ــــ
سیدموسی عثمان هستی
غبار در آئینۀ سیاست، ادب و تاریخ
زمـانی که نـه تاک بود و نـه تاک نشان
در آن عصر و زمان مـا بـودیم دهـقان
در ایـن روز درخـت زن شـده باغبـان
زترس باغبان و تبـــرگشتیم ما پنهان
شاعربی وزن وبی ترازو
دوستان ودشمنان قلم من همیشه کوشش می کنند که زبان قلم مرا بازکنند و از بی پرده نویسی من آگاهی در مورد هدف خود حاصل کنند و یا کسانیکه اقدامی مثبت یا منفی میکنند، جرأت گفتن خودشان به آن اشخاص ضعیف وجدان ندارند و می خواهند آن ضعیف وجدان ها را با نوشته های من هشدار باش بدهند که پای از گلیم خود بیرون دراز نکنند.
کاریست معقول اگر خودشان جرأت استادن در مقابل وارونه نویسان را ندارند، مرا در جریان بگذارند تا جائیکه توان آگاهی من قد می دهد، وارونه نویسان را افشا می کنم که از خس، کوه پامیر و بابا نسازند و جای خر، اسپ سواری نشوند.
با اعلان سایت وزین رنگنین کمان بخاطر بزرگداشت و قدردانی از مرد دانشمند عصرخود و آزادی طلب با قلم، نه با شمشیر و مقالۀ خیلی جاندار آقای پرتونادری، خامه بدست شناخته شدۀ وطن ما از غبار قدردانی کرده، به سابقۀ پرتونادری من کاری در این نوشته ندارم وهم به سابقۀ گردانندۀ سایت رنگین کمان کاری ندارم که سرچشمۀ زندگی این دو مرد قلم و سیاست خت آلود است یا نقره گون و صاف.
یاد کردن و قدردانی سایت رنگین کمان بجا و یک عمل وطن پرستانه بوده و مقالۀ دانشمند بزرگ شعر و ادب، پرتونادری باوجود کمی غلو در زندگی غبار، به خاطر زیباساختن نوشته، قابل قدرمی دانم. نوشتۀ دانشمند بزرگ آقای پرتونادری را زیر روشنی خورشید نقد قرار نمی دهم.
آنچه که برمن مهم است، سوالاتی که از من در ایمیل شده، پاسخ می گویم، اگر دور افتاده نوشتۀ دانشمند قلم و شعر که خیلی شجاعانه و بی ترس می نویسد و یا بریاد و بود و قدردانی سایت رنگین کمان با نوشتۀ من قبل از برگزاری شاخ به شاخ می شود، خصمانه نبوده،بلکه به کارهر دو احترام قایل هستم و کوشش هم می کنم که انتقادی سر کارکرد های پرتونادری و سایت رنگین کمان نداشته باشم. همان طوریکه نظرشان مورد قبول خودشان است، مورد قبول من هم است، چون پای مرد دانش، سیاست و قلم و نوشتۀ(غبار) در بین است.
1ــ بلی غبار با من و سیدکاظم دادگر نزدیک بوده و در مجلس خانۀ زنده یاد نعیم شایان، من،غبار و سیدکاظم اشتراک داشتیم. در آن مجلس کسانیکه در ویش زلمیان، تفکرات مذهبی ، کمونستی و یا بی طرف بودند، شخصیت های آن مجلس را تشکیل می دادند.
حزب دموکراتیک خلق ساخته نشده بود، از شعلۀ جاوید هم خبری نبود، ببرک هم به دور خود چند نفری داشت و هم اکرم یاری و صادق یاری، شاید تره کی هم از حزب ویش زلمیان چند نفری با خود داشته بود و هم غلام محمد نیازی، چند مسلمان متعصب و از پاچه کشیده و شاید غبارهم عدۀ از دوستان خود را دور خود داشتند.
من و سیدکاظم از طفلیت دریک کوچه بزرگ شده بودیم، خانۀ ما سالها در بهارستان کارته پروان روبرو قرار داشت، ماهم دور خود چند نفر را که سر و کارشان باکتاب وسیاست بود، دور خود داشتیم .
نباید بزدلی کرد و واقعیت را پنهان نمود، ببرک کارمل، شهرالله شهپر، طاهربدخشی، پائیزحنفی ، گل احمد فرید، حفیظ الله امین و نورمحمد دلیلی با من و دادگرنزدیک بودند و نشست و برخواست داشتیم .
ولی درمجلس خانۀ نعیم شایان ما با غبار نزدیک بودیم و بعد از جر و بحث های طولانی، من، غبار و سیدکاظم دادگر مجلس را ترک کردیم. بعدها که در خانۀ یک هراتی که ببرک کرایه گرفته بود، مجالسی ترتیب می شد که ما اشتراک نکریم .با وجود خواهش های مکرر ببرک وشهرالله شهپر،
نشست های اشخاص مختلف که تا برگزاری کنگرۀ اول مارکسیست و مانند آدم خان مسلمان و یا مثل تره کی افکار قوم پرستی داشتند، نشست های آنها در خانۀ هراتی سبب به وجود آمدن حزب دموکراتیک خلق شد و یکتعداد از اشخاصی که در روز اول نشست خانۀ هراتی هم دیگر حاضر نشدند و بعد از مجلس خانۀ شایان همه تیت و پراگنده شدند، تنها من، غبار و سیدکاظم دادگر باهم ماندیم. حتی اکرم یاری که با من هم اتاق بود، با ما نیامد. تا ساختن شعله، ما سه نفر با اکرم روابط دوستانه داشتیم و به کارهای سیاسی او کاری نداشتیم. امین به امریکا رفت، گل احمد فرید و دلیلی هم پیک شراب شدند، پائیزحنفی غرق ادب و ادبیات شد، ببرک حزب دموکراتیک خلق را ساخت ، اکرم یاری و صادق یاری مبارزۀ زیرزمینی را با سی نفر که اکثرشان هزاره ها بودند، ادامه دادند، با من و سیدکاظم دادگر، غبار شناخت قبلی و قومی داشت، ولی دوستی ما بعد از مجلس خانۀ زنده یاد نعیم شایان بیشتر شد و باقی ماند، ولی او دیگر پا در حلقۀ سیاست پیش نکرد و مشغول نوشتن و خواندن بود.
آخرین باری که غبار را دیدم روز رفتن اش به المان جهت تداوی بود و خداحافظی کردیم. من در زندان بودم که سید کاظم دادگر را باند حزب دموکراتیک خلق ربود و سر به نیست کرد، علت گرفتاری او را هم نمی دانم، تنها حدس می زنم که به جرم شعله ئی بودن برده شده و سر به نیست گشته باشد. یادش گرامی باد.
2ــ غبارمرد خشک و عصبانی مزاج بود و به او حق هم باید داد. او در طول زندگی سنگ زیرین آسیاب بوده و در برابر ناملا یمتی ها سخت آگاهانه مقاومت کرده، در برابر استبداد زانوی تسلیم نه زده است.
3ــ غبارهیچ وقت توبه نامه نداده. این اتهام وقتی که خود را کاندید در شورا نمود، توسط مخالفین سیاسی اش به او نه تنها ناجوانمردانه اتهام توبه نامه زدند، بلکه گل خشک به دیوار خشک نه چسپید و دشمنان سیاسی او اسنادی به ملت ارائه کرده نتوانستند و سر افگنده شدند. چند جوان بی تجربه و احساساتی مثل من و تو، اینجا و آنجا در قسمت توبه نامۀ زنده یاد میرغلام محمدغبار بی مسوولیت نشخوارکردند که زدن آن اتهام ها علیه غبارسودی نبخشید.
4 ــ این یک دروغ شاخدار است که در مجالس ساختن حزب دموکراتیک خلق، غبار اشتراک کرده باشد.غبار هیچ وقت با ویش زلمیان، مردمان متعصب مذهبی و کسانیکه در زندان امتحان خود را داده بودند، روابط نداشت. از ببرک، میراکبرخیبر، احمد زی قندهاری که در زندان نزد ترجمان ارگ که یک جاسوس شناخته شده بود، درس می خواندند و ببرک و خیبر هم از آنجا مفکورۀ مارکسستی را به خود پذیرفت.
قبلاً کسانی که در زندان بودند، مانند میرغلام محمدغبار، داکترعبدالرحمن محمودی ،ا نیس ، جویا ، سعدالدین بها و غیره مارکسیست نبودند و تا آخرعمر مارکسیست نشدند، تنها صدیق فرهنگ ، آهنگ و سعدالدین بها با ببرک روابط خود را داشتند، این که کمونیست شدند یا نشدند، مطالعه کمونستی کردند یا نکردند، نه مهم است و نه قابل سوال. هر انسان حق دارد که راه مثبت و یا منفی را قبول کند و به آن راه برود، بشرطی که به ضرر خاک و ملت او واقع نشود.
مردانه باید اعتراف کرد، من و سید کاظم دادگر با زنده یاد شهرالله شهپر در خانۀ بهادر پنجشیری که بعد ها مدیر قلم مخصوص استاد عبدالحمید محتاط در وزارت مخابرات بعد از کودتای سردار محمد داوود شد، وعده کرده بودیم که در کنگرۀ حزب دموکراتیک خلق به شکل سامع اشتراک می کنیم که به اثر مخالفت غبار اشتراک نکردیم.
