مهرالدین مشید

 

در این وادی گرگ ها بی آنکه فولاد باشند یا سکندر  حال و هوای دیگری دارند

در این وادی "علمدار"ان همه گرگ اند و گرگانش علمدار "سکندر"

قسمت اول

در این تردیدی نیست که سناریوی سریال "وادی گرگ ها" مانند سایر سریال ها و فلم ها برگرفته از آثار نویسنده گان شناخته شده  و کتاب های مشهور داستانی است. این سریال هرچند  بازتاب دهندۀ واقعیت های عینی جامعۀ ترکیه است و اما به نحوی از انجا پرده از واقعیت های عینی جامعه های گوناگون برمیدارد؛ زیرا زنده گی انسان ها باوجود یک سلسله اختلافات فرهنگی بازهم شباهت هایی بهم  دارند که برخاسته از ویژه گی های فطری انسان ها در روی زمین است که بیانگر و گواۀ روح مشترک فرهنگی در جامعۀ بشری است؛ اما از این واقعیت نمی توان چشم پوشید که فرهنگ بشری باوجود شباهت ها دارای یک سلسله تفاوت هایی نیز است  که با توجه به ویژه گی شرق و غربی، افریقایی و آسیایی، اروپایی و امریکایی و بالاخره بومی و غیربومی از یکدیگر متفاوت هستند. این تفاوت ها سبب شده که هویت های فرهنگی، تاریخی و ملی کشور ها از یکدیگر متفاوت باشند. در واقع تفاوت های فرهنگی، شرقی و غربی، آسیایی و اروپایی، اروپایی و آسیایی و غیره از تفاوت های هویتی انسان های روی زمین پرده برمیدارد که بیانگر هویت حقیقی انسان شرقی و غربی و آسیایی و افریقایی است.

حالا که بحث بر سر سریال وادی گرگ ها است، بهتر خواهد بود تا وارد بحث اصلی گردید. چشم هر کس که به عنوان بالا بیافتد، بصورت ناخودآگاه قیافه هایی چون پولاد، مماتی، موتی، مورو، عبدالحی و ... در ذهن خواننده خطور می کند، سریالی که حکایت از قامت آرایی علمدار رهبر قوی ترین شبکه های مافیایی و ایادی آنان در ترکیه دارد. سریال وادی گرگ ها هم باوجود تفاوت ها، حکایت از یک رنگی فرهنگ ها در این دنیای رنگارنگی فرهنگ ها  دارد. قهرمان این سریال شخصی به نام پولاد علمدار است؛ اما در کنار این ها همت بلند، معیار وطن دوستی و وفاداری پولاد را در این سریال می توان به خوبی به تماشا نشست که چقدر به عدالت وآرمان های مردم و کشورش وفادار بوده و هر حرکت ضد مردمی در ترکیه را منسوب به امپریالیزم جهانی می داند. چنانکه او بر پاسداری از عدالت تاکید کرده و می گوید، صلح افتخار و آرزوی مردمش است. پولاد امپریالیزم را عامل اصلی ناآرامی ها و ناگواری های کشورش دانسته و می گوید مردم ترکیه این همه زحمات را بخاطری تحمل می نمایند که مسلمان اند و امپریالیزم بخاطر از بین بردن آزاد های انسانی آنان این دام ها را کشیده است. پولاد وارد کننده گان اسلحۀ غیرقانونی در کشورش را وطن فروشان خوانده و از هیچ گونه پیکار در برابر آنان دریغ نمیکند.  این ویژه گی های پولاد می تواند، الگوی مبارزاتی هر پولاد شریف، باایمان و وطن دوست باشد؛ زیرا امیدها و آرزو های راستین در هر زمانی بویژه در حالات مشقت و سختی ها می تواند، برای انسان نیرو ببخشد. هرچند این سریال سخن از گرگ های مافیایی دارد که در وادی های کشوری شاداب و امتداد یافته به بحیرۀ کسپین و بحیرۀ مدیترانه مشغول قلدری ها و شکار انسان هستند؛ اما این گرگ ها چندان بی شباهت به گرگ های درندۀ افغانستان نیستند که سخت سرگرم غارت و ویرانی کشوری به نام افغانستان هستند.

هرچند سریال وادی گرگ ها پرده های گوناگونی دارد و سکندر در یک بازی استخباراتی که رهبر مافیا و رقیب علمدار است. یک باره در سمت معاون شبکۀ اسخباراتی صعود نموده  و فولاد ناگزیر به فرمانبری از وی می گردد؛ اما فولاد عصیان کرده و بازی سریال رنگ دیگر را می گیرد. در حالیکه اسکندر در خفا با شبکۀ گلادیو رابطه دارد؛ گلادیو، شبکۀ استخباراتی است که طرح های توطیه گرانه برضد کشور ها را طرح ریزی کرده و از سوی کشور های اروپایی بویژه فرانسه و ایتالیا پشتیبانی می شود. این شبکه مزدورانی در سراسر جهان دارد که برای منافع آن کار میکنند؛ اما فولاد سابق رییس استخبارات ترکیه و اکنون معاون اسکندر بحیث قهرمان ملی شناخته شده و برای آزادی و استقلال ترکیه کار می نماید. فولاد شناختی که از اسکندر دارد، هر آن فرصت را از دست نداده و در صدد به دام افگندن وی است. چنانکه باری یکی از حامیانش  به سوی اسکندر آتش گشود و اما او جان به سلامت برد، ولی این پایان بازی نیست و سرنوشت رییس و معاون سرانجام یکی بحیث قهرمان ملی و آزادی خواۀ دلیر و دیگری عضو مخفی گلادیو رقم می خورد. هرچند بعد ها معلوم شد که اسکندر دراین فلم به چه سرنوشتی دچار می گردد و روابطش با گلادیو چگونه است. با آنکه اسکندر از روابطش به گلادیو فکر های دیگری دارد و از آن برای رسیدن به قدرت بیشتر و غلبه بر رقبای خود بهره می گیرد و حتا روی پیوند داشتن خود با گلادیو ها سوالیه می گذارد.

این بازی هم چندان بی شباهت به  بازی های مافیایی در کابل نیست. درست نقشی که از یازده سال بدین سو سرمشق کار نظام حاکم در کابل است. وی هر چند رهبری یک تیم مافیایی بدون تغییر را به عهده دارد و بعد از اوج گرفتن رسوایی های شان در فساد اداری و غصب زمین برای خاک افگندن در چشم مردم به تعویض آنان می پردازد؛ اما در این میان گاهی طوری واقع می شود که مهره های ذخیرۀ مافیایی را از بیرون به گونۀ گزینشی وارد قدرت می گرداند تا با این بازی مضحکه از یک سو ناقوس فریب ایجاد اصلاحات را به صدا درآورد و از سویی هم پدر خواندۀ مافیا رسم مافیا پروری را در زنجیرۀ قدرت حفظ کند.

 تماشای این  سریال که سرشار از بازی های مافیایی است، یادآور بازی های مافیایی در کشور ما است که چگونه مافیا های گوناگون سرنوشت مردم ما را به فساد، غارت، تباهی و اسارت کشانده اند. نقش پولاد در نبرد با مافیای ترکیه، رویای پولادی را در افغانستان در افکار زنده می سازد تا در برابر قلدران و زورگویان در این کشور قدعلم نماید؛ اما این علمدار در برابر مافیا های سیاسی، اقتصادی و مواد مخدر در نماد مثلث طلایی غارت و غصب زمین به اضافۀ مافیای استخباراتی در نماد طالب و اما در اصل پیش قراول جنگ نیابتی، قرار دارد که در برابر آزمونی خطرناکتر و دشوارتر از علمدار ترکی قرار خواهد داشت تا در نبرد با مثلث طلایی و بهم بسته و جداناپذیر و حتا در بافتی مرموز با مافیایی استخباراتی  پیروز بدر آمده و با عبور از "هفت خوان رستم" طالبانی دمی نفس راحت بکشد. هرچند نبرد با این مثلث مافیایی استخباراتی در ساختاری نهایت دشوار قومی و زبانی ازهم گسیخته خیلی مشکل و حتا ناممکن است؛ زیرا این بافت چنان پیچیده و ژرف است که هر گونه رویارویی علمدار را با آن سخت به چالش می برد. این علمدار در هفت وادی گرگ های افغانستان چنان درگیر سخت ترین رویارویی ها خواهد بود که شاید علمدار ترکی هنوز یک وادی آن را نپیموده است؛  زیرا او در این وادی پیچ در پیچ با گرگانی روبه رو خواهد بود که دیروز بادیه نشینان صاف و صادق و بی آلایشی بوده و از خیل پابرهنه ترین پابرهنگان عالم بودند . از تبار مظلومانی بودند که از سال های زیادی بدین سو کوله باری از رنج ها را ناگزیرانه بر سرودوش کشیده بودند. زنده گی شان جز پیام آور درد های بیدرمان و یاس های بی پایان چیز دیگری نداشت و ساطور استبداد را بر شانه های نحیف خویش تحمل می کردند که امروز هم داغ هایش بر پشت و پهلوی آنان سنگینی دارند؛ اما هزاران دریغ و حیف که این مظلومان پاترقیدۀ تاریخ، امروز قیافه های دیگری اختیار کرده اند و با آن ژست های صمیمانه و گرم انسانی گذشتۀ خویش بدرود گفته اند. از این هم بدتر به گرگانی مبدل شده اند که حتا از مکیدن خون یتیمان، بیوه زنان  و مظلوم ترین انسان افغانستان چه که از خوردن گوشت و استخوان آنها هم سیر نمی شوند. در حالیکه دیروز بره ها و گوسفندان بیچاره یی بودند که زیر ساطور گرگان استبداد اندکترین توان قدآرایی را نداشتند؛ اما امروز به گرگان درنده یی مبدل شده اند و هرچند گاهی تلاش می کنند، با تغییر سیما ظاهر شوند و در قیافۀ شیران آشکار گردند تا با پنهان کردن سیمای کریۀ کنونی و بازنمایی چهرۀ دیروزی شان، برای فریب مردم چنان روباه نمایی شیرگونه نمایند که برمصداق تقلید بقه از کبک از هردو بازماند. با ژاژخایی هایی پراگنده و بیهوده خاک در چشمان مردم می افگنند. این ها هرچند تلاش میکنند تا دستان روباۀ مکار تاریخ را از پشت ببندند؛ اما با تاسف که این گوسفندان  دیروزی که از خیل گرگ زده گان دی اند، در این کار چندان توفیقی نداشته ندارند. هراز گاهی که در قیافۀ شیر ظاهر می شوند، خود را نه در سایۀ روباه بلکه روباه و زمانیکه در قیافۀ روباه آشکار می گردند، خویش را در سایۀ شیرمشاهده می نمایند. از این رو است که قیافه درآمدن های تازه به تازه را هم به عوضی گرفته و آنگاه می خواهند شجاعت شیر را از خود به تماشا بگذارند، با ژست های روباه گونه پیش چشمان مردم قرار می گیرند. آنگاه می خواهند، در لباس روباه به مانور پردازی اقدام کنند، چنان خود را از شهامت تهی می بینند که حتا رویای شیر بودن و روباه بودن را از دست داده و در بساط بی قیافگی های دردناک رنج مرگ جانکاه را ناگزیرانه می کشند. بالاخره متوجه می شوند که در اصل نه شیر اند و نه روباه؛ بلکه گرگ مسخ شده یی اند که چهرۀ انسانی دیروزی خود را خیلی ناامیدانه به تماشا نشسته اند و یارای بازگشت به سیمای انسانی قبلی را به کلی از دست داده اند.

هرمز فیلسوف انگلیسی مقولۀ جالبی دارد که میگوید، انسان برای انسان گرگ درنده یی است. راستی هم بربیناد باور عرفا هر از گاهی که ویژه گی های حیوانی انسان به تحلیل نروند،  در انسان ها باقی می مانند. بعید نیست که شماری ها هرچند در قیافۀ انسان آشکار می گردند و اما در اصل گرگ هستند. با این تعبیر گرگ های انسان نما در جهان کم نیستند، شاید از همین رو باشد که ریالیزم جوهرۀ جهان را در شر می داند و آنچه به نام نیک می بیند، از آن سراب دروغینی بیش تعبیر نکرده است. بی جهت نیست که انسان در چنین سراب دروغین باید انسان برای انسان گرگ درنده باشد تا با  نیک نمایی های کاذبانه انسان و ارزش های انسانی را ذبح شرعی نماید؛  اما این بدان معنا نیست که ریالیزم  برخلاف آن چه گروهی می پندارد، عکس برداری از زنده گی نیست، بررسی مشکلات جامعه و کوشش برای حل آنها نیست؛ بلکه فلسفۀ خاصی در فهم زنده گی و زنده گان است .  ریالیزم سعی در تغییر واقعیات زنده گی کشف اسرار و افشای حقایق و تفسیر واقعیت های زنده گی دارد. شاید در نهایت از ناگزیری ها باشد که این گوسفند های مسخ شده  که نه گرگ اند و نه هم روباه  گاهی از ناگزیری ها خویش را در قیافۀ یک بز به تماشا بنشینند که با یاددهانی بداخلاقی ها  و عیاشی، شور و شوق شوخی های بزی هم تیغ از دمار شان بیرون کند؛ زیرا این گرسنگان دیروزی چنان در رنچ شکم پری ها افتاده اند و در زیر بار رنج عیاشی ها و فحاشی های بی رویه قامت های خویش را افتاده بر زمین می یابند. هر از گاهی که اندکی از محکومیت وجدانی خود را رها می بینند، رنج فرزندان مست و میخواره و غرق در هیرویین، تریاک و چرس خواب در چشمان شان را می شکند. شگفت آور این که گاهی هم که خواب و خور بر آنان غلبه می کند، گویا از دست بیداد هوای بلند شدن به کوه را در سر می پرورند. آفرین بر مردم مظلوم افغانستان که از اضافه تر یازده سال گران سنگ ظلم و فساد این گرگان درنده را ناگزیرانه به دوش می کشند و شاید بیشترین آنانی که به کوه ها رفته اند، حوصلۀ شان در برابر بیداد و فساد این ها به سرآمده و ناگزیر فرار را بر قرار ترجیح داده اند. بعید نیست جنگ در برابر این مفسدان و غارتگران را با وجود وابستگی به شبکه های استخباراتی مشروع بشمارند. 

تاسف آور این که این ها نه از تبار آن گرسنگان دیروزی اند که شهامت یعقوب لیث صفاری(1)، به قول خودش رویگر زاده را هم ندارند که به فرستادۀ معتمدت خلیفۀ عباسی گفت، سلطنت را از راه دلاوری و شیرمردی به دست آورده ام نه از میراث پدر و نعمت تو، تا خاندانت برنیندازم.  و نه هم از هم رکابان و قافله داران رادمردانی که با قبول رنج گرسنگی ها در اوجی از شکوه و وقار از عنقای بلند پرواز باج و از بال استغنا خراج میگیرند؛ بلکه این ها به عکس از آن دون همتانی اند که با بزرگ همتان میل دوستی و حتا سرآشتی ندارند و بل با ودنان هم آویز اند و با متملقان از یک یخن سر بیرون میکنند. در هم کاسگی و هم ساغری ها با زبونان رنج خنثا مشکلی ها را مشکل تر از هر زمانی به جان و دل خریده اند. حالا از هر بی خاصیتی درمانده تر شده اند.

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت