مجیب الرحمن رحیمی
شالوده شکنی گفتمان شیعی-سنی: تلاشی برای بازنگری و اسطوره زدایی
دکتر مجیب الرحمن رحیمی
پژوهشگرعلوم سیاسی در دانشگاه ایسکس-بریتانیا
تذکر:
-هفتهی قبل در بحث "دو حکایت متفاوت از یک رویداد" در برنامهی پرگار تلویزیون فارسی بی بی سی، به اشتراک عبدالمجید مهاجرانی و قاسم درانی، که به ریشه یابی اختلاف شیعه و سنی اختصاص داشت اشتراک کردم. در این نوشتار تلاش میکنم دیدگاهها و برداشتهایم در بحث را خلاصه نمایم. با توجه به وسعت و گستردگی موضوع، تنها به پارهای از مباحث و طرح راههای بیرون رفت از تنگناهای گفتمان شیعی و سنی با استفاده از نظریهگفتمان لکلو و موف میپردازم.
پایهی نظری بحث:
-نظریه گفتمان با پذیرفتن اصل ستیزهجویی (antagonism) یا به قول قرآن "اختلاف" در زندگی و روابط انسانها، مدعیست هرگفتمان به اساس غیریت سازی شکل میگیرد: "ما" در تقابل با "دیگری" یا "بیگانهای"؛ "مایی" که خودی و داخلیست و دیگر و غیری که بیگانه و بیرونیست. گفتمانها معطوف به قدرت اند و روایت گروه یا جمعی. این گروهها تلاش میکنند روایت خود را با استفاده از ابزارهای مختلف غالب سازند. در این مسیر بنیانگذاران و طرفداران گفتمانها، با به کاربستن مفصلبندی گرهگاههای معینی برای انسجام و قوام روایت خود برمیسازند. در واقع، گفتمان در محور همین گرهگاهها شکل میگیرد و به دالهای شناور و سرگردان درپی بیجایی، هویت و استقرار میبخشد. گفتمانها، با توجه به اینکه معطوف به قدرت اند و در صدد دست یافتن به هژمونی، گفتمانها و روایتهای رقیب را یا از صحنه طرد مینمایند یا به چالش میکشند. به دلیل اینکه طرد و نفی در این ستیز، یک عمل دوجانبهاست، هر یک از اطراف نزاع، دیگری را مانع شکل گیری و دست یافتن به هویت کامل خود میداند. این ستیز و نزاع در نمونههای مذهبی، به طور معمول شکل هنجاری یا ایدیولوژیک اختیار میکند. با توجه به اینکه جلوگیری از دست یافتن به هویت (Identity blockage) یا کامل شدن (Fullness) یک تجربهی دوجانبهاست، معمولا رابطه با غیر یا بیگانه در این تجربه به اساس معادلهی"دوست و دشمن" شکل میگیرد و لبههای غیریت سازی در این رویکرد تیز، برنده و کینهتوزانه است.
در نظریهی گفتمان، معمولا در پی تحولات بیجاکننده، برگشت دوبارهی گفتمانهای طردشده یا مازادمعنی، گفتمانها در امتداد زمان دچار بیجایی و تزلزل میگردند. چون درپی این تحولات توانایی هویت بخشی و استقرار را از دست میدهند و دیگر پاسخگوی نیاز جامعه نیستند. در این مرحله زمینهی شکلگیری گفتمانهای نوین فراهم میگردد و فعالان میتوانند با یافتن ابرنشانهای یا برساختن گرهگاههای مشترکی گفتمان نوی سامان بخشند.
-با اتکا به این رویکرد و از این منظرگاه به ظهور، شکل گیری، انسجام، بیجایی گفتمان شیعه و سنی و زمینهی شکل گیری گفتماننو میپردازم. در این راستا، نظریهی گفتمان از یکسو ما را در فهم ظهور و شکل گیری این دو گفتمان در تجربهی تاریخی مسلمانان یاری میرساند، و از سوی دیگر در ارایهی راههای احتمالی بیرون رفت. برای رهایی از گفتمانها یا چشماندازهای اسارتگر و جزماندیش و مساعد ساختن زمینهی شکل گیری گفتمان یا چشمانداز متکثر، متسامح، اخلاق باور و مردمسالار نیازمند حرکت بنیادین برای طرحنو درافگندن هستیم. طرح رهایی بخشی که لبههای تیز غیریت سازی را نرم سازد و رابطه به اساس معادلهی"دوست دشمن" را به رابطه میان "دوست و مُخالف" تعدیل نماید.