5ــ غبار دانشمند سیاست مدار، نویسنده ،شاعر و مؤرخ بود، در زمان او ساینس، تکنالوژی ،انترنت و مطبوعات انکشاف نکرده بود، کمتر نویسنده بود که یک یا دو کتاب به نشر رسانده باشد. جراید، روزنامه ها، مجلات و رادیو در آتش سانسور در شرق می سوخت. غبار امکانات کم در دست به خاطر مطالعه و فهم ذهنی خود داشت. ترجمۀ کتاب های انگلیسی هم توسط پسران دانشمند غبار ترجمه و در اختیار غبار قرار می گرفت و هم که چند کتابی در کتابخانۀ غبار دیده می شد، توسط دوستان غبار از خارج آورده شده بود.
غبار می خواست کتاب طلا در مس داکتر براهنی را که من از ایران به غبار آورده بودم، نقد کند، او می دانست که کتاب طلا در مس داکتر براهنی نواقص خود را دارد، ولی امکاناتی که قول غبار را به کرسی بنشاند و از آن مواد استفاده کند و مؤخذ پیش نماید، در دسترس غبار قرار نداشت، ولی غبار در آن روزها باوجود نداشتن مواد کافی، با توانایی مغزی خود درک کرده بود که کتاب طلا در مس با وجود زیبایی های خود، کمبود های خود را دارد.
براهنی که زمانی به پختگی رسید و پشرفت تکنالوژی و پیشرفت ادب و ادبیات روز به روز زیاد شد، به نواقص کتاب طلا در مس پی برد و بعدها در قسمت نواقص کتاب طلا در مس اعتراف کرد.
همه روشنفکران و دوستداران شعر و ادب عاشق کتاب طلا در مس داکتر براهنی بودند، خصوصاً جوانانی که قدبلندک ادبی داشتند، زیبایی کتاب طلا در مس را سر زبان ها انداخته بودند. کتاب طلا در مس نه در ایران، بلکه در افغانستان به شهرت رسید. واقعاً در زمان خود یک شهکار ادبی بود. تنها کسی که می گفت این کتاب به خواندن ارزش خود را دارد و نواقص هم دارد، غباربود.
یعنی غبار دانش ادبی و سیاسی داشت و امکانات مطالعات بیشتر نداشت. غبار را با نویسندگان امروز و سیاست مداران امروز نباید مقایسه کرد.
غباررا با دانشمندان عصرخوداش مقایسه کرد وغبار را مانند قرآن هر زمانی ندانید و آنچه که غبار در آن زمان بود، از دید آن زمان کارهای غبار را نقد کنید و مانند زنده یاد اشرف که یک عضو برجستۀ ساما بود، نه معاون مجیدکلکانی و به خاطر وطن خود را قربانی داد، باید هر افغان به او افتخار کند، ولی آنچه که در روز بزرگ داشت اشرف در فرانسه گفته شد، بی حد مبالغه و خیزی بود از کلین، نه برآمدن از دروازۀ باز.
من بارها گفته ام که عبدالمجید کلکانی، سید و پیر و پیشوای ملت افغانستان نبوده ، نواسۀ صاحب زادۀ پغمان از طرف مادر می باشد که صاحب زاده ها یک القاب استعماری است که انگلیسها به طرفدارن خود درهند می دادند و بعد از اینکه شاه شجاع در چنگال انگلیس ها افتاد، به افغان هائیکه با انگلیس هاهمکاری داشتند، داده شد.
عبدالمجید کلکانی مانند برادراش زنده یاد عبدالقیوم خان رهبر، تحصلات عالی و اکادمیک نداشت، تا صنف هشت با ما در مدرسه خواند، چند صنف را به شکل سامع بعد از زندان با ما در لیسۀ نعمان امتحان داد، استعداد فوق العادۀ مطالعه را داشت، فاکولته نخوانده بود.
کمی وقت با داکتر فیض همکاری داشته، شاعر نبوده و با زنده یاد مینا در یک حلقه سیاسی تنظیم بوده، ولی هیچ وقت شعله ئی نبود و ساما با وجود داکترعبدالهادی محمودی که از مؤسسین شناخته شدۀ شعله و ساما بوده، فعلاً درشهر ما در کانادا زندگی می کند.
ساما را ادامه دهندۀ شعلۀ جاوید گفته نمی توانیم و هر گروپی که خود را انشعابی شعله می داند، مانند اخکر وغیره، دروغ است. تنها گروپی که ازشعله جدا شده و ادامه دهندۀ خط شعله بود، پس منظر نوشتند، از شعلۀ جاوