توردیقل میمنگی

 

یادی ازتصویرگربزرگ درد ها ورازهای اسارت ونا برابری  پرفیسورغلام محمد میمنگی

 تقدیم به روح پر فتوح آزاده مرد میهنم،استاد پروفیسورغلام محمد میمنگی، وآن شهیدان گم نامی که در دام تعصبات من برترجان های شیرین خویش را از دست دادند، وآن انسان های مظلومی که بی هیچ گناهی مجرم اند، وبزرگترین گناه ایشان ازبیک بودن، هزاره بودن، تورکمن بودن وغیر آریایی بودن است وبس، که درد ایشان را جزآن که در موقف ایشان باشی، از درک آنچنانی اش عاجزی، که باید است بسوزی تا بدانی که سوختن چیست! ومعنی از دست دادن هویت انسانی خلقی راهم کسی داند که، خود از زمرۀ آنان باشد، واین درد جانکاه را با گوشت وپوست خود تجربه نماید، وبداند که محرومیت ازداشتن زبان مادری چیست، وبیگانه بودن با فرهنگ خودی چه معنی را میتواند افاده کند، ومحرومیت از حقوق انسانی، در مقام برابری با دیگران چه مفهومی دارد، وخویشتن را همیشه وبی هیچ گناهی مجرم احساس میکند زانکه او ازنژاد وقوم برتر درین خطه نیست!! طفلش درمدرسه وخودش در اجتماع همیشه مجرم، ومجبور به آموزش وتکلم به زبان دیگران است، ویا هم مذهبش را تقیه میکند، زانکه او محکوم است، ودر سرزمین آبایی اش مهمان ناخوانده!!

 هموطن مرا به هر نامی که میخواهی صدا کن ولی بگذار که من آن خود باشم ، همانند آنکه توبه آن خود بودن خویش می بالی وافتخار داری !پس بمن هم این حق را قایل باش، تا باهم در همه، غم وخوشی های میهن مان، در کنارهم باشیم.

  بگذار من وتو داشتن موقف متساوی انسانی را فارغ ازقید وبند اوهام نژادی وقبیلوی، در نظام اجتماع قبول کنیم تا بتوانیم برادر همیشگی وراستین همدیگر باشیم .

من وتو برادریم، به شرطیکه خط قرمز امتیازاتی را که خاصۀ تواش ساخته اند، از میان خویش محوسازیم ، ومشترکاتی را که واقعاً، همه با هم داریم، درد اشتن میهن مشترک وتاریخ مشترک پذیرا شویم !!!!

  به امید رهیابی به منزلگه درک درد ها  ورنج های نابرابری، وضرورت انسانی باهم بودن ودرمساوات زیستن

 

     سلام بر میمنه، آن شهر همیشه سبز آزاد مردان تاریخ

سرزمین زیبایم میمنه! سلام برتو که صدای فرزند آواره ، وطفل اسیرت، درکاروان اسیران اکیرخان دلاور، وهمرزمان بی باک وپا به زنجیرش، ازدامان بخون خفتۀ تو تا قتلگاه کابل آنروز، آن سانی که در آن روزگاران سیاه وشوم با صلابت ایمان وامید به آزادی وعدالت،ازاعماق زندان ها وانتهای تحقیرها چون یکی فریاد رسای حق طلبی وخود بودن بر اوج ها بلند، ودژخیمان را لرزه براندام انداخت، اکنون نیزآن آوای ماندگار، درسرتاسراین جهنم هستی سوز،ازاوج قله های تیربند تا افقهای بلند پامیروآسمایی، باغریوباد ها وامواج دریاها، آوازپرندگان وگریۀ کودکان، با نوحۀ مادران ونعرۀ حق طلبانۀ مردان همچنان درخروش است، خروش خود جویانه و رستاخیزی که، من گم شدۀ ملتی را در باطلاق نا هنجاری های تاریخ جستجوگر است واین بارتا روز وصل به اصل آزادی وعدالت، هرگز فرو نخواهد نشست!

میمنه! سر بلند باد که میمنه زادگانت، تورا هرگز ودرهیچ حالتی به فراموشی نمی سپارند، واز عمق تاریک ترین تاریکی ها هم نام پر شکوه تورا ورد زبان خویشتن دارند.

