختی وخواب بردگی مردم، به وضع تیره وتارفرهنگ سیاسی افغانستان برمی گردد.فرهنگی که درزیرسایه ی نظام های قبیلگی که ازنگاه سرشتی عادت به انحصارمرگبارقدرت دارد،به جایگاه کنونی خود رسیده است.ازین رو، نیازمبرم احساس می شود که این فرهنگ سیاسی بدرد نابخوردیگرگون وجایش رابه فرهنگ سیاسی بدرد بخورِزمان ومکان بسپارد.فرهنگی که، نویسنده ازآن، بنام فرهنگ والا یاد می کند.درواقع،فرهنگ والا،فرهنگِ کثرت گراوانحصارگری گریزدرقدرت می باشد که درعصرجهانی سازی می تواند کشورما راهم به اتحاد پیازگونه ی متکی برچند گانگی زبانی- قومی- مذهبی- فرهنگی نایل بسازد وهم گریبان مان رابرای همیشه ازچنگال استبداد نظامی- قبیلگی رهانماید.ازنظرنویسنده،تعریف فرهنگ والااین است که جامعه به خود آگاهی درباره ی آثارفرهنگی- دینی- قومی- تاریخی-ادبیات دیروزین وامروزین خود،دانشوری وفلسفه ی سیاسی نوبرسد یارسانیده شود.ازجانب دیگر،باید یادآورشد که نایل شدن به فرهنگ والا،پیوسته بدوچیزمی باشد:نخست،فرهنگیان،روشنفکران ،سیاست کاران فاسد ونوکرپول وقدرت ناشده ،هواخواهان جامعه ی مدنی ونهادهای تعلیم یافته وحق طلب زنان، کمرهمت بسته باگذشته نگریی انتقادی وآینده نگریی نواندیشانه، مبارزه ی فرهنگی- سیاسی- هوشمندانه نمایند تافرهنگ سیاسی قبیله زده ی کنونی جای خود رابه فرهنگ سیاسی نوبسپارد.دوم،نهایت کوشش به عمل آورده شود تانوگرائی ونوخواهی ای ذهنی- فرهنگی- حقوقی که بخاطرجهانی سازی وانقلاب رسانه ی درافغانستان درحال شکل گرفتن می باشد،برخورد ناسنجیده باهنجارهای فرهنگی- سنتی- دیروزی که اغلب دارای چسپ مذهبی می باشند،نه نمایند.فرهنگ- هنجارهای- سنتی که فربه کننده ی فرهنگ سیاسی قبیلگی می باشد.درواقع،همین فرهنگ سنتی وهنجارهایی قبیلگی ای بظاهرمذهبی بودند که درهمیاری باقدرت های بیرونی،  برآمدن حکومت های انحصارگرقبیلگی ،بنیاد گرائی کمونیتسی،آشوبگریی جهادی وتروریسم طالبی راممکن ساختند.دراخیر،باتاکید باید عرض نمود که این فرهنگ سیاسی حتمن عوض شود.اگرعوض نشود،وجای خود رابه فرهنگ سیاسی امروزین نسپارد،آینده ی روشنی برای افغانستان قابل پیش بینی نمی باشد.ازسوی دیگر،تنهادیگرگون کردن فرهنگ سیاسی- سنتی- افغانی وجایگزین آن کردن فرهنگ سیاسی- کثرت گرای نومی باشد که کمک می کند که سیاست مداران چه ازروی صداقت وچه ازروی ریاکاری بکوشند که نزد مردم محترم شوند.اینجا است که سخن توکویل،مبنی براین که "برای سیاست مدارنوعی دیوانگی است که اجری دیگری جزاحترام وانصاف درکشورخود بجوید"،جایگاه ویژه ی خود را درفرهنگ سیاسی پیدامی نماید.

پانویس ها:

 1- تی.اِس.اِلیُت

درباره ی فرهنگ

ترجمه ی حمیدشاهرخ،چاپ اول،سال1369ص11

2- جهانی شدن بازارفرهنگ، نویسنده:دکترشهیندخت خوارزمی سایت ایران گلوبال جمعه29شهریور- سنبله1378

3-همان

4- زمینه فرهنگ شناسی،تالیفی ازدکترمحمودروح الامینی،استاد دانشگاه تهران ص148

5- درباره ی فرهنگ،ص ص99-100-10

6- مداراومدیریت،ازدکترسروش ص350

7- درباره ی فرهنگ،ص ص64-65

8- The Concise Oxford Dictionary of Politics

Edited by Lain Mclain and Alistair McMillan

Published in the U nited States by oxford University Press INC.New york©oxford University press.First Edition1996,second Edition2003.p,414

 

 

 


بالا
 
بازگشت