عتیق الله مولویزاده
خونی که مارا رسواکرد!
اولین شهیدگمنام در نهضت اسلامی افغانستان !
در کشمکش قدرت بین فرزندان آدم، قابیل بردارش ، هابیل را کشت و اولین جنایت را درتاریخ انسانیت رقم زد،کوس رسوائی قابیل، همگام با مظلمومیت هابیل عبرتی برای همه آدمی زادگان در این کره خاکی شد، باانجام آن جنایت، قابیل رسوای تاریخ شد ولی برای جلوگیری ازرسوایی بیشترش کلاغ ویاهمان زاغ پرنده بدشئون و ناخوش آیند با چهره تاریک وسیاه ، خودش رابه او رسانید و برایش فریب وتزویر راآموخت، کلاغ، قابیل را یاد دادکه چگونه جسد برادر مقتولش را زیر خاک پنهان کند تا بیشر رسوا نشود ، ونسل های آینده عالم انسانیت از آن جنایت خبردارنشوند ،اگر کلاغ مکار نیامده بود و آن حیله گری و پنهان کاری را برای قابیل یاد نداده بود، جسد بی جان هابیل در دست قابیل می ماند و هر جا که میرفت بناچارآن را باخود حمل میکرد!! ،جسد هابیل او را به عنوان قاتل خودش دنبال میکرد و اورا مورد باز پارس قرار میداد که چرا من هابیل، من براد ر، من فرزند آدم ومن بیگناه را که برادر تو بودم کشتید و زندگی حیات را ازمن گرفتید!! واو هیچ جوابی برای گفتن نداشت ، قابیل نمیتوانست آن جنایت هولنا ک را فراموش کندآنطوریکه جنایت کاران بعد ازاو هم نتوانستند جنایات کرده خودشان را به فراموشی بسپارند . ...... اگر کلاغ بدخوان به سراغ قابیل نمی آمد سرانجام قابیل دیوانه می شد زیراوجدانش اورا آرام نمیگذاشت و اورا با تمام قوت سرزنش میکرد ولی کلاغ مکار وحیله گر اورا ازدیوانگی و رسوائی بیشتر نجات داد !!
آری همه جنایت کاران به کلاغ های بدسرشت ومکار نیازمند بودند که جنایات خودشان را درپناه حمایت ومشوره آنها انجام دهند و لی با گذشت زمان وتکامل انسان درپهنه گیتی ، کلاغ ها از مسند رهبری و مشوره ما انسانها کنار رفتند و جای شان را کلاغ های انسانی ازنسل آدمی زادگان جاگزین شدند ، حضور کلاغ های انسانی مو جب گردید، که جنایتکاران و آدم کشان، بیشتر خون بریزند و بد تر ازگذشته جنایت کنند و بیشتر ازگذشته پنهان کاری کنند و جنایت خودرا برای سالیان سال مخفی نگهدارند .
این بار، برادر هابیل را در حضور ما کشتند وزبان مارا بستند وهمه قلم ها را شکستند که حرفی برزمان نیا وریم .و مطلبی از آن مظلومیت پنهان رقم نزنیم ... کلاغ مکار و حیله گر اینبار از سرزمین پنجاب واهریمنانی از لانه بنام آی اس آی سازمان مخوف اطلاعاتی نظامی گران پاکستان به میدان آمد !!
اینبار کلاغ های پنجابی از بین نهضت اسلامی افغانستان قابیل ساختند وبرایش بستن وکشتن و سربه نیست کردن را آموزش دادند که هرچه میکند سالیان سال در خفا ماند و کسی از کارش خبر دار نشود.