 ای تاریخ ای شاهد گیسوسپید گلبانگ هستی وحوادث نا شکیب روزگاران تلخ وشیرین انسانها، بیاد دارکه ! میمنه ومیمنگی را یارای تحمل اسارت واز خود فراموشی های بی انتها ی روزگاران نیست ، چنانچه توشاهدی که ایشان را ، صد بار هم گر بسوزند،ومحترقه اش خوانند، بازهم این عقابان بلند پروازآزاده، ازخاکستر وجود بر باد رفتۀ خود دردم طوفان  حوادث قامت افراشته، وتیغ  طعنه را به نا مردان وستمگران خیانت پیشه، به پاس بیدادگری های نامردانۀ شان حوالت خواهند ساخت، وسرود بازهم ما زنده ایم وزنده خواهیم ماند، مرگ بر ستمگر وجبار را با صلابت بیشتر از پیش بخوانش خواهند گرفت . همانند اینکه اکنون تو شاهد سر افرازی این سرزمین با نام ویاد فرزند فرزانۀ دیار میمنه غلام محمد میمنگی در صفحات امروز وفردای خویش هستی و خواهی بود.

بیاددارید که عقاب تشنۀ آزادی در قفس هم به فرزندانش درس آزاد زیستن وخود بودن را تعلیم میدهد ، تا کرگس لاشخوار، طمع تسلط  بربساط هستی عقاب را به فراموشی بسپارد ویقین دارد که نسل شاهین اسارت پذیر نیست .

 میمنه!

 فرزندانت! هرزمانی یاد تورا یاد خواهند داشت ، که چگونه دلاورانت درظلمتگاه تاریخ ، با نثارجان، نگین نام تورا درانگشترزمان ابدیت بخشیدند، ونامت رااز زیر بال خفاشان وحشی وخون آشام، با خون خویش برسنگ ابدیت تاریخ بنوشتند، وبه سمبول آزادی واسارت نا پذیری زمانه ها مبدل ساختند که تا فرداهای  بیکرانۀ تاریخ تا سرنگونی آخرین برج وبارۀ استبداد در این سرزمین، همچنان ورد زبان آزادیخواهان وآزاد اندیشان خواهد بود.

 میمنه !

بیاد دار که میمنه زادگانت نه از راه خواهند گشت ونه هم سردر آستان ابلیس اسارت پیشه فرود خواهند آورد، هر چندی که روزی چند ، آن ابلیس ملعون سایۀ ننگین خویش را بر افق های تو جاویدانه پندارد!!

 میمنه!

 تاریخ نیک میداند که ، چگونه سرآزاد مردانت به پای چوبه های دار رفت، وتن روئین تنانت اندرحصارهستی سوز، ظلمت پیشگان به خاکستر مبدل شد!

 مگر هیچگاه! توعقابین لانۀ آزادگی ازعظمت وجود آزادگان تهی نبوده ای ونخواهی بود .

   یقین دارم که!!!

 روزی ابر های سیاه اسارت، در افق های زیبایت دریده خواهد شد ونام تو توأم با کلمۀ مقدس آزادی ،همچنان ورد زبانها خواهد بود، وشقایق رسته از خون شهیدان راه آزادی وعدالت زینت بخش دشت ود من،سنگ وکوهت خواهد شد، واسارت رادرین سرزمین خاک سپاری ابدی خواهند نمود.

 

     زنده یاد پروفیسور غلام محمد میمنگی  یا سمبول آزاد گی ومقاومت تورکان اسیردر نظام قبیلوی افغانستان

     نام های ماند گارتاریخ، در جوامع بشری، آن نام هایی اند که، تحریروطنین تکلم آن ها، نه تنها معرف چگونگی شخصیت، دارندگان آن اسما، بلکه کلید شناخت ومعرفت نسل های مختلف انسانی، با اوضاع واحوال اجتماعی، کیفیت حیات انسانی،  سرنوشت ملت ها، با تعریف چگونگی روابط وظوابط حاکم در استمرارحیات خلق ها، در مقاطع مختلف تاریخی شده بتواند .

    گشایش باب بحث زندگی و آثارزنده یاد پروفیسورغلام محمد میمنگی، این رزمندۀ نستوه و شهسوار میادین اندیشه وقلم که از بسا جهات خود، استثنایی ومنحصر به فرد است ، خود حکم مراجعه وحضور یابی به آن صفحاتی از تاریخ خونین وآگنده ازدحشت وخیانت،ونفاق سرتاسر این سرزمین، بالخصوص بخش های معینی ازآن را دارد که، با حوادث شوم زادۀ آن دوران، در ابعاد داخلی وخارجی خود گره خورده، وحقایق تلخ مرتبط با آن واقعییت ها را در کلیت آنها به نمایش میگذارد.

