توردیقل میمنگی

 

 نامۀ سر گشادۀ توردیقل میمنگی

                               به جناب عبدالعدل دایفولادی

 

  یکشنبه 27 اکتوبر2013میلادی- کپنهاگن دنمارک -

 قوم و ملیت من، فرهنگ و زبان من، همانند هر انسان دیگر درین کرۀ خاکی، پرورشگاه و پرورندۀ جسم و روح من، و مادر بزرگواری را مانا که با شیرۀ جان خویش من و دیگران را پروریده اند.

هرگز هویت انسانی خویشتن را جدا از قوم و ملیتم تکمیل و تعریف نموده نمی توانم، ولی هیچگاهی قوم پرست نبودم و نخواهم بود. انسان را در هر جایی که باشد دوست دارم، و به انسان سرزمینم افغانستان به هر نامی که یاد شود و با هر زبانی که سخن گوید و به هر دین وآئینی که معتقد باشد، عشق می ورزم و عاشقانه دوستش دارم.

 اما عدالت را در آئین برادری مشترک مان هرگز از یاد نمی برم، و خواهان تحقق ابدی و دستیابی بدانم!

 

شنبه، ۲۶ اکتوبر ۲۰۱۳ میلادی - دنمارک -  کپنهاگن

 

                                                                                                                                        سوداگران سیاه سخن یا افزار نحس تفرقه و نفاق

      در میان اقوام و ملیتهای محروم کشور

 درود به همۀ آنانیکه به حقیقت ایمان دارند و از حقیقت سازی های سودجویانۀ مصلحتی، که برخلاف واقعیت ها باشد، مبرا و گریزان اند!

درود به انسان، این مخلوق برگزیدۀ خدا درین کرۀ خاکی، که خرد انسانی اش به مثابۀ تحفۀ ازلی و ابدی خلقت، او را مبعوث جستجوی حق و عدالت ساخته و در مقابله با تمامی منش های شیطانی، ایمان و ارادت شکست ناپذیر مبارزه را ارزانی میدارد!

 درود بر تمامی خلقها و انسانهای ستمدیدۀ سرزمینم، که خودگم گشتگان بیخود، درین ظلمتکدۀ تاریخ اند و محروم از تمامی داشته های انسانی! و فعالیتهای رضاکارانۀ معامله گران گمراه خودی، بیشتر از دژخیمان قبیله و عاملان استعمار گمراه و سرگردان شان می سازد و با ترویج امراض خودکهتر بینی های ناشیانه، به شکل گیری خودبرتربینی های معیوب و کشنده مصاب!!!!

من عمیقاً به این باورم:

برده ای که واقف احوال بردگی خود بوده، و در مسیر رهایی خویشتن با هر وسیله ای تلاش می نماید و همزنجیرانش را هم همیشه بیاد دارد، یک انقلابی است و معنی آزادی را با تمامی وجودش درک می کند.

 ولی آن بردۀ کثیفی، که به حیات بردگی خو کرده، و بردگی را تقدیر ابدی خود پنداشته، با سالوسی تمام همیشه هم در جستجوی راه خوشنودسازی ارباب بیدادگر و تحکیم مقام بردۀ شاه ساز برای خویشتن بوده، و با همزنجیرانش بنای رقابت جاه و مقام را می اندازد، یک بردۀ مفلوک با فطرت کثیف بردگی است، که هم خود و هم دیگران را به اسارت می کشد. و معنی آزادی را نابود می نماید.

 

هان! تا که سر رشته ی خرد گم نکنی!

 

خودرا، ز برای نیک و بد، گم نکنی!

 

رهرو توئی و راه توئی، منزل تو!

 

هشدار که:«راه خود به خود» گم نکنی!

 (شهاب الدّین یحیی سهروردی ۵۸۷ ـ ۵۴۹ هجری)

 

 نامۀ سرگشاده و بلندبالای جناب دایفولادی را، که با سی و سه دشنام توصیفی به آدرس رهبران احزاب چهارگانۀ وحدت، بیست و سه آیت از کلام الله مجید، بیست و یک بار نام جنرال دوستم با پسوندهای توهینی و شانزده بارهم به کارگیری تفننی کلمۀ ازبک، یکجا با تعابیر متضاد فروان دیگر، از انتخابات، دموکراسی، راه شهید مزاری وغیره مزین می باشد، در سایت انتر نیتی جمهوری سکوت، با دقت و سر تا پا خواندم و از محتوای تفرقه افگنانۀ بیمار آن در میان اقوام و ملیتهای محکوم، خصوصاً ازبیک، تورکمن و هزاره، و مطالب تسلیم طلبانۀ آن در برابر فاشیسم تمامیت خواه قبایلی، که مقام خلق با شهامت هزاره را ازاوج مدعای شاهی به حضیض شاهسازی درجه سه و چهار تقلیل میدهد، و سخاوتمندانه حق شاهی ابدی را هم به تمامیت طلبان پشتون اهدا می نمایند، سخت به خود لرزیدم!!

روبرو شدن با الفاظ و واژه های استعماری «افغان»، «ملت افغان»، «ملت افغانستان»، «هزارۀ افغان» وغیره، که مبین هویت بخشی «افغان ساز» به شیوۀ مستعمره سازی تمامیت طلبان، و هویت زدایی از شخصیت ملی و هویت مستقل تاریخی تمامی اقوام و ملیت های ساکن این سرزمین باشد، در مقالۀ یک هزاره، که از تاریخ و حقیقت های تاریخی مردم و میهنش آگاه باشد، و از مبادی علوم سیاسی و انسانی باخبر، به اندازه یی چندش آور و نفرت انگیز است، که مقام نویسنده را تا سرحد یک مزدور داوطلب قبیله سالاری منحط پائین میکشد.

استفادۀ افزاری و سیاسی نویسنده از آیات متبرکۀ کتاب مقدس مسلمین یعنی قرآن کریم،  و کاربرد سودجویانۀ سیاسی این کلام نجات بخش در جهت تحریک اذهان جامعۀ متدین هزاره  و دیگر مردم کشور، آنهم در فضای انصراف عمدی و تاجرگونۀ نویسنده، از ارایۀ هر نوع راه حل واقعی و عینی، راقم آن مقاله را به دجالان سخن و تاجران حرفه یی کلام، مشابه می سازد، که از سحر کلام در جهت تطمیع خواست های ابلیسی خود، و خوشنودسازی اربابان خویش سود می برد و بس.

عدم ارایۀ هیچ نوع راه حل رهنمودی از جانب نویسنده، بعد ازنفی تمامی راهکار های، شخصیت های شاخص هزاره، همچون استاد خلیلی، استاد محقق و دیگرانی، که جناب دای فولادی چهار گفته و از دو پیشتر نمی روند، ایشان را به یک دلال تمام عیار سیاسی مبدل می نماید که حتی دست ماکیاولی نامسلمان راهم از پشت می بندد.

کنه این نوشته نشان دهندۀ آن است، که این عالی جناب و به زعم خود ایشان، افتخار نسل های آیندۀ خلق هزاره، به هیچ چیزی به جز از اعتقادات مریض و منافع فردی و گروهی خود باور ندارد، و از قرآن به گفتۀ حافظ  نقاب افگن، دام تزویر می سازند و بس.

 شیون و زارناله های کاذب نویسنده، از مقام وفاداری به شهید شهیدان، استاد عبدالعلی مزاری هم، که کذب و ریا بودن آن، در هر سطرش آشکار، و به جز از مزاری، مزاری گفتن های ریاکارانه و مود روز چیز دیگری بچشم نمی خورد، هر انسان آگاه وهر آشنای بی مدعای شهید مزاری را به این سوال وامیدارد، که بپرسد:

 آقای دای فولادی! شهید مزاری برای حل مسألۀ ملی و نابرابری مزمن حقوق اقوام و ملیتهای ساکن افغانستان، و راهیابی خلق هزاره به حقوق انسانی از دست رفتۀ ایشان، چه پیشکشی برای مردم این کشور داشت، و نظام فدرالی را، که آن شهید، با تحقق بخشیدن بدان، خواهان پایان بخشی ابدی به ستم ملی، و ایجاد فضای همزیستی عادلانه در روابط باهمی تمامی اقوام و ملیت های این کشور بود، شما و دیگر پیروان آن شهید در کدامین قفس اسیر ساخته اید، که اکنون با این پررویی، هی از ملت افغان حرف میزنید و نام هزارۀ افغان را در کلام تان جاری می سازید. مزاری شهید در کجا و در کدام زمانی هزاره را افغان گفته، و هزارۀ افغان خطابش کرده، که جناب شما این چنین به هزاره و شخص شهید مزاری توهین روا میدارید.

 اعتقادات مزاری شهید در رابطه با متحدسازی مردم افغانستان از مجرای فدرالیسم با اعطای تمامی حقوق سیاسی، اقتصادی، فرهنگی هر یکی از اقوام و ملیت های ساکن کشور، بر هیچ کسی پوشیده نیست، ولی جناب شما از تمامی اندیشه و باور آن شهید فقط نام آنرا به حراج می گذارید ولی اندیشه و باورش را بی رحمانه ترور می کنید.

 بعدهم خلق هزاره را سرگردان کوچه و پسکوچۀ گدایی معاونیت اول ویا دوم شدن، برای این ویا آن کاندید ریاست جمهوری پشتون تبار، که به باور شما حق ابدی و ازلی ریاست جمهوری و پادشاه شدن ازآن پشتون یعنی قوم و قبیلۀ برتر است، رهنمون گردیده و در مقام رقابت آشتی ناپذیر، با برادران همزنجیرش در اسارتگاه تاریخ یعنی ازبیکها و تورکمن ها هدایت می نمایید!

 البته که بعد از تاجیک بودن هزاره را هم قبلاً و قلباً پذیرفته اید، و هیچ ادعایی هم درین رابطه ندارید، و مقام دوم را از آن تاجیک میدانید، جای پشتون هم که کاملا مشخص است و طبق فرمودۀ شما باید همیشه درین مملکت شاه باشد، ولی باید هزاره از ازبیک و تورکمن عقب نباشد!

شرم باد بر روشنفکری، که دموکراسی و باورهای عدالت خواهی را تا این حد سخیف و بی مقدار سازد، و تنظیم گلادیاتوری درجه بندی شده ی اقوام و ملیت های ساکن افغانستان را ، به عنوان یک امر دموکراتیک جانشین تمامی حقوق انسانی مجموع باشندگان این سرزمین جا بزند!

جناب دای فولادی! شما در چنین شرایط دشواری که فاشیسم تمامیت خواه قبیله با تمامی چنگ و دندان در صدد ابقای ابدی خود در حاکمیت سیاسی کشور است، از یک طرف، نیروهای فاشیستی مذهبی طالبان را به  عنوان افزار اساسی کار خود، در هزار چهرۀ مرئی و نا مرئی وارد بازار داد و ستد سیاسی کشور می نمایند، از جانب دیگر با هزاران حیله و نیرنگ سیاه، مصروف عقد یک قرارداد دیگر با ابراستعمارگران جهان، یعنی انگلیس و امریکا، در جهت اخذ حق تیکه داری حاکمیت انحصاری و متمرکز استعماری، صرفاً به نفع قبایل ابدالی و پشتون های قندهار درین کشور است، و یک لحظه هم درین کار غفلت نمی کند، شما با صداقت یک نوکر حلقه به گوش، ماهرانه و بیرحمانه تمامی حلقه های اتحاد میان محکومین و تمام مردم کشور را تخریب ، و اعتماد خلق هزاره را نسبت به رهبران بااعتبار سیاسی ایشان، مخدوش نموده، با مهارت و وفاداری یک خدمتگار صادق فاشیسم قبیله، و دستگاه جهنمی موجود در ارگ ریاست جمهوری افغانستان، عمداً بدون ارائۀ هیچ الترناتیفی، تمامی ارزشهای موجود را نفی می نمایید، ولی راه نجاتی را که تمامی مردم کشور را از زیر اسارت قبیله سالاری منحوس رهایی بخشد، و تمامی باشندگان چندین ملیتی کشور را با حرکت بسوی یک جامعۀ مدنی و قانونمدار دموکراتیک، که در آن هر واحد خورد و بزرگ اتنیکی درین سرزمین، با تمامی داشته های انسانی وهویت ساز خود، جایگاه حقوقی و انسانی خودها را، به دور از تمامی انواع رده بندیهای استعماری، و شاه سازی های استحماری دریافت نموده و به آزادی عدالت مدار دست یابند، حاشیه روی های نفاق افگنانه و حساب شدۀ خود را بکار بسته، با زبان الکن و جلفیت یک مامور معذورمالکین ارگ، یعنی کرزی و تیم فاشیستی او، به صورت غیرمستقیم برای مردم هزاره تعیین تکلیف می نمایید، ومی گویید که، هزاره  تو در مقام کثیف و اجباری شاه سازی برو به زلمی رسول، نمایندۀ خاندان محمد زایی و قبیلۀ درانی که از قندهار هم است رای بده، و به مقام شامخ و خود شاه شدن و خودشاهی انسانی ات هم فکری مکن!!!!! همه را کنار بگذار! چونکه ایشان یک زنی را بنام حبیبه سرابی، از خانوادۀ شاخص سرابی، که سابقۀ خدمت فامیلی برای خاندان محمدزایی و قبیله سالاران پشتون را هم داراست، بعد از یک تاجیک شاه ساز و به زعم شما اخوانی، به عنوان سلاح تخدیر در دست خود گرفته است، و من فیلسوف معامله گر هم با ایشانم!!!

یعنی جناب فیلسوف! آقای دایفولادی شما قلباً خواهان صدور این حکم هستید که بگویید، هزاره! تو به نمایندۀ کرزی، یعنی زلمی رسول رأی بده و پشت هیچ گپ دیگر هم نگرد، فقط متوجه باش که یک ازبیک ویا تورکمن در ردیف شاه سازی از تو جلوتر نباشد!!! ولی در واقعیت تلاش شما انحراف رأی هزاره به نفع فاشیستی اندیشان طالب پرور در ارگ ریاست جمهوری است و بس!!! و از بهم اندازی ازبیک و هزاره به شیوۀ باداران خود، خواهان بهره برداری،!! دوستم و کارکردهای خوب و بد او تماماً یک بهانه است، و هدف اساسی شما تحریک احساسات عام هزاره ها با رقیب سازی ایشان با تورکان ازبیک و تورکمن همزنجیر ایشان است!!

