نصيرمهرين
با "خداداده گان"ستیزه کنید!
قسمت ششم
گزینۀ یک بحث از زمانۀ حاکمیت امان الله خان
امان الله خان ضد اسلام نبود.
دریافتِ رفتارها و واکنش های زمانۀ سلطنت امان الله خان در رابطه با دین ومذهب، در حالی که مانند گذشته ها، بیانگر طرز تلقی خداداده گی دولت است، دوچهرۀ متفاوت با پیشینیان را نیز معرفی می کند:
1- شاه دارندۀ همه رفتارهای سنتی پیشینه در برخورد با دین ومذهب وملاها نبود. اصلاحاتی را مطرح نمود که حوزۀ کارکرد پیشنه وسنتی ملاها را محدود می کرد.
2- دیری نگذشت که ملاهای بزرگ وبسیاری از واعظان ومداحان سلطنت او،حکم تکفیر او را دادند که گویا فرد "ضد اسلام" است . با وجود آگاهی از مسلمان بودن شاه. از آن جایی که تبارز استفادۀ سؤ از دین ومذهب را در گروه دومی ودر گونۀ علیه حاکمیت وقت می یابیم، بحث وتحقیق موضوع نیز دریافت این تفاوت را مطالبه می نماید.
پیش ازگشایش این موضوع، شایستۀ یادآوری است که تأمل پیرامون طرح های اصلاحی، ایجاد تغییردر ملاها، فقط نیم گوشه یی از کارکردهای آن نظام دردست می دهد. درحالی که داشتن تصویرجامع ازآن نظام وکلیت کارکردهای دهساله اش،مستلزم دیدن همه موارد وجوانب برنامه های او است. دیدن پیوند وچگونگی تأثیر متقابل اجزای اصلاحی به فهم موضوعات آن زمانه ره درستر خواهد برد. سوکمندانه برخی از نگرش های تبارز یافته، ازهمان آغاز با ایجاد محدودیت های تعصب آمیز، خود را از دریافت حقایق ونیازهای تحقیقی باز می دارند. دیدن با چنان نگرشی که او را "ضد اسلام"، نامیده اند؛ ویا دیدن جمیع برنامه ها وکاکردهای او از دید قومی، نگرش های مانع شونده یی اند که کار دریافت اثرات برنامه ها ؛ و واکنش هایی را به دشواری مواجه میکند، و درخور شناسایی اند، کمک نمی رساند. بهره گیری ازنگرش جامع، مانع آن نمی شود که امان الله خان را انسان دارندۀ گونه یی از تمایلات واحساسات دینی، مذهبی ، قومی در نظر بیاوریم. همچنان که لازم است به استبداد رأی او که به نظر نگارنده، سبب بسا آسیب ها شد ویا به طرح های فاقد عقلانیت او، توجه نشود.
منظور ما اینجا نشان دادن جفای آنانی در حق شاه است که او را " ضد اسلام " نامیدند.
رویکرد امان الله خان مسلمان به کسب استقلال واصلاحات ، ارائۀ وطرح پارۀ اصلاحات وتغییراتی را شامل شد. وضع قانون جزا، مسألۀ تردید نکاح دخترصغیر، فراگیری درس از سوی زنان ودختران،عطف به پرورش ونظارت شاید هزاران ملا که در چارچوب نیازهای اصلاحی وهماهنگ با آن سمت وسو می یافتند . . . از آن جمله اند. . .
واین طرح در حالی بود که :
پیوند دولت ودین منقطع نشد. این واقعیت چنان برهنه است، و درقانون اساسی آن دوره وضاحت دارد که لزومی به مکث بیشتر پیراموآن را نمی بینیم . کارجنجال برانگیز امان الله خان این بود که برای " خداداده گان " مفت خوار وهمه کاره ،محدودیت های وضع نمود وآنها را به سوی فراگیری اندک اموزش جدا از پرورش های قبلی فراخواند. . .
شاه مسلمان بود.اما، نه چنان مسلمانی که پدروپدرکلانش بودند. شاه اصلاحات خویش را مطابق اساسات اسلامی می نامید. او قرائتی از دین داشت. نه قرائتی که پدروپدر کلانش داشتند.
ضرورت تأسیس مکاتب بیشتر را دریافته بود، وهمزمان با آن زمینۀ نمازخواندن شاگردان حتا با نمازجماعت فراهم بود.
در این زمینه مرحوم محمد ابراهیم عفیفی می نویسد، که در مکتب حبیبیه که وی در آن درس می خواند،متعلمین نماز جماعت می خواندند. عبدالعلی خان مستغنی که سمت معلمی داشت، پیش نماز بود و خطبه می خواند، اما ضد اصلاحات امانی نیز بود.(1)
بسا خطبه ها را شخص شاه می خواند(2)
درخلال بازگشت ازمسافرت اروپایی درهرجایی که محفل ومجلسی از محصلین دایر می شد،سخنرانی می نمود. سخنرانی هایش نشان می دهند که تکیه بر دین اسلام داشت و در پرتو آن قرائت خویش از دین ، به ضرورت اصلاحات اشاره می نمود.(3)
هنگامی که درایتالیا به سر می برد،برای به سفرعربستان رفت تا فریضۀ حج را به جای آورد.(4)
اما، ملاهای بزرگ بدون آن که به همان موارد اختلاف خویش با شاه انگشت نگهدارند، گفتند قصد مبارزه با اسلام را دارد. یک نمونه را بنگریم :
" حضرت محمدهارون المجددی می نویسد که «امان الله خان نیت مبارزه با اسلام را داشت تا نقش کمال اتاترک را در افغانستان بازی نماید. امان الله خان جوان بی تجربه بود وفکر میکرد که پیشرفت اروپا به سبب جدائی دین از دولت است .» " (5)
در حالی که همین برداشت آشکار می نماید که محمد هارون مجددی از اتاترک، افکار، پیشینه و برنامه های او معلوماتی نداشت. همچنان با چنان تجاهل، مرتکب معرفی غلط امان الله خان در زمینۀ "جدایی دین از دولت " نیز شده است. زیرا جلوه یی از چنان نیت وفکر نزد امان الله خان موجود نبود.
شاه درخلال صحبت ها نشان می داد که اطلاعات نسبی اسلامی دارد. و درزمینۀ برخورد با مذهب شیعه و پیروان آن رویکرد احترام آمیزداشت. (6)
رعایت همه امورگمانی برجای نمی گذارد، که بپذیریم، مسلمان مخلص بود، نه مصلحت گرا و از روی زمانه و همرنگ جماعت شدن، همان رفتاری که در کشورما مثال بی شماردارد. . .
و درهمان وقت نیز درست بود که " درنظر او تربیه وتعلیم ملاهای اطراف قدم اول ومهم به شمار می رفت. درعین حال تصمیم داشت، تا ازقدرت ملاها درتعلیم اطفال وصلاحیت شان درامور قضایی بکاهد. زیرا اصلاح آن امور، از ایجابات هم قدم ساختن افغانستان با دنیای خارج بود." (7)
امان الله خان اندیشیده بود، که ملاها را از راه آموزش خویش متحول بار آورد. غافل از این که برخی از آنها عناصر دنیای متحول ومدرن را نمی پذیرند. بافت وساختار جامعۀ قبیله یی به آنها موقع بیشتر مخالفت آمیز می داد. دیرینه گی عادات ملاها ، خالی بودن میدان برای تشبث آنها در بسا از امور دینی، عدلی قضایی ، صحی و آموزشی، که در طی سده های متوالی با آن خوی گرفته بودند، در پرتو اوضاع جدید رنگ می باخت. . .
ملاعبدالله که پیش از ایجاد ورهبری شورش، قاضی خوست بود
اگرسؤاداره، حضور روبه تزاید مفاسد، وآرزوهای غیرعقلانی مانند تبدیل لباس، تغییر روزجمعه ،اختلافات درونی مامورین، افزایش مالیه که نارضایتی بیشتر را فراهم می آورد، نیز در نظر گرفته شوند، نتیجه یی حاصل نمی شود که شاه سر ضدیت با دین اسلام داشت. می توان گفت که ملاها از چنین اسباب نارضایتی، بهره برداری های سؤخود را انجام دادند . . . (8)
همان عناصری که برسر شاه پس از قتل پدرش" سراج الملة والدین" لنگی نهاده بودند، به او جفاورزیدند. و واعظان ومداحانی مانند برهان الدین کشککی که درمسلمان بودن شاه بیش از همه می نوشت، و پیهم شکر خدای به جای آورد که " از مراحم ایزدی والطاف ربانی خویش در سرزمین افغانستان . . . وجود مسعود اعلیحضرت امان الله خان را" مرحمت نموده است؛ دیری نگذشت که از سوی دیگر سعی نمود، شخصیت شاه را فرود آورد. نوشتن کتاب " نادرافغان " که پسانتر از آن بیاوریم، یکی از مظاهرخفت بارکارکردهای قلمی وعاظ السلاطین در جوامعی مانند افغانستان است.
ادامه دارد
.................................................................................. ................................
رویکردها وتوضیحات
1- محمد ابراهیم عفیفی. "ناگزیر نویسنده شدم". کاپی متن قلمی نزد نویسندۀ این سطرها
2- رویداد لویه جرگۀ دارالسلطنۀ کابل ، 1303. ترتیب وتنظیم برهان الدین کشککی. به قلم غلام محمد کاتب. در مطبعه سنگی وزارت جلیلیۀ حربیه. 1303
3- به گونۀ نمونه به این اثر مراجعه شود . برگ سبز تازه از تاریخ معاصر کشور. گزارش سفراعلیحضرت امان الله خان به اروپا ومقایسۀ شاه امان الله با حکمفرمایان خلفش. ترجمه اززبان اردو توسط سیدعزیزالله مرموز. لندن،2009. به ویژه درهند بخش سپاسنامه ها.هنگام. ص 85
4- فضل غنی مجددی،افغانستان درعهد اعلیحضرت امان الله خان.( 1919-1929)
5- منبع بالا، ص ص 221
6- به بحث مربوط به نظامنامۀ اساسی . رویداد لویه جرگه 1303. به ویژه ص 151 به این موضع شاه در برابرملاهایی که با تعصب از مذهب حنفی جانبداری نموده، حقوق حقۀ پیروان مذهب شیعه را نادیده می گرفتند،مراجعه شود :" اگر ما دردستور اساسی خویش لفظ سنت والجماعة را تحریرکنیم، آیا اینقدرشیعه را که به دولت ما میباشند، چه خواهیم گفت وبدانها کدام شیوه ومعاملۀ برادرانه را مرعی ومعمول خواهیم داشت . ضرور یک نفاق بین خود ما تولید خواهد شد . . ."
