ابراهیم ورسجی
بمناسبت روزجهانی فلسفه و وضع غم انگیزتفکرفلسفی درافغانستان
من درمیان موجودات زنده ازگاوخیلی می ترسم. زیرا،عقل ندارد وشاخ هم دارد!
ابن سینا
فلسفه تنهابرازنده ی یونانیان وایرانیان است
ابن خلدون
برجسته ترین امتیازمعنوی مردم ایران گرایش آنان به تعقل فلسفی است.ایرانیان نخستین قوم تاریخی هستند،آغازتاریخ جهان به معنای درست ازهمان جاست.
هگل
فلسفه بجای اینکه به تغییرجهان بپردازد،به تفسیرجهان پرداخت!
کارل مارکس
مارکسیسم شکست؛امانمی خواهم که جهان به برهه ی پیش ازمارکس برگردد!
ژان پل سارتر
ابراهیم ورسجی
3-9-1392
این نوشته دردوبخش ترتیب شده است:نخست،بحثی درباره ی اهمیت روزجهانی فلسفه واشاره های درباره ی وجود وعدم وجودفلسفه درجهان اسلام درمقایسه میان فیلسوفان اسلامی وغربی.دوم،وضع فلسفه وتفکرفلسفی درافغانستان.دراین راستا، ازماه اسد تاکنون،نویسنده مقاله های درباره ی وضع تفکرسیاسی ، دینی و زبان دررسانه های افغانستان نوشته است که دومقاله زیرعنوان های"نگاهی به فرهنگ سیاسی افغانستان"ونگاهی به مسئله ی بود ونبود روشنفکری وروشنفکردرافغانستان"هم که درادامه ی مقاله های یاد شده آمده اند، به آن ها ونگاهی به روزجهانی فلسفه، نوشته ی کنونی، گره می خورد.درادامه ی نوشته هایی نامبرده،تصمیم داشتم که مقاله ی زیرعنوانِ"وضع دین وزبان دری، درهردوسطحی بالا،درمیانی وزیرینِ معارف افغانستان بنویسم" که بخاطر گرفتاری های شخصی وانبارشدن پرسمان های داغ روز،بویژه انتخابات ریاست جمهوری وکاندیدهای بی شمارومعاهده ی امنیتی،وقت میسرنشد که چنان کنم.البته که، کمبود وقت به معنای منصرف شدن ازنوشتن درباره ی پرسمان های یاد شده نیست.بنابراین،نوشتن مقاله درباره ی وضع دین وزبان دری درمعارف افغانستان رابه زمان دیگری محول کرده به نوشتن راجع به پرسمانی می پردازم که براه راست به زبان،دین،سیاست،فرهنگ،روشنفکری وروشنفکرپیوند ناگسستنی دارد که قلم زدن درباره ی روزجهانی فلسفه ووضع فلسفه درافغانستان می باشد.
شایان توجه است که وقتی که ازفلسفه درروزجهانی آن سخن به میان می آید،طبعن نگاهی به وضع فلسفه واندیشیدن فلسفی درافغانستان هم جایگاه ویژه ی خود را پیدامی کند.ازاین رو،عنوان مقاله"بمناسبت روزجهانی فلسفه ووضع غم انگیزتفکرفلسفی درافغانستان" برگزیده شده است.عنوانی که بحث درباره ی آن هم بخاطرروزجهانی فلسفه، وهم بخاطروضع نابسامان تفکرفلسفی درافغانستان که چهاردهه نابسامانی بوخامت آن افزوده است؛ دارای اهمیت بسیارمی باشد. جای بسی مسرت است که ، روزپنجشنبه21نوامبر-30عقرب، ازسال2002تاکنون،به حیث روزجهانی فلسفه درگوشه وکنارجهان برگزارمی شود.این که این روزچگونه به حیث روزفلسفه برگزیده شد و بمناسبت آن دست به نوشتن مقاله ی کنونی زده ام،ایجاب می کند که به پرونده ی آن نگاهی انداخته شود.همه می دانیم که سازمان ملل متحد،یک شاخه ی فرهنگی دارد که بنام "یونسکو"شناخته می شود ومرکزآن پاریس می باشد.ازآنجاکه ،درتعریف فرهنگ،فلسفه یکی ازاجزائی آن جاگرفته است؛ازاین رو، ایجاب می کرد که نهاد یادشده سخن ها وکارهای هم درباره ی فلسفه،این بزرگترین ارزش عقلانی- فرهنگی- تاریخی- بشری هم بکند!
بنابراین،درسال2002،یونسکو/بخش فرهنگی ملل متحد، روز21مانوامبر- برابربا30ماه عقرب را،روزجهانی فلسفه اعلام کرد.چنان تصمیمی توسط یونسکوازاین نگاه روی دست گرفته شد که دبیروقت آن اعلام کرده بود که چرا ارزش نقش فلسفه دریونسکوطوریکه لازم است مورد بحث ومناقشه قرار نگرفته است؟ وپاسخ چنان پرسشی این بود که فلسفه به حیث بن مایه ونیروی اندیشیدنِ آ گاهی بخش وهدفمند درجهت خوشبختی انسان هامی تواند به گونه ی یک بازویی عقلانی واخلاقی ای نیرومندِ سازمان ملل متحد ودرواقع بنیاد وپایه ی استواری برای دموکراسی وحقوق بشروکمک کننده به تحقق یک جامعه ی عدالت پرورجهانی نقش عمده ی بازی کند؟ پس ازآن،این اندیشه دریونسکوبالاگرفت که باید ازفلسفه به عنوان ستون پایه ی برای استواربخشی صلح ودوستی دردرون وبیرون ملت های جهان بهره برداری شود.ازآن به بعد،کشورهای بسیاری به فلسفه توجه جدی نشان دادند وکوشش نمودند که آن راپاس بدارند.دراین راستا،ازسال2002تاسال2005،گردهمائی های درجهت ارج گذاری به فلسفه وفیلسوفان درپاریس،پایگاه یونسکو،برگزارشد؛وازآن زمان تاکنون،به حیث یک سنت نیکو، روز21نوامبر-30عقرب، همه ساله به حیث روزجهانی فلسفه درکشورهای جهان برگزارمی شود.بنابراین، درادامه ی گردهمائی های پاریس،درسال2005درشیلی، درامریکای جنوبی،درسال2006درمراکش،درسال2007،درترکیه،درسال2008باموضوع تخصیص یافته زیرنام فلسفه:"حق وقدرت"درایتالیا،ودرسال2009زیرعنوانِ فلسفه:"گفت وگوی فرهنگ ها"،درروسیه،برگزارشد.درادامه ی گردهمای هایی فلسفی یادشده ،درسال2010،ایران می خواست که زیرعنوانِ فلسفه":نظروعمل" که درآغازیونسکوهم به آن مهرتایید گذاشته بود،روزجهانی فلسفه رادرتهران برگزارنماید که بدودلیل زیرلغوشد:نخست،نفرت ازحکومت احمد نژاد درسطح جهان وستیزملاهای متحد اوعلیه فلسفه که تامرزاعلام جهادعلیه فلسفه وعلوم انسانی به پیش رفته بودند.ازاین سبب،زیرفشارفلسفه ستیزانه ی حکومتِ آخوندیی ایران؛ شماری بسیاری ازاستادان فلسفه وعلوم انسانی، ازدانشگاه های ایران برکناروواداربه مهاجرت شدند.دوم،اعتراض فیلسوفان مهاجرایرانی به یونسکوکه، ایران درحا لی که درستیزبافلسفه ،فیلسوفان وعلوم انسانی می باشد،سزاواربرگزاریی روزجهانی فلسفه نیست.موضوعی که مورد پذیرش یونسکوقرارگرفت و لغوبرگزاری روزفلسفه درتهران را اعلام کرد. باتوجه به دشمنی ای حکومت فقهی ای ایران با فلسفه وعلوم انسانی ،اگرابن خلدون وهگل،زنده می بودند یقینن ابرازاندوه می کردند که چه شد که ایران فلسفه خیز،بدست دشمنان فلسفه افتاد؟
بهرحال،ناکامی حکومت فقهی ای ایران دربرگزاری روزجهانی فلسفه به اشتراک فیلسوفان جهان ولغوگردهمائی روزفلسفه توسط یونسکو، درسال2010،سبب نشد ونمی شود که این روزباشکوه دردیگربخش های جهانی مورد بی توجهی واقع شود؛ونظربه اهمیت نقش فلسفه درگسترش اندیشه ی آزاد ،مداراجویانه وآگاهی بخش و جزم ستیز،ازسال2002تاکنون،زیرنظریونسکو،روزجهانی فلسفه باتعیین موضوع درکشورهای عضوِآن غیرازایران،برگزارمی شود.نویسنده بااین که ازبرگزارنشدن روزجهانی فلسفه درایران بخاطررفتار جزمی- فرهنگ ستیزانه ی حکومت احمدی نژاد ودشمنی ای دسته ی آخوندیی حکومت گر بافلسفه وعلوم انسانی،متاسف است؛باوجودآن،موضوع رابانگاهی به عوامل فلسفه وعلوم انسانی ستیزیی حکومت آخوندیی ایران وبحث درباره ی وضع ناامید کننده ی فلسفه درافغانستان، پی گیری می کند.دررابطه به وضع فلسفه واندیشیدن واندیشه ی فلسفی درایران،واقعیت این است نمی توان وضع کنونی فلسفه درآن کشوررا جدا ازوضع فلسفه درتاریخ فرهنگ اسلامی ودیگرکشورهای مسلمان به درستی فهمید.
دراین راستا،مطالعه ی فرهنگ تاریخی ای کشورهای اسلامی، دستاوردی دلگرم کننده ی ازدانش دانش فلسفی وپذیرائی ازفیلسوفان مسلمان بدست نمی دهد.درپیوند بافلسفه وفلسفه ورزی درمتن فرهنگ اسلامی،واقعیت تلخ این است که اززمان غلبه ی غلبه اشعری گری بر جنبش عقلی- معتزلی درنیمه ی دوم وآغازسده ی سوم حجری- خورشیدی- نهم میلادی،تابرآمدن فقه به حیث ایدئولوژیی سیاسی سلاطین وپادشاهان وعالمان رسمی شان تاکنون،بیشترازهرپدیده ی دیگری،فلسفه زیان دیده است.زیانی که درآن شورش غزالی بانوشتن"تهافت الفلاسفه"،علیه فلسفه، وناکامی ای تلاش های ابن رشد وسرزنش شدن"تهافت التهافه" اش که به دفاع ازفلسفه ،علیه تهافت الفلاسفه ی غزالی نوشته بود،توسط شاهان وشیخان،درتیره ساختن سرنوشت فلسفه،تاثیربسیاری داشته است.شاهان وشیخانی که درطول تاریخ سیاسی- فکریی مسلمان ها،فقه را ابزاری مردم سواری ساخته وبرای بهره کشی های نادرست ازملاوعوام،آن رابه حیث لجام درکله ی آن هاانداخته ومانع هرگونه نوآوریی فکری- فلسفی درجامعه ی اسلامی شده اند.ازجانب دیگر،چون فقه؛ بخاطرگسترش قلمروسرزمینی اسلام وطرح شدن پرسش های نوتوسط تازه مسلمان های آگاه ترازعرب های مسلمانِ کم دانش وکمترغازی وبیشترچپاولگر،درمخمصه قرارگرفت که باید کاری می کرد وکاری که به کمک شاه وشیخ یازورکرد،ایجادعلم کلام یاعقاید بود که تاکنون به نام عقاید نسفی درمدرسه ی سنتی تدریس می شود.هم زمان بافربه شدن کلام،فقه که درابتدا بااجتهادهمراه بود، بسیارخفقان فکری نمی آفرید.بدبختانه،زمانی که درپسین برهه ی حکومت عباسیان،صلیبی هاازغرب حمله کردند وتهدیدمغل هاازشرق نمایان شد؛بنام حمایت ازاسلام،دروازه ی اجتهاد درزمان سلجوقیان، به فرمان خلیفه ی نادان بغداد بسته شد.ازاین رو،تفکرواندیشه ورزیی اسلامی به شمول فلسفیدن بیشترازپیش جهت انحطاطی به خود گرفت.بااین همه،درمیان سرزمین های اسلامی،ایران،مصروهند،تنهاحوزه های فرهنگی ای بودند که درآن ها،سخن های فلسفی جایگاهی خوبی داشتند.البته که، درمیان هرسه مرکزیاد شده، موقعیت تاریخی- فکری- ذهنی ایران نیرومندی فلسفی ای بهتری داشت.اینکه،بوعلی،فارابی،فخررازی،ابوریحان بیرونی،سهره وردی،و...همه ازایران البته ایران بزرگترازامروزبودند،دال براین مدعا است.
شوربختانه،بابرآمدن صفوی ها در1501میلادی، به کمک قدرت های اروپایی رقیب امپراتوریی عثمانی،چنان تعصب وتاریک اندیشی درایران حاکم شد که بسیاربد ترازغلبه ی اشعری گری برمعتزلی گری،فلسفه واندیشیدن رازیرفشارگرفت.اگرنگاهی بدستاورد دوره ی صفویه درقلمروفلسفه وتفکربیدازیم،دونوشته می تواند خوب ترما رابه هدفمان نزدیک بسازد یابدحالی فکرواندیشه رانمایش بدهد:نخست،دربخش مذهب،بحارالانوار،ازمجلسی که ملایان اوراعلامه می دانند.دوم،اسفاراربعه،درفلسفه ازصدرالدین شیرازی. وزندگی صدرالدین شیرازی هم نشان میدهد که بیشترین فشارهارا ازبحارالانواری ها دیده ودرواقع منفورزمانه بوده است.ازهمه غم بارتراین که،فلسفه ستیزیی دوره ی صفوی دردوره ی قاجاری هم ادامه یافت،تااین که درپسین دهه ی سده ی نزدهم وآغازسده ی بیستم، اندیشه ی مدرن غربی وارد ایران شد که اثرسیاسی- حقوقی ای کمرنگ آن، انقلاب شکست خورده ی مشروطه ودرعصرپسارضاخانی،واردشدن مارکسیسم درایران وعراق وعصبانی کردن حوزه هایی علمیه ی نجف وقم می باشد.به سخن دیگر،فلسفه ی مارکس وخداناباوریی بلشویکی اش حوزه های نامبرده رابه فلسفیدن وادار کرد.
درواقع،می توانم بگویم که تمایل به بحث های فلسفی درحوزه های مذهبی عراق وایران،حرکت تحمیلی توسط مارکسیسم بود تاحرکت خود جوش وادامه ی جنبش معتزلی ای سرکوب شده توسط اشعری گری که مرده ریگ آن برسامانه ی کلامی هرچهارفقه اهل سنت وبه گونه ی دیگربرفقه شیعه سواربود ومی باشد.طوریکه درعمل دیده شد،درعراق،باقرالصدر،کتاب"فلسفه ی ما"ودرایران،علامه ی طباطبائی،"اصول فلسفه وروش ریالیسم" راباحاشیه ی فربه ترازمتنِ مرتضی مطهری پیش کش نمود.نویسنده که هردواثرفلسفی یادشده راخوانده است،درآن هاکمترمطالبی نوازاندیشه های فلسفی مدرن غربی به شیوه ی کانتی،هگلی،مارکسی،نیچه ی،راسلی و...یافته ست.ازهمه جالب تراین که،دکترابراهیم یزدی،رهبرنهضت آزادی ایران، درخاطرات خود"شصت سال صبوری وشکوری"ج اول،نوشته است که مواد خام اصول فلسفه وروش ریالیسم رافعالان این نهضت برای طباطبائی فراهم کرده اند.بنگرید!چگونه واکنش دربرابرفلسفه ی مارکس،پایه ی فلسفه نویسی اسلامی درایران شده است.ازنظرنویسنده،باید چنان می شد.چرا؟ درکشوری که حکومت های منحط وملایانش اندیشه ی صدرالدین شیرازی رابی اهمیت وخرافات گرد آمده دربحارالانوارِ مجلسی راپاس بدارد،دستاوردش همین باید باشد! ازاین رو،به صراحت می توان گفت که برآمدن خمینی وولایت فقیه اش،برتری بخشیدن بحارالانوار،براسفاراربعه ی صدرالدین شیرازی ودرمجموع غلبه خرافات برعلم،فلسفه وعقلانی گری درایران واسلام می باشد.خرافه گرائی که اکنون درایران به ستیزبافلسفه وعلوم انسانی برخاسته است.
نگاهی به وضع ناگوارفلسفه واندیشه ورزی درافغانستان !
وقتیکه درایران وضع فلسفه چنان است که بازتاب داده شد،می توان حدس زد که درافغانستان که درهمه بخش های علوم رتبه ی بسیارپایین دارد،درعرصه ی فکرکردن ،اندیشیدن وفلسفه چه وضعی باید داشته باشد؟با وجود این که، ایران وافغانستان، دارای پیکریگانه ی تاریخی- زبانی- فرهنگی می باشند که مذهب و قبیله گرائی درسیاست ورخنه ی استعمارغربی درسده ی نزدهم ازهم جداشان کرده است؛اماجدائی یاد شده،باعث نشده است که ازنظرفرهنگی ازهم بیگانه شوند.ازاین رو،هرنهضت فرهنگی چه خوب وچه ناخوب درایران،می تواند افغانستان رامتاثرنماید.بطورنمونه،دیدیم که مارکسیسم واندیشه ی های اسلامی مصری ها وخود ایرانی ها چگونه ازطریق ترجمه ها ونوشته های ایرانی وارد افغانستان شد وجریان های اسلامی وکمونیستی این کشوررا ایجاد وسمت دهی کرد؟ اما، درعرصه ی فلسفه هم، مانند عرصه های ایدئولوژیک،افغانستان اثرپذیرازنوشته ها وترجمه های ایرانی بوده است.ازجانب دیگر،فرود افغانستان بخاطرقبیله گرایی ونوستیزیی دسته های بی فرهنگ حاکم،سبب شد تا دردراین کشور درعرصه ی فلسفه ودیگربخش های علم،فن وفرهنگ کاری درخشانی نشود.
بطورنمونه،درنیمه ی دوم سده ی نزدهم ،محمد تقی خان یا امیرکبیر،فرهنگ واندیشه ی نوین غربی راباراه اندازیی دارلفنون ها وآموزشگاهها وارد ایران کرد که نتیجه ی آن برآمدن یک قشری فرهنگی ومترجم ونویسنده ی نوگرابود که زیرتاثرنوشته های فیلسوفان ودانشمندان غربی، خواستارحکومت مشروطه یابیرون شدن ازاستبداد سرقی شدند که درتاریخ سده ی گذشته ی ایران، بنام نقلاب مشروطه شناخته می شود.انقلابی که شکست خورد؛اماباعث برآمدن حکومت نوگرای رضاشاه پهلوی شد.درواقع،دردوره ی همین حکومتِ نوگرا- متمرکز است که از1299تا1320 خورشیدی،مدرنیسم ازبالابزیرباهمکاریی روشنفکرانی که ازشکست انقلاب مشروطه ونابسامانی های زاده ی آن ناامید شده بودند،براه انداخته شد.درحقیقت،روشنفکران تازه پای ایرانی هم باحکومت مستبد منورهم همکارشدند وهم ترجمه کردند وهم برای ورود فلسفه ی مدرن غربی جاده صافی کردند.ازمیان دانشمندان وروشنفکران مدرن ایرانی که درکنارحکومت مستبد نوخواه وزارت ،نوشته وترجمه کردند،یکی هم ذکاءالملک،محمدعلی فروغی می باشد که بانوشتن کتاب"سیرحکمت دراروپا"واقعن فلسفه ی مدرن غربی رابه ایرانیان معرفی کرد.کتابی که تاکنون درایران وافغانستان خوانندگان فراوان دارد.
پیش ازشکست انقلاب مشروطه وبرآمدن روشنفکران درایران،سیدجمال الدین افغانی ،محمدعبده وعبدالرحمن کواکبی وبرخی عالمان ایرانی درجهت پایان بخشیدن به استبداد،خواستارتفسیرامروزین متون دینی وحکومت محدودیامشروطه شده بودند که نماد رخنه ی اندیشه ی سیاسی- حقوقی ای انگلیس درجهان اسلام می باشد.دراین بخش،ازاندیشه ی سیاسی- حقوقی انگلیس به این خاطریادآوری کردم که دونیم هزارسال پس ازدولت- شهردموکراتیک آتن دریونان باستان،انگیستان تنهاکشوری بود که دموکراسی راباحکومت مشروطه پس ازانقلاب1688به آزمون گرفت.آزمونی که درانقلاب امریکا وتاندازه ی انقلاب فرانسه،نمونه برداری شد.درواقع،برای رهای ازحکومت های خود سر،دانشمندان مسلمانِ یادشده،می خواستند شیوه ی حکومت داریی مشروطه درجهان اسلام راه اندازی شود که بدلیل های که جای بحث آن هانیست،نشد.بهرحال، سید جمال ،عبده ،کواکبی وعلامه ی نائینی، به ترتیب،بانوشتن" ردی بررساله ی نچریه،تفسیرنوازدین،طبایع الاستبداد وتنزیه الامه"نوخواهی کردند.شایان توجه می باشد که، هیچ کدام مانند: فارابی،الکندی،فخررازی،ابن سیناو...فیلسوف نبودند،واین هاهم مانند:سقراط،افلاطون،ارسطو،ماکیاولی،هیوم،اسپینوزا،کانت،هگل،مارکس،نیچه،هایدگر،راسل،سارتر،فیلسوف پنداشته نمی شوند.البته که،درمیان فیلسوفان مسلمان،تنهاابن رشد،سزاوارفیلسوف شمردن می باشد.ازاین رو،حسن البناء،پایه گذارنهضت برا دران مسلمان،سیدجمال رایک فریاد وعبده رایک دانشمند وسازمان خود رایک جنبش اسلامی،ملی،عرفانی وباشگاه مبارزاتی معرفی کرد،ودکترسید جواد طباطبای،فیلسوف کنونی ایران،سیدجمال رایک آدم غوغایی بدورازدرک فلسفه ی مدرن معرفی می کند.دلیل این که شماری ازاندیشه ورزان آن هارافیلسوف نمی دانند؛روشن است وآن اینکه سنجه ی فیلسوف بودن، معنای نووغربی اش می باشد وفلسفه ی غربی هم، ازشکم رنسانس/نوزائی،سده 15واصلاح مذهبی سده16،نهضت روشنگری سده18،انقلاب فرانسه ونهضت های ایدئولوژیک- سیاسی سده های نزدهم وبیستم برخاسته است که رهائی عقل واندیشه ازبند مذهب وکلیسا وپذیرش عقل خود مختارستون فقرات آن می باشد.ازاین رو،هیچ کدام ازفرهیخته گان مسلمان یادشده فیلسوف به شمارنمی آیند.به این لحاظ که،درجنگ عقل شرعی فرومانده وبه شرع عقلی نرسیده بودند.اگرهم رسیده بودند،شایدهراس ازستم شاه وشیخ وتجربه ی جنبش شوربخت معتزله وادارشان کرد که درخم یک کوچه بمانند! بازهم،اگرچه بزرگان نامبرده فیلسوف نبودند،جای مسرت است که بافلسفه وفیلسوفان هم دشمنی نداشند.افزون براینکه، بافلسفه واندیشه ورزی دشمنی نداشتند،مسلمان ها رابه خواندن اندیشه های نوتشویق هم کردند.بنابرآن،ازاین سبب که درزبان یونانی،فیلاسوفیا،به معنای دوست داشتن دانش هم می باشد،همه ی بزرگان یادشده باچنان تعریفی شایسته ی فیلسوف بودن می باشند.شایان دقت است که درفرهنگ وزبان یونانی،فلسفه، دوست داشتن دانش معرفی شده است که به این تعریف بسیارفیلسوف می توان یافت.اما،مارکس به فلسفه تعریف دیگری داد که بیرون شدن ازتفسیر جهان ورفتن به سوی تغییرجهان می باشد.بزبان روشنتر،فلسفه وفیلسوف،مبارزهم باید شود.ازاین رو،ژان پل سارتر،دانشمند فرانسوی گفت که"مارکسیسم شکست خورد؛امانمی خواهم که جهان به برهه ی پیش ازمارکس برگردد."به سخن دیگر،فلسفه باید رنگ وبوی انقلابی خود راکه مارکس به آن داده بود،نگهداری وادامه بدهد.ازنظرتغییرخواهی فلسفی ی مارکس هم که بنگریم،بسیاری اندیشمندان مسلمانف دیگرونی طلب بودند وشاگردان شان هم چنین می باشند.
جای خوشبختی است که،درادامه ی فلسفه ورزیی اندیشمندانی پیشامارکسی مسلمان،درسده ی بیستم،داکترمحمداقبال لاهوری پابه میدان گذاشت که ازهرنگاه سزاوارفیلسوف بودن می باشد.اقبال درمیان اندیشمندان پیش ازخود،هم دوره ی خود وپس ازخود،سه ویژگی داشت که کمترفیلسوفان مسلمان دارای آن بودند:نخست،پرورش یافته ی دامان فلسفه ی مدرن غربی بود که ازهراکلیتوس تاکانت،هگل،مارکس،بریکسن ونیچه،همه را دربرمی گرفت.دوم،باآگاهی به زبان فارسی وگزیدن "فلسفه ی عجم یافارسی"،به حیث تیزدکترای خود درفلسفه،پاره ی جدای ناپذیراندیشه ی فلسفی ایران باستان وکنونی بود.سوم،هندی وآگاه به فلسفه ی هند بود.درواقع،اقبال،دارای شناخت ژرف ازفلسفه ی مدرن غربی،فلسفه ی اسلامی- ایرانی وفلسفه ی سرزمین خودش، یعنی هندی بود.سه ویژگی که اورا درتارکِ اندیشه وتفکرکهنه ونوازسه جهان نشانده بود.سه جهانی که دیروزهم برای گفتن سخن داشتند ،امروزهم دارند،وفرداهم خواهند داشت.