 در غیر این صورت شما باید است متوجه می بودید، که:

 اولاً بنا به اعتراف خود شما ازبیک و هزاره دو روی سکۀ محرومیت و محکومیت اند، اتحاد و همبستگی این دو را هر آن کسی با هر عنوانی که مخدوش نماید، خاین به منافع این دو قوم و تمامی مردم کشور است. زیرا اتحاد آگاهانۀ این دو ملیت محروم، تکیه گاه استواری است برای جمیع اقوام و انسانهای محروم جامعه،

 ثانیاً جنرال دوستم درین دورۀ انتخابات ریاست جمهوری، با عملکردهای بجا و حساب شدۀ خود، که آگاهانه در کنار استاد خلیلی، یکی از مقتدرترین رهبران جامعۀ هزاره، ایستاد، خلاقانه مانع از گل آلودشدن دریای مناسبات برادرانۀ ازبیک و هزاره شد.

 ثالثاً هم قرارگرفتن آگاهانه و یک پارچۀ جنرال دوستم و استاد خلیلی، در کناراشرف غنی احمدزی، که روزی او را قاتل معلومدار خطاب می کرد و بدون تردید از جملۀ سرسخت ترین و آگاه ترین تئوریسن های مکتب پشتونسالاریست، ثابت کنندۀ موضع گیری حق طلبانه و غیرقومی ایشان در کنار یک نماینده از ملیت پشتون، با محاسبۀ منافع مشروع تمام اقوام و ملیت های ساکن افغانستان، منجمله ازبیک و هزاره در یک دولت مشارکتی است، که خود آقای احمدزی هم با اذعان به موجودیت صد سالۀ سیاست حذفی اقوام و ملیت ها در حاکمیت های دولتی گذشته به این حقیقت صحه گذاشته اند، و سکوت دوصد سالۀ قبیله سالاران را درین رابطه درهم شکسته، و به موجودیت بیدادگری ملی درین کشور که همواره و به شیوه های مختلف راست و چپ انکار گردیده بود، اذعان نمودند، که این خود یک کام بزرگی در راستای سیر بسوی ایجاد حاکمیت غیرقومی با مشارکت تمامی اقوام و ملیت های کشور می تواند به حساب آید.

 رابعاً جنرال دوستم همانگونه که با رهبری قیام های عدالتخواهانۀ دهۀ هفتاد، برعلیه تمامیت خواهان قبایلی، که ایشان خواهان نابودسازی او و دیگ رشخصیت های مطرح وابسته به اقوام و ملیتهای محکوم کشور، در جهت به زنجیر کشیدن دوبارۀ تمامی اقوام و ملیت های ساکن این جغرافیا، به نفع قبایل حاکم بودند، به یک زنجیرشکن عظیم تاریخی و سرنگون کنندۀ واقعی، آخرین نمایندۀ حاکمیت های قبایلی کهن درین سرزمین مبدل شد، درین دورهم با پیش گام شدن خود در امر اذعان به حقایق و طرح امر معذرت خواهی تمامی رهبران سیاسی کشور به پیشگاه مردم که به گفتۀ دوستم، هیچکسی هم درین میان کبوترسفید نیست، والا ترین فرهنگ سیاسی و انسانی درین سرزمین را که تا حال مفقود و در حوزۀ زمامداران کوچک و بزرگ کشور ناپیدا بود، به امروز  وآینده ارمغان داد، که برای همیش ثبت تاریخ خواهد شد!

 ولی شما برادر هزارۀ من، همانند پشتونسالاران مغبون، تلاش در اختفا و استحالۀ تمامی این حقایق دارید، که سخت تأسف آور است!

 البته این حقیقت راهم باید از نظر دور نداشت که:

 قاعدتأ زمامداران و قائدین دوران جنگ و بحران که در دو جناح و در معرکۀ نبرد در برابر هم صف آرایی و برای رسیدن به هدف مقدس ویا نامقدس نبرد می نمایند، تمامآ در بستری از دریای خون شناور و مفهوم حقیقی جنگ را ازاین طریق واقعیت می بخشند.

هیچ زمامدار یا رهبری هم از این امر مستثنا نیست. ولی جایگاه آن یکی که بخاطر آزادی و عدالت می جنگد، با آن دیگری که اسیرسازی دیگران را از طریق نابودسازی هست و بود ایشان هدف قرار میدهد، همیشه و در کلیه ادوار تاریخ متفاوت بوده و هست.

 این یکی به خاطر حق می جنگد و آن دیگر برای نهادینه سازی بیداد و بیعدالتی!

  چنانچه اگر کسی فرق میان شهید مزاری، جنرال دوستم و صدها شخصیت و شهید دیگر را با ملاعمر و گلب الدین نداند، شباهت بدان دارد، که کسی فرق بین هتلر و سنگرنشینان ضد هتلری را  مغشوش جلوه دهد، اسارت گر فاشیست را از مبارزین راه آ زادی و عدالت تفکیک نکند!