7- Leon Poullad . لیون پولاداد. اصلاحات و انقلاب 1929 . ص 127 ترجمۀ داکتر باقی یوسفزی. پشاور 1389
8- بسیاری از مؤخین کشور ما ومؤلفین خارجی، نمونۀ بارزسؤاداره واستفاده های سؤملاها درخوست ، را درحکمرانی امرالدین خان وشورش ملاعبدالله نشان داده اند. کتاب تذکرالانقلاب شادروان کاتب فیض محمد هزاره که در سال اخیر روی انتشار دید، طی دوصفحه به جزییات موضوع می پردازد. ازخلال همین اثرتوجه یافتم که ملاعبدالله یک ملای عادی نبود، بلکه به عنوان قاضی رشوت خور درکنار امرالدین خان در خوست، ایفای وظیفه می نمود. مراجعه شود به : تذکرالانقلاب .تألیف ملافیض محمد کاتب هزاره. مقدمه، تعلیق، ویراستاری، نمونه خوانی وتطبیق دکتر حفیظالله شریعتی( سحر) انتشارات میچید( وابسته به بنیاد هزاره شناسی ). 1392 خورشیدی
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++
قسمت پنجم
آیا امیر حبیب الله خان شایستگی اطاعت را داشت؟
محبوب السلطان، خواهرمحمد نادر، نواسۀ سردار محمد یوسف خان، یکی از همسران امیر حبیب الله خان
درسطرهای پیش سعی و کوشش امیر و مداحان ومبلغان حاکمیت او را دیدیم که در پی جلب اطاعت بی چون وچرا از مردم بودند. و آن اطاعت را با مستمسک قرار دادن دین ومذهب، مطالبه می نمودند. حالا ببینیم که ویژه گی های زنده گی امیر چه گونه بود.
امیرحبیب الله خان درسال 1901 به امارت رسید. سرکوب های ترسانندۀ مخالفین و حاکمیت فضای هراس آمیز متعاقب آن، چنان بود که برای حاکمیت او دغدغۀ جدی بر جای نمانده بود. در واقع از آرامش خاطربهره مند بود. تعدیل اندکی که در ظواهر رفتار حکومتی خویش در پیش گرفت؛ اسباب خوشی ستم دیده گان دورعبدالرحمان خانی را فراهم نمود.
مقارن نشستن او بر تخت امارت، کشورهای مجاور پله های بیشترترقی وتحول را پیموده بودند. حکومتگران وبرخی از مردمان وابسته به دربارها به وسایل جدید وعصری، دسترسی می یافتند. سطح معارف نیز راه رشد می پیمود. اما، حبیب الله خان به اندک تغییرات و اندک اصلاحات بسنده کرد. فرصت های خوبی در اختیار او بود که به نو آوری ها وتحولات بیشتر اقدام نماید. ولی بدبختانه بیشتر به جشن ها و خوشگذرانی هایی روی آورد ومشغول آنها شد که مردم و روند رشد جامعه را آسیب بسیار رسانید. واگر مکتب ومدرسه یی با اجازۀ او تأسیس شد، پیداست که انتظارش غیر از این نبود، که به تعداد مدافعین، بلی گویان ومداحان او افزوده شود، تا کسانی که مؤجد تحول واصلاحات باشند. پس راهی که برای او گشوده شده بود، باید پیموده می شد. وآن غرق شدن درزنده گی خوشگذرانه وتعیش وزنباره گی وبی غم باشی بود. آن زنده گی شخصی، با حفظ ساختارمطلق العنانی ومتابعت ازبریتانیه، چارچوبی شد برای حیات او.
در نتیجه، کوشش های اصلاحی و پیشنهادات مظلومانۀ تعدادی از عزیزان تحول طلب را که به دین اسلام نیز پابندی داشتند، بیرحمانه سرکوب نمود. شورش هایی را که علیه بیدادگری ها ومالیه ستانی ها ویا متأثرازمخالفت با نفوذ بریتانیه به راه افتاده بودند، مورد حمله قرار داد. آن نیاز ها بود که خواستگاه رویکرد جدی او را به نگارش جزوه ها و رساله های مطیع سازانه با تمسک به دین اسلام، تداوم بخشید. از همان جا نیز است که ما ناگزیر به تمایز علایق چنان امیر به دین اسلام با مسلمانانی هستیم، که اصلاحات می خواستند و با آوردن کلمۀ شهادت بر زبان به امر امیر از دهن توپ پرانده شدند. . . .
امیر حبیب الله خان، از اساسات دینی بی خبر نبود. نمونه یی از آگاهی او را که به احتمال بسیار بدون مشورۀ دیگران انجام یافت، در نخستین روزهای امارت اش، انصراف از زن های بیشتر، طلاق دادن آنها وبسنده نمودن به چهار زن، می توان ملاخظه نمود. با همان آگاهی و با چنان اتخاذ تصمیم در آغازامارت خویش، دیری نگذشت که چنان زنباره شد و صاحب فرزندان بی شمار که حتا آنها را نمی شناخت. از این فرزند نشناسی او قولی را می آوریم:
امیرکه مشغولیت روزمره وسازما ندهی در امور باز آفرینی فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و در کل اصلاحی در جامعه نداشت، پس حواس خویش را وقف امور زنباره گی و معطوف در چارچوب " حرم" می نمود. در این باره از قلم مؤرخین متیقین می خوانیم که: " شیخ محمد رضا ایشان را با القابی که به امضای والا حاصل کردند، نام به نام داخل جدول وخدمت هرکدام و رتبه و مقام ایشان را معین نمود و حضرت والا همه را که به یکصد وبیست نفر منتهی می شدند، چهار جماعه و درهر جماعه یک تن سرجماعه ویک تن نایبه و دو و سه تن نگران و چند تن زیر دستان قرار داد . . ." (1)
" درﻋﺸﺮﺗﮑﺪه ﻫﺎی ﮐﺎﺑﻞ ﺑﻪ ﻋﯿﺶ و ﻧﻮش و ﺷﮑﺎرﺑﻮدﻧﻪ و آﻫﻮدرﮐﻨﺎرﭘﺮی روﯾﺎنﻏﺮق ﻧﺸﺎط ﺑﻮدﻧﺪ و ﺗﺮﺗﯿﺐ اﻟﻘﺎب ﻣﺮدان و زﻧﺎن و ﺳﺮاری درﺑﺎریﻣﺎﻧﻨﺪ: ﺳﺮاج اﻟﻤﻠﺘﻪ واﻟﺪﯾﻦ، وﻋﯿﻦاﻟﺪوﻟﻪ، وﻣﻌﯿﻦ اﻟﺴﻠﻄﻨﻪ، ﺳﺮاج اﻟﺤﺮم، و ﻗﻤﺮاﻟﺒﻨﺎت، وﺳﺮاج اﻟﺴﺮاری، و اﺧﺖ اﻟﺴﺮاج و ﻏﯿﺮه اﻟﻘﺎب ﻋﺠﯿﺐ وﻏﺮﯾﺐ، ﻫﻤﺖ ﻣﯽ ﮔﻤﺎﺷﺘﻨﺪ." (2)
گویی امیراطلاع داشت که تیمورشاه سدوزایی ازشاهان پیشینه؛ درعلاقه ،نام نهادن ها و انتخاب زنان، وایجاد نظم میان آن ها بسیار فعال بود.
نمی گویم که زن دوست بود. زیرا میان زن دوستی و زنباره گی و در بند کشیدن زنان بی شمار باید تفاوت بسیار باشد.
فرمان می داد، و اشخاصی را تعیین می کرد که بروند و فلان دختر را در ساعت معین بیاورند و در کجای ارگ بنشانند. این نمونه را که درنبشتۀ " مفهوم فقط در حاکمیت امیر عبدالرحمان خان وپسرش " آورده بودم، به اقتضای نیاز موضع باز می آورم که آنرا دگر باره ببینیم، توجیهات محیلانه و استفاده های هوسبازانۀ شان را بیشتربیابیم، تا به پیشینۀ بی احترامی به زن، از طرف شاهان وامیران، توجه دقیقتر نماییم:
متن فرمان مؤرخ سه شنبه 20 ماه محرم الحرام 1320
هوالله
” عالیجا اخوی مقام سردارعبدالقدوس خان ایشک آقاسی را واضح باد، از آنجا که محبت من دربارۀ کل اهل اسلام خصوصاً با اهالی افغانستان علی الخصوص دربارۀ اقوام خودمن میباشد، لهذا خواستم که با اولادۀعموی مرحوم سردارسلطان محمد خان هم خویشی کنم، تا همانطوری که قوم واستخوان شریک هستیم؛ خون شریک هم شویم. بنابر آن می خواهم که دختر اخوی سردار محمد یوسف خان پسرعموی سرداریحیی خان را جهت خودبه نکاح شرعی بگیرم. اگرچه خودشما کاکای آنها میشوید، اما از طرف دامادخیل که من باشم، میباشید. فردا یوم سه شنبه 20 ماه محرم الحرام 1320 با اسامی ذیل بعمل هفت ویا هشت بجه بجای عموی سرداریحیی خان رفته، دختر اخوی سردار محمد یوسف خان نواسۀ سردار یحیی خان، مسمات محبوب السلطان را جهت من که یکی از بندگان شرمسار احسان حضرت الله، امیر حبیب الله هستم، خواستگاری کنید وبقرار رواج عالم جهت من مسمات مذکوره را بگیرید و بعمل ده بجه با اسامی مذکوره حاضر حضورمن شوید، در برج شمالی انشاء الله تعالی.
اسم اسامی که
با خود شما جهت خواستگاری میروند
.
اول خود
شما، عموی سردارمحمد عظیم خان، سردارعبدالله خان توخی، میرزامحمد حسین خان برگد
کوتوالی،
سردارنورعلی خان.
چهارنفرملاهای دربار.
ناظرمحمد
صفرخان. سید احمد پادشاه کنری. علی محمد خان پسر سردار ولی محمد خان مرحوم.
اسامی
فوق را امشب خبر بدهید، که فرداشش بجه بجای شماحاضرشوند،
هفت بجه
به اتفاق خود شمابجای عموی سرداریحیی خان جهت خواستگاری بروند.
انشاء
الله تعالی، فقط .
دستخط
امیرحبیب لله تحریرشب سه شنبه 20 ماه محرم الحرام 1320 همین نوشتۀ مراهم جهت اسامی فوق نشان دهید .”(3)
امیر حبیب الله خان که " . . . بصفت یک زمامدار مطلق العنان در رأس ادارۀ کشور قرار داشت، مملکت را به عمال بی مسؤلیت دولت واگذاشته، و خود در دریای بیکرانۀ عشرت و اناث فرورفته بود وحتی خلاف مقررات مذهبی بیشتر ازصد زن غیرشرعی از مردم حر وآزاد افغانستان درحرمسرای خود جمع کرده وده ها اولاد غیر قانونی بوجود آورده بود." (4)
ملا های مستخدم چه می گفتند؟
" ملاهای مستخدم به اصطلاح دست بدامان" حیلۀ شرعی" زدند وگفتند: تملک زنان از " دارالحرب" غیرمعدود وآزاد است. وچون امیر عبدالرحمان پدر شاه موجود ( امیر حبیب الله خان)، یکوقتی در نورستان جهاد کرده بود، آن ولایت مسلمان شده، منزلت دارالحرب را دارد، وشاه می تواند از آنان هر قدری بخواهد زن بگیرد. (5)
و با استفاده از آن ملاها وقدرت خویش، " حکمرانی مطلق خود را برمردم افغانستان ادامه می دادند وسراج الملة والدین (؟) ذات خود را منبع روشنی های دینی ودنیوی قرار داده بود. در حالی که اکثر اوقات گرانبهایش به تزیین دربار وآرایش وپیرایش خواتین زیبا روی حرم می گذشت. واگر از آن جا بیرون می آمد، به شکار ودیگچه پزانی وترتیب فرش ظرف واسباب تعیش می پرداخت . . ."(6)
با این همه، موقف نفرت زای آنانی را در نظر آوریم که برای زنباره گی امیر، لباس شرعی می بریدند، می دوختند وبر اندام او می نمودند. وعاظ السلاطین اعمال او را چنین تبیین وتوجیه می نمودند که پدرش جهاد کرده است. وچنین تبلیغ دقیقا ً استفاده سؤ از مسلمان نمودن مردم نورستان وفریب مردم از اندیشیدن به رسوایی های امیر بود.
امیرعبدالرحمان فرمان داده بود که برای مردم تازه مسلمان شدۀ نورستان رسالۀ " آمدن نامــه " تهیه نمایند. فرمان عملی شده و ودرروی رساله نوشتند، "برای تعلیم مردم جدید السلام کافرستان " (7)
اما، محتوی این رساله که در واقع برخی از اساسات زبان فارسی را به گونۀ پیچیده ومغلق دارد، نه شاید طرف علاقه واستفادۀ مردم قرار گرفته باشد. زیرا با توجه به دست اندازی های غاصبانه به جان ومال مردم ، آنها این کردار امیر وبه احتمال بسیار وابستگان دستگاه او را درنظرداشته اند.
در ادامۀ بهره جویی ها از " فتح کافرستان" که در زمان امیر عبدالرحمان آغاز شده بود، امیر حبیب الله " یک روز تعطیلی جدیدی به نام روز وحدت ملی بنیان نهاد. این روز تعطیل که سالانه با شکوه وتشریفات خاصی جشن گرفته می شد، هم از نظر مذهبی و هم از نظر سیاسی، حایز اهمیت بود و هم این که این روز، افتخار وحدت افغانها و سلطنت افغانی که از طرف خدا منصوب شده بود، تلقی می شد.
در زمان تاجگذاری امیر، به یک چنین خصوصیت مذهبی – سیاسی توجه شده بود. در طی این جشن، خان – ملاها ( سردسته ی شخصیتهای مذهبی ) پارچه ی ململی سفید رنگی را در سر امیر می پیچاند ویک جلد کلام الله مجید، معجزه یی از پیغمبر اسلام حضرت محمد ( ص)، و یک بیرق از مقبره ی یکی از قدیسهای افغانی را به او هدیه می کرد؛ هدف از این اعمال مهم جلوه دادن وظایف مذهبی امیر والهی نشان دادن منشأی قدرتش بود. همچنین یک مراسم دست بوسی جدید ومفصل به منظور نشان دادن تقدس دستگاه سلطنتی برگزار می شد. . . ."(8)
پس از آن همه وعظ وتبلیغ کتبی وشفاهی، در اختیارداشتن همه بنیادهای سیاسی ومذهبی، تردیدی برجای نمی ماندست که اذهان بخشی از مردم جامعه را در انقیاد خویش در آورند. که چنان بود. وامیر به رغم مشغولیت های نادرست وناسالم، عیاشی، بی مسؤلیتی، اطاعت از استعمار، جایگاهی را به دست می آورد که هر سخن ودستور وفرمان او بایست اطاعت می شد. این بود که در پیشانی رساله های تبلیغی او می نوشتند که: " حسب الفرمان واجب الاذعان اعلیحضرت سرکار عظمت مدار، قواعد سراج الملة فی الطریق الشریعه " . . .
اما ببینیم که مردم چه گفته اند:
" این جشن (جشن لقب گذاری امیرحبیب الله درسال دوم سلطنت او 1281 .ش – 1902. م) . که جشن اتفاق ملت نامیده شد و درثورهمانسال درده خدادادِ کابل به مناسبت اعطای لقب "سراج الملت والدین" به امیرحبیب الله برگزارگردید مصادف با سالی بود که بعد درزمستان گذشتۀ آن قطره یی باران ودانۀ برف هم نباریده ودرنتیجه قیمت ها بیست برابربالارفته ومردم سال مذکورراپنج پاوی نام نهادند. زیرادرچنین سالی که آرد، تلخان، توت، کشمش وغیره خوراکه باب فی روپیه پنج پاوبه فروش می رسید، بسیاری مردم ازگرسنگی تلف شدند ومردم به جای نان چکری خشک می خوردند، امیرشهر را آذین بست و در ده خداداد، جشن لقب گزاری خود را برگزارکرد، اما مردم در روزجشن درحضورامیرآنچه خوراکه را که دردکانها وتبنگها بود، به یغما بردند. ومردم هزارۀ شیخ علی این وقایع رادرترانه یی انعکاس داده و درهرجا به شکل خبر، با دنبوره می خواندند که متأسفانه صرف یک بیت آن به ما رسیده است .آن یک بیت این است:
عجب ملکی بود این ملک اوغان
شـکم ها گـُـشــنه وبازارچراغان "(9)
در تداوم بهره جویی ها از دین ومذهب واستفاده از روحانیون متنفذ، مزارع سیدی را از مالیه معاف می نمود،(10) و درسفر هند، درحالی که انگلیس ها او را بیشتر می فریفتند، وبرایش مدال والقاب فریبکارانه می دادند، به اماکن مقدس اسلامی روی می آورد وانعام می داد.
دو سخن دیگر نیز پیرامون زنده گی فاقد اطاعت از او بیاوریم:
1- امیر به تقلید ظاهری از آنچه در پادشاه نامۀ شهاب الدین شاه جهان مغول خوانده بود، خود را به نقره وزن نمود. شاه جهان خود را سال دوبار با طلا ونقره وزن می کرد و هر اندازه که وزن آن بود، طلا ویا نقره به فقرا ویتیمان می داد. اما، امیر حبیب الله خان، در سی وهفت سالگی اش خود را به نقره وزن کرد. " نـُـه سیرو یک چارک کابل در وزن وهفت وهزار ویکصد ونود چهار در شمار آمد، به مصاحبان خاص وغیره اشخاص آن را عطا فرموده در دیگر سنوات ترک کرد" (11)
2- پیش از آن که به سوی لغمان به شکارگاه برود، " مراسم جشن زنانه را در قصر استور به پای برد" و هنگامی که در شکارگاه کله گوش لغمان به قتل رسید، کلید های صندوقچۀ شاهی را به بند ساعت " ظل اللهی " ، و تفنگچه یی هم خاص در زیر سرش بود. (12)
استفاده های سؤ امیر حبیب الله خان ازدین ومذهب بسیاراند. مطابق روال کارِ فشرده نویسی، اندکی را آوردیم. اکنون او نیست. ما کارنامه ها وادعا های او و تبلیغاتی را که در برگ های تاریخ ثبت شده اند، باز می نگریم، نشان می دهند که امیراستفاده جو وعیاش، سزاوار اطاعت نبود. ساختاری پی افگنده بودند که تعداد اندکی، از مزایای میسر زمان بهره مند بودند، اما، بقیۀ مردم در آتش بیداد می سوختند. بی عدالتی ومظالم در جامعه با تمام پس مانی ها به درازا می کشید. وچنان ساختارها و رفتارها، مصیبتی سترگ برای آن دور زمان و تأثیرات دیرپای وآسیب زا برای زمانه های پسانتر شد.
وقتی آرایشگران چهرۀ دروغین آن امیر را در نظر می آوریم، و رفتار نادرست وغلط ایشان را مورد سرزنش قرار می دهیم؛ مخالفان رفتار امیر، علاقمندان تحولات و آنانی را نیز به یاد می آوریم که سرها وسینه های نازنین خویش را طعمۀ توپ استبداد نمودند، اما، پذیرش شرعیت وطریقت کاذب امیر را مورد تائید قرار ندادند. در واپسین لحظات حیات خویش نیز او را محکوم کردند. امروز تاریخ آنها را احترام می گذارد و استفاده های سؤ امیر و وعاظ دروغین را به محاکمه می کشاند. و درگوش نسلی این واقعیت را می آویزد که آن نمونه از سؤ استفاده " خدا داده گی " واثرات منفی را نیز باید درنظر داشت.
ادامه دارد
توضیحات و رویکردها
1- ملافیض محمد کاتب . سراج التواریخ، تاریخ افغانستان . جلد چهارم ، بخش سوم.ص 612. انتشارات امیری کابل .1390 خورشیدی
2- عبدالحی حبیبی، آزاد اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن(15ﺟﺪی6 /1329 ﺟﻨﻮری1952)
ﺳﺎل اول، ﺷﻤﺎرۀ3/ ص8ـ 6 .نقل ازاندیشۀ نوشمارۀ 29/ سال 1384. دلو. اکبرعشیق. به پاس بیستم سالگرد وفات پوهاند علامه عبدالحی حبیبی .
بحث بیشتر موضوع را در کتاب " قدرت والقاب "، زیر عنوان القاب زنان، دیده ام.این کتاب درشرف انتشار قرار دارد.
3- اسدالله سراج. رویداد های مهم زنده گی اعلیحضرت محمد نادرشاه شهید. ص 5. ناشر:مطبعۀ احمد کابل . 1388 خورشیدی
4- م.غ. غبار. افغانستان در مسیر تاریخ. جلد.دوم.، ص 25. چاپ اول 1999.ویرجینیا. امریکا
5- منبع بالا
6- عبدالحی حبیبی . جنبش مشروطیت در افغانستان. ص 77 .چاپ پشاور . 1364
7- گل احمد خان محمد زایی. آمدن نامه .1316 هـ. قمری . در مطبع ( مطبعۀ ) دارلسلطنۀ کابل
8- وارتان گریگوریان .ظهور افغانستان نوین .ص 228. .مترجم علی عالمی کرمانی . 1388 .ناشر محمد ابراهیم شریعتی افغانستانی .تهران . ایران
9- دکتراسدالله شعور. مفاهمۀ شفاهی وسیرتاریخی آن درافغانستان ص184. 1367. مطبعۀ تحصیلات عالی .کابل. افغانستان. اتحادیه ژورنالیستان ج. ا.
10- سراج التواریخ ج.4 بخش 3 ص 193
11- سراج التواریخ ، جلد چهارم.بخش سوم ص 325 .
12- اثر بالا ص 624
+++++++++++++++++++++++++
امیرحبیب الله
(" سایـــۀ رحمن ورحیم " ؟)
هنگامی که برای آن " سایۀ خدا" ( امیرحبیب الله ) رساله های تبلیغاتی تهیه می شد واز طرف مطبعه یی که به نام پسر امیر، عنایت بود، با ادعای "معارف پروری" ،" هزاران هزار به طبع رسیده و در مدارس دولت مفت و رایگان تقسیم و توزیع " می گردید؛ لازم است باردیگر به آن دشواری های زمانۀ اصلاح طلبان امور نیز بیدنیشیم که در دل ِچه روز گار دشواری نفس اصلاح امور ومعارف گستری می کشیدند.
