رحمت الله روند
ویژه گی های تاریخی تشکیل دولت افغانستان
نویسنده : رحمت الله عبدالله یف
برگردان از زبان روسی : توسط رحمت الله روند
حوادثی که در نیمه سده بیستم در افغانستان به وقوع پیوسته اند ،با حوادث دوره تشکیل دولت متمرکز دراواخر سده نزدهم دراین کشور پیوند ناگسستنی دارند.
پیدایش دولت متمرکزدرافغانستان به پراگنده گی سیستم فیودالی واختلافات میان قبایلی پایان بخشید
صد سال پیش از آن مشکلاتی بوجود آمدکه درطول تاریخ بعدی افغانستان بالای حیات سیاسی آن اثر بزرگی بجا گذاشت.این مشکلات قبل از همه به خصوصیت تنوع ملی ،نقش سیادت سران فیودالی پشتون در رهبری دولت ،ویژه گی های ساختار دولت ،نقش وجایگاه مردمان غیر افغان درحیات سیاسی واقتصادی کشور ،مناسبات متقابل ملیت های اساسی ساکن کشور وشاخص های زیاد دیگر بستگی دارد .بدون مطالعه وتحلیل منبع واضاع تاریخی بروز مشکلات در مناسبات مردمان در دوره پیدایش دولت متمرکز در افغانستان نمیتوان ماهیت پرابلم های تاریخ کنونی آنرا درک نمود.
روند تشکیل دولت متمرکز افغانستان در اوسط سده هژدهم با پیدایش دولت مستقل افغان توسط احمدشاه درانی در سال 1747 با پایتخت آن در قندهار آغاز یافت.دولتی که توسط احمدشاه درانی در نتیجه تهاجم وجنگ های پی در پی و دوامدار بوجود آمد ،به امپراتوری درانی تبدیل شد.این دولت به حیث یک هسته ساحات قبایل پشتون را در یک مرکز واحد متحد ساخته وسایر مناطق را که باشنده گان آن غیر افغان بودند ،به خود تابع و ملحق نمود.
ایجاد وانکشاف مناسبات اجتماعی فیودالی میان قبایل پشتون شرایط داخلی را برای تشکیل دولت افغان مهیا ساخته ،همزمان با آن سقوط امپراتوری بزرگ مغل ها درهند،متلاشی شدن امپراتوری نادر افشار درایران وقوع جنگ های خصمانه میان خان نشین های آسیای میانه شرایط بیرونی خوبی را برای تشکیل دولت افغانی بوجود آورد.امپراتوری درانی بر مبنای اتحاد گروه های قبایل ابدالی پشتون تشکیل یافته ونمونه دولت قبایلی بود که در شرایط بحران سیستم ساختار قدرت دولتی ورهبری عنعنه یی ایجاد گردید.تسخیر سرزمین های بیگانه از طریق جنگ های خونین یکی از ویژه گی های دولت احمدشاه واخلاف او بود، حتی در زمان حیات موسس دولت افغانی ،خوانین افغان شما ل غرب هند،بلوچستان ،خراسان وموقتا بلخ را اشغال نموده ،تا مرو و بدخشان پیشروی کردند. به قول خاور شناس شهیر روسیه ی.م. ریسنر : » انکشاف فیودالیسم درجامعه افغانی،تلاش خوانین پشتون بخاطر رفع تناقضات طبقاتی واستفاده از نیروی نظامی به خاطرتسخیر وچوروچپاول کشورهای همسایه تهاجم افغان هارا به سرزمین های بیگانه تسریع بخشید«. ۱
در آغاز دهه پنجم سده هژدهم نیروی های نظامی شاه افغان سرزمین های خان نشین شمال را در سواحل چپ رود آمو که پس از سقوط امپراتوری نادر افشار واحد های مستقل بودند،اشغال نمود.به قول س. ن. پوژاکوف : » این متصرفات مستقل عبارت بودند از : بدخشان ،قندز،اندراب ،خلم،مزارشریف ،بلخ،بامیان ،آقچه ،سر پل ،اندخوی،میمنه وشبرغان«.۲ قوای افغانی درنتیجه یک تهاجم موفقانه در سال ۲۵۷۱ بلخ را تسخیر وآنرابه مرکز حکمرانی خود تبدیل نمود.حاکمیت افغان ها در سرزمین های اشغالی چندان مستحکم نبود،احمدشاه مجبور شد چندین بار به بلخ لشکر کشی کرده وبرای نگهداری از آن قرارگاه نظامی تاسیس نماید. با وجود تلاش ولشکرکشی های متعدد اخلاف احمدشاه ،افغان ها نتوانستند این خان نشین هارا به صورت کل تابع خود سازند.اما درباره بدخشان باید گفت که حاکمیت امیران افغان درآن دیارنیز متزلزل ومووقتی بود. چنانچه گ.ا. اراندارینکوف خاطر نشان میسازد: فقط » درسال 1869 بدخشان اسقلال خودرا ازدست داده وجزیی قلمروی کشور افغانستان گردید«.۳
مناطق سواحل چپ رود پنج(رود آمو)،بدخشان ،قندز ،ترکستان جنوبی ،که بعدا بنام » ترکستان افغانی« مسما گردید،در زمان حکومت امیر عبدالرحمان پس از جنگ های شدید و بیرحمانه علیه مقاومت های متعدد باشنده گان بومی این مناطق وسرکوب آنها ، به قلمروی افغانستان الحاق گردید.کسانی که علیه حکومت امیر افغان قد علم میکردند،به جزاهای گوناگون وغیر کرامت انسانی نظر به امر امیر محکوم میشدند.افغان ها به خاطرسرکوب مقاومت های آ زادیخواهانه مناطق اشغالی ،سران وتاجران این نواحی را به خاطر تضعیف روحیه همتباران شان در محضر عام توبیخ وتحقیر میکردند.به گونه مثال ،پس از اشغال بدخشان عساکر امیر پنجاه نفر تاجر را به اتهام شورش وحمله به قطعه محافظ وقشله عسکری بازداشت کردند،به اساس فرمان امیر اموال تجارتی ومال ومواشی آنها مصادره وبه قطعه عسکری تحویل داده شد.چنانچه خود امیر عبدالرحمان خان اعتراف کرده است که: » با وجود آنکه برای رهایی هرکدام آنها به من غرامت بس هنگفت پیشنهادکردند ،من امر کردم که آنها را به توپ ببندند،زیرا آنها درمقابل مردم بی آزار من جرایم بزرگی را مرتکب شدند.امر من در باره آنها فورا به مرحله اجرا گذاشته شد ،تا برای دیگران پند خوبی باشد«.۴
مطیع ساختن سرزمین های مستقل خان نشین شمال توسط مهاجمان افغان به دو دلیل نسبتا به صورت سهل انجام یافت: یک،این مناطق مستقل نسبتا کوچک از پشتیبان تاریخی وتباری خود یعنی امارت بخارامجزا گردیده واز عقب جبهه به رود آمو محصور بودند،که تحت این شرایط به آسانی توسط مهاجمین افغان صید شدند. دو،بریتانیای کبیر پس از تلاش ناکام به خاطر تسخیر افغانستان درسال های 1878-1880وهراس از هجوم برق آسا وپیشروی روسیه به آسیای میانه کمک های تسلیحاتی ومالی خودرا به امیر افغان به خاطر تسخیر ولایات شمال تزیید وتسریع بخشید. پ. الیکسیینکوف بدین باور است که»ترکستان کنونی افغانی به کمک بریتانیای کبیر از بدنه بخارا مجزا گردیده وبه یکی از ولایات افغانستان تبدیل شد«.۱ ،بنا برآن هیچ اسنادی وجودنداردکه این نواحی خان نشین های مستقل برضا ورغبت خودبه قلمروی کشورافغانستان پیوسته باشند.
با وجود طلوع وافول امپراتوری درانی ومبارزه خاندانی میان قبایل وخیل های گوناگون پشتون بخاطر کسب قدرت ،لشکر کشی ها وتهاجمات مکرر برای تسخیر مناطقی که تاجیک ها ،ازبک ها ،ترکمن ها وسایر اهالی غیر افغان درآن هااسکان داشتند،تا اواخر سده نزدهم ادامه یافت.چنانچه س.م. حکیم بیکوف دانشمند خاورشناس قزاقستانی خاطر نشان میسازد: » از دولت قبایل پشتون ابدالی بتدریج دولت پشتونی بوجود آمد که بعدا با رشدخودآگاهی پشتون تباری گویا این دولت باید نقش دولت ملی همه قبایل پشتون را تمثیل کند«.۲ تشکیل دولت متمرکز درعهد امیر عبدالرحمان خان درجریان سده نزدهم رقابت های استعماری دوامدار را میان بریتانیای کبیر وروسیه تزاری بخاطر استقرار ،تحکیم وتقسیم ساحه نفوذ دراین مناطق نیز تشدید بخشید.امپراتوری انگلیس بخاطر تامین امنیت مستعمره خود در هند بریتانیایی به فعالیت های سیاسی خارجی فعال اقدام نموده،در سال های 1885-1871 به منظور تعین مرزهای شمالی دولت افغانستان با روسیه تزاری باب مذاکره را باز نمود.در نتیجه مذاکرات طرفین چنین توافق کردندکه :» برای حفظ مناسبات نیک میان یکدیگر باید از تماس مستقیم میان مستعمرات خود در آسیای مرکزی جلوگیری کنند و ...یک منطقه حایل وبیطرف دروسط مستعمرات خود تعین نمایند که حفظ مصوونیت آن برای هردو جانب یکسان حتمی باشد«.۳ این پیشنهاد بریتانیای کبیر از جانب روسیه مورد قبول وتایید قرار گرفت وآماده گی نشان داد که افغانستان را بحیث منطقه حایل (بیطرف) شناخته واز مداخله در امور داخلی این کشور ابا ورزد.باید متذکر شد که روسیه تزاری در آسیای میانه عین هدف را دنبال میکرد که بریتانیای کبیر درمورد قبایل مرزی میان هندوستان وافغانستان وبلوچستان.
ی.م. ریسنر با تحلیل سیاست انگلیس درباره افغانستان هدف بریتانیای کبیر را چنین توضیح میکند:» افغانستان باید چنان یک دولت متحد ویکپارچه باشد که روسیه نتواندولایت شمالی آنرا بصورت قطعات کوچک به خود ملحق سازد،درعین حال کشور عقب مانده واز نگاه اقتصادی ناتوان نگهه داشته شود، در غیرآن ......افغانستان تهدیدی بزرگی برای هند بریتانیایی خواهد بود.به ویژه در صورتی که این کشور با قبایل به اصطلاح سرحد آزاد متحد شود«. ۱
بریتانیای کبیر میخواست که افغانستان به حیث یک دولت حایل میان هند بریتانیایی ومستعمرات روسیه در آسیای میانه در شرایط عقب مانده گی ،بدون شاهراه های مواصلاتی وارتباط ،با حفظ مناسبات اولیه قبایلی و اقتصادنوع فیودالی باقی بماندتا بدین صورت از تهاجم احتمالی روسیه به هندوستان به گونه مطمین جلو گیری کند.
بریتانیای کبیر بمنظور رفع پیشروی احتمالی روسیه وتامین امنیت مستعمرات خود در هندوستان مساعی بس بزرگی را به خرچ داد تا به اسرع وقت مرز های شمالی افغانستان را تعین کند.اما درباره اوضاع داخلی کشور دولت انگلیس در انتخاب امیر آینده افغانستان مدت مدیدی مترددبود،درآغاز تصمیم داشت که کشوررا به چند خان نشین تابع وکوچک تقسیم نماید،نامه یی که بتاریخ 14 جون سال 1880 امیر عبدالرحمان خان ازجانب کارمند استخباراتی انگلیس ل.گریفین دریافت نمود ،دال برین مدعااست: » درباره مرز های تمام نواحی قندهار باید گفت که به گمان اغلب این موضوع به حکمران دیگری سفارش شود،با این استثنا، حکومت انگلیس آماده است به شما در تحکیم حکومت مستحکم در تمام مناطق افغانستان به شمول هرات که توسط امیر پیشین از خانواده شمااداره میشد،صلاحیت تفویض نماید«.۲ ،افزون برآن دراین نامه خاطر نشان میگردد که حکومت انگلیس تسخیر هرات را برای امیر عبدالرحمان خان تضمین نمیکند،اما از اقدامات امیر درجهت تسخیر هرات به هیچوجه جلوگیری نخواهدکرد.بنابرآن دولت استعمارگر انگلیس پس از شکست در جنگ دوم افغان وانگلیس امید اشغال کامل این کشور یا تجزیه بخشی از آنرا از دست داد ،زیرا هند بریتانیایی تحکیم نظارت برسیاست خارجی افغانستان واشغال ولایات خاوری کشور را که درآنها قبایل پشتون زیست دارند،بزرگترین پیروزی برای خود میدانست.حکومت انگلیس باوجود شکست در جنگ ،ازدشمنی موجود،رقابت ها وخودخواهی های اعضای خانواده شاهی ،برای تجزیه افغانستان به صورت ماهرانه استفاده میکرد.امیر عبدالرحمان خان درنتیجه کمک وپشتیبانی اهالی غیرافعان ولایات شمالی ومرکزی نیروی جنگی بزرگ صد هزار نفری تشکیل دادکه پس ازآن از جانب حکومت انگلیس به حیث امیر قانونی افغانستان به رسمیت شناخته شد.بدین ترتیب او تخت پادشاهی را تصاحب کرد،مگر پادشاهی عبدالرحمان خان ازجانب قبایل افغان وسردار محمد ایوب خان پذیرفته نشد.عبدالرحمان خان پس از تحکیم حکومت خویش در سال 1881 قندهار وهرات را تابع حکومت مرکزی ساخته و ساحه کشور را در محدوده یی که درعهد امیر شیرعلی خان موجود بود، توسعه بخشید.درسالهای 90سده نزدهم امیر عبدالرحمان خان هزارستان وکافرستان را فتح نمود.درجریان دهه اخیر سده نزدهم عبدالرحمان خان با اتکا به کمک تسلیحاتی واقتصادی حکومت انگلیس تمام ساحه کشور را تابع ساخته ودولت متمرکز افغانستان را تشکیل داد.به قول ی. م.ریسنر افغانستان » چهره یک دولت کثیرالملت چند پارچه یی را بخود گرفت«.۱ ،
مذاکرات میان دولت انگلیس وامیرعبدالرحمان خان درباره تعین مرز های خاوری کشور خیلی بطول کشید. در نتیجه مذاکرات ممتدوتهدید آغاز جنگ جدید درسال 1893 قراردادی بالای افغانستان تحمیل گردید که بر مبنای آن امیر عبدالرحمان خان مالکیت حکومت انگلیس رابر بخش زیادی مناطقی که در آنها قبایل پشتون سکونت دارند،برسمیت شناخت.تعدادزیادی ازقبایل پشتون دربخش خاوری کشورازحدودمرزهای افغانستان بیرون ماندند.
بدین ترتیب در اواخر سده نزدهم حکومت انگلیس باایجاد منطقه حایل ،هند بریتانیایی راا ز افغانستان توسط به اصطلاح خط مرزی دیورند جدا ساخت ،که در واقعیت امر مناطق پشتون نشین به دو بخش برابر توسط این خط تقسیم گردید.پس از حصول استقلال در سال 1919حکومت افغانستان بارها تلاش نمودند تا درباره خط دیورند تجدید نظر به عمل آورند،مگر دراین راستا مساعی آنها بی نتجه بود ،زیرا پس از تشکیل دولت پاکستان درسال 1947 این خط مرزی بحیث مرز دولتی میان افغانستان وپاکستان توسط جوامع بین المللی شناخته شد.بخش مناطق قبایل پشتون که به ساحه قلمروی پاکستان تعلق گرفت،اکنون ایالت مرزی شمال غربی پاکستان را تشکیل میدهد ودر آنجا سیزده - چهارده ملیون نفر سکونت دارند که تعدادشان خیلی زیادترا ز پشتون های ساحه افغانستان است.دولت افغانستان خط دیورند را به حیث مرز دولتی به رسمیت نشناخته ،افزون برآن از سالهای پنجاه سده گذشته بدین سو پشتیبانی از پشتون های بیرون مرزی را در جهت تعین سرنوشت ملی شان ، به صفت یکی از مسایل مهم سیاست خارجی خود انتخاب کرده است.» مساله پشتونستان « یکی از مسایل مغلق ومتضاد مناسبات میان افغانستان وپاکستان راتشکیل داده وحتی هرگاهی منجر به تصادمات نظامی مرزی بین دو کشور گردیده است.چنانچه پیشتتر تذکر یافت ،در اواخر سده نزدهم پروسه تشکیل دولت متمرکز افغانی در حدود مرزهای کنونی آن تکمیل گردید،ترکیب ملی وتباری کشور ناهمگون وغیر متجانس بود. قبایل ومردمان متعددی که در افغانستان ساکن بودند،به زبان های گوناگون تکلم کرده واز نگاه رشد ساختار اجتماعی واقتصادی درمراحل مختلف قرار داشتند.در آستانه سده های نزدهم وبیستم به باور پژوهشگران روسی ( ن.ا.اریستوف و ا.ی. سارییف) نفوس افغانستان در حدود چهار تا هفت ملیون نفر بود، نظر به قول دانشمندان اروپایی به گونه مثال دانشمند انگلیسی فیشر این رقم از شش ملیون نفر تجاوز نمیکرد.
دانشمند ازبک م.ا.بابا خواجه یف پژوهشگر مسایل افغانستان چنین معتقد است که » ...در ترکیب دولت متمرکز افغانستان ،که در اواخر قرن نزدهم تشکیل گردید ،رویهمرفته که تعداد زیادی اهالی غیر افغان دراین مدت به کشور های همجوار مهاجرت کردند،رقم نفوس غیر افغان به حد بالا بیشتر بود«.ا
هنوز درعهد امیر عبدالرحمان خان جریان اسکان ناقلین قبایل افغان در مناطق غرب،شمال وشمال شرق کشور به شدت آغاز گردید.دراین مناطق از زمان های قدیم تاجیک ها، ازبک ها،هزاره ها ومردمان متعدد ترک تبار زیست داشتند.همزمان با اسکان افغان ها دراین نواحی ،بمنظور جلوگیری از نارضایتی ومقاومت مسلحانه اهالی ، حاکمان افغان مردمان بومی را به مناطق صعب العبور ودره های عمق کشور به جبر وزور تبعید کردند.این سیاست اسکان ناقلین قبایل پشتون به وادی های حاصل خیز غرب،شمال غرب، شمال وشمال شرق مورد پشتیبانی وتایید حاکمان بعدی افغان قرار گرفته وتا سال1973 الی سقوط دولت شاهی ادامه داشت.
افغانستان کشوری است متشکل از ملیت ها ، اقوام ،قبایل ،خیل ها وتبارهای گوناگون ودلیل » ترکیب رنگارنگ« نفوس این کشور ناشی از آنست که افغانستان در مرکز آسیا قرار داشته واز قدیم الایام درآن مردمان گوناگون ومتعدد تباری سکونت داشتند.از سوی دیگر قلمروی افغانستان در روند سده های طولانی عرصه مهاجرت اهالی گوناگون وتهاجمات فاتحان وسلحشوران متعدد بوده است.کارل ریتر در اثر خود بنام » ایران « این ویژه گی را چنین بیان میکند:» نفوذ بیگانگان وتقسیم اهالی بومی به قبایل ،تبارها ، اقوام ،طایفه هاو خیل ها چنان شرایطی را مهیا ساخته است که تا هم اکنون افغانستان به حیث منطقه ازدحام مردمان گوناگون شناخته شده ،اهالی آن به بسیار ساده گی از میان طایفه خود جداگردیده وهر نوع تغیرات ودیگر گونی را متحمل میشود« .۲
زمینه پیدایش تشنجات ملی میان ملیت های افغانستان پس از تشکیل دولت متمرکز هنگامی بوجود آمد که در نتیجه رقابت استعماری انگلیس و روسیه بخاطر تعین مرز های افغانستان ،مردمان »ناهمگون« ( تاجیک ها ،پشتون ها ،ازبک ها،ترکمن ها،بلوچ ها ودیگران) بصورت اجباری در ترکیب دولت افغانستان گنجانیده شدند.کتله عمده این مردمان بیرون از افغانستان قرار داشتند که بعد ها در ترکیب کشور های همسایه چون پاکستان ،ایران ،ترکمنستان،ازبکستان وتاجیکستان شامل گردیدند.
نخست باید گفت که شیوه کار دانشمندان افغانی که در آثار خود در باره تاریخ افغانستان به ویژه نقش کلیدی پشتون ها در ایجاد دولت مرکزی وقابلیت خارق العاده این قبایل اظهار نظر نموده اند، اشتباه ودور از واقعیت تاریخی است،زیرا ویژه گی های نا همگون ملی این کشور عکس این ادعارا منعکس میسازد.به گونه مثال ،در اواخر دهه سوم سده گذشته پروفیسور نجیب الله استاد دانشگاه کابل در پیشگفتار اثر خود بنام » آریانا یا افغانستان ،تاریخ مختصر افغانستان « مینویسد که همه ملیت ها ومردمان افغانستان »افغان« هستند و»ملت واحد افغان« را تشکیل میدهند.این موولف تمام دولت های را که در گذشته های دور وقرون وسطی در این سرزمین پیش از تشکیل دولت افغانی درسال 1747 موجود بودند » دولت های افغانی « شمرده و تمام دستاورد های فرهنگی معنوی ومادی که بوسیله زحمات همه مردمان این منطقه ایجاد گردیده بود ،نتیجه خدمات تاریخی افغان ها اعلام می کند. ۱ برخی از دانشمندان افغانی پشتون هارا ساکنان بومی واصلی افغانستان شمرده وسایر مردمان این سرزمین را مهاجر میدانند.بخشی از پژوهشگران تاجیک هارا » جزیی از قبایل پشتون « به حساب می آورند.بعضی از دانشمندان افغان براین عقیده اند که تاجیک ها ،ازبک ها،ترکمن ها وسایر گروه های تباری که در ولایات شمالی افغانستان زیست دارند، درعصر حاضر به ویژه پس از اشغال آسیای میانه توسط روسیه ودر اثر جنگ های داخلی دردهه دوم سده بیستم به این مناطق مهاجرت کرده ومسکن گزین شدند.با بس تاسف که این مفکور ه در میان دانشمندان آسیای میانه از جمله بین دانشمندان تاجیکستان نیز سرایت کرد.تلاش ها درجهت جعل واقعیت های تاریخی ودر مجموع جعل تاریخ افغانستان تا هم اکنون ادامه دارد.بگونه مثال ،از تالیفی بنام »سقوی دوم« از شخصی به اسم سمسور افغان میتوان نام برد،که توسط مرکز فرهنگی افغان درجرمنی طبع گردیده وبعدا درکابل به زبان فارس ترجمه ونشرشد.دراین اثر نویسنده تاریخ کامل افغانستان را در سده بیستم از موضع شوونیسم بزرگ پشتون بررسی نموده و موجودیت ملیت ها ،اقوام وتبار های غیر افغان را دراین سرزمین انکار میکند.از تفصیل محتوای این نبشته صرف نظر نموده ،فقط خاطر نشان میسازیم که سمسور افغان در این اثر اهداف ووظایف هواداران خودرا در جهت حفظ وحدت ملی وتمامیت ارضی افغانستان »تعین « میکند. نویسنده این اثر افزون برپشتیبانی از مطالبات عنعنه یی ناسیونالیست های پشتون مبنی بر شناخت همه باشنده گان افغانستان بنام »افغان« وتسجیل زبان پشتو به حیث یگانه زبان رسمی کشور ،به اجرای تدابیر خشن ودر واقعیت ماجراجویانه تاکید میورزد.نویسنده » سقوی دوم« بدین باور است که برای تامین امنیت درولایات شمال کشور باید درطول مرز های افغانستان با تاجیکستان ،ازبکستان وترکمنستان، از جمله اهالی قبایل پشتون ولایات جنوبی ،جنوب شرقی وشرقی » کمربند امنیتی« تشکیل وتاسیس گردیده ومحافظت شهرها وشاهراه های مواصلاتی بزرگ به آنها سپرده شود.۲، دراین نبشته همچنان تذکر رفته است که »چون دره پنجشیر همیشه در اثر دسایس دشمن علیه سایر اهالی کشور مورد استفاده قرار میگیرد« ،۲ بنابرآن به منظور جلوگیری ازاین دسایس نویسنده تاکید میکند که اهالی بومی تاجیک این واحه بصورت کل به جاهای دیگر منتقل گردندو در عوض آنها اهالی قبایل پشتون اسکان یابند.باید خاطر نشان ساخت که جانبداران حل مساله ملی ،حفظ وحدت ملی وتمامیت ارضی از طریق چنین اندیشه ها واقدامات فاشیستی نه تنها درخارج از کشور با ایجاد نهادهای پشتونیستی مصروف فعالیت اند ،بلکه این موضع گیری از طرف حلقات معینی در داخل افغانستان در مرحله نخست توسط مقامات رسمی دولت پشتیبانی میشود.تلاش ها درجهت جعل آشکار وتحریف واقعیت های تاریخی ،چسپاندن همه دستاورد های مادی ومعنوی فرهنگ پربار پیشین این سرزمین به افغان ها توسط هیچ شواهدی تایید نشده وبا واقعیت تاریخی مطابقت ندارد.
موضوع اسکان ملیت ها ،قبایل وتبارهای گوناگون رادرافغانستان درسده های میانه وعصر حاضر بر مبنای بایگانی های تاریخی وچشم دید هم عصران به خوبی میتوان تعقیب وبررسی نمود.
و.و.گریگورییف دانشمند روسی یکی از نخستین پژوهشگران تاریخ باشنده گان افغانستان در ضمایمی که بر تکمیل »جغرافیای ریتر« درباره ترکیب اهالی بومی افغانستان افغانستان درآغاز سده بیستم نشر نموده است ،مینویسدکه » ...ترکیب اهالی افغانستان متشکیل از دوطبقه است:
۱-قبایل حاکم (افغانها)که ازنگاه تاریخی درگذشته نه چندان دور(درعصر حاضر) این سرزمین را اشغال نمودند،
۲- مردمانی که قبل ازا شغال این سرزمین توسط افغانها دراین کشور سکونت داشتند، وتعداد بسیاری از مردمان دیگری که توسط افغانها مطیع ساخته شدند ،که عبارت اند از: تاجیک ها ،سوات ها، ایندکی ها، سیاه پوشان وغیره« .۱
گریگورییف به ادامه گذشته دربخش »مهاجرین اعصار پیشین وحاضر « » شاخه سوم«
اهالی واقوامی رامشخص میسازد که از بقایای ارتش فاتحان در دوره های گوناگون تشکیل یافته اند،که عبارت اند از : عرب ها ،قزلباش ها،هندی ها،یهودها،هزاره ها،جغتای ها،ترک ها وغیره.۲
ی.م. ریسنر خاورشناس شهیر روسیه پس از مطالعه وبررسی منابع کثیر،بایگانی های تاریخی ،آثار خاورشناسان روسیه ویادداشت های جهانگردان انگلیسی واروپایی که در نیمه نخست سده نزدهم از افغانستان دیدن کردند، در کتاب خود بنام » رشد فیودالیسم وتشکیل دولت افغان « کذب برخی ازمنابع افغانی را درباره نقش استثنایی پشتون ها درتاریخ افغانستان ثابت میسازد. او معتقد است که در سده یازدهم و هم پس از آن اهالی بومی قلمروی کنونی افغانستان ،میان کوه های هندوکش وکوه های سلیمان تاجیک ها بودندودرنواحی بین کوه های سلیمان وسواحل وسطی دریای سند مردمان گوناگون نژاد هندی زیست داشتند.اما درباره افغان ها باید گفت که نخست آنها در دامن های کوه های سلیمان بصورت مجزا محصور بوده وبه قسم قبایل کوچی ونیمه کوچی در سطح خیلی نازل رشد اجتماعی واقتصادی حیات بسر میبردند. ۳ ،پیش ازآن هم ی.م. ریسنر خاطرنشان کرد که » افغان ها در سده های پیشین ومیانه نمیتوانستندحامل »فرهنگ عالی « باشند،زیرا آنها خیلی دیرتر از ساختار جامعه اولیه به جامعه طبقاتی وفیودالیسم عبور نمودند. جامعه طبقاتی میان افغان ها به گمان اغلب بین سده های شانزدهم وهفدهم ، وساختاردولتی درنیمه سده هژدهم ایجاد گردید.افغان ها خیلی بعد تر به قوم وملیت تبدیل شده وناگزیر تحت تاثیر فرهنگ مردمان هندی تبار ،آسیای میانه ،ایران و مسلما زیر اثر فرهنگ عالی تاجیک ها وازبک ها قرار گرفتند«.۱
در نیمه نخست سده نزدهم دولت افغانستان نه تنها در اثر مساعی حاکمان افغان یا در مجموع افغانها ،بلکه درنتیجه مساعی جدی وایثارملیت تاجیک توانست جنگ ها ،اختلافا خاندانی ومبارزه میان سران قبایل گوناگون پشتون را بر سر قدرت خنثی ساخته وساختار دولتی خود را حفظ نماید. به قول خ. نظروف همین عامل سبب شد که در افغانستان اختلافات وتناقضات فیودالی رفع گردیده ودولت متمرکز به وجود آید،وافغانستان از تجزیه نجات یافته ،تمامیت ارضی خود را حفظ کند.۲
دوره بس طولانی سپری شد که طی آن ادعای اکثریت بودن ملیت پشتون بصورت غیر موجه به حیث سلاح سیادت سیاسی در برابر سایر ملیت ها و تبارهای کشور بکار برده میشود. در واقعیت امر این ادعا هیچگونه بنای منطقی ندارد.زیرا در گذشته شرایط مهیا نبود که سرشماری انجام یافته وتعداد نفوس وترکیب تباری آن تعین گردد.واضیح است که در افغانستان تا کنون سرشماری نفوس بصورت واقعی اجرا نشده است تا طبقات مردم وترکیب آنرا احتوا کند.بنابرآن استفاده از آمار ثابت برای تعیین تعداد نفوس وترکیب تباری آن منظره واقعی را منعکس نساخته وخصوصیت حدسی دارد.
برگذاری واجرای سرشماری نفوس تحت نظارت نهادهای بین المللی نه تنها برای رشد بعدی اقتصاد افغانستان ضروری ومفید است ،بلکه از اهمیت سیاسی ویژه یی برخوردار است.بدون چنین سرشماری تعداد واقعی نفوس وترکیب تباری آنرا نمیتوان تعین نمود.
افغانستان نه تنها میهن افغانها (پشتون ها) ،بلکه وطن همه ملیت وگروه های تباری است که دراین کشور زیست دارند.تمام این گروه های تباری نفوس افغانستان در طول سده های متمادی خیلی پیشتر از تشکیل دولت ویژه افغانی در میانه سده هژدهم درین کشور متوطن بودند.به عباره دیگر تعدد ملیت ها وتبارها در افغانستان پی آمد رشد کشور در دو سده اخیر نبوده ،بلکه این امر از ویژه گی های تاریخی آن ناشی میشود.آثار تاریخی متعدد کتبی ،آثار جهانگردان چینایی ،عربی ونخستین سیاحان اروپایی که در سده های میانه وعصر حاضر از آسیای مرکزی دیدن کردند ،دال براین مدعا است.