نوشته شده توسط: منصوری
اراجیف جنرال طاقت، یون و افغانمل در پرتو مستندات تاریخی
اخیراً سخنان توهین آمیز عدۀ بی فرهنگ و فاقد اخلاق در مورد اقوام غیر پشتون باعث ایجاد خشم و واکنش گستردۀ چه در سطح رسانه ها و چه در متن جامعه گردید.
اگر چه هتک حرمت و دهن کجی نسبت به اقوام شریف کشورنه تنها مسبوق به سوابق است بلکه حافظه تاریخ تراژیدیهای کله منارها٬ جابجایی ناقلین غاصب وسیاست زمین سوخته و موارد مترادف آن را نیزفراموش ننموده است. اما آنچه این مسئله را در چنبرۀ سوال قرار میدهد اینست که آیا اقداماتی از این دست که بدون توجه به حساسیت های اجتماعی و ضوابط اخلاقی جامعه صورت میگیرد. ساخته و پرداخته عدۀ اراذل و اوباش ایست که شرف و عزت شان را در فاشیزم قبیلوی باخته اند یا تفکر جمعی٬ سیاست کلی و استراتیزی فاشیستی یک قوم خاص.
تنش های از این قبیل مارا به نقطۀ میرساند که ما کیستیم؟ و اینجا کجاست؟
آنچه واکنش عمومی را در پی داشت طرح دو مسئله از جانب نامبرده گان است که:
افغانستان کنونی سرزمین صرفاً پشتون هاست نه سایر اقوام. -۱
اقوام تاجک٬ ازبک و هزاره نا اهل٬ نا خلف و حرامی اند. -۲
من بر آنم تا مطالبم راحول محور این دو مسئله ارائه نموده و در پرتو دلایل و مستندات تاریخی به وآکاوی آن ها بپردازم.
مورخین را عقیده برآنست که تاریخ باید برمبنای دو عنصر اتکا داشته باشد. واقعیت نگری و عینیت. در مورد شجره افغانها (پشتونها) نظریات گوناگونی وجود دارد.
میر غلام محمد غبار مورخ شهیر کشور(افغانستان در مسیر تاریخ، مقدمه ۱۹۹۹) مینویسد: تا قرن ۱۸ افغان نام عمومی پشتوزبانان مملکت قرار گرفته بود. و بعد ازقرن ۱۸وسعت آن بجایی رسید که نام عمومی مردم افغانستان اعم از دری زبانان و ترکی زبانان وغیره شناخته شد. مسئله مسکن گزینی افغانها (پشتونها) از لحاظ تاریخی توجه بیشتری را بخود جلب میکند. ازاینرو نباید میان قوم افغان ﴿پشتون) وتاریخ نامگذاری افغانستان معاصر علامه تساوی گذاشت.
غبار (درافغانستان در مسیر تاریخ در صفحه ۳۱۰) مینگارد: از وقتیکه تاریخ بیاد میدهد پشتونها در شرق افغانستان وجبال سلیمان اقامت داشتند. و به تدریج به چهار طرف منتشرگردیدند.
بطلیموس، جغرافیدان نامدار یونان، پشتونها را یکی از ۱۱ قبیله بادیه نشین آریایی معرفی میکند که از منطقه جنوبی دشت های آسیایی میانه حرکت کرده از سلسله جبال هندوکش گذشته و در دامنه های کوههای سلیمان اقامت اختیار نموده اند.
هرودت، مورخ یونانی ۴۴۰ قبل از میلاد و پروفیسور گاردون٬ پشتونها را قبیله که در مناطق شمالغرب هند متوطن میباشند معرفی میکنند.
راورتی، دانشمند انگلیسی، پشتونها را متعلق به دو خانواده یهودی میداند که از اسراییل باستان منشأ میگیرند.
رومودین، دانشمند روس، (در کتاب افغانستان، جلد دوم، صفحه ۲۲) مینویسد که در تورات، کتاب مقدس عبرانی، کلمه افغانه بطور مکرر تذکر یافته است و افغانه را نواسه ساوول محسوب میکند.