مرجعیت یا الگوی بنیادین در گفتمان دینی:
-از نظر نویسنده اینسطور، اسلام به مثابهی دین، با بعثت حضرت محمد(ص) آخرینِ پیامبران الهی آغاز میشود و تا رحلت وی تکمیل میگردد. با رحلت پیامبر(ص) رابطهی مستقیم خداوند از طریق وحی با زمین قطع میشود. قرآنکریم و سنت صحیح پیامبر(ص) مرجعیت یا الگوی بنیادین این دین را تشکیل میدهند. با وفات پیامبر(ص) مرحلهی تجربهیتاریخی اسلام و مسلمانان آغاز میگردد. این مرحله، با در نظرداشت اینکه میتوانست، از همان لحظات آغازین طور دیگری شکل گیرد، زمانی، مکانی و تاریخیست.
-در این رویکرد، مرحلهی اول مقدس است؛ چون اصل و مبنای دین را تشکیل میدهد. مرحلهی دوم، که مرحلهی تجربهیتاریخی دین به شمار میرود، مقدس نیست. در مرحلهی نخست به رغم تقدس، مسائل و قضایایی زمانی و مکانیی وجود دارند که در همان بستر تاریخی معنی میابند و به عنوان تجربهی بشری از تقدس برخوردارنیستند.
مرحلهی دوم، به رغم تاثیرگذاری مستقیم برشکل گیری تاریخ و تمدن اسلامی، از تقدس و مرجعیت در دین مانند مرحلهی نخست برخوردارنیست. ولی میتوان از آن به عنوان یک تجربهی بشری، به خصوص از مراحل نخستین آن، بدون مرجعیت بخشی مقدس و الزامآور، چون هرتجربهای، الگوبرداری نمود. مطالعه و دقت در این مرحله، بدون تردید، ما را در فهم نسل اول این آیین از آموزههای آن یاری میرساند. گرهگاه اصلی رویکردم در شناخت و قرائت نو از اسلام را میتوانم چنین خلاصه کنم: اسلام مقدس است، ولی تجربهی تاریخی و تاریخ اسلام در مرحلهی بعد از رحلت پیامبر(ص) مقدس نیست.
مرجعیت یا الگوی پایه، قرآن و سنت پیامبر(ص)، چون هرمتن مقدس، تفسیر و تأویل پذیراست. این اصل در روششناسی سنتی نیز در مباحث چگونگی اثبات نص و دلالتهای قطعی و گمانی آن مورد بحث قرارگرفته است. در ترسیم مبنای نظرییکه من برای فهم موضوع موردبحثم در این مقال ارایه میکنم، لازم است میان مرجعیت پایه و تفسیر و تأویل این مرجعیت که در طول زمان شکل گرفته است تفکیک قائل شویم. مرجعیت پایه در این رویکرد اصالت خویش را به عنوان الگو به رغم تأویل پذیری حفظ میکند، و تفسیرها و تأویلها از این مرجعیت، به رغم ارزش و جایگاه بلندی که در میراث فکری-فرهنگی تمدن اسلامی دارند، تفسیرها و تأویلهای زمانی، مکانی و بشری به حساب میروند. این تفسیرها و تأویلها، چون هر گفتمانی معطوف به قدرتاند و تحت شرایط ویژهای شکل گرفته اند. بنابرین، در این رویکرد، به آنها به مثابهی مجموعهای از اجتهادها، برداشتها، تفسیرها، شناختها و تلاشهای زمانی و مکانی پیروان این دین نگریسته میشود؛ تفسیرها و تأویلهایی از جمع تفسیرها و تأویلهای ممکن.
-در مرجعیت پایه، تا جاییکه من میدانم و مطالعه کردهام، خداوند و پیامبرش از پیروان این دین به نام مسلمان و مومن نام میبرند، و از جمع آنان به عنوان ملت و امت. (... مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ ... (الحج: 78). امتی که برشالودهی توحید، رسالت و معاد بنایافته، از یک کتاب و یک پیامبر پیروی میکنند و افراد آن برادر و برابراند و رابطهیشان به اساس ارزشهای اخلاقی، عدالت، انصاف و معرفت تامین میگردد. در این مرجعیت، لااقل من، از شیعه و سنی، از خاص و عام، از رافضی و ناصبی و دهها و صدها فرقهی دیگر خبری و ردپایی نیافتم. در این هستی شناسی و معرفت شناسی، رسالت پیامبر(ص) رسانیدن پیام خداوند به بندگان است و اصل مصالح عباد و رستگاری دنیوی و اُخروی آنان.
مرجعیت پایه و بحث نظام سیاسی:
-در مرجعیت پایه، احکام و راهنمودهایی وجود دارد که عملی کردن و تطبیق آنها مستلزم داشتن نوعی از قدرت و نظام است. در مورد مبنای دینی یا عقلی یا دینی-عقلی ضرورت استقرار و برپایی چنین نظامی میان دانشمندان مسلمان اختلاف است. ولی در قرآن و صحیح سنت پیامبر (ص) بحث مفصل یا راهنمود تفصیلی در باب نوعیت نظام، یا به تعبیر معاصر، دولتداری و حکومتداری وجود ندارد. در مرحلهی نخست حضور شخص پیامبر(ص) مشروعیت، انسجام و تداوم این آیین را به عنوان دین تضمین میکرد. قرآن، سنت و یاران پیامبر(ص) در این مرحله از خلافت، امارت، دولت و بالآخره حکومت به معنایی که امروز می دانیم صحبت نمیکنند. هیچ یک از این مراجع از پیامبر(ص)، به عنوان خلیفه، پادشاه یا امیر نام نمی برند. از امت و آیین او نیز به نام خلافت و دولت یا حکومت اسلامی یاد نمیکنند. او در این ادبیات، رسولخداست، پیروان او مسلمان، مومن، امت اسلامی و امت محمد خوانده میشوند. مومنان نیز خود را در ادبیات این دوره پیروان دین و آیینی به نام اسلام میدانند تا اتباع امپراطوری، پادشاهی یا دولتی. قرآن و سنت به تکرار در این مرحله از ارزشهای اخلاقی، عدالت، شوری، برابری و ... صحبت میکنند. در ادبیات قرآن و سنت در این مرحله، تا جاییکه من میدانم و باوردارم، یگانه اصطلاحی که در مورد نظام و دولتداری به معنای معاصر آن، به کار رفته، اصطلاح "أمر" است. این اصطلاح در این ادبیات، همیش قرین شوریست و قرآن پیامبر(ص) را همیش به شورای در "أمر" توصیه میکند. (... وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ ... ). (آل عمران: 159). (... وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ ...). (الشوری: 38). اصطلاح خلیفه و خلافت در قرآن و ادبیات این دوره، هیچگاه به معنای دولتداری و زمامداری به کار نرفته است. ادبیات این دوره، به مفهوم سلطان و سلطنت و پادشاه و پادشاهی بیشتر به عنوان ویژگیهای فرمانروایی پروردگار نگاه میکند و به مفهوم پادشاهی و پادشاه در تجربهی بشری در اکثرموارد نگاه مثبت ندارد. از دولت و حکومت به معنای معاصر، که محصول دورهی تجربهیتاریخی و برخورد جهان اسلام با استعمار و مدرنیته است، در ادبیات این دوره چیزی سراغ نیست. بنابراین، نوعیت نظام و تفصیل دولتداری، از این چشمانداز، از امورعرفی و دنیوییست و بیشتر به شرایط زمانی و مکانی بستگی دارد. تاکید براصول و معین نکردن نظام مشخص یا تعیین جانشین و خلیفهای از سوی پیامبر(ص) برای دورهی تجربهی تاریخی، به نظرم از ویژگیهای برجسته دین اسلام به شمارمیرود که پویایی و کارآیی آن را در امتداد زمان تضمین میکند.