جالب این است که افغانستان که فارسی زبان هایش ریشه درحوزه ی تمدنی فارسی وپشتوزبان هایش ریشه درحوزه ی تمدن هندی دارند،نقطه ی تلاقی فلسفه های ایرانی وهندی وپس ازسلطه ی روس هابرآسیای مرکزی، نقطه ی تلاقی اندیشه هایی اسلامی،هندی واروپائی شد.اینجاست که می توان وضع خوب وخراب فلسفه دردیروزوامروزافغانستان را بدرستی درک نمود.واقعیت این است که فلسفه بیشترازدیگرکشورهای اسلامی، درافغانستان مانع هاودشواری هاداشته است که بزرگترین دشواری آن ازحکومت های ستمگرمعارف ستیزبرخاسته است.بطورنمونه،اگروضع تفکرفلسفی درافغانستان رابا ایران ومسلمان های هند واکنون پاکستان درنظربگیرم،دیده می شود که درنیمه ی دوم سده ی نزدهم،محمدتقی خان، مشهوروبه امیرکبیر،باراه اندازیی آموزشگاه هابه گونه ی نو،دروازه ی اندیشه ی نورابروی ایرانیان باز کرد؛ودرعین زمان،سرسیداحمدخان،قاضی ودانشمند مسلمان هندی، با راه اندازیی دانشکده ی علی گر،مسلمان های هند رابااندیشه های نوین انگلیسی- غربی آشنا ساخت.اما،درافغانستان که درنیمه ی نخست سده ی نزدهم، جنگ اول افغان وانگلیس راپشت سرگذاشته بود،امیردوست محمدخان مزدور،کاری درزمینه نکرد، وپسانترکه، جنگ دوم افغان وانگلیس راه افتاد وازشکم آن حکومت انگریزی- ستمگرعبدالرحمن خان بیرون آورده شد.درواقع،این امیرستمگرولات،در21سال دوره ی زمام داریی توحش بارش،بشدت بامدرسه وفکرنومبارزه کرد.پس ازامیر،پسرش حبیب الله خانِ زن باره مدرسه نه برای اندیشه ی نو،بلکه برای پرورش کاتبان راه اندازی کرد که جز مامورپروری،کاری دیگری ازآن ساخته نبود.
بهرحال،ازاین که اندیشه هاچه کهنه وچه نوساری وسیال می باشند وتحولات درکشورهای همسایه، مانند،انقلاب1905روسیه،انقلاب مشروطه ی ایران در1906وجنبش ترک های جوان درسال1908که نماینده ی آن هادرکشورما،محمودبک طرزی ونشریه ی حکومتی سراج الاخبارش بود،وبرآمدن حزب مسلم لیگ درهند،درسال1906،ازشکم دانشکده ی علی گرِسیداحمدخان که درسال1920به سویه ی دانشگاه بالاکشیده شد و...افغانستان رادرمسیردیگرگونی ای مخالف خواست امیرحبیب الله قرارداد که دستاورد آن کشته شدن اووبرآمدن امان الله خان و نوخواهی ناکام اومی باشد.طرفه این که، نوخواهی ناآگاهانه ی امان الله خان وشکست او،یک باردیگرافغان های سنتی- قبیلگی رانسبت به اندیشه ی نوکه فلسفه انگیزه بخش آن می باشد،حساس ساخت.ازهمه دردناکتراین که،همان حساسیت ها بودند که به کمک هند بریتانیا،نادرخان واپس گرا- قبیلگی رابالاکشیدند وزمینه سازی کردند که تا1953،آغاردوره ی نخست وزیریی محمد داودخان وبازشدن دروازه ی کشوربروی نفوذ اتحادشوروی،مدرسه به معنای جدیدش درافغانستان راه پیدانه نماید.شایان یادآوری است که،باوجود حساسیت های بسیاردررابطه به نوخواهی وتفکرنودرمحورفلسفه ی جدید،دردوره ی میانی ای سده ی بیستم،صلاح الدین سلجوقی برآمد کرد که درداشتنِ دانش آمیخته از فلسفه ی سنتی ونودرافغانستان نماد برجسته ی بود ونوشته های خوبی درزمینه پیش کش محیط اندیشه وفلسفه ورزی کرد که ازهرنگاه قابل ستایش می باشد.