  آن حوادث سیاه ونا خواستۀ شیطانی که، شکل گیری وقوام پلان شدۀ آنها، بنا به خواست وارادۀ استیلا گران خارجی، وطاغوتیان قبایلی وابسته به اجانب، درسرتا سر این سرزمین آغاز، و سرنوشت مردم، مسکون در این جزیرۀ مقهور قهر ناخدایان پستی وپلشتی های تاریخ را، تا امروزهم به شکلی از اشکال در اسارت خود دارند، که ما همه باهم،وبه شیوه های مختلف، همه روزه در متن آن میسوزیم ودرد میکشیم !!

 

 غلام محمد میمنگی !!!

 نامی آشنا وتعریف شده در جامعۀ ما که، هویت وشخصیت فرد مسما بخود را، با هویت وسرنوشت سرزمینی که میمنه اش گویند، ومیمنه هم پارۀ از تن زخمی وهزار پارۀ کشوری موسوم به افغانستان است،چنان بهم گره میزند که، تا بیکرانه های تاریخ هم ، این دو را از هم جدا نمودن نا ممکن بوده، و بخودی خود،  کتاب بس بزرگی را ماناست، که ازواقعییت های تلخ وتکاندهندۀ مرتبط با سرنوشت شوم مردم ومیهن آن راد مرد سخن میگوید، که محتوای آن را سقوط ارزشها، امحای اعتبارات بجا ماندۀ تاریخی در روابط باهمی باشندگان این سرزمین، اعمال ظلم وبی عدالتی های دور از تصوردر برابر مردم، هجوم وحشیانۀ اجانب، فرومایگی زمامداران، بذرنفاق، بسیج تعصب ومتعصبین خود بیش بین وتفوق طلب در آن دوران وبعدآن تشکیل میدهد، که طی آن ارزشهای انسانی واژگون، وانسانیت درسایۀ جهل، تعصب وخود بیش بینی های موهوم قبیلوی خاکسپاری میشود .

 میمنه ومیمنگی ها دراین میدان تاخت وتازهای بیرحمانه، سرنوشت خاص وویژۀ خودرا دارندکه چگونگی آن حقایق جانکاه تاریخ را دررابطه با مردم وسرزمین میمنه  ودیگرخلق های ستم دیده ومحکوم کشور ، هیچ کتابی هم ، با هیچ عنوانی گویا تر ورسا ترازاین واژۀ ترکیبی، نهُ هجایی (غُ- لام- مُ-حَ-مَد- مَی-مَ-نَ- گی ) بازگو نموده نمیتواند، چنانیکه این نام به تنهایی خود قدرت تصویرگری بی واسطۀ آنهارا با خوددارد، و خود بی زوال ترین شارح مظلومیت های معصومانۀ، دوراز تصوروتعریف همه جانبۀ مردم وزادگاه او، ودیگر مردم این سرزمین، دررابطه با ستمگری ها ومعامله گریهای جباران خودی، ومهاجمین محیل اجنبی است که، در برابرآن همه انواع ایثارگری های بیدریغ مردم در راه رسیدن به آزادی وعدالت بی اثر میشود.

        پروفیسور غلام محمد میمنگی فرزند دردها ورنج های بیکران مردم وزمان خویشتن بوده، وعصارۀ حیات او، خود محصول بی چون وچرای لابراتوارزمان، با فجایع صورت گرفته درمتن آن است که، از دوران طفولیت تا آخرین لمحات عمر خویش شاهد آنها بوده وخود در کوره های آتشین تجارب ناشی ازآن جنایات پخته وآبدیده میگردد.

     این میمنه زادۀ بی باک وبا تدبیر که درسهای معلم ومدرسۀ روزگارش را به دقت آموخته ، واز بکار گیری آموخته هایش در راه رسیدن به سعادت آزادی وعدالت حقیقی، یک لحظه هم در زندگی خویش غفلت نورزید، از همان بدو تولدش، ناظر شکل گیری وقوام زشت ترین حوادث نا خواستۀ پیرامونی دررابطه با زندگی خود ومردمش بود که، یکی پی دیگری در حالت زایش وشکل گیری آمیبی خود قرارداشته، وسر نوشت مردم را به گودال تباهی سوق میداد، وهیچ دست غیبی هم که مانع از تداوم آنها شود پدیدار نه بود .

   آن دورۀ سیاه وقیر اندودتاریخ که، بسط نفاق وپراگندگی میان خودی مردم وحاکمیت زمامداران بی کفایت ومزدور، درسرتاسرمنطقه اعم از تورکستان وافغانستان، مشخصۀ اساسی آن است و نبود دولت های مستقل ملی درافغانستان ، وفقدان دولت های با اعتبار ملی، بمعنی واقعی آن، درسرزمین پهناورتورکستان اعم از خیوه ، خوقند، بخارا ، بلخ ، تخارستان  ومیمنه که، کفایت پاسداری، ازوحدت ملی، تمامیت ارضی، استقلال، ارزشهای انسانی ودیگر مواریث تاریخی وتمدنی، آن سرزمین پهناورراداشته باشد، حقیقت بلا تردید آن روزگاررا تشکیل میدهد که، با گذشت هرروزی شیرازه های هستی مردم را بیشتر از پیش گسسته ترساخته، وبه یک حالت فجیعی در میآورد که تاریخ هرگز منتظرش نبود!!

 که در نتیجه تورکستان معدوم از جغرافیای روزگار میشود وافغانستان مثله شده همانند زباله دان بی عدالتی ها در تاریخ باقی میماند که جاهلیت قبیلوی را به افتخار وسمبول هستی خویش مبدل میسازد، که تا اکنونهم این جهنم با همان خصوصیت خود بر پا بوده، وجلادان غارتگر از سراسر جهان با همکاری های جلابان جان وناموس مردم مصروف اندام بری وآتش سوزی آن اند .

  دولت های تاراجگر غیر مردمی،به مرجع بیداد ودولت مدار وجدان باخته،  به عفریت بیداد گر،مال اندوز وعشرت طلب مبدل شده، ودین الهی هم با جدا شدن از صلابت نجات بخشی خویش، وسیلۀ بود در دست شیادان وستمگاران، که روحانی نمایان سالوس وبی ایمان از دین شمشیری برای ستمگاران ساخته بودند وبس، تا بندگان خدارا همچنان با نام دین اسیرخویش سازند واز عصاره های هستی خلق وسایل عیش وطرب زندگی های ننگین خویش فراهم نمایند.

فقروجهل روبه فزونی بود وچپاول گری زورمندان،  قانون حاکم وبی قید وشرط زندگی مردم ، و تلاش جانبازانۀ عدۀ محدودی هم هرگز بجایی نرسیده، ووحدت از هم گسیختۀ مردم ، راه پیوند های دوباره را از یاد برده وروز تا روز عمیق تر میشد .

   باا لطبع در چنین اوضاع واحوال آشفته، هجوم لاشخوران طماع  وگرسنۀ روس، انگلیس، چین،پارس با استشمام بوی نفرت انگیز نفاق وپراگندگی در میان مردم تورکستان باستان، از  هشت جهت آغاز، ودرحالت اوجگیری برق آسای خود بود،که از کوه پایه های هندوکش تا ماورای قفقاز واورال،  ازحوزه های تبت تا دریای خزررا، آماج حملات خویش قرارداده، و روز تا روزبر ابعاد آن فزونی به عمل میآمد.

 این تهاجمات گسترده وهمآهنگ ، یکجا با تزاید روز افزون نفاق وخصومت های میان خودی واوج گیری حیات ملوک الطوایفی، فضای زندگی تورکان را سیاه وسیاه تر، ونیروی مقاومت  خلق ها را در مناطق مختلفۀ آن ، بجای بسیج بر علیه دشمنان خارجی ومهاجم ، در بسا حالات به نفع دشمنان وبر علیه همدیگر قرار میداد، چنانچه تاریخ زمان حیات دشوار ودردآور استاد غلام محمد میمنگی از نمونه های اینگونه عملکرد های نا بخردانه درمیمنه، سرپل، اندخوی، آقچه، بلخ،سمنگان، بغلان، قندوز، تخارو بدخشان،خیوه، بخارا،خوقند مالامال بوده وعلت العلل اکثریت بدبختی های آن دوره وبعداز آن را تشکیل میدهند.

 نفاق وپراگندگی جاری ورشد یابنده در میان مردم، یکجا باگسترش حملات وحشیانۀ مهاجمین روس و قبایل افغان با حمایه وپشتیبان انگلیس درمنطقه، ازهراستقامتی بلاد تورکستان را یکی بعد دیگری از نعمت آزادی واستقلال محروم وتجزیه نمود، البته خاقان های چینی و قاجاریان حاکم برپارس نیز ازین چپاول بزرگ تاریخ بی بهره نمانده وهر یک نصیب وقسمت خویش را بدست آوردند که، بحث کنونی ما گنجایش توضیح مفصل آن وقایع درد ناک را، درچگونگی مُثله شدن تورکستان، درخود ندارد، و بیشترین توجه ما معطوف به وقایع تورکستان جنوبی میباشد که، بعد ها با نام گذاری مناطق مختلف تورکستان برحسب نام کشوری که آنرا اشغال نموده بود، چون تورکستان روسی، تورکستان چینی، این قطعۀ تورکستان هم مسما به تورکستان افغانی گردید، که تا اواسط سلطنت محمد ظاهر شاه هم به همین نام یاد میگردید.        سرنوشت تورکستان جنوبی در این گیرو دارویژگی های مختص بخود را دارد که با سایر مناطق تورکستان اندکی متفاوت است، زیرا تورکان ساکن درین مناطق از صد ها سال بدینسو از لحاظ سیاسی وتاریخی که داشتن دین مشترک وسرنوشت سیاسی مشترک ،پایه واساس آنرا تشکیل میداد، با مردمانی که در جنوب هندوکش تا کرانه های رود گنگا و سند متوطن بودند دارای روابط طولانی مدتی بودند که گاهی هم در سایۀ توحید دینی ووحدت تاریخی در قلمرو حاکمیت های بزرگ دولتی،خودها را  چندان جدا از هم احساس نمیکردند، روی همین ملحوظ زمانی که شیرازه های زندگی مردم سایر نقاط تورکستان در حال از هم پاشیدن بود، ونیرو های استعماری از هر استقامتی در حال تنگ ساختن حلقۀ محاصره بر گرد همه مردمان این منطقۀ آسیا بودند،مردم مسکون درشمال هندوکش خویشتن را با خلق های جنوب هندوکش هم سرنوشت ودر سایۀ اخوت اسلامی وهمزیستی طولانی مدت تاریخی از دوره های کابل شاهان تا سلسله های، تگین شاهی، غزنوی، سلجوقی، خوارزمشاهی، تیموری، شیبانی،  بابری، افشاری غیره تورکان حاکم در منطقه، برادرواقعی خویش احساس نموده وبه استقامت ایشان دست دوستی دراز نمودند تا باشد که سرنوشت خویش را از اسارت بدست دیگر اجانب غیر دین وارهانند .!

 چنانچه کمک همه جانبۀ حاجی بیگ خان مینگباشی ،سپهسالار لشکر ازبیکیۀ نادر افشار، یکجا با نور محمد خان غلزایی ولشکریان قزلباش اردوی نادر شاه افشار در ایجاد واستقرار دولت ابدالی توسط احمد شاه ابدالی،آمدن نمایندگان تورکستان جنوبی به دربارتیمور شاه ابدالی، و شاه زمان پسر تیمور شاه به دادخواهی وطلب کمک در برابر چپاولگری های حکام خود کامه، وبعدها حمایت ایشان از امیر دوست محمد خان، امیر شیرعلیخان، امیر عبدالرحمان خان، شاه امان الله خان در اعلان وتداوم جهاد، و قیام استقلال برعلیه انگلیس ها بهترین گواه این مدعای ماست!!

 روی همین ملاحظات است که مردم این ساحات تورکستان همیشه روی داشتن مناسبات دینی وتاریخی با باشندگان ساحات جنوب هندوکش حساب میکردند ، تا اشغالگران وچپاولگران بی رحمی که روزی همه هستی انسانی ایشان را از آنها سلب نمایند، چنانچه دردوره های زمامداری عبدالرحمان خان وبعد از آن اتفاق افتاد ومردم با حسرت از امیدی که بنام اخوت دینی وتاریخی بسته بودند، نادم بودند ولی راه های عقب گشت همه مسدود بود  ودام بلا از هر سویی برپا!!!

 در این میان میمنه با میمنگیان با شهامتش سرنوشت حسرتباروجداگانۀ دارد که، بیشتر ازهر مکان دیگری آماج حملات دشمنان واقع گردیده، وامیران آزاده وبا تدبیرآن، درپناه خصایل نیک، شجاعت، آزادیخواهی وحریت پرستی مردم میمنه، وهمکاری های بی دریغ دیگر مردم تورکستان، آنچه را که طی ده ها سال از آسیب بسا دشمنان در امان نگهداشته بودند، در نهایت با هجوم های همزمان وپلان شدۀ روس از یک جانب وافغان، انگلیس از جانب دیگر، از دست داده، ومصائب بس بزرگی راکه هرگز در تصور آن نبودند متقبل گردیدند که دامنۀ آن تا هنوز هم ادامه دارد .

  حملات پلان شده، از هر استقامتی با طمع تصاحب جان ومال مردم میمنه آغاز یافت، فتنه وآشوب از درون وبیرون شروع به شکل گیری ورشد سریع  خود نمود، فرصت طلبان دین فروشی هم بودند که آرام نه نشسته، ومطاع ننگین سقوط باور مردم را در ازای امتیازات نا چیزی به تجاوز گران عرضه میداشتند، خائنین دین فروش وخدا نشناسی بنام های، سید دیوارسوار،  مفتی شرع ، پیر پلنگ پوش وغیره سر بر افراشته ودر میان مردم ساده دل وبا ایمان میمنه شروع به کشت زهر بی باوری ها نمودند، مدعیان امارت هم بیکار نه نشسته گاهی با این وگاهی هم با آن بنای معامله گری وجور آمد های نا عاقبت اندیشانه بر علیه همدیگر را بنیاد گذاشته وسر نوشت میمنه ومیمنگی ها را به عنوان آخرین دژ تسخیر نا پذیر تورکستان در هم شکسته وآنچه را در سایر نقاط تورکستان جنوبی بر سر مردم آورده بودند، بالای مردم میمنه نیز نازل ساختند.

  پرفیسورغلام محمد میمنگی فرزند این شرایط دشوار زندگی مردم خود است که از یکسو، اولین مراحل محواستقلال وآزادی سرزمین اجدادی خویش، یعنی تورکستان وبالآخره میمنه را با چشم سر به نظاره میگیرد، واز جانب دیگرشاهد شکل گیری ده ها جنایتی است که،در آن دورۀ تاریک اتفاق می افتد، که ما بعضی از بر جسته ترین آنهارا ذیلاً یاد آور میشویم تا شمۀ از اوضاع واحوال آوان تولد وبعداز تولد میمنگی را تا زمان مرگش طور اجمالی باز گو نموده باشیم:

1 - حملات نائب محمد علم خان ظالم وحریص بی مروت، نمایندۀ نظامی امیر شیر علی خان بالای قندوز، بلخ،میمنه ، سرپل ،اندخوی و آقچه با زیر پا نمودن همه تعهداتی که امیر شیر علی خان با مردم این مناطق ودیگر مردم تورکستان بسته بود، وخیانتهای اهل دین چون سید دیوارسوار بر علیه مدافعین شهر میمنه، در گرماگرم شدید ترین حملات دشمن که، با پخش توطئۀ دینی، مبنی بررفتن وریاضت کشیدن چهل روزۀ محمد علم جلاد در روضۀ شاه ولایتمآب، واجابت دعای او مبنی بر گشایش میمنه توسط او، ذهنیت مردم متدین میمنه را زهر پاشان نمود،وتبلیغ هدفمند این پروپاگند که ،پیشقراولی سپاه اورا این بارخود حضرت علی دارد، نه کس دیگری ،یعنی علمبردار لشکر مهاجمین خود علی است، منجر به دست برداری عدۀ کثیری از مردم متدین میمنه از جنگ ومقاومت بر علیه مهاجمین، وتسلیمی خونبار شهر میمنه به نایب محمد علم شد، وسید مذکورجام مسینی رادر وسط حیات خانۀ خود سر چپه گذاشته و همی جارزدی که ، هر آنکسی که به خانۀ او پناهنده شود در امان خواهد بود، زیراکه این جام بمثابۀ گنبد آسمانی غیر مرئی است که همه را به زیر خود پناه میدهد، والی شمشیر علی است وگردن سرکشان، که در نتیجه امیر محمد حسین خان امیر میمنه به دست محمد علم اسیر وشهر میمنه هم،همه غارت ومردم آن برای چندین شبانه روز قتل عام گردیدند، تا آنجاکه سر زنان خشک تراشیده وپستان های ایشان بریده شد..چنانچه شمۀ از این فجایع را ما در امیرنامۀ ذولفقار که اثری منظوم از شاعری بنام ذوالفقار است که در رکاب امیر عبدالرحمان در جنگ ها حضور داشته چنین میخوانیم:

درآمد جوانان میان حصار

به شمشیر ونیزه بفرمود کار

زپیش سپاه میزدند ازبیکان

به خشت وبه سنگ وبه چوب وکمان

فراوان بکشتی زافغان سپاه

به خندق فگندی همی مرده ها

به آخر درآمد به شهراندرون

تمام سپاه چو دریای خون

کشیده همه تیغ خونخوار را

به خون شست آن شهر وبازار را

چکاچک شمشیر شیران مست

زچرخ چهارم همی میگذشت

زهر کوچه آمد صدای خروش

تو گویی شده شهر یکسر به جوش

غریو زن وکودکان شد بلند

چو بر آتش تیز افتد سپند

جوانان همه بر کشیده سنان

به قتل آوریدند زن وکودکان

به بندوق وشمشیر زد بی دریغ

چو بره کشیدند همه زیر تیغ

به کوچه به بازار شدی موج شان

زبس خون بریزید از تورکیان

سر آدم اندر همان موج فرار

حبابی چو خیزد زسیل بهار

شده زورق تن برآن رود خون

هزاران هزار وهمه سرنگون

ویا آنکه شد لاله زار بهار

بگردند گلگون همه شهر وبار

 ویا آنکه دهقان فالیزگر

بکاریده فالیز آن شهر وبر

ویا ارغوان رشته بر میمنه

شده نوبهاری به صد د مد مه

گریزنده از پیش وقاتل زپی

چوآتش که افتد بر خشک نی

به بندوق میزد ستاده به او

سنان دیگر میزدش کینه جو

زتیر وکمان در گرفتی تنش

بسوزیدیک  سر چو هیزم به غش

 

وآنگه قصاب خنجر میان

هزاران زمیشان کند ذبح شان

همه پشت برپشت سازد قطار

همه سر بریده شود توده وار

ویا آنکه نجار بر نخل زار

شجر را فگنده هزاران هزار

جوانان افغانستان مثل فیل

شده مست وجوشان چو دریای نیل

کف آورده بر لب زقهر وغضب

محاسن به دندان گرفته به لب

چنان میزدند تیغ بی دریغ

چو الماس رخشان ز تاریک میغ

زکشته شده پشته ها هر طرف

ابر رود خون موج صف به صف

تو گویی قیامت شده آشکار

شده حشر بر میمنه روزگار

به مانند روز حساب پسین

پدر مر پسررا نبودی معین

زن از شوهرخود ندارد خبر

زمادر پسر دختر هم از پدر

همه مانده در حال خود مضطرب

بر ایشان شده روز روشن چو شب

بگفتی زن وکودکان الامان

به چرخ چهارم رساندی فغان

در آنروزگشته عیان رستخیز

کسی زنده ماندی اندر گریز

برآمد زشهر وبه صحرا شتافت

چو دخت غزالان پناهی نیافت

زصبح گاه همی تا دم نصف روز

بفرمود اعلم زدرد وزسوز

که سازند قتل ونبخشم امان

دلم پر زخون است از ازبیکان

نمانید کودک و زن ومرد را

هلاکش نمایید  حال تبا

 بفرموده نامور فوج او

در آورد خون عدو را به جو

چنان جنگ هر گز ندیده کسی

اگر چند داستانها شد بسی

بشد میمنه ناپدید از دخان

زبس گرد وافغان بر آمد چنان

زمرده شد بسته راه وگذر

کسی را نیابید بر شهر وبر

به شهر اندرون موج زن بود خون

شده کشتی تن بر او سر نگون

بسوزید آن شهر یکسر تمام

زن ومرد گشتی همه قتل عام

اگر چند ازبیک امان خواستند

جوانان زقهر وغضب میزدند

دگر باره اعلم منادی نمود

به افواج خود آن دلاور زجود

که ای شیر مردان با ننگ ونام

به تالان دشمن کنید ازدحام

بفرمان آن ناموردر زمان

سپاهش به تالان گشادی عنان

گرفتند اسباب دشمن تمام

ببردند یکسر به سوی مقام

غنیمت گرفتند زاندازه بیش

ببردند یکسر به مأوای خویش

 

 


بالا
 
بازگشت