خوشه چين
انسانستان
قسمت هشتم:
هنگام سلام دادن واحوال پرسی نگویید که چه پخته بودی وچه خورده بودی، شمارا درسطح انسانها ی ضعیف وناتوان سقوت میدهد. همیش بگویید که چه یادگرفتی،ازکی یاد گرفتی،ازداشته هایت که دردماغ وذهن داری برای کی به چه منظورآموختاندی.؟؟؟
بخاطریکه آگاهی برای انسان آزادی وتوانایی میبخشد.
دکتر الکسیس کارل با توجه به تحقیقاتی که انجام داده است می گوید : انسان موجودی است بسیار کوچک که عجایب و پیچیدگی های دهها کهکشان در وجودش تجمع یافته است و ادامه می دهد که بدن انسان شامل ۰۰۰/... /۰۰۰/۰۰۰/۱۰۰سلول است. هریک ازاین سلول ها خود ۰۰۰/۱۰۰ ژن شامل رشته های بلند و مارپیچی ( دی . ان . ای ) است . هر کدام از این سلول های کوچک میکروسکوپی طرح ژنتیکی ساختمانی را درخود جای می دهند . اگر قادرباشیم همه این رشته های مارپیچی را باز کنیم و به یکدیگر متصل کنیم ٬ طول آنها ۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰/۱۲۰ کیلومتر !! خواهد شد که حدود ۸۰۰ برابر فاصله زمین و خورشید است !!! با این وجود تمامی این رشته های مولکولی ( دی . ان . ای )به اندازۀ یک چهارمغز است !!!
ای انسان ساده:که تو درجهان به حیث کاغذ سفید ودست ناخورده پا ماندۀ،مقرربرآن گشتۀ که سرنوشت خودت را خود رقم بزنی،نه کسان دیگری، طبق گفتۀ"اوشو" ذیلاً
هم چون یک بذرزاده شده ای
می توانی همان بذربمانی وبمیری
اما می توانی گل باشی و بشکفی
می توانی درخت باشی و ببالی
اما ارزش وشأن انسان :
" سی . ان . فلین " میسراید :
بزرگی و شان انسان در بزرگی و شان رویاهایش
در عظمت عشقش
در والایی ارزش هایش
و در شادی وسرورتقسیم شده اش نهفته است
بزرگی و شأن انسان
در بزرگی و شان افکارش
در ارزش تجسم یافته اش
در چشمه هایی که روحش از آن سیراب می گردد
و در بینشی که بدان دست یافته نهفته است
بزرگی و شان انسان
در بزرگی و شان حقیقتی ست که بر لبان جاری می سازد
در یاری و مساعدتی که بذل می کند
در مقصدی که می جوید
و در چگونگی زیستن اونهفته است
شما چه فکرمیکنید ؟؟ بلی من فکرمینمایم علی الخصوص دربارۀ وطنم ،انسانهای وطنم،وطن دارانم،شادیهای مشترک دارند،عزت ونفس وآرزوهای مشترک دارند،اما بدبختانه که این شادیها وآرزوهای مشترک((وطن آزاد مستقل غیروابسته))مارا،بعضی مسایل زهرآلودبه شدت زیرضربه قرارداده است.ازین بابت است که غول سرمایه به عوض تحقیقات بیشتروکشفیات بهتر برای تباهی انسان وطنم سرمایه گذاری کرده است.
وطن فراموش شده:
بلی! خداوند متعال،با بخشیدن،دوچشم بینا ، جهت فرق گذاشتن میان سیاه وسفید ودوگوش شنوا،تشخیص صدای محبت آمیز،ازآوازکریه وزشت، بینی،فرق گذاشتن بین بوی تازه وگوارا وبوی گنده وکثیف((درک ازوقایع وپیش بینها، اختراعات،خلاقیت ها، ایجاد گریها))دودست پاک برای برداشتن شی اززمین جهت استفادۀ بهتر برای تداوم حیات.پاهای متحرک،ازیک جایی به جای دیگری، به سوی هدف انسانی غرض تداوم زنده گی بهتر وبیشتر.
اشغال گرازوحدت ملتها می ترسد
نهگ ازنتیجۀ وحدت قطرات باران،دربحرزاده،شده است. حیات روی زمین ازنتیجۀوحدت قطرات باران( آب)رونق میگیرد.
وطن دار،ابرها ی سیا معمولاً پیش روی آفتاب را گرفته اندکه باران ستم بباراند این باران ها هستند که درنتیجۀ همسوی وهمگرا یی سیلابها را بوجود آورده اند کاخ ستم را سرنگون کرده اند.بعدش روی ویرانه های ستم،درخت دوستی ملتهارا درزمین سوخته نشانده شده است.
تعمیرهای بلند وبدون نقشه وماسترپلان شهری وشهرپرازخاک وگرد. بیانگر اشغال کشوراست واراکین بلند پایه رابه شمار انگشت در((دولت مزدور))به حساب آورد .
ازانسانستان صدای انسان بر می خیزد
انسان وطنم ،عیار وطنم،روشنفکروفعال سیاسی وطنم.بخوان که چرا وطنت فراموش شده است؟
وطن یعنی چه؟
بلخ وبامیان، کابــــــل وبگــرام وطنــم
سطح مرتفع پامیرآموی خروشان وطنـم
وطن یعنی کوه های شامـــــــخ پرازبرف
آبشارها به زیبائی طبعیت افزوده دروطنم
دریاهای فراوان داریم آبی به سبونداریم
آبهای سرگردان چرا میشوندخارج ازوطنم؟
یاقوت وزمرد،لعل بدخشان،مشهور به جهان
نهفته درزیرخاکش(زر) ملیاردهــا دروطنــم
روشن فکررادیدم،مصـــاب به لاف وپتاق
خوب میداند که اژدها خوابیده درازدروطنم
همه ازدست فرومایه گان
کی قباد،کیکاوس،کیخسرو،شهرۀ وطنـــم
کاوۀآهنگر،رستم وسهراب مشهورجهانند
رابعه،خسرو،مولانا،بوعلی سینای وطنـم
هرات باستان ویـران شدۀ دست چنگیز
عبدالله انصار،جامی، کمال بهـــزادوطنم
ابومسلم یعقوب لیث حبیب کلکان وطنــم
به توگویم ای جنبش شکست خوردۀ چپ وطنم
به توگویم ای روشن فکــرسرگشتۀ چپ وطــنم
به توگویم،ای وطن پرست فریب خــوردۀ وطنم
وطنت رفته برباد به توگویم رفته بربـــادوطنم
وطن آبایی ام،سرزمین آریایی ام
همه خوانند قصۀ،بادتند،پروان،مروان وطنم
خراسان وطنم،حکایت گرشده است به جهان
پیرامون کـــوه بابا وپامیراشغال شدۀ وطنم
تا که اختلافات جدید ادیان آیــــــــــد به میان
انگیزه اش، بتهای انفجارداده شده ای وطنم
ازخط دیورند تاپیمان استراتیژی عصرنوین
ماجـراها دیده وخواهد دید،افغانستان وطنم
های وطنم وای وطنم
سرزمین بی برق،نوروچراغ وطنــــم
شهرهای ویــران شدۀ بروبوم وطنـــم
شرمم آید ازذکرنام بی وجدان به زبان
آنانکه فروخته اند به پرکاهـــی وطنم
پدری را دیدم افسرده حال،اینجا وآنجا
جایگاهی که اونــان نـــدارد،دروطنــم
خیل گدایان،درپی خیـــرات دست دراز
مادری رانبینی با لب خنــــدان دروطنم
باذکرمراتب فوق
«خوشه چین»بارها،به مـــن به تووبه اوگفتــه است همه تلاشهای که دارم بـــــخاطرنجات انسان وطنـــم است.
++++++++++++++++
قسمت هفتم:
علما ازابتدای پیدایش بشریت((انسان))به روی زمین تا به امروز،طی سلسله مراحل یکی ازپی دیگر،زمین رابه برای نسلهای مابعد خود تختۀخیزساخته اند به سوی کهکشانها.تا ازان طرف وقایع ذریعۀ انترنت وکمپیوتر،حقایق جدیدی دراختیاربشریت قراردهند.
وطن «مادر»فراموش شده:
نام کشورها همراه با نام((انقلابیون)) شخصیتهای علمی،فرهنگی،سیاسی،ملی ورزمی اش زنده میماند.
برگرفته ازگوگل:سی ام جنوری ۲۰۰۸شصتمین سالروز ترورمهاتما گاندی توسط یک هندوى افراطى است که فکرمى کرد گاندى نسبت به مسلمانان بدلیل تز«وحدت روح» ادیان،بیش ازحد تساهل و مدارا به خرج مى دهد.موهنداس کَرُمًچند گاندی در تاریخ ۲ اکتبر ۱۸۶۹ در پوربندرهند به دنیا آمد. پدرش کارمند دولت و مادرش زنی نجیب و فداکاربود. گاندی به پیروی از خانواده، به آیین هندو- بودایی«جُین Jains» گروید. گاندی تا زمان دانشگاه در هند بود و هنوز سیزده سال بیشتر نداشت که ازدواج کرد. در حالی پا به ۱۹ سالگی گذاشت که با چهار فرزند راهی انگلستان شد و در رشته حقوق ادامه تحصیل داد. در ۲۴ سالگی مدتی بعد از فوت مادرش به آفریقای جنوبی رفت و بعد از سه سال تجربه ی روزنامه نگاری و وکالت، با اندیشه ی مبارزه با ظلم و بی عدالتی به هند بازگشت. او در این دوران مقاله هایی در مورد آنچه استعمار به جهان سوم تحمیل می کند نوشت که باعث شد بارها به زندان برود و خشم استعمارگران اروپایی را برانگیزد.
در سال ۱۹۲۱ رهبری کنگره ملی هند را بدست گرفت. او در این دوران توانست اندیشه ی مبارزه بدون اسلحه خود را به مردمش بیاموزد و اسلحه ی استقلال و خودکفایی در سایه ی حقیقت را به جامعه اش هدیه دهد. یکسال بعد اولین نشانه های اندیشه ی مبارزاتی خویش را که تحریم کالاهای خارجی بود را بروز داد و در برابر همه اتهاماتی که به او وارد بود، سکوت را اختیار کرد و با در پیش گرفتن مقاومت منفی، محکوم به شش سال زندان شد.
هرچند بیماری آپاندیس او باعث آزادی اش در سال ۱۹۲۴ گشت ولی این دوره طولانی در زندان باعث شد تا گاندی آثار اندیشمندان بزرگی همچون بیکن، کارلایل، راسکین، امرسون، تورو و تولستوی را در یک برنامه منظم مطالعه کند. خلقیاتی همچون دوری از زنان و گیاهخواری در همین ایام شخصیت گاندی را به سمت و سویی برد که در ادامه به آن اشاره خواهد شد.
در سال ۱۹۲۵ اولین روزه سیاسی خود را که هفت روز به طول انجامید را در اعتراض به همپیمانانش که نافرمانی می کردند، آغاز کرد. نقطه عطف مبارزات او در سال ۱۹۳۰ روز ۱۲ مارچ بود که مردم هند را دعوت به اعتراض برای انحصار نمک توسط بریتانیا کرد. قدرت مردم هند اولین بار در این روز که یک راهپیمایی ۲۰۰ مایلی تا ساحل دریا بود، برای جهانیان به نمایش درآمد. گاندی و تعداد زیادی از معترضین در این روز دستگیر شدند.
در جنوری ۱۹۳۰ پس از آزادی از زندان راهی انگلستان می شود تا در یک کنفرانس شرکت کند. این سفر باعث ملاقات او با رومن رولان و موسولینی شد. دو سال بعد از آن او با روزه های طلانی مدت که ضعف بدنی او را باعث شدند، کوشید تا نگاه نجس بودن که نسبت به "کاستیها" در هند وجود داشت را از اجتماع کشورش بزداید. چون او معتقد بود که استقلال سیاسی و تغییر روش زندگی مردم بدون تغییر دادن ذهنیات و روحیه و اخلاق آنان ممکن نخواهد شد. او همزمان در اجتماع خویش نیز با افکار منحط و عقب مانده مبارزه میکرد. در لابه لای همین مبارزات اجتماعی او بارها توسط بریتانیاییها دستگیر و زندانی شد.
تا سال ۱۹۴۸ او بارها با انگلیسیها در مورد استقلال هند به مذاکره نشست و بالاخره توانست در ۱۵ اوت ۱۹۴۷ استقلال هند را بدست آورد ولی در همین روزگار بود که اختلافهای درونی برای تقسیم کشور به دو بخش هند و پاکستان آغاز شد. در پی کشته شدن هزاران نفر و آواره گیهای بسیار این تجزیه صورت گرفت و او نتوانست مردمی که دوستش داشتند را با هم آشتی دهد.
سرانجام مهاتما گاندی که او را روح هند می خواندند در سی ام جنوری ۱۹۴۸ در معبد بیرلا به قتل رسید.
بعضی از آثار گاندی بدین شرح است:
تجربیات من با راستی.
صد درصد ساخت هند.
وحدت جماعت و فرق.
برنامه خلاقه.
خاطرات دهلی.
کلید بهداشت.
عدم تشدد در صلح و جنگ.
کفّ نفس.
بانوان و ظلم اجتماعی که به ایشان روا می شود.
اولین سنگ بنای شخصیت گاندی را مذهبی بنا نهاد که او از نیاکانش به ارث برده بود. او به رسم آئین هندو بودایی، گوشت و زن و شراب را بر خود حرام کرد تا مبادا اسیر جاذبه های زندگی شود. احترام به توازن و نظم طبیعت، نوعی مبارزه منفی را در وی پرورد که او با سکوت و روزه های پیاپی آنرا نشان می داد.
ازدواج زود رس او و مرگ پدرش در زمانی که گاندی در بستر زناشویی بود باعث شد که او بیکباره دل از زن بکند و تجرد اختیار کند. این ضربه سخت باعث شد که او همیشه در پی لذتهای معنوی که حتی بیشتر اوقات انتزاعی می نمودند، برود.
او در بر خورد با غرب دو نوع نگاه را تجربه کرده است. نگاه اول او بدلیل جوانی و ناپختگی، یکسره مبتنی بر تقلید و تجمل است و نمی تواند در برابر تفاوتهای غرب نسبت به جامعه اش نگاه تحلیلی داشته باشد. جاذبه های غرب در این دوران او را شیفته میکند و حتی رفتار و کردار گاندی را نیز تغییر می دهد.
اما هنگامی که به بلوغ فکری می رسد و مطالعاتش در زمینه های ادیان و فرهنگ شرق آغاز می شود، از قالب یک انسان معمولی خارج و به یک تئوریسن زندگی انسانی تبدیل می شود که می تواند برای وجوه مختلف زندگی حرفهای تازه ای داشته باشد.
نگاه گاندی به غرب دو سویه است از سویی غرب را بدین گونه تعریف میکند: «تمدن جدید اروپا، تمدنی صرفا مبتنی بر مادیگری محض و استوار بر تولید صنعتی در کارخانهها و سربرآوردن شهرهای بزرگ است که معیارهای آن را تراکم ثروت تعیین میکند. چنین تمدنی، طبیعت حقیقی بشر و هدف او را با القای خواستهای کاذب و کمک به افزایش ظرفیت مصرف افراطی، تهدید میکند. مضافا توزیع نابرابر ثروت و نظام تولید انبوه، ناگزیر منجر به رقابت و خشونت میان انسان و همنوعان او میگردد» و از سویی دیگر جوهر پیشرفت غرب را بخوبی می شناخت. ماشین ساده نخ ریسی نماد صنایع کوچک و غیر متمرکز بود که همیشه و در همه جا حتی زندان و سفر بهمراه داشت. او حتی نظم و قانون حاکم بر غرب را به درستی درک میکرد و آنرا قبول داشت. هرچند آخرین رای او به نحوی در مورد غرب صادر شد که آنرا محکوم میکرد و این شاید بدلیل ضعف بورژوایی گاندی است که نوعی حقارت طبقاتی آنرا باعث می شد.
او رسالۀ «هند سواراج» را به انتقاد از غرب و مصرف گرایی نوشت. او همچنین مبارزه ای نفسگیری با ماکیاولیسم و ابزارهای ناپاک سیاسی برای رسیدن به قدرت انجام میداد و در صدد بود تا عنصر صداقت و پاکی را به سیاست و مبارزه بیامیزد.
معروف است که او در زمانی که برای شناختن مردم کشورش با قطار درجه سه درون کشورش مسافرت میکرد، بخاطر بیرون کردنش از قطار بدلیل هندی بودن توسط یک مامور سفیدپوست، مبارزه با تبعیض نژادی را آغاز کرد. او ریشه همه این تبعیض ها و خشونت ها را ترس میدانست. برای همین الگوهای مبارزاتی او به نوعی برای تخریب روانی دشمن ترسو تدارک دیده می شد. (روزه سکوت، نپوشیدن لباس و ...)
او سیاست را عین صداقت و درستی می دانست و از زندگی همراه با درستکاری و پاکی دفاع می کرد. او بدون بهکارگیری خشونت و با ایمان به حقیقت و درستکاری، زندگی و مبارزه کرد. مردم هندوستان به او مهاتما، "روح بزرگ" میگفتند و او را به عنوان نماد آزادی و مقاومت در برابر استعمار ستایش میکردند.
مبارزات مدنی هندیان، اولین جنبش مدنی برای حقوق انسانی است که آنروز برای دستیابی به عدالت شکل گرفته بود. او روح خودکفایی را به جامعه هندوستان تزریق کرد و این تاثیر چنان شگرف بود که همه لباسهای خارجی به نشانه اعتراض در خیابانها به آتش کشیده شد و این آغاز استقلال و خود کفایی هندوستان بود.
با اینهمه او در کتاب خاطراتش می گوید: «گاندیایسم در کار نیست؛ نمیخواهم پس از من فرقهای درست شود. به هیچ وجه مدعی نیستم آموزه نوینی را ابداع کردهام فقط میخواستم با شیوه خود به مسائل زندگی روزمره و اصول زندگی ابدی خودمان بپردازم. هیچ چیز تازهای ندارم که به دنیا بیاموزم. حقیقت و عدم خشونت، بی سن و سال است. فقط سعی کردم این دو خصلت را تا حد ممکن هرچه گستردهتر به تجربه درآورم.»
او تاثیر معنوی زیادی از مطالعه دو کتاب " نور آسیا " نوشته ی ادوین آرنولد و انجیل پذیرفت و نگاه رحمانی او عرصه سیاست از همین مطالعات نشات گرفته است. مضامین اوپانیشادها نیز تاثیر زیادی بر روحیه ی او گذاشت. بخشهای مربوط به پیامبر اسلام در کتاب«قهرمانان» اثر کارلایل او را با روحیات پیامبر اسلام آشنا ساخت. خواندن «زندگانی محمد و جانشینان او» اثر واشنگتن ایروینگ او را شیفته محمد کرد و رد پای زهد و شجاعت او از همین آشناییها آغاز شده است. همچنین آیین «آهیمسا»(آزار ندادن موجودات زنده) یا تز عدم خشونت را بعنوان مدلی برای مبارزه به کار برد.
«گاندی پایبندی به حقیقت خویشتن را "ساتیاگراها" (واژهای هندی متشکل از "ساتیا": حقیقت و "اگراها": به دنبال چیزی بودن) مینامید و آن را با آیین هندی قدیم “آهیمسا“ ("آ" : بدون، "هیمسا": خشونت) پیوند میداد.»
«او همیشه به روش satyagraha که در آفریقاى جنوبى کشف کرده بود پایبند ماند و به بسط و گسترش چیزى پرداخت که «دانش جدید عدم خشونت» و «جراحى و درمان روح» مى نامیدش که درنظرش بزرگترین یارى ها را به اندیشه اخلاقى و عمل سیاسى مى رساند». «به عقیده او تقرب به «وجود مطلق» (absolute) و معصومیت کودکى ممکن است».
گاندى در مقدمه کتاب زندگینامه ی خود مى نویسد: «آنچه من در طول زندگى ام همواره در جستوجویش بوده ام رسیدن به شکوفایى و کمال وجودى و دیدار خداوند است، رسیدن به رهایى و رستگارى (Moksha)». او تا پایان عمر حتی در گرمترین میدانهای مبارزه خود را فراموش نکرد و حتی خوردن جوش شیرین و آب گرم در دورانی که بیشترین محبوبیت را در بین مردم خود داشت، بعنوان نمادی برای مبارزه و مصرف گرایی برگزید. او اولین مجری طرحهای نافرمانی مدنی خود بود؛ گواه این مدعا روزه های سیاسی و غذای ساده ی اوست که بن مایه های یک رهبر مقتدر اجتماعی را برایمان به تصویر می کشد.
در راج قات بر سنگ یادبود گاندی نوشته شده است: :«مایلم هند را آزاد و نیرومند ببینم تا او بتواند خود را به عنوان قربانی راغب و نابی برای بهتر کردن دنیا عرضه کند. فردی که ناب است خود را قربانی خانواده میکند، خانواده قربانی دهکده، دهکده قربانی بخش، بخش قربانی ولایت، ولایت قربانی ملت، و ملت قربانی همه می شود. من خواهان«کلودایی راج»، سلطنت خداوند بر روی زمین، هستم.»
آخرین یادداشت بجا مانده از او که عمری بر استراتژی مبنی بر عدم خشونت اصرار ورزید، عظیمترین سرمایه ایست که جهان امروز از او به یادگار دارد. اواخر عمر گاندی صرف تربیت نوه اش آرون گاندی شد و همه حکمت های عملی خود را برای برچیدن بساط خشونت در هفت نکته خلاصه کرد:
ثروت اندوزی بدون کار
لذت جویی بدون وجدان
دانش بدون شخصیت
تجارت بدون اخلاق
علم بدون انسانیت
پرستش فاقد از خودگذشتگی
سیاست بدون قانون و قاعده
این هفت نکته آنهم در پایان زندگی مردی که سرنوشت جهان سوم را تغییر داد بدین معنی است که او خیلی پیشتر از آنکه قدرت را برای ارضای نفس خویش بخواهد تنها وسیله ای برای برقراری آرامش و سعادت انسانها میداند. نگاه اخلاقی به انسان و رحمت و مهربانی در همه جای زندگی گاندی مشهود است.
وقتى از گاندى در دورانی که جهان، چشم به حرفهای او دوخته بود، خواسته شد که پیامى براى جهان دهد، گفت: «زندگى ام پیام من است».
------------------------
قسمت ششم:
عیاران روح خلاق دارند معرف کشورخود اند
تجاران خاک وناموس وطن این((بد زاده شده گان تاریخ))یک باردیگرهمه کاره شده اند.درین میان ((برخی))ازروشن فکران،موارال باخته،چون زنبوران، بالای لاش خرمرده، ومگسان، دورتبنگ، شورنخود،انگور وتوت شاریده ،ازهم جدا ومتفرق، درپی آزوقه بیکاره شده اند.
دشمن ظالم اهریمن که میل به اشغال وطن کرد
درقدم اول انسانیت را گرفته ازوطن ریشه کن کــرد
یکی را باتفنگ کشتند،دیگرانش راباپول خریــــدند
برادر،را،بابـرادر،ازقبل پلان شده درجنگ تن به تـن کرد
چنان خاک باد وگرد وخاک که چشم ازدیدن چشم عاجز
عروس مقصد،آنجا،عزم سفر،سوی خجند وختن کرد
عروسی برپــــــا ،ازبیگانه سازوســـــــرود در اینجا
ترنگ وتُرنگ،ترنگ وتُرنگ،آفتابــــه ولگـــن کرد
درین میدان
همه رقصیده اند یکی رقص قطغن کرد
دیگرش درجنوب،سه مجهوله اتن کرد
چپ وراست،همه چرخیدن غلطیدن وبلعیدن
شیر،گاوخورد،گرگ خرخورد،روباه مکار مرغ
پرنده درمزارع خشک میل به چیدن ارزن کرد
روح پلید ازجسد پلید منشأ میگیرد
نظام سیاسی موجود کشورما به مثابۀ روح پلید،ازجسد پلید سرمایه نشأت کرده است ازین خاطراست که همه ازامتیازات زهرآلود جسد پلید ثمر می گیرند.
مسؤلیت عیاران مسؤولیت تاریخی است.عیاران تابه تغیر نظام های پلید به محورعلم ودانش((نفع تودههای زحمت کش )) ازمسیر انتخاب شده به بیراهه نمی روند.
ب_ انسان فراموش شده:
انسان فراموش شده درعقب ابرتیره وتار،وحشت سرمایه
این سایه هارا که میبینید،همه اش سایه های فریب اند،درآن طرف ازین سایه ها حقایق دیگری موجوداست که ترجمانی، ازصدا های دلخراش دارد،این صدا هاصدای قتل عام است.صدای قتل عام انسان توسط انسان،ذریعۀ خنجر سرمایه ازدست انسان های فرومایه،زمانی باهجوم{سکندرمقدونی،اعراب،چنگیز، چهار مرتبۀ بریتانیا(دیکتاتوران مربوط یک خانواده)تزارروس(اتحاد شوروی) حملۀ دومرتبۀ پاکستان(مجاهد وطالب)حملۀ ایالات متحدۀ امریکا (بن)شخصیتهای امر یکائی شده ودیگران مهره های دوم وسوم به بهای تباهی عزت ،شرف وناموس وطن خریده شده واجاره گرفته شده.
