محمد اعظم سیستانی
کاندید اکادمیسین سیستانی
9/ 11/ 2013
" گور خونین شهیدان بتو آواز دهد"
که چها رفته زبیداد براین مظلومان؟
تذکر:
هفته گذشته از نام من مقاله ای در سایت آریائی به نشر رسیده بود که سی سال قبل نوشته شده ودر روزنامه انیس به نشر رسیده بود.البته که من آنرا برای نشرمجدد به این سایت نفرستاده بودم، بلکه یکی از بدخوهان من آنرا به این سایت فرستاده بود تا نشان بدهد که گویا سی سال قبل من نظام سلطنتی را تقبیح کرده ام واز رژیم حزب دموکراتیک خلق تمجید ،پس حتماً عضو حزب دموکراتیک خلق بوده ام . اگر عضویت در حزب دموکراتیک خلق کاری زشت وقابل نکوهش پنداشته شود، باید بگویم که فرستندۀ آن مقالۀ ، خود از فعالان سیاسی وتئوریسن های کمیته مرکزی آن حزب بوده و از این طریق روابطش را با رئیس جمهور چنان قایم ساخته بود که دخترش را به پسر خواهر رئیس جمهورنکاح بست وآینده خود وخانواده خود را تضمین کرد ولی برعکس خیال باطلش آن قدح بشکست وآن ساقی نماند. مطلب زیر به ارتباط نشرآن مقاله واهداف فرستندۀ آن نوشته شده تا اگر آریائی بخواهد آنرا به نشر برساند. سیستانی
من از بازماندگان نسلی هستم که در دهۀ دموکراسی رشد یافتند وبه ثمر نشستند. نسلی که در سرنوشت سیاسی کشوردر چهاردهه اخیر، هم در دگرگونی نظام های سیاسی وهم درفراهم کردن زمینه های تجاوز بیگانگان بروطن ، هم در دفاع از میهن ومعتقدات دینی خویش وهم درجنگ های قدرت طلبی و ویرانگریهای تباهکن کشوردر دهه های 80 و90 قرن گذشته نقش موثری بازی کردند. من به نسلی تحصیل کرده وسبق خوانده ،استبداد زده و تشنۀ تحول وآزادی بیان ومطبوعات دهۀ دموکراسی نظام شاهی تعلق دارم که شاهد تغییرات وتحولات سیاسی ونظامی وفرهنگی اغلب تراژیک وغم انگیز کشور ومردم خود بوده ام ،پس آنچه میگویم ومینویسم از چشم دید خود میگویم.
در دهۀ دموکراسی که بازار حزب وحزب سازی وتبلیغات ایدیالوژی های وارداتی چپ و راست خوب گرم بود،هر حزب وهر گروه سیاسی برای شکار کردن نسل مکتب رفته وسبق خوانده دام گسترده بود وتلاش میکرد تا هرجوان و هر درس خوانده مستعد را جلب وشکار کند. برخی از سران و رهبران این احزاب مثل هنرمندان ماهر با نواختن تولۀ سیاست وسردادن آهنگ سرنگونی رژیم سلطتی درکشور،و استقرار نظام عادلانه اسلامی یا سوسیالیستی بجای نظام کهنه شاهی ، جوانان پاک دل وخوش باور را بدام می انداختند وشکار سخنان آتشین واحساساتی خود مینمودند و در روزهای خاص آنها را برای تظاهرات به جاده ها وخیابانهای شهر کابل وسایر شهرها میکشاندند تا شعار دهند که:"مرگ بر رژیم فاسد واستبدادی شاهی !» یا « مرگ برارتجاع، مرگ برشاه ومرگ برسلطنت طلبان !" وغیره وغیره.
یکی از گروه های سیاسی که در دهه دموکراسی بیشتر دست به تظاهرات میزد، واعمال حکومت را مورد انتقادهای شدید قرار میداد ، گروهی بود بنام «حزب دموکراتیک خلق افغانستان » که از خط فکری مسکو پیروی مینمود. دومین گروه دست چپی موسوم به شعلۀ جاوید بود که اعمال وکردار حکومت ونیز حرکات وفعالیت های حزب دموکراتیک خلق را شدیداً انتقاد میکرد. این گروه را پیروان (خط فکری مائوتسه تونگ) تشکیل میدادند.گروه سومی که مخالف هردو گروه دست چپی بود، گروه معروف به "اخوانی ها" بود که تحت رهبری برهان الدین ربانی ودیگراستادان فاکولتۀ شرعیات درکابل فعالیت داشتند ونه تنها حکومت و رژیم شاهی را محکوم میکردند، بلکه برگروه های دست چپی (خلقی ،پرچمی،شعله ئی) نیز بشدت می تاختند ومشی سیاسی وایدالوژیک آنها را محکوم مینمودند. البته گروه های سیاسی دیگری چون افغان ملت، صدای عوام،وحدتی، اتحادملی،سلطنت طلب وغیره نیز وجود داشتند، اما از لحاظ تاثیرگذاری برجوانان مکتب رو به پا یۀ سه گروه سیاسی فوق الذکر نمیرسیدند.