 منکران این واقعیت، از هر قوم و تباری که باشند و  به هرزبانی که سخن گویند، هر آئین و  فلسفۀ ای را هم که رهنمود فکری و اعتقادی خویش قرار دهند، گمراهان و کافران آگاه و ناآگاه دنیای واقعیت های حقیقت سازی اند، که انکار و عدم درک آن واقعیت ها، حقیقت آزادی و عدالت را در تمامی ادوار تاریخ به نابودی کشانید و به نابودکنندگان آگاه و ناآگاه ارزشهای والای حقیقت جویی و  حق پرستی مبدل می شوند!! چناچه همین اکنون شما دراین موقف قرار دارید!

 همدرین جاست که هر فرزند ازبیک و تورکمن صاحب خرد، درین رابطه حق دارد، از شما سوال نماید که چرا؟ و بنا بر کدام دلایل علمی و منطقی؟

 و هر فرزند باایمان خلق هزاره هم به شما بگوید که داری تخم نفاق می کاری و زهر بی اعتمادی می پاشی، و در نهایت هم اعتماد به نفس هزاره را با قراردادنش به مقام استحماری شاه ساز درجه سه، نابود می سازی و از داعیۀ انسانی پادشاه خود بودن ساقط.

 ازبیگ و تورکمن درین سرزمین که نام جهنمی اش افغانستان است، چه چیزی از دیگران کمتر دارند، که  باید شایستۀ مقام چهارم باشند و هیچگاهی فکر شاهی چه که فکر جایگاه سومی را هم در ذهن خود خطور ندهند!!!

 این وارثین بزرگترین امپراطوران تاریخ و فرزندان محمود، سنجر، بابر، علی شیر، الغ بیگ، شیبان خان وغیره، به کدام دلیل و برهان با پوتانشیل چهارمی در محاسبۀ قدرت سیاسی کشور وارد میدان سیاست شوند، و فکر شاه بودن و شاه شدن را برای ابد از یاد ببرند؟ لطفاً آقای داهی جناب دای فولادی، جواب هر فرزند ازبیک و هزاره را، با آن دانش خدا دادی و دریایی! خود، که افتخار بدان را حوالۀ نسل های بعدی هزاره ساخته اید،  آگاهی وقناعت دهید، که چرا هزاره ها، و بعد هم ازبیک ها و تورکمن ها نباید شاه شوند ولی شاه ساز باشند!!!

 ننگ باد بر دارندۀ این چنین افکار پلید!

 دای فولادی دانشمند و مبتکر!

 ازیاد مبر که در همین چند دهۀ گذشته، یکی از همین هزاره ها بنام سلطان علی کشتمند، دو دور و برای مدت بیشتر از دوازده سال عهده دار مقام اول اجرایی کشور، یعنی صدارت بود، و دهقان زاده ای بنام عبدالرشید دوستم هم، که از سپاهی گری تا مقام سترجنرالی و بنیانگزار حزبی بنام جنبش ملی و اسلامی افغانستان طی طریق نموده، قهرمانانه با سرنگون سازی آخرین نمایندۀ قبیله سالاری کهن دوصدساله، زمینه ساز عروج و آزادی ملیتهای دربند شده و بهترین حاکمیت دورۀ هرج و مرج جهادی را در شمال افغانستان، برای چندین سال، با نظم و درایت کامل رهبری می نماید، استاد شهید عبدالعلی مزاری هم، چنان یک مکتب آزادیخواهی و عدالت پروری را درین خاک بنیاد نهاده و تا پای جان در غرب کابل می رزمد که تا ابد فراموش نخواهد شد.

 بیاد دارید:

 در تاریخ جهان هم اکثریت مطلق رهبران آزادی خواهی و قیام های ضد بیدادگری از اسپارتاکوس تا ابومسلم، یعقوب لیث صفاری، طاهر پوشنجی، ابراهیم گاو سوار، دولت کپتان وغیره یا بیسواد اند ویا هم کم سواد، و برعکس اکثریت مطلق معامله گران چون آل برمک، خواجه نظام الملک وغیره آدم های تحصیل کرده و بافرهنگ.

 جناب دای فولادی عزیز! 

 شما در جا جایی نوشتۀ مریضگونه و بی سر و ته خود از حقوق شهروندی و دموکراسی هم سخنانی می گویید، و برآن اشاراتی دارید.

 مگر فورمول دموکراسی دریافتی شما با تعریف شهروند هم از همین معادلۀ پوتانشیلی درجه داری سرچشمه می گیرد، که هزاره را برای همیش از داعیۀ شاه شدن برحذر، ولی برای مقام بردگی شاه ساز بودن در مقام سوم، که بنابه دریافت جناب شما کمتر از شاه شدن نیست، آماده و کمر بستۀ خدمت قبیله سالاری نگه میدارد؟؟؟؟؟

 البته زمانیکه هزاره با داشتن مقام سومی دریافتی شما، که ماشاءالله مشکل احصائیه و نفوس شماری کشور را هم حل، و با تثبیت جایگاه های اول، دوم، سوم، چهارم  ........  الی اخیر، کمیت نفوس هر واحد اتنکی کشور راهم  تعیین نموده اید، نتواند شاه شود، پس ازبیک ویا تورکمن با مقام چهارمی مورد عنایت شما چگونه دعوای شاهی کند!!!!!!

این را میگویند خدمتگزاری صادقانه فاشیسم قبیله، که شما خلق های باهم برادر و همزنجیر ازبیک و هزاره را، که با یک زنجیر در زندان تاریخ، اسیر دست دژخیمان فاشیستی اندیش قبایلی بوده اند و می باشند، همچون گلادیاتورهای رومیان باستان، بخاطر رضای خاطر اربابان تان، برای کسب مقام های اول و دوم هم نه ! بلکه سوم و چهارم به جنگ تا سرحد نابودی همدیگر دعوت می نمایید، و با افتخار فهم و قدردانی از این کار سترگ تان را هم، به تاریخ و نسل های آیندۀ هزاره حواله میدارید.

 بدا بحال برادران هزاره، که به داهیانی پوچکار و هیچ دروی همچون شما، آینده و حال خود را اعتماد، و کمر را در یک جنگ گلادیاتوری با برادران ازبیک و تورکمن خویش، برای کسب مقام سوم ویا چهارم، خوان کرم قبیله سالاران طالب پرور و نوکران مافیای مواد مخدربین المللی،  بر روال فکری شما آرایش دهند. و شما منتظر پاداش امروز و فردای ایشان باشید.

 اما مطمئین باشید، که این کار شما ضرورت به داوری نسل های آینده ندارد، همین نسل های امروزی هزاره و ازبیک هم خوب میدانند که شما برای کی و برای چی خدمت می کنید و برای ایجاد نفاق در صفوف خلق های ازبیک، هزاره و دیگر محکومین، به نفع طالبان نیکتایی پوش و نظام فاشیستی تمرکزگرای قبایلی مصروف انجام دادن وظایف محوله و تاریخی خویش، به وجه احسن، هستید. این خدمات ارزندۀ شما در راه بذر نفاق در بین ازبیک و هزاره، هرگز از دیده ها پنهان نمی ماند.

 هرچندی که هر سطری از این نامه جای بحث و ارزیابی جداگانۀ خود را دارد، وهر خوانندۀ باسواد در اولین نگاه خود در می یابد، که این نامه با چهار شروع و با دو سرو کار دارد و ازآن جمله هم فقط یکی را زیر ذره بین دای فولادی قرار داده است که همانا استاد خلیلی باشد!!!!

 آنهم به خاطر قرار گرفتنش در کنار جنرال دوستم ازبیک! نه اشرف غنی احمدزی! اگر بجای دوستم یک تاجیک ویا پشتون می بود، برای شما هیچ فرقی نمی کرد و چشم بسته قابل قبول بود! وهیچگاهی هم با اهلیت، تحصیل، کارنامه، لیاقت وغیرۀ آنها کاری نمی داشتید، چونکه در درجه بندی شما بالاتر از هزاره بودند!

چنانچه این امر در چندین مورد در تکت های انتخاباتی دیکر کاندیدان ریاست جمهوری قابل رویت است، به عنوان نمونه محمد خان  نمایندۀ حزب اسلامی در تکت انتخاباتی داکتر عبدالله، نه تنها که از دانش و تحصیل سررشتۀ چندان ندارد، در تمامی کارنامه های سیاه دوران کار و فعالیت حزب اسلامی گلب الدین حکمتیار سهیم بوده و جایگاه فعلی او هم در آن حزب مشخص نیست، یعنی با مقام رهبر حزب وحدت اسلامی مردم افغانستان ، یعنی استاد محقق، کمترین تناسبی ندارد، ولی جناب شما هیچ یادی از قضیه نمی کنید، با قباحت  تمام تیرهای تیردانی خصومت خود را متوجه این یکی یعنی جنرال دوستم ساخته اید! چونکه تورک است، و ازبیک است!

 عیب بر شماهزارۀ نا هزاره!

 ولی نقاط اصلی و اساسی که من و دیگر باسوادان جامعۀ تورکمن و ازبیک افغانستان را که به برکت محروم بودن از زبان مادری، تمامی ما همانند جنرال دوستم، از نعمت سواد چندانی برخوردار نیستیم و جایگاه محسوسی هم در مقامات رهبری احزاب هفت گانه و هشت گانۀ ساخته شده در ایران و پاکستان نداشته ایم، و گناه کبیرۀ ماهم در تاریخ براندازی استبداد د و صد واندی سال، حاکمیت قبیله سالاری درین سرزمین است، متوجه خود می سازد، مطالب ذیل می باشد:

الف- گریز ناشیانۀ دای فولادی از رجوع صادقانه به اهداف و برنامه های مطروحه از جانب شهید مزاری در رابطه با حل بنیادین نابرابری ملی، و راه های حل عادلانۀ مسألۀ ملی با اشتراک متساوی الحقوق چهار ملیت پشتون، تاجیک، هزاره و ازبیک، با اعطای حقوق مشروع تمامی گروه های قومی دیگر، از طریق ایجاد یک نظام فدرالی، که بر اساس اسناد و مدارک موجود هیچ یکی از این چهار ملیت اکثریت قومی را تشکیل نمیدهد و افغانستان عملاً یک کشور اقلیتهاست!

