مهرالدین مشید
مبارزۀ عدم تشدد از گاندی هند تا گاندی سرحد و سرنوشت پشتون ها
قسمت ششم- قسمت هفتم
از سال 1939 تا 1945 جنگ جهانی ادامه یافت و در این مدت جنبش های ضد انگلیسی در قلمرو های تحت انگلیس در سراسر جهان شدت اختیار نمود که جنبش ضد بریتانیایی به رهبری گاندی در هند هم وارد مرحلۀ جدیدی گردید . خان غفار خان هم جنبش "خدایی خدمتگاران" را تاسیس نمود و در کنار آزادی خواهان هند که کنگرۀ ملی در پیشاپیش آن قرار داشت ، به مبارزه بر ضد بریتانیا پرداخت .
در سال 1945 جنگ دوم جهانی بوقوع پیوست که این جنگ سرنوشت بسیاری کشور ها راعوض نمود که درنتیجه سبب نابودی امپراطوری بریتانیا در جهان گردید . در این جنگ بریتانیا بیش از هرزمانی امکانات اقتصادی و تخنیکی خود را از دست داد . این نابودی های اقتصادی بریتانیا فرصت هایی تازه ییرا برای کشور های تحت استعمار بریتانیا مساعد گردانید که خان هم با استفاده از این فرصت فعالیت های سیاسی خود را بر ضد انگلیس ها بیشتر از گذشته با کنگرۀ ملی و مسلم لیگ هماهنگ کرد ؛ اما بنا بر دخالت انگلیس ها نتوانست به هدف نهایی خود برسد که همانا آزادی صوبه سرحد بود .
بعد از استرداد استقلال هند بوسیلۀ بریتانیا درسال 1947 نشستی در "وکنگ"صورت گرفت که درآن حزب کنگرۀ ملی به رهبری گاندی ، مسلم لیگ به رهبری جناح و خدایی خدمتگاران به رهبری پاچاخان اشتراک داشتند . وی میگوید که در این نشست گاندی هم طرح تقسیم نیم قاره را پذیرفت که او این تصمیم گاندی را حبرت آور خوانده است ؛ زیرا خان طرفدار تجزیۀ نیم قاره به دو کشور هند و پاکستان نبود . به ادامه نوشته است که در این نشست خلاف خواست پاچاخان مسآلۀ انتخابات در سرحد به اثر فشار سردار "پیتل" و "راج گوپال اچاریه" بعد از بحث زیات فیصله گردید . پاچاخان بعد از این فیصلۀ تحمیلی از گاندی شکوه کرد که او همیش در کنار کنگرۀ ملی قرار داشت و از فیصله های مشترک آن پشتیبانی میکرد ؛ اما چگونه شد که او در این فیصله طرف مردم صوبه سرحد را نگرفت و آنان را تنها گذاشت . خان این تصمیم را جفای بزرگی در حق صوبه سرحد خواند .
گاندی (7)در پاسخ به پاچاخان گفت که او همراه با جناج فردا نزد وایسرا رفته و در دمونت بیستن موضوع را مطرح خواهند کرد ؛ وی می افزاید ، فردا که هر سه آنان یکجا شدند . جناح برای گاندی گفت که او خان برادران هستند . این موضوع را حل میکنند که بعد جناح برای خان گفته بود که برای صوبه سرحد حکومت خود مختار (پرانشل اتونامی ) را خواهد داد که بعد ها به وعدۀ خود وفا نکرد .
بعد تر پاچاخان فهمید که گاندی و جناح در خفا بر ضد او با یکدیگر به توافق رسیده بودند و به طرح خود در یک نشست سه جانبۀ سمبولیک مشروعیت بخشیدند . نشست نامنهاد " وکنگ" در واقع توطیه یی بود که در تبانی با وایسرای بریتانیا و همکاری جناح و گاندی ، برضد پشتون ها عملی گردید . این ها زیر پوشش یک رایگیری ساختگی و جعلی سرنوشت پشتون های صوبه سرحد را به بازی گرفتند . انتخابات طوری صورت گرفت که به اساس فبصلۀ "وکنگ" مردم صوبه سرحد الحاق خود را به یکی از دو دومینیون های هندوستان و پاکستان اعلام نماید . در این انتخابات قرآنکریم و گیتا کتاب مقدس هندو ها گذاشته شد و مردم صوبه سرحد رای خود را به قرآنکریم دادند که این در واقع دسیسه یی بود که از پیش ساخته شده بود . پاچاخان و حزب وی یعنی "خدایی خدمتگاران" از اشتراک در آن خود داری کردند که در نتیجه او و 12 هزار یارانش همه زندانی شدند . (8)
در سوم جون 1947 بریتانیا طی اعلامیه یی استقلال هند و پاکستان را اعلان نمود که در آن از آزادی صوبه سرحد به کلی چشم پوشی گردید . باشنده گان صوبه سرحد انتخابات را تحریم کردند و در هر سو علم مخالفت بلند کردند ؛ اما باز هم تحت نظر مقامات بریتانیایی و بدون نظارت هیآت بیطرف برگزار گردید که از جملۀ 3 ملیون باشنده گان صوبه سرحد تنها 300 هزار تن رای دادند که آخرین بررسی ها نشان دادکه باز هم کمتر ازن نصف آرا به نفع الحاق صوبه سرحد به پاکستان بود که حتی ده در صد آرای رای دهنده گان را هم تشکیل نمیداد. انگلیس ها این انتخابات نامشروع را به رسمیت شناختند . (9)
پاچاخان زیر پوشش قرار داد "وکنگ" خویش را در یک عمل از پیش انجام شده یافت که در نتیجۀ آن جناح بر ضد صوبه سرحد از قرآنکریم استفادۀ ابزاری نموده و با غلم کردن قرآنکریم سرنوشت پشتون ها را به بازی گرفت . این برخورد ابزاری جناح در سازش با گاندی و ویسرا ، حتی داعیۀ اسلامی خان را برای رهایی صوبه سرحد زیر سوال برد . این سناریو خان را در حالتی قرار داد که گویا هر نوع مخالفتش با انتخابات جعلی معنای دشمنی با قرآن را داشت . این عمل گرداننده گان اصلی وکنگ حتی گرایش ها و داعیۀ های حق طلبانۀ خان را زیر پوشش اسلام مخدوش گردانید و خان را ناگزیرانه به دامن ناسیونالیزم افگند و او جز این راۀ دیگری هم نداشت ؛ زیرا در یک توطیۀ حساب شده به نام ایجاد کشوری به نام پاکستان متشکل از مسلمانان هند ، هر گونه تلاش آزادی خواهانۀ خان زیر نام اسلام خدشه دار گردیده بود .
پاچا خان از سال 1948 تا 1957 را گاه در زندان و گاه تحت نظر سپری نمود که بعد از رهایی از زندان در6 سپتمبر 1956 به پشتونخواه رفت و به تاسیس حزب سیاسی جدید مبادرت رزید که دوباره به زندان افگنده شد ، در جنوری 1957 دوباره از زندان رها گردید و در 25 جنوری 1957 حزب "نشنل عوامی گوند" را تاسیس نمود . (12) او زنده گی خود را وقف مبارزه برای آزادی مردم خود نمود که بخش زیاد آنرا در زندان سپری نمود . چنانکه عبدالله بختیانی می گوید که او 23 سال را بعد از آزادی پاکستان در زندان های این کشور سپری نمود .
عبدالله بختیانی می گوید که پاچاخان آرزو داشت تا با مجاهدین ملاقات نماید و زمینۀ مصالحه را از طریق راه اندازی مبارزۀ عدم تشدد فراهم نماید که موفق نشد . در اولین ابراز نظر او سر و صدایی در پشاور به راه افتاد که گویا پاچا خان کمونیست شده است ؛ زیرا ملاقات او با کارمل زمیه ساز همجود سر و صدا ها گردید . او از این شایعه ترسید و نتوانست در این راه گامی به پیش بگذارد . او که راۀ عدم تشدد را راۀ صلح و راۀ مفاهمه می خواند ؛ اما شاید هم درک نموده بود که مردم افغانستان در شرایطی هستند که هر گونه دعوت عدم تشدد را دسیسه یی از سوی دشمنان خود تلقی میکردند . او به این نکته پی برده بود و خوب میدانست ؛ ولوکه راهی را که افغان ها در پیش گرفته اند، خیلی خطرناک است ؛ اما باز هم تانی را از دست نداد و از پیش گذاردن هر گونه گامی مصالحه گرانه هم خود داری نمود .
پاچا خان سعی نمود تا برای رهایی پشتون ها از اسارت استعمار به شیوههای مبارزاتی یی رو آورد که بتواند آزادی و استقلال پشتون های صوبه سرحد را تامین و تضمین نماید . او برای نیل به چنین هدفی یگانه راه برای نجات پشتون ها را جنبش عدم تشدد و نافرمانی مدنی برگزید ؛ اما میگفت ، زمانی این جنبش می تواند به پیروزی برسد که سطح آگاهی های فرهنگی و سیاسی پشتون ها بلند برده شود . از همین رو تلاش کرد تا مراکز تعلیمی را در صوبه سرحد بوجود آورد ؛ زیرا او پیشرفت و رمز موفقیت جنبش عدم تشدد را متوازی با ارتقای سطح آگاهی های مردم خود میدانست . او باور داشت که پشتون ها زمانی از فاجعه ها و پی آمد های ناگوار استعماری نجات می یابند که جریان منظم و خود جوش سراسری را درمستوای آگاهی های سیاسی و اجتماعی در یابند که بتواند بصورت فراگیر در طیف وسعی تودههای بزرگ پشتون را به دنبال خود بکشاند . از اینکه او داعیۀ نافرمانی مدنی را در پیش داشت ؛ از همین رو خانه به خانه دروازههای پشتون ها را تک تک مینمود و با آنان سخن میگفت و آنان را به جنبش نافرمانی مدنی دعوت مینمود . شاید او در کنار عوامل دیگر از جمله علت هاییکه به جنبش عدم خشونت رو آورده بود ، ناشی از اختلاف میان اقوام پشتون ها بود که در نبرد های آزادی خواهانه بصورت متفرق و پراکنده سهم می گرفتند و این تشدد و پراگنده گی آنان زمیینه یی برای نفوذ استعمار بود که با ایجاد اختلاف میان آنان موفق به عملی گردانیید فارورد پالیسی (تفرقه بینداز و حکومت کن ) خود می گردید که هنوز هم این سیاست انگلیسی در منطقه پا بر جا است . ازاین رو او تلاش کرد تا تمام پشتون های را در زیر چتر یک جنبش فراگیر نافرمانی مدنی بسیج نماید و توسعه و گسترش مراکز تعلیمی و فرهنگی یا به تعبیری مراکز جامعۀ مدنی را از مولفه های مهم جنبش عدم خشونت میدانست ؛ زیرا او دریافته بود که چگونه استعمار از ناآگاهی های پشتون های سؤ استفاده کرده است و او از سویی هم یه گونه یی ساختار های ایتنکی و قومی پشتون ها را که در بافتی سنتی بهم تنیده شده است ، زمینه ساز نفوذ استعماری میدانست . از همین رو او تلاش کرد تا سطح آگاهی پشتون ها را بلند ببرد تا بتواند با دمیدن نور آگاهی در فرد فرد خانۀ پشتون ها چراغ نور روشنی بخش را بر فراز راۀ آنان روشن نماید . به باور او تنها نور آگاهی است که میتواند خلای نفاق میان پشتون ها را پر نماید و این پدیدۀ شوم و مرگبار است که ملت ها را به نابودی و رکود فرهنگی ، سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی می کشاند . او می خواست پشتون ها را به سوی یک بیداری ملی و رستاخیز اجتماعی سوق بدهد . او دریافته بود که تنها بیداری ملی در میان پشتون ها است که می تواند از ایجاد درز های نفاق میان آنان جلوگیری نماید و از سویی هم در موازات تقویۀ پیوند های قومی و قبیله یی یک گونه وحدتی فراقومی را جستجو مینمود که همانا تقویۀ وحدت ملی پشتون ها را بصورت فراگیر تر در زیر چتر وحدت دینی آنان را به کاوش گرفته بود . به باور او پشتون ها زمانی به آزادی و استقلال واقعی نایل می آیند که وحدت قومی خویش را در زیر پوشش دین بزرگ اسلام تقویه و گسترش بدهند و در غیر این صورت هرگونه گرایش های قومی کورکورانه را فاجعه یی برای پشتون ها برمیشمرد ؛ گرچه او چنان در چنبرۀ رقابت میان گاندی و جناج گیر مانده بود که یک سنگ دین هندویی را به سینه میزد و دیگری سنگ دین اسلامی را ؛ در حالیکه هر دو به نحوی هر دو دین را ابزاری برای بر آورده شدن اهداف مبارزاتی خود گردانیده بودند ؛ اما در این میان برزگتری ضربه را فخر افغان متحمل گردید که همانا ناگزیر شد تا برای رهایی پشتون ها دست به دامن ناسیونالیزم پشتون بزند ؛ گرچه این حرکت او نظر به شرایط آنروی یک حرکت ایجابی بود که در دراز مدت در پی اصلاح آن بود ؛ اما مرگ او را مجال نداد ؛ اما برنامه ییرا که خان در راستای بیداری ملی پشتون های آغاز کرد و عمری برای بسر رساندن آن کار خستگی ناپذیر نمود نه تنها در زمان حیات تا مرگ او ناتمام ماند ؛ بلکه این خلای بزرگ آگاهی هنوز هم درمیان پشتون ها پر نگردیده است . امروز هم پشتون ها در زیر ساطور ناآگاهی های قبیله گرایانه خورد می شوند و اسیر سیاست ها و توطیه های استعماری هستند . در میان پشتون ها گرایش های قومی چنان نیرومند است و ریشه های عمیقی در تار و پود فکری آنان دارد که امروز هم قربانی این پدیدۀ شوم ومنحط فکری هستند . استعمار در هر زمانی از این گرایش های فکری پشتون ها بهره میگیرد . بریتانیا دیروز با استفاده از نفاق و نا آگاهی میان پشتون ها توانست که به پیش بردن اهداف استعماری خود در دو طرف دیورند نایل آید که حتی یکی از عوامل شکست غفار خان چه پیش از نشست "ورکنگ" و چه بعد از آن موجودیت نفاق در میان پشتون ها بود که انگلیس ها با توجه به مهرههای خود در میان پشتون های صوبه سرحد وقعی به خواست خان نداده و در یک رایگیری جعلی سرنوشت این مردم را به قربانی گرفتند و تلاش های خان را برای آزادی مردمش به هیچ گرفتند و در نطفه خنثی نمودند .
امروی هم شاهد قربانی بیرحمانۀ پشتون ها در دو طرف دیورند هستیم . بصورت آشکار نمایان است که چگونه هر روز دهها پشتون افغانستانی قربانی مبارزه با تروریزم می شوند . این در حالی است که طالبان در پیوند با القاعده داعیه یی خلافت اسلامی را در سطح جهانی دارند ؛ البته داعیه ییکه فراتر از مرز های پشتون گرایی است و حتی ذهنیت پشتون محوری در آن نقشی ندارد و نمی تواند ، نقشی هم داشته باشد ؛ اما با این هم دیده می شود که چگونه در این بازی خطرناک بیشتر از هر ملیتی پشتونها قربانی می شوند .
در این شکی نیست که در عقب این سناریو دستان بزرگی نهفته اند و با چنگ ودندان چرخ این بازی خطرناک را به پیش میبرند ؛ زیرادر این بازی مافیای سیاسی ، نظامی و اقتصادی بین المللی بصورت همدست و یک پارچه برای شعله ور گردانیدن این آتش عمل مینمایند . مافیایی که فرا تر از "تانژیرو" دهها چهره و صد ها پای دارد . در هر سیما جلوه یی از راهکار جدید سیاسی را ارایه کرده و پای کاذب خود را به سوی آن در همکاری و مشارکت لابی های تر دست میکشاند . چنانکه سه گروه در امریکا می خواهند که این کشور در بحران افغانستان باقی بماند . این سه گروۀ لابی عبارت از لابی تیل به رهبری فرماندۀ سابق ناتو و مشاور جدید امنیت ملی اوباما جیمز جونز ، لابی اسلحه که نمایندۀ بزرگ آن رابرت گیتس وزیر دفاع امریکا و لابی صهیونیستی به رهبری جوبایدن معاون اوباما نام برده است که این ها در تلاش اند تا بحران افغانستان دوامدار باقی بماند ؛ زیرا از ادامه جنگ این گروه نفع میبرند و در برکناری کرستال نیز دست دارند . این گروه در صدد دست یابی به چشمه های نفتی تازه و بدست آوردن نفع بیشتر و گسترش نفوذ اسراییل بر کشور های عربی است که بینانگذار این مفکوره هالبروگ است که در یک خانوادۀ یهودی تولد شده و شریک کار و تجارت هنری کیسنجر یهودی است که رفیق دیگر او مپیلاسویج رهبر خونخوار صرب ها و سابق رییس بانک بلگراداست ؛ اما با این همه پیچیده گی هاییکه در نبرد مافیایی تروریزم نهفته بوده و افسار آن از آنسوی اوقیانوس ها به حرکت در آمده است ، ولی نمی توان از این حقیقت چشم پوشید که این جنگ بیرحمانه بیشترین قربانیان خود را از میان پشتون ها بر میگزیند . این خشونت بیرحمانه ییکه حالا بوسیلۀ غربی ها برضد مردم افغانستان آغاز شده است . ریشه در خشونت طلبی های انگلیس در قرن نزدهم دارد که وایسرای انگلیس سرنوشت پشتون های صوبه سرحد را به خواست گاندی و جناح به معامله گرفت و بیشترین قربانی را پشتون ها متحمل شدند و اما اکنون که دامن دسیسۀ کنونی زیر نام "مبارزه با ترویزم گسترده تر از هرزمانی است ، ترس آن میرود که باز هم در آخرین تحلیل بیشترین قربانی آن پشتون ها باشد .
پشتون ها برای رهای از فاجعۀ کنونی دو راه در پیش دارند یا اینکه باز هم خود را قرابانی اهداف استخبارات نظامیان پاکستانی و شرکای منطقه یی و جهانی اش نمایند . منتظر بمانند تا هر چه بادا باد مقدرات خود را در شاخۀ آهوی تقدید بگذارند یا اینکه همدست و متحد شده و برای رهایی از دام توطیه های بین المللی و رهایی از چنبرۀ طالبان و القاعده راۀ سوم را در پیش بگیرند که همانا قیامی عدم خشونت و نافرمانی عمومی در برابر توطیه های بین المللی است که هر دم آتش آن بر ضد آنان بیشتر زبانه می کشد . راهی را که خان آغاز کرد تا بدین وسیله هر نوع بهانۀ استعماری را برای لشکر کشی به صوبه سرحد منتفی بگرداند و اکنون زمان آن فرا رسیده است که دو طرف دیورند دست به نافرمانی مدنی زده و متحد و همدست جنبش عظیم عدم خشونت را در برابر امریکایی ها و هم پیمانان آن بوجود آورند تا باشد که بر بهانۀ حضور نیرو های خارجی در دو طرف خط دیورند پایان بدهند .
++++++++++++++++
قسمت ششم
پاچان خان در سال 1890 در قریۀ "اتمانزوی" هشنغری تولد شد و در سال 1987 به عمر 97 سالگی در جلال آباد وفات نمود . خان بعد از آموزش های ابتدایی و متوسط به مطالعۀ اوضاع سیاسی زمان خود پرداخت . او اولتر از همه متوجه اوضاع سیاسی و اجتماعی زاد گاۀ شده و اوضاع آنر در رابطه به تحولاتیکه در اطراف آن جریان داشت ، به مطالعه و کنکاش گرفت . جوانی او برابر بود به دوران پادشاهی امیر حبیب الله خان در افغانستان که او فاقد هر نوع صلاحیت سیاستگذاری های خارجی افغانستان بوده و در سیاست های خارجی خود تابع دولت بریتانیا بود . زادگاۀ خان در به اساس معاهدۀ دو معاهدۀ تحمیلی "گندمک" در زمان یعقوب خان و "دیورند" در زمان عبدالرحمن خان از بدنۀ افغانستان جدا شده بود و اما این جدایی تحمیلی هر گز نمی توانست میان اقوام دو طرف خط که سابقۀ چند هزار سالۀ تاریخی دارند ، به مثابۀ دیوار آهنین عرض وجود نماید . اقوام دو طرف خط دیورند در هر مقطعی از تاریخ به رغم تلاش های استعماری همیشه در کنار هم بوده و چه در زمان صلح و چه در زمان جنگ در کنار یکدیگر بوده اند .
به هر حال خان در سرزمینی چشم به جهان گشود که تحت سیطرۀ حاکمیت بریتانیا بود و بوسیلۀ ویسرای هند اداره میگردید که به گونه یی از خود مختاری محلی برخوردار بود . خان پس از آنکه از اوضاع و محیط ملی و بین المللی اندکی آگاهی یافت و پی برد که چگونه انگلیس ها بر زادگاه اش فرمان میرانند و بصورت بیرحمانه یی مردمش را در زیر پاشنه های آهنین استعماری خود خورد ساخته اند . با مشاهده و درگ این حالت احساسات ملی ودینی او بر انگیخته شد ، چه شگفت آور اینکه این احساسات با جوش و خروش جوانی او آمیخته گردید و این آمیختگی به گونۀ موج طوفنده یی خان را برای رهایی مردمش به پیش کشاند. او به تفکر فرو رفت که چگونه میتواند به رهایی مردم خود بشتابد . او متوجه شد که ناآگاهی و فقر بزرگترین عامل هایی اند که زمینه را برای اسارت بیگانه ها در صوبه سرحد فراهم کرده است . او در اولین مرحله به جستجوی محو ناآگاهی در زادگاۀ خود گردید . او دریافت که برای نابودی این دیو جهل قبل از همه به تاسیس مراکز تعلیمی نیاز است و در تلاش آن گردید تا مراکزی تعلیمی ییرا در زادگاۀ خود بوجود آورد . او که در زمان حبیب الله خان نمی توانست کمک های دولت افغانستان را جلب نماید و ناگزیر بود که از هرگونه برقراری مناسبات با کابل خود داری نماید ؛ زیرا که حبیب الله به اساس معاهده ییکه با انگلیس ها نموده بود ، حق مداخله در بیرون از قلمرو های جغرافیایی تعیین شدۀ افغانستان را نداشت . خان که در آنسوی دیورند زنده گی میکرد و از قلمرو های بریتانیایی به شمار میرفت ، بصورت بیرحمانه یی از کمک های دولت افغانستان محروم گردانیده شده بود . او در صدد فرصت بوده و لحظه شماری میکرد تا دولت مستقلی در افغانستان بوجود آید و مساعی مشترک را بر ضد استعمار آغاز نمایند .
. در این مدت حوادث مهمی مانند جنگ جهانی اول در سال 1914 رخ داد که تا سال 1918 ادامه یافت . در این جنگ که بریتانیا در برابر آلمان قرار داشت و نیم قاره هم در آشوب جنگ جهانی به نحوی غوطه ور گردید که تاثیرات حوادث این جنگ در صوبه سرحد هم محسوس بود . خان که در آوان جوانی قرار داشت و در برابر این رویداد ها نمی توانست بی تفاوت باشد ؛ اما سیطرۀ آهنین استعماری بریتانیا بر هر گونه تصمیم های او برای آزادی میهنش سایه افگنده بود که او نتوانست در آن زمان کار مهمی انجام بدهد . چنانکه مرحوم غبار نوشته است :
" امير حبيب الله خان هنگاميکه جنگ جهانى اول ( ١٩١٤ ) مشتعل گرديد ، دست بسته در انتظار دوستى انگليس نشست و در طى يک دربار عام ( بيطرفى ) افغانستان را اعلام کرد . امير در اين دربار منعقد در قصر استور با حضور سفير دولت انگليس گفت که : خط و ايسرا صاحب هند در خصوص اخبار کيفيت حرب عمومى اروپا و داخل بودن دولت معظمه برتانيه در اين حرب به حضور ما رسيده و ضمناً بطور اشعار دوستانه نوشته اند که : چون دولت عليه افغانستان از زمان اعليحضرت ضياء الملته والدين مرحوم با دولت معظمه بريتانيا عهد دوستى و پيمان مودت داشته و دارد و در مهمات و مظمات امور خارجه پرسيدن راى و استشاره دولت برتانيا از جمله مواد عهد نامه قرار داده شده و تجديد هم شده است . از آنرو بيطرفى دولت عليه افغانستان را در آين حرب حاضره مناسب تر و موافق تر دانسته . امير بيطرفى افغانستان را اعلان کرد ، در حاليکه در افغانستان هيجان عمومى مردم احساس ميشد . و مردم سرحدات آزاد در خزان همين سال بر ضد استعمار انگليس قيام کردند " (10).
در آغاز جنگ جهانی اول شیخ الهند به اساس رهنمود حاج صاحب ترنگزوی و دیگرهم رزمانش به قبایل آزاد رفتند تا قبایل را بر ضد استعمار بریتانیا تحریک نمایند . برای غفار خان وظیفه داده شد تا در خانۀ خود باقی بماند و رابطۀ آنان را با همرزمان هندی آنان تامین نماید .
در آنزمان مبارزات شدیدی در داخل افغانستان و در ایالت های پشتونخواه بر ضد استعمار بریتانیا ادامه داشت . جنگ جهانی اول چهار سال ادامه یافت ودر این مدت بریتانیان متحمل خسارات ریادی گردید و قوت های انگلیسی در سراسر جهان زیر ضرب نیرو های آلمانی به تحلیل رفته بود و فرصت مناسبی برای کشور های تحت استعمار بریتانیا بود که استقلال خویش را از انگلیس ها بدست می آوردند ؛ اما اختلافات درونی میان قبایل و اعلام بیطرفی از سوی امیر حبیب الله سبب شد تا پشتونخواه به استقلال نرسد . چنانکه عبدالله بختیانی (11) از زبان پاچا خان می گوید که در زمان جنگ اول قیام پشتونخواه در برابر بریتانیا به شکل پراگنده بود نه تحت فرماندهی واحد که بریتانیا به اشکال مختلفی در میان مردم نفوذ کرده بود و به گونه های مختلفی اختلافات را در میان باشنده گان پشتونخواه دامن میزد ؛ اما بعد از کشته شدن حبیب الله در شکار گاۀ کلوش بوسیلۀ یک افسر محافظش اوضاع در افغانستان دگرگون شد که در نتیجۀ آن بعد از بیعت نصرالله خان کاکای امان الله برای برادر زاده اش ، شاه امان الله بحیث پادشاۀ افغانستان تعیین شد و او خواهان استقلال افغانستان گردید که این خواست او مورد خشم انگلیس ها را فراهم کرد و بالاخره جنگ سوم میان انگلیس ها و افغان ها درگرفت که به رغم یک سلسله پیشرفت های افغان ها تا آنسوی خط دیورند ، شاۀ جوان و موقع ناشناس نیرو های افغان را به عقب نشینی دستور داد و انگلیس ها استرداد استقلال افغانستان را در سال 1919 اعلام نمودند .
خان غفار خان بعد از استرداد استقلال افغانستان فرصت یافت و به کابل آمد و با امان الله خان و مقامات دیگر افغان ملاقات نمود . چنانکه خود او نوشته است که روابط او با نادر خان و خانوادۀ او خوب بود که نادر خان وزیر دفاع و برادرش سردار عبدالعزیز وزیر معارف بود . وی نوشته است که چند روز بعد نزد نادر رفته وبرای او گفت که قصد ساختن مکتب را در باجور دارم . وی با او موافقت کرد . بعد تر او به جلال آباد آمد وموضوع اعمار مکاتب در باجور را با هاشم خان برادر نادر درمیان گذاشت که او هم از این تصمیم پاچا خان استقبال کرد . او بعد از بازگشت به با جور دست به اعمار مکاتب زد ؛ زیرا او باور داشت که برای تاسیس یک حزب سیاسی اول نیاز به آموزش است و برای ساختن آن با تاسیس مکاتب سطح آگاهی های مردم قبایل را باید بالا برد . (5)
از این مکاتب شخصیت های نام آور و بیداری مانند سعادت خان ، جليل ، عبدالولی خان ، عبدالروف خان و دیگران فارغ گردیدند و این ها بودند که کار های بزرگ فرهنگی را برای بیداری مردم قبایل به عمل آوردند . چنانکه خودش می گوید (6) که شخصیت های بزرگی مانند قاضى عطا الله ، ميا احمد شاه ، تاج محمد خان ، عبدالله شاه و خادم محمد اکبر از جملۀ دوستان او از مکتب "اتمازو فارغ گردیدند . هدف از ایجاد مکتب بلند بردن سطح آگاهی مردم و ترویج عدم خشونت بود که این سیاست پاچاخان در آنزمان به مزاح نادر خان هم برابر بود ؛ گرچه امان الله که سر آشتی با بریتانیایی ها نداشت ، چندان تمایلی به مبارزۀ عدم خشونت پاچا خان نداشت ؛ زیرا او خواستار قیام بر ضد انگلیس ها در هر جا بود . به همین اساس بود که او آزادی خواهان هند را کمک کرد و این کار او خشم انگلیس ها را بیشتر برضد او برانگیخت .
پاچان یگانۀ راۀ پیروزی مردم خود را از اسارت بریتانیا در تاسیس جنبش عدم خشونت پیش بینی میکرد و برای آماد شدن چنین جنبشی بلند رفتن سطح آگاهی مردمش را حتمی میدانست تا بتوانند حرکت خویش را به دور از هر نوع انحراف بصورت درست سمتدهی نمایند . او میدانست که نا آگاهی و بی خبری مردم صوبه سرحد سبب سده است که قدرت های استعماری بویژه بریتانیا از آنها استفاده نماید ؛ زیرا او دریافته بود که نا آگاهی پشتون ها به مثابۀ سکوی پرشی برای قدرت های شیطانی گردیده است که از وجود آنان بهرههای سیاسی و نظامی نارو انموده اند و حتی از این هم بدتر در برهه هایی ازتاریخ به گونۀ قافله سالاران استعمار سؤ استفاده شده است . از همین رو او سعی نمود تا با باز شدن مکاتب فهم مردمش را ارتقا داده و آنان را با فرهنگ و تمدن جدید آشنا بسازد . او می خواست که با زدودن جهل صور آگاهی را در اذهان پشتون ها بدمد ؛ زیرا او دریافته بود که جهل بزرگترین دشمن انسانیت است که در آخرین تحلیل هستی مادی و معنوی انسان را به اسارت میکشاند ؛ اما با تاسف گامی را که او برای ارتقای افکار قبایل پشتون برداشت ، ناتمام ماند و این ناتمامی ها سبب شده که تا امروز اقوام پشتون دو طرف دیورند نتوانسته اند که خود را از چنبرۀ سیاست های استعمار رهایی ببخشند .
پاچا خان برای حصول استقلال و آزادی مردم خود شروع به فعالیت های سیاسی نمود و سازمانی را به نام "اصلاح افاغنه" را بوجود آورد که اعضای آن اول 30 تن بود و بعد ها به تعداد آنان افزوده شد .
او مبارزه در راۀ آزادی را یک امر الهی و خدمت برای خداوند میدانست و تاکید میکرد که جز از مردم دعای خیر چیز دیگری نمی خواهد . وی باور داشت که تنها خداوند است که برای انسان در برابر تحمل رنج هایش مکافات میدهد و بس .
پاچاخان با آنکه از نادرشاه شناخت کافی داشت ؛ اما با توجه به دشواری هاییکه با دولت پاکستان داشت ، ناگزی بود تا با مقامات کابل سر و گردن بزند و با آنان رابطۀ خوبی برقرار نماید . هدف از این گونه انعطاف های او بیشتر یافتن پایگاۀ مبارزاتی در برابر زمامداران پاکستان بود . شاید دشواری آنروز خان شبۀ حالتی بود که مجاهدین افغانستان در نهایت ناگزیری ها پاکستان را پایگاۀ نظامی خود قرار دادند .
خان غفار خان میدانست که در اصل جنگ میان شوروی و امریکا است و در این میان پشتون ها هستند که شکار بیرحمانۀ این نیرو های شیطانی می شوند . به باور او سر نخ تشنج در دو طرف دیورند ریشه در رقابت های قدرتهای بزرگ دارد . او تلاش کرد تا با آگاهی دادن پشتون ها چراغ رستگاری را فرا راۀ شان روشن نماید . از همین رو او انجمن خدایی خدمتگاران را بنیاد نهاد و اقشار وسیعی از تودههای مردم صوبه سرحد را به دنبال خود کشاند . چنانکه او توانست که 120 هزار نفر را بدون معاش در جنبش خدایی خدمتگاران گرد هم آورد . هدف او از تاسیس "انجمن صلاح افاغنه" هم ایجاد یک سلسله تحولات اصلاحی و سیاسی در میان پشتون ها بود . او برای رسیدن به هدف خود از شیوههای سادۀ دعوت استفاده مینمود . او به عکس دیگران مردم را نزد خود نمی خواست ؛ بلکه خود نزد مردم میرفت و آنان را به جنبش اصلاحی خود دعوت میکرد . او هیچگونه باکی از دعوت نداشت و رفتن به مزرعه و دعوت یک دهقان را نه تنها کسر شان می پنداشت ؛ بلکه این عمل را افتخار بزرگی برای انجمن خدایی خدمتگاران برای شگوفایی جنبش عدم تشدد میدانست .
پاچا خان میگفت که سرخ پوشان یک تحریک سیاسی نه ؛ بلکه یک جنبش اجتماعی است که هدفش مبارزه بر ضد خشونت وعدم تشدد است .
لشکر خدایی خدمتگاران پاچا خان با دهل ها کوچه به کوچه می گشتند و مردم را به همراهی می خواندند . پاچاخان میگفت خدایی خدمتگاران در بدل خدمت خود ازکسی امتیاز نمی خواهد ؛ بلکه خدمت به خلق خدا را امری الهی تلقی میکرد . وی 40 سال مبارزه کرد و اما به تشدد رو نیاورد . وی بوسیلۀ نامه های خود به حامیان خود نوشته است که من در پناۀ خدا وند هستم و در مورد من تشویش نداشته باشید . وی می گفت سرخ پوشان انجمنی است برای صلح و رفاه . وی میگفت خدمت به خدا وند از راۀ خدمت به خلق ممکن است . وی میگفت که او در کودکی گرچه فرزند خان بود ؛ اما با جولا ها و سلمان ها و طبقات پایین جامعۀ خود به ساعت تیری می پرداخت .
++++++++++++++++++
قسمت پنجم
هدف از یاد دهانی اشارات بالا مشروع و برحق بودن جهاد مردم افغانستان در برابر تجاوز شوروی بود وهرگاه مردم افغانستان به دفاع مقدس دست نمی یازیدند ، این که چه حالی بر سر خود شان می آمد و چه سرنوشت مبهمی در پیش راۀ شان قرار میداشت ، شاید از حالت کنونی مبهمتر و پیچیده تر می بود ؛ اما آنچه مسلم است ، اینکه بسیار حوادثی که طی چند سال اخیر در جهان رخ داده است ، شاید رخ نمیداد و امپراطوری شوروی سابق تجزیه نمی گردید ، دیوار برلین فرو نمی ریخت ، کشور های تحت اسارت شوروی به آزادی های خویش نمی رسیدند ، تحولات بزرگ اقتصادی کنونی در منطقه به شکل کنونی اش رونما نمی شد و صف بندی های سیاسی کنونی سیاسی واقتصادی در منطقه و جهان به گونۀ کنونی موجود نمی بود .
سنت های تاریخ در جامعۀ بشری گواه است که هر حادثۀ اجتماعی پی آمد دهها حادثۀ گذشته است که از گذشته ها بدین سو برسر یکدیگر رسوب کرده اند و این رسوبات در جرقۀ تازه یی یک بار به فوران آمده و رویداد جدیدی را شکل میدهد که نتیجۀ آن تحول بزرگ اجتماعی در یک کشور است و تنها محدود به کشور بومی نبوده و از قلمرو جغرافیایی آن خواه و نا خواه بیرون می جهد و رویداد تازه یی را به شکل دایره یی ، مثلثی و بیضه یی در مجاورت و دورتر از خود بوجود می آورد . چنانکه رویداد اکتوبر در سال 1917 پی آمد های زیادی در جهان داشت . این انقلاب تحرک تازه ییرا در کشور های منطقه و بویژه در کشور های همسایۀ خود مانند افغانستان ، ایران و نیم قاره ، چین ، اندونیزیا ، ترکیه و سایر کشور های جهان بوجود آورد . دیده شد که قیام مردم افغانستان در برابر تهاجم شوروی بر رسم سکوت واطاعت پذیری از سردمدار کمونیزم جهانی پایان داد و شور تازه ییرا در جهان آفرید . در سایۀ این شور حماسه آفرین بود که انقلات اسلامی مردم ایران جان تازه گرفت و قیام این مردم به رهبری خرد مندانه و زعامت امام خمینی به قوام رسید و در دلو سال 1358پیروز گردید . دیده شد که چگونه این انقلاب تحولت شگفت آوری را در جهان بویژه در کشور های اسلامی بوجود آورد . این اقلاب در کنار جهاد آزادی خواهانۀ ملت افغانستان تاثیرات دو گانه و حتی چند گانه را در کشور های جهان بویژه کشور های اسلامی بوجود آورد . انقلات اسلامی ایران لرزۀ شدیدی را بر اندام دولت های محافظه کار و شاهی عرب انداخت و ترس نابودی آنان را بیشتر گردانید . این در حالی بود که این دولت های مستبد در برابر جنبش های نیرومند اسلامی در کشور ها شان قرار داشتند . به زنجیر در آمدن انقلاب اسلامی ایران شاهان عرب را دو راهۀ تازه یی در تبانی با امریکا قرار داد و زیر پوشش حمایت از جهاد افغانستان دست به نیرنگ جدیدی زدند تا به قول معروف جلو سواره را بگیرند تا پیاده از راه برسد ، فرصتی در پیش است . در این زمان بود که استراتیژی تمرکز امریکا بر شرق میانه و انحصار جشمه های نفتی آن به مثابۀ شاهرگ حیاتی غرب سبب توطیۀ دیگری شد تا با راندن نیرو های ضد امریکایی از منطقه و و مهاجر گرانیدن آنان به پشاور پاکستان و از آنجا به افغانستان ، منطقۀ شرق میانه را برای ترک وتازی های حال و آیندۀ خود آماده ساخته و از نگرانی شاهان مستبد عرب بکاهد .
بعد از سقوط رژیم نجیب و به چپاول رفتن دولت مجاهدین افغانستان اوضاع بطور دیگری انکشاف کرد و رویداد های جدیدی را بوجود آورد که تحولات بزرگی را در سطح جهانی بوجود آورد و می توان گفت که تحولات انقلاب اسلامی ایران بیشتر محوری بود ؛ زیرا رنگ دینی داشت و رهبران این کشور هم بیشتر شعار صدور انقلاب دینی را سر میدادند ؛ گرچه بعد ها این خط فکری در ایران تغییر کرد و انقلاب اسلامی این کشور در چنبرۀ تشیع سرخ در آمد و برای مانور در محدودههای تنگ مذهب تشیع پرداخت که پشتیبانی ایران بصورت خاص از نهضت های شیعی بویژه حامیان ولایت فقیه چنان شدت یافت که نه تنها احزاب سنی را از خود راند و حتی دو دستگی و چند دستگی را در میان احزاب تشیع مانند لبنان بوجود آورد . ایران با حمایت از"حماس" جنبش "امل اسلامی" را کنار گذاشت ؛ گرچه پی آمد های انقلاب اسلامی مردم افغانستان قربانی اهداف ازمندانۀ رهبران مجاهد نما گردید ؛ اما هیچ گاهی نمی توان از اثرات منطقه یی آن چشم پوشید که پی آمد های آن در سطح جهانی خیلی چشم گیر و آشکار است .
اینکه رهبرانش عدول نمودند و به انحراف رفتند و مانند گاندی ها به زنده گی پر ناز و نمت پشت ندادند و چنان در قدرت چسپیدند و به آن عشق ورزیدند که ارزش های بزرگی را قربانی ثروت های باد آوردۀ خود نمودند و چنان در پای قدرت سر سجود نهادند که خدا را فراموش کردند و بر دست و پای مردم افسار بستند و شماری را با حق سکوت دادن ها به لجن کشاندند .
در این شکی نیست که ظرفیت های فکری وتوانایی های انسان ها متفاوت است ؛ اما این تفاوت ها را نمی توان به مثابۀ دیوار عبور ناپذیری تلقی کرد که مانند کوهی برافراشته یی در میان آنان سبز نماید و بویژه داعیان راۀ ازادی را از یکدیگر جدا بسازد و میان شان فاصله یی را ایجاد کند که تفاوت فاحش را میان رهبران آزادی خواهان هند و رهبران مجاهدین افغان بر جا بگذارد .
بدون تردید ظرفیت های فکری نخبگان در پیوند با آگاهی های سیاسی ، فلسفی و دینی آنان متفاوت بوده و در بستر این پیوند ها است که آگاهی های فکری آنان در عرصه های گوناگون به قوام میرسند . نحوۀ پیوند فکری با باور های دینی و فلسفی نخبگان نه تنها خط فکری آنان را مشخص میسازد و نقش سازنده یی برای تعیین شخصیت آنان دارد ؛ بلکه از نیروی تسلسل ، استقامت و استواری فکری آنان نیز پرده برمیدارد که بر فلسفۀ وجودی فکری آنان نیز صحه میگذارد و در اعمال آنان به گونۀ روشنی باز تاب یافته و به نحوی وجود فکری آنان در کار کرد های آنان به زبان در می آیند . این پویایی و تحرک فکری همراه با جاذبۀ انسانی در آن نخبگانی بیشتر متبارز میگردند که زنده گی مبارزاتی خویش را وقف حقیقیت نموده و همه دارد و ندار خویش را قربانی حقیقت به خاطر رضای خدا و مردم مینمایند . در اینجا است که جستجوی حقییقت برای آنان معنا پیدا میکند و پایبندی به حقیقت با توجه به مولفه های فکری جایگاۀ نخبگان بویژه رهبران دینی و سیاسی را در جامعه تثبیت و تعیین مینماید . در این راستا موفقیت از آنانی است که با گزیدن حقیقت به راه می افتند ، به آن چنگ زده ، در بستر آن پرورش متقابل می یابند و در آخرین تحلیل سرانجامی های سرنوشت ساز و بدون اندکترین انحراف را در آن جویا می شوند . جستجوی حقیقت ، پاییندی و مواظبت از آن است که گاندی ها را با کیشی برهمنی بر آنانی برتری می بخشد که در ظاهر هوای دینی برتر را نسبت به آن دارند .
گاندی همیشه میگفت که اصول های او ساده هستند و از باورهای سنتی هندو به نامهای" ساتیا" )حقیقت)( و" آهیمسا) "ضدخشونت( گرفته شدهاند. او میگفت "من چیز جدیدی ندارم که به دنیا یاد بدهم. حقیقت و ضدخشونت بودن هم سن کوهها هستند". وی باور داشت که انسان با عبرت گرفتن از اشتباهات و دست یازی به عمل می تواند به حقیقت دست یابد . او شرح حال زنده گی خویش را زیر نام "ماجرای تجربه های من با کشف حقیقت " نوشته است . او مهمترین نبرد خویش را تلاشی برای شکست شیطان های درونی از ترس ها و ناامنی ها ابراز کرد . او در اول گفت "خداوند حقیقت است" . این گفته مخاطب را به شک می اندازد که گویا گاندی از حقیقت برای شرح دیدگاه خویش نسبت به خداوند و نه تعریف شالوده یی از آن استفاده کردهاست . از همین رو بعد تر به اصلاح دیدگاۀ خود پرداخت و گفت : "حقیقت خداوند است . "حقیقت در فلسفه گاندی همان خدایی است که با تمام ویژه گی هایش در فلسفۀ هندویی (برهمنی) از آن سخن زده شده است ؛ اما آنچه مسلم است ، اینکه گاندی از پی همان حقیقت شتافت و به غنای آن تا آخرین لحظۀ حیات پرداخت که کمتر رهبر سیاسی و دینی به آن مدوامت کرده است . او دریافته بود که حقیقت بالاخره به خداوند راه پیدا می کند و به خدا محوری ها تداوم پیدا مینماید ؛ اما در افغانستان رهبران جهادی وسیاسی با آنکه ادعای بلند و بالا تری ازحقیقت داشتند و حقیقت را پله به پله از انسان تا جامعه و بالاخره تا آستان خدا وند به جستجو گرفته بودند و مدعی بودند که از آن هر گز عدول نخواهند کرد ، ولی به زودی دیده شد که خیلی زود از خط حقیقت انحراف کرده و سیمای حقیقت را در موجی از قدرت خواهی ها و تاراج ها مخدوش نمودند و آنرا سخت جریحه دار گردانیدند . نه تنها اندکی هم استقامت گاندی ها را برای پاسبانی از حقیقت نداشتند ؛ بلکه حقیقت را وسیله یی برای دست یابی به قدرت و ثروت های باد آورده عنوان کردند . در بستر این حیقت بود که گاندی با زنده گی تجملی پشت داد و با دستان خود از تار پنبه لباس کرباس ریسید و آنرا بر تن نمود . او با این شیوۀ زنده گی برای مردم خود ثابت ساخت که برای آن حقیقت بزرگ که همانا فلسفۀ عدم خشونت برای رهایی مردم هند از اسارت بریتانیا بود ، برای همیش پایبند است و توانست ملیون های هندی را از پی حقیقتی با خود بکشاند که بالاخره آزادی و استقلال نیم قاره را در پی داشت ؛ اما رهبران سیاسی و جهادی افغان چنان حقیقت بزرگ را به بازی گرفتند و سرنوشت مردم افغانستان را به خاک و خون بدل کردند که شاید در تاریخ کمتر نظیرش را مشاهده کرد . حقیقت برای این ها تنها رسیدن به کاخ های پرزرق و برق و تکیه زدن بر ثروت های ننگین بود که هر آن خدا و بنده گانش بر آنان لعنت می فرستد واین ها که به تعبیر قرآن کریم "ختم الله"شده اند . از شنیدن ، دیندن و اظهار حقیقت معذور گردیده اند .
اما گاندی رهروان صدیقی در نیم قاره مانند پاچا خان ملقب به فخر افغان داشت که از راهیان خط مبارزاتی او بود .
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
قسمت چهارم
او تاکید میکرد ، فردی که به جامعه خدمت میکند باید زندگی ساده و بی آلایشی داشته باشد واین ساده زیستی را درآیین برهمایی جاری میانگاشت . او این شیوۀ زنده گی را با طرد زنده گی غربی در در زمانی که در افریقای جنوبی زنده گی میکرد ، در پیش گرفت و از آن به عنوان تلاشی برای رسیدن به نقطۀ صفر یاد مینمود . او لباس هایش راخودش می شست و هدایاتی که مردم برایش تحفه میدادند ، همه را دوباره به صاحبانش باز گرداند . او مجدانه باور داشت ، فردی که به جامعه خدمت میکند باید زندگی ساده یی داشته باشد .
او برای دستیابی به آرامش روانی به نوعی سکوت بودایی علاقه داشت . گاهی ترجیح میداد که برای پیدایی رموز دنیای درون و آرامش باطنی از همه چیز دست بشوید . چنانکه او در 37 سالگی به مدت سه و نیم سال از خواندن روزنامهها خودداری نمود واظهار میداشت که وضعیت نابهنجار جهان وامور جهانی آرامش درونی او را بهم ریخته است . او بعد ازگشت به هند واشتغال به شغل حقوقی باز هم از پوشیدن لباسهای غربی دست برداشت ؛ اگر چه نشان هایی از ثروت و موفقیت در زنده گی او آشکار بود .
او معتقد بود که هندی ها به جای استفاده از پارچه های "فاستونی" انگلیسی باید خود شان با چرخ نخ ریسی ، پارچه تولید کنند و برای خود لباس بدوزند . وی با این شیوههای شگفت آور توانست پوزۀ استعمار بریتانیا را در هند به زمین بکوبد .
او با آنکه مذهب برهمنی داشت ؛ اما میگفت که کلام محمد گنجینه عقل است ؛ البته نه تنها برای مسلمانان ؛ بلکه آنرا گنجینه یی برای تمام بشریت می خواند و بعد ها در برابر این پرسش که : آیا یک هندو بودی ؟ چنین پاسخ داد : :آری من یک هندو هستم ، همچنین که یک مسیحی یک مسلمان و یک بودایی و یهودی می باشم . این سخن بیانگر سعۀ صدر فکری و بزرگ اندیشی او است که تنها برای حقیقت ارج می گذاشت و آنرا در هر جا درهر دین و آیین می جست ؛ زیرا او باور داشت که حقیقت یکی و واحد است و تنها جلوههای آنزا در هر دینی و فلسفه یی میتوان یافت تا زمانی که بتوان به شناخت جلوۀ کامل آن دست یافت .
گاندی میدانست که جوهرۀ ادیان یکی بوده ، هر کدام به نحوی در جستجوی حقیقت بوده ، پاسبان حقیقت اند و از جور بیزار و با داد هم آویز هستند . از همین رو او به همۀ ادیان عشق می ورزید و گویی درهر دین گم شدۀ خویش را جستجو می نمود . او عشق انسان داشتن را در پهنای حقیقتی به جستجو گرفت که مبارزۀ عدم خشونت را در جام دمادم آن به شرب مدام گرفت .
کاندی در سن هفتاد و نه سالگی ؛ درحالیکه در میان جمعیت عازم محل عبادت بود ، هدف گلوله قرارگرفت و از پای در آمد .. قاتلش از ناسیونالیستهای افراطی هندو بود که معتقد بود که روابط گسترده او با پاکستان با اقتدار هندوستان لطمه وارد کرده است .
نلسن ماندیلا یکی از رهروان استثنایی گاندی بود و توانست که با مبارزۀ عدم خشونت نظامی تبعیض نژادی افریقای جنوبی را بر اندازد و جا دارد تا در این مقاله به او هم اشاره شود . ماندیلا درخانۀ یک ارباب زاده شد و در هفت سالگی به مکتب رفت . نام اصلی او "فرو لید" نام داشت ، استادش بر وی نام نلسن را نهاد و بعد از پایان مکتب تحصیلات عالی خود را نیز به پایان رسانید . وی در 27 سالگی به عضویت مقاومت افریقای جنوبی بر ضد تبعیض نژادی در آمد . بعد از انکه مبارزات سیاه پوستان افریقا بر ضد اپارتایت افریقای جنوبی وارد مرحلۀ حساسی گردید و قیام مردم بر ضد دولت اپارتایت نیرومند گردید . دولت دست به سرکوب جنبش مقاومت زد و ماندیلا را به زندان افگند . وی بعد از سپری کردن 27 سال زندان از باز داشت رهایی یافت . اما او زمانیکه در زندان بود ، حامیانش به مقاومت خود علیۀ رژیم حاکم افریقای جنوبی بیشتر شدت بخشیدند و مبارزات آنان وارد جوش وخروش فراوانتر گردید . در دهۀ هشتاد مبارزات مردم افریقا وارد مرحلۀ مهمی گردید و مقاومت مردم سر به اوج ها نهاد تا آنکه در سال 1983 ششصد سازمان مختلف در افریقای جنوبی در زیر چتر "نهضت دموکراتیک " افریقا دور هم جمع شده و نلسن ماندیلا را بحیث رهبر خود برگزیدند .
زمانیکه ماندیلا در زندان بود ، "موکوسولیجک" رهبری مقاوت در افریقای جنوبی را بر دست گرفت و با رهبری خرد مندانه و متهورانۀ خود خالیگاۀ مبارزاتی را که با زندانی شدن ماندیلا بوجود آمده بود ، پر نمود . وی در ماۀ می 1985 با جمعی از سیاهان مبارز به مرکز مبارزاتی سیاهان رفت و از سیاهان خواست تا داد و ستد را با سفید پوستان قطع نمایند . در آنزمان بازار در دست سفید پوستان بود . او با این تصمیم گیری لرزه براندام حکومت استبدادی افریقای جنوبی افگند و بعد از این تصمیم صد ها هزار سیاه پوست از خریداری اموال از دوکان ها و فروشگاههای سفید پوستان خود داری کردند . این تصمیم متهورانه و شگفت انگیز بازار سفید پوستان را فلج نمود . بازار زمانی بیشتر به رکود رفت و کساد در آن حاکم شد که لیجک در ماۀ می 1985 بصورت رسمی از سیاه پوستان در خواست کرد که دیگر اموال مورد نیاز خود را از فروشگاههای سیاه پوستان نخرند . وی در این گردهمایی از روز 15 می را روز "دی" (دیسسشن به معنای تصمیگیری ) نامگذاری کرد . وی با فریاد بلند گفت که بعد از روز دی یک قوطی گوگرد هم از فروشگاۀ سفید پوستان خریداری نخواهند کرد . جنبش مقاومت چنان نیرومند گردید و تحرک یافت که حتی سفید پوستان نیز به آن پیوستند . چنانکه "جنید چرییت" یک سفید پوست در اوج مقاومت جنبش افریقا به آن پیوست . جنبش مقاومت بصورت تحریم خریداری از فروشگاههای سفید پوستان ادامه یافت تا آنکه ستون فقرات حاکمیت تبعیض نژادی را شکستاند و جنبش مقاومت به رهبری مندیلا در سال 1986 بوسیلۀ رژیم اپارتایت به رسمیت شناخته شد تا انکه مبارزات سیاهان در برابر سفید پوستان قدرت طلت و تمامیت خواه درسال 1994 به موفقیت انجامید و نلسن ماندیلا بحیث اولین رییس جمهور افریقای جنوبی برگزیده شد و در سال 1997 از ریاست جمهوری افریقای جنوبی استعفا نمود و اکنون بحیث رهبر دوست داشتنی جایگاۀ ویژه یی را در میان مردم افریقای جنوبی دارد .
افریقای جنوبی زمانی جشن پیروزی خود را تجلیل می نمود که مردم افغانستان با شکست دادن ارتش سرخ و از هم پاشی شوروی سابق و فرو پاشی دیوار آهنین برلین روز گار دشواری را سپری داشتند . رهبران جهاد چنان به جان هم افتادند و تفنگداران وفا دار به آنان به تاراج وغارت دارایی های شخصی و عامه پرداختند که شاید نظیرچنین چپاول بیرحمانه را کمتر در تاریخ سراغ نمود . این برهنه پایان که از برکت حماسه ها و شکوه آفرینی های مجاهدین راۀ آزادی به نام و نشان رسیدند و عزت و مقام یافتند که اکنون در سراشیبی از بد ترین حالت سقوطی قرار دارند ؛ در حالیکه ماندیلا ها چنان جایگاۀ پرعظمت خویش را در میان مردم خود حفظ کرده و استوار و پر وقار خود نمایی دارد که به گونۀ نمادی از شهامت و شجاعت در اوجی از ایثار و مردم داری و مردم پروری در قله های انسانیت تکیه نموده و در سکوی عشق انسان داشتن آبرومندانه و پر غرور نفس میکشد . مندیلا میگفت به هر میزانی که انسان نفرت دارد ، به همان اندازه محبت هم دارد . به باور او با به کار گیری محبت می توان بر نفرت های غلبه حاصل نمود و بستر خشن نفرت ها را با گل های روح انگیز محبت آذین بست .
دراین شکی نیست که گاندی ها و ماندیلا ها این متفکران بزرگ اجتماعی زمان های خویش که هردو از پیش کسوتان مبارزۀ نافرمانی مدنی بودند ، با مبارزات درخشان خود فلسفۀ عدم خشونت را به اوجش رساندند و بر روح جنبش های خشونت زدایانۀ ضد استعماری زمان خود نفس تازه یی دمیدند و مبارزات نهضتهای عدم خشونت بر ضد استعمار بریتانیا را وارد مرحلۀ تازه یی نمودند . هدف اساسی آنان ازاین مبارزه کوبیدن پوزۀ اسعمار به شکل مسالمت آمیزش بود ؛ زیرا آنان دریافته بودند که هرگز ممکن نیست تا ملیون ها انسان یک کشور یکبارۀ بوسیلۀ استعمار کشته شوند و یا روانۀ زندان گردند ؛ گرچه آنان به دژخیمی استعمار باور داشتند و میدانستند که استعمار برای رسیدن به هدف ناپاک خود از هیچ گونه جنایتی ابا نمی ورزد ؛ اما آنان چنان به رمز پیروزی فلسفۀ عدم خشونت باور داشتند که نیرومندی موفقیت آنرا فراتر از نیرنگ های استعماری دانسته و با تعبیر دیگری از غلبۀ خون بر شمشیر ، مقاومت منفی را به مثابۀ شمشیر برنده یی تلقی میکردند که توان مقابله با سیلاب های خونین استعمار را دارا است . باور آنان به فلسفۀ عدم خشونت به معنای سازش با استعمار و عقب گردی از مبارزه بر ضد آن نبودند . او این شیوۀ مبارزاتی را در جامعۀ آنروز هند بحیث یگانه راه شناخته بود ؛ اما این رویکرد آنان معنای تسلیمی کور کورانه در برابر تیغ استعمار را نداشت . از همین رو است که گاندی گفت : بدون خشونت سبب تسلیم افراد صاحب قدرت درمقابل قدرتمند تر از خود نشود باید این راه را برگزید اما اگر با خشونت بتوانند مقابل این وضعیت بایستند وتنها راه احقاق حق خشونت باشد بی هیچ تاملی باید سلاح برداشت من هرگز نمیپسندم که افراد شجاع بخاطر رعایت اصل عدم خشونت دربرابر نفوذ نیروهای ترسوی بد شاه فان تسلیم شوند و از آنها بترسند که مبادا خشونت ایجاد گردد. شجاعت فقط در خوب تیر اندازی کردن خلاصه نمیشود بلکه جلوگیری از مرگ وآماده سینه سپر کردن دربرابر گلوله دشمن هر دو از ابعاد شجاعت هستند.[۳] و
او تاکید میکرد که هرگاه میان ترس و خشونت گرفتار شدید ، در این میان خشونت را بر گزینید . هرگاه او در زمان تهاجم شوروی در افغانستان زنده می بود ، خشونت ها ، بیرحمی ها ، تجاوز ها ، به زندان افگن ها ، کشتار های جمعی بیرحمانه و ده ها گونه از این دست جنایت های شوروی را به چشم مشاهده میکرد . او ناگزیر به بستن دوسیۀ مبارزۀ نافرمان مدنی خود میگردید ؛ گرچه او با احترامی که به دین برهمنی داشت و به پاس این دین بر همه ادیان الهی ارج میگذاشت و تاکید میکرد که فلسفۀ عدم خشونت ریشه در اعماق ادیان بزرگ داشته و رویکرد والای پیامبران الهی در برهه های گوناگون تاریخی بوده است ؛ اما باز هم بخاطر افتادن انسان در پرتگاۀ ترس برای خود داری از خشونت ، خشونت را ناگزیری پنداشته و حتی آنرا در برابر مستبدان تاریخ یک امر مشروع ومقدس می پندارد . او میدانست که خود داری از خشونت در برابر جباران بیرحم عین ترس و بزدلی است ؛ زیرا مضمون اصلی فلسفۀ عدم خشونت او را شجاعت و شهامت تشکیل میداد ؛ اما زمانیکه او شجاعت ها و رادمردی ها را به خطر میدید . مبارزۀ عدم خشونت را منتفی دانسته و دفاع از خود را امری مقدس می پنداشت تا مبادا نامردی ها و نامردمی ها در بدن جوانی ها و رادمردی ها خانه نماید . زمانیکه نیرویی به هر کیفیتی که باشد ، مجهز با سلاح برای نابودی حتمی انسانی می آید و او میداند که در معرض نابودی حتمی قرار دارد . در چنین حالی خشونت خود شجاعت است و در غیر آن منتظر ماند تا دشمن سر او را از تنش جدا نماید و آاه هم نگفته و با خود داری از خشونت دست ظالم را فشرده و بر او آفرین بگوید ؛ در حالیکه چنین رویکرد دفاع از خود را که یک امر انسانی و قانونی است ، به سوال بدل می کند و یک نوع ترس و بزدلی ها را در سرزمین عصیان ها وخیزش ها زرع مینماید ؛ زیرا با مواجه شدن با چنین حالتی سه راه وجود دارد یا با سلاح برای مقابله آماده شد یاتن به تسلیم داد و مرگ بزدلانه را پذیرا شد یا مواظب بود و پیش از حمله فرار نمود و انتظار مرمی دشمن را از عقب داشت ؛ در حالیکه این خود خلاف فلسفۀ شجاعت در متن تفکر فلسفۀ عدم خشونت است و رویکرد عدم خشونت در برابر چنین دشمن بیرحم خود خشونت زا و خشونت گستر است . دشمن جرئت می یابد تا با بی مبالاتی تمام دست به خشونت بیشتر بزند و صد ها انسان بیگناه را به قربانی بگیرد . در این جا است که فلسفۀ عدم خشونت در جهشی دیگر ناگزیر به خشونت رو آورده و دست شیطان را پیش از بلند شدن قطع نماید . این در حالی است که او میداند قصد نابودی حتمی او را دارد .
========================
قسمت سوم
حزب کنگرۀ ملی که به نام "INC" یاد می شود در سال ۱۸۸۵ توسط آلن اکتاوین هیوم ، دادابهای ناوروجی ، دینشاو واچا ، وومش چاندرا بونرجی ، سورندرانات بانرجی ، منموهن گوش (Monomohun Ghosh) و ویلیام وددربورن تاسیس شد . پس از پیمودن فراز و فرود های زیاد مبارزاتی بالاخره توانست که تودههای ملیونی هند اعم از هندو و مسلمان را در محور خود بسیج نماید . این حزب با ۱۵ ملیون نفر عضو و بیش از هفتاد ملیون هوادار رهبری جنبش استقلال خواهی هند را بر علیه بریتانیاییهای حاکم بر هند بر عهده داشت . بعد از استقلال هند در سال ۱۹۴۷ این حزب توانست با رهبری خانواده نهرو و گاندی به یک حزب ملی و مقتدر بدل شود . این حزب در دهههای اخیر به دشواری های رو به رو شدهاست. کنگرۀ ملی در پانزدهمین مجلس ملی هند)لوک سبها) از سال ۲۰۰۹ به بعد ، ۲۰۶ عضو در میان اعضای ۵۴۳ عضوی مجلس نماینده گان هند دارد . این حزب در حال حاضر ریاست جبهه متحد ترقی خواه را بر عهده دارد . این یگانه حزبی است که در سه انتخابات گذشتۀ هند در سالهای ۱۹۹۹، ۲۰۰۴ و ۲۰۰۹ بیش از از صد ملیون رای کسب کرده است . رهبر کنونی آن سونیا گاندی فرزند راجیف گاندی فرزند میرمن "اندرا گاندی" دختر جواهر لعل نهرو است که تاریخ جهان در سه جلد مجموعۀ نامه های نهرو است که از زندان عنوانی دختر خود (میرمن اندرا گاندی)نوشته کرده بود .
در این شکی نیست که در طول تاریخ جنبش های بزرگ سیاسی واجتماعی عرض وجود کرده و بوسیلۀ رهبران پیشتاز و خرد مندی رهبری شده اند که در این میان نقش نخبه گان سیاسی را در ساختار این گروهها هر گز نمی توان انکار کرد . در این شکی نیست شرایط خراب و نابسامانی های دراز مدت اجتماعی در نتیجۀ سلطه های استعماری یا حکومت های استبدای واکنش های تند و خشونت بار تودهها را در پی دارد که این خشم روز افزون آرام آرام مردم را جهت میدهد . بدون تردید در این سمت و سو دهی ها نخگان و تک ستارهها نقش بزرگی داشته و با افکار و اندیشه های خود نه تنها برای مردم آگاهی می بخشند ، سطح فکری آنان را بلند می برند ؛ بلکه جهت گیری های مردم را به گونه یی استقامت فکری میدهند و چراغ را بر فراز راۀ تودهها روشن مینمایند . در نتیجۀ این جهت گیری ها است که نخبگان سیاسی و تک ستارهها قادر به تاسیس سازمان های سیاسی و اجتماعی می شوند . موفقیت و پیروزی گروههای سیاسی هم مرتبط با درایت و کاردانی این نخبگان است تا چگونه می توانند با رهبری سالم و آگاهانه مردم خود را از رنج های استعماری و استبدادی رهایی ببخشند ؛ اما در این میان نقش رهبران سازمان های سیاسی و اجتماعی بویژه در کشور های شرقی بارز تر است . رهبری خردمندانه است که می تواند صد ها روشنفکر را به یاری توده سوق بدهد ، با تلاش های خستگی ناپذیر فاصله میان روشنفکر و تودهها را کوتاه کند و دیوار های آهنین میان آنان را فرو ریزد ؛ زیرا راز موفقیت هر جنبش اجتماعی در میزان پیوند آن با تودهها است و بصورت قطع روشنفکران آگاه در کنار رهبری خردمند در هر سازمانی نقش مرکزی را برای ایجاد چنین پیوندی دارند که در این میان بعد شخصیتی رهبر بویژه رهبری جذاب (کرزماتیک) را نمی توان کم بها گرفت . این گونه رهبری در کشور های شرقی که دارای فرهنگ کهن دینی بوده و ارزشهای دینی آمیخته با سنت ها در تار و پود آنان آمیخته گردیده است ، خیلی مهم و حیاتی میباشد . از همین رو است که رهبران موفق در جنبش های شرقی بیشتر کسانی بوده اند که پایگاۀ دینی داشته اند ؛ زیرا ظرفیت های کرزماتیک در این رهبران زود تر قدرت نمود را پیدا میکند . این جاذبه چنان بر روحیۀ مردم اثر گذار است که حتی روشنفکرانی که از متن تودهها برای رهبری مردم خود قیام میکنند ، تلاش خستگی ناپذیر مینمایند تا اولتر از همه پایگاۀ نیرومند دینی برای خود در یابند و بدین وسیله بتوانند جایگاۀ توده یی خویش را در جامعۀ خود تثبیت نمایند . کرکتر های جذاب در رهبری سازمان های سیاسی و اجتماعی نقش سازنده وحتی حیاتی دارند و زمانیکه این نیرو با آگاهی خردمندانه و ابعاد اخلاقی رهبر بیامیزد . در این حالت است که در کردار ، گفتار و پندار یک رهبر جلوههای راستین انسانیت را میشود ، جشتجو کرد و به گونۀ شگفت آوری می توان سیمای انسانی یک رهبر را در اوجی از آگاهی به کمال رسید و در بحبوحۀ ارزش های اخلاقی ستوده به تماشا گرفت و لمس کرد . این گونه رهبران برای نجات مردم شان حیثیت پیامبران را دارند که به مثابۀ داعیان رستین از پی رهایی مردم خود می شتابند و با نفی قدرت وثروت بصورت عملی چه در زمان انقلاب و چه در زمان استمرار جایگاۀ خود را در میان تودهها تثبیت مینمایند . این رهبران بر مردم خود حق بزرگی داشته و پاسداری از میراث های مبارزاتی آنان دین پایان ناپذیری برای مردم شان بوده که به حق انکار ناشدنی یی بدل می شوند . با تاسف که تاریخ چنین رهبران را کمتر در آغوش خود پروریده است و اما مهاتما گاندی از کمترین رهبران اجتماعی است که توانسته است ، چنین جایگاۀ بلند را در میان رهبران سیاسی جهان به خود اختصاص بدهد .
مهاماتا گاندی در 2 اکتوبر 1869 زاده شد و در 30 جنوری 1948 وفات نمود . او که رهبر معنوی و سیاسی مردم هند است ، در دورۀ حساس و مهم تاریخی مردم هند را با اندیشۀ فلسفۀ نفی خشونت وعدم فرمانبری از بریتانیا بصورت شگفت آوری رهبری نموده و تودههای ملیونی مردم هند را به دنبال فلسفۀ خود کشاند . او در 13 سالگی با دختری در لندن ازدواج کرد که زنده گی سختی را در آنجا سپری می نمود . او سوگند یاد کرده بود که گوشت و الکول نخواهد خورد و از بی بند وباری های جنسی خود داری خواهد نمود. وی در سال 1875 انجمنی را بنیاد نهاد که هدفش ترویج برادری جهانی بود ؛ گرچه او در گذشته عضویت انجمن "خام خواران" و انجمن "فلسفۀ الهیات" را حاصل کرده بود . او همیشه پیرامون دین بودایی ، ادبیات برهمنی هند به مطالعه می پرداخت . وی به مطالعۀ کتاب های مذهبی هندویی مانند "باگاوادگیتا" ( یعنی متون مقدس آیین هندو و مجموعۀ آموزش های شری کرشنا یعنی قهرمان مقدس اساطیر هندویی و آموز گار جهانی که گاوادگیتا را آموزش داد) می پرداخت ؛ اما زمانیکه به هند برگشت ، به وکالت پرداخت و در امر وکالت موفقیت چندانی در خود ندید ، در مکتب به تدریس آغاز کرد . او پس از مدتی به "راجکوت" برگشت و عریضه نویسی میکرد و به دلیل ندادن جواز کار برایش از ادامۀ آن خود داری کرد .
گاندی برای ایجاد وحدت میان مسلمانان و هندوهای کشورش یک ماه روزه گرفت.و در راه پیمایی نمک از 12 مارچ تا 6 اپریل 1930 اشتراک کرد و به سهم گیری دراین راهپیمایی و سازماندهی آن 400 کیلومتر را از احمد آباد تا ساحل "داندی" پیمود تا از آب دریا نمک بدست آورند . وی با این مبارزه مالیات نمک را بی اعتبار گردانید و هدفش تجریم کالا های انگلیسی بود . او بعد از مبارزات خستگی ناپذیر توانست که استقلال هند را در سال 1947 بدست آورد که در این مدت زنده گی خود را وقف جستجوی حقیقت نمود و تلاش کرد تا با پشت سر گذاشتن اشتباهات به حقیقت دست یابد .
او باور داشت که عدم خشونت در تفکر مذهبی هندی ها تاریخ کهنی داشته و این را بحیث مضون اصلی در دین های هندویی ، بودایی ، چینایی ، یهودی ، مسیحی و اسلام یافته بود . وی گفته است : "وقتی ناامید می شوم بخاطر میآورم که در طول تاریخ راه حق و عشق همواره پیروز بوده است " او با این یاد دهانی بر خویش می بالید و زمانیکه متوجه میگردید که " حکمرانان قاتل در هر برهه یی از تاریخ شکست ناپذیر جلوه میکنند ؛ ولی درنهایت همه آنها سقوط کردهاند. " بر استقامتش می افزود . او مردمش را گوشزد میکرد که همیشه به این واقعیت فکر کنند و مبارزه در راۀ حقیقت را الگوی مبارزاتی خود قرار بدهند .
او در زمان حملۀ آلمان به جزایر بریتانیا طی نامه یی مردم بریتانیا را مورد خطاب قرار داده و برای آنان چنین نوشت :
"دوست دارم اسلحه را به زمین بگذارید چرا که کمکی برای حفظ جان و انسانیت شما نمیکند . با سلاح برداشتن و وارد جنگ شدن هیتلر و موسولینیها را دعوت میکنید تا وارد کشور شما شوند و داشتههایتان را به یغما ببرند . اگر این آقایان محترم تصمیم بگیرند کشورتان را اشغال نمایند ، آنان را پس میزنید . اگر شما را در بیطرفی خود رها نکردند آنگاه زن و مرد و کودک از خاک خود دفاع خواهید کرد واجازه نخواهید داد به اهداف خود برسند " او در یک گفت و گو با " لوییس فیشر" خاطره نویس گفت : "یهودیان خود را به چاقوی قصاب سپرده اند ، آنان باید خود را از فراز صخرهها به دریا پرتاب کنند ."
او باور داشت که عدم توسل به خشونت مستلزم اعتقادی راسخ و شهامتی باورنکردنی است و موجودیت آنرا در همگان ناممکن میدانست . از آنرو او سعی میکرد که دست برداری از خشنونت در حالاتی را ناممکن بشمارد ، بویژه زمانیکه خشونت در مقابل ترس باشد . چنانکه وی می گفت که هرگاه انسان بین ترس و خشونت قرار گیرد ، خشونت را باید بپذیرد ؛ اما او میگفت که هر گاه بدون خشونت در مقابل جباران کسب ییروزی ناممکن گردد و بویژه زمانیکه احقاق حق توسل به خسونت را لازمی بسازد ، بی هیچ تاملی باید سلاح برداشت . او هرگز نمی پسندید که افراد شجاع بخاطر رعایت اصل عدم خشونت خویش را تسلیم به جور نمایند و درضمن به این تاکید داشت که شجاعت فقط در خوب تیر اندازی کردن خلاصه نمی شود ؛ بلکه جلوگیری از مرگ و سینه را سپر ساختن در دربرابر گلولۀ دشمن هر دو از ابعاد شجاعت هستند .
گاندی آیین برهمایی را ابزاری برای نزدیکی به خداوند وشرط اولیه خودشناسی میانگاشت . چنانکه درشرح حال او اشاره شد که کوشش زیادی برای مبارزه با شهوات داشت ودر این رابطه غیرت شگفت آوری از خود نشان داد که حتی در کودکی او تبارز یافت . او امساک جنسی را یک الزام مشخص می دانست وآنرا ابزاری برای عشق ورزیدن و نه شهوت رانی می پنداشت . گاندی در سن ۳۶ سالگی از روابط جنسی به کلی دست برداشت ودرحالیکه زن داشت از نزدیکی با وی امساک کرد . از دید گاندی آیین برهما برای کنترول حواس از طریق تفکر، کلام و عمل ظرفیت والایی دارد .
+++++++++++++++++++++
قسمت دوم
در سال 1916 حادثه یی در داخل حزب کنگره بوجود آمد که در نتیجۀ آن دو جناح کنگره یعنی اعتدالی ها و افراطی ها با هم مصالحه نمودند که نتیجۀ این آشتی سبب تشکیل کنگره در لکنهو در آخر سال 1916 گردید که در واقع معنای احیای کنگرۀ ملی را داشت و از آن زمان به بعد کنگره بحیث سازمان ملی در هند ظهور نمود ؛ اما باز هم تا ظهور گاندی جی کنگره با تودههای مردم هیچ ارتباط نداشت .
گر چه دو گروه زیر نام اعتدالی ها و فراطی ها جدر از یکدیگر فعالیت میکردند و بعد تر باز هم با یکدیگر متحد شدند ؛ اما هدف ها میان اعتدالی ها و افراطی ها چندان متفاوت نیود ، هر دو خواهان حکومتی خود مختار در داخل امپراطوری بریتانیا بوده و آمادۀ اشتراک در این حکومت بودند . با تفاوت اینکه افراطی ها خود مختاری بیشتر می خواستند . کنگرۀ لکنهو در واقع یک کنگرۀ مختلط هندو و مسلمان بود . رهبران کنگره با طبقات نادار جامعه رابطه نداشتند ؛ اما باز هم در میان آنان رهبرانی مانند "گوپال کریشنا گوکله " بود که با اقشار مختلف هندی رابطه داشت . "تیلک "یک تن از رهبران فداکار اعتدالی که "انجمن خدمتگذاران هند " را تاسیس کرد . او از میان رهبران کنگره تنها کسی بود که رابطۀ نزدیک با فقرا و دهقانان داشت.
چند سال پیش از جنگ جهانی اول گروهی از مسلمانان به ترغیب بریتانیا سازمانی را زیر نام " جامعۀ مسلمانان سراسر هند " (آل ایندیا مسلم لیگ)تاسیس کرده بودند که این سازمان هم به کنگرۀ ملی وصل گردید . در نشست لکنهو بر سر میزان کرسی های کنگره برای هندو ها و مسلمان ها نیز توافق به عمل آمد که به نام "طرح کنگره - لیگ " معروف شد .
در زمان جنگ اول جهانی رهبران مسلمان هند تحت فشار شدید انگلیس ها قرار گرفتند ؛ زیرا رهبران مسلمان در این جنگ مخالف بریتانیا و هم موافق با هم پیمانان او بودند . ترکیه در این جنگ هم پیمان آلمان بود که رهبران مسلمان هند به گونه یی در پیوند با داعیۀ "خلافت اسلامی" خویش را وفا دار با ترک ها میدانستند که این تمایل خشم انگلیس ها را بر ضد آنان بر انگیخت . چنانکه دو نفر از رهبران بزرگ مسلمانان هند مانند مولانا محمد علی و شوکت علی به نسبت ابراز همدردی با ترکیه که در جنگ در کنار آلمان بر ضد بریتانیا قرار داشت ، در هند زندانی شدند و ابوالکلام آزاد یک تن از رهبران دیگر مسلمانان هند هم بخاطر پیوند و ارتباط با کشور های عربی که بخاطر نوشته هایش در آنجا شهرت داشت ، نیز زندانی گردید .
همزمان با این باز داشت ها در خواست برای حکومت خود مختاری در هند توسعه می یافت . کنگره در برابر طرح " گزارش مونتاگ – چلمسفورد" مخالفت کرد و اصلاحات در آن را ناکافی می شمرد . وزیر امور هند در کابینۀ بریتانیا (چلمسفورد ) که نایب السطنۀ بریتانیا در هند بود ، در آنزمان شخصی به نام "مونتاگ "بود . برسر این طرح گفت و گوی دامنه داری در میان مردم هند به راه افتاد که لیبرال ها به رغم مخالفت کنگره با طرح مزبور ابراز موافقت کردند . (1)
پس از سال های 1920 – 1922 نهضت عدم همکاری با کنار گذاری خشونت به رهبری گاندی توسعه یافت و در سال 1922 ملغا گردید که سبب اختلافات شدید میان اعضای کنگرۀ ملی گردید . در این زمان حزب تازه یی به نام " سواراج پراتی" (حزب استقلال ) تشکیل شد . این حزب اشتراک در شورا های قانونگذاری در هند را می پذیرفت و مدعی بود که می توان این شورا ها را سکویی برای اهداف سیاسی خود قرار داد. در نتیجه اختلافات در درون کنگرۀ ملی سبب گرایش های ناسیونالیستی مذهبی جدا گانه میان هندو ها مسلمانان گردید که در این میان گروۀ سومی هم تبارز نمود که به گفتۀ نهرو تمایلات کامل غیر مذهبی و ناسیونالیستی هندی و اسلامی داشتند . در این زمان مسلمان در کنگرۀ ملی "نهضت خلافت" را مطرح کردند .
گفتنی است که اصطلا ح ناسیونالیستی از نهرو است که در تاریخ جهان از آن یاد آوری کرده است ؛ در حالیکه گرایش های دینی جدا از ناسیونالیزم قومی است . در حالیکه گرایش های ناسیونالیستی ریشه در عصبیت های قومی دارد . اطلاق این اصطلاح به گروههای دینی چه هندو و چه مسلمان چندان مناسب نیست .
در سال 1921 نهضت عدم همکاری شوری را در میان مردم بوجود آورده بود که در موجی از این احساسات مرردم حتی رهبران کنگره داوطلبانه خواهان زندانی شدن بودند ؛ اما بعد از سال 1922 هوای دیگر در کنگره حاکم گردید . مسآلۀ خلافت از میان رفت و رهبران سیاسی و مذهبی که از اثر جنبش عدم خشونت و همکاری به نحوی منزوی شده بودند ، دوباره مجال فعالیت پیدا کردند . در آنزمان حزب ناسیونالیست سیک ها تاسیس گردید و با تظاهرات و راهپیمایی ها توانستند ، امتیازاتی چون بدست آوردن زمین های موقوفه و معابد خود را از دولت بریتانیا به دست آورند ؛ اما اختلافات مذهبی روز تا روز از نفوذ کنگرۀ ملی و سواراج در میان مردم می کاست . درسال 1924 گاندی به دلیل بیماری از زندان رها گردید . وی بعد از رهایی از زندان 21 روز روزه گرفت و با سازماندهی ها و گرد همایی با ابراز سخنان آتشین مردم را به وحدت دعوت میکرد . فعالیت های خستگی ناپذیر گاندی سبب شد که در نتیجۀ آن کنفرانس های متعدد برای وحدت گروههای سیاسی در داخل هند تشکیل شود و تا فرقه های مختلف را به یکدیگر نزدیک بسازد . در این میان کنگره که نمی خواست از هیچ جناحی حمایت کند حملۀ تمامی گروهها قرار داشت . کنگره در این زمان بیشتر مصروف فعالیت های سازمانی و توجه به صنایع روستایی با تودههای دهقانان بود . آمار های رسمی دولت در سال 1922 شمار کارگران هندی را به 20 ملیون ذکر میکردند . در این سال قانون معادن در هند تصویب شد که هدفش حمایت از کارگران تیره روزی بود که در معادن مصروف کار بودند . در سال 1923 قانون غرامت کارگران در هند تصویب شد که طبق آن به کارگران آسیب دیده مقداری پول بحیث جبران خساره پرداخته میشد . با تصویب قا نون سندیکا کارگران هند در سال 1926 موفق به ایجاد اتحادیه های کار گری شدند . (2)
بعد از تصویب این قانون کنگرۀ سراسری سندیکا های هند تاسیس شد که چندی بعد در سال 1929 به دو گروۀ انترناسیونال دوم و انترناسیونال سوم تقسیم شدند که گروۀ اخیرمتاثر از انقلاب بلشویکی روسیه بودند . بعد از جنگ اول جهانی چنین تحولی سراسر جهان را فرا گرفت و جنبش های کارگری هند در سال 1929 به دو گروۀ اعتدالی و افراطی تقسیم شدند . (3)
این پیشامد های تاره در هند سبب شد تا حکومت بریتانیا اعلام کند که برای ایجاد یک سلسله اصلاحات درهند هیآتی را به هند اعزام خواهد کرد ؛ اما گروهها وسازمان های مختلف هندی مانند اعتدالی ها و افراطی ها هر کدام به دلایل مختلف از همکاری خویش را یا این کمیسیون رد کردند . همزمان با این تحولات کنگرۀ ملی هند در دسمبر 1927 در نشست سالیانۀ خود در شهر مدراس این کشور طی قطعنامه یی هدف نهایی خویش را استقلال ملی هند اعلام کرد و در نشست لاهور استقلال کامل بصورت قطعی در برنامۀ مبارزاتی آن تسجیل گردید .
در سال 1928 کمیسیون پارلمانی بریتانیا جهت بررسی اوضاع عازم هند شد که در برابر تظاهرات تند مردم روبه روگردید . مردم شعار میدادند "سیمون بازگرد" . حکومت تحت حمایت بریتانیا در هند این تظاهرات را به شدت سرکوب نمود که شمار زیادی مردم زخمی شدند . چند ماه بعد لالا جی یک شخص ممتاز ملی درگذشت که گفته میشد ، علت وفات او ضرب وشتم پولیس بر مردم بود که در جریان تظاهرات صورت گرفته بود .
کنفرانس تمام احزاب هند در سال 1928 برای ساختن قانون اساسی در این کشور دایر گردید . هدف از این کنفرانس تهِیۀ قانونی بود که بتواند پاسخگوی تمامی خواست های مردم هند باشد . کنگرۀ ملی در نشست دسمبر 1928 خود طرح نظیر "دومینون های بریتانیا " را به اساس گزارش نهرو به حکومت بریتانیا پیش کش کرد و هشدار داد که هر گاه تا یکسال پذیرفته نشود ، کنگرۀ از هدف نهای خود که همانا استقلال کامل وملی هند است ، فروتر نخواهد آمد . همزمان با این کارگران در تظاهرات صد هزار نفری به مقاومت های خشونت آمیزی دست زدند . با تشدید خشونت ها بریتانیا دست به ساختن محاکمی مانند "مقررات بنگال" را زد که صد ها تن را زندان نمود . مردم حمله بر انبار سلاح و مهمات بریتانیا در هند نمودند و حکومت بریتانیا با استفاده از این حادثه"بهاگات سینگ" را که یکی از پیشاهنگان این قیام بود ، اعدام نمود . این شخص در سال 1931 در مجمع قانونگذاری هند بمب افگنده بود .
گاندی برای جلوگیری ار تلفات بیشتر و کوتاه گردانیدن بهانۀ بریتانیایی ها در اواسط اپریل 1930 مبارزۀ عدم خشونت عمومی را با کمال شدت به جریان افگند . این زمانی بود که هند را بحران شدید اقتصادی فرا گرفته بود . در ماۀ مارچ 1931 پیمان متارکه به نام "پیمان گاندی - ایرون " با موافقت موقتی کنگره به اجرا در آمد . گاندی بعد از بازگشت از کنفرانس میز گرد لندن که درسه ایالت هند حالت احضارات از سوی انگلیس ها اعلام شده بود ، بازهم در واکنش به جمع آوری مال اجارهها و مالیات که از سال های قبل شدید تر وضع شده بود ، فرمان نافرمانی را در برابر حکومت بریتانیا اعلام نمود . بعد از آن نوعی مقررات فوق العاده در هند وضع شد که قدرت دولت را با تمام خشونتش نمایان گردانید . حکومت بریتانیا برای سرکوب جنبش عدم خشونت از هیچ دسیسه یی خود داری نمیکرد . در این مدت تودههای ملیونی دهقانی هند به کنگره پیوستند و همزمان به آن حرکتی تدریجی به سوی سوسیالیسم در درون کنگره قوت میگرفت . کنگرۀ ملی در 1931 در کراچی تشکیل جلسه داد و با صدور قطعنامه یی خواستار حقوق و آزادی های دموکراتیک و همچنین خواهان به رسمیت شناختن حقوق اقلیت ها بوسیلۀ حکومت بریتانیا شد . جنبش عدم خشونت با حدت تمام تا سال 1934 ادامه یافت و در این مدت رهبرای کنگره رندانی شدند و سازمان های وابسته به کنگره غیر قانونی اعلام گردیدند . اوضاع چنان به وخامت گرایید که رهبران کنگره ناگزیرشدند تا به نافرمانی عمومی مدنی بصورت رسمی از سوی این کنگره پایان بدهند . در سال 1935 پارلمان بریتانیا "قانون حکومت هند" را تصویب نمود که حیثیت قانون اساسی تازه را برای هند داشت . (4) این قانون به شماری ایالت های هند حق خود مختاری را میداد که با مخالفت شدید کنگرۀ ملی مواجه گردید . در اوایل سال 1937 بخش خود مختاری یعنی "قانون حکومت هند" یه اجرا در آمد . برای تشکیل حکومت های ایالتی انتخابات آغاز شد و کنگره به رغم مخالفت با این قانون در انتخابات سهم گرفت . کنگره توانست تا در هفت ایالت مهم و بزرگ مانند ممبی ، مدراس ، ولایات متحده ، بیهار ، ولایات مرکزی ، اوریسا ، وایالت مرز شمال غربی کابینه هایی تشکیل بدهد که وزیران کنگره درآن حضور داشتند . هم چنین در ایالت اسام یک کابینۀ ایتلافی با شرکت وزیران کنگره تاسیس شد . کنگرۀ ملی تنها در ایالت ینگال و پنجاب نتوانست وزیری داشته باشد . در موازات این رویداد ها کشور برما توانست که جنبش های عدم خشونت را پشت سر گذاشته و بعد قبول فشار های زیاد از سوی بریتانیایی ها ، بالاخره در سال 1937 از هند جدا گردد که یک مجمع قانونگذاری شبۀ حکومت های ایالتی هند در آنجا بوجود آمد .
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++
قسمت اول
شاید شنیده باشید که مرحوم علی شربعتی شهید را ذورق شکستۀ تاریخ خوانده است که در موجی از خون کشتی شهادت را از عصری به عصری و ازنسلی به نسلی انتقال میدهد و سرزمین های عصیان و قیام و باغستان های سرخ شهادت را سیراب خون میسازد . اما این کشتی به روی امواجی سوار است که با وجود سری مالامال از شور و عواطف همسری همسنگی با مردی ها و راد مردی ها دارد که مرد سالاری های جهانتاب را بر میتاباند و نشانه هایی ار هم رکابی با جوانمردان را بر جا میگذارد . در این شکی نیست که ذورق شکستۀ تاریخ سری با عصیانهای گره خورده در احساسات انقلابی دارد ؛ اما این کشتی با همه عصیان ها و بی تابی هایش بر شانۀ امواج سوار است که با منتهای استقامت به پیش میتابد . در عین مستی ها و خروشانی ها دل به دریا زده و ضرب های تکاندهندۀ تاریخ را با سینۀ فراخ و آغوش باز به استقبال میگیرد تا باشد که مردی ها را در رکاب جوانمردی ها به بار و برگ بنشاند . آری ذورق شکستۀ تاریخ سمبول عصیان و پرخاش ملت ها بر ضد استعمار و استبداد است ؛ اما موج توفانزده با همه بی تابی هایی که دارد که در میان دریای بیکران سر به بیکران ها نهاده و آرام و خاموش درد یک ملت بزرگ را به سینۀ جان به پیش میکشد . بی آنکه آه بر دل کشد ؛ اما کوهی از رنج ها را به شانه های زخمی خود به پیش میکشاند . این دریا و این خاموشی نمادی از جنبش عدم خشونت است که با بی صبری تمام کوهی از خشونت ها را در خاکستر رنج های بی پایان یک ملت به خرگاۀ خاکستر مبدل می نماید . این خرگاۀ خاکستری که مذاب های آتشین را در خود پنهان کرده و بی آنکه فریادی بکشد ، با وقار و پر شکوه درد های جانسوز آنرا برای رهایی یک ملت از رنج های جانکاه به دل و جان می پذیرد . این خرگاۀ خاکستری در سینۀ دلا ور مردان شجاع و آهنین عزمی که از خشم می جوشد و در عین شور درونی و ناقراری های پنهان گویی خشونت ها را می بلعد و درهر بلعیدن جنبش عدم خشونت را سیراب تر ونیرومندتر به بار و برگ می نشاند .
بستر اصلی جنبش عدم خشونت نیم قارۀ هند است ؛ سرزمینی که در طول تاریخ معبر تمامی جهانگشایان گیتی چه از شمال ، چه از شرق و چه از غرب بوده و به مثابۀ ظرف گداخته یی مدنیت ها و فرهنگ های گوناگون را در سینۀ خود حفظ کرده است . از همین رو است که فرهنگ ها مدنیت های زیادی یکی پی دیگر در این سرزمین رسوب نموده و هر گوشه یی از این سرزمین گواۀ روشنی است ، از یک فرهنگ و مدنیت کهن که این سرزمین را از نگاۀ موجودیت اقوام ، مذاهب و ملیت های گوناگون یکی از پیچیده ترین کشور های جهان گردانیده است . واقع شدن این کشور بر سر راۀ مهاجمان تاریخ سبب شد که باشنده گان این سرزمین سر عصیانی و شور جنگاوری داشته باشند . دو قوم سکه و مرهته از جمله سلحشور ترین اقوام هند است که با تضعیف شدن این دو قوم بود که بریتانیا توانست بر مقدرات مردم آن حاکم گردد . از روند به اندازه یی پیش رفت که در سالهای بعدی جنبش عدم خشونت و نافرمانی مدنی در این کشور به رهبری گاندی شکل بگیرد . در حالیکه پیش از آن این مردم در برابر نیرو های خارجی از خود شهامت نشان داده بودند که با همه مقاومت ها و حساسیت های این مردم در برابر نیرو های بیگانه باز هم در برابر لشکر یان اسلام که از زمان سلطان محمود آغاز شد و تا احمد شاه بابا ادامه یافت ، به گونه یی وادار به پذیرش حاکمیت آنان شوند . چنانکه ما شاهد دولت های مستقل سوری ها ، لودی ها ، بابری ها در هند بوده و دوران زمامروایی این شاهان در این سرزمین بخشی از تاریخ زرین این کشور بدل شده که بالنده گی های فرهنگی را نیز نصیب این مردم نموده است . چنانکه اضافه تر 800 سال زبان فارسی دری حیثیت زبان رسمی را در این سرزمین داشت که شماری زبان شناسان حاکمیت 612 سالۀ ترک ها را تا ترکهای عثمانی برجسته و بارز به بررسی گرفته اند . جنبش عدم خشونت بعد از آن در این سرزمین شکل گرفت که پیش از آن اقوام مرهته و سیکه ها در جنوب و مرکز هند و پشتونها در شمال این کشور قیام های خونینی را پشت سر گذشتانده بودند و حتی در آنزمان که اقوام مرهته و سیکه تحت سلطۀ مغل های بابری خاموشی اختیار کرده بودند . پشتون ها به رهبری با یزید روشان در برابر مغل ها به مقاومت بی امانی پرداختند . این مقاومت ها تا زمان خوشحال خان ختک نیز ادامه یافت . چنانکه از این شعر خوشحال خان می توان بر میزان خشم و نفرت او بر استیلای مغل آگاه گردید ؛ گرچه در آنزمان هم جنبش های ضد مغلی با اختلافاتی میان سران پشتون ها همراه بود . چنانکه آخوند درویزه بایزید را متهم به استفاده جویی از طریقت وسلوک مینمود که به نحوی فاصله را میان آنان ایجاد کرده بود . در هر حال
سرانجام تمامی نهضت های ضد انگلیسی در سال 1885 دور هم جمع شده و حزبی را زیر نام "کنگرۀ ملی هند" تاسیس کردند . رهبری کنگرۀ به دست کسانی بود که با تحصیلات و آموزش های انگلیسی پرورش یافته بودند . در مرحلۀ اول کنگره می خواست که ادارۀ هند بدست هندی ها باشد ، نه انگلیس ها و مبارزات خویش را برضد بریتانیا در زیر درفش حزب کنگره آغاز کردند تا آنکه نخستین اجتماع کنگره در ممبی در سال 1885 دایر گردید و "و س بونارجی " بحیث اولین رهبر آن برگزیده شد . شخصیت های مهم دیگر کنگره " سورندرانات بانرجی " ، "بدرالدین طیب جی" و " فیروز شاه مهتا" بودند .
سرسید احمد یک تن از رهبران مسلمان هند با روگردانی از کنگره ، از مسلمانان خواست تا بیشتر به آموزش و پرورش رو آورند تا به فعالیت های سیاسی ؛ زیرا او باور داشت که باید قبل از هر گونه فعالیت های سیاسی آگاهی های مسلمانان افزایش یابد و بعد از آن به فعالیت های سیاسی آغاز نمایند . او توانست که رابطۀ خوبی با انگلیس ها برقرار نماید و با استفاده از این رابطه دانشگاۀ "علیگره" را بنیاد نهاد . وی توانست بخش بیشتری از مسلمانان هند را با خود همراه بسازد .
اکثریتی از افراد آموزش یافتۀ هندی به دور حزب کنگره جمع شدند ؛ اما به گفتۀ جواهر لعل نهرو مردم عام هنوز به کنگره راه نیافته بودند . از همین رو است که او میگوید زمانیکه بحث از اقلیت و اکثریت مطرح میشود ، هدف از شمار محدود تحصیل کرده ها در هنداست ونه تمام مردم . او از آنرو به این اشاره کرده است که در آنزمان اقلیتی از مسلمانان تحصیل یافته با کنگره همکاری داشتند. در جریان جوش و خروش مبارزاتی روشنفکران هندی
حادثۀ مهمی در آسیا رخ داد که پیروزی جاپان در برابر روسیه از سال 1904 – 1905 بود . پیروزی جاپانی ها در برابر روسه تحرک تازه یی به جنبش مردم هند داد که در نتیجه در سال 1857 قیام بزرگی را بر ضد انگلیس ها راه اندازی نمودند ؛ اما این قیام بصورت وحشیانه یی بوسیلۀ انگلیس ها سرکوب گردید ؛ اما باز هم از شور و احساسات مردم نکاست ؛ بلکه هندی ها را به تحرک تازه یی در آورد و روحیۀ اطاعت پذیری از انگلیس ها را در انان کشت . بعد از این نهضت در میان مردم راه یافت ؛ اما با آنکه جنبش هند وارد مرحله یی میگردید . تحولاتی در درون این جنبش رونما گردید که "اوروبیندو گوش" یکی از رهبران بزرگ و درخشان نهضت بنگال سیاست کناره گرفت و در "پوندیچیری" یکی از مستملکات فرانسه در هند عزلت گزین شد ؛ اما در هند غربی در سرزمین مهاراشترا عناصر انقلابی یی رشد نمودند که "دهار تیلک" از میان آنان ظهور نمود . او یکی از علمای بزرگ مذهبی و تحصیل یافته بود که از دانش های قدیم و جدید آگاهی داشت . وی در سراسر هند به لقب لوکامانیا (محبوب ملت ) شهرت یافت . او یک عنصر قدرت تازه و شهامت رام نشدنی را در مردم هند زنده نمود .
در زمان بیداری روح ملی درهند و دوران هیجانات رهبران کنگره از مردم عقب ماندند ؛ زیرا رهبران کنگره با فعالیت های سیاسی نرم عادت کرده بودند ؛ در حالیکه در مردم جوش و خروش شعله میزد . این سبب شد که کنگره در سال 1907 تجزیه شود . در این تجزیه با آنکه اعتدالی ها به نحوی پیروز شدند ؛ اما محبوبیت خود رااز دست دادند و مردم بیشتر به حزب "تیلک" متمایل شدند . بعد از ایجاد یک سلسله اصلاحات در قانون مستعمرههای بریتانیا بویژه در هند به نام " مورلی سمینتو"( تهیه کننده گان انگلیسی طرح آنها ) اعتدالی ها به دولت پیوستند و نهضت ملی ضعیف شد .
همزمان با این تحولات هیجانات بر ضد تقسیم بنگال بالا گرفت تا آنکه انگلیس در سال 1911 تصمیم بر تقسیم بنگال را لغو نمود . این پیروزی بزرگی برای بنگالی ها به شمار میرفت که شهامت بیشتری برای آنان بخشید و اما نهضت ملی به رهبری کنگره در سال 1907 نیروی خود را از دست داده بود که تحولات دیگری هم درهند رخ داد و درسال 1911 دهلی به عنوان پایتخت تازه اعلام گردید .
مبارزات هندی ها بر ضد انگلیس ها ادامه داشت که در سال 1914 جنک اول جهانی بوقوع پیوست
در جنگ اول هندی های مقیم آلمان آمادۀ کمک به مخالفان بریتانیا شدند و کمیته یی را تشکیل دادند که فعالیت هایی را بر ضد بریتانیا راه اندازی نمایند و دامنۀ تبلیغات آنان تا مرز های افغانستان نیز رسید . در زمان جنگ اول یک ملیون هندی به خدمت سربازی سوق شدند و این حرکت واکنش شدید مردم هند را در پی داشت که سبب مهاجرت بسیاری پنجابی ها به کانادا گردید تا آنکه کانادا قانونی را به تصویب رساند که مانع ورود هندی ها به این کشور گردید . در این زمان حادثۀ رخ دادکه شورش هایی را در میان سیکها بوجود آورد . حادثه زمانی بوقوع پیوست که پس از تصویب قانون مهاجرت کانادا یکی از سیکها به نام " باباگوردیت سینگ " یک کشتی جاپانی به نام " کوماگاتا مارو" را به اجاره گرفت و گروهی از مهاجران هندی را بر آن سوار نمود و مستقیم به بندر "وانکوور" کانادا منتقل نمود که بهانۀ دولت کانادا را منتفی گردانید ؛ اما باز هم کانادا نه کشتی ونه مسافران را پذیرفت و کشتی دوباره عازم هند شد که میان سرنشینان کشتی و پولیس برخوردی صورت گرفت . این بر خورد ها بعد تر دامنۀ وسیعی در هند پیدا کرد که شورش مردم هند بر ضد انگلیس ها را بیشتر تحریک نمود .
هند در این جنگ نه تنها مکلف به دادن سرباز بود ؛ بلکه یک بار 100 ملیون لیره برای جنگ به نام هدیه به دولت بریتانیا نیز داد و بار دیگر هم از هند مبالغ هنگفتی گرفتند . در حالیکه گرفتن بریتانیا از هند چنین پول هنگفت به نام هدیه در واقع معنای مسخره گی مردم هند را داشت . از سویی هم در این زمان زیر دریایی های آلمانی تمام کشتی ها را که از بریتانیا به هند اموال تجارتی می بردند ، غرق میکردند . این رویداد تاجران هندی را خیلی متضرر گردانید .
از سویی هم حکومت بریتانیا بعد از جنگ تمام دستگاههای بانکداری هند را تحت کنترول خود در آورد تا با در دست گرفتن کنترول ارزی قدرت فوق العاده یی بر صنایع و موسسات هندی داشته باشد . بعد ها برای ترغیب تاجران انگلیسی قانون سیستم "برتری امپراطوری" را به کار بردند . این حرکت انگلیس ها ضربۀ سنگینی بر اقتصاد هند بویژه بر تاجران آن محسوب میشد که به نحوی قیام مردم هند را بر ضد استعمار بریتانیا روح تازه بخشید تا آنکه در سال 1918 جنگ اول جهانی پایان یافت و بعد از جنگ "لوکامانیا تیلک" یک تن از آزادی خواهان هندی از زندان رها گردید . در این وقت کنگرۀ ملی در دست اعتدالی ها بود و از نفوذ فراوانی د رمیان مردم برخوردار نبود . سیاستمداران مترقی هند هم "جامعۀ خود مختاری" (هوم رول لیگ)را تشکیل داد بودند . از این گونه سازمان های خود مختار یکی به رهبری "لوکامانیاتیلک" و دیگری به رهبری "خانم آنی بسنت" در هند تشکیل گردید که خانم "آنی بسنت" تا چند سال نقش زیادی در سیاست هند داشت . وی در بیداری هند و کشاندن آنان به سیاست زیاد تلاش کرد . تا آنکه فعالیت های انگلیس ها را خشمگین گردانید و حکومت انگلیسی او و همکارانش را برای چند ماه زندانی نمود . خانم بسنت چنان در میان مردم هند محبوبیت پیدا کرد که در زمان تشکیل کنگرۀ ملی در کلکته بحیث رهبر آن برگزیده شد .