در مجموع شعار تمامی احزاب سیاسی،چه خلقی،چه پرچمی، چه شعله ئی، چه اخوانی، در روزهای تظاهرات همانا، نابودباد رژیم استبدادی شاهی ومرگ برشاه وشاهی طلبان بود! بنابرین میتوان گفت که هریک از اعضای این احزاب بدون تردید در دوران حیات سیاسی خود بارها گفته اند که: مرگ برشاه! یا مرگ بررژیم استبدادی شاهی!
باری اگر20 سال اخیر دوران ظاهرشاه را که دوران تحقق پلانهای انکشافی وآزادی زنان از زیرچادری وترویج دموکراسی وآزادی بیان ومطبوعات وتکثر روزنامه های شخصی توأم با امنیت وصلح وصفا وصمیمت درمیان همه اقشار واقوام جامعه ما بود،با دوران پسا سلطنتی که همراه بود با خونریزیها وکشتارهای دسته جمعی وویرانیها وتاراج وتجاوز به مال وناموس افراد واشخاص این کشور به مقایسه بنشینیم ، می باید هر فرد با وجدان وابسته به احزاب سیاسی فوق الذکرکه دستش به خون هموطنش آلوده نشده باشد ، به تأسی از روشنفکران ایرانی پس از انقلاب اسلامی بگویند: " مرگ برما که گفتیم مرگ برشاه!"
اعتراف به اشتباهات خود، وکمی وکاستی در فهم ادارۀ مملکت واعمال قدرت سیاسی درافغانستان، خیلی شهامت ومردانگی میخواهد.تا هنوز من شاهد چنین شهامت ومردانگی از سوی هیچ رهبر سیاسی یا فعال سیاسی درچهاردهه اخیر درافغانستان نبوده ام. بخاطر دارم آن عده از تحصیل یافتگان وپوهنتون رفتگان که فریب لفاظیها و وعده های میان تهی رهبران و فعالین حزبی را نمیخوردند، بابرچسپ زدن کلماتی چون: مرتجع، وابسته به در بار، جاسوس وغیره تحقیروتعجیز میشدند. من بارها چنین تحقیر وتوهین هایی را از سوی حزبیان مست از بادۀ ایدیالوژی های "وارداتی" بجان خریده ام ولی هرگز آرزوی عضویت حزب وداشتن کارت سرخ یا زرد ویا سبز هیچ گروهی را بدل راه نداده ام. اما در روزهای سخت خطرناک،آنگاهی که خطرحیات من وخانوادۀ مرا تهدید میکرده است، چارۀ ای جز تمکین به دساتیرحزب برسراقتدار نداشته ام. ونتیجۀ این دور اندیشی سبب گردید تا حیات خود وخانواده ام را از مرگ حتمی نجات بدهم و بعدتر خدمامت ناچیزم را به مردم کشور با نگاشتن چهل کتاب تاریخی وجامعه شناسی عرضه کنم .این کتابها اکنون در پورتال وزین افغان جرمن آنلاین قابل دسترسی می باشند.
هرچند عضویت در حزبی مثلاً خلق یا پرچم وشعله ویا افغان ملت وغیره در ذات خود کدام جرم وگناه شمرده نمیشود، واین اعمال وکردار انسان است که میتواند ملاک قضاوت قرار بگیرد واز روی این اعمال میتوان کسی را مجرم ویا بری الذمه پنداشت. با سرفرازی میتوانم اعلام کنم که من نه عضوحزب خلق وپرچم بوده ام و نه عضو اخوان ونه عضوشعله ونه افغان ملت وغیره و نه دستم بخون هموطنانم رنگین است . تلاش های مذبوحانه دشمنانم که میخواهند نشان بدهند که در زمان اقتدار حزب دموکراتیک خلق من در روزنامه های آنزمان کابل مقاله مینوشتم، پس ممکن است عضویت حزب برسراقتدار را داشته ام،تلاش بیهوده ای بیش نیست زیرا که حزب برسراقتدار بخصوص در دوران اقتدار حفیظ الله امین میتوانست به هر نویسنده غیر حزبی دستور بدهد که چنین یا چنان بنویسد،وآن نویسنده اگر چنانکه خواست حزبی برسراقتدار بود نمینوشت، گویا که سندمرگ خود را بدست خود نوشته بود، بنابرین مرحوم حبیبی و مرحوم رشتیا، ومرحوم داکتر جاوید وغیره ذوات صاحب قلم غیر حزبی که در آن زمان درکابل بودند، خواهی نخواهی مقاله وتبصره مینویشتند و درنشرات آن زمان به چاپ میرساندند، واین هرگز به معنی آن نیست که آنها عضو حزب دموکراتیک خلق بودند، اما چاره ای جز نوشتن مطابق با پالیسی نشراتی رژیم نداشتند. من هم در دوسال اول کودتای ثور دو مقاله وسه درامه بدستوربزرگان حزبی نوشته ام وبا نوشتن همین مقالات ،که در هیچیک آنها سجده به رهبر فرازنه یا رفیق کبیر گفته نشده ،حیات خود وفرزندانم را بازخریده ام. آیا کاربدی کرده ام که زنده مانده ام وسپس چهل کتاب خورد وبزرگ تحقیقی به جامعه عقب مانده افغانی تقدیم داشته ام؟ آیا اگر آن مقالات را نمی نوشتم وبالنتیجه گرفتار" اکسا یا خاد"میشدم ودر زیرشکنجه ها نابود میگردیدم، کار بجائی کرده می بودم؟ من فکر میکنم که کار بجا این بود که با نوشتن چند مقاله حیات خود وخانواده ام را نجات بدهم، همانگونه که دیگرفرهنگیان کشوربرای نجات حیات خود وخانوادۀ خود فرار ازوطن را برقرار در وطن ترجیح دادند واز کشور بدر رفتند. منهم که نه دالری ونه کلداری ونه چندهزار افغانی در بساط نداشتم ،برای نجات خود وخانواده ام ماندن در وطن را با تمام دشواریها وناگواریهایش مناسب تر تشخیص دادم تا آنکه با مساعد شدن شرایط مثل سایرهموطنان از وطن فرارکردم، وخود وخانواده ام را به ساحل امن اروپا رساندم. من مدت ده سال تمام در اکادمی علوم افغانستان کارکرده ام واگر عضویت حزب برسراقتدار را میداشتم، سلیمان لایق رئیس اکادمی علوم وداکتر کبیر رنجبر معاون علمی اکادمی علوم حتماً مرا با کلمه رفیق خطاب میکردند که هرگزیاد نکرده اند وعلاوه براینها داکتر اکرم عثمان آمر انستیتوت تاریخ وحقوق وعلوم سیاسی که من عضو مسلکی آن شعبه بودم شهادت میدهند که من عضو هیچ حزبی نبوده ام. امیدوارم کتاب «کودتای ثور وپیامدهای آن درافغانستان» من که درسال 1996 درسویدن وبعد درپاکستان به چاپ رسیده است، سوز وگداز مرا در فضای مختنق حاکمیت حزب دموکراتیک خلق وسپس در هوای وحشت ودهشت وغارت وتجاوز در دولت اسلامی ربانی وشرکای جهادی اش توجیه وتفسیر کرده بتواند.
به هرحال، سخن برسر شعارنابودی رژیم شاهی از سوی احزاب متذکره بود که بالاخره طومارنظام شاهی توسط احزاب فوق الذکر درهم پیچیده نشد، بلکه توسط داودخان پسرعموی شاه در 26 سرطان 1352ش درهم پیچیده شد وبجای آن نظام جمهوری افغانستان استقراریافت و آن نظام هرچند با یک کودتای سپید به پیروزی رسید، ولی از برخی جهات فرق چندانی با نظام شاهی نداشت. کشور از امنیت و ثبات سیاسی برخوردار بود وامید آن میرفت که افغانستان بتدریج ازعقب ماندگی قرون نجات یابد و مردم آن از آرامش وخودکفائی بهره مند شوند،اما با صاعقۀ مرگباروخونین کودتای ثور آن همه امیدها برباد رفت وکشور ومردم ما در مسیر خون وآتش وتجاوز قرارگرفت که از هفتم ثور1357 تا همین امروز ، همواره خون مردم افغانستان بزمین ریختانده میشود واگر آن همه خونها در یک جوی قرار داده میشد، بدون تردید شطی را میساخت که کشتی ها میتوانستند در آن گذرکنند ولی افسوس که خون افغانها بی ارزش شده و "دادخواهی یا داد ستانی" نیست که داد مظلومان وشهیدان افغان را از بیدادگران لمیده برکرسی های قدرت بگیرد!
به امید آمدن آن روزی که مجرمین جنگی وجنایت کاران وهرکه دستش به خون مردم آلوده است به پای میز عدالت قرارده شوند و محاکمه گردند.
پایان