وقتی انسان به تاریخ سیاه ونکبت بار چهل سال اخیرسرزمینی بنام افغانستان را نگاه میکند ،از این همه خون های برزمین ریخته وقتل وکشتار انسانهای بیگناه ، تعجب میکند که اسلام وایمان این خون خواران ومدعیان دروغین به اسلام وقرآن درکجابوده است ؟ ، آیا اینها براستی ذره به کتا ب خداو روز جزا ایمان داشته اند ؟ ، آیا زره تشویش داشته اند که روز قیامت دربرابر دادگاه عدل الهی چه پاسخی خواهند گفت ، آیا ریشه این ذلت ها و رسوائی های مامردم که در پستی و بی عزتی شهره عالم گردیدیم ریشه درهمین خون ها ی بناحق ریخته ئی ندارد که با مظلومیت از دنیا رفتند و هیچ کسی هم ازناله و فریاد شان خبردار نشد ، اگر اندکی بادقت به این مظلومیت ها نگاه کنیم در آ ن لحظاتی که انسان بیگناهی شکنجه میشود و هیچ ناصرومددگاری هم به سراغش نمی آید تنها ناله اش راخدایش می شنود آن خدائی که اوراخلق کرده است واورا دوست دارد، آیاخدای آن مظلوم ، آن قوم را بخاطر همیاری و همکاری و یا سکوت در برابر آن مظالم مورد غضب قرارنمی دهد؟!!
و قتی بتاریخ حاکمیت سیاه چپگرایان و راست گرایان و یاهم کمونست ها و مسلمان ها در چهل سال گذشته نگاه میکنم آنقدر مظلومیت های خاموش و پنهان در ین سرزمین واقع شده است که قلم از بیانش عاجزمی ماند ودر نتیجه خیانت وچشم پوشی قلم بدستان وسبک نگری روشنفکران به فراموشی سپرده شده است.
من ازاولین مظلومی که بدست برادرش کشته شد سخن میگویم شهیدی که مقام اول راداشت ،اول بودن د رهمه جا از اهمیت خاصی برخورداراست ،آدم اول، شاگرد اول، قهرمان اول، شهید اول ،همه اول ها برای خودشان جایگاه خاصی دارند ولی این شهید که اولین شهید نهضت اسلامی بود ،( نه آن شهدی که داودخان اعدامش کرد و اسمش شهید انجنیر حبیب الرحمن نجرابیست ) ، نه ، منظورم او نیست او اولین شهید است که بدست دشمنش کشته شد و همه کس او رامی شناسند و بر او می بالند خانواده اش راپدرش را خویش وقو مش را همه میشناسند ولی شهید اولی که من میگویم گمنام است او را نه دشمنش بلکه دوست وبرادرش، برادر فکری و اخوانیش کشت ، ازآن خاطر باآنکه او اولین شهید وکشته بدست برادر بود ،گم نام ماند هیچ جا و هیچ کس بصورت خاصی ازاو یاد نکرد ،گرچه برادران جمعیتی وحزبی برای رسیدن به اهداف بی ارزش سیاسی و دنیوی خود شان از هیچ آبروریزی وتهمت واافترا بین هم دریغ نورزیدند و لی برخلاف معمول در مورد قتل وشکنجه این شهید مظلو م همگان سکوت اختیار کردند و در هیچ جائی بصورت واضح اسمی از وی برزبان نیاوردند گویا به نحوی همگان در ارتکاب جنایت ، علیه او باهم شریک بودند ، و این چه درد ناک است که انسان مومن و آزاده را برای اهداف سیاسی به غلط متهم کنند شکنجه کنند و او را بکشند و بعد هم با هزار نیرنگ و فریب مرگ ا ورا مظلومیت او را خون بنا حق ریخته اورا و در نهایت قبر و زیارت او را به فراموشی بسپارند که هیچ کس او را یادی نکند این نوع کشتن ،کشتن معمولی و یکباره نیست چنین شهیدی به درازای تاریخ وتا پایان جهان هرروز کشته میشود،!!.
این خون بناحق ریخته وقتی برزمین نهضت اسلامی افغانستان ریخت که سالیان آغازین کاربود، هنوز نهال نهضت اسلامی شاخه وپنجه پیدانکرده بود که خون یکی از فرزندانش رابصورت بسیارناجوان مردانه برپایش ریختند و این شجره طیبه را که می رفت برای بندگان خدا میوه هدایت و رحمت نصیب کند به شجره خبیثه مبدل کردند که ثبات و قرار را از دست داد و از همان روز تا کنون از بی ثباتی وناتوانی هرروز به بازوی خبیث واهریمنی تکیه میکند وبه پای فرعونی سرتعظیم میگذارد ! و پایانش هم این ذلت ورسوائی شرم آوری .. که مردم بیچاره ما رابدان گرفتار ساخت .
، آری من از آن شهید گمنامی سخن میگویم که مکارانه او را دستگیر کردند و ناجوان مردانه او را شکنجه نمودند و به شهادت رسانیدند، شاید هم خون بنا حق ریخته او بود که مارا چنین شرمنده ورسواکرد ! .
روزگار ی که سردارد محمد داود قدرت را بدست گرفت ونظام جمهوری را درکشور ما اعلام کرد چپی های خون خوار بخصوص پرچمی ها دورش را گرفتند و با ایجاد وسواس بروی جوان مسلمان وبیگناهی را بنام انجنیرحبیب الرحمن از دانشکده پل تکنیک کابل دستگیر و بدون محاکمه ودادگاه به اتهام توطئه ودهشت افگنی اعدام کردند، اعدام او موجب شد که بقیه اعضای نهضت اسلامی از ترس متواری گردند و درنهایت راهی پشاور پاکستان گردیدند ، با ورود سران نهضت بخصوص استاد برهان الدین ربانی و انجنیر گلب الدین حکمتیار مولوی محمد یونس خالص ، مولوی فضل هادی شنواری به پشاور ، مقامات پاکستانی، بخصوص آی اس آی سازمان اطلاعاتی پاکستان فرصت خوبی پیداکرد که از حضور این ناراضیان ومخالفین دولت جمهوری داودخان ،کما ل استفاده را بنماید وعملیات تخریبی علیه داود خان رادر داخل کشور طراحی نماید که بعدازگذشت چند ماه درتابستان 1354 عملیات نظامی در چندین ولایات افغانستان ( کنر، لغمان ، پنجشیر ، بدخشان پکتیا..) توسط تعداد از اعضای نهضت اسلامی به رهبری انجنیر گلب الدین حکمتیار راه اندازی شد ، مسئولیت رهبری عملیات را در ولایت کنر جوانی گمنام بنام انجنیر جان محمد که نام اصلی اش محمد صادق بو د ودر ولایت لغمان مولوی حبیب الرحمن و در پنجشیر احمد شاه مسعود و درولایت بدخشان داکترمحمد عمردرولایت هرات انجنیرسیف الدین نصرت یار به عهده داشتند ، عملیات با شکست وکشته شدن تعدادزیادی از اعضای نهضت به دست نیروهای دولتی ومردم محلی پایان یافت و از جمله شرکت کنندگان عملیا ت تعداد محدودی ،از جمله انجنیر جان محمد( صادق ) و احمد شاه مسعودوانجنیر محمد اسحاق همراه بابرادش شهید انجنیر کفایت الله وتعداد دیگر جان بسلامت بردند وبعد ازمدتی به پشاور برگشتند و جناب انجنیر گلب الدین حکمتیار را دررابط باشکست و کشته زندانی شدن تعداد زیادی از اعضای نهضت مورد سوال قراردادند ، زیرا برادر حکمتیار قبل از انجام عملیات درداخل، برنامه عملیاتی را کاملا موفقانه وانمود کرده بود که گو یا جمعی ازارتشیان ونظامیان اردوی محمد داود به رهبری عبدالکریم مستغنی که از نزدیکی وهمیاری داود خان با کمونست ها ناراض هستند درسالروزجشن پیروزی با اقدام نظامی علیه داودخان قدرت را بدست میگيرند و حکومت اسلامی به رهبری برادر حکمتیاررا درکابل اعلام مینمایند (شتر درخواب بیند پنبه دانه ) .
یکی از برادران که در جلسه مهمی در رابط با همان عملیات به ریاست برادر حکمتیار شرکت داشته بود برایم گفت ، وقتی برادرحکمتیار ، برای ما نقشه عملیات را علیه داود خان تشریح میکرد و دران باب سخن میگفت برادری بنام مولوی سلطان جان از برادر حکمتیار خواهان تو ضیح بیشتر در چگونگی تطبیق انجام عملیات شد که گویا و ضعیت کابل چه میشود ؟ جناب حکمتیار درپاسخ فرمودند برادر عزیز من بخاطر ملحوظات امنیتی نمیتوانم بیشتر در مورد جزئیات سخن بگویم و لی شما آنقدر مطمئن باشید که کار داود خان یکسره میشود و حکومت اسلامی به برکت جهاد و ایمان شما مجاهدین در افغانستان مستقر میشود گوینده داستان که اکنون هم بحمدالله در قید حیات هستند، برایم گفت وقتی حکمتیار به این جا رسید دفتر چه کوچک از یادداشت هاییش را از جیبش بیرون کرد و خطاب به مولوی سلطان جان گفت برادر ،برایم بگو که از بلاک ها ی مکروریان کابل کدام یک را میخواهید که من د رهمان روز اول ورودم به کابل فرمان ملکیتش را برای جناب عالی صاد رکنم، شهید مولوی سلطان حان گفتند برادرغزیز ما که بخاطر بلاک مکروریان جهاد نمیکینم . هدف من این است که اردوی داود خان تکلیفش چه میشود بالاخره ما در مقابل یک دولت میخواهیم قیام کنیم ، داود خان هم رئیس دولت است این کار شوخی بردار نیست !! .
بیجاره مولوی سلطان جان هم شهید شد و دیگر هرگز برادر حکمتیار را ندید!داستان بلاک مکروریان هم به افسا نه تبدیل شد که تنها ما سه نفر خبرداریم (جناب حکمتیار وانجنیرحبیب الرحمن ومن روایت کننده ) و بقیه از این دنیا رخت بستند ورفتند !!
بعد از انجام عملیات نظامی وشکست سریع انقلابیون در چندین ولایات افغانستان ازکسانیکه زنده ماندند وبه پشاور برگشتند باشدت وقوت تمام خواهان پاسخ از برادر حکمتیار، شدند آ قایون استاد برهان الدین ربانی احمد شاه مسعود ، انجنیر محمد اسحاق ، و انجنیرجان محمد بودند.
برادر جکمتیار برای اعتراض کننده گان پاسخی نداشتند به جز آنکه میفرمودند شما برادران با شرکت در جهاد مسلحانه علیه داود خان به اجر و ثواب بزرگی نایل گردیدید که شیطان با ایجاد تشویش وندامت وایجاد سوال درذهن شما میخواهد آن اجر و ثواب راضایع کند ولی بهتراست که شما برخلاف شیطان عمل کنید واصلا سوال نکنید!!
با تو جه به مخالفت استاد برهان الدین ربانی با انجام عملیات نظامی علیه داودخان ، از اول و شکست عملیات نظامی برادرانقلابی در داخل و زنده برگشتن تعداد محدوداز افراد مهم و سرشناس نهضت به پشاور ، برادر حکمتیار خودرا در تنگ نا احساس نمود و برای خاموش کردن صدای مخالفت با عملیات شکست خورده تصمیم گرفت که مخالفان خودش را یکی پشت سر هم ازصحنه روزگار بردارد و سربه نیست کند ، بخصوص که در آن روزگار مقامات آی اس آی با قوت تمام از جناب برادر حکمتیار حمایت کامل و بدون قید و شرط مینمود ، درهمین راستا بودکه انجنیر جان محمد فرمانده عملیات نظامی و لایت کنررا درپشاوردستگیر نمودند و در قلعه بالا حصار پشاور زندانی کردند ، انجنیر جان محمد برای چند ماه در اختیار آی اس آی زندانی ماند ، برادر حکمتیار و آی اس ای از جان محمد میخواستند تا بگوید که برای داود خان در پشاور جاسوسی میکند و در هسته جاسوسی استاد برهان الدین ربانی به عنوان رئیس و احمد شاه مسعو د و انجنیر محمد اسحاق وانجنیر کفایت اله از همکاران این شبکه جاسوسی درپشاور میباشند ، براد رحکمتیار میخواست با بدست آوردن چنین اعترافی از انجنیر حان محمد تمامی (مخالفین )اعضای شبکه را به شمو ل استاد برهان الدین رباین و احمد شاه مسعود و انحننیر محمد اسحاق سر به نیست کند و برای همیش خاطر میارکش را از مخالفت و مخالفین آرام نماید ، ولی بیچاره انجنیر جان محمد که تازه از عملیات نظامی علیه داود خان در ولایت کنر برگشته بود زیربار نمی رفت و اعتراف به جاسوی نمیکرد تاآنکه ای اس آی از بد ترین شکنجها علیه وی استفاده کرد، یکنوع ازشکنجهای معروف آیی اس آی درآن زمان انداختن گربه های تعلیم یافته پنجابی به داخل طنبان متهم میبود ،و آنگاه انصاف به دست گربه بود که با بیچاره مظلوم دربند چه معامله میکرد بخصوص که گربه تعلیم یافته برای نجات و فرا ر خودش هم تلاش میکرد و لی راه فرار برایش وجود نداشت حالا چه شکنجهائیکه تا کنون به بیرون درز نکرده است و روح ماانسانها هم ازآنها خبر ندارد و لی برادر ، بی مروت، بی رحم وبی انصاف بر ا ی اینکه خودش را از سوال وپرسان آرام کند دست به چنین اقدامی زد و در نهایت توانست از آن بیچاره مظلوم به زور دندان گربه پنجابی اعتراف بگیرد که بلی من عضو ازشبکه جاسوسی به رهبری برهان الدین ربانی هستم که درپشاور برای سردار محمد داود خان جاسوسی میکنیم ،!
بعد ازگرفتن چنین اعتراف ازانجنیر جان محمد اقدام به دستگیری احمد شاه مسعود نمودند که مسعود با هوشیاری و آگاهی از نقشه، از چنگ آی اس آی و برادر حکمتیار فرار نمود و قضیه دستگیری وزندانی کردن بیچاره انجنیر جان محمد از جانب آی اس آی به همکاری برادر حکمتیار بین سائر مهاجرین نیز پخش گردید وای اس آی برای حفظ اعتباروآبروی خودش ازاقدامات بعدی علیه دیگران بخصوص استاد برهان الدین ربانی و احمد شاه مسعود خود داری نمود ولی سر به نیست شدن مظلو م انجنیرجان محمد د رزندان آی اس آی تا به امروز به عنوان یک مظلومیت سری و پنهان با قی ماند ، خانواده انجنیر جان محمد بخصوص مادرپیروبرادرانش برا ی سالیان سال از مرگ او خبر دار نشدند وبرادرحکمتیار به بهانه آنکه انجنیرجان محمد بعد از عملیات ضد داود خان به تکلیف رو حی شد ید مبتلا گردبد و برا ی تداوی و معالجه در خارج از پاکستا ن بسرمیبرد ،سالیان سال خانواده مظلومش را در انتظار بازگشت او نگهداشتند، درآن روز گار رسم برآن بود که کسی را که میخواستند از دم تیغ بگذرانند قبلا برایش تبلیغ میکردند که بیچاره فلان به تکلیف روحی مبتلا شده و شرائط دشوار هجرت او را دیوانه ساخته است ، تا آنکه طرف زمینه کشتنش مهیا میشد و اورا میکشتند و ازدینا میرفت و میگفتند که بلی بیجاره عقل و هو ش خودرا ازدست داده و در شفاخانه تحت مراقبت قرادارد کسی را نمی شناسد و از شما هم میخواستندکه برایش دعا کنید تا خداوند برایش شفا عاچل نصیب بفرماید !!
آری انجنیر جان محمد را کشتند و کشتنش را پنهان کردند تا کنون ا زقبر او و خاک او خبری نیست و او هم چنان گم نام ماند و لی براد ران واعضای حزب اسلامی حکمتیار هنوز هم به جا ی ندامت و پشیمانی از کشتن یک انسان بیگناه ، لجوجانه ادعا میکنند که او جاسوس بود و اسناد جاسوسی او برای همگان معلوم شد ولی باز هم اگر قبول کنیم که او جاسوس بود جاسوسی برای کی ؟ برای سرادار داود خان!!ولی اگرقبول کنیم که او جا سوس بود سوال اینجاست که شما چرا اورا علنی محاکمه نکردید ؟ چرا او را شکنجه کردید و با شکنجه در زندان آی اس آی ازاو اعتراف گرفتید و مهم تر از این
آ یا شما حق کشتن اورا داشتید ؟!..
اگر انجنیر جان محمد ،به جرم جاسوسی به داود خان مستحق مرگ بود پس کسانیکه با جنرال تنی کافر خلقی کمونست و دوستم رهبرملیشای بدنام و بقیه خلقی های کافر دوآتشه هم پیمان شدند و کوداتا نمودند تکلیف شان چه میشود ؟!
تکلیف کسانیکه برخلاف موازین شرعی و قانونی واخلاقی به بهانه واهی شهر کابل را موشک باران کردند و هزاران هزار ازباشندگان بیچاره شهرکابل را کشته وزخمی نمودند ا چه میشود ؟!
تکلیف کسانیکه باسیاست های ضد مردمی و ضد انسانی مو جب شدند که افغانستان بازیچه آی اس آی و و آمریکا وناتو شود ،شرف عزت وقار و ناموس این ملت در باز ار بحراج گذاشته شود چه میشود؟!
ولی واقعیت امر این بود که شهید انجنیرجان محمد جاسوس نبود او جوان مومن مسلمان و فداکاری بود که تحصیلات عالی ، آرامش خانواده و درنهایت حیات و زندگی و خود را قربانی اعتقاد خودش نمود و با پای مردی و مقاومت از خواست خودش و تفکر خودش دفاع نمود و سر انجام هم به شهادت رسید خدایش او را رحمت کند و درکنار همه سرافرزان ومظلومان تاریخ از هابیل گرفته تا حسین و تا پایان این جهان با رسولان و اولیا خودش اورا محشوربفرماید! .
جالب اینجاست که این عملیات نظامی در افغانستان در زمان حاکمیت ذوالفقار علی بوتو در پاکستان انجام شد در آن زمان نه تنها برهان الدین ربانی مخالف انجام عملیات نظامی در افغانستان بود بلکه رهبران گروهای اسلامی پاکستان بنا برخصومتی با ذوالفقار علی بوتو صدراعظم وقت پاکستان داشتند ، بخصوص رهبر خبیرو گرانقدر جماعت اسلامی پاکستان سید ابو الاعلی مودودی هم شدیدا مخالف عملیات نظامی در افغانستان بود و به صراحت تو صیه میکرد که بهتراست گروهای اسلامی با داودخان کنار بیایند وبتوافق سیاسی برسند زیرا جنگ پیامدهای خطرناک و ویران کننده دارد که اساس وبنیاد جامعه را ویران میکند و لی این آی اس آی لعنتی بود که میخواست جنگ وبرادر کشی را در افغانستان راه باندازد و مردم مارا بی وقار وبی عزت محتاج گرداند.
سازمان ای اس آی و پنجابی ها ی حاکم بر پاکستان آنقدر ملت مار ا تو هین کردند که حتی در دوران جهاد و دوران قدرت مجاهدین هم برای گوشمالی و تحقیر به اصطلاح رهبران و قومندانان جهاد از اقدامات غیر انسانی و غیراخلاقی هم دریغ نورزیدند !!
زمانیکه اتحاد اسلامی مجاهدین درپشاورتشکیل شد و جناب استاد سیاف به عنوان رهبر اتحاداسلامی مجاهدین از جانب شورای مجاهدین انتخاب گردید که در واقع نقش رهبر ی مجاهدین درمقابل داکتر نجب الله رئیس دولت کابل را بازی میکرد ، عربستان سعودی اولین کشوری بود که رهبری و شورای اتحاد مجاهدین را به عربستان دعوت نمود ، هیات مجاهدین هنگام سفر در میدان هوائی اسلام آباد مورد بازپرس پلس میدان هوائی اسلام آباد قرارگرفتند و جناب استاد سیاف با اینکه پاسپورت دیپلو ماتیک سعودی را داشت بیشتر از همه مورد بازپرسی قرارگرفت و پلیس با توهین وتحقیر از ایشان سوال میکرد که ،جناب عالی به عنوان رهبر مجاهدین افغانستان ، پاسپورت سیاسی دولت عربستان را از کجاکردی ؟! و بیچاره استاد سیاف هیچ حرفی برای گفتن نداشت و این گیرودار پلیس برای بیش ازیک ساعت ادامه پیداکرد ، از تقدیر روزگار ویا برنامه ریزی قبلی آی اس ای این حادثه درروز جمعه واقع شد بود ، رهبران جهاد که همگان در این هیات همراه بودند همه انگشت حیرت به دندان گرفتند و با خود فریبی میگفتند که این پلیس پی پلی از کجا پیداشدکه برای استاد سیاف مزاحمت میکند مگر نمیداند که ایشان رئیس اتحاد اسلامی مجاهدین استند .. تعبیر بیجاره رهبران جهادی یک خود فریبی بیش نبود وگناه را به گردن حزب پی پل پارتی می انداختند !! ولی وقتی استا د سیاف و به شماره موبایل مخصوص جنرال ضیاءالحق زنگ زد که تلفن جنرال جواب نگفت و بعد ا به شماره های بزرگان ای اس آی ازجمله جنرال اختر و جنرال حمیدگل و سائرین ... هیچ یک جواب نگفتند ، متوجه شدند که این تصمیم از قبل طراحی شده آی اس آی بود که عملی گردید ، بیچاره رهبران درگیرمانده سر انجام با ارتباط با رهبران جماعت اسلامی پاکستان و سفارت سعودی د راسلام آباد از شخص سفیر سعودی کمک خواستند، تا هیات عالی رتبه مجاهدین را ازدست پلیس میدان هوائی اسلام آباد خلاص کنند، هیات چون مهمان رسمی دولت سعودی بود، سفارت سعودی به هواپیمای خودش دستور داد که ماشین هوا پیمارا خاموش کند و بعد ا شخص سفیر عربستان در پاکستان وارد میدان هوائی اسلام آباد شد و پاسپورت بیچاره استاد سیاف را از دست پلیس میدان گرفتند وبه دست استاد داد ، هیات مجاهدین بعد از سه ساعت معطلی سوار هواپیما شد ند وراهی عربستان گردیدند .
بخدا قسم من به عنوان یک انسان مهاجر عادی که هیچ کاره بودم و درپشاورزندگی میکردم بعد ازشنیدن این خبر میگفتم که این اقدام پلیس اسلام آباد در واقع یک پس گردنی جانانه بودکه بدستور شخص ضیاءالحق نصیب استا د سیاف شد تا خیال ریاست و رهبری را از کله وفکرش دور داشته باشد ،چون اولین باری بود که احزاب جهادی اتحادی تشکیل داده بودند و استاد سیاف را به عنوان رئیس خود شان تعین کرده بودندای اس آی برای پیش گیری از اینکه نکند که استاد خیال و فکر رهبری بر سرش بخورد و ، سخنی برخلاف منافع ای آس آی و پاکستان بگوید، این پسگردنی جانانه را پیش چشمان اعضای هیات شصت نفری شورای مجاهدین نثارش کرد !! ولی چون بازار معامله دلار و قدرت وریاست و زعامت بود آن تو هین و تحقیر پلیس میدان هوائی اسلام آبادهم مورد اعتراض هیج یک ازرهبران واقع نشد !! تمامی رهبران جهادی بسادگی از کنار آن گذشتند و فحش ودشنام را نثار بوتو اعدام شده زیر خاک خوابیده نمودند !!که پلیس پی پلی با خصومت بااسلام و مسلمین به رهبران مجاهدین تو هین کرد ...
همان ضرب المثل معروف وطنی ما که میگفتند گاله گنجشک میخورد لته بودنه !!
و این بیش ازسی سال است که مردم ما در آتش آی اس آی میسوزند و ناله وفریاد میکنند و این بار با به میدان کشیدن گروه سیاه دل و بی هویت و فاقد اندیشه وتفکر بنام طالب که بی شرمانه به نمایندگی از دین خدا میکشد و می بندد و سرازتن جدا میکند طالبانی که با انجام قساوت و جنایت شهره عالم گردیدند واز شرق تا غرب این گیتی انسانی نیست که با نام زشت این سفاکان آشنائی نداشته باشند و این بازی هم چنان ادامه دارد و از مردم بد بخت ما هم چنان قربانی میگیرد!! ....