پرتو نادری

 

فاوست‌های روزگارما

درتاریخ کشور‌ها رویداد‌ها وشخصیت‌های وجود دارند که می شود آن‌ها را باهم مقایسه کرد و به نتایجی دست یافت. چنان‌که در تاریخ معاصر افغانستان دو رویداد نامیمون وجود دارند که می توان دو چهرۀ اصلی این دو رویداد را باهم مقایسه کرد.

رویداد نخست، یا بهتراست بگویم فاجعۀ نخست همان تجاوز انگلیس و فاجعۀ دوم تجاوز اتحاد شوروی سابق است بر سرزمین ما. در این دو رویداد، نخستین وجه اشتراک هم‌گونی‌هایی است که در میان آن دو چهرۀ اصلی این دو رویداد‌ وجود دارد. این دو چهره یکی شاه شجاع و است و دیگری ببرک کارمل.

در روزگاری که نیم‌قارۀ هند زیرسیطرۀ انگلیس قرارداشت و دولت « تزار» روس رو به سوی سرزمین‌های آسیای میانه به پیش می آمد، این امر روزتا روز اضطراب و نگرانی انگلیس‌ها را بیشتر می‌ساخت، چنین بود که انگلیس‌ها به این   تا اندیشه شدند تا با یک یورش نظامی به افغانستان، جلو پیش روی تزار به سوی آسیای میانه را سد سازد.

شاه شجاع سالیان درازی بود که در« لودیانه» هند زنده‌گی می کرد. انگلیس‌ها بر زنده‌گی او نظارت داشتند. به زبان دیگر او دراختیار انگیس‌ها قرار داشت. انگلیس با این اندیشه که شاه شجاع مناسب‌ترین کسی است که می شود در وجود او یورش نظامی به افغانستان را رنگ و بوی دیگری داد، او را وسیلۀ تجاوز خود ساختند. ظاهراً به این بهانه که گویا او وارث برحق تاج وتخت افغانستان است و باید به تاج وتخت برگردد. در آن زمان در افغانستان نیز تاجایی ذهنیت چنین بود که شاه شجاع را وارث برحق تاج و تخت می دانستند، شاید انگلیس این مساله را درک کرده بود.

ماه مارچ1839 بود که انگلیس لشکری آماده ساخت از 6000 سرباز و نیروهای کمکی دیگر. شاه شجاع ظاهراً با رهبری این لشکر از«شکارپور» به خط درۀ «بولان» به حرکت افتاد، تا این که در 25 اپریل همان سال به کندهار رسید. پس ازاین حادثه 140 سال بعد، شوروی بنا بر آرزوی دیرینه اش برآن شد تا برافغانستان یورش آورد، تا شاید درگام بعدی اژدهای سرخ کمونیزم  خود را به آب‌های گرم برساند.

شوروی‌ ببرک کارمل را در اختیار داشت؛ چنان بود که با سپاه بیشتر از یک صدهزار جنگنده و جنگ‌افزار‌های پیش‌رفته ازآمو دریا گذشت وظاهراً ببرک را به تاج وتخت رساند.

« یوهان ولفگانگ فن گوته» شاعر وفیلسوف بزرگ آلمانی دراثر بزرگ خویش« تراژیدی فاوست» سخن ازمردی دارد به نام « داکتر فاوست». این مرد جهت رسیدن به کام‌گاری‌های غریزی و ارضای خواهش‌های نفسانی با شیطان پیمان دوستی می بندد. به گونه‌یی که شیطان خود را دراختیار فاوست قرارمی دهد و او رابه تمام خواهش‌های غریزی‌اش می رساند. فاوست در مقابل باید روح خود را در اختیار شیطان قرار دهد. یعنی آن‌گاه که فاوست به اوج لذت غریزی خود می رسد، یا آن گاه که تمام عقده‌های غریزی او ارضا می شود و می میرد باید روحش را در اختیار شیطان بگذارد تا شیطان روح او را همیشه‌گی شکنجه کند. یعنی فاوست برای رسیدن به خواهش های بهیمی وغریزی خود، می‌پذیرد که روحش را به شیطان بدهد تا شکنجه شود.

شاه شجاع و ببرک کارمل را می توان فاوست‌های تاریخ  کشورخواند، فاوست‌های روزگارما. این دوتن نیز روح خود را به شیطان و شیطان سیاست‌های روزگار فروختند تا درجهان غرایز کام روا باشند؛ اما هردوشاید هنوز به آن اوج لذت غرایز نرسیده بودند که مردند و روح هر دوان با نفرت و نفرین همیشه‌گی تاریخ گرفتار آمده و شکنجه می شوند.

مراسم تاج‌پوشی شاه شجاع که همان حلقه آویزی برده‌گی بود درکندهار صورت گرفت؛ اما مراسم تاج‌پوشی کارمل در تاشکند صورت گرفت. برای آن که او بیانۀ خود را شب ششم جدی1358 خورشیدی برابر با دسمبر 1979 از رادیو تاشکند خطاب به مردم افغانستان ایراد کرد.

فردای آن شب کابل پایتخت کشور کیج بود، وضعیتی داشت شاید به مانند کندهار در روز تاج‌پوشی شاه شجاع. امین به دست نیرو‌های شوروی وبه هم‌کاری طرفداران کامل کشته شده بود و به گفتۀ شاعر لاشۀ سنگین او در پرتگاه نفرت ونفرین تاریخ روی زانوان عفریت شب گندیده بود و خون هزار رستم دستان را بر گردن داشت. همان گونه که شهریان کندهار با دیدن سربازان و افسران انگلیس از شاه شجاع استقبالی نکردند، شهریان کابل نیز با شندیدن بیانۀ کارمل از رادیو تاشکند و دیدن سربازان و افسران روسی در شهر با آن که از دهشت وخون خواره‌گی های امین به ستوه آمده بودند، از کامل وهمراهان او پذیرایی نکردند. چنان که شهریان بر دکان‌ها و فروشگاه‌های خویش قفل آویختند و در شهرکابل فروشگاه‌ها و کارهای بازار تا یک هفته بسته بود. این امر بزرگترین اعتراض مدنی شهریان کابل بود در پیوند به هجوم شوروی برافغانستان که کارمل را وسیله ساخته بودند.

شش ماه گذشت تا این که سپاهیان انگلیس شاه شجاع را پس از جنگ‌ها ودشواری های زیاد از کندهار درهفتم اگست 1839 به کابل رساندند. شهریان کابل به استقبال شاه نو بربام و برزن برآمدند؛ اما زمانی که شاه را در حلقۀ سربازان و افسران انگلیس دیدند، هیچ کسی نه دستی به شاه تکان داد و نه سلامی فرستاد. آمده است که زمانی شاه شجاع پس از سی سال در به دری به بالاحصار رسید و آن ساختمان سلطنی را دید به سختی گریست؛ مگر ورود کامل به کابل بسیار رازناک بود. او به مانند شاه شجاع از خیابان‌های شهر نگذشت، کس نمی داند که او هنگام رسیدن به کابل چه هیجانی داشت، زمانی که پس از یک سال و اندی استراحت و انزوا سیاسی در اروپا  و مسکو پای بر ارگ شاهی گذاشت که در آن روزگار امین آن را به نام خانۀ خلق نام گذاشته بود. با این حال مردم شبانه در پردۀ تلویزوین‌های شان دیدند که کارمل سخت هیجانی‌ بود، دهان تا بناگوش باز و دست افشان وپای‌کوبان گزافه می گوید.

می گویند شاه شجاع در روزهای معینی بنا بر رسم دیرینی که در این جامعه وجود داشت، بارعام برپا می کرد. به دادخواهی مردم رسیده‌گی می کرد؛ اما با گذشت زمان، انگلیس‌ها او را درموقعیتی قرار دادند که نمی توانست از حرم خودپای به بیرون گذارد. حرم او و دربار او توسط سربازان و افسران انگلیس پهره داری می‌شد. شاید شاه شجاع درآغاز نمی دانست که چنین دست بسته خود را و سرزمین را به انگلیس تسلیم داده که حتا نمی تواند بدون اجازۀ آنان پیاله آبی هم را سربکشد؛ اما کارمل ازهمان آغاز می دانست که جز مهره‌یی روی تختۀ شطرنج سیاست شوروی چیزی دیگری نیست. هیچ‌گاه بارعام نداد، حتا کوچک‌ترین فرمان و دستور را بدون حکم مشاور، صادر نمی کرد؛ ولی با این حال پهره‌داران روسی پیوسته او را دنبال می کردند تا مبادا پای ازگلیم خویش فراتر گذارد.

شاه شجاع ساده لوحانه می پنداشت که انگلیس‌ها زمانی که او را به حیث وارٍث حقیقی تاج و تخت به تاج وتخت می رسانند، دیگر بر می گردند. بر بیناد چنین پنداری بود که روزی به مکناتن گفته بود که دیگر این سرزمین درامن است ومن پادشاهم، بناً دیگر نیازی برای بودن سپاهیان انگلیس درافغانستان نیست. مکناتن درپاسخ به او گفته بود: « تاخطرامیر دوست محمد خان باقی‌است موجودیت قشون انگلیس درافغانستان حتمی‌است»؛ اما کارمل با آن که خود ازاهداف شوم شوروی‌های آگاهی داشت، پیوسته تلاش می کرد که سپاهیان متجاوز شوروی را درافغانستان نگه‌دارد، چنین بود که هیچ‌گاهی از شوروی‌ها نخواست تا افغانستان را ترک کنند؛ بلکه می هراسید که با رفتن شوروی‌ها از تاج و تخت فروخواهد افتاد.چنین بود که پیوسته فریاد می زد:« تا آن‌گاه که خطرمداخلۀ امپریالیزم جهانی و در را س آن امپریالیزم امریکا، هژمونیزم عظمت طلب چین و ارتجاع منطقه ازمرز‌های کشور ما رفع نشده است، سربازان انترناسیونالیست شوروی با ما خواهد بود». بعداً گفته‌های او ازاین مرز‌هم گذشت و بانگ بر آورد:« سرنوشت ما با سرنوشت تحاد شوروی برای ابد پیوند خورده است».

آمده است که باری رهبران مردم برشاه شجاع اعتراض کردند که در روزگارشما هر روز فریب‌کاری انگلیس به گونه‌یی پدیدار می‌شود و فزونی می گیرد و این امر سبب بدنامی و رسوایی شما و مردم کشور می شود؛ بناً شما مسوُول هستید! گویند شاه با شنیدن چنین سخنانی آهی کشیده وگفته بود: « شما از دل من آگاه نیستید. من محکوم پهره داران و پاسبانان انگلیس هستم و چاره‌یی جزسوختن و ساختن ندارم. افسوس آن‌چه که بود از دست رفت.مردان کاری خراسان و رجال با غیرت و با همت مردند و رفتند ورنه این شمشیر من شمشیراسلام است. هرمرد با همتی که باشد بیاید وبر دارد، مصارف چنان غازیان را من آماده خواهم کرد». مردمان برگشتند واین موضوع را با دیگران درمیان گذاشتند. اما نمی توان باور کرد که کارمل یک چنین جمله هایی را هم در تنهایی با خوشتن خویش تکرار کرده باشد. یک جمله پیوسته بر زبان او جاری بود: « تشدید مبارزه علیه اشرار! »؛ اما این مردم بودند به خاک وخون کشیده می شدند و هستی آنان بود که خاک و دود می شد!

شاید اضافه از نود درصد فیصله‌ها و تصامیم پلینوم‌های حزب دموکراتیک خلق در زمان کارمل بر چنین شعار‌هایی استوار بود: « بگذار زمین در زیر پای اشرارآتش بگیرد!». تاریخ به خاطر دارد زمانی که بریژنف راهی دوزخ شد، کارمل یک هفته ماتم ملی در کشور اعلام کرد. یک هفته رادیو افغانستان سرودماتم و نوحه پخش می‌کرد. کارمل در بیانیۀ که به مناسبت مرگ بریژنف ایراد کرد، به سختی گریست!

در کتاب افغانستان در مسیر تاریخ به نقل ازکتاب بانو فلورنتیاسل انگلیسی راجع به شاه شجاع آمده است:« در اکتوبر1841 اعلانات زیادی به دست آمد که به امضای شاه شجاع مردم به قیام و جهاد برضد انگلیس دعوت شده بودند... شاه شجاع به مکناتن پیشنهاد کرد که با انقلابیون مصالحه کند و رهبران شان معاف شمرده شوند! انگلیس‌ ها که از قیام مردم مشوش شده بودند، خواستند در بالا حصار پناه ببرند، مگر شاه شجاع نپذیرفت و گفت: که مکناتن را هم دربالا حصار قبول کرده نمی توانم و تعمیر بزرگی را به نام ترمیم مجدد ویران کرد... در نوامبر شاه پیش‌نهاد صلح به مجاهدین نمود... بالاخره مکناتن به لارد اکلند نوشت که شاه شجاع به ما خیانت می‌کند، باید دوست محمد خان به کابل رجعت داده شود... در دسمبرانگلیس‌ها به شاه شجاع پیغام دادند که از بالا حصار به قشلۀ نظامی بیاید تا با هم یک جای به جلال آباد روند؛ اما شاه قبول نکرد... در دسمبر شاه اعلان جهاد ملی را در مقابل انگلیس‌ها امضا کرد. شاه شجاع نه این که رفتن با انگلیس را نمی خواهد؛ بلکه طبقات مختلف مردم را بر ضد انگلیس تحریک می کند ... درمارچ 1842 شاه شجاع امرنامۀ تخلیۀ جلال آباد را به جنرال سیل فرستاد... این یادداشت‌های یک خانم انگلیسی است که در جنگ اول انگلیس – افغان در افغانستان بودو مدتی هم جزاسرا و گروگانان انگلیس تحت نظر افغان‌ها به سر برده بود». با درنظر داشت حوادث تاریخی سال‌های 1839 تا اپریل 1842 که خط حرکت شخصیت شاه شجاع را درنظر می گیریم دیده می‌شود که او نوع دل‌زده‌گی وبی‌زاری نسبت به انگلیس‌ها را از خود نشان می دهد وعلاقه دارد تا آن‌ها دست از سراو بردارند، به زبان دیگر می خواهد از چنان وضعیتی رهایی یابد و انگلیس‌ها افغانستان را ترک کنند؛ اما انگلیس‌ها اهداف خود را دارند و برای رسیدن به اهداف خود او را وسیله ساخته اند تا اهداف شان از نظرمردم پوشیده بماند.

چنین است که سرانجام شاه شجاع تصمیم می‌گیرد و به انگلیس که او را وسیله ساخته است، پشت می‌کند و به مردم می‌پیوندد. چنان‌که او چهارم اپریل 1842 از بالاحصارکابل بیرون می شود و می رود در سیاه‌سنگ که آن‌جا باهزاران مرد تفنگ‌‌دار که به هدف نابودی سپاهیان انگلیس در جلال‌آباد گردآمده بودند، می‌پیوندد؛ اما شباهنگام جهت اجرای پارۀ امور پنهانی به بالا حصار برمی گردد؛  بامدادن وقتی بالا حصار را ترک می‌کند و سوار برتخت روان راهی اردوگاه می‌شود؛ بخت با او را یاری نمی کند تا با پیوستن به اردوگاه و نبرد باسپاهیان انگلیس، بتواند گناهان گذشتۀ خود را در دادگاه تاریخ جبران کند. در مسیر راه مردی به نام شجاع‌الدوله به اتفاق شصت تن از یارانش از کمین‌گاه بیرون می شوند و برشاه هجوم می آورند و باضرب شمشیراو را می‌کشند؛ اما ببرک کارمل را که به نام بیمار درمان ناپذیر که بدون تردید عاملش همان ویروس سرخ سیاست مسکو بود، از اریکه پایین کردند،  او تا آن زمان کوچک‌ترین انعطافی از خود نشان نداده بود. هیچ جمله و هیج حرکتی از او شنیده و دیده نشده بود که بیان‌گر بیزاری او ازحضور نیرو‌های سرخ شوروی در افغانستان باشد. شاید بتوان گفت جای‌گاه او در برابر تاریخ چندین و چندین مرتبه حقیرتر، نگین‌ترو سیاه‌تر ازجا‌یگاه شاه شجاع است. برای آن که دراندیشه‌های جاه‌طلبانه و وطن فروشانۀ او سرانجام تردیدی پدید آمد و برای نجات خود تلاش‌های کرد، هرچند نا فرجام. با این حال تاریخ شاه شجاع را نخواهد بخشید؛ برای آن که تاریخ بر بنیاد کارکرد‌ها داوری می کند نه بر بنیاد اندیشه‌ها و پندار‌ها. در مقابل اندیشه‌های جاه طلبانه و وطن‌فروشانۀ کامل چنان استوار و بی تردید باقی ماند که تا اخرین روزها نتوانست بپذبرد که او شوروی را در اشغال افغانستان یاری رسانده ، وسیلۀ در دست شوروی بوده تا آن تجاوز راه اندازی شود، همان‌گونه که شاه شجاع وسیله‌یی بود در دست انگلیس. می توان گفت درتاریخ معاصر کشور اگرشاه شجاع فاوست نخستین باشد، بدون تردید کارمل دومین فاوست این تاریخ است؛ اما سر سخت‌ تر از شاه شجاع برای آن که هیچ‌گاهی برای رهایی روان فروخته شدۀ خویش تلاشی نکرد! پس از شاه شجاع و کارمل تاریخ معاصر این کشور با فاست‌های دیگری نیز رو به رو شده است. گویی همیشه این فاوست‌اند که درتفاهم با شیطان بر این سرزمین حکومت می کنند!

یادداشت: اشاره‌های تاریخی آمده در این نوشته با استفاده از کتاب « افغانستان در مسیرتاریخ» میر غلام محمدغبار آمده است.

باز نویسی

جدی 1392 شهرکابل

 

 

   


بالا
 
بازگشت