صبورالله سـیاه سـنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

ســی و پنج ســال چشــم به راه بودیم

 

نگارنده: نوشــین اربابـزاده

برگردان: صبورالله سیاه سنگ

سالها امیدوار ماندیم. هر بار نشانی تازه مییافتیم: یک تن از دوستان خانواده میگفت: "سوگند میخورم! به چشمهای خودم باقر جان را دیدم. او را به زور عسکری برده اند تا از پوسته سرحدی محافظت کند". آشنای دیگر، از کاکای گمشده ام چنین یاد میکرد: "از منابع موثق شنیده ام که زنده است و در سایبریا نگهداری میشود. شورویها برای زندانیان افغان یک کمپ ساخته اند." امید را از دست نمیدادیم. خوی آدمیزاده چنین است: تازه نگهداشتن امید. هنگامی که رژیمها عزیزان مان را میبرند و ناپدید میسازند، چاره دیگری نیست.

گاه ژستهای چشمگیر بشردوستانه رخ مینمود: فرمانهای عفو عمومی پخش میشدند. مادر بزرگم جامه سپید میپوشید و نان نذرانه میپخت. همه در موتر مینشستیم و رهسپار زندان پلچرخی میشدیم. ساعتها در آفتاب سوزان و میان گرد و غبار می ایستادیم، ولی نشانی از کاکا باقر نمیدیدیم.

نان دست نخورده میماند و ما همچنان امیدوار بودیم. میگفتیم: "شاید سال آینده...". تصمیم گرفتیم که با وجود خطر بمها و خمپاره ها از افغانستان بیرون نشویم. دل بسته بودیم به اینکه هنوز زنده است. اگر روزی از زندان آزاد شود و کسی نباشد او را خانه بیاورد، آنگاه؟

تیغه بدگمانی سوی خودیها میرفت: مبادا کشته شدنش کار درونی باشد؛ زیرا حکومت وانمود میکرد که در ماجرا دست ندارد. درزهای بزرگی که تا کنون دنباله داشته اند، به میان آمده بودند.

اینک پس از چند دهه ناآگاهی، به حقیقت دست یافته ام. مقامات هالند فهرست پنجهزار افغان ناپدید شده در میان سالهای 1978 و 1979 را آشکار ساخته اند.

کاکایم در همان فهرست نمایان شد: شماره اش 1416 است. او را پس از تلاش فراوان یافتیم، نامش را با نادرستی تایپی نوشته بودند. آشفتیگها به یادم میدادند که آدمکشی برای آنها کار پیش افتاده بود.

این فهرست نمایانگر تلاشها برای پاینده نگهداشتن کشتار بود، زیرا رژیم از مردمی که سنگ بهسازی  روزگار شان را به سینه میزد، ترس داشت. آنها کاشتکاران، شاگردان آموزشگاهها، بازرگانان، کارمندان دولت، روشنفکران و شمار زیاد بیکاران بودند. برخی، "عناصر ضد انقلاب" و دیگران "زمیندارها" یا "جنایتکاران" نامیده  شده بودند.  هواداران مائویستها و اخوان المسلمین یکسان در گروه کشتگان آمده اند. انگار، ستالین در نگاه رهبر آن روزگار (حفیظ الله امین) یگانه سرچشمه الهام می آمد.

تا روز به شام رسید، بسیاری از دوستان و آشنایانم نامهای گمشدگان شان – از خانواده تا خویشاوندان – را یافتند. به ناراستیها و دروغهای رسوا شده دست یافتیم: بر آزاد–اندیشان برچسپ "مذهبی متعصب" زده شده بود و بیگناهان به نادرستی "تبهکار" نام گرفته بودند.

در هنگامه گروهی باز شدن زخمهای دردناک مان، از خویشتن میپرسیدیم: هدف اینهمه بیداد چه بود؟ و این حقیقت که صادرکنندگان فرمان کشتار، خود نیز کشته شدند، اندکی آرامبخش بود.

در میان ما کسانی که توانسته اند نامهای عزیزان سر به نیست شده شان را در فهرست پیشگفته شناسایی کنند، خوشبخت اند. رژیم آن روزگار، دستکم، نام قربانیان را نگهداشت. مقامات هالند کار نیکی کرد و از زبان یکی از شکنجه گران سر نخ را به دست داد. حاکمیت جرمنی هم به آنها یاری رساند. در فرجام، اروپا از تاریخ دردناک خودش آموخته بود که صلح نمیتواند بدون عدالت و شفافیت تامین شود.

هزاران تن افغان از فرازای سویدن تا نشیب جرمنی و هالند و فرانسه پناه داده شده اند. با آنکه مقامات هالند گنهکار بودن شکنجه گر را پذیرفته اند، او را به افغانستان نفرستادند، زیرا همچو برگشت برایش مرگبار میبود. نیمه پیکرم خشمگین است، برای آنکه چنین آدمی نیز پناه داده میشود، ولی نیمه دیگرم به ستایش هالند برمیخیزد، چه به باور آنها نباید با افزودن یک کشته دیگر، گراف رنج را بالاتر برد.

درست هنگامی که در اندوه کاکایم اشک میریزم، می اندیشم به افغانهایی که در آشوب سردرگمی رها گردیده اند. آنها در تاریکی دیرپا نگهداری شده اند؛ ناگزیر اند امیدوار باشند و پیوسته به تخیل و تصور بپردازند. زنان شان بر دوراهه سرنوشت درمانده خواهند بود: "شوهر دارم یا بیوه هستم؟" فرزندان نیز یتیمهای ناشناخته خواهند ماند. مادرها  و پدرها با ناگوارترین ناآرامی روانی کوله بار اندوه را به دوش خواهند کشید.

امروز آموختم که بدون برپا داشتن فاکتها آزادی از زندان تاریخ میسر نمیشود. بدون دادگستری شانسی برای آرامش نیست. افغانها به تنهایی نمیتوانند اینهمه را رویدست گیرند. میخواهیم جهان در کنار ما بایستد، ما را رهنمونی و پشتیبانی کند و به اینگونه اجازه دهد تا بخشی از آینده متمدنتر گردیم.

 

[][]

The Guardian

September 19/ 2013

 

 

 


بالا
 
بازگشت