بلی! ازسرزمین ما سرزمین وحشی ها ساخته شده است.تا غربی های هدف مند سوی منافع چون پلنگ ها وشیران مهاجم به دنبال طعمه ازآنطرف قاره ها برای بلعیدن هست وبود روی زمین وزیرزمین بیایند،کشت کنند برویانند، درو کنند وبگیرند وببرند. چنانچه درقرنهای گذشته انجام داده شده است،تقسیم سرزمینها،ایجادمرزهای مصنوعی،به منظور تدوام جنگها ((کردها، بلوچها، پشتونها، تاجکها، ترکمنها، ازبکها،کشمیریها))فعلاٌ این انسانهای وحشی ساخته شده برای فراراز«وحشت» به منظورپناه گاهی امن دردام لاش خورهای همسایه های نزدیک میافتند وبعضیها درکام نهنگها درمسیر اندونیزیا واسترلیا، وعدۀ دیگر دردهن تمساح حد فاصل بین ترکیه واروپا گیر می افتند. اگربتوانند دردنیای امروزی اروپا وامریکا واسترلیا چند صباحی آرام بگیرند،غافل ازانکه این پناه جویان ومهاجران فراری شده ازجهان وحشی دروحشت جنگهای دیگر ((افغانستان ،عراق،لیبیا،تونس،الجزایر،مصر،اخیراً سوریه))ازین جهان به اصطلاح بخوانید تا به اخیر.
«دنیای قشنگ نو» (Brave New World) رمانی از آلدوس هاکسلی نویسنده و شاعر انگلیسی و نوشته شده در 1932 میلادی است که وقایع آن در سال ۲۵۴۰ در شهر لندن میگذرد و در آن آینده جهان مدرن تصویر شده است. هاکسلی در این رمان آرمانشهری را به تصویر کشیده است که در آن مهندسی ژنتیک به آفرینش انسانها با ویژگیهای از پیش تعیین شده منجر شده، و با هدف ایجاد یک جامعه طبقاتی و به سفارش حکومت بر حسب نیاز نوع انسان، انسانهای آلفا، بتا، گاما و اپسیلون، با ژنهایی دستکاری شده در کارخانجاتی بزرگ و درون بطریها متولد میشوند و نظام اخلاقی جامعه با تشکیل حکومت جهانی با شعار «اشتراک، یگانگی، ثبات» و با نابودی کامل خانواده، به کلی پوست انداخته و دانش روانشناسی به طرز حیرت انگیزی پیش رفته است و تنها هدف انسان از میان بردن رنجهای غیر ضروری است؛ و اینها همه سعادت نامیده شدهاند.در این جهان، تمام افراد بشر به یک زبان سخن میگویند و زندهزایی و ایده داشتن پدر و مادر همانند اعتقاد به خدا و دین، نه تنها منسوخ شده بلکه زشت و شرمآور است. «هنری فورد»* در جای خدا قرار گرفته و مردم با نام او قسم میخورند و تاریخ این جهان نیز بعد از عرضه اولین خودروی مدل T به وسیله فورد آغاز شده است. دولت جهانی با بهره گیری از شیوههای شرطیسازی، خوابآموزی و سوما از هنجار بودن اصول فوردی و رعایت مو به موی آنها مطمئن میشود. اصول فوردی از همه میخواهد که برای جامعهشان مفید باشند، هر چه دارند با دیگران به اشتراک بگذارند،ازدین،عشق،اخلاق،طبیعت وکتاب متنفر باشند، مرگ را عادی محسوب کنند، لذتطلبی رابرهرچیز مقدم دانند،چنانچه یکی ازکاندیدان ان ریاست ریاست جمهوری گفت که «من زنده جهان زنده»دم را غنیمت شمرند ودریک کلام،گویاکه اطفال،درمیان یک بطری چارج شده فکرکنند ورفتارنمایند. هرگاه که زنده گی ازحد تحمل خارج شد،نوشابۀ شفابخشی هست که نشه اش سختیها را از یاد میبرد. در چنین دنیایی هرگروه هم ازخود وخلقت خود متشكر است وهم اززندگی واوضاع راضی است و باید هم باشد چون طوردیگری ساخته نشده، و اصلا نمیداند «طور دیگر بودن» یعنی چه. سرخپوستها را به دلیل آنچه عقبمانده میخوانند -چرا كه به خدا،عشق،عاطفه، انسانیت، دلیری، جوانمردی وغیره معتقدند- در«وحشی كده» یعنی مكانی جدا شده از جهان متمدن نگهداری میكنند وهراز گاهی برای خنده، تفریح و دفع ملال به آنجا میروند تا مثلا با مشاهده مادری كه بچهای در بغل دارد و یا در حال شیردادن اوست از خنده رودهبر شوند. در «دنیای قشنگ نو» برای انسانهایی که تمنیات این تمدن مدرن را نپذیرفته باشند، تنها دو راه پیشبینی کرده است. یکی همین وحشیکده و دیگری خودكشی است.هاکسلی در سال ۱۹۵۸ در مقالهای با نام بازنگری دنیای قشنگ نو (Brave New World Revisited) به سیر وقایع اتفاقیه ۲۶ سال سپری شده از انتشار کتاب خود پرداخت و مدعی شد که تمدن بشری با سرعتی بسیار بیشتر از پیشبینیهای او در حال حرکت به سمت این دنیاست.
+++++++++++++++++
قسمت پنجم:
روح پلید ازنظام فاسد منشأ میگیرد
نظام سیاسی موجود کشورما به مثابۀ روح پلید،ازنظام فاسد سرمایه نشأت کرده است ازین خاطراست که همه ازامتیازات زهرآلود نظام فاسد ثمر می گیرند.
مسؤلیت عیاران مسؤولیت تاریخی است.عیاران تابه تغیر نظام های فاسد ازمسیر انتخاب شده به بیراهه نمی روند.
تقدیم به استادان ومعلمان فراموش شده
حال وهوای انسانستان بربنیادعدالت استواراست
هرآن کس که ازاین فضا بی خبراست اوبیماراست
میرویم درمکتب انسانیت،میبینیم که معلم چگونه به شاگردان ارزش انسان رامعرفی میدارد.
((روزی معلمی ازشاگردانش پرسید:
بچهها! فکر میکنید ارزش یک انسان چگونه معلوم میشود؟
یکی پاسخ داد: ارزش یک انسان به چیزهایی است که دارد. معلم لبخندی زد وگفت: روی زمین چیزی مهمتر از انسان نیست. پس نمی توان ارزشش را بر مبنای چیزی کم ارزشترازخودش است سنجید. ارزش انسان را نمیتوان با داشتههایش اندازه گرفت.یکی ازآخر صنف بلند شد وگفت: ارزش یک انسان به بزرگی کارهایی است که انجام داده! معلم گفت: آنچه والا بودن یک فرد را ثابت می کند کردههای اونیست؛ چون بیخ و بن آنها معلوم نیست. آدمها گاهی کارهای بزرگی انجام میدهند اما با اهدافی حقیرچون((دولت های مستمری)). و گاهی کارهای کوچکی انجام میدهند اما با نیّتی متعالی. آنگاه معلم، خود پاسخ گفت: ارزش یک انسان به نداشتههای اوست((دانش،آگاهی، آزادی وخردورزی بچهها تعجّب کردند. یکی گفت: پس من از همه با ارزشترم چون چیزی ندارم؛ حتی کفشهایم هم برای خودم نیست! همه خندیدند. معلم ادامه داد: ارزش یک انسان به چیزهایی است که ندارد((آزادی وا ستقلال)) اما برای بهدست آوردن آنها تلاش میکند. ارزش یک انسان به چیزهایی است که ندارد(( مسکن،کار، لقمۀ نان ))اما می خواهد ومیجوید. اگردرجستجوی شادی خانواده ومحله، جامعۀ خودوکشورخودهستید، ارزش شما بسیارخیلیهابالا میرود یادتان نرود:هرچیزکه در جستن آنی، آنی.))
دربخش پنجم ما به دنبال ارزش های فراموش شده وگم شده سرگردان خواهیم بود.الف-معلم فراموش شده،ب-انسان فراموش شده،ج- کشور فراموش شده.
الف:معلم فراموش شده:
نام معلم زیبا است
حرف معلم زیبااست
لحظۀ استادن درمحضرمعلم زیبا است
فهمیدن ارزش انسان اززبان معلم زیبا است
گوی که معلم کرۀ زمین را برسرانگشتان شاگردانش قرارداده به چرخ می آورد.
چنان به چرخ می آورد که این زمین به منزلۀ توپ فوت بال درنظام شمس خودمان درپیش پای چند بازیگرکه اقتصاد جهان را به نفع خود کنترول می کنند ،قرارداشته است می خواهند که این بازی را به نفع خودشان،درگول اقصاد غول آسای نوظهور واردنمایند.وهم تشریح مینمایدکه کرۀ زمین نه آن چنان بوده است ومیباشد که،درحلقۀ مزخرفات درگیرشده باشد بلکه خود زمین بیان مینمایدکه من ازازل مقرربراین شده ام زادگاه موجودات اجسام حیۀ باشم وازجمله انسان که باشرف خلق شده است، رمزورموز،ذرۀ وذرۀ من را موشکافی کرده است ((گالیلیه، چمبرلین، ارسطو، سقرات،افلاطون، نیوتن، انشتین،عمرخیام ،مولانا،بیدل،ابن سینا..........وغیره )) تا نردبانی برای سفری به سوی کائناتساخته باشند.
مثال می آوریم ازمعلومات ذیل:
فيزيك در گذرگاه زمان
ماقبل تاريخ
همانطور كه متقدمين از روي تجربه و امتحان به خواص
باطني پارهاي از اجسام بيپرده و ازتركيب مواد به وسايل مختلف (تشويه، تكليس،
تقطيرو غيره) مواد شيميائي بدست آورده و براي علماي شيمي جديد مايهاي درست
كردهاند، همينطورهم تحقيق درخواص فيزيكي اجسام ازمسائل تازه نيست واز قديم
الايام انسان درصدد كشف آنها بوده و ازتوجه به تغييرات وخواص ظاهري به بعضي
اصول وقواعد فيزيكي پي برده وفيزيك جديد درحقيقت مولود توجهات و تحقيقات
متقدمين ميباشد.
مثلاً تالس كه
قديميترين و معروفترين حكماي سبعه است و تقريباً درشش قرن قبل از ميلاد
ميزيسته محقق ساخت كه ازمالش كهربا خاصيتي درآن به ظهور ميرسد كه اجسام سبك
را جذب ميكند، همچنين فيثاغورث حكيم و رياضيدان معروف يوناني و شاگردهايش به
پارهاي مسائل و قضاياي صوت پي برده بودند.
ين دانشمند اول كسي است كه زمين را متحرك ميدانست.
ارسطونيزدرچهارقرن قبل ازميلاد تئوريهاي دقيقي درباب
كائنات الجو (ازقبيل جرثقيل،منجنق، ميزانالغلظة و پيچ (پيچ ارشميدس
Vis sans pin) را اختراع نموده.
البته موضوع محاصرة سيراكوزرا
به توسط روميان وسه سال مقاومت اهالي آن شهررا به وسيله نقشههاي ارشميدس اغلب
درتاريخ ديدهايم. گويند يكي از وسايلي كه ارشميدس براي دفاع ازوطن خود
بكارميبرد اين بود كه به وسيله آئينههاي مقعراشعه آفتاب را جمع كرده به جانب
كشتيهاي دشمن منعكس ميساخت وبدينوسيله آنها را آتش ميزد.
همچنين قانوني را كه راجع به «اجسام مرتمسة در
مايعات» وضع كرده از قوانيني است كه به وسيلة اتفاق غريبي به كشف آن نائل شده
است:
هيرن پادشاه سيراكوزبه زرگري دستورداده بود كه تاجي
از طلاي خالص براي او بسازد،زرگردرساختن تاجي تقلب كرده مقداري نقره با آن
ممزوج كرده و نزد هيرن بود. اتفاقاً پادشاه به زرگرظنين شد وبراي اطمينان
خاطرخود ارشميدس را بطلبيد واورا مأمورتحقيق خلوص يا عدم خلوص تاج نمود.ارشميدس
مدتها در اين باب فكرميكرد ولي راهحلي به نظرش نميرسيد تا روزي كه به حمام
رفته بود درخزينه آب احساس كرد كه دستها و پاهايش سبكتر به نظرش ميآيد.