حبیب الله ، فرزند امیرعبدالرحمان خان که درسالهای شهزاده گی اش، سردارحبیب الله خان یاد می شد، وسرانجام نام و لقب امیرحبیب الله خان " سراج الملة والدین " را گرفت؛ مانند بقیه امرا، سلاطین وشاهان، از دین ومذهب، استفادۀ سؤ را دریغ نکرد. او هنگامی درتختِ تحت الحمکایگی حکومت هند بریتانیه درکابل نشست، که نتایج رفتارمطلق العنانی پدرش، زمینۀ حکومت بی درد سر را برای وی فراهم نمود،اما، برای رشد وترقی افغانستان موانع بی شمار.
شایان یادآوری است ،هنگامی که از حکومت مطلق العنانی امیرعبدالرحمان وپسرش یاد می شود، لازم است که وجوه مشابهت آنها را که از دوران امیر دوست محمد خان آغاز شد،با وجه تمایزی که با بقیه حکومت های مطلقه دارند،نشان دهیم. مشابهت داخلی، همان حضورو نظارت حکومت بریتانیه برسیاست خارجی آن ها است.زیرا همه دارندۀ قدرت تصمیم گیری وعمل مستقل درهمه زمینه ها نبودند. نگارنده در کتاب کوچک" دوچهره از امیرعبدالرحمان خان" سعی نمودم که آن ویژه گی مطلقیت بازشود. به گونۀ مثال، امیرعبدالرحمان در برابر مردم افغانستان، انسان دستور دهنده،قهاروبی رحم بود. اما، در برابراهداف بریتانیه و کارمندان آن،ملزم به رعایت اطاعت، تسلیمی،چاپلوسی و سرکوب مردم با امنیت خفقان زای مورد نیاز آن ها. جیره های نقدی ، خرچ دسترخوان و تمویل دستگاه سرکوبگر از منبع حامی، تأمین می شد.
امیرعبدالرحمان وپسرش مانند دوست محمد خان،ازسلاح پولی برای دستگاه خویش موازی با سلاح دینی ومذهبی و توپ وتفنگ بهره می گرفتند. برداشت نگارنده این است که تا حال پژوهشی ویژه، شایسته ودر خور سزاواری ،پیرامون هماهنگی این ابزار بهره بردارانه درحکومت های مطلقه وتحت الحمایۀ آن پدر وپسرصورت نگرفته است.( البته دراین زمینه ،بنیاد های جالب پژوهشی را درکتاب " افغانستان: قلمرو استبداد، تألیف جناب دای فولادی می توان نگریست ) اگر حکومت بریتانیه مستمری هایی رابرای آنها می داد و در فرایند به اسارت داشتن آنها وافغانستان، توفیق داشت، از این ناحیه نیز بسیار خوشنود بود، که استخدام وعاظ السلاطین وبهره گیری ازوعظ و پند ، تفسیر وتعبیر آنها از دین و مذهب درخدمت حکومت مطلقۀ تحت الحمایه، تحقق آرزو های بریتانیه را کمک وتکمیل می نمود. بریتانیه که بارها گرد آمدن واتحاد عملی صفوف مخالف را زیر شعار " الله و اکبر" آزموده بود، از میان برداشتن آن حرکات را تنها با اعدام رهبران عملی " جهاد " از طرف امیر، بسنده نمی دانست. متوجۀ ظرفیت های موجود ویا بالقوه یی بود که در جامعه و درسینه های تراکم کرده از نفرت علیه بریتانیه درافغانستان ،خفته بود. دسترسی به سرکوب وخاموش نگهداشتن آنها ، همان بهره گیری سؤ از دین ومذهب بود. پس جای تعجب ندارد اگر در نشریات زمان آن پدر وپسر، بیشترینه تبلیغ برای اطاعت از امیر و خلع سلاح کردن مردم، صورت می گرفت. یکی از مظاهرچنان توسل استفاده جویانه، تاکید بر آیات واحادیثی بود که تعبیر وتفسیر مغرضانه از آنها می توانست، خاموشی در برابر اعمال ناروا و ستم های وسیع را القأ نماید. در راستای تهیۀ کتاب ها و رساله هایی که در این زمینه در زمان امیرحبیب الله خان جامۀ عمل پوشید، رساله یی است زیر عنوان " اطاعت از اولی الامر " . در آن رساله طی مقدمه چینی هایی که معطوف است بر "اطاعت از اولی الامر" ( ومنظور مشخص امیرحبیب الله خان) ، در تداوم اطاعت از خداوند وپیغمبر، چنین نوشتند: " در اطاعت اتباع از فرد اول، و رکن اکمل دین، دولت و روح و روان رعیت که وجود با وجود خلیفۀ زمان وسایۀ رحیم رحمن است، انحصار دارد . . .
رضای خداوند تعالی وتقدس وپیغمبر مقدس علیه الصلوة والسلام را دررضا و اطاعت پادشاه خود به حکم دین وایمان خود منحصر میدانیم واافنای روح و روان خود ها را در اطاعت از اولی الامر فرض ذمت ولازم همت دانسته ومیدانیم . فرض ذمت ما رعایا ست که شکرانۀ این نعمت عظما را بجا آورده و دوام این سعادت را از حضرت فیاض مطلق جل جلاله به صد نیاز مسئلت نمائیم. (1)
متعاقب چنین مقدمه یی با توسل به این آیۀ مورد نیاز از قران مجید:
یا ایها الذین امنو اطیعو الله واطیعوالرسول واولی امرمنکم ،متوسل می شوند.
ترجمه: ای صاحبان ایمان اطاعت خدا و رسول و امیران خود را برخود لازم گیرید.
وپس از آن ،حدیثی ازحضرت ابوهریره را که یک تن از هم صحبت های پیغمبر اسلام بود، با انگیزۀ جلب اطاعت همه جانبه از همه اعمال امیر حبیب الله خان می آورند. ترجمۀ بخشی از آن حدیث پیغمبر اسلام از زبان ابوهریره که دررسالۀ اولی امر آمده است، چنین است:
. . . وشخصی که اطاعت نماید امیر را اطاعت کرد مرا. وآن که نا فرمانی ورزد امیر را، عصیان ورزید مرا و پادشاه سپریست که درعقب وی کار زار کرده میشود ونگهداری نیز به وی نموده میشود. . . . (2)
شرعیت مآبی او که بربنیاد استفاده های سؤ،استوار بود ،اما،مداحان وآرایشگران او" اطاعت اولی الامر " می نوشتند و به منظور خدمت گذاری بیشتر تاکید های خویش را پرسش آمیز می آوردند که : " چرا در اطاعت ومحبت پادشاه خود از سر قدم نسازیم ورضای اولی الامر خود را برای ترقی دین و دولت خود چرا حاصل نداریم . . ."(3)
وشخص امیر،قاضی القضات را توظیف می کرد که : آن " عالیجاه فضایل همراه . . . احادیت شریف وبعضی اقوال که درج این رساله می باشد، به درستی ملاحظه کرده هرگاه مطابق شرع شریف باشد،تصدیق کنید. بزودی ارسال حضور خواهید کرد. انشأالله تعالی "(4)
جواب قاضی القضات این است که :
امیرحبیب الله با استفاده از تعبیرهای مروج که در پرتو لزوم دید حکومات مطلقه واستبدادی از دین ومذهب، مروج بود؛ واز زمان پدرش نیز تجاربی دراختیار داشت، اسپ بی پروایی راتندتر می راند و در رابطه با هم سطح نمودن مقام شاهی وپیغمبری، نقل است که می گفت :
" شاهی وپیغمبری چون دو نگین اند دریک انگشتری"(5)
حاشیه وار یادآور می شویم که امیرحبیب الله خان از جمله معدود امیران با سواد وکتاب خوان افغانستان بود، گویا هر جا که عصارۀ اندرزهای گوناگون پیشینه پیرامون اطاعت از " اولی الامر" را یافته ویا شنیده بود، در کنارتعبیرها وتفسیرهای سؤاستفاده جویانه وشرعیت مآابی خویش، در معرض سؤاستفاده قرار می داد.سرچشمه های آن پندارها و تبلیغات پادشاه ستایانۀ مفید به حال امیر را نیز در پیشینه های می یابیم . مثلاً ادعای با لارا که از او دیدیم،عروضی سمرقندی انتقال می دهد. عروضی می گوید که:
" . . .پادشاه نائب امام است، وامام نائب پیغمبر وپیغمبر نائب خدای- عزوجل – وخوش گفته در این معنی فردوسی :
چنان دان که شاهی وپیغمبری
دو گوهربود دریک انگشتری .(6)
و فردوسی چنین اندرزی را در بخش پادشاهی یزد گرد از زبان دوی موبد برای ماهوی می آورد، که سر دشمنی با پادشاه داشت. (7)
هنگامی که برای آن " سایۀ خدا" ( امیرحبیب الله ) چنین رساله های تبلیغاتی تهیه می شد واز طرف مطبعه یی که به نام پسر امیر، عنایت بود، با ادعای "معارف پروری" ،" هزاران هزار به طبع رسیده و در مدارس دولت مفت و رایگان تقسیم و توزیع "(8) می گردید، لازم است باردیگر به آن دشواری های زمانۀ اصلاح طلبان امورنیز بیدنیشیم که در دل ِچه روز گار دشواری، نفس اصلاح امور ومعارف گستری می کشیدند.
اما، پیش از آن در نظر آوریم که سجایا وخصایص امیر چه گونه بود. ایا واقعاً شایستگی اطاعت را داشت؟
آن همه سعی وکوشش برای اطاعت از امیر حبیب الله خان، چه پیامد هایی برای افغانستان بار آورد؟. خواستگاه مشخص زمانی چنین تبلیغات کدام ها بودند؟
دریافت پاسخ به این پرسش ها را در سطر های بعدی پی گیری می نمائیم .
ادامه دارد
...................................................................................................................
توضیحات ورویکردها
1- عبدالرب .اطاعت اولی الامر. ص 5، مطبعۀ عنایت. دارالسلطنۀ کابل سال (1916)،1334 هـ. ق.
2- منبع بالا صص 7 و8
3- منبع بالا.ص 30
4- منبع بالا. ص 27
5- میرغلام محمدغبار، افغانستان درمسیرتاریخ. به نقل ازشجاع الدوله خان غوربندی. ص 711غبار
6- عروضی سمرقندی، چهار مقاله. ص 26
7- مراجعه شود به شاهنامۀ فردوسی.بخش داستان یزد گرد. سخنان فردوسی وباز آوردۀ آن از طرف عروضی سمرقندی، فقط درسطح اشارۀ حاشیه وارمورد نظربود. تأمل لازم مستلزم پیرامون آن بیت فردوسی، با نگرش به کلیت موضوع داستان میسر است، که در حوصلۀ این نگارش نیست.
8- رسالۀ اطاعت اولی لامر ص 6
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
قسمت سوم
گذری می کنیم از روی ســده ها، ازمثال های بیشتر در این متن، می گذریم و به ادعا ها واستفاده های امیر عبدالرحمان" ضیأ الملة والدین " نگاه می کنیم.
امیرعبدالرحمان خان
استفاده های سؤامیرعبدالرحمان از دین ومذهب
". . . بعضی محبوسین عرض می کردند که شما پادشاه استید، تحقیق کنید، به جواب می گفت: که من پادشاه نیستم! بلا استم که خداوند تعالی، به نسبت نیت خود شما، مرا مقرر کرده . . ."
امیرعبدالرحمان خانِ قهار و مطلق العنان، که غلبۀ سیاست بردین داشت، دین را دستاویز خویش قرارداد ودر بهره گیری از آن اهمالی نکرد. هرنظر، توجیه وتفسیردینی ومذهبی از حکومتداری و رفتار او، باید لزوم دیدهای حکومتداری مطلق العنان او را لبیک می گفت. مردی که در مکتب مکر وحیل و تجربۀ سرکوب ها، پرورش یافت، با استفاده از همان صفات قدرت را به دست آورد، اما، آن را داد خدا یاد کرد.
درحالی که راه های میسرزمانی ومکانی دسترسی او به قدرت، نا شناخته نمانده است، پیهم ادعای " خداداده گی" قدرت خویش را یادآوری می نمود. آن زمینه های مساعدعبارت بودند از: فرار امیرشیرعلی خان ازکابل ودل به روسیۀ تزاری بستن او، قدرت طلبی عبدالرحمان، آشنایی اش با لطایف الحیل و کاربرد آن ،همنوایی انگلیسها وکشتارهای بیرحمانۀ مخالفین وبیگناهان بی شمار، گرفتن قدرت وتحکیم حکومت مخوف و جاهلانۀ او را کمک می نمود.
با آنکه خودش بی سواد بود واز دین ومذهب کورسوادی هم نداشت، وعاظ ومداحان خدمتگزار را به کارنوشتن گماشت. چندین کتاب در زمینۀ بهره گیری از دین ومذهب مانند اساس القضات، تمسک القضات و پندنامه وغیره سفارش داد:
در " اساس القضات " از او چنان تصویر می شود که گویی پیام آور دیگری، برای مردم واصلاح آنها آمده است!! می خوانیم:
" . . . جامع فروع محبت واتفاق ، رافع اعلام اسلام ، دافع امارات کفر وظلام، امیر ابن الامیربن الامیر، امیر عبدالرحمن خان لازال مؤیداً بتائید الملک المنان وقامعاً لاأثار الکفر والطغیان، متوجه آن شد که جبرکسر ملت بیضا را بدستیاری عقل وهمت بنماید و زنگار اندراس و انطماس را بمصقل فهم وفراست از روی شریعت غرا بزداید وبرای اصلاح امرقضا که اهم مطالب ملت اسلام و اجل مقاصد شریعت سیدالانام است دستور عملی مطابق فقه حنفی بپردازد ونقاب شک واختلاف را از روی این عروس زیبا بر اندازد، ایوان شریعت نبوی را از سرنو ترمیمی دهد واوراق پریشان دیوان ملت مصطفوی را مجدداً تنظیمی بخشد . . ." (1)
دیده می شود که ادعای اوکم نبود. مدعی بود که " اوراق پریشان دیوان ملت مصطفوی را مجدداً تنظیم " می بخشد. آدمی بیگانه با " فهم وفراست " به عنوان" حضرت ظل الله " یاد می شد. همان آدم بی بهره از دین وسواد، درهر صفحۀ کتاب امضأ می نمود، که: " صحح( صحیح ) است فقط"
دستور می داد که " اساس القضات " را براساس لزومدیدهای حکومتداری او تهیه شود وآن را همواره در پرتو آیات قران کریم واحادیث پیغمبر اسلام، تهیه می نمودند. اما، همواره لب های او حکم قضاوت را داشت. هیچ اصل وقانونی را به رسمیت نمی شناخت.
ادعای او نیز این بود که : " خدا او را مقرر کرده است"
نباید فراموش مان شود، هنوز که هنوز است، کسانی که در بند راه ورفتار امیرعبدالرحمان خانی استند، او را به عنوان آدم " با فراست " و رهنمای خویش یاد می کنند. غافل از این که آن آدم بی فراست چه مصایبی که بر افغانستان جاری نکرد. اگربا انگیزۀ فریفتن وایجاد دل خوشی مذهبی برای پیروان فقه حنفی، بهره برداری های سؤ را برای حاکمیت خویش ایجاد نمود، ستم وظلمی را که بر پیروان مذهب شیعه نهادینه کرد، چهرۀ کریۀ آن، هنوز دل های پاکیزه را می آزارد. وهنگام سرکوب های خونین مناطق مرکزی کشور، که ده ها هزار از مردم هزاره را به خاک وخون کشید، ویا ناگزیر به مهاجرت نمود، به جنگ علیه آنها " صبغۀ مذهبی داد"(2)
در زمان او زندانیان بی گناه ویا دارندۀ اندک اشتباه وسؤ ظنی عقوبت های بسیار می دیدند. وقتی ملامشک عالم به دفاع از زندانیان بی گناه ومظالم امیر، سخن گفت، امیرمدعی شد که "موافق امر خدا وشرعیت محبوس اند" (3)
پس کسی را حقی نبود که علیه ظلم او چیزی بگوید، چه رسد به آن که اعمال واوامر او راظالمانه یاد کند و علیه آن بشورد. از مطالعۀ سندی معلوم مان می شود که ظلم او شناخته شده بود، با آن هم موفقیت او در زمینۀ چنان استفاده های سؤ مسجل . و در توجیه اعمال ظالمانه اش، سخنان مردم فریبانه می گفتند. بنگریم:
" ظلم هایی که درجهان پیداست همه عدل است ولی ظلم نماست
درینصورت که طبقۀ موجودۀ امنیت وآسوده گی بعد از سلطنت امیرعبدالرحمان خان را دیده وشنیده اند، وحالات و واقعات زمان سلطنت اعلیحضرت مذکور را می شنوند ، حق دارند که اطلاق ظلم را درحق او بکنند واین هم یک مسئلۀ شرعی است که حضرت رسول صلی الله علیه وسلم فرموده که پادشاه به تبعیت رعیت از جانب خداوند تعالی مقرر می شود. اگر ملت در بین خودعادل بودند، پادشاه عادل مقرر می شود؛ والا ملت به حق همدیگر ظالم بودند، پادشاه ظالم مقرر می شود، تا داد مظلومان را از ظالمان بستاند. واین هم یک کلمۀ مشهور است که بکرات ا ز زبان اعلیحضرت امیرعبدالرحمان خان شنیده شده که اکثر به روز های دربار محبوسین که حکم جزا را در حق آنان سیاستاً اجرامی کرد؛ وبه طریقۀ قهر وعتاب می فرمود، به مقابل این که بعضی محبوسین عرض می کردند که شما پادشاه استید، تحقیق کنید، به جواب می گفت که من پادشاه نیستم، بلا استم که خداوند تعالی به نسبت نیت خود شما مرا مقرر کرده، شما نیت واعمال خود را درست کرده ودعا کنید که من هم موافق نیت شما خوب شوم . . ."(4)
. . .
مرزابنویس های درباری، مطابق ساختار مطلق العنانی امیر، موعظۀ دیگری نیز برای او فراهم آوردند که " امیر البلاد فی الترغیب الی الجهاد الی " نام داشت. مدعی شدند که " موعظتی عامه ونصیحتی است کامله وتامه برای مرحمت ودلسوزی اصناف اهالی کشور دیانته مظهر افغانستان . . ." (5)
اما، آن چه در زمان حکومتداری او هرگز چهره ننمود، مرحمت ودلسوزی بود. زور آوران در حوزۀ تنش های مذهبی دست باز داشتند.
تهمت و توطئه یی از طرف زور آوران بسنده بود که جان انسان ویا انسان ها را بستانند. این نمونۀ حاکی از بی بازخواستی وبی عدالتی نیز خواندنی است:
" تهمت چند نفر خواجه های ساکن ده غریب هرات به جوان تازه داماد بزازی که از ( اهل ) تشیع وپسرمحمد حسن اولاد خالق داد جارچی بود، به شهر هرات، وبه بهانۀ رفض او را سنگسار نمودند، که در خرابۀ شکورخان سوق الدواب،( در زبان هراتی : گنج. توضیح ویراستار). اول آن طفل را با شمشیر و تبرزین چهار قسمت کردند وبعد 20 هزار نفر یکدفعه براو سنگ باریدند وجزکدو وموی سر چیزی از بدنش باقی نماند و مادر ونیای آن طفل از این وقایع بیتاب شده، ترک حیات گفته خود را به آن مقتول بیگناه پیوسته و آن مطلب باعث تأسف وموجب هیجان قزلباشیۀ افغان شد." (6)
. . .
تصمیمی را خودش می گرفت و لی آن را به پای خداوند حساب می نمود:
- آن زمانی که بیش ازهمه حکومت هند بریتانیه علاقه داشت بداند، که جانشین امیرچه کسی خواهد بود؛ با نیرنگ وحیل، تصمیم وانتخاب شهزادۀ مورد نظرخود را به خداوند، می گذاشت. به سخن دیگر، انتخاب امیر حبیب الله خان را صبغۀ خداوندی می بخشید.
گفته بود:
" البته تخت سلطنت، مال قادرمتعال است که پادشاه پادشاهان وخالق ما می باشد، وپادشاه را مثل چوپان به جهت محافظت گلۀ خود برمی گمارد ومخلوقی را که خلق نموده به دست او می سپارد.
علیهذا، این امر را به خود او وا میگذارم ، که از پسر های من یکی را به جهت امارت آتیۀ افغانستان، انتخاب نماید که به لیاقت شخصی خود ثابت نماید که بیشتر از همه قابلیت این امتیاز را دارد. . . "
در حالی که خوب معلوم بود که خود چشم به سردار حبیب الله خان ( بعدتر امیرحبیب الله ) داشت .
و در سطرهای بعدی می گوید :
" میل ندارم که در زمان حیات خودم جنگ وجدال وآشوب در خانوادۀ خود فراهم آورم، اگراین ها عاقل باشند، وهمۀ اینها با یکی از پسرهای من اتفاق نمایند، وبین خودشان، یک دل ویک جهت باشند، هیچ خطر برای اغتشاش امنیت عمومی متصورنخواهد بود. ولی اگر بین خودشان نزاع نمایند، به جهت اینکه به نصحیت من گوش نداده اند، خوب است که ازین حرکت زشت خود به سزای خود برسند.
دیگر محتاج نیستم بیش ازین به جهت اینکه چرا ولیعهد خود را آشکارا معین نمی کنم، دلایل اقامه نمایم . . ."(7) ادامه دارد
.....................................................................................................
توضیحات ورویکردها
احمد جان خان الکوزایی درانی افغان، اساس القضات. مطبعۀ صص 6/7. ( دراصل مطبع) دارالسلطنۀ کابل . 1303 هجری قمری.
میرغلام محمد غبار. افغانستان در مسیر تاریخ وص 669 غبار. به نقل از سراج التواریخ جلد 3 صفحۀ 890. چاپ اول.
منبع پیشین ،ص 659. به نقل از سراج التواریخ جلد 3 ص 408 ،چاپ اول .
سوانح عمری عبدالقیوم .( متن قلمی). فصل چهار، سلطنت امیر،عبدالرحمان خان. ص 318
کلمات امیر البلاد فی الترغیب الی الجهاد ،ص 4 . مطبعۀ دارالسلطنۀ کابل . 1304
محمد یوسف ریاضی هروی ، عین الوقایع. وقایع سال 1317 هجری / قمری. چاپخانۀ دانشگاه تهران. 1369 خورشیدی . چاپ اول . به کوشش محمد آصف فکرت.
