احمد سعیدی
سیاست و زعامت در افغانستان
در این روز ها نه تنها در شهر کابل بلکه در هر گوشه و کنار افغانستان اگر نشست بر گزار می شود یا گفتمان صورت میگیرد حرف از سیاست و زعامت آینده کشور بوده حرف سیاست و زعامت نقل مجلس اند بعضی ها روی سیاست که پیوند نا گسستنی به اسلام دارد تاکید دارند اما عده ای ارزش های سیاست و سیاست گذاری را خارج از چوکات های دینی تعریف و تفسیر میکنند من هم که در این گفتمان ها و محافل سر و کله ای می جنبانم و در بعضی نشست ها حضور فزیکی نیز داشته ام خواستم روی واژه سیاست دیدگاه خویش را با شما شریک سازم چنانچه میدانید سياست از لغت ساس و يا سوس اشتقاق يافته است و به معني: تدبير شئون امور مردم و رياست و حكم راني بر آنها مي باشد، و هم چنان به معني رهبري و رياست، معامله، قضاوت و تربيت وپرورش نيز به كار رفته است. در زبان فارسي به معني حفاظت وحكم راندن بر رعيت، مصلحت، تدبير و دورانديشي و عدالت نيز به كار آمده است. و در اصطلاح جديد از ريشه يوناني به معناي در جامعه زندگي كردن گرفته شده است. سياست در معناي عام آن به هرگونه پديده اجتماعي مربوط به قدرت و حكومت اطلاق مي شود. و هر موضوعي مربوط به حكومت، حفظ موجوديت ملي، امنيت داخلي و خارجي و تهيه و اجراي اصول كلي آن، يك امر سياسي محسوب ميشود. در این نوشتار میخواهم نظریات را مطرح کنم که سیاست نه تنها در چوکات نظام اسلامی متولور گردد بلکه دیدگاه و نظریات اشخاص مختلف را که باورمند به جدایی سیاست از دین اند نیز مطرح نمایم نه به شیوه سکولر مطلق نه به شیوه بنیاد گرایی اسلامی بلکه با یک اعتدال
رهبري و زعامت سياسي
زعامت سياسي يعني قدرت و توان در اداره شؤن يك ملت، كه حافظ مصالح همگان بوده و ضمانت اجراي عدالت اجتماعي را عهده دار باشد. انسان ها آزاد آفريده شده اند و در زندگي حـق انتخاب را دارند و هر يك طـبق خواسته خود مي توانند از مظاهر طبعيت بهره مند گردند. اين آزادي و حق انتخاب در زندگي اجتماعي، كه لازمه زندگي تعاوني است، احيانآ باعث برخورد ها ميشود، كه قانون مرز اين برخورد ها را به اساس عدالت اجتماعي مشخص مي سازد. ضامن اجراي صحيح قانون، كه عبارت از همان ضمانت اجراي عدل اجتماعي است. كس و يا كساني ميباشد كه مسؤليت زعامت سياسي جامعه بخصوص کشور های اسلامی را بر عهده دارند. نه غیر اسلامی در این کشور ها شروط اساسي اين تعهدات بر می گردد به چند اصل مهم زیرین که طی سه نقطه اساسی مورد بحث قرار می گیرد
توان، عدالت، آگاهي لازم با اين سه شرط، يك زعيم سياسي مي تواند حسن تدبير به خرج داده و زندگي سالم و آرامش بخشي را براي همه ملت کشورش فراهم سازد.سياست است كه وسايل حيات انسان ها را در جامعه فراهم ميسازد، و در دسترس او قرار مي دهد، زيرا تنها در نوع زندگي گروهي است كه انسان ها مي توانند به يكديگر كمك و ياري رسانند، و بدين وسيله وسايل معيشت شان را سامان دهند و بهبود بخشند. بدين گونه مي توان سياست را چنين تعريف نمود:سياست عبارت است از حسن تدبير، كه از شناخت كامل به اوضاع و احـوال زمانه وآگاهي لازم از چـگونگي بر قراري روابط مسالمت آميز در ميان افراد و گروه ها و ملت ها حاصل گرديده و در پيشرفت جامعه و تحقق اهداف ملي، در تمامي ابعاد زندگي مادي و معنوي نقش اساسي را ايفا مي كند.
اما در کشور های اسلامی: و سیاست اسلامی اسلام سياستي را دنبال مي كند كه صرفآ در ايجاد همزيستي مسالمت آميز و سعادت بخش به كار گرفته شود. و سياستمدار به كسي گفته ميشود كه داراي شناخت كامل از اوضاع و احوال جامعه و جهان بوده و از روند هاي گونگون، كه در جـوامع مختلف به كار گرفته شده است، آگاهي لازم را دارا باشد، و مـايه سعادت و سر بلندي ملت خويش باشد و هيچ گونه وابستگي خفت بار و زيان آور را به وجود نيآورد.چنانچه اسلام از همان روز اول كه تشكيل دولت داد و امت واحدي را به وجود آورد، نمود بارزي از توان سياست است. پيغمبر اسلام (ص) از جايگاه نبوت، مقام زعامت سياسي امت را بر عـهده داشت، و ولايت او بر امت از مقـام نبوت او برخاسته است. النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ. ولايت در اين آيه شريفه به معناي زعامت سياسي است كه در رابط با شؤن عامه و اداره امور ملت در جهت تآمين مصالح عامه است كه مـقدم بر مصلحت هاي شخصي مي باشد. در نظام حكومت اسلامي اصالت فرد و اصالت جامعه، هر دو مطرح ميباشد. ليكن در صورت تزاحم، مصلحت جمع بر مصلحت فرد مقدم است اما مدعيان جداي دين از سياست، با تكيه بر دو ديدگاه نظريات شان را اراه مي كنند:
1: خداوند به انسان، انديشه و خرد داده تا راه زندگي را در اين جهان، براي خود هموار سازد، و به كار هاي دنيوي خود سامان دهد. در كنار آن شريعت را هم فرستاده تا انسان را در تكامل معنوي ياري دهد و راه آخرت را برايش همـوار نمايد، از اين رو انسان در سامان دادن به امـور دنيوي خويش استقلال دارد و شريعت هيچ گونه دخالتي در آن ندارد، زيرا با موهبت عقل كه خـداوند (ج) به انسان داده است اورا در امور مربوط به عـقل، از جمله حكومت و سياست و سامان دهي حيات دنيوي، به خـود واگذار ساخته و خـود او مي تواند آن چه صلاحش هست دريابد و نيازي به كمك و ياري شريعت ندارد.2: دين مظهر رحمت الهي و جهان شمولي است، و با درون انسان ها سروكار دارد و رمز و حدي نمي شناسد و هر گونه فـرقه گرايي، گروه بندي و گرايش هاي نژادي و اقليمي در آن جايي ندارد.از اين رو قـهر و غلبـه و اعمال قدرت، كه لازمه لاينفك سياست و حكومت است، در دين و شريعيت الهي جايگاهي ندارد.البته بايد در اين جا خاطر نشان كرد كه، اين دو نظريه و تفسير با استناد به شواهد تاريخي، كه حاكمان اسلامي را با همان چهره هاي قيصر ها و خسرو ها نشان مي دهد، سند مستحكمي براي مطـرح نمودن جـدايي دين از سياست و منتفي ساختن نظريه حاكميت دين با حكومت ديني گرديده است.ديني كه معتقدان جدايي دين از سياست تفسير مي كنند، يك سلسله باورهاي دروني در رابط با عالم غيب، همراه با انجام دادن يك سلسله عبادات و ذكر ها و وردها است، كه موجب مي گردد انسان به خدا (ج) نزديك تر شود و از رحمت او بهره من گردد و پس از مردن مورد بخشايش قرار گيرد.دين با اين تفسير هرگز با زندگي مردم و شون مـربوط به حيات دنيوي كاري ندارد و صرفآ در كار ساختن راه آخرت است و بس. كسانيكه دين را با اين ديد مي نگرند، به ناچار رابط اي ميان دين و سياست نمي بينند. و دين با اين تفسيري كه آنها مي كنند، برنامه اي است براي پس از مردن و براي حيات اين جهان برنامه اي ندارد.ولي دين مقدس اسلام، ديني پويا و استوار براي زنده گان آمده است و چون زندگي را جاويد مي داند، برنامه هاي خود را به گونه اي تنظيم كرده كه سعادت دنيا و آخرت را تضمين نموده است. اسلام براي حيات اين دنيا برنامه دارد، تا انسان چگونه با سعادت زندگي كند. براي تنظيم جامعه و برخورداري از سلامت و حاكميت عدالت اجتماعي در واقع همان سياست برنامه دارد، همان گونه كه براي سعادت اخروي نيز برنامه دارد. اسلام همانند ديگر اديان، دين مردگان نيست تا با زندگي اجتماعي و سياسي انسان ها در اين جهان كاري نداشته باشد. اسلام يك شريعت است كه روش سلوك انسان ها را در اين دنيا تنظيم مي كند. البته با جزئيات كاري ندارد صـرفآ اساس نامه هـاي كلـي ضوابط و قواعد عامه را اراه داده، تا در سايه اين رهنمـود ها جامعـه به سلامت راه خود را طي كند، و چنان كه خواهـيم گفت اسلام يك نظام است و اين نظام اساس نامه دارد، شرايط مسوليت اجرايي اين نظام ضرورتآ در متن اساس نامه آن آمده است. لذا به صراحت گفته مي توآنيم كه: سياست و تدبير اگر بر پايه عدل و انصاف باشد. از متن دين است. واگر بر اساس حيـله و تزوير باشد، مخـالف دين و شريعت خواهد بود.سياست و سياست مداري از روز نخست در جامعه اسلامي مطرح بوده و پيرامون آن بحث ها و نوشته هاي فراوان در دست است. در متون اسلامي مخصوصآ در قسمت حكمت عملي، گفتار فروران وجود دارد.سياست است كه وسايل حيات انسان را در جامعه در دسترس او قرار مي دهد، زيرا تنها در نوع زندگي گروهي است كه آدميـان مي توانند به يك ديگر ياري رسانند، و بدين وسيله وسايل معشيت شان را سامـان دهند و بهبود بخشند. علمي كه زيست مسالمت آميز و سود آور را در صحنه مادي و معنوي مي آموزد. سياست است. بدين گونه مي توان سياست رابه تعبير ديگر و شناخت ديگري هم تعريف كرد:سياست عبارت است از حسن تدبير، كه از شناخت كامل به اوضـاع و احوال جامعه و آگاهي لازم از چگونگي برقراري روابط مسالمت آميز، ميان افراد، گروه ها و ملت ها به دست مي آيد و در پيشرفت آن جامـعه و ملت، و تحقق يافتن اهداف و خواسته هاي ملي، در تمامي ابعاد زندگي نقش اساسي را ايفا مي كند.از اين رو اسلام سياستي را دنبـال مي كند كه صـرفآ در ايجـاد همزيستي مسالمت آميز به كار رفتـه شود، و سياستمدار به كسي گفته ميشود كه داراي شناخت كامل از اوضاع جهاني باشد و از روند سياست هاي گوناگون، كه در جوامع مختلف به كار گرفته مي شود، آگاه باشد و به خوبي بداند و بتواند چه سياستي را در پيش گيرد تا جامعه و ملت خويش را سعادتمند و سر بلند نگاه دارد و هيچگونه وابستگي خفت بار و زيان بخش به وجود نيآورد.عقل در انديشه سياسي اسلام، جايگاه بلندي دارد و اصولآ عقل و خرد و انديشه در تنظيم حيات اجتماعي اسلامي نقش اساسي را ايفا مي كند. عقل در اين جا به معناي شيوه عقلايي است كه مورد پسند شرع قرار گيرد. شرع در تنظيم حيات اجتماعي يك سلسه اصول و قواعـد كلي را كه پايه هاي اساسي ضمانت عـدل اجتماعي است، اراه مي كند. تا آنچه كه مورد پسند عرف، اخلاق، انديشه و نظم جامعه است و با مباني شرع منافات نداشته باشد، به كار گيرد.همان گونه كه جامعه در حال رشد است، عقل انسان ها نيز در تكامل است. و اسلام نه تنها جلوي رشد عـقل را نگرفته است بلكه در تكامل و باوري آن مي كوشد، اما در عين حال او را از رهنمود هاي شرع بي نياز نمي داند، لذا مسئله استقلال كامل عقل، يك شعار گمراه كننده است. عقل حجت الهي است كه در نهاد انسان قـرار داده شده وهمواره به رهنمود هاي الهي و اصول شرعي نياز دارد. بنآ انبيآ آمده اند تا باور عقل باشند. و اين بيش ترين بهايي است كه اسلام به عقل داده است و شايد مكتبي نباشد كه اين اندازه به عقل و خرد انساني بها داده باشد. بنآ اسلام نظامي است كه براي تنظيم جامعه، انسان را در دنيا و آخرت سعادتمند ميسازد. اسلام صرف يك عقيده و انجام يك سلسله عبادات و اذكار نيست، بلكه در صحنه سياست و ديگر ابعاد حيات اجتماعي انسان ها حضور فعال دارد.لذا سياست به معني صحيح آن، از متن دين است و دين مستقيمآ در آن نظر دارد. البته در اصول كلي، ولي نحوه تشكيل و نظام بندي آن، به خود انسان واگذار شده تا طبق مصالح روز و هم آهنگ با پيشرفت تمدن، راه زندگي خود را بگشايد و خردمندانه در سايه رهنمود هاي شرع و قوانين الهي قرآن و سنت به پيش رود. پيامبر گرامي اسلام (ص) با به دست آوردن قدرت و نيروي مردمي، دو عمـل سياسي چشم گير را انجام داد: يكي تشكيل امت واحد و ديگري تآسيس دولت اسلامي. خاتم النبيآ ( ص) با مطرح كردن اخوت اسلامي، يك وحدت ملي منسجم و مستحكم را بر پايه دين به وجود آورد، كه اين خود عمـل سياسي بزرگي بود كه با تلاش فـراوان انجام گرفت. اين وحدت ملي به نام امت اسلامي هنوز پا بر جـا و از اساسي ترين پايه هاي وحـدت اسلامي كه به سياست اسلامي جهت ميدهد و نيرو ميخشد، به حساب مي آيد. اساسآ تشكيل دولت، برقراري روابط سياسي، انتظامات داخلي و ديگر تنظيمات اداري و اجتماعي، كه پايه گذاري آن در عهد رسالت انجام گرفت و سپس ادامه و توسعه يافت، همگي از يك انديشه سياسي اسلامي كه پيامبر (ص) پايه گذار آن بود، برخاست. تمامي جنگ ها و صلح ها و قرارداد ها با قبايل و كشور هاي مجاور، كه در عهد رسالت انجام گرفت و خلفا پس از رسول الله (ص) بر همان شيوه رفتار كردند، حاكي از ديد سياسي است كه از شريعت اسلام نشآت گرفته و ريشه ديني و الهي دارد.