بدبختانه،فلسفه ورزیی سلجوقی،طوریکه لازم بود ادامه نیافت وبایدهم نمی یافت،به سه دلیل:نخست اینکه،حوزه ی ملایی افغانستان زیرتاثیرمدرسه ی دیوبند وملاهای ادامه دهنده ی فکرآن درپاکستان،مشغول مطالعه ی کتاب فلسفی خود"ایساغوجی"و"منطق ارسطو"ونشخوار"تهافت الفلاسفه"ی غزالی و"عقاید نسفی"بودند که تاکنون ادامه دارد.دوم،حکومت های وقت، دانش نووفلسفه رابرنمی تابیدند.سوم،بارخنه ی کمونیسم روسی درافغانستان،جنگ ایدئولوژیک میان کمونیست هاونهضت جوانان مسلمان که بعدهابه جنگ مجاهدین ومسکومنجروکشورراویران کرد،آغازشد.ازاینکه ایدئولوژی ومذهب برپایه ی جزم هااستوارمی باشند،درافغانستان،جنگ کمونیسم وسازمان های مذهبی که به اخوانی شهرت یافته بودند،درزمینه ی فلسفه ورزی هم مانند دیگرزمینه ها،زیان آفرینی کردند.بطورنمونه،دردهه ی پسین پادشاهی ظاهرشاه که کمی فضای سیاسی- فرهنگی بازشده بود، دردانشکده ی شرعیات دانشگاه کابل،یک مجله به نام"مجله ی شرعیات"پخش می شد که درآن سه نفرزیر:برهان الدین ربانی،عبدالله سمندغوریانی وصفدرپنجشیری وچندتای دیگربه سویه ی خود،مقاله های فلسفی می نوشتند.تاجائی که بذهنم مانده است،بیشترین بحث های آن مجله دررد ماتریالیسم دیالیکتیک، یابنیاد ماتریالیسم دیالیکتیک مارکس می چرخید.ازاین رو،زمانی که کودتای روسی محمد داودخان درسال1352بوقوع پیوست،نخستین قربانی آن،مجله ی شرعیات بود وقربانی دومش هم نهضت جوانان مسلمان، ونخستین دستاوردش هم کودتای کمونیستی ماه ثور1357وجنگ داخلی واشغال کشورتوسط شوروی وفرجامش هم وضع غمبارکنونی می باشد.
واقعیت این است که اگربخواهیم درکشورمان فلسفه ودانش فلسفی داشته باشیم،ناگزیربه سه پدیده ی زیردقت ورزیم:نخست،چه می خواهیم به فرزندان آینده مان بیاموزیم؟دوم،داشتن زبانی که بتواند مفاهیم نورابگیرد وبدرستی بیان کند.سوم،برنامه ریزی درست درمفردات درسی وپیدانمودن وپرورش دادن استادان ماهروکارشناس که بتوانند مفردات تهیه شده راچپن کاری بپوشانند.چون، درافغانستان،حکومت هاهمواره ازآگاهی ومردم آگاه می ترسیدند؛همین موضوع، باعث شد که بجای دانش وفهم بالای مردم،برنادانی آن ها درجهت ادامه ی زمام داریی خود شماره بازکنند.ازاین رو،ازرسانش مطالب نوبه مردم بویژه نسل نوخود داری کردند که نتیجه ی آن نابودی غمبارحکومت ها وپس ماندگی فرهنگی- مادیی مردم وبرآمدن تفکروتروریسم طالبانی درقبایل همان حکومت گران می باشد.شایان توجه است که درزیرعنوان،ازقول سیدجمال آورده شده است که او"ازگاومی ترسد؛به این خاطرکه،هم شاخ دارد وهم عقل ندارد."حیف که سید جمال زنده نیست که چنان گاوهای به تحریک بیرونی ها، افغان هارابه گونه ی ترسناکی درتنگناگرفته اند! دررابطه به زبان،واقعیت تلخ این است که درافغانستان تنهازبان دری این توان رادارد که هم مطالب نورابگیرد وهم خوب بیان کند.ازاین که،این زبان،زبان قبیلگی ای حکومت گران تحمیلی و مزدوربیگانگان نیست،بنام تقویه ی زبان پشتو،نسبت به آن بی مهری نمودند.مسئله ی که نه به فربه شدن پشتومنجرشد ونه درفارسی توانی گذاشت که به حیث گیرنده وبیان کننده ی مفاهیم نوبرای مردم وآگاهان افغانستان، کاردرست کرده بتواند.بطورنمونه،بیشترازنیم سده است که نهادی بنام اکادمی علوم داریم که نمی داند ونمی تواند بداند که درعرصه ی علم وفلسفه چه بکند؟اگرنامش راباکامش یکی بسازد،باید بدون تعصب کاری علمی- فلسفی کند.چون برپایه ی تعصب کورسیاسی- قبیلگی بناشده است،ازسویه ی اکادمی علوم، به سطح یک اداره ی پس مانده ی درظاهرتقویت کننده ی زبان پشتوکاهش منزلت پیداکرده است.جالب این است که،درعرصه ی زبان پشتوهم چنان ناکام شده است که یک رساله ی علمی هم درکابل به این زبان یافت نمی شود که توسط کاربران اکادمی نام نهادعلوم نوشته شده باشد! دررابطه به برنامه ی مفردات یابرنامه ی درسی وپیداکردن وآموزش استادان ماهرومسلکی، بازهم همین تعصب قومی- قبیلگی اکادمی علوم گونه است که نقش بازی کرده ومی کند نه فهم،دانش وفهم پایه ی- تخصصی استادان.
بطورمثال،باری برنامه ی درسی دانشگاه کابل را درسه بخش ازبخش هایی علوم که ازنظربنده درنوسازی دردیگرکشورها نقش عمده بازی کرده اند،بررسی کردم:نخست،برنامه ی درس فلسفه ، دربخش فلسفه دردانشکده ی ادبیات.دوم،وضع زبان دری درهمان دانشکده.سوم،تاریخ نظریات سیاسی دردانشکده ی حقوق.واقعن،ازبررسی هرسه بخش یاد شده بسیارغم گین شدم ودانستم که افغانستان درجهت رسیدن به اندیشه های نوبویژه فلسفه، باچه کمبودیی روبرومی باشد.کمبودیی که درآن حکومت های نادان وستمگر،کمونیست ها وسازمان های جهادی- طالبی وحکومت وابسته ومسخره ی کنونی نقش عمده بدوش دارند.حکومتی کنونی راباید بیشترازدیگران سرزنش کرد؛به این خاطرکه، در12سال،بیشترین امکانات راداشته است وکمترین کا رراهم نکرده است.ازاین رو،نویسنده هم به تقویت فلسفه ودانش فلسفی که ذهنیت وروحیه ی انتقادی می آفریند،تاکید می ورزد وهم ازاین واقعیت ناآگاه نیست که ناکاره گی حکومت کابل وفرهنگیان وجزم اندیشی ای بنیاد گرایان مذهبی- قبیلگی، دشواری های می باشند که فلسفه وفلسفه ورزی باید باآن هاپنجه نرم نمایند.باتوجه به دشواری های پیشِ روی فلسفه درافغانستان،نویسنده ازنویسند گان،فرهنگیان،روشنفکران واستادان بخش فلسفه دردانشکده ی ادبیات دانشگاه کابل ودیگردانشگاه هامی خواهد که برای فربه کردن نواندیشی که ازجاده ی فلسفه می گذرد،باعزم راسخ بدفاع ازفلسفه واندیشه ورزیی فلسفی وبازنگریی دربرنامه ی دروس فلسفه دردانشگاه هاومرکزهای علمی کشوربرخیزند.درضمن،نویسنده ازاین واقعیت آگاه است که دستگاه سنتی- فقهی کشورماتابتواند مانند گذشته بافلسفه مخالفت می ورزد؛اماباید بداند که زمان به سودش نیست.به این خاطرکه،درجهان اسلام موج تازه ی ازاندیشه ورزی راه افتاده است که بازنگری درکهنه انگاری وبازگشت به فلسفه راحتمی می سازد.بازنگریی که به سراغ سنگ اندیشان درافغانستان هم می آید.
خوشبختانه،دربیشترازنیم سده ی پسین، درجهان اسلام،یک قشرنواندیش دینی- فلسفی اندیش پابه میدان گذاشته است که می تواند آینده رابزیان جزم گرائی فقهی- مدرسه ی وبه سود نواندیشی ای دینی- فلسفی رقم بزند.ازاین رو،برای روشنی اندازیی بیشتر به موضوع،ازچهره های نام می برم که برخی درگذشته اند وبرخی دیگرزنده اند وبدون شک،پیام بخش ونوید دهنده ی نواندیشی درعرصه ی دین وفلسفه درجهان اسلام می باشند:اقبال لاهوری،محمدالطالبی ازتونس،خانم لیلااحمدازکانادا،عرب تبار،عبدالرحمن بدوی،طهطاوی،امین الخولی،محمد احمد خلف الله،مصری،عابدالجابری،مراکشی،صابرعصفور،طه حسین،حسن حنفی،محمدسعیدالحشمائی،مصری،محمد نذیر،اند ونیزیای،ایس ایم ظفرپاکستانی،صادق جواد سلیمان،نصرحامد ابوزید،مصری،فاطمه مرنیسی،مراکشی،آمنه ودودمحسن،امریکای،محمد شهرور،سوری،چاند رامظفر،مالیزیای،محمد ارکون،الجزایری،فرانسوی،مالک بن نبی،الجزایری،عبدالله نعیم،سودانی- امریکای،حاجی آجولا،نیجریای،بازرگان،شریعتی،طالقانی ،سروش ،شبستری وملکیان،ایرانی،محمود طه،سودانی،نورخالص مجید،اندونیزیای،ماما دیودا،سینیگا لی،داکترفضل الرحمن،پاکستانی،بشیراختر،پاکستانی،وشماری دیگری که نام شان درذهنم نمانده است.شایان یادآوری می باشد که ازاندیشمندان یادشده شماری شان درگذشته اند وشماری دیگرشان درقید حیات می باشند که دربخش های مختلف علوم دینی وبشری کارمی کنند.نویسنده که بانوشته های بسیاریی آن ها سروکاردارد،مطمئن است که نیروی بزرگ وموثری درقلمروفکرواندیشه ی اسلامی درجهان نومی باشند واندیشه های شان بدون شک می تواند مسلمان ها راکمک نماید که میان جنبش عقلانی پیش ازبسته شدن دروازه ی اجتهاد وجنبش های کنونی جهان اسلام واندیشه وفلسفه ی مدرن غربی پل بزنند.پلی که بدون شک می تواند دوکارزیرابه خوبی انجام بدهد:نخست،تفکرنقدازخود راکه اصل جوهری درفلسفه ی نو می باشد، وارد فرهنگ مسلمان ها کند.دوم،بانقد ازفرهنگ خودی وفرهنگ وفلسفه ی مدرن غربی،تفکرفقهی شاهی- شیخی رابه بازنگری واداروهمچنان بنیاد گرائی اسلامی راکه ازنهایت تنگ دستی بزورگوئی وخشونت متوسل شده ومی شود،سرعقل بیاورد.درواقع،باسرعقل آوردن بنیادگرائی یک مانع عمده ازسرراه تفکرمدرن فلسفی برداشته می شود.دراین صورت،فلسفه ی اسلامی به روزمی شود وتوانِ این راپیدامی کند که با فلسفه ی مدرنِ غربی به گفت وگوورقابت برخیزد.رقابتی که بدن شک می تواند جهان اسلام را وارد جهان نونماید.