تاج التواریخ. سفرنامه وخاطرات امیر عبدالرحمان خان، پادشاه افغانستان، به کوشش ایرج افشار سیستانی . ص 313 .تابستان 1369. ناشر نسل دانش.
+++++++++++
قسمت دوم
هنگامی که سؤ استفاده های شناخته شدۀ چند دهۀ پسین از مقدسات مردم را در نطر می آوریم، ویا سخنی طی دیدار ها و نشست ها از آنها می رود؛ وکسانی از اطلاعات خویش می گویند؛ توجه ما به نیاز گفتن سؤ استفاده ها برای مردم بیشترمی شود. احساس می کنیم که آن صحنه ها و رویداد ها را باید از پیش چشمان مردمان حاضر گذر داد.
افزون بر آن می نگریم که سؤ استفاده ها از دین ومقدسات مردم نیز پیشینه یی دارد، ناگزیر می شویم پیشیتۀ کمتر شناخته شده اش را باز بیاوریم.
دراین دیدارهای خویش، نمونه هایی را فراموش نمی کنیم که با حفظ اعتقادات و عزیز داشتن مقدسات، پیوندی با سؤ استفاده ها نه داشته اند. از گذشته ها و در اوضاع کنونی، مثال های زیادی در این زمینه وجود دارد.
در متن کنونی قسمت هایی را که بارِ نارسایی وخام بودن را بیشترحمل می نمود، با داشتن امید تکمیل شدن ویا پرداختن به گونۀ مشترک همراه با عزیزان دیگر از این سلسله برداشتم. " نگاهی به ازدواج های تحمیلی دوشیزه گان افغانستان با پولداران عرب وسرنوشت آنها " از آن جمله است.
فشردۀ با " خدا دادگان " ستیزه کنید! هر دوهفته به نشر می رسد.
ن.مهرین
شاه، سایۀ خدا
می توان گفت که دربرگهای تاریخ، کمترشاه وسلطان وامیرِ کم وبیش قهار وستمگر، فاسد وعیاشی را هم سراغ توان داشت، که قصد سؤ استفاده از " شاه سایۀ خداوند " بودن را نه نموده باشد. آنها هرعمل ناعادلانه، جفا آمیز، تعیش وخوشگذرانی را که انجام داده اند، با این ادعا که سایۀ خدا اند و به دور از سرزنش، توجیه کرده و به فریفتن مردم وبهره برداری برای تحکیم وبقای حکومت خویش مشغول بوده اند. بیشترین خلفای اموی وعباسی چنان نموده اند. . .
معاویه پسر ابوسفیان، بنیانگذارسلسلۀ اموی " از دستگاه سلطنتی رومیان تقلید کرده، برای خود وسایل تجمل ونگهبانان مسلح فراهم ساخت وبه خوشگذرانی مشغول گشت . . . معاویه نخستین خلیفۀ اسلامی است که خلافت را ارثی ساخت وبرای پسر خود یزید به عنوان ولیعهد بیعت گرفت. . ." وچنان که واضح است یزید مسبب تشنجات ومایۀ خونریزی های بسیار شد.
وقتی " یزید بن عبدالملک به خلافت رسید وبه کاری جز باده پیمایی و زن بازی توجه نداشت؛ شب و روز بزم عیش ونوش برپا می ساخت وبا دوکنیزک ماهروی به نام سلامه وحبابه خوش می زیست . . ."
هنگامی که سرزنش ها شنید ومتردد شد، حبابه روزی به وی که قصد رفتن به نمازجمعه را داشت، گفت : " زندگانی جز خوشگذرانی وکام گرفتن چیز دیگری نیست، گرچه مردم تو را سرزنش وتوبیخ کنند." یزید بیش از این تاب نیاورده فریاد زد: " ای جان جانان درست گفتی خدا نابود کند آنکه مرا درمهرتو سرزنش کرد. ای غلام برو وبه برادرم مسیلمه بگو به جای من مسجد برود ونماز بخواند." (1)
" واثق خلیفۀ عباسی از آواز کنیزکی خوشش آمد و دستور داد پنجهزار از دینار به صاحب کنیز انعام بدهند. ابن زیات وزیر خلیفه این بخشش را بی جا دانسته در پرداخت آن تعلل ورزید، خلیفه خشمگین گشته او را مجبور ساخت به جای پنجهزار دینار، ده هزار دینار بپردازد." (2)
وبسیاری از خلفای اموی وعباسی درحالی که غرق در عیش وخوشگذرانی ومفاسد گوناگون بودند، با استفادۀ ابزاری از اسلام و تمسک " سایه خدا " بودن خویش، به بهره برداری های سؤ وفریب مردم مشغول بودند . . . .
دراین متن فشرده فقط به جوانب خوشگذرانی های چند تن اشاره نمودیم. بقیه مفاسد، ومردم آزاری های آنان بسیار است.
چند نمونه از سلاطین وامیران نامدار خارج از سلسلۀ اموی ها وعباسی ها را ببینیم :
خـــوارزم شــــاه
پس ازقتل وقتال ها " هیبت سلطان (محمد خوارزمشاه)، دردلها یکی هزارشد، وسلطان محمد را بر سبیل معهود در القاب اسکندرالثانی نوشتند . . . وامام ضیأ الدین فارسی را قصیده ایست . . . "
رویت بحسن عالم جانرا کمال داد
عشقت بلطف چهرۀ دل را جمال داد . . .
شاه عجم سکندر ثانی که رای او
برفتح ملکِ تـُرک حشم را مثال داد
از کفر اگرگرفت عفونت هوای دهر
تیغت بنفحۀ ظفرش اعتدال داد . . .(3)
پس از لشکر کشی ها و قتل های دیگر، به ویژه بعد از آن که یکی از اسرا را که تاینکو ( یا سانکو ویا تانیکو) نام داشت، فرمان داد که بکشند و به آب بیاندازند، " ملوک اطراف بحضرت او رسل وهدایا متواتر کردند و در طغرای مبارک او را ظل الله فی الارض نوشتند ومنشی ملک فخرالملک نظام الدین فرید جامی راست :
شهنشاها جهان بخشا توئی آنک
توان ازهمتت خواهد فلک قرض
بچشم همتت کمتر نماید
زیک ذره جهان در طول ودرعرض
همه پاکان کروبی بعهدت
پس از تقدیم شرط سنت وفرض
همی گویند بهر حرز در ورد
که السطان ظل الله فی الارض ." (4)
قهاروخونریزی که با اعمال قساوت آمیز ملک ودارایی بیشتر به دست می آورد، به وسیلۀ واعظان ومداحان شخصیت ساز، چهرۀ عادل می یافت، آدمی عیاش، خوشگذران بود و درباری داشت بس فاسد. " ایامی را که در نیشاپوربود، همه به شرب مدام وساز وسرود وتهیۀ لباس ، زیور زنان و زنان مطربه بود."(5)
کسی که مدعی بود " سایۀ خدا " است، وبه قول جوینی " چون شیرخشمناک وبرق سهمناک " (6)
،چنان با تحقیر و رسوایی، خفت وخواری درهم شکست و آدمکی شد که وجب جایی برای سر بر زمین نهادن نمی یافت. استخوانهایش به وسیلۀ سپاه چنگیزخان ازقبر بیرون گردید وبه کام آتش فروبرده شد و " خاکسترش را در معرض باد گذاشتند." (7)
امیرتیمور
آدمی که به دینداری تظاهربسیار می نمود.چنان خون بسیار ریخته است که نامش در ردیف خونریزترین قدرت جویان بیرحم است. به قول صاحب حبیب السیر،همین " صاحب قران گیتی ستان "، دسترسی به قدرت و پیروزی های دهشت آورخویش را برای دیگران عطیۀ خدایی تصویر می نمود.
نمونه یی ازوصف خونریزی های او را بنگریم : " چون آب دجله ا زخون کشتگان بسان سرشک غمزدگان رنگ ارغوان گرفت و هوای دارالسلام بغداد از متن جیفه مردگان مانند نکهت انفاس خستگان سمت تعفن پذیرفت، امیر تیمور کورگان در اوایل ذیحجۀ حجه مذکوره، رایت نهضت بجانب تبریز برافراخت و دراثنأ راه بقلع مادۀ فسادجمعی از کردان که راه می زدند، حکم کرده سی نفر از ایشان را بر درخت های بلوط مصلوب ساخت وبعد از طی منازل وقطع مراحل در ییلاق آق مشهد نزول اجلال فرموده، در آن مقام، سادات عظام وعلمای گرام واشراف واعیان تبریز که برسم استقبال آمده بودند،شرف ملاقات حاصل نمودند وصاحبقران دوست نواز نسبت به آنفرقه واجب التعظیم لوازم اعزاز واکرام بتقدیم رسانیده، هرروز در پایۀ سریر سلطنت مصیر مجلسی عظیم منعقد می گشت و در آن محافل سخن از تحقیق مسائل دینی وتفتیش دلایل یقینی می گشت . . .
وچند روز درآن مقام ( کوشک غازانی ) بعیش ونشاط اوقات بگذرانید،خرم ومسرور بتبریز رفته، در دولتخانه فرود آمد (8)
درحالی که زمینه های پیروزی او را عوامل متعدد سیاسی ونظامی، منجمله نظم وانظباط، خشونت کم نظیر،ایجاد رعب وترس تابعه از آن، مساعد شدن زمینه برای گردآوردن اجباری نیروی هراسناک تعیین کرده بود، آن " همایون فال " تا آخر عمرمدعی بود که آن چه انجام داده است، از سوی خدا تعیین شده بود.
جهانسوز
شهرغزنین را بسوخت خون ریخت. و به قول مؤلف چهارمقاله "شهر غزنین را غارت فرمود." ، "ویا شهر غزنین را قتل عام نمود وهفت شبانروز در آن شهر آتش زد . . ." همین مؤلف از او چنین یاد می کند :
" و خداوند عالم، علاءالدنیا والدین ابوعلی الحسین بن الحسین اختیارامیرالمؤمنین که زندگانیش درازباد وچتر دولتش منصور – به کین خواستن آن دو مَلِک شهر یار شهید وملک حمید به غزنین رفت وسلطان بهرامشاه ازپیش او برفت. بر درد آن دوشهید که استخفافها کرده بودند و گزافها گفته، شهر غزنین را غارت فرمود، وعمارات محمودی ومسعودی وابراهیمی خراب کرد . . . " (9)
درنظر داشته باشیم که همین جهانسوز، همه اعمال کینه ورزانۀ خویش را به عنوان مؤمن وامیر مؤمنان انجام داده است. درحالی که هزاران زن ومردی که بیگناه کشته شدند، درتصمیم سلطان بهرام شاه غزنوی مبنی بر قتل سنگدلانۀ برادران علأ الدین ( نخست قطب الدین وپسانتر سیف الدوله )، سهمی نداشتند. افزون بر بی رحمی ها بر هزاران انسان، آن چه آبادی از پیشنه ها وزمان سلطان محمود برجای مانده بود، به امر جهانسوز، به کام آتش فروریخت. به ویرانی های جبران ناپذیر وقتل هزاران بی گناه بسنده نکرد و به آتش زدن اسکلیت ها وقبرهای سلاطین پیشینه، " آتش دل خاموش " می کرد. " فرمان داد تا همه سلاطین محمودی را از گور برآوردند وبسوختند؛ مگر سلطان محمود وسلطان مسعود وابراهیم . . ."(10)
ادامه دارد
.........................................................................................................................
توضیحات ورویکردها
1- جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام .ص69. ترجمه ونگارش علی جواهر کلام. مؤسسۀ انتشارات امیر کبیر.تهران . 1369 خورشیدی.
انگیزۀ ارج نهادن به سخنان جرجی زیدان در مورد خلفای اموی وعباسی از طرف صاحب این قلم، از آن رو است که وی به با وجود تفاوت دیانتش ( جرجی زیدان عیسوی بود)، از جادۀ انصاف عدول نکرده است. همچنان این مزیت را دارد که پژوهش او متأثر از اختلافات فرقه ها ومذاهب دین اسلام نیست.
2- منبع بالا. ص 363
3- عطاملک علاءالدین بن بهاء الدین بن محمد شمس الدین محمد جوینی . تاریخ جهان گشای جوینی .به اهتمام محمد بن عبدالوهاب قزوینی. ص 78، جلد دوم؛ چاپ سوم. انتشارات بامداد.تهران. 1369
4- منبع بالا، ص 83
5- میرغلام محمد غبار، افغانسنتان د رمسیر تاریخ، ص 141، به نقل از جلد دوم تاریخ جوینی چاپ قدیم.
6- منبع شمارۀ 3، ص 49.
7- منبع شمارۀ 5
8- غیاث الدین بن همام الدین الحسنی (خواندامیر)، تاریح حبیب السیر، جلد سوم، ص 501. چاپ دوم،کتابفروشی خیام. تهران،ایران . 1353 خورشیدی.
9- احمد بن عمر بن نظامی عروضی سمرقندی، چهارمقاله. ص45 از روی تصحیح محمد قزوینی .چاپ اول؛ ویرایش دوم. تهران 1382 خورشیدی.
10- منبع بالا صص 155
+++++++++++++++
. . . اگراشرف غنی احمدزی، ابرازعلاقه نمود، که متدین است وبا آوردن تسبیح دردست، وانمود کرد که در پی انجام کارهایی است، که خدمت به دین اسلام را در پی دارد؛ گویی نه دانسته است که:
دین که به تسبیح وسر وریش نیست
هرکه علی گفت که درویش نیست ! . . .
سبب های نگارش این نبشته
چندین دهه می شود که خبرهای افغانستان وجهان را می شنوم. چه کم ویا بیش، به هرحال، تا آن جا که میسراست ومقدور، درپای رادیو نشسته ام. پس ازآسان شدن دسترسی به خبرهایی که ازطریق تلویزیون به نشر می رسند، به پردۀ این رسانه نگاه کرده و برخی گزارشات وخبرها را در کتابچه یی می نویسم. بهترشدن وسایل خبر رسانی و به ویژه دسترسی به خبرها را از راه"ای میل" و بعضی وقت ها استفاده ازتلفون، نه تنها این خوبی را بارآورده است که به زودی ممکن، حتا از جزییات خبری آگاهی حاصل شود، بلکه جای نوشتن نامه وانتظاردریافت پاسخ آن را نیزگرفته است. درگذشته بعضی وقت ها چندین هفته را دربرمی گرفت، تا نامه یی حاکی از خبرهای جالب ویا پاسخ به پرسش ها، دریافت می شد.
این هم گفته شود که محتوی برخی ازخبرها، بسیار دل آزاراست و پاره یی هم تبسم انگیز وخنده آور. اما، از خنده هایی که براعمال دیگران دست دهد، نه ازخنده هایی که می توان با دیگران داشت. به تعبیرشوپنهاورخنده برآن "بياني که در او ناسازگاري باشد". خبرهایی اند که پرسش وتفکربرمی انگیزند و خبرهایی اند که موضوعات مشابه را به یاد می آورند.
هفتۀ پیش، پیامی داشتم از هموطن ژورنالیست، جناب علی مدنی از آسترالیا که رادیو نوای کهسار را مدیریت می کند. پیام شان این بود که بازهم مصاحبۀ مفصلی انجام دهیم پیرامون اوضاع افغانستان وبه ویژه، انتشار لیست 5000 هزارتن ازقربانیان ستم کودتای ثور ونامزدان انتخابات ریاست جمهوری سال 1393. با خوشی پذیرفتم و سعی نمودم تازه ترین خبرها را بیابم.
مشغول چنان کاری بودم که باری گفته شد، آقای اشرف غنی احمدزی، نامزدی خویش را برای انتخابات ریاست جمهوری اعلان نمود. ومتعاقب آن وی را در صفحۀ تلویزیون دیدم که با لباس آراستۀ افغانی در برابر میز ادارۀ ثبت نام حضور رسانید. لباس، طرز رفتار و تبسم های دپلوماتیک نمایشی را که یک سو بگذاریم، داشتن یک تسبیح دیگر یا غیر از آن تسبیح هایی که دردست دارد، برایم بسیار چشمگیر شد با ایجاد همان تبسمی که یاد نمودم. شخص احمدزی هم کوشید که تسبیح را با چنان حرکات موزون دردست نگهدارد که چشم کمرۀ تلویزیون ها آن را به خوبی ببینند. اگردرک منظورسیاسی بهره گیری ازتسبیح درذهنم وجود نداشت، شاید گمان می کردم که وی با کدام مؤسسۀ تجارتی پیمان تبلیغاتی بسته است که هنگام رو به روشدن با کمره های تلویزیونی، تبلیغ شرکت تسبیح فروشی ایشان را نیز انجام دهد وپول بستاند.
این را یادآوری نمایم که گمان نکنید، چنان تبلیغاتی وجود ندارند. نخست یک نمونه ازچنان تبلیغ را می آورم وبعد موضوع را دنبال می کنم:
" تسبیح بسیار زیبا، اصلی و معدنی شاه مقصود.
دارای ارتعاشات بسیار ملایمی است و کل سازمان بدن را فعال می کند این سنگ با عث هماهنگی و آرامی دراعصاب می شود. برای تقویت قلب و اصلاح جریان خون و رها سازی چاکرای شبکه خورشیدی بسیار موثر است و نیز برای درمان افسردگی عصبانیت بی خوابی و حالتهای ضعف موثر می با شد. به علاوه کمک بزرگی به بیماران کبد می کند اعصاب حس چشایی را تحریک و غدد را تقویت می کند. ستون فقرات را نیرو می بخشد و سردرد را تسکین می دهد. همچنین برای تنگی نفس برونشیت سرفه و سرما خوردگی مفید است این سنگ با تاثیر برچاکرای شبکه خورشیدی قدرت تمرکز خلاقیت و آگاهی را زیاد می کند تفکرات عالی و برجسته ایجاد می کند و روحی شاداب و چالاک به ما می دهد این سنگ باعث شادی خلق و خوی خوش صلح همراه با هماهنگی و نظم می شود." (1)
تارنمای رایانک.
من پس ازدیدن آن صحنه و تسبیح اقای احمدزی، تبسم و تأثر را در خویش احساس نمودم. اما، پرسشی برایم دست نداد که دلیل آن را نیز می آورم. دست با تسبیح اوچند بیت را به یادم آورد که غلبۀ احساس تبسم بر تأثر نیز بود، آنها را نیز بیاورم:
حافظ:
رشته تسبیح اگربگسست معذورم بدار
دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود
گفتم شاید احمدزی با آن حرکات ظریفانه ورعایت حال تسبیح، این بیت خواجه حافظ بزرگوار را شنیده است که هنگام روی آوردن دگر باره به طلب قدرت، ودست بردن به سوی دامن ویا ساعد معشوق یا همان قدرت، رشتۀ تسبیح نگسلد!
ویا این که برخلاف شکوۀ ابوسعیدابوالخیرعارف یک دل ویک چهره؛ احمدزی، بربنیاد تجارب چندین ساله، پنداشته است که در این ملک خوب است که ادا واطوار زاهد گونه را با داشتن تسبیح دردست به نمایش بگذارد که ای مردم! درهمین لحظاتی که نام نویسی کسب قدرت دارم، ذکر سبحان الله نیز می کنم.
ابوسعید ابوالخیر گفته بود:
گـــه زاهـــد تسبیح به دستم خوانند
گــه رنــد و خراباتی ومستم خوانند
ای وای به روز گــار مستوری من
گر زانکه مرا چنان که هستم خوانند.
وشایدهم احمدزی دست با تسبیح را برای این منظور به نمایش نهاد، تا مقدمه یی باشد برای سخنرانی های بعدی، که بگوید: توسل به این تسبیح پیشینه یی دارد، ماحصل استخارۀ پیر و مقام متبرکی است و آن پیر این تسبیح رابه وی داده است. آن گاه تمسک به این سخن خواهد کرد که:
" اگر ديديد که کسي به شما تسبيح داد يا تسبيح از دست کسي گرفتيد شما را به کار خير و صلاح دعوت مي کنند و اگر شما به کسي تسبيح داديد کاري را از دست مي دهيد. "(2)
اگر احمدزی ابرازعلاقه واحترام نمود که متدین است وبا آوردن تسبیح در دست، وانمودکرد که در پی انجام کارهایی خواهد بود، که خدمت به دین اسلام در پی دارد، گویی نه دانسته است که:
دین که به تسبیح وسر وریش نیست
هرکه علی گفت که درویش نیست !(؟)
ویا سخن شناخته شدۀ سعدی بزرگوار را که سده ها است دوره می کند نشنیده است که:
سعدی
عبادت* به جزخدمت خلق نیست
به تسبیح و سـجاده و دلق نیست.
همچنان از قایم مقام فراهانی را که:
از دست تو سوراخ به سوراخ گریزد
زاهد چه بلائی تو که این دانه تسبیح
(*) در برخی از نسخه ها طریقت آمده است
در واقع احمدزی از جانب دیگر موضوع یا افشأ شدن استفاده از تسبیح از طرف چنان زاهدان ریایی آگاه نبوده است ؟!
آشکار است که تکنوکرات شناخته شده یی مانند آقای احمدزی، در زندگی خویش عابد و زاهدی نبوده ونیست که از تسبیح به عنوان حساب کنندۀ دعا ها و اوراد استفاده نماید. پس او با این وسیله به شکار مردمی می رود که به درک وفهم ودنیای ویژۀ خویش دارنده گان عبا و قبای زاهد نمایانه و ازجمله داشتن تسبیح در دست را مواردی نیکو می دارند. اما، نیک آشکار شده است که چنان چهره ها همین که به خلوت رفتند، آن کار دیگر می کنند.
راهبرد احمدزی در این زمینه جانب بهره برداری های زیانبار قومی را پیوند می زند. همان راهبرد های قومی که اگروی و دیگران، تعدادی را به سوی خود برای رأی دهی می کشانند، زیان های تفرقه افگنانه اش مدت ها آسیب زا اند و دیرپای.
دیدن تظاهر وی، موضوعاتی را به یادم آورد که مشابه چنین رفتارها وانگیزه های استفاده جویانه اند.
موضوعاتی که پیشتر برای چرایی چنین رفتارها وانگیزه های حاکم بر آن، پاسخ ارائه نموده بودند. از آن رو رفتار او دربلند آوردن وبرجسته نمودن چهرۀ تسبیح، پرسشی ایجاد نکرد. رفتم وسراغ یادداشت های پیشینه را گرفتم.
تدارک مبارزات وانتخابات دورۀ پیشین ریاست جمهوری و استخارۀ جناب صبغت الله مجددی برای آقای حامد کرزی را دیدم. شاید به یاد شما نیز باشد. جناب مجددی از استخارۀ خویش نتیجه گرفته بود که آقای حامد کرزی در انتخابات ریاست جمهوری پیروز می شود.
و هنوزطنین سرد وتأثربارِاستخارۀ جناب حضرت صبغت الله مجددی، برای پیروزی آقای حامدکرزی دردوردوم ریاست جمهوری اش، گوش آزاربود؛ که فلمی حاکی از رونق بیشتر بازارجادوگری وتعویذ نویسی ها را دیدم. فلم مستند و نمایانگر مراجعۀ بیماران بیشمار به سوی دعا نویسان، که شفای بیماری های خویش را از آنها می جستند. ازمیان چند تن دعانویسی که در فلم ظاهرشده بودند، برخی بی سواد نیز بودند. (3)
یادم آمد که دوستی هنگام شرح برخی داستان ها وقصه ها ازکابل، می گفت: مراجعه کنندگان به سوی تعویذ نویسان، بیشتر از مراجعین معاینه خانۀ طبیبان استند!
کسانی که ازاخذ رشوت نمره دهندگان معاینه خانه های داکتران آگاهی دارند، تصور نکنند که این دسته از مراجعه کنندگان به سوی تعویذ نویسان، از دادن رشوت گریخته اند.(4)
وقتی تسبیح در دست اشرف غنی احمدزی، یادآوربازتاب های منظوم ومنثوری نیزمی شود که از تسبیح به دستان پیشینه در ادبیات برجای مانده است؛ وهنگامی که استخارۀ جناب مجددی را به یادمی آوریم؛ ونمونه هایی از بقیه جوانب را می بینیم ومی خوانیم، ناگزیر حافظۀ تاریخی، ره به نمودهای دیگری نیزمی برد، که می شود آنها را همزادان ِچند گانگی چنین نیرنگ ها نامیـد. با عمری که به درازای تاریخ استفاده سوء از عقاید مردم دارند.
دراین نبشته نشان می دهیم که همه خواستگاه مشترکی دارند. خواستگاه استفاده سوء از پذیرفته ها و مقدسات دوست داشتنی مردمان پاکدل ونا آگاه ازلطایف الحیل و نیرنگ های سیاسی.
آرزو دارم تأثیری را که دیدن تسبیح دردست احمدزی برجای نهاد، با برخی ازبقیه چهره های همزادان تاریخی اش با شما درمیان بگذارم. تصور می شود با چنان رویکردی، منظور دردل داشتۀ چنین شخصیت ها در زمینۀ بهره گیری از تسبیح و استخاره و . . . ، بیشتر درمعرض شناسایی قرار بگیرد.
اما شایسته است که پیرامون گزینش عنوان با "خدا داده گان" ستیزه کنید! اندکی بگویم:
بربنیاد اطلاعات دردست داشته، بسا از امیران وسلاطین، پادشاهان وقدرتمندان و قدرت طلبان، هرچه انجام داده اند، دلیل شان این بوده است که خداوند لازم دیده است. و هرچه دراختیار داشته اند، دلیل شان این بوده است، که داد خداوند است. پس چه خود وچه به وسیلۀ "وعاظ السلاطین" به مخاطبان خویش که اکثریت آنها مردمان مظلوم ومحروم و دل پاک بوده اند، گفته اند که:
با خدا داده گان ستیزه مکن
کآن خـــدا داده را خدا داده.
انسان های قدرتمند با این گونه موقف والقای ذهنیت تسلیمی وخفت وخواری برای اکثریت مردم، کوشیده اند نتایج افعال واعمال و رویدادهایی را که از نقش عوامل زمینی وحوزۀ اراده و اختیارایشان سرزده است، جنبۀ تقدس آمیزبدهند.
واین گروه از انسان ها همواره وعاظ السلاطین را استخدام کرده اند. مستخدمین آنها برهر زشتی لباس توجیه گرانه ومقدس مآبانه پوشانده؛ و آن را لزوم دید خداوند گفته اند.
بعضی از آن قدرت مندان که با عبادت نیز میانه یی نداشتند، دروقت کنار رفتن از قدرت و ازکار افتادگی، مانند سردارمحمد هاشم خان قهارمشهور، به خداوند پناه برده اند.(5)
دیدن زشتی های دل آزارپیشینه و دریافت عامل سیاسی/ زمینی اعمال نکوهیده، نهادن آنها درمیزان سنجش های خرد وعقل وارسته، سخنی را برای گفتن شکل می دهد، که دعاوی انسان های استفاده جو از نام خدا را نباید پذیرفت؛ بلکه فریاد کرد که: چرا پای خداوند را درمیان می آورید؟
آن نا پذیرفته، حکم می کند که با صراحت هنگام فریاد بر ادعای "خدا داده گان" به همان جمعیت انبوه مخاطبان گفت، که:
با این چنین " خدا داده گان" ستیزه کنید!
واگر قراراست هنوزهم در زیرسایۀ ترسی زیست که دکانداران دین ومذهب پهن نموده اند و درنتیجه هراسید و زبان دردهان نهاد وسخن نگفت، وبه سوی آن تکنوکرات از راه رسیده واخلاق دوگانه اش در زمینۀ دین ومذهب، نگریست وتبسم نمود، باید پذیرفت که با لب فروبستن چه جفایی که درحق مردم و نیاز روشنگری نکرده ایم.
چند سخن دیگر نیز در این راستا سزاوار یادآوری است. می دانیم که انگشت گذاشتن برچنان استفاده جویی ها درجامعۀ ما با خشونت های گوناگون استفاده جویان روبه رو می شود. اما چه باید کرد؟ به ویژه قلمزنانی که عهد نموده اند، واقعیت ها را بگویند، آیا درافشأ وتوضیح ابعاد چنین اعمال قلم را بچرخانند ویا خاموشی را درپیش گیرند؟ برداشت نگارنده این است که خاموشی دراین حوزه جفای بزرگی درحق مردم، نیازهای مختلف جامعۀ ما است. پس باید چنان تابویی را شکست و ابعاد ناهنجاری های مزمن ناشی از سوء استفاده را نشان داد. به ویژه قلمزنانی پاکدستی که ریگ آرزوهای قدرت جویانه در کفش های سترۀ خویش ندارند، به افشأ رفتار های غلط واقناع مردم بپردازند.
معلوم وصد بارمعلوم است که استفاده جویان از مقدسات مردم، همواره یک سلاح آمادۀ تکفیر را در دست دارند. لازم است که این سلاح آنها نیز بهتر وبیشتر درمعرض شناسایی قرار بگیرد.
لازم است درزمینۀ اشاعۀ این فرهنگ کوشید که برای جلوگیری ازنادرست انگاری و کج برداشتی وجلوگیری ازایجاد سؤتفاهم، انتقاد واعتراض شفاهی ویا نوشتاری را تحمل نمود، ودید که گوینده و یا نویسنده چه گفته است، تحمل کرد که نویسنده چه می گوید وچه نوشته است. نه اینکه دست به تهدید زد ومهر وشمشیر آمادۀ تکفیر و قتل به زودی ازجیب و دست بیرون آورد وزبان وگردن برید. به دیگر سخن، انسانها را باید به "بیردی گفتن گذاشت". در این پیوند شاید روایت دلسوزانۀ الله بیردی را همه نشنیده باشند.
گویند، ناشناسی را پرسیدند که نام ات چیست؟ پاسخ داد که نام من، الله . . .
آن چند تن براو شوریدند وبا مشت ولگد بر سرش کوبیدند. بیچاره فریاد می زد که چرا می زنید.
گفتند، تو نام ات را الله گذاشته ای؟
گفت : به لحاظ خدا، شما که مرا به بیردی گفتن نگذاشتید. نام من، الله بیردی است. الله بیردی !
براین مبنا، آن چهره هایی را که همزادان سؤ استــفاده احمدزی واحمدزی های تاریخی یافته ایم، درمعرض ابراز نظرقرار می دهیم:
رئوس چند عنوان از این قرار اند:
- پنهان نمودن ستمگری ها ومظالم بی شمار درپشت نام سایۀ خدا.
- ساعت سعد و"صاحب قران" یافتنِ اقدامات سلاطین وشاهان حتاخونریزی ها وانسانسوزی های آنها.
- دعواهای مبنی برهم سطح کردن مقام پیغمبری، خلافت وشاهی وحتا بالا بردن اهمیت آن
- توجیه آسمانی و خدایی یادکردن هراقدام و عملکرد زمینی، با این ادعا که "خدا داده گان" استند!
- زمینه های دروغین مداوای مریضان با چف وپف.
- برتن نمودن جامۀ ریا و حمل نمودن تسبیح از طرف افرادی مانند احمدزی . . .
ادامه دارد
....................................................................................................................
توضیحات ورویکردها
1- www.rayanak.com
3- برای معلومات مستند به یوتوپ YouTubeبرنامه های مستند برنامۀ تلویزیونی فهیم کوهدامنی
ومصاحبۀ آقای عزیز فرد با کوهدامنی تاریخ 16 ژوئن 2013 ( رادیو فرانسه بخش افغانستان ) مراجعه شود.
4- کسانی که در معاینه خانه های برخی از داکتران با نام ونشان برای مراجعین نمرۀ وقت معاینه را می دهند، به مریض ویا نزدیکان او می گویند که پس فردا بیا! در حالی که مریض رمق بیشتری درتن ندارد ومی خواهد همان روز داکتر او را ببیند. در نتیجه با دادن پول می تواند نمرۀ معاینه در همان روز را به دست بیاورد.
5- میر غلام محمد غبار. افغانستان درمسیر تاریخ جلد دوم . ص 213 .
شادروان غبار طی تحلیل جالبی از مرحلۀ پایانی زند گی سردار محمد هاشم خان می نویسد که : " . . . خصوصا که او تحت تهدید کهولت وبیماریهانیز قرار داشت از همه صعبتر که اوموقف خود را در اواخر عمر دقیقاً درک می کرد و میدانست که ملت در بارۀ او چه میگویند وبا چه دیده ئی باو و اعمالش نگاه میکنند. بعید نیست که چنین محاکمات درونی سایق این شد که او مثل یک مجرمی درپایۀ دار، متوسل بدعا در نزد خدا گردد. پس اینمرد کم سواد درایام پیری وبیکاری تازه شروع کردبخواندن "تفسیر دری حسینی"زیرا او عربی نمیدانست . . . از آن ببعد این شخص نزد کسانیکه درکابل وجلال آباد نزدش بدیدنش میرفتند، ازمفاد تفسیرحسینی بصورت یک زاهدتارک دنیا، اظهار علم واطلاع میکرد . . ."