اين مسئله كوچك روزنة اميدي براي او پيدا
وبدينوسيله به كشف حقيقت بزرگي نايل گرديد. معروف است كه دراثرحالت غيرطبيعي
كه ازاكتشاف مزبوربراي ارشميدس دست داده بود با همان حال برهنگي ازحمام خارج و
دوان دوان به جانب خانه سلطان روان گرديد و فرياد ميزد:،اوریکا،اوریکا
Eureka! Eureka يعني يافتم، يافتم . در واقع هم
وسيله كشف تقلب زرگر را از روي كشف قانون كلي «تعيين وزن خالص مخصوص اجسام نسبت
به آب» پيدا كرده بود.
قانوني را كه ارشميدس به وسيلة فوق موفق به كشف آن
گرديده موسوم به D’Archimede Principle
و به قرار ذيل ميباشد:
بر كليه اجسام مرتمسه درسيال (مايعات و گازها) فشاري
ازتحت به فوق وارد ميآيد كه مقدارآن مساوي است با وزن سيال تغييرمكان يافته.
بالاخره بطليموس (قرن دوم ميلادي) منجم و رياضيدان
يوناني نيز تحقيقات عميقي راجع به نور كرده و كتاب نفيسي در اين مبحث از خود
باقي گذارده است.
پس از بطلميوس تحقيقات فيزيكي تا قرن 13 ميلادي
متوقف شد و حتي ميتوان گفت كه روبه انحطاط گذارد. فقط عدهاي ازقبيل
جابرومحمدبن موسي دراين رشته زحماتي كشيده واطلاعات قابل توجهي كسب كرده بودند.
قرون وسطي
اما تحصيل فيزيك در كشورهاي غربي از قرون سيزدهم
شروع ميشود علماي معروف اين علم در اين قرن عبارتند از: راجر بيكن و آلبرت
كبير.
در اين عصر دو اختراع مهم بعمل آمد:
يكي آئينههاي صيقلي و ديگري عينك
(Salvino Degli-Armati)
در قرن چهاردهم استعمال ))قطب نما تعميم يافت. قرن
پانزدهم راجع به ««فيزيك تقريباً چيز مهمي ندارد.
بالعكس در قرن شانزدهم مخصوصاً مباحث ثقل
ونورومغناطيس روبه كمال رفتهاند. دراين زمان فراسكاتور(ايتاليائي)
قانون تركيب قوه، را وضع كرد،
Gardon رياضيات را با فيزيك مربوط
ساخت، Moralyeus عمل زجاجيه
چشم را به واسطة آثار عدسيها به مورد تجربه گذارد.
جانسن ))ميكروسكپ
را اختراع «1590» و روبرت ««نورمن انگليسي ميل مغناطيسي را تعيين نمود.
بالاخره ژيلبرت اولين تجارت علمي الكتريكي و
مغناطيسي را در كتاب معروف خود (Magnete)تدوين
و منتشر ساخت.
فيزيك جديد
پاية فيزيك جديد درقرن هفدهم به توسط گاليله گذارده
ميشود؛ اين ))دانشمند شهير ايتاليائي متولد شهر پيزا رفته بود اتفاقاً چشمش به
قنديلي ميافتد كه به سقف آويزان بود و آهسته نوسان ميكرد چون خوب متوجه شد
ديد: نوسانات كه رفته رفته
از وسعت خود ميكاستند زمانشان پيوسته تغيير ناپذير ميماند
_ بدين طريق قانون متحدالزمان بودن
«Lsoc hronisme » نوسانات كوچك پاندول را كشف و بعد
هم بلافاصله مورد استعمال آن براي تنظيم ساعتهاي ديواري از نظرش خطور كرد.
دماسنج، ترازوي آبي و دوربين نجومي از اختراعات و
اصول ««ديناميك جديد و عدهاي از قوانين نقل از كشفيات اوميباشد.گاليله نه
تنها فيزيكدان«« معروفي بوده بلكه در ««رياضيات و نجوم مقامي بس ارجمند داشته.
اين دانشمند درسال 1609 اولين دوربين نجومي را در شهر ونيز بنا نهاد و به وسيلة
آن حركت ماه را بدور محور خود مشاهده كرد.
رصدهاي دقيق گاليله او را به سلسله هيئت كپرنيك
هدايت نمود و به عكس نظر به قدما كه زمين را مركز عالم سماوي ميدانستند ثابت
كرد كه مركز عالم شمسي آفتاب است نه زمين. بيان اين نظريه در آن زمان در
ايتاليا كه به منزلة كفر و زندقه محسوب ميشد و بخصوص دربار رم با اين نظر بشدت
مخالفت كرده و گاليله را وادار كردند سوگند ياد كند ديگر به اظهار چنين
نظريهاي زبان نگشايد، گاليله نيز خواهي نخواهي قبول كرد ولي در سال (1632) در
مراجعت به فلورانس كتابي تدوين و در آن جميع ادله و براهين خود را در موضوع
سلسلة هيئت مزبور بيان نمود.
باري دانشمند ايتاليائي براي صرف اظهار حقيقت اواخر
عمر را بطور نيمه اسير و شديداً تحت نظر انگيزيسيون ميزيسته تا اينكه بالاخره
در سال (1642) زندگاني را بدرود و خود را از شر دشمنان علم و حقيقت آسوده ساخت.
اگر چه مخترع دماسنج گاليله ميباشد ولي نقطه ذوب يخ
را براي صفردماسنج (Hooke)
قرارداد و ثبوت نقطه جوش آن را Halley
تعيين كرد. بالاخره دماسنجي كه صعود منظم درجات حرارت را
نشان دهد به توسط Renaldini
ساخته شد.
دكارت قوانين انكسار و تئوري رنگين كمان را بنا نهاد.
توريچلي ميزان الهوا را ساخت كه پس از او پاسكال آن
را براي اندازهگيري ارتفاعات بكار برد. تحقيقات و تجسساتي كه پاسكال در تعادل
مايعات كرد او را به اختراع منگنه آبي راهنما شد.
درهمين دوره آكادمي دل سيمانتو
Academie Del cimento كه لئوپلد دومديسي در فلورانس
تشكيل داده بود كمك زيادي به پيشرفت شاخه هاي گوناگون فيزيك نمود.
چندي بعد در فرانسه نيروي جاذبه را اندازه گرفتند و
مقدار (G) تصحيح شد
(81/9متر) مجدداً اسحاق نيوتن بعد از شنيدن اين خبر به خيال اول خود رجوع نموده
و آن را موضوع حساب قرارداد، گويند در اواخر همين كه ديد نتيجه موافق پيشبيني
اوست از فرط شعف نتوانسته محاسبه را به اتمام رساند.
اسحاق نيوتن به واسطه استدلال رفته رفته به كشف اين
قانون كلي نايل شد: هر دو ذره مادي يكديگر را به نسبت معكوس مجذورفاصله
ومقدارجرمشان جذب ميكنند.
خلاصه اين عالم شهير به واسطه اكتشافات و اختراعات
خود يك روح جديد به فيزيك (بخصوص مبحث نور)
بخشيد. حلقههاي رنگين (Anneaux
colrees) و تجزيه نوربالون اصليه آن از اكتشافات و
تلسكوپ آئينهدار از اختراعات او است.
رمر (Ronmer)
سرعت نور را اندازه گرفت و ماريت (فرانسوي) و بويل
(Boyle) (انگليسي) قانون فشار گاز را وضع كردند.در
درجه حرارت ثابت حجم هربخار يا گازبا فشار ي كه بر آن وارد ميآيد نسبت معكوس
دارد .
بويل ماشين تخليه هوا را كه
Otto de Cueriche قاضي عدليه شهر ماگدبورگ اختراع
كرده بود تكميل نمود. بالاخره اولين طرح ماشين بخار به توسط
Papin ريخته شد.
اگر چه قرن هجدهم براي فيزيك بدرخشندگي قرن هفدهم
نميباشد ولي به هرحال آن را قرن بيثمري هم نميتوان ناميد.
در اين قرن صوت بر روي مباني محكم قرار گرفت: قانون
تارهاي مرتعشه را سوور طرحريزي، و تايلر(Taylor)
و (Bevnoulli)
و Euler
و (D’Alambtrt) تكميل كردند.
دوفه جذب و دفعهاي الكتريكي را تحت تحقيق درآورد.
دوفه ميگويد:
''من در تجربيات خود قانوني يافتم كه غالب مشكلات را
حل ميكند و تا درجهاي راه تاريك را روشن ميسازد.
اجسام الكتريزه هرچيزغيرالكتريك را جذب ميكنند و
چون الكتريزه شدند دفع مينمايند و تا طلائي را بدوا لوله بلوري الكتريزه جذب
ميكند ولي فوراً دفع مينمايد و تا هنگامي كه ورقه طلا مجاور جسم ديگري نشود
تا الكتريسته آن را خارج شود جذب نميگردد.''
علاوه بر اين دفع الكتريسته را به دو بخش نموده و
ميگويد:
اتفاق به من قانون عموميتر ومهمتري آموخت
ودرالكتريسته تغييري كامل داد و آن اين است كه الكتريسته دو نوع است كه من يكي
را شيشهاي و ديگري را سقزي مينامم. خواص دو نوع الكتريسته مزبوراين است كه دو
الكتريسته هم جنس يكديگر را دفع و دوالكتريسته مختلف همديگر را جذب مينمايند.
بلور، سنگ، سنگهاي بزرگ، پشم و بسياري از اجسام ديگر جزء نوع اول و كهربا،
سقزها، ابريشم، نخ، كاغذ و غيره، جزء نوع دوم ميباشند.
بعد قوانين و اصول كولن در خصوص جذب و دفع باعث شد
كه الكتريسته تحت محاسبات دقيق درآيد.
گري ثابت كرد كه بدن انسان را ميتوان الكتريزه
نموده و دوفه در تجربهاي كه همه تماشاچيان را مبهوت ساخت از بدن انسان جرقه
درآورد. در سقف اطاق خود چند ريسمان ابريشمي ميآويخت و در زير آن چيزي گهواره
مانند بسته در آن ميخوابيد خود را با ميله كلفت بلوري الكتريزه مينمود و چون
كسي دست به طرف او دراز ميكرد از بدنش جرقه ميجست اولين دفعهاي كه دوفه اين
تجربه را نمود موجب تعجب بسيار شاگرد خود آبه نله كه بعدها عالم مشهوري شد
گرديد. آبه نله ميگويد
«هيچوقت تعجبي را كه از رويت جهش جرقه از بدن انسان برايم دست داد فراموش
نميكنم». خلاصه كارهاي دوفه به تجسسات بيفايده علما خاتمه داد و از آن بعد
الكتريسته وارد تاريخ تازهاي گرديد.
Muschenbroech بطري ليد را اختراع كرد
(1743) و فرانكل شباهت تخليه
الكتريكي و صاعقه را نشان داد و در نتيجه برق گير را براي حفظ ساختمان از برق
اختراع نمود. تجربه گالواني، ولتا را به اختراع پيل (1800)
يعني اساس الكتريسته جاري هدايت كرد و آن به قرار
ذيل است:
ابتدا ستون فقرات ناحيه قطني قورباغهاي را به دو
قسمت كرده فوراً قسمت تحتاني را پوست ميكنند بعد مابين دو عصب قطني را كه در
طرفين ستون فقرات مثل رشتههاي سفيدي به نظر ميآيند مفتولي از مس داخل ميكنند
سر ديگر مفتول وصل به مفتول ديگرست كه از روي ساخته شده، هر وقت سر مفتول مسي
را به اعصاب قطني وسر مفتول رويي را به عضلات يكي از پاي قورباغه وصل كنيم
پاهاي حيوان تا شده و تكان ميخورد و هر دفعه كه اين دو مفتول را مجاور آن دو
عضو كنيم اين اثر تجديد ميشود: اين دو فلز «مس و روي) كه به شكل قوسي ساخته
شدهاند براي جريان الكتريسته با بدن قورباغه تشكيل مدار ميدهد.
بايد دانست كه مبحث مغناطيس الكتريك نتيجه اكتشافات
دو عالم سابق الذكر يعني ارستد و آمپر ميباشد و همانطور كه نام اين دو دانشمند
در يك موقع و يك عصر و يك مبحث برده شده همانطور هم جهات تشبيه در بسياري از
مباحث بين ايشان موجود بود:
اولاً هر دو معاصر بوده تولدشان دو سال و وفاتشان يك سال با يكديگر فرق داشته،
ثانياً آمپر فقط يكسال بيش از ارستد عمر كرده (عمر آمپر 75 و عمر ارتسد 74 سال
است). ثالثاً هر دو در ابتداي تحصيل در نهايت فقر و پريشاني بسر ميبردند و به
خرج و كفالت اولياي ديگر و معلمين خود تحصيل را تكميل كردند. رابعاً ارتسد در
عنفوان جواني اشعاري ميسرود كه چندان بياهميت نبوده آمپر نيز قطعات نظمي گفته
كه بعضي از آنها را آراگو و ديگران ضبط كردهاند. پنجم آمپر فيلسوف و حكيم نيز
بوده و ارستد هم فلسفه و حكمت را نزد بزرگترين فلاسفه يعني كانت آموخته و از
اين علم نيز بهره كافي داشت، ششم در باقي علوم نيز با يكديگر شباهت داشته باشند.
