پوهنیار بشیرمومن

 

مقاومت کنید هموطنانم

 

عزیز نسین  یکی از بزرگترین طنز نویس جهان ونویسنده توانای ترکی است که سالهای زیاد با قلم مبارزه علیه ظلم واستبداد را به سوی ظالمان ومستبدین پیشه کرد . عزیز نسین با آثارجاودانی اش مرزها را درهم دریده ،وبه نویسنده فرا ملیتی تبدیل شده است.اعتقاد وی بر این بود که انسان برای انسان آفریده شده وانسانها باید در هر جای سیاره ما چون اعضای یك اندام به درد ورنج یکدیگر برسند. اومیگفت: ـ برای من هیچ حد ومرزی متصورنیست وبا قلم خود در هر جای دنیامشکل ویا ناله ای از انسانها را بشنوم آنها را به قلم خواهم کشید و به گوش جهانیان خواهم رساند. چه خوب است که این طنز هنرمندانه درین شب روز بازار گرم انتخابات افغانستان  حد اقل درس باشد بر ای آنهای که از امکانات «امپر یالیزم خونحوار» در امن و« شکم سیری با بال مرغ و ودکای سمیرنوا» چی در کشور وچی بیرون از آن  زنده گی میکنند، تا به کشور نگاه افغانی و انسانی داشته باشند نه قومی ونه سمتی ... زیرا که درین کشور به تعداد حشرات سمی و مارمولکها هر روز افزوده میشود « مقاومت کنید  هموطنانم»...

 در گذشته های دور ، درگوشه ای از این دنیای بزرگ، سرزمینی بود که هر چهار طرفش را کوههای بلند سر به فلک کشیده با دره های سرسبز، چشمه های زلال و آسمانی صاف و زیبا دربر گرفته بود. مثل همه جای دنیا در این سرزمین هم به غیر از انسان، جانداران دیگری نیز زندگی می کردند. در میان این جانداران البته خزندگان، حشرات سمی و رطیل ها نیز وجود داشتند. اما این جانداران مثل همه جای دنیا زیاد به چشم مردمان دیده نمی شدند.

مقامی که در راس حکومت آن سرزمین قرارداشت “شخص اول” خطاب می شد. در آن سرزمین مقام ” شخص اولی” از طریق انتخابات بدست می آمد. کسانی که می خواستند به مقام ” شخص اولی” برسند، خود را برای این جایگاه کاندید می کردند. انتخاب کنندگان نیز طبق خواست و سلیقه خود از بین کاندیداها ” شخص اول” را انتخاب می کردند. هر کاندیدی که رای بیشتری می آورد به مقام ” شخص اولی” انتخاب میشد.

سالیانی به همین منوال گذشت تا اینکه در آن سرزمین یک دگرگونی غیر منتظره ای پیش آمد. خزندگان و حشرات سمی روزبروز زیادتر می شدند. مارها، هزارپاها، عقرب ها، رطیل ها، مارمولک ها هرروز بیشتر و بیشتر گشته و حتی بیش از روز قبل بزرگتر و بزرگتر می شدند. اندازه طول مارها به بلندی سپیدار و قطر تنشان نیز به کلفتی یک درخت شده بود. رطیل ها آن قدر رشد کرده بودند که بزرگی هر کدام به اندازه یک خانه شده بود. حتی نوزادان تازه به دنیا آمده مارمولک ها هم از تمساح ها بزرگتر بودند. درازی چهل پایان چون قطارهای مسافربری شده بود. بال های خفاشان به اندازه یک چادر وسعت پیدا کرده بود.

اشخاص عاقل و هوشمند آن سرزمین برای فهمیدن علت این دگرگونی، شب و روز را بر خود حرام کرده و پیوسته در فکر و اندیشه بودند ولی با این وجود دلیل اینکه که چرا این جانداران روزبروز بزرگتر و زیادتر میشوند را نمی یافتند.

موضوع البته تنها به اینجا ختم نشده بود زیرا که این جانداران شروع به آسیب رساندن، گزیدن و مسموم نمودن انسان ها کرده بودند. کسانی که به نیش زهرآگین آنان گرفتار میشدند، نمی مردند بلکه این سموم انسانها را به دریافت زهر معتاد کرده و به یک حالت خوش فرومی برد. چنانکه شخص معتاد خود را مدام به نیش مارها و عقرب ها، رطیل ها و هزار پایان، مارمولک ها و خفاشها می سپرد، چون دیگر نمی توانست بدون زهر آنها به زندگی ادامه دهد. کسانی که به این زهرمعتاد شده بودند از لذت آن سیر نمی شدند و هر روز بیشتر و بیشتر خواستار آن بودند. آنها که خود را هفته ای یکبار به نیش زهردار موجودات سمی می سپردند، رفته رفته هر دو روز یکبار و در ادامه هر روز و حتی بعداز مدتی روزی چند بار خود را برای دریافت زهر به نیش آن ها می سپردند.

افراد جسور و با فکر در پی یافتن راه و چاره ای بودند تا مردم را از دست این جانداران سمی نجات دهند. ولی کسانی که به سموم معتاد شده و خواستار لذت آن بودند، بر علیه این افراد بودند. به همین دلیل مردم آن سرزمین به دو گروه تقسیم شده بودند. البته در بینشان تفاوتهای دیگری نیز وجود داشت ولی بطور عمده دو فرق بزرگ آنها را از هم متمایز میکرد. آنها که به زهر و سم ماران و خزندگان معتاد شده و از فواید آن طرفداری می کردند و کسانی که عکس این را فکر می کردند.

خفاشان، رطیل ها، عقرب ها و هزارپایان با سرعت تمام به گزیدن انسانها ادامه میدادند و به این خاطر هرروز بر تعداد معتادین به زهر این حیوانات افزوده شده و از تعداد طرف مقابل روزبروز کاسته میشد.

پس از گذشت مدت زمانی، این مردمان آنقدر به زهر حشرات و دریافت بیشتر سموم از جانوران معتاد شده بودند که رفته رفته چهره و قیافه شان، دست ها و پاهایشان شروع به تغیر شکل داده بود. آنهایی که خود را به نیش و زهر مارها عادت داده بودند هرروز قسمتی از رنگ پوست بدن شان عوض شده و به رنگ سبز در می آمد، قدشان درازتر و درازتر و سرشان در عوض کوچکتر میشد و بعد از مدتی به یک مار واقعی تبدیل می شدند. آنها دیگرهیچ فرقی با مارها نداشته و همانند آنها در روی زمین خزیده و شروع به گزیدن و مسموم نمودن دیگران میکردند.

بعضی ها نیز با نازک شدن انگشتان، ناخنها، دستها و پاهایشان و درآوردن دستها و پاهای اضافی رفته رفته به یک رطیل بزرگ تبدیل شده و به انسانها حمله ورمی شدند. بدینگونه انسان هایی که با نیش این حیوانات و حشرات گزیده میشدند بر اثراختلاط این زهر با خونشان روزبروز تغیر ماهیت داده و به مار، خفاش، رطیل و دیگر حیوانات خزنده و گزنده تبدیل میشدند.

اما آن بخش دیگراز مردم که تلاش میکردند تا ماهیت انسانی خود را حفظ کنند در هر جا و مکانی و تا آنجایی که می توانستند فریاد می زدند که :

-هموطنان!.. از ماهیت انسانی خودتان محافظت کنید، به عقرب و رطیل تغییر ماهیت ندهید!..

اما کسی گوشش به این حرفها بدهکار نبود.

آنهایی که مسموم شده و تغییر یافته بودند به مرور زمان بر تعدادشان افزوده شده بود و در مقابله با انسانهایی که هشدار می دادند، فریاد می زدند که:

-خائن ها…! پست فطرت ها!..

و به طرف آنها هجوم می آوردند.

به مرور زمان آنهایی که برای حفظ ماهییت انسانی خود تلاش میکردند، کاملا در اقلیت قرار گرفتند، از وحشت این اندیشه که روزی در این دیارهیچ انسانی باقی نخواهد ماند، برخود لرزیدند.

هنگام انتخابات و برگزیدن” شخص اول” آنهائی که به مار، عقرب، رطیل و هزارپا تغیر ماهیت داده بودند، می توانستند با پشتیبانی رسانه های عمومی، کسی را که در نظر گرفته بودند به مقام “شخص اولی” انتخاب کنند.

در آن سرزمین عده ای روشنفکر نیز بودند و در فکر و اندیشه فرو رفته و از خود می پرسیدند که:

- این چه بلائی است که برسرمان آمد؟

- چگونه می توانیم هموطنانمان را از این بلا رهانیده واز آنها محفاظت کنیم؟

هر متفکری برای پایان دادن به این وضعییت تدبیری می اندیشید. یکی می گفت:

-آنهایی که با اعتیادشان به زهر، به خزنده و گزنده تبدیل شده اند دیگر انسان شمرده نمی شوند. دیگر در آنها نه ظاهر انسانی مانده ونه ماهیت انسانی… به این خاطر آنها حق شرکت در انتخابات را ندارند!..

-هرچند هم که ظاهرشان دیگر شبیه انسان نیست، اما درموقع تولد و در آغازانسان بوده اند، در حال حاضر نیز فرزندان اینها انسان زاده می شوند و اگر به خون آن کودکان سم وارد نشود به صورت انسان نیز باقی می مانند!..

برخی از روشنفکران آن سرزمین نیزمی گفتند:

-برای حفظ ماهیت انسانی غذا را باید با چنگال خورد!..

- شلوارهای اطو شده باید پوشید!..

- هرروز موی صورتها را باید اصلاح کرد

اما آیا همه اینها برای حفظ انسانیت انسانها کافی بود؟

روشنفکران آن سرزمین به فکرشان رسید که:

باید به سرزمین های دیگری رفت و دید که آیا در آنجا نیز هستند کسانی که ماهییت و سیرت شان، ظاهر و باطنشان را عوض کرده اند؟ اگر در آنجا هم چنین کسانی هستند، چگونه با این مسئله برخورد کرده اند ؟ چطور جلو این مورد را گرفته اند؟

بنابراین آنها بارفتن به سرزمین های دیگر و تحقیق در مورد انسان ها به قصد کمک به هموطنان خود و انتقال دیده ها و شنیده هایشان به وطنشان باز گشته بودند. بازهم چون گذشته هرکس نظر و فکر خود را بیان کرده بود. بعضی از آنها می گفتند:

-پنجره های خانه ها را بزرگتر بسازیم!

-از کشورهای دیگر انسان هایی را برای نمونه به کشورمان بیاوریم!

-کسانی را به کشورهای دیگر بفرستیم تا مردمان آنجا را از نزدیک ببینند!

حتی بودند بعضی هایی که می گفتند:

روزی سه بار باید شلنگ تخته انداخت” و “در رختخواب باید به پهلوی چپ خوابید.”

ازمیان اینها فقط یک فرد عاقل چنین گفته بود:

-به حرف های من گوش کنید، من علت ازدیاد این خزندگان و حشرات را می دانم. من در سرزمین های دیگر تحقیق کرده و دلیل این مسئله را دریافته ام. بادی در حال وزیدن است که این باد برای رشد و ازدیاد این خزندگان و حشرات مفید است. براثر وزش این باد است که رشد و ازدیاد این خزندگان و حشرات در اینجا تا این حد افزایش یافته است. بنابراین ما باید مانع وزش این باد که از طرف شرق می وزد، شویم. در سرزمین های دیگری که بودم متوجه این موضوع شدم. در سرزمین هایی که در کوهپایه ها قرار گرفته اند کوهها مانع وزش باد مشرقی به آنجا هستند و به همین دلیل آنها از این اتفاقاتی که برای ما روی داده است، مصونند. باید حواسمان را جمع کنیم و تا کار از کار نگذشته و دیر نشده ما نیزاز رسیدن بادی که از سمت مشرق می وزد جلو گیری کنیم. والا همه ما نیز روزی تغییر ماهییت داده و به خزندگان و حشرات تبدیل خواهیم شد.

کسانی این سخنان را پذیرفتند، عده ای باور نکردند و کسانی دیگر، به این حرف ها خندیده و کورکورانه از آن گذشتند… اما آنانی که این گفته ها را پذیرفتند کار را جدی گرفته با خزندگان سمی، رطیل ها، مارمولک ها و دیگر حشرات سمی به مبارزه پرداختند. این جدال بین مرگ و زندگی، جدالی بسیار خونین بود زیرا فردی که مقام ” شخص اولی” را در آن زمان در دست داشت طرفدار اکثریت بود.

برای اینکه آن سرزمین از دشمنان محافظت شود، دورتا دور آن دیوارهای ضخیم و بلندی ساخته شده بود. در هر سمت این دیوارهای ضخیم دروازه ای بود. مردم آن کشور در حالی که تلاش داشتند تا دروازه های شرق را ببندند، آنهائی که طرف دیگر در بودند تقلا کرده و فشار می آوردند تا نگذارند که دروازه ها بسته شوند. مردمان داخل از درون فشار می آوردند و آنهای دیگر از بیرون و در این میان جویی از خون جاری شده بود. اما در نهایت مردمان درون قلعه موفق شده بودند که دروازه مشرق را ببندند و آنهای دیگر در بیرون قلعه ماندند. شخصی که این فکر را پیشنهاد و آن را به پیش برده بود، به مقام ” شخص اول” آن سرزمین رسیده بود.

او خطاب به هموطنانش چنین گفت:

- این دروازه را هیچوقت باز نکنید! مطلقا!. اگر یکبار لای دروازه را باز کنید، دیگر هیچ وقت نمی توانید مانع باز شدن آن شوید. این در اگر به اندازه یک بند انگشت باز شود، دیگر تمامی دروازه بصورت کامل باز خواهد شد.

بعدازگذشت مدتی آن شخص عاقل فوت می کند و بجای آن، اشخاص دیگری هر دوره انتخاب شده و ” شخص اول ” میشوند.

در آن سرزمین هنوز هم چون گذشته ها، حشرات و خزندگانی یافت می شدند، اما چون دروازه شرق بسته بود و از آن سمت هیچ بادی به آن سرزمین نمی وزید، این جانداران دیگراز حالت معمول خود بزرگتر و بیشتر نمی شدند.

با سپری شدن چند سال، بر سر اینکه چه کسی انتخاب خواهد شد در بین کاندیداهای مقام ” شخص اولی” درگیری هایی رخ داد. در اصل هیچکدام این کاندیداها نمی خواستند که مردمان آن سرزمین دوباره به مار و عقرب و حشرات گزنده دیگر تبدیل شوند. اما تمامی این کاندیداها برای انتخاب شدن باید رای بیشتری را کسب می کردند. شخصی که مقام ” شخص اولی ” را در آن زمان صاحب بود فکر میکرد که اگر او از کاندیدای دیگر فقط سه رای بیشتر داشته باشد می تواند بار دیگر مقام خود را حفظ کند. او با خوداندیشیده بود:

-من این دروازه را به اندازه ای باز میکنم که که سه نفر وارد شهر شده و به من رای بدهند!

همانطوری که فکر کرده بود دروازه را باز کرد تا بدینوسیله آن مقام در اختیار او بماند.

کاندیداهای دیگر که متوجه گشوده شدن دروازه توسط او شده بودند نیز شروع به باز کردن بیشترلای دروازه کردند تا کسانی که می خواهند به آنها رای بدهند نیز بدرون بیایند. البته برای اینکه دروازه بصورت کامل باز نشود با کمک افراد خود از پشت به در فشار می آوردند که بیش از اندازه باز نشود. با باز شدن لای دروازه به اندازه ده رای، صد رای، هزار رای،… کار بجایی رسید که دروازه بطور کامل باز شد.

اما “شخص اول ” و کاندیداهای دیگر که نمی خواستند دروازه برای همیشه باز بماند، به طرفدارانشان پی در پی دستور میدادند که :

مقاومت کنید، از داخل به در فشار آورید

با فشار آوردن مردم به دروازه هم از درون و هم از بیرون، در دروازه روی پاشنه خود مثل فرفره شروع به چرخیدن کرد.

دیگر از آن زمان تا امروز دروازه مشرق در آن سرزمین پیوسته درحال چرخیدن است. ولی ” شخص اول ” نیز پیوسته فریاد می زند که:

-مقاومت کنید هموطنانم، مقاومت

عزیز نسین ۱۹۵۸

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت