صبورالله سـیاه سـنگ
امریکا! امریکا! نه با تو، نه بی تو ...
نویسنده: نوشین اربابزاده
برگردان: صبورالله سیاه سنگ
در سالی که دنباله اش به برون شدن نیروهای ارتش ایالات متحده از افغانستان میرسد، افغانها در مورد چگونگی مناسبات شان با این ابرقدرت دمسرد جهان، بیش از هر زمان دیگر دو دسته شده اند.
در پوستری میخوانیم: "احمق نشویم! امریکا هنوز سلطان جنگل است." این افاده واکنشی بود به یک نوشته در پیرامون کاهش توانمندی امریکا در سطح جهان.
در پرتو نپذیرفتن کاهش یاد شده، برای افغانهایی ازین دست، دیدگاه مصلحت گرایانه (سنجش سود و زیان) برتر از احساس پوشالی وطندوستی است. آنها چنین میپندارند: اینک که در چنبره همسایه های بدخواه قرار داریم، بهتر خواهد بود همپیمان واشنگتن شویم تا در دسایس قدرتهای منطقوی تنها و آسیب پذیر نمانیم.
به گمان آنها، امریکا با آنکه ملت عمدتاً مسیحی دارد، در مقایسه با همسایه های مسلمان شان کمتر زیانبار است. شاید باز همان هواپیماهای بدون سرنشین باشد و همان تلفات افراد غیرنظامی؛ ولی امریکا نه مانند پاکستان به پاسداری تروریزم در خاک افغانستان میپردازد و نه – چنانی که به تهران شک برده میشود – مخفیانه به تحریک تقویت تشیع سیاسی دست میزند. کوتاه اینکه، همسایه ها خطرناکتر از ابرقدرت نامسلمان و نافرجام اند.
همچو نقطه نظرهای ظاهراً نامعمول از سوی نمایندگان اقلیتها هم به زبان آورده میشوند، زیرا آنها بر پیوند قومی دستگاه کابل با پشتونهایی که اتفاقاً در برگیرنده طالبان نیز هستند، شک دارند. بیمیلی رییس جمهور کرزی در تامین مواضع قاطع ضد طالبان معمولاً "دسیسه قومی" انگاشته میشود.
اقلیتها احساس میکنند که در برابر چیره شدن همگانی پشتونها بر کشور یا دوباره آمدن وضعیت موجود و همچنان باختن نیروی به دست آمده طی سالها، به حمایت امریکا نیاز دارند. به اینگونه ایالات متحده در چهره نجات دهنده آینده دیده میشود نه تجاوزگر.
اقلیتهای قومی، دیگر به مقوله معروف ملت–گرایی افغانی پابند نیستند. در آن شناسه، افغانها چنین تصور میشوند: مردمان متحد تهیدست ولی پرافتخار که هویت شان را در شـور سوزان آزادیخواهی در برابر ابرقدرتهای خواهان تجاوز بر کشور شان میدانند. از نگاه تاریخی، اینچنین بینش "افغانیت" برمیگردد به سده نزدهم و روزگار نبرد با ارتش بریتانیا.
در افسانه ملت افغان، رقابتهای قومی و نابرابری قدرت به پاس جمع متحدی به نام افغانها یکسو گذاشته میشوند. شگفت اینکه، جهاد در مقابل شوروی اقلیتهای قومی را توانایی بخشید. نبرد ضد شوروی عنصر رهگشایی بود برای بازنگری تاریخ و رسیدن به پندار کنونی که در آن اقلیتهای بیدار قدرتهای بیگانه را دیگر دشمن عمده نمیدانند. در نگاه آنها، دشمن درون خانه و مبارزه با آنچه عظمت طلبی پشتون پنداشته میشود، خطر راستین است. اینچنین اقلیتها آماده اند همپیمان ایالات متحده شوند به شرطی که واشنگنتن برقراری حاکمیت دارای توازن قومی در افغانستان را به آنها اطمینان دهد.
از سوی دیگر، افسانه بلند ناسیونالیزم افغان آنقدر دیرینه است که برای بسیاری از رهبران افغان–اندیش "طبیعی" پنداشته شود. بر بنیاد برداشت از "ناهنجاری" کنونی و اینکه چگونه شکست شورویها از سوی افغانها منجر شد به اشغال خاک شان از جانب ایالات متحده، آنها به تیوریهای توطیه رو می آورند.
در همچو تیوریها، رهبران مجاهدین و طالبان گماشتگان مزدور ایالات متحده، و امریکا نه تنها نقشه پرداز رخداد یازدهم سپتمبر، بلکه طراح پدیده تروریزم اسلامگرامی جهانی نیز خوانده میشوند.
اینک ابلهانه و ساده لوحانه، "ملت ستمدیده" در مقابل دسیسه ابرقدرتی که به دنبال منافع اقتصادی خویش در منطقه میگردد، زار و زبون افتاده است.
سخن یکتن از شاگردان افغان باشنده کلیفورنیا دیدگاه یاد شده را فشرده میسازد: "مادر بزرگم در تلفون به من گفت: با چشمهای خودم دیدم که عسکرهای امریکایی در کابل زمین را به جستجوی منرالها میکنند."
البته، در میان چهره های سرشناسی که این چشم انداز را با دل و جان میپذیرند، بلند پایگان دستگاه حاکمیت هم شامل اند.
گزینه دوم همین اندیشه را یک تن از مقامات عالیرتبه در تلویزیون بیان کرد: "از افراد وطنپرست میان خود طالبان اطلاع یافته ایم که باید مراقب اوضاع باشیم، زیرا پاکستان و امریکا طرح پارچه پارچه ساختن افغانستان را رویدست دارند."
تلاش واهی اوباما در مذاکره صلح با طالبان چنین تعبیر شد: اقدامی برای واگذاری جنوب و شرق افغانستان تا پاکستان از طریق گماشته های طالبانش بتواند بر سراسر این منطقه فرمان راند.
در گزینه دیگر وانمود میگردد که تجزیه افغانستان بخشی از اجندای گسترده تر امریکا برای دگرگون ساختن جغرافیای جهان اسلام، فروپاشاندن آن به پارچه های خورد و زیر و ناتوان گرداندن آنهاست تا چاره یی جز به رسمیت شناختن اسراییل منحیث دولت مشروع نداشته باشند. درین طرح، افغانها نه یک ملت مستقل بلکه بخشی از مجمتع جهانی مسلمانان ناتوان در برابر دسیسه های ایالات متحده انگاشته میشوند.
در میان اینهمه غوغا و واویلا، آوای هرچند نارسای افغانهای پیشرو که به نسل کهن و تصمیمها شان در باره آینده کشور باور ندارند، به گوش میرسد. اینان آرمانهایی همانند با امریکاییهای آزاد اندیش دارند؛ ولی از آنجا که برای آزاداندیشان امریکا احساسات ضد جنگ فراتر از همگذاری ارزشهای لیبرال است، این گروه در حاشیه میماند.
در فرجام، آنچه برداشتهای متضاد از نقش ایالات متحده را به ما نمایان میسازد، سردرگمی افغانها در تاریخ معاصر شان است. ایالات متحده در بهترین صورت تناقضات افغانها را آیینه داری میکند.
[][]