 ب- درین نوشته، چندین بار دایفولادی کلمۀ افغان و ملت افغان را برای تمامی باشندگان کشور بکار می برند، نمی دانم این کار استاد یک سهو نوشتاری است ویا اینکه عملاً ایشان چنین عقیده ای را دارا می باشند؟

 اگر خدای ناخواسته دایفولادی صاحب، هزاره ها را افغان و بخشی ازین ملت به حساب آورند، باید توضیح دهند که این ملت چگونه و درچه زمانی بمیان آمده، و معیارهای اصلی و اساسی ملت سازی، که در افغانستان تمامی سیاسیون و فرهنگیان به ناکامی در ساخت آن معترف اند، از دیدگاه عالمانۀ ایشان چیست؟؟؟؟

البته تعریفی را که از ملت با خود دارند، با معیارهای علمی و اجتماعی تشکیل یک ملت در قرنی که ما در آن به سر میبریم، باید است ارائه بدارند!!

 ج- دای فولادی در متن نوشتۀ پرمحتوای خویش از قانون و مقبولیت های قانون هم حرف هایی را به میان می کشند، نمی دانم هدف جناب از همین قانون اساسی ناقص و معیوب استبدادی با ماهیت قبیلوی تمرکزگرا در کشور است، ویا از کدام قانون خیالی حرف می زنند!!!! از فیضِ خون مزاری، امروز با قانون عادلانه، رأی در دست ماست و قدرت ملی با رأی ما ساخته می‌شود.

  عجب!!!!!!!!!

 د- دایفولادی سخاوتمندانه مشکل احصائیه گیری نفوس کشور راهم  حل و جای چهارم را، بعد از هزاره ها به ملیت ازبیک ارزانی میدارند، و بدین ترتیب داعیۀ برادر بزرک بودن پشتون هارا داوطلبانه و رضاکارانه اثبات می سازند، که این خود عجیب نبوغی است ایشان را خدا داده است!

 ذ- مهمتر از همه اینکه دایفولادی عزیز ما از اینکه سالیان متوالی هزاره ها یکجا با دیگر اقوام و ملیتهای محروم کشور در زیر یوغ بردگی قبیله سالاران پشتون به سر برده و همین اکنون هم از آن نرسته اند، باکی ندارند، و اینکه تاحال در سلسله مراتب قدرت سیاسی کشور در کجا قرار داشتند هم برای شان بی تفاوت است، ولی برای یکبار آنهم در دورۀ رقابتهای انتخاباتی یک ازبیک جلوتر از یک هزاره ثبت نام گردیده  چنان به جناب دایفولادی گرامی ما ملال آور و غم انگیز است، که زمین و زمان را بدیشان تنگ ساخته.!!!!! و همانند یک فاشیست قبیله سالاری، که دوستم به زعامت دوصدساله اش خاتمه داده باشد، از جنایتکاربودن جنرال دوستم حرف بر زبان جاری می سازد و اشرف غنی احمد زی را، مورد پرسش قرار میدهد که چگونه یک ازبیک و یک جنایتکار جنگی را بحیث معاون اول خود گرفته، و با همه دانشی که آن کوچی تکنو کرات و غرب دیده با خود دارد، چگونه یک جنگ سالار ازبیک را بحیث معاون اول خود پذیرفته است!!! به محترم سرور دانش پیغام می فرستد که از مقامش استعفا دهد! چونکه بعد از یک ازبیک درس ناخوانده، بنام جنرال دوستم، که گویا به جرم های کردگی خود هم اقرار و از مردم افغانستان معذرت خواهی نیز نموده، نامش در لست معاونین ریاست جمهوری، ثبت گردیده است، این ننگ بزرگ برای یک هزاره است!!!

ای کاش که دیگر مردان سیاست در کشور هم، در کنار دوستم می ایستادند، و طبق پیشنهاد او، در پیشگاه مردم، یکجا با این دهقان زادۀ ازبیک از ناکامی ها و خطاهای خود معذرت خواهی می نمودند!!!

ای کاش که این  فیلسوف نمای لفاظ، با حرمت گزاری به مردم مظلوم افغانستان، برخلاف رهبر کبیر و قبیله پرستش یعنی آقای کرزی، که  با شنیدن کلمات و واژه های فدرالیسم، پارلمانتریسم، تمرکز زدایی وغیره، عربده های، تجزیه طلب، وابستگی به بیگانگان، ضد پشتون بودن، سکتاریست وغیره را به آدرس مطرح کنندگان این اعتقادات سر میدهد، با داشتن سواد کافی در زبان و ادبیات پارسی، عمداً خود را به کوچۀ حسن چپ نمی زد، و معنی کلمات و واژه هایی را، که جنرال در بیانۀ خود خطاب به مردم افغانستان بکار برده، و طی آن از رهبران سیاسی کشور، که تمامی آنها به شکلی از اشکال در شکل گیری قضایای خونین این دور سیاه و خونین  تاریخ سهیم می باشند، مطالبۀ اذعان به حقیقت و عذرخواهی از مردم را نموده است، به درستی تفسیر و به خورد مردم میداد، که متأسفانه هرگز از جناب دای فولادی چنین انتظاری را نباید داشت!!!!.

  این فیلسوف خیالی هم همانند ده ها نمایندۀ عقده مند و بیسواد مکتب فاشیسم عربده سر میدهند که : دوستم به جنایات خود اعتراف نموده، باید است محاکمه شود!!!

 لعنت بر این دانش و سوادی که این عالی جناب بداشتن آن افتخار می کند!!!

من به دفاع از هیچ فردی سخن نمی گویم و در مقام مقابله با هیچ فردی ویا گروهی هم نیستم.

راه من روشن است و کاروانی را هم که در تاریخ عدالتخواهی مردم و میهنم، رهنورد نا ایستا و شکیب ایثارگری بوده و می باشد خوب می شناسم.

تورکزادۀ محروم از شاخۀ ازبیکان افغانستانی ام، که درین جغرافیای استبداد، عنودانه همه داشته های انسانی ام از زبان و فرهنگ تا سرزمین و تاریخ مردم من، همه و همه در معرض بی رحمانه ترین تجاوزات هم میهنانم قرار گرفته و هنوزهم تلاشها ی همه جانبه یی را از استقامت های مختلف، در جهت بیگانه سازی خود و مردم ستمدیدۀ تورک افغانستان، از خویش واقعی مان به وضوح احساس و درک می نمایم.

من باوجود آنکه همانند اجداد مدنیت پرور و تمدن آفرینم, با زبان مبارزاتی و خیزشهای فکری عجم یعنی پارسی عشق می ورزم، و گویندگان تمامی زبانها را، درین سرزمین و تمامی عالم دوست دارم، شاید این زبان شیرین یعنی پارسی را بدان گونه ایکه گویندگان اصیل و نویسندگان چیره دست تاجیک و هزاره کارگیری و واژه پردازی می نمایند، بلد نباشم، و دردهای درونی خویش را بدانگونه که خواهانم افاده نتوانم، ولی برای بیان حقایق با تمامی وجودم با بکارگیری همین زبان غیرخودی ولی مردمی تلاش خواهم کرد! و در رابطه با نقایص ادبی این نوشته، از تمامی دست اندرکاران عرصۀ زبان و ادبیات دری معذرت می خواهم!

چه کنم! تقدیرم همین بوده است، که درین جهان پرماجرا و مملو از بی عدالتی ها از مادر ازبیک به دنیا آیم و آموزگاران پارسی گویم کتب درسی مدرسه را، که به جز از یک کتاب قرائت دری، تماماً به زبان پشتو بود، برایم تدریس نمایند!

 آنهم بی آنکه خود با زبان پشتو به قدر کافی آشنا باشند!

البته مدتی بعد جای کتب پشتو به کتب پارسی تحویل داده شد، ولی برای من نگونبخت و دیگر همتبارانم سرنوشت همان بود، که از همان روز اول دانش آموزی معروض به فراکیری یک زبان بیگانه باشیم، و از آموختن زبان مادری محروم!

که نتیجه اش همین یاد نداشتن زبان مادری در امور نوشتاری و فرهنگی است که تا اکنون هم خویشتن را در قید بیگانگی اجباری و مستبدانه از خویش خویشتن احساس می کنم، و هموطنانم دشنام گونه می پرسند که : زبان ازبیکی هم الفبا دارد ویا خیر!!!!

 این بیسوادی و کمسوادی مردم این کشور، در رابطه با تاریخ تورکان و مشترکات تاریخی و فرهنگی ایشان با دیگر باشندگان این سرزمین، برایم هیچ تعجبی ندارد، وهیچگاهی هم تصادفی نبوده و نیست. زیرا نیک میدانم که تورک ستیزی ریشۀ کهن دارد، و تا محو استبداد هرگز قطع نخواهد شد!!!! به عنوان شهروند درجه چهار، درجه گزاری شدن، و بخاطر جرأت اشتراک یک ازبیک درمسابقۀ کسب مقام معاونیت اول ریاست جمهوری آیندۀ کشور با چنین تاخت و تازها روبرو شدن، تماماً ریشه درین درد کهن دارد! اما چرا از جانب یک هزاره؟؟؟؟؟؟؟؟!

 گمراهی مستبد اورا محکوم یک گناه می سازد که همان گناه استبداد است، ولی گمراهی استبداد زده، در جهت توجیه استبداد پذیری برای خود، او را شامل چندین گناه کبیره می سازد، که مهمترین آنها، ترغیب محکومین به ستم پذیری و بردگی، و تشویق ستمگاران به ادامۀ بی بازگشت ستمگاری می باشد.

 

من الله التوفیق

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت