مهرالدین مشید
شور جوانی و خاطرات روشنفکری، برخاسته از خاک وخاکستر دهۀ دموکراسی
خاطرات روشنفکری برخاسته از خاک و خاکستر دهۀ دموکراسی
از آنجا که سخن زدن از روشنفکری حرف بر سر پیوند های گذشته است که حال و آینده را درهم می آمیزند و ناگزیری فرار از خاطره ها را در پی دارد. با این تعبیر حرف بر سر روشنفکری به گونه یی گشودن کلافۀ خاطرات زشت و زیبا است، بیرابطه نخواهد بود تا بر گوشه یی از خاطرات گذشتۀ خود اشاره کنم تا باشد که تذکری برای خودم و تجربه یی برای خواننده گان عزیز باشد. درست به خاطر دارم، زمانی را که از پله های نوجوانی به مرحلۀ جوانی پا می نهادم و چرخ زنده گی را در یک خانوادۀ فقیر و در ضمن متدین خیلی دشوار به پیش می راندم. بنا بر تاثیرات خانواده گی و محیطی که از تاثیرات فطری هم بی اثر نبود، به گونه یی افکار اسلامی در من شکل می گرفتند و علاقمندی ام را به کتاب های شهید سیدقطب، مرحوم علی شریعتی، اقبال لاهوری، ابوالاعلی مودودی، مطهری، خمینی، موسی صدر، محمد قطب و ... هر روز بیشتر میگردانید. اما در این میان نوشته های شهید سید قطب و مرحوم شریعتی بیشتر از دیگران در افکارم خله میکردند و ذهنم را به خود مشغول می گردانیدند. بویژه آثار مرحوم شریعتی که از شور و جاذبۀ سرشاری برخوردار بود و است و به قول خودش با خواندن آثارش خاموشان را به فریاد، نشستگان را به قیام، ایستاده گان را به تکان، بی تفاوتان را با تفاوت، بی احساسان را احساس و تحرک می بخشد. آری با ابراز سپاس از حضور معنوی مرحوم شریعتی که نه تنها خاموشی ام را شکست، سخت تکانم داد و چنان تکان داد که اکنون هم جنبش هایش در جسم و روحم ساری و جاری بوده و قابل احساس هستند. نه تنها تکان که از جایم برکند و به قیام پایداری مرا کشانده که شور دمادم عاشقانه اش هر آن گویی بر قلبم فرو می روند و هر آن بر جوش و خروش فکری ام می افزاید. در تحرک سرشار از بار معنویت آن به گونه یی احساس آرامش کرده و به قلبم قوت می بخشد.
هرچند از ابتدا شور و احساسات دینی در من به گونۀ سنتی غلبه داشت و اما در دوران آموزش های متوسط مکتب اندک اندک داشت آگاهی هایم از حالت سنتی بیرون می شدند. تا آنکه در دوران لیسه آگاهی های اسلامی ام بیشتر جان گرفتند و پس از آشنایی با آثار دانشمندان فوق بیشتر به آگاهی مبدل شدند. در آن زمان که جریان های سیاسی چپ، راست و میانه در افغانستان فعال بودند و پس از دهۀ دموکراسی آزمون تازه یی را سپری میکردند. دهۀ دموکراسی در واقع بزرگترین چرخش در افغانستان را به نمایش می گذارد که شاهی مطلقه جایش را به شاهی مشروطه و حکومت پارلمانی میدهد. شاهی مشروطه در واقع پاسخی بود، برای مردم افغانستان که از مشروطۀ اول در زمان امیر حبیب الله آغاز شد و به گونۀ بیرحمانه یی سرکوب گردید و رهبر آن مولوی سروراز سوی حکومت وقت به شهادت رسید. شاهی مشروطه در حقیقت پاسخی بوده، برای بحران قدرت در کشور؛ اما با عقیم شدن آن نه تنها بحران قدرت در کشور پایان نیافت؛ بلکه ادامه یافت و پیچیده تر هم شد.
در این دهه قشر متوسط فعال تر شدند؛ زیرا این قشر بستر پرورش روشنفکران در هر جامعه یی است. از آنجا پیش قراولان اصلی جریان های یاد شده بیشتر جوانان بودند و از نزدیک با مردم رابطه داشتند . از آن رو به سرعت در میان مردم نفوذ کردند و اقشار گوناگون جامعه را به خود کشاندند. من که فردی از افراد جامعه بودم و از سویی هم اندکی ذهنم برای فهم مسایل قد میداد، از این تاثیرات بی بهره بوده نمی توانستم. هرچند با گروهی رابطۀ مستقیم نداشتم و اما به گروه های اسلامی تمایل داشتم. هرچند تمامی جوانان چه چپ و چه راست و میانه هر کدام بصورت کل یک هدف داشتند که همانا ترقی و تعالی کشور و بیرون کردن آن از رکود و انحطاط بود. این در حالی بود که تمامی باشنده گان کشور بویژه جوانان ترقی و تعالی کشور را یکی از آرزو های مهم خود می شمردند؛ اما صدها دریغ و درد که این صدیق ترین آرزو های جوانان کشور خیلی بیرحمانه به سرعت شکار جریان های سیاسی چپ، راست و میان گردید. جوانان که با فرهنگ، تاریخ و جامعۀ خود کم آشنا بودند و از بافت های نیرومند عناصر فرهنگی خویش آگاهی اندک داشتند. این اندک آشنایی ها و کم آگاهی ها با شور و شوق جوانی جوانان همدست شد و هرچه بیشتر بر احساسات شان افزود؛ احساساتی که با عقلانیت کمتر سازگار و با عواطف شان بیشتر همخوانی داشت. این کمتر سازگاری های لازم و همخوانی های نالازم نه تنها فرصت های خوب برای ایجاد تغییرات مثبت در کشور را از جوانان گرفت؛ بلکه سبب از دست رفتن بهترین فرصت ها از مردم افغانستان نیز گردید . خوب به خاطر دارم، روزی را که صنف هفتم مکتب بودم. در آن زمان دانشجویان دانشگاۀ کابل بخاطر نپذیرفتن لایحۀ جدید دست به اعتصاب زده و از رفتن به صنف های درسی خودداری کردند تا بالاخره حکومت بعد از شش ماه اعتصاب ها و تظاهرات لایحه را پس گرفت. دانش آموزان مکاتب شهر کابل نیز با محصلان معترض پیوستند. روزی در موجی از این تظاهرات معلم جغرافیه وارد صنف شد و یکی از دانش آموزان از وی پرسید، استاد این گروه های گوناگون چه می خواهند. معلم بصورت فوری یک کره رسم کرد و از کنار های پایینی کرده خطوطی به طرف بالایی آن کشید و گفت، نوک تباشیر را در قطب بالایی کره نهاد و گفت، همه جریان های سیاسی یک چیز می خواهند و اما هر یک از راه های مختلف، آرزو دارند تا به این نقطه برسند. سخنان استاد صراحت کامل داشت و با زبان خیلی ساده برای شاگردان هدف کلی جریان های سیاسی را توضیح کرد. از سخنان استاد این حقیقت آشکار بود که تمامی گروه های سیاسی و بویژه جوانان کشور تشنۀ ترقی و پیشرفت هستند. راستی هم جوانانی که خود را وابسته به هر جریان سیاسی می دانستند، بیشتر شان از مشی فکری و اهداف کلان گروه ها آگاهی نداشتند. تمایل شان با گروه های مختلف چپ سلیقه یی و با گروه های راست ومیانه سنتی بود. شماری جوانان که علاقمند تحول بودند و شایق پیشرفت بودند و به عدالت و مساوات در جامعه باور داشتند. انقلاب مارکسیزم و لنینیزم در شوروی سابق را الگویی برای رستگاری مردم شان تلقی می کردند. شماری ها هم با گفتن"مونژ لوی افغانستان غوارو" به شکار جوانان پرداخته بودند. کسانی هم جوانان را به زیر گیوتین سوسیال دموکراسی افگنده بودند و تعدادی هم فریاد حکومت اسلامی را بلند کرده بودند و اما نمی دانستند که حکومت اسلامی یعنی چه . شاید تعبیر آنان از حکومت اسلامی نان و پیاز خوردن و شب های تاریک را با تاریکی آفریدن های بیشتر تاریکتر نمودن باشد؛ زیرا رهبران و پیشاهنگان آنان از حکومت اسلامی فراتر از نام چیزی نمی دانستند. این نادانستن ها بود که پس از کشته شدن ملیون ها انسان و به قدرت رسیدن، نه تنها به کوچه یی از جادۀ اسلامی حرکت نکردند؛ بلکه چنان به پیکر اسلام ضربه وارد کردند و پرپرش کردند که نظیر چنین دین زدایی را در تاریخ می توان کمتر دید. خوشا به حال آن عاشقان آزادی و رزمنده گان مومن که جان های شان را قربانی رهایی کشور کردند و اما بدا به حال آنانیکه خون شهدا را به بازی گرفتند، به بهای خون شهدا کاخ ها و ویلا ها ساختند و با باری از بدنامی ها و پس سپری کردن زنده گی ننگین در آنها ، جهان فانی را وداع گفتند. صدها دریغ و دریغ و درد بر آنانی که هنوز هم زنده اند و حتا مرگ از آنان گریزان است. مانند لاک پشت ها بر ویلا ها دل داده اند و به سان گرگ های انسان نما به زنده گی غارتگرانه وننگین خود ادامه می دهند.
به هرحال هرچه بود، تمامی جوانان وابسته به هر جریانی که بودند، آرزو های پاکی برای آبادی و شگوفایی مردم شان داشتند و اما افسوس که همه چه متمایل به چپ یا راست و میانه و یا ناسیونالیست بودند؛ نه تنها از شناخت کافی فرهنگ و تاریخ خود فرسنگ ها فاصله داشتند؛ بلکه از افکار وایده ئولوژی هایی که تازه به آن پیوسته بودند نیز آگاهی نداشتند. به قول مرحوم شریعتی به آدم هایی می ماندند که در یک دست شان قرآن و دردست دیگر شان انجیل و اما از هر دو آگاهی دقیق و درست نداشتند. چه رسد به آنکه فراتر از آن توانایی قرائت تازه از ایده ئولوژی های شان را می داشتند. این بیچاره ها در واقع نه مسلمان بودند و نه مسیحی و نه هم مارکسیست؛ زیرا هیج یک از آنها از کتاب های خود آگاهی نداشتند. این ناآگاهی ها سبب شد که جوانان زیادی به تور جریان های سیاسی بیافتد و ناآگاهانه زنده گی شان به بازی گرفته شود. در حالیکه در عقب جریانی های مذکور دستان شبکه های استخباراتی دراز بود و هر یک وابسته به شبکه های مختلفی بودند. بافت های تار عنکبوتی شبکه های مذکور همین اکنون در کشور محسوس است. امروز می بینیم که جنگ در افغانستان زیر نام مبارزه با تروریزم به پیچیده ترین جنگ شبکه های استخبارات جهانی مبدل شده است. هرچند شعار هایی چون« خانه، کالا و نان» در افغانستان آن روز که به مراتب فقیرتر از امروز بود، شعار پرزرق وبرقی بود و به سرعت در دل های تهی دستان شهری چنگ می زد.
از همین رو بود که شماری های ناآگاهانه قربانی شعار « کور، کالی، دودی » ترکی شدند؛ اما نمی دانستند که شبکه های استخباراتی نه تنها گزینه ها را استخباراتی کرده بودند؛ بلکه اندیشه های بزرگ دینی و غیر دینی را حتا ایده ئولوژیک نموده بودند تا باشد که زیر چتر ایده ئولوژی به اهداف غرض آلود و عمق استراتیژیک شان در کشور هایی مانند افغانستان برسند. شبکه های استخباراتی بخاطر مخفی نگهداشتن اهداف اصلی شان تلاش کردند تا بستر های نبرد ایده ئولوژیک را در کشور کسترده ساخته و هم عمیق تر سازند تا جریان از رفتن به سوی عقلانیت باز مانند؛ زیرا بالنده گی ها و شگوفایی های واقعی یک جریان سیاسی وابسته به عقلانی شدن آنها است. این راه را برای شناخت ارزش های واقعی دموکراسی در یک جامعۀ لیبرال و غیر لیبرال بصورت بهتر هموار می سازد.
هرچند اکثر جوانان در آن زمان شور شگفت آوری به دموکراسی و آزادی داشته و اما نمی دانستند که این دو چگونه بهم پیوند می یابند. در حالی که باهم بودن این دو به دموکراسی لیبرال و باهم نبودن آنها دموکراسی های غیرلیبرال را بوجود می آورد. آنهم در کشور هایی که در آن حضور اردو و سیاستمداران غیرلیبرال مسلط و چشمگیر باشد. دراین گونه کشور ها دموکراسی لیبرال به شدت آسیب پذیر بوده است. مصر امروزی نمونۀ آشکار این قربانی به شمار می رود. این جوانان در حالی از دموکراسی داد می زدند که در کشور ساختار های دموکراسی و شالوده های آزادی بوجود نیامده بود. هرچند شاه پس از تصویب قانون اساسی در سال 1343 خورشیدی دروازه های دولت را برای ورود خانوادۀ سلطنتی بست و بدین وسیله داوود را زمینگیر نمود. با تصویب قانون اساسی کشور وارد دهۀ دموکراسی اول شد و نظام شاهی مشروطه جای نظام مطلقۀ سلطنتی را گرفت. به این ترتیب راه برای انتخابات پارلمانی در کشور هموار گردید؛ اما کشور از لحاظ داشتن ساختارهای دموکراسی با دشواری زیادی رو به رو بود که کمتر زمینه ساز و ممد ارزش های دموکراسی و آزادی در کشور بود. در حالیکه دموکراسی و آزادی لازم و ملزوم یکدیگر بوده ودرجۀ با هم بودن آنها دلالت آشکار به تحقق بخشیدن ارزش های با همی آنها درجامعه دارد، به همین گونه باهم نبودن آنها دلالت برعدم توافق ارزش باهمی هردو درجامعه داشته و زمینه ساز اصطکاک های شدید و حتی خطرناک اجتماعی میشود . برهمین گونه باهمی اسلام ودموکراسی میتواند بر درجه و میزان تحقق آزادی های دموکراتیک دریک جامعۀ اسلام افزوده والگو های خوبی از یک جامعۀ ایده آل شرقی را ارایه کند. این میتواند جنبه های مهار نشدنی نظام لیبرالی را در یک دموکراسی شرقی مهار نماید . نه تنها اینکه مهار مینماید؛ بلکه تجارب وآموزه های روزتا روز آن بر رشد و بالنده گی ساختار ها و شالوده های نوعی لیبرالیزم اسلامی اثر بسزایی برجا می گذاشت. ممکن بود که تا حدودی موضوعات اختلافی میان هر اسلام و لیبرالیزم هم کاهش می یافت.
هرچند لیبرالییزم در مخالفت با حکومت های استبدادی ونفی زمامداران مستبدان تاریخ بوجود آمده وهر نوع استبداد جمعی را مردود می شمارد؛ اما این که منبع معرفت و آگاهی را عقل میداند و از اصالت وحی انکار می ورزد، با دین در تقابل واقع شده است. از سویی هم آنقدر روی آزادی های فردی تکیه دارد که از دیدن تنگنا های نامریی و مریی نظام های طاغوتی عاجز است. از سوی دیگر آزادی های نامحدود اقتصادی لیبرالیزم ناهنجاری های اقتصادی را به بار می آورد که لیبرالیزم از آن چشم پوشیده است؛ اما در اسلام آزادی های فردی، محدودیت اجتماعی نیز دارد. انسان آزاد است، ولی آزادی اش نباید، آزادی دیگران را سلب کند. این آزادی ها در چهارچوب قوانین الهی و عقلی تنظیم شده اند که در دایرۀ عقلانیت روشنگرانه به شگوفایی می رسند و نقطۀ قوت و سطوت قد برمی افرازند؛ اما هرچه باشدف در آن روزگار تحمل ناپذیری نظام سلطنتی از ترس براندازی نظام سبب سرکوب نیرو های اسلامی و غیراسلامی گردید. البته این سرکوب بیشترمتوجه نیروهای اسلامی بود که دولت را متمایل به حمایت ازگروه های چپ می کردند. این حرکت حکومت نوعی چراغ سبز نشان دادن به شوروی سابق بود که از حامیان پروپاقرص حزب پرچم بود . این رویکرد نظام خشم شماری گروهای راستی و چپی را برضد آن نیز برانگیخته بود. شاید گزاف نباشد، اگر گفته شود، حمایت نسبی دولت از گروه های طرفدار مسکو نوعی بی اعتمادی و فاصله را میان گروه های گوناگون چپ و راست بوجود آورد که در نتیجه تنش جدی اسلام گرا ها را با مائوئست ها در پی داشت.
شاه در حالی دست به اصلاحات در کشور زد و باب دموکراسی را در کشور گشود که هنوز کشور از داشتن اردوی لیبرال و سیاستمداران لیبرال خیلی رنج می برد و از سویی هم خشم حلقۀ سلطنتی را نسبت به خود برانگیخته بود. اصلاحات شاه در چنین بستر بیمار نتوانست پاسخ روشن برای تقویه دموکراسی در کشور باشد . از این رو برای برآورده شدن آزادی خواهان راست، چپ و میانه در کشور نسخۀ نجات کامل نمی توانست به شمار برود. هرچند گروه ها بیشتر ایده ئولوژیک عمل کرده و با رویکرد های تمامیت خواهانه در برابر یکدیگر صف آرایی داشتند؛ اما با آن هم اشتراک دانش جویان راست و چپ در انتخابات دانشگاهی برای گزینش رییس و معاون محصلان نویدی بود در راستای نهادینه شدن ارزش های دموکراسی و تحقق آزادی های انسانی که جرقۀ امید را بر چشمان دوستان دموکراسی و آزادی درخشاند. هرگاه جریان های سیاسی آن روزگار بصورت طبیعی وخارج از مداخلۀ خارجی ها در کشور انکشاف یافته وسروسامان خوب تر می یافتند. بعید نبود که به تدریج جریان های ایده ئولوژیک چه چپ و چه راست جای شان را به تدریج به جریان های غیرایده ئولوژیک میدادند و یا خود تغییر ماهیتی نموده و بحیث رقبای سیاسی وارد کارزار مشترک سیاسی می شدند. معلوم است که حالا نه تنها افغانستان؛ بلکه کشور های شرقی امروز شاهد تجربۀ جدید حکومت داری های خوب می بودند. بعید نیست که مودل هایی انکشاف یافته تر از ترکیه را امروز در منطقه شاهد می بودیم؛ اما نه تنها که چنین نشد؛ بلکه بیشتر ایده ئولوژیک شد واز قوت لیبرالی حرکت های یادشده کاست. این بدان معنا است که اسلام با دموکراسی در اصول توافق داشته و تنها رویکرد های دموکراسی است که می تواند، برعمق و گسترده گی سازش و توافق اسلام با دموکراسی ببافزاید.