پیامبر(ص) و بحث تعیین جانشین:
-تا جاییکه من میدانم، هیچ نص صریح در قرآن و سنت صحیح در مورد تعیین امام، وصی، خلیفه یا جانشین پیامبر(ص) وجودندارد. قرآن در این مورد هدایت، رهنمود یا سخن صریحی ندارد. ممکن نیست، اصلی به این بزرگی و به این اهمیت، آنطور که گفتمان شیعی مدعیست، در قرآن و سنت صحیح پیامبر(ص) مسکوت گذاشته شود و مسلمانان با تفسیر و تأویل آن را ثابت سازند. واقعهیغدیر و دهها رویدادی از این سنخ در تاریخ اسلام به وقوع پیوسته اند. پیامبر(ص) در این رویداد و رویدادهای مشابه، از دوستی و محبتاش به علی، خانواده و یاران نزدیک اش سخن رانده و مسلمانان را به نیکویی و حسن معامله با اهل بیت، مسلمانان و انسانیت توصیه کرده است تا تعیین جانشین و خلیفه. در مورد ابوبکر، عمر، عثمان، ابوعبیده، سلمان فارسی و دیگران نیز سخنان مشابهی از پیامبر(ص) روایت شده است. بنابراین، از رویداد غدیرخم و رویدادهای مشابه در تاریخ اسلام، نمیتوان اصلی به نام ولایت، خلافت یا تعیین جانشین استنباط کرد. بحث تعیین جانشین توسط خدا و پیامبر(ص)، و رهبری امت توسط شخصی که مشروعیت خود را از خدا به دست میآورد تا از مردم و میراثی ساختن این رهبری در خانوادهای یا دودمانی با تعالیم آزادی بخش، پویایی و جوهر پیام این دین در تضاد است. پذیرفتن چنین روایتی و رویکردی، نتیجه و پیامدی جز سلب ارادهی مردم، استبدادمذهبی و استفادهی ابزاری از دین ندارد.
به باورمن، با توجه به اینکه بحث دولتداری و نوعیت نظام، از امورعرفی و دنیاییست و به تغییرات، تحولات و شرایط زمان و مکان بستگی دارد، خداوند و پیامبر(ص) با حکمت و بصیرت و با بیان اصولی چون شورای، عدالت، انصاف، امانتداری و ... تفصیل آن را به مسلمانان گذاشتهاند تا طبق شرایط زمان و مکان در این مورد تصمیم بگیرند.
آغاز تجربهی تاریخی، اختلافات و بحث نظام سیاسی:
-اختلاف و تعدد تفسیر و تاویل در تجربهی بشری یک امرطبیعیست. قرآن نیز از
اختلاف دائمی میان مردم به عنوان یک اصل یاد میکند. در نظریه گفتمان نیز ستیز(antagonism)
یک اصل فروکاست ناپذیراست. لذا تلاش ما نه برای زدودن اختلاف و تعدد که برای
نرم ساختن لبههای تیز غیریت سازی و ایجاد فضایی از تحمل و مداراست. از این
چشمانداز، شکل گیری اختلاف در مرحلهی تاریخی یک امر طبیعیست.
-بحث نوعیت نظام و چگونگی تعیین زمامدار و ادارهی امورمسلمین به صورت جدی در
نخستین لحظات در گذشت پیامبر(ص) و آغاز مرحلهی دوم، مرحلهی تجربهیتاریخی
اسلام، میان پیروان این مکتب شروع میشود. در این مرحله، با توجه به اینکه
مسلمانان در عقیده باهم برابراند، رابطهی قدرت و ساختارهایی قبیلهای نوعیت
نظام و چگونگی تعیین زمامدار را تعیین میکند. نگاه تحلیلی و غیرمقدس به
چگونگی حوادث و جدلهاییکه منجر به تعیین ابوبکرصدیق به زعامت بعد از درگذشت
پیامبر(ص) در سقیفه بنی ساعده گردید، اختلاف نظر شدید مهاجران و انصار در احراز
امور مسلمین، توافق بر بیرون رفت از این بحران به اساس برتری قریش و مهاجران و
سیر متفاوت تصامیم و تعیینات سیاسی در مراحل بعدی به وضح نقش رابطهی قدرت،
ساختار قبیلوی و تجربهی بشری، زمانی و مکانی بودن تعامل نسل اول پیروان این
آیین را با اصل دولتداری یا "أمر" به نمایش میگذارد.
-بعد از درگذشت پیامبر(ص) و آغاز مرحلهی دوم است که مسلمانان به صورت جدی به بحث نظام و چگونگی ادارهی سرزمین و امورمسلمانان میپردازند. در این مرحله است، که بحث خلیفه، خلافت، خلیفهی مسلمین و خلیفهی رسولخدا مطرح میگردد. دقت در ادبیات این دوره نشان می دهد که بحث خلیفه نه به عنوان جانشین پیامبر(ص) -چون کسی نمیتواند جانشین پیامبر(ص) باشد- بل به عنوان کسیکه بعد از پیامبر(ص) امور مسلمین را به عهده میگیرد مطرح است. عمر در مرحلهی بعد از ابوبکر، به همین دلیل کاربرد اصطلاح خلیفه را برای خود نمیپذیرد و باوردارد که او بعد از ابوبکر به قدرت رسیده نه بعد از پیامبر و اصطلاح درست در مورد وی "خلیفهی خلیفهی رسولخدا" است تا خلیفهی رسولخدا و ترجیح میدهد به نام امیرالمومنین یاد گردد. نظام و اداره در تاریخ مسلمانان، به عنوان یک تجربهی تاریخی و دنیایی و متاثر از تجارب و دستاوردهای نو و نظامهای دیگر به صورت گستردهای بسط و توسعه میابد.
-در آغاز این تجربهی تاریخی به رغم اختلاف دیدگاهها و برداشتها، که امر طبیعیست، اکثریت قاطع اصحاب پیامبر(ص) در امر استقرار نظام نوپا باهم همکاری و تعاون کردند. طبق روایات موثق تاریخی علی در این میان با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کرد و با آنان برای استقرار نظام همکاری نمود. اصل مهمی که در این دوره برجسته و قابل تامل میباشد، نگاه قراردادی به اصل نظام یا "أمر" با اتکا به اصل شوری و بیعت از سوی نسل اول پیروان این آیین است. اختلافات به صورت جدی در اواخر خلافت عثمان شکل میگیرد و حوادث بعدی آنرا داغتر و بزرگتر میسازد. نحوه شهادت عثمان، درگیری میان علی و معاویه، جنگ با خوارج، استقرارحکومت بنی امیه، حادثه کربلا، سرکوب طرفداران علی و بالآخره استقرار امپراطوری صفوی در حوزه ایران-خراسان به این اختلافات به صورت وسیع دامن زند و اختلافات میان دوگفتمان شیعی-سنی را گستردهتر میسازد.
شکل گیری گفتمان شیعی و سنی:
-شکل گیری گفتمان شیعی و سنی را به عنوان دو مکتب مخالف/متضاد با دوقرائت یا تفسیر و تأویل متفاوت از "مرجعیت یا الگوی پایه" در مرحلهی بعد از شهادت عثمان بن عفان و مراحل بعدی میتوان مورد مطالعه قرارداد. ریشههای شکل گیری اختلاف دو گفتمان، که یکی اقلیتی و دیگری اکثریتی میباشد، سیاسیست و بیشتر در حوادث تاریخیی بعد از وفات پیامبر(ص) یا رقابتهای درون قبیلوی ریشه دارد. به همین اساس نسل اول این آیین، با سیاسی دانستن این اختلاف، به تکفیر یک دیگر روی نیاوردند.
-اختلاف بنیادی این دوجریان در حوزهی سیاسی در مرحلهی دوم به اصل مرجعیت دینی-سیاسی مسلمانان بعد از وفات پیامبر(ص)، یا بحث امامت و خلافت، برمیگردد. چون هرگفتمانی، این دو مکتب با استفاده از روایت، تفسیر و تأویل "مرجعیت پایه" با اتکا به نظریهی قدرت، دانش و مشروعیت در صدد هژمون ساختن گفتمان خود برآمدند. در این میان گفتمان شیعی، امامت و ولایت را به عنوان رکنی از ارکان دین مطرح کرد و در مراحل مختلف و به صورت تدریجی با مفصلبندی و قرائت و تفسیر نو از "مرجعیت پایه"، به ویژه از رویداد غدیرخم، اصل الهی امامت و ولایت، ابلاغ این تعیین از سوی پیامبر(ص) به عنوان بخشی از رسالت، اصل معصومیت امامان و انحصار امامت در بخشی از خانوادهی پیامبر(ص) را به عنوان گرهگاه اصلی مکتب اهل بیت سامان بخشید. بحث ولایت و امامت در تشیع به مرور زمان به اصل غیبت، مهدویت، نیابت امام و بالآخره شکل گیری ولایت فقیه در نمونهی جمهوری اسلامی ایران انجامید. این تحولات در گفتمان شیعی باعث اختلافات بنیادین میان مکتب شیعی و سنی و سرآغاز بحثهای کلامی، فقهی و تاریخی متفاوت و متضاد در تاریخ اسلام گردید که همگام با حوادث و دگرگونیهای تاریخی در مراحل بعدی فربهترشد و زمینهی اختراع سنت، جعل تاریخ و روایتهای متفاوت را فراهم ساخت.
-اهل سنت در مقابل به طرح نظریهی خلافت به اساس شرع و عقل و رده بندی حقانیت چهار خلیفه با اتکا به اصل اجماع پرداخت و اتهام ناصبی و رافضی در پیوند به اصل خلافت و امامت به اوج خود رسید. گفتمان سنی برای توجیه این قرائت، روایتهایی در باب رهنمودها و اشارههای پیامبر(ص) مبنی برتعیین خلفاء به عنوان جانشین، و هدایت و دستور پیامبر(ص) مبنی برپیروی از سنت خلفای راشدین بعد از وی تنظیم کرد. مشهورترین این روایتها، ترویج این احادیث جعلی منسوب به پیامبر(ص) است که این "أمر" با نبوت آغار میگردد، سپس دورهی خلافت میرسد و سیسال ادامه مییابد، آنگاه نوبت پادشاهی و استبداد میرسد و بعد از آن دوباره خلافتی بر روش/منهج نبوت برپا میگردد. نوعی از اجبارباوری تاریخی (historical determinism) برای توجیه وضعیت موجود و نفی توانایی و قدرت عامل انسانی. بحث خلافت-باوری نزد اهل سنت در امتداد زمان به تغییر خلافت به ملوکیت و طرح ریزی احکام سلطانی و نصیحت الملوک انجامید. در تاریخ معاصر بعد از سقوط خلافت عثمانی، اعادهی خلافت برای نجات امت اسلامی یا دست یافتن به "خلافت موعود بر نهج/روش نبوت" بنیاد فکر و اندیشهی بسا از جریانها و حرکتهای اسلامی سنیمذهب چون اخوان المسلمین، حرکت خلافت، جماعت اسلامی و بالآخره حزب التحریر، القاعده و طالبان را تشکیل میدهد.
شالوده شکنی و اسطوره زدایی مقدمهای برای شکل دهی گفتمان کثرتگرا:
-در مرحلهای بیجایی و تزلزل، که دیگر این گفمتانها، لااقل درعرصهیسیاسی، پاسخگوی نیاز نسل ما در عبور از استبداد به سوی مردمسالاری به اساس حقوق بشر و حقوق شهروندی نیستند، برای رهایی از جزم اندیشی و اسارت این گفتمانها یا چشماندازها و شکل دهی گفتمانی کثرتگرا و مردمسالار، من سه راه یا رویکرد را پیشنهاد میکنم:
1) شالوده شکنی و مسالهدارساختن این دوگفتمان:
این دوگفتمان، در سیمای کنونی، به مرحلهای از تکامل و انسجام دست یافتهاند. مفاهیم و گزارههای این دوگفتمان، به اثرتکرار، حمایت و پشتیبانی قدرت از آنها و استفاده از آموزههای دینی تا اندازه زیادی تهنشین و غیرجدلبرانگیز شدهاند. ولی واقعیت امرچنین نیست، این گفتمانها زمانی، مکانی و احتمالی اند. در امتداد زمان با اتکا به قدرت و به صورت مرحلهای شکل گرفتهاند. با استفاده از روش و ابزارهای شالودهشکنی و یا واکاوی با برکندن هرخشت این ساختمانها، میتوانیم اصل زمانی بودن، مکانی بودن، احتمالی بودن و رابطهی آنها را با قدرت برملاسازیم. این حرکت بالتبع، با دگرگون ساختن تصویربرساخته از این دوگفتمان در ذهن ما، زمینهی بازنگری، اسطوره زدایی و تنشزدایی از این گفتمانها را با اتکا به "مرجعیت/الگوی پایه" فراهم میسازد. نگاه نو به تاریخ و حوادث تاریخی -نگاهی که دست و پاگیرنیست-، به عنوان تجربههای بشری، احتراز از چسپیدن به حوادث گذشته و تاکید برآیندهنگری و پاک کردن فکر و اندیشه از سَبُّ و لَعنِ اصحاب و خانوادهی پیامبر(ص) به عنوان مولفههای این گفتمان نو، میتواند راه را به سوی بازشدن افقهای تازه بگشاید.
2) نگاه مبتنی براخلاق به جای نگاه تاریخی-فقهی:
اخلاق و ارزشهای اخلاقی، چه از منظر دینی و چه از منظر تجربهی انسانی یا فرادینی، ارزشهای برین و متعالییاند، که در دین و عقل هردو محترم اند. ارزشهای اخلاقی، اخلاقی زیستن و اخلاقی بودن، به رغم بی میلی و نپرداختن مذاهب اسلامی به این بحث و توجه بیش از حد به فقه، احکام، کلام و اختلافات تاریخی، جوهر و فلسفهی وجودی دین اسلام را تشکیل می دهد. قرآن به کثرت از تقوی و فضایل اخلاقی سخن میراند و پیامبر این دین اعلان میکند برای "کامل کردن مکارم اخلاق" آمده است. در بحث اخلاق، من تفاوت و اختلاف اساسیی میان مذاهب اسلامی و پیروان این آیین نمیبینم.
اگر در این رویکردنو، با عبور از تنگناهایی نگاه تاریخی-فقهی این دوگفتمان، با اتکا به ارزشهای اخلاقی به مسئله نگاهکنیم و لا اقل آنچه را برای خود نمیپسندیم برای دیگران نپسندیم، از بسا مشکلات دست و پاگیر این دوگفتمان رها میشویم و این چشماندازنو، افقهای تازهای برای بازنگری در فکر و شناخت ما میگشاید.
3) به رسمیت شناختن کثرتگرایی و تعدد تفسیرها و قرائتها:
سومین راه، برای عبور از تنگاهای نهفته در این دوگفتمان، به رسمیت شناختن کثرتگرایی و تعدد تفسیرها وقرائتها به اساس حقوق بشر و ارزشهای مردمسالاریست. در این رویکرد، ما دیگر دنبال چرایی و چگونگی شیعه شدن شیعیان و سنی شدن سنیان و احقاق حقوق آنان بر این معیار نیستیم. واقعیت موجود را آنطور که هست با تعدد و کثرت آن به اساس حقوق بشر و حقوق شهروندی به رسمیت میشناسیم و میپذیریم. این پذیرفتن و به رسمیت شناختن، به مرور زمان، زمینههای همزیستی، تنشزدایی و یکدیگرپذیری را فراهم میسازد. به عنوان الزامات عملی این رویکرد در عرصه سیاستگذاری میتوان به اصول ذیل اشاره نمود:
(1) به رسمیت شناختن حقوق شهروندی شیعیان و سنیان در کشورهای اسلامی.
(2) اجتناب و جلوگیری از تلاشهای سازمان یافته و هدفمند دولتها برای گسترش مذهب سنی یا شیعی یا اعمال سیاست سنی سازی و شیعی سازی.
(3) اجتناب از سرایت دادن اختلافات تاریخی به وضعیت موجود با ارایهی قرائتها و تفسیرهای کثرتگرا.
(4) احتراز از سب و لعن اهل بیت، یاران پیامبر(ص) و تقسیم بندی آنان و تاریخ اسلام به اساس حوادث تاریخی که به زندگی عملی ما هیچ رابطهای ندارد و هیچکسی، حتی خداوند، ما را از عملکرد آنان در روز رستاخیز نمیپرسد.
(5) بازنگری و اجتناب جمهوری اسلامی ایران، عربستان سعودی و کشورهای خلیج در اعمال سیاست های افراطی و ایدیولوژیک مذهبی و ترویج کراهیت با استفاده از پول نفت.
(6) اجتناب رهبران مذهبی از ترویج کراهیت مذهبی و جرم دانستن و مجازات قانونی تبلیغ و ترویج کراهیت مذهبی.
نتیجه:
-در این رویکرد دین اسلام مقدس است و تاریخ دین و پیروان آن در مرحلهی بعد از رحلت پیامبر(ص) یک تجربهی زمانی، مکانی و محتمل. قرآن و سنت صحیح پیامبر(ص) مرجعیت اساسی دین را شکل میدهند. این مرجعیت به رغم تقدس، تفسیر و تأویلپذیر است. برخلاف قرآن و احادیث متواتر که در تفکر دینی "قطعی الثبوت" و در مواردی "ظنی الدلالة" به شمار میروند، بخش بزرگ سنت را در این مرجعیت "خبر واحد" شکل میدهد که "ظنی الثبوت" است. در این مرجعیت هیچ حکم صریحی در مورد جانشین و تفصیل نظام سیاسی وجود ندارد. مرجع به وضع اصول و قوانین پویا در این عرصه بسنده میکند.
-گفتمان شیعه و سنی در مرحلهی دوم و درپی اختلافات سیاسی شکل گرفته و به صورت تدریجی به تکامل و انسجام دست یافته اند.اختلافات این دو گفتمان بیشتر در حوادث تاریخی و نقش شخصیتها و خانوادهها ریشه دارد تا دراصول اعتقادی، اخلاقی و مصالح دین و بندگان. عمده ترین اختلاف این دوگفتمان در رهبری دینی-سیاسی یا بحث امامت و خلافت نهفته است. برای تکامل و انسجام یا توجیه و مشروعیت بخشی، این دوگفتمان به تأویل، تفسیر و حتی اختراع سنت و جعل روایت دست زدهاند.
-مرجعیت پایه، از پیروان دین اسلام به عنوان مسلمان، مومن و امت محمد نام میبرد. در ادبیات مرجع بحثی پیرامون شیعه و سنی نمیتوان یافت. بنابراین، این دوگفتمان زمانی، مکانی و معطوف به قدرتاند. در سایهی این دوگفتمان، حرکت بهسوی مردمسالاری، پذیرفتن حقوق بشر و حقوق شهروندی در جهان معاصر دشوار به نظر میرسد.
-در زمان ما با توجه به 1) تحولات بنیادین در عرصه علم و دانش، 2) پایان انحصار روحانیت و حکومتها بر معلومات یا علم و دانش، 3) ظهور دانشمندان اصلاح طلب و روشنگر، 4) ظهور نسل نو و منتقد، و 4) ترویج مردمسالاری، این دو گفتمان تاریخی، لااقل در عرصهی سیاسی-فقهی دچار تزلزل و بیجایی شده و دیگر بیچون و چرا پاسخگوی نیازهای نسل مانیستند.
-سوگمندانه ابزار و سامانهای فکری درون مذهبی این دوگفتمان در حوزهی فقهی و سیاسی توانایی عبور/گذار از این غیریت سازی و رهایی از این اسارت را ندارند. بنابرین، برای عبور از تنگناهای دست و پاگیر این دوگفتمان نیازمند حرکت نو و بنیانگذاری روشها و ابزارهای تازهای برای استخراج احکام از مرجعیت و جستجوی راه حلهای نوین با در نظرداشت الزامات زمان هستیم.
-به باور من سه رویکرد پیشنهادی، در ضمن اقدامات و تلاشهای دیگر، میتوانند ما را در تغییر معادلهی رابطه براساس "دوست و دشمن"، خودی و بیگانه، و نرم سازی لبههای تیز غیریت سازی یاری رسانیده، و راه را به سوی طرح گفتمان کثرتگرا و مردمسالار با رجوع به "مرجعیت/الگوی پایه" به اساس معادلهی "دوست و مخالف" هموارسازند.