فاراده (Faraday)
ابتدا الكتريسيته را بنا نهاد، اصول گالوانوپلاستي را ژاكبي
اهل پتروگرادواسپنسر اهل لندن وضع الكينگتن و روالتس را مطلاكاري بكار بردند.
گالوانوپلاستي صنعتي است كه توسط تجزيه الكتريكي
فلزات را در قالب مخصوص رسوب و مورق ميكنند به نحوي كه به جدار آن نچسبد و خود
تشكيل شكل دروني قالب را بدهد. چنانكه سابقاً ذكر شد آمپر عمرش وفا نكرد و بعد
از او به نتيجه رسيدند چنانكه آراگو قانون او را تكميل كرده و تعميم داد و گوس
يكي از بزرگترين ستاره شناسان و رياضي دانان آلمان اختراع تلگراف را تكميل كرده
و بعدها طبيعيدان آمريكائي موسوم به مرس الفبائي براي تلگراف درست كرده دستگاه
آن را ساخت و دستگاه تلگرافي وي كه به تلگراف مرس موسوم است هنوز در كليه
كشورهاي معمول و مرسوم ميباشد. آراگو علاوه بر تكميل قوانين آمپر و ارستد
اكتشافات و تحقيقات علمي ديگر هم كرده است منجم««له ثابت كرد كه در عالم خلاء
وجود ندارد بلكه در تمام فضاي لايتناهي جسم سيال بسيار رقيقي موسوم به ««اتر
موجود است كه در همه جا حتي در خلل و فرج اجسام جاي دارد و نيز اثبات نمود كه
اجسام نوراني داراي ارتعاشات بسيار سريعي هستند و اثر اين ارتعاشات را با سرعت
زيادي به ما منتقل ميكند. پس از تكميل تلگراف طولي نكشيد كه به واسطه تجربيات
هرتز آلماني در خصوص انتشار امواج الكتريكي باب جديدي براي تلگراف بيسيم باز
شد چنانكه پس از او ماركني ايتاليائي و برانلي فرانسوي تجربيات او را تعقيب و
بالاخره تلگراف بيسيم را عمل كردند. در اينجا بيمناسبت نيست كه بطور اختصار
شرحي از تاريخ تلگراف بيان شود. در قديم الايام بين چينيها و يونانيها و
روميها مرسوم بود كه در اوقات جنگ براي اخبار يا استخبار از وضعيات دستجات
قشون خود و يا دادن دستورات سوق الجيشي در بالاي برجهاي مخصوص ويا قلل تپسهها
و كوهها آتش روشن ميكردند و به وسيله حركت دادن مشعلهاي بزرگ و علامات و
اشاراتي كه قبلاً قرارداد كرده بودند مطالب خود را به طرف مقابل ميفهماندند.
مردم گل مرسومشان اين بود كه از افراد خود به فواصل متساوي پست ميگذارند و اين
مأموران كنايات در مورد قرارداد را فرياد كنان به پستها ميرساندند.
پس از هجوم و استيلاي وحشيان و تا مدتي بعداز آن
يعني تا قرن شانزدهم اين نوع علائم اخباري از بين رفت. از قرن شانزدهم به بعد
مجدداً اين ترتيب مخابره شروع شد و تا قرن هجدهم ادامه داشت در اين قرن كلدشاپ
مهندس و فيزيكدان فرانسوي يك دستگاه تلگراف هوائي اختراع كرد و اولين دفعه مجمع
كنوانسيون آن را براي پيغام و اطلاع خبر فتح كننده اتريشيها به كار برد.
بالاخره پس از آنكه دامنه الكتريسته وسعت يافت، واسطة انتقال اخبار جريان
الكتريسيته شد. اولين دستگاه تلگرافي دنيا درسال 1774م به توسط لزاژفرانسوي
درژنوساخته شد.هردستگاه تلگراف باسيم شامل چهار قسمت است: اولاً يك منبع
الكتريكي از قبيل پيل يا آكومولاتر،ثانياً يك دستگاه ارسالي خبركه بتوان منبع
الكتريك را به وسيله مفتولهاي فلزي سيم به پست مقابل مربوط ساخت بطوري كه
تلگرافچي بتواند با اراده خود جريان را قطع و وصل كند. ثالثاً سيم، واسطة
ارتباط و هادي جريان الكتريسيته دستگاه ارسال است به دستگاه ضبط. چهارمً
دستگاهي براي ضبط خبر كه به توسط آلات مخصوص علامت و رموز را در روي نواري از
كاغذ ثبت كند. سيمهاي تلگرافي بر سه نوعند: هوائي، زيرزميني و زيرآبي سيمهاي
هوائي _ زيرزميني و زيرآبي سيمهاي هوائي _ چون مقاومت سيمهاي مسي چندان زياد
نيست و ممكن است زود بزود گسيخته شود لهذا سيمهاي هوائي را با آلياژهاي مسي
ميسازند اين مفتولها به واسطه مقرههاي چيني به تيرهاي فلزي يا چوبي ثابت و در
هوا نگاه داشته شده است. سيمهاي زيرزميني _ مركب است از چند مفتول مسي بهم
پيچيده كه از يك ورقه ضخيم گوتاپيركا پوشيده و روي آنرا يك ورقه سرب كشيدهاند.
سيمهاي زيرزميني و زيرآبي _ اين نوع سيمها معمولاً مركبند از يك دسته هفتتائي
مفتول مسي متصل به هم كه روي آن را با يك ورقه ضخيم از جسم عايقي پوشاندهاند.
اين ورقه عايق از سيمهاي فولادي مستور است و دور اين مفتولها نوار مارپيچي شكل
علفي (از جنس شاهدانه) الوده به قطران پيچيدهاند. وبالاخره به این نتیجه
رسیده است که زمین در فضای بیکران به نسبت سائرکائنات،درموقعیت خوردترازذره
قابل محاسبه میباشد.
یعنی که معلم،درهمین حدود وصغور،ارزش علم رامعرفی داشته.تعلیم میدهد وتربیت مینماید.
++++++++
قسمت چهارم:
گویند که بقه نزد نعل بند رفت تا درپایش نعل ببندد وبعد چون خربارکشی نماید.
نعل بند درجوابش گفت: با این خصلتی که توداری،نه درترازوی شمال جاداری ونه در ترازوی جنوب. وخیز زدن های بی جایت بیان میکند همیش بارها را چپه کرد ای.برو این خیانت را من نمی کنم.
پیوسته به گذشته
سوم ثروت چیست : ثروت را به دونوع تعریف کرده میتوانیم 1- ثروت مادی 2- ثروت معنوی.
الف_ ثروت مادی: کوه دشت وجنگل ودریا،معدنیات(( جغرافیای سیاسی کشور))
ب_ثروت معنوی((عیاران)) فعالان سیاسی،دگراندیشان وطن پرست،دانشمندان خبره گان،نویسندگان ،شاعران ،هنرآفرینان وهنرپیشگان،صاحبان کسب وکمال همه به مردم تعلق دارند وپاسبانان حقیقی «آزادی»شرف وعزت کشورخود میباشند.دشمن اولین ضربۀ خودرا بالای ثروت معنوی کشور وارد مینماید وبعد برای اشغال کشورت اقدام مینماید.
چهارم موفقیت: به ثمر رسانیدن برنامۀ روی دست گرفته شده به منظور نجات وطن از اشغال بیگانه،واعلان استقلالیت وبه کرسی نشاند ن حاکمیت قانون((ارادۀ مردم)) که ازمنبع علم ودانش،آبیاری شده باشد.
عیاران درنقش،سنگ تعمیرات،سمنت وریگ وجغله به حیث تهداب محکم وزیربنای کشور،وطن پرستان ووطن دوستان،نخبگان درنقش مهره های اولی دومی،ادبا ونویسندگان وسیاست گذاران باشرف به حیث رنگ وروغن ساختمان روبنایی جامعه و کشوراند.
ما باشرفانیم،ازعهد باستانیم،ازنسل انسانیم
پیروابومسلم،یعقوب لیث صفار،حبیب کلکانیم
محورانسانیت وشرافت دراینجا به معنی،آزادی واستقلالیت کشوراست. رهبرنداریم، غیراستحقاق تاج به سرنداریم.حرکت ما وهم سویی مارهبرما است،هریک ازعیاروطن،تاج سرما است،هریک ازوطن دوست ودانشمند وطن پرست، توتۀ جگرماست.سرانجام جمع وجورما برمحورانسانیت وشرافت رهبرماست.
درعنوان فوق تعریف انسان نهفته است،درتعریف انسان حقیقتی نهفته است. هییچ نژادی نمیتواند بگوید که من انسان نیستم.ظالم هم میگوید که من انسان هستم،مظلوم هم حق دعوای انسانی دارد.
ناجیان به ظاهر خدمت به انسان همه ناکام
به اصطلاح درجنگ سویتیزم وماویزم،واخوانیزم به جای خدمت به خلق درکشتارخلق برای پیش برد وتطبیق سیاست های این کشور وآن کشور درگیرماندند.اکنون عین سناریو به گونۀ دیگری،ازتریبیون دشمن مشترک جریان دارد.تا به این زمان که باخته ایم حکم برآن است که بگوییم خطا واشتباه بیشتر برما روا نیست.
"کارهرخرنیست خرمن کوفتن گاونرمی خواهد مرد کهن"
روزگارانی درفشهای سرخ و سبزاسیرحادٍ ثۀ شده بودند،پیام زمان ازاو شان پرسید:ای انقلابهای هفت وهشت ثور!!! روزگارانی که ازبام جهان((دآمو نه تر اباسین پوری)) هنگامه برپا کرده بودی بعد ازان مرحلۀ دوم شدی تا پۀ دژ شکست ناپذیر درپیشانی ات حک شده بود چطور شده که به یک باره گی،هم ابه رفت و هم دبه،هفتت مبدل به هشت گشت وهم ریش از کله. کنون برسرنوشت مردم قمارمیزند هردؤس ودله.
انقلابهای هفت وهشت ثور بگفت: ازگذشت زمان انتباه نگرفتیم. فقط یک خطا ی بزرگ،آنچه که بوده درگرداب حال((نازونعمت)) درگیر شدیم،از آینده خبری نبود ازمتحدین خود بریدم،به تنهایی تکیه به ((ولی نعمتان ))بی خردان وبی تجربگان کردیم،وظایف بس بزرگ میهنی وملی رابه عهدۀ بی خردان گذاشتم، افراد بزرگ ،دانشمند وخردمند را که به حیث سنگ پایۀ انکشافات آتیه به درد بخور بودند ،ازسر راه به دورانداختیم.این اکثریت سرمایه های ملی ازکشور دورساختیم بدین حساب،درفش سرخ وسبز هردو به زمین خوردند.میدان رها گردید به صاحبان اصلی((بن)) ایجاد گران ماجراها، حوادث، توطئه ها دسیسه ها، ترورها اختناقها،فاجعه آفرینان این دشمنان بشریت کرۀ زمین.
"من ازروییدن یک خار؛بربالای آن دیوار دانستم...."
"که نــــــا کس کس نمی گردد؛ ازیــــن بالانشینی ها"
رابران
حـــق انســــــــانی را باید که بازورقلــم گرفت
حــــق انسانــــــی را از،زر،وزوروستم گرفــت
توقـــــف دریـــن راه بهانــه درکـــــــارنیست
ازالف شروع تابه ی،دم به دم قدم به قدم گرفت
ناجیان به ظاهرخدمت به انسان همه ناکام شدند
درفش سرخ را((ازشعله جاوید،خلق وپرچم))گرفت
درفش سبز،بیان گرعقیده وایمان مردم است به خدا
این رهبران«رابران»به ظاهرمسلمان رادست کم گرفت
راه عیاران
رخـــت بسته انسانیت ازوطنم رخت بسته است
به خدا که انسانیت ازوطنـم رخت بستــــه است
تعمیربلند،هواکثیف،قانون رنگ وبونـــــــــدارد
تفنگ جای قلم،دانشمند دستهای خودراشسته است
به انسانیت بگو که ازراه عیاران مـــی آورمـــت
«خوشه چین»خسته نشده هنوزدلم نشکسته است
درخت عیارببین که خیلی بلنداست
ریشه درزمین دوانده هزارچند است
آب روی ریخته را ازراه ریشه به برگ می آورد
آرام ارادۀ مردم((حاکمیت قانون))رابـه ارگ می آورد
حکم زمان است که ظالم اسیرمظلوم گشته
ناخون،درپنجه ندارد درتنش گرگ می آورد
اگربزرگی وعظمت را آرزو می کنی آن را فراموش کن و دنبال حقیقت برو،آنگاه به هردوخواهی رسید،هم حقیقت وهم عظمت.
«سنگا »
اگرکارهای بزرگ برای انجام امور داری ووقت کم. بهترآن است که انجام آنرا برای دیگران واگذارنمایی.
«فردوسی»
هرزمانیکه،مفهوم زنده گی را درصدربرنامه قراردادی وبعد درک کردی که عشق به زنده گی زنده گی را معنی می بخشد.زمانیکه درک کردی((وطن))ثروت مادی است مردمان آگاه وبادرک ثروت معنوی،آنگا ه است که گفته میتوانیم ثروت مادی(مادروطن) وثروت معنوی،شخصیت های((مدار بینش ودانش))هردو وسیله اند.این هردو وسیله میشوند که انسان وطنم همه درپهلوی هم چون گلهای داخل یک باغ به زیبایی می افزایند.
جنگل درینجا به معنی تودۀ مردم
هرکسی از ظـــــــن خود انسان میشود
میان جنگل جمع گلها ،گلستان میشود
این همه گلها،یکایک گلهای،رنگارنگ
ازهرشاخۀ میشگفند بوستان میشـــود
به زردی می گــرایــد،خـــاردرجنگل
آنگاه که جنگل جایگاه انسان میشود
جنگل مایه گیردازخردومنظره اش زیبا
محبت انسان به انسان،پٌروپیمـــان میشود
گاه گاهی میان جنگل بینـی مارخط وخال را
پنهان،ان درون،خاین آدم بی وجدان میشود
گفت خوشه چین منظومه ذیل راازبرکنید
مردم آگاه،آوازۀ خلق روبه آسمان میشود
با این شعار
ما باشرفانیم،ازعهد باستانیم،ازنسل انسانیم
پیروابومسلم،یعقوب لیث صفار،حبیب کلکانیم
به زمین خورده ایم شکستیم تعهد ما به جا است
با بی شرفان ووطن فروشان مشت به گریبانیم
جنگل گلستان است،میان جنـگل خیل گــــــــل سرخ
درفش آزادی دردست ناجیان جنگل،ما واردمیدانیم
با احترام
AS_khoshachin@hotmail.com
+++++++++++++++++
قسمت سوم:
انسانستان جای است برای آموزش انسانیت
بیاموززنده گی را
از معماری پرسیده شد با این شرح خشتهای افتیده ازتعمیر دیروز را میشود که دربنای جدید بافت داد.زمانیکه به این خشتها نگاه انداخته شد همۀ این خشتها خام بودند،معمارگفت که این خشت ها درهمان تعمیرگذشته بدرد بخور نبودند چرا که ازکوره برنیامده بودند.
اگرانسانیت ازعلم ودانش بهره گیرد،انسان به اوج آگاهی میرسد.
پس انسان آگاه است که به تمامی سوالات حل نا شده پاسخ می گوید..
بخوان که ازمکتب انسانیت چه می آموزی
اگرسجایای نیک انسانی زادۀ محیط است پس اول محیط را انسانی ساخت.
"انگلس"
انسان بودن را ازخود شروع کن
گفت دانایى که گرگى خیره سر
هست پنهان در نهاد هـــر بشر
لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
روز وشب مابین این انسان وگرگ
زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
اى بسا انسان رنجور و پــــریش
سخت پیچیده گلوى گرگ خویش
اى بسا زورآفـــرین مردِ دلیـــــر
مانده در چنگال گرگ خود اسیر
هرکه گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته مــىشود انســــان پاک
هرکه با گرگش مدارا مـــىکنــــد
خلق و خوى گــــرگ پیـــدا مىکند
هرکه از گرگش خورد دائم شکست
گرچه انسان مىنمـــــاید ،گرگ هست
در جــــوانى جان گــــرگت را بگیــــر
واى اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیرى گرکه باشى همچو شیر
ناتـــوانى در مصاف گرگ پیــــــر
اینکه مردم یکدگر را مــــــــىدرند
گرگهاشان رهنما و رهبــــــــــــرند
اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگها شان فرمـــــان روایى مىکنند
این ستمکاران که با هـــــــم همرهند
گرگهاشان آشنـــــایـــــان همنــــــــد
گــــرگهـــا همراه و انسانها ی غریب
با کـــه باید گفـــت این حال عجیــب
«فریدون مشیری»
ای درخود فرورفتگان ازخود بیرون آیید خودرا ازچنگ گرگ وجود خود نجات دهید.تابهتر زنده گی نمایید.برای نجات ازچنگ گرگ وجود خود چهار کلمه که آدمی زاد را به سوی انسانیت رهنمون میسازد دقیقاً بخوانید وبه حافظۀ تان بسپارید.
اول-فهمیدن معنی زنده گی به حیث هدف. دوم،عشق به زنده گی بهتر،ثروت به حیث وسیله،چهارم موفقیت.
قبل برآن میخوانیم که چراداکترشریعتی پریشان است.اشاره است به خانوادۀ جنبش چپ پراگنده،افسرده ودرمانده.
پریشانم
چه میخواهی تو ازجانم؟!
مرا بی آ نکه خود خواهم اسیرزنده گی کردی
خداوندا!
اگرروزی زعرش خود به زیری آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکۀ نانی
به زیر پای نامردان بیا ندازی
وشب آهسته وخسته
تهی دست زبان بسته
به سوی خانه بازایی
زمین وآسمان را کفر میگویی
می گویی؟!
خداوندا!
اگردرروزگرما خیز تابستان
تنت برسایۀ دیوار بگشایی
لبت برکاسۀ قیر اندودبگذاری
وقدری آنطرف
عمارت های مرمرین بینی
واعصابت برای سکه ای این سووآنسودرروان باشد
زمین وآسمان را کفر میگویی
نمی گویی؟!
خداوندا!
اگرروزی بشرگردی
زحال بنده گانت باخبر گردی
پشمیان میشوی ازقصه ای خلقت،ازین بودن وازین بدعت
خدا وندا تومسئولی
خدا وندا تو میدانی که انسان بودن وماندن
درین دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد آنکس که انسان است وازاحساس سرشاراست
اول:زندگی یعنی:خوردن ونوشیدن،ازادی وآگاهی. لباس ومسکن
دشمن مغزهای متفکررا کسانی که تنظیم کنندۀ زنده گی بهتراند درسرزمین ما ازهم متلاشی میسازند،ترور میکنند،ازکشور بیرون میرانند،آن قدر خوار وابتر ضعیف وناتوان((فلج میسازند)) که قدرت جمع شدن را نداشته باشند، به تهمت وانواع هیله ونیرنگ دروغ،دروغ های به ظاهرحقیقت.شخصیت های فرومایه را تطمیع واحمق ساخته اهداف مغرضانه راازطریق وسایل ارتباط جمعی پخش ومردم عام بیچاره که ازسواد بهره ندارند پروپاگند را میشند ومی پذیرند.ای انسان دربند افتادۀروزگار،انسان ((سرزمینم)) برخیزبرخلاف جریان پرطلاطم روزگار درحرکت شوورنه ماهی ها ی مرده هم قابلیت شنارا درمسیرجریان آب دارند.
غرورت را برای تکۀ نانی
به زیر پای نامردان نیانداز
عزت وشرف هموطنان عزیزاسیرچند تفنگ دارمحدود،پشتون،تاجک ازبک وهزاره شده است،همدیگرخودرامیشناسند،هم طبقه همدیگر شده اند. همدیگرخودراحمایه میکنند.اینهاکسانی اند که ازخوان ارباب ستم گربین المللی تغذیه شده اند.شرف انسان آزادی درحکم((کاغذ دست ناخورده)) است.بدینحساب آنعده کسان که خصوصاً سیاست بازان اگر به نازکی وضع توجه نمی کنند درجمله بیشرف ترینها قلم داد می گردند. زمانی که آزادشدی درآزادی آگاهی است،برخیززجایت نانت رابدست آور،هوایت را پاکیزه بگردان وتنفس کن، برخیرآزادی ات رابه دست آورکه تورا، انسان آزاده بشناسند تورا انسان با شرف بشناسند.
دوم،عشق به زنده گی بهتر.
ازدادن محبت بیشتر،محبت بیشتر بدست می آورید.
برای رسیدن به زنده گی بهتر همانا انتخاب تصویر درست ویا عبارۀ دیگر برنامه ریزی کاملاً انسانی است.عشق است وعلاقه که ازشعورنا خود آگاه انسان سرچشمه گرفته انسان را به حد کمال می رساند.انسانهای که می خواهند به زنده گی معنی ببخشند هرگز علاقه نمی گیرند برخلاف قانونمندیهای جهان هستی حرکت نمایند.بلکه زیبا می پسندند که دروادی خود آگاهی وخود هوشیار ی خود،درست فکرنمایند وسنجیده عمل نمایند.ودرمیان مردم زنده گی آرام را ترجیح میدهند که رسیدن به رستگا ری است. میدانند که دراین جهان آرام است معرفت انسان شکل می
گیرد. AS_khoshachin@hotmail.com
++++++++++++++++++
قسمت دوم:
بدان که پول سرکارتو کــرده خونه
سرازیرشدن سرمایۀ بی نظیر((حاصل خون ملیون ها شهید))به اصطلاح جامعۀ جهانی ((امریکا))به منظور اعمارزیربناها بوده است.نه برای ایجاد شروفساد. کنون وقت آن رسیده است که تیکه داران،تحویل داران وگدام داران،تصویۀ حساب دهند.کسانی که باقی دارمیشوند مال ودارائی اش به خزانۀ دولت تعلق می گیرد.
امریکائیها میگویند که درافغانستان قدرت را به زوربی پنجا ودو،ازدستی گرفتم به دستی دادم،به یکی گیلاس،دیگری بادرنگ به سومی کدو دادم، کنون به گوسفندم میگویم که درمزرعه چراندمت دمبۀ تو کجا است؟
درانسانستان، عدالت ازخردووجدان عیاران،وطن پرستان وخردمندان مایه می گیرد بدین سبب گفته میتوانیم که عدالت اساس انسانیت است.زمانیکه گفته شود عدالت اساس انسانیت است.پس انسان((خودم)) را باید شناخت.
مکتب عیاران مکـتب انسانیــت است
فهمــیدن معیارانسانیت فضیلت است
معیار انسانیت:
"هرکه با دونان نشیند همچو دونان دون شود"
"با خردمندان نشیند،تا خـــــرد افــــــزون شود"
"اســـپ تــــازی را ببـنــــدی پیــــش خـــــــــر"
"رنگ او همگون نگردد،طبع او همگون شود"
انسانیت درقالب ایدیولوژی های تحجر وبنیاد گرائی نمی گنجد،پیروان آیدیالوزِ های بنیادین درکشورما یکی از پی دیگر،با اطلاع نامۀ ناکام تاریخی ازمکتب خویش برگشت کردندومکتب هایشان ازتهداب ویران گردید.درین مکاتب{{استبداد سرخ(ماسکاو) واستبداد سبز(واشنگتن) هردو}} به مقام وارزش انسان ضربه وارد کردند.درایجا د جرم وجنایت شریک همدیگر شدند.
ازدید عیاران امروز،انسان،انسان است،اگردر قطب شمال زاده شده است ویا درقطب جنوب، ویا درمنطقۀ بارده،معتدله وحاره، اگرسیا است ویا سفید ویا اگرسرخ است ویا زرد درفرجام انسان است.
اخلاق فطرتاً جوهردرون مایۀ انسانها است که درمیدان عمل برای اثبات انسانیت ارزش میدهد،اثبات حقیقت تعریف انسان درطول تاریخ ازعمل کرد عیاران،وطن پرستان وخردمندان((ایجاد گریها،خلاقیت های علمی،فنی،هنری وفرهنگی)) رنگ وبوگرفته ومی گیرد. چنانچه ک طبعیت زنده ازآفتاب ومهتاب رنگ وبوگرفته اند.
انسانهای بادرک میگویند که فطرت انسان،همیشه آزاد ،به گونۀ دو پلۀ ترازو «نیک وبد» قرار دارد وموجود فعال اجتماعی متغیرومتحول میباشد،همه در کنارهم،قوی وضعیف،ظالم ومظلوم ،بهره ده وبهره کش ((متفاوت)) با برنامه های متأثر ازجهان بینی های آغازین زنده گی بشریت تامراحل جهان بینی پیش رونده جهان معاصر ادامه داشته ودارد.بلی این انسانها بوده اند که فاصلۀ هزاران سال را پشت سرگذاشته و به تعریف انسان جایگاه خاص داده است. مارکس: انسان،عمل می کند و افزارمیسازد.چیزیکه انسان دارد((تفکر واندیشه )) حیوانات دیگر ندارند. بلی انسانها ایجادگروخلاق اند وتسخیرکنندۀ طبعیت اند ومتحرک ازدرون ذره گام به گام به به سوی کائنات ،تا آنجا که زمین را درمقا یسه با دیگر نظام کائنات به حساب هیچ میشمارند.وشاید انسان امروز معتقد برآن شود که زمین خیلی کوچک است برای زنده گی کردن بشریت،وباید در سراغ زمینهای دیگرشتافت. علاوه بر اين، درديدگاه مارکس نسبت به انسان، مهمترين نکته اينست که گفت « شناختن و تفسير جهان کافی نيست بلکه بايد آن را تغيير داد». طبعاً مارکس اين ”بايد“ و اين ”ضرورت“ تغيير دادن را از تکامل اجتماعی و ديالکتيک تاريخ استنتاج کرده است.به هرحال تعریف مارکس درکلیت مسئله ،برای انسانها"مسئولیت" می بخشد تا خودرا بشناسند وارزش انسان را درجهت تغیر وتکامل ازمحاسبه دورنداشته باشد..نتیجه گیری چه گوارا از تعریف مارکس دربارۀ انسان به منزلۀ پایان خط است ونقطه گذاشته.چه گواراگفته است برای تغيير جهان تفنگ دردست گرفت.
به عقیدۀ نگارنده،وظیفۀ قلم پایان نیافته است قلم چنان فضای((بهاران)) را ایجاد مینماید که یخ شال ها را به آبهای شناور مبدل میگرداند وازچوب درختها ی به ظاهر برگ سبز بیرون می آور.وتوضح میدارد که درانسان شناسی،اعتقاد به ((خدا ی یگانه))آگاهی و اختيار،خصلت انسان اجتماعی است.انسان موجوديست آگاه و آزاد (به معنی صاحب اراده و صاحب انتخاب). در چارچوب آگاهيهای خود مکلف ومسئول است. صاحب و مسئول و پاسخگوی کردارواعمال خويشتن است. بنابراين تعهد و مسئوليت پذيری درفطرت وسرشت اوست. چرا؟ درپاسخ به چرا؟ گفته میشود که مغزانسان،ازلحاظ وزن،وحجرات معادل به مغزفیل است. مغزفیل نظر به جسامتش قادر به کنترول جسم فیل است ومغزانسان،ازکنترول وجود انسان اضافه است بناً این باراضافی است که انسان را به فعالیت بیتهایت وامیدارد ازیک طرف وازطرف دیگر،ساختمان فزیولوژی انسان،ازقبیل خم شدن تو و پیچ خوردن انگشتان،برای برداشت شی از زمین وزیر فوکس قراردادن لنزهای چشم برای انسان نسبت به سائر حیوانات برتری داده است.گام به گام زمان به زمان،قرن به قرن ازمجموع اختراعات وکشفیات علما ودانشمندان قرنها ترکیبات ونظام مندیهای جدیدی را بوجود آوردند،به کهنه ها پایان بخشیدند ونو آفرینی کردند.
اگرسجایای نیک انسانی،زادۀ محیط است.پس اول باید محیط را انسانی ساخت.
«انگلس»
جنگ های پیوسته ودوام دار،کشورمان را به ماتم سرا مبدل کرده است،کمتر مردمان علاقه می گیرند که بگویند درکشورماسجایای نیک انسانی ازجانب ارباب قدرت به مشاهده میرسد.
ذیلاً: مقالۀ هذا درحکم تکرار احسن به حیث مواد درسی
درمکتب انسانیت
فلک را سقف بشکافیم طرح نودراندازیم
چهارستون بزرگ
اول- توانایی یاد گرفتن به حیث پایه واساس
دوم-توانایی انجام عمل((تطبیق تئوری))
سوم-توانای زنده گی کردن((زنده گی یعنی چه؟))
چهارم-یاد گرفتن زنده گی مشترک((عدالت))
"من که فرزند این سرزمینم"
"در پی توشه ای خوشه چینم"
"شادم از پیشهی خوشه چینی"
"رمز شادی بخوان از جبینم"
آنانکه ازما بریده پیشمان شده اند،مارونده گان بحرانسانیت رو به سوی این بحر کرده ایم.برای عقب ماندگان این سفرصبرجمیل ازخدای متعال می خواهیم.
بلی!
"خوشه چین کجا اشک محنت به دامن ریزد"
"خوشه چین کجا دست حسرت زند بر دامان"
خوشه چین پدرمرده،شرایط دشوارزنده گی را دیده وسلیهای نا امیدی را ازهرطرف خورده،مگرپا برجا ثابت قدم خستگی را ازسربه دورکرده،به راهش ادامه داده،تا کشتی را به ساحل برساند. او یک معلم است،سعی می ورزد ودرکوشش است، مطالب را که درنظردارد. میخواهد برای شاگردان ونوآموزان سیاسی بفهماند. بناً برای فهماندن مطلب، به دنبال منابع چون مورچه «خوشه به دهان»به سوی خرمن خوشه ها،شتابان جهت رفع مسئولیت وجدانی واخلاقی،تلاش می ورزد،تامواد درسی ای را برای نو آموزان تهیه بدارد.ازشرایط جنگ ووحشت انتباه گرفته،به جای تفنگ قلم دردست گیرد. یگانه مکتبی که میتواند آدم به انسان بودن وانسان شدن اشنائی میکند او مکتب انسانیت است. پس هرکس که میخواهد به رمز،معنی ومفهوم انسانیت آگاهی پیدا نماید.حتماً دروازۀ کنفسیوس را دق الباب مینماید.
کنفیسیوس کی بود؟ برگرفته ازگوگل.
هنگام اشاره به فرهنگ سنتی چین، نام یک شخصیت در اذهان زنده می شود و اوکسی جزکنفوسیوس نیست. درجامعه چین هیچکس به اندازه "کنفوسیوس" تاثیرگذار نبوده است .به همین دلیل هرکسی تا اندازه ای درباره او می داند وکم و بیش تحت تاثیرتئوری مکتب "کنفوسیوس" قرارگرفته است. "کنفوسیوس" بنیانگذار مکتب "کنفوسیوس" است. دربیش ازدوهزارسال گذشته اندیشه مکتب " کنفوسیوس "نه تنها زمینه های سیاسی وفرهنگی را شامل شده بلکه در فعالیت ها وشیوه های فکری هرچینی تاثیرگذاربوده است. بعضی دانشمندان خارجی اندیشه مکتب "کنفوسیوس" را اندیشه مذهبی چین می دانند. درواقع مکتب " کنفوسیوس" یکی ازمکتب های قدیمی چین است و اندیشه ای فلسفه است ومذهبی نمی باشد . اندیشه کنفوسیوس نه تنها درفرهنگ چین تاثیرگذاری عمیق دارد،بلکه دربعضی کشورهای آسیا تاثیر گذاشته است. "کنفوسیوس" سال 551 قبل از میلاد به دنیا آمد و سال 479 قبل ازمیلاد درگذشت.هنگامی که سه سال داشت، پدرش مرد وهمراه مادرش دراستان "شان دونگ"کنونی واقع درشرق چین اقامت داشت. اسم "کنفوسیوس" "کنوگ چیو"بودو "کنفو سیوس" نامی است که مردم به صورت احترام برای او برگزیدند . "
" کنفوسیوس" در دوره حکمرانی سلسله بهار و پائیز زندگی کرد. وی در کشوری بنام " لو" اقامت داشت و کشور" لو" پیشرفته ترین کشور در زمینه فرهنگی بود. "کنفوسیوس " در تمام عمر خود یک مقام عالی رتبه نبود، اما دانش زیادی داشت. در قدیم آموزش و پرورش از حقوق ویژه اشراف بود. اما " کنفوسیوس" با شیوه خود این حق را از آنان گرفت و خود شاگردانی را جذب کرد و به آنها آموزش داد. افراد از هر طبقه ای با پرداخت مبلغی ناچیز می توانستند برای تحصیل نزد او بروند . گفته می شود که وی سه هزار شاگرد داشته و در میان آنها چند تن جزو دانشمندان آینده بوده اند . چرا اندیشه " کنفوسیوس" توانست در دوران فئودالی جایگاه برتر را اشغال کرد؟ مشکل است که به آسانی بتوان به این سوال پاسخ داد . اما به طور ساده می توان گفت که اندیشه طبقه بندی جدیی و اندیشه بهبود بخشیدن سیاسی با منافع طبقه محاکمه منطبق بود و در آن وقت برای ثبات جامعه سودمند به نظر می رسید و به پیشرفت جامعه مساعدت می کرد.طبق تئوری وی، امپراتور باید خیلی خوب کشور را اداره کند و مردم باید به امپراتور وفادارباشند. در این وضع کشور آرام خواهد بود و مردم زندگی با ثباتی خواهند داشت . در قرن دوم قبل از میلاد، چین کشور قوی، متحد با سیستم تمرکز قدرت بود. حاکمان می دانستند که تئوری " کنفوسیوس" برای حفظ ثبات جامعه فئودالی مناسب است و به همین دلیل اندیشه " کنفوسیوس" به عنوان اندیشه رسمی کشور تعیین شد. در کتاب" لون یو" سخنان قابل نقل " کنفوسیوس" و گفتگوهای " کنفوسیوس" با شاگردان وی نگاشته شده است . در جامعه قدیم چین مردم با اندیشه های همین کتاب زندگی خود را استاندارد می کردند. افرادی که می خواستند به مقامی برسند ، باید این کتاب را بدقت می خواندند . چینی ها اعتقاد دارند که نیمی از کتاب" لون یو" می توان یک کشور را اداره کرد. در واقع " لون یو" کتابی است که موضوعات آن فراوان و زبان آن زنده است. سخنهای " کنفوسیوس" مربوط به زمینه های مختلف در آن آمده است، مانند خواندن کتاب، موسیقی،گردش در حومه شهر، دوستی و غیره. در این کتاب آمده است که شاگردی سؤالی مطرح کرد مبنی بر اینکه اگر در میان ارتش، غله و مردم یکی را باید از دست داد ، بهتر است کدام را انتخاب کنیم و کنفوسیوس بلافاصله جواب داد: ارتش. موضوعات " کنفوسیوس" بسیار فراوان است و در میان آنها بسیاری حتی امروزه با ارزش است . سخنهای وی در " لون یو" امروز گفته های عامیانه چینی هاست که همواره مورد استناد قرار می گیرد. مانند این جمله معروف که اگر سه نفر باهم قدم زنند، در میان آنها حتما یک نفر باید معلم باشد . معنی این جمله این است که هر نفر برتری های خود را دارد، بدین جهت افراد باید از یکدیگر بیاموزند.
آموزش وپرورش کنفوسیوس غذای فراوان فکری برای حل مشکلا ت زندگی مشترک بشرفراهم می کند. روابط " چهارستون بزرگ" درآموزش و پرورش معاصر،روابطی برابروهم ردیف نیست بلکه روابط 3 عامل با 1 پایه است . پایه آن " یاد گرفتن زندگی مشترک" یعنی یادگرفتن برقراری روابط خوب انسان با انسان است. مکتب کنفوسیوس براساس افکار فلسفی خود مبنی بر "هماهنگی آسمان و انسان "به این مسئله جواب منطقی عمیق داد. به نظر آنها ، کیهان همیشه پایه زیست همه اشیا بوده و انسان باید دارای روحیه ابداع مستقل بوده و اخلاق خود را درآسمان وزمین ومیان انسان متمرکزکند .انسان باید با آسمان وزمین هماهنگی کرده وبا روحیه برابری به بررسی ارزش های موجودیت همه اشیا درجهان پرداخته و با اخلاق عالی وخدمات بزرگ وگفتارورفتارمناسب ارزش واهمیت زندگی انسان را نشان دهد. انسان باید با انسان هم هماهنگی کند و " عدالت" را در اولویت قرار دهد. " عدالت " اساس انسانیت است . رابطه خوب ،ارتباط نزدیک بین انسانها است.کنفوسیوس گفت : "عدالت باید ازخودآغازشود"،آنچه به خود نمی پسندی، به دیگران روا مدار." " انسان عادل تنها پس ازآنکه کاری خیرانجام داده می تواند ازدیگری درخواست کند آن کاررا انجام دهد."آدم باید عادلانه ومهربانانه با دیگران برخورد کند،بایدخودراودیگران را دوست داشته،هم به خود وهم به دیگران احترام بگذارد.به نظرمکتب کنفوسیوس ،زندگی مشترک انسانها باید براساس سیستمی اخلاقی که عدالت و محبت را در مقام اولویت قرارداده استوارشود.
تئوری آموزش کنفوسیوس نیز منابع فراوان فکری برای حل مشکلات آموزش معاصر فراهم می سازد . در واقع می توان 4 توانائی یعنی " یادگرفتن دانش ، یادگرفتن کار، یادگرفتن زیست، یادگرفتن زندگی مشترک " مطرح شده از " کمیسیون آموزش و پرورش بین المللی در قرن 21" را با یک جمله بیان کرد و آن اخلاق انسانیت است. به نظر مکتب کنفوسیوس ، تنها در صورتیکه ارزش زیست انسان مورد توجه قرار گیرد و اخلاق انسان به خوبی تربیت شود ، پیشرفت بشر براساس اصول طبیعی امکان پذیر می گردد. بشر تنها در صورت کنار گذاشتن خود خواهی مقید ساختن خود به اخلاق ، وفاداری به وظیفه ، سعی و کوشش و عدم تنبلی می تواند خدمات شایسته خود را انجام دهد . روحیه مکتب کنفوسیوس عالی و مبتنی بر میانه روی بود. روحیه ای که بزرگی را با سادگی به خوبی ممزوج و ایده آل را با واقعیت به خوبی وصل کرده است . به عقیده مکتب کنفوسیوس ، انسان باید با خوش اخلاقی برای آسمان و زمین فداکاری و به توده های مردم خدمت کند . انسان باید برای ادامه فرهنگ سنتی حکمای پیشین، تحصیل کرده و در راه صلح و آرامش ابدی جهان تلاش کند. مکتب کنفوسیوس به آموزش و تربیت اخلاق انسان اهمیت زیادی داده و برآن ایمان تاکید کرده که نیروها می توانند فرمانده را اسیر کنند ، ولی اراده فرد ساده غیر قابل تصرف است . آنها طرفدار آن بودند که ثروتمند به فقیران کمک کند ، فقیر آگاهانه کار خیر انجام دهد ، انسان شریف با سواد و دانشمندهر روز نفس خود را محاسبه کند تا از اشتباهات جلوگیری کند. آنها همچنین می گویند که انسان با تربیت و آموزش به تدریج و غیر محسوس در زمینه های نترسیدن در خطرات ، بی توجهی به امنیت یا خطر و افتخار یا اهانت ، وفاداری به میهن و مردم ، اخلاق خود را کاملتر سازد. باید گفت که تئوری آموزشی اخلاقی کنفوسیوس برای پیشبرد آموزش معاصر فواید زیادی دارد . روش خود سازی تاکید شده از مکتب کنفوسیوس چکیده فرهنگ سنتی چین است . مکتب کنفوسیوس تاکید کرده که انسان باید از نظر اخلاقی، بیشتر مواظب خود باشد تا اینکه بر دیگران نظارت کند.
پیروان کنفوسیوس طرفدار آن هستند که انسان از طریق آگاهی از کار خود و رفتار محتاطانه در مدرسه ، خانواده و زندگی روزمره ، اخلاق خود را پی درپی پرورش داده و در همه جوانب سطح خود سازی بدن و دل خود را ارتقا دهد . تئوری آموزش و پرورش کنفوسیوس ، نه تنها تاثیر بزرگی در چین و در ملتهای آسیای شرقی گذاشته بوده ، بلکه در آینده نیز تاثیر عمیقی بر چین و حتی جهان قرن 21 خواهد گذاشت.
منبع : روزنامه ملی چین روز 31 اکتبر 2006
++++++++++++++++
عیاران نتوانستند که با معامله گران کنارآیند
عیاران درراه نیل به سوی ساختمان انسانستان.
بینی گلهای رنگارنگ،نشنوی صدای تفنگ ،کس دود نکند،چرس وبنگ
(یگان)تحلیل گرسیاسی را که از دمش بگیری ره میروند.
ذیلاً:پرندۀ درچنگ روباه افتاد وروباه میل داشت که پرنده را نوش جان کند.پرنده به روباه گفت ای روباه عزیز اگرمرا بخوری قیامت میشود. روبا ه به شنیدن کلمۀ((قیامت)) روزبازپرس،پرنده را رها کرد وپرنده به شاخ درخت نشست وبه روباه گفت که ای روبای ساده قیامت بر سر من می آمد تو چرا ترسیدی؟
میدیای امروز(رسانه های جمعی):اگرجامعۀ جهانی«امریکا» نمی بود،وضعیت ازین بد تر می بود.
میدیای دیروز(رسانه های جمعی):اگراتحاد شوروی بزرگ«روسیه» نمی بود افغانستان درنقشۀ سیاسی جهان دیده نمی شد.
اگراین مکتب است واین مــلا
حال طفلان را خراب می بینم
مولانا
ازقاتلان،جنایت پیشگان،فاجعه آفرینان وشیاطین بزرگ نباید،ناجی ملتها،شخصیتهای ملی وبین المللی،رهبران مذهبی ورهبران سیاسی ساخت.
موج دریا نمونۀ ازعشق وانساندوستی است،که قطرات باهم هم آغوش میشوند میجوشند ومی خروشند،سیلان می کنند،به عالم بیجان،جان بخشیده وسبز وخرم میگردانند.
وطنم ای شکوه پا برجا
"وطنم ای شکوه پا برجا در دل التهاب دورانها"
"کشورروزهای دشوار زخمی سر بلند بحرانهـا"
"ایستادی به جنگ رودررو،خنجرازپشت سرمیزند دشمن"
"گویی ازما ودرنهان برما وطنم پشت حیله را بشکن"
وطنم ای شکوه پا برجا
"رگت امروزتشنۀ عشق است دل رنجیده خون نمی خواهد "
"دل توتاابد برای تپش غیر عشق وجنون نمی خواهد"
"شرم برمن اگرحریم تو پیش چشمانمن شکسته شـــود"
"وای برمن اگر بینم چشم را به رویای عشق بسته شود"
"وطنم ای شکوه پا برجا در دل التهاب دورانها"
"کشورروزهای دشوار زخمی سر بلند بحرانهـا"
ازتب سرد بادهای هندوکش جای که آریانا بوده است
میشود با تو به دست باد افتاد دورجهـــــــــــان گشت
میشود با تو به دست باد افتاد دورجهـــان گشت وطنم
مبارزان وفعالان سیاسی محترم شما که میخواهید رسالت خویش را به انجام برسانید به شما پیشنهاد مینمایم برای اینکه عوامل بدبختی ازمیان برداشته شود.بیا یید باما نخست زادگاهتان را به انسانستان مبدل بسازید.وباما متفق القول باشید که این انسان های آگاه وباخرد زاد گاه(انسانستان) اند که میفهمند انسان ها قادربه تسخیر طبعیت میباشند ومی فرمایند که دست آوردهای علوم بشری درخدمت انسان وبشریت کرۀ زمین قرارگیرد تا که کلمۀ فقرازمیان برداشته شود.
کاری که عیاران درکشورمان برای تحقق این آرمان کمرهمت بسته اند.
بعدازبیست ویک سال به کابل رفتم،سیمای کابل را کاملاً متفاوت ازسالهای گذشته یافتم،شما لاًوجنوباً عریض وطولانی،موترها فراوان،خاکباد فراوان، قصرهای بلند منزل خلاف نقشه وماستر پلان،وجدان واخلاق جامعه را تحت سایۀ خود قرار داده است،نبود پارکها وتفریحگاه ها ی عامه از اهمیت یک شهر مدرن به کلی کاسته است.دیوارهای محکم وبلند سمنتی به آن میماند که حاکمیت قانون جنگل جانشین حا کمیت انسان(خردمند) شده باشد و دشمنان سعادت مردم وحکومت ساخته شدۀ((بن اول)) ومیراث خواران مراحل بعدی اش ازترس هجوم مردم وخلق بی دفاع پناه گرفته باشند. چرا؟ وازین چرا ها فراوان وفراوان،انسانیت درمیان جنگل وحشت رنگ وبوی خودرا کاملاً ازدست داده میشود که بنویسیم. وضعیت ازقرن بیست ویک به زمان 802سال قبل ازامروز زمانیکه مولانای روم می زیسته برگشت کرده است.
مولانا چنین سروده بود:
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کزدیوودد ملـــــولم وانسانم آرزوست
معنی این بیت اشاره به فردی است«دیوژن» فیلسوف آن زمان که به زنده گی ساده عشق می ورزید،روزی ازروزها،در روز روشن چراغ بدست گرد شهر می چرخید،به سوال مردم رو به رو می گشت که با چراغ درروزروشن چرا؟ درپاسخ چنین جواب میداد که به دنبال انسانم!درجای دیگرازاونقل قول شده که به پاسخ سوال چنین جواب داده بود.انجام امور دنیا زمانی به خوبی پیش برده میشود که زمامدارنش مطالعه نمایند ودانشمندانش حاکم شوند.
زمانی که بعد ازبیست ویک سال چانس برایم یاری کرد عزم سفر طرف کشورم را نمودم،تا به ملاقات دوستان وعزیزان ویاران روزهای دشوار((عیاران)) بروم،یاران روزهای دشوارخودرا نسبت به خود،ازگذشته خیلی عزیزتروشیرین تر،دلسوز ومهربان تر یافتم وجا دارد که گفته شود،شیوه وروش عشق به انسان را ازان ها یاد گرفتم.
ضمناً هنگام سفرشماره های تلفون شخصیت های صاحب نظر درعرصۀ سیاست برایم داده شد به این منظورکه عبدالشکور خوشه چین یک انسان غیرجانب دار است،درتنظیم روابط بین احزاب مؤثر بوده همیشه به سیاست عدم خشونت برای طرف ها توصیه کرده و می کند.بعد ازملاقات وتبادل نظر با تمامی طرفها ی مطرح تنها وتنها (میر افغان باوری را برای وحدت درگفتار صادق یافتم) سنگ دیگران همان حلقه سنگی است که باید توسط سنگ آنها معاملات خرید وفروش بازار صورت بگیرد.
جالب تر ازان دریکی ازحلقات شخصی شنیدم هنگامی که زلمی خلیل زاد سفیر ایالات متحدۀ امریکا درافغانستان بود.عدۀ ازروشن فکران مطرح فردی را که با زلمی خلیل زاد روابط داشت وزلمی خلیل زاد هم بنا به گفتۀ خودش ازاو توقع داشته،تا بتواند خواسته های ایشان را درمیان بگذارد.با شنیدن پیام مطللبی ازجانب روشن فکران مطرح،زلمی خلیل زاد سفیر برحال ایالات متحدۀ امریکا، بسته یادداشت های را به قاصد نشان داد که اینها همه ازسفارت های مختلف تقاضای پول نقدی کرده اند.
تقاضای پول ازکشور بیگانه((زیرعنوان برنامۀ خدمت به مردم))بیان عزت فروشی وناموس فروشی است.
عیاران،بعدازتحقیق وبررسی،اوضاع سیاسی ،نظامی واقتصادی به این نتیجه رسیده اند که بگویند،قبضه وافسار تمامی اختلافات(مذهبی،لسانی،سمتی،قومی ،نژادی) دردست سیاست گذاران جهان خواراست.ازین اختلافات به گونۀ گادی های دواسپه استفادۀ افزاری کرده خود درعقب فرمان نشسته اسپ مراد خویش را میتازاند.
عیاران تصمیم گرفته اند که معنویت انسان را گرامی بدارند. به آرزوهای (دیوژن) عمومیت ببخشند،آین آرزو آرزوی فرد نه بلکه آرزوهای جامعۀ بشری است. بناً تحقق اندیشه انسان وانسانیت درعمل ره می برد به ریشه یابی مسأله که درقدم اول مکتب انسانیت را،اساس گذاشت وبعد نامش را انسانستان نامید. گفتن به زبان ونوشتن روی کاغذ سفید کارسادۀ است ولی درعمل، سفر درشب تاریک راه طولانی،دشتهای عریض وکوه های سر به فلک،دره های شیب خطرناک به سوی آهنگ زنده جان ها ((انسانها))درآنجا زیست مینمایند ، واما ناگفته نماند که ما ازخنیا گران آزادی کمترافرادی را نداریم،فراوان شخصیتهای علمی فرهنگی وهنری داریم،آنها ترانه های انسان دوستی میسازند،ترانه سرا ها همراه با هنرمندان وموسیقی دانها درجاده ها ومحافل،سرا زیر میشوند،پرچم عشق به انسان را انتقال میدهند.بلی خنیا گران معلمان مکتب انسانیت هستند،از گفته ها حرفها وسروده های پربار زنده گیشان، مقام انسان را تعریف مینمایند وبه معنویت انسان ومقام انسان رتبه والقاب می دهند.ازین طریق نسل بالنده و محصلان دانشکده ها وپوهنتونها، شاگردان مکاتب انسانیت،خود جوش جویا وپویا دربهار انسانیت به گونۀ گلهای سفید ازدرخت انسانیت،چهره می کشند تا میوۀ سرخ به ثمرنشیند.
.