افضل خان ختک، مورخ پشتون، (در اثر خود بنام تاریخ مرصع، صفحه ۲۹، و ریاض السیاحه، صفحه ۱۵) مینگارد بعد ز اخراج یهودان از ولایت شام فرزندان افغانه طرح اقامت را در کوهستانات غور٬ غزنی٬ کابل و قندهار ریختند.
نعمت الله خان مورخ افغان (درکتاب خود بنام د پشتنو تاریخ، صفحه۱۲) ضمن تایید آن٬ این حادثه را بالاثر حملۀ بخت النصر به اسراییل و تصرف معبد سلیمان ارتباط میدهد.
عبدالله خان هراتی، الفنستون و اولف کاروی (در کتاب خود بنام پتان، صفحه ۹) نیز منشای یهودی پشتونها را تایید میکنند.
قاضی عطاالله خان مورخ پشتون (در کتاب خود بنام د پشتنو تاریخ، صفحه ۱۸۰) وگریگوریف، مورخ روسی، (در کتاب خود بنام کابلستان و کافرستان، صفحه ۴۵۴-۴۵۵) نیز بر اساس عادات عمومی پشتونها٬ شباهت چهره و طرز معاشرت آنها به بنی اسراییل روی این مسئله صحه میگذارد.
افضل خان ختک مورخ مشهور پشتونها و مولف تاریخ مرصع در صفحه ۶۱۲-۶۱۳ کتابش از چگونگی وجه تسمیه پشتونها مخصوصا غلجایی ها پرده برداشته و مینگارد:
شیخ بیت در ردیف فرزندانش دختری داشت بنام متو. نسبت کشمکش و روزگار یک جوان بنام شاه حسین از امیرزادگان غور از وطن خود دور گشت. و به موجب تاثر وآزرده گی از عزیزان خود نزد شیخ آمد شیخ اورا در قبیله خود جاه داد. روش مهربانی پدرانه به او کرد. شاه حسین با متو، دختر شیخ بیت، رابطه نا مشروع پیدا کرد .علایم این رابطه تبارز کرد. شیخ ناگزیر پس از کاوش و تحقیقات لازمه متو را در نکاح شاه حسین غوری درآ ورد. طفلی که بدنیا آمد غلزوی یاد کردند که سر انجام غلجایی را بخود گرفت.
اولف کاروی (در اثرش بنام پتان در صفحه ۱۶) این ماجر را تایید نموده و غلزوی را حاصل عشقبازیهای مخفیانه شاه حسین و متو میداند.
عبدالحی حبیبی مورخ مشهور پشتون (در کتابش بنام تاریخ مختصر افغانستان، صفحه ۷۱، جلد دوم) در رابطه با اولادگان شیخ بیت چنین تذ کر میدهد:
از اولادگان شیخ بیت شخصی بنام غلزوی -غلجایی معروف است که جد بزرگ غلجایی های افغانستان میباشد.
عبدالحمید محتاط، سیاستمدار و مورخ شهیر کشور، ( در تاریخ تحلیلی افغانستان در صفحه ۶۵) مینگارد که اکثریت مورخین را عقیده بر آنست که شاه حسین از مردمان تاجک بود وبر نژاد آرایی منتهی میشود و بعض غوری ها را نژاد ترک میپندارند.
اولف کاروی، غوری ها را در اصل تاجک با منشا فارسی میداند. وی پشتون ها را به ۳ بخش تقسیم میکند:
قبایل غربی -۱
در قسمت غربی کوههای سلیمان سکونت دارند عبارت اند از درانی ها -غلجایی ها که در قندهار٬ قلات٬ غزنی و هرات حیات بسر میبرند. (افغانستان کنونی)
قبایل شرقی -۲
اینها در بین رودسند وجناح جنوب شرقی سلسله جبال سلیمان سکونت دارند که در مردان و پشاور حیات بسر میبرند. (پاکستان کنونی)
پتان ها -۳
که بنام کرلانی نیز یاد میشوند. در این جمله وزیر٬ بنو چی٬ ختک٬ بنگش و افریدی شامل میشود. (پاکستان کنونی)
بیلیو، دانشمند بریتانیا، (در صفحۀ ۱۱۰ کتاب نژادهای افغانستان) مینویسد: تاجکها در سراسر اراضی پهناور افغانستان از هرات الا خیبر و از قندهار الا رود آمو زیست داشتند.
مک گریگور (در صفحه ۷۰۷ کتاب آسیای میانه) به نحوۀ دیگر این مطلب را بیان میدارد: تاجکها نفوس عمدۀ کابل٬ قندهار و هرات را تشکیل داده اند.
راورتی (در صفحه ۴۱ کتاب نصابنامه افغان) ننگرهار را به حیث یکی از شش ناحیه و یا سرزمینکه تاجکها در شمال سفید کوه و یا سپین غر زیست میکردند ترسیم میکند. او میگوید که در درهً ننگرهار ۱۵ هزار فامیل تاجک زندگی دارند. نویسندۀ مذکور در صفحه ۶۵ همین کتاب میآفزاید: قبل از انتخاب کابل به حیث پایتخت دولت سدوزایی ها در زمان سلطنت تیمور شاه٬ کابل محل سکونت کسانی بود که به زبان فارسی تاجکی صحبت میکردند.
ظهیر الدین محمد بابر (در صفحۀ ۸۳ کتاب بابرنامه) نیزدر قرن ۱۵ و ۱۶ این حقیقت را تایید کرده میگوید: تاجکها باشنده گان اصلی شهر کابل و نواحی آنرا تشکیل داده اند.
ریسنر( درصفحه ۸۰ کتاب رشد فیودالیزم و تشکیل دولت افغانی) مینویسد: تاجکها اکثریت عظیم شهرهای کابل، جلال آباد و کوهستان را در پایان قرن های ۱۸ و ۱۹ تشکیل نموده بودند وهمچنان دسته های مجزایی از آنها در دره های کنر، خوست و سایر مناطق زنده گی داشتند.
عبدالحمید محتاط، مورخ وسیاستمدار برجسته کشور، (در صفحه ۱۵۱ کتاب تاریخ تحلیلی افغانستان) مینگارد: در دوره های حکومت سامانی ها در قرن ۹ و ۱۰ هجری و حکومت غوری ها در قرن ۱۲ و ۱۳ هجری٬ مردمان هرات٬ قندهار٬ غزنی و کابل را تاجکان تشکیل میدادند٬ اما در نیمۀ قرن ۱۸ یعنی زمان سلطنت احمدشاه درانی و نیمۀ قرن ۱۹ پس از خونریزی های طولانی٬ تصاحب و غصب اراضی و مالکیت زمین در نواحی جنوب افغانستان از طرف بنیانگذاران دولت ابدالی و جانشینان بعدی آنها عملی گردید.
آنچه از مطالعۀ مطالب متذکره مشهود است اینکه: پشتونها در مغایرت با آنچه ادعا میکنند نه صاحبان اصلی این سرزمین بلکه مهاجران متجاوزی اند که از نقاط دیگر به اینجا سرازیر شده اند و هویت قومی خود را در گسترۀ زمان بر سایر اقوام تعمیم بخشیده اند.
طبق نظریه جامعه شناسان٬ پشتونها جز محدود اقوام بزرگی در جهان اند که تا هنوز با همۀ فراز و نشیب سیر تکامل تاریخ جوامع بشری پایبندی عمیق شان را به سنت های قبیلوی شان حفظ کرده اند. خصیصه های منحصر به فرد اتنیکی و گرایش مفرط بومی آنها به قبیلگرایی مانع از ایجاد دولت قدرتمند مرکزی در طول حیات سیاسی شان بوده. در مقاطعی از تاریخ هم که بطور نسبی مطرح بوده اند. تسلط شان محصول دو فاکتور استبداد داخلی ووابستگی خارجی بوده. علیرغم آنکه در طی حدوداً سه قرن اخیر سکاندار قدرت سیاسی در کشوریکه از گروه های نژادی٬ قومی٬ لسانی٬ مذهبی و فرهنگی مختلف ترکیب یافته٬ بوده اند. اما هیچگاهی درایجاد ملت وتعمیر هویت ملی توفیقی نداشته اند. و تا هنوز که هنوز است٬ افغانستان بعنوان ملتی پارچه پارچه و متفرق در جغرافیآی سیاسی جهان قرار دارد.
در روزگاری که پروسۀ ملت سازی درسایر کشور ها٬ زمینۀ انکشاف واعتلای دولتها و ملل را فراهم میکرد. دولتمردان پشتون در کشور ما مصروف بازی های کودکانه چون جابجایی قومی٬ تحمیل لسان پشتو٬ تغییر نام مناطق٬ تعمیم لباس کوچی ها بعنوان لباس ملی٬ تعیین چرخک زدن دیوانه وار به حیث اتن ملی و موارد مشابه آن بوده اند. غافل از آنکه هویت ملی نه از راه قلع وقمع هویت های قومی و تحمیل هویت یک قوم بر سایر اقوام٬ بلکه از طریق احیای افتخارات مشترک تاریخی شکل میگیرد. از راه تعامل فرهنگی٬ نه چیره گی یکی بر دیگری حاصل میشود. هویت های ملی دارای عناصر مشترکی اند که سرزمین٬ تاریخ ٬ ارادۀ با هم زیستن و زمان اجزای آن اند که بر شالودۀ مواریث تمدنی٬ دینی و فرهنگی یک ملت اعمار و ایجاد میشود.
و اکنون که امواج تند جهانی شدن حدود و مرزهای قومی و ملی را در نوردیده و عصر عقلانیت وارتباطات و برسمیت شناختن و تعامل و گفتگوی فرهنگها و تمدنهاست. فرو رفتن در گرداب های گندیدۀ قبیلگرایی، تخریب هر چه بیشتر بنیاد سست و لرزان هویت نیمبند ملی محسوب میشود.
دریغا که نه تنها روشنفکران و زمامداران پشتون از تاریخ درس عبرت نگرفته و پا در نقش قدم کسانی میگذارند که بدبختی امروزما محصول عملکرد غلط آنهاست. بلکه تفکر قبیلوی بمثابۀ دانۀ سرطان در لایه های مختلف وطیف های گوناگون جامعۀ پشتون قوياً و عميقاً ریشه دارد. که حتی نخبه گان فرهنگی شان نیز نتوانسته اند خود را از قید اسارت آن برهانند. چنانچه عبدالحی حبیبی، مورخ شهیر پشتون، عصارۀ سالها تفکر و تجربه اش را نه تنها بعنوان گفتگوی محرمی با قوم پشتون بلکه بمثابۀ پیام فاشیستی روشنی به سایراقوام در قالب شعری چنین ابراز میدارد:
قوم من ای تودهْ والا نژاد
ای نیکان غیورت مرد و راد
باتو دارم گفتگوی محرمی
تا زاسرار حیات آگاه شوی
بشنو ای پشتون با صدق و صفا
حافظ کهسار وقلب آسیا
اولاً پشتو لسانت زنده ساز
هم براین شالوده کاخت برفراز
تا توانی تکیه بر شمشیر کن
قصر ملت رابر آن تعمیر کن
چقدر مضحک است که نامبرده نتوانسته نه تنها پیامش را به زبانی که مطالبۀ زنده کردنش را دارد بیان نماید بلکه اعتلای فرهنگی را در گرو تکیه بر شمشیر توصیه نموده است!!؟
محتوای این شعر٬ مانیفست ٬منحط قبیلوی ایست که در بستر تاریخ به شیوه های متنوع در چهره وعملکرد محمد گل خان مهمند٬ حبیبی٬ حفیظ الله امین٬ حکمتیار٬ ملا عمر٬ کرزی٬ احدی٬ خلیلزاد، اشرف غنی احمدزی...٬ و تفاله های گندیدۀ چون افغانمل٬ اسماعیل یون٬ طاقت٬ عصمت قانع و... منعکس و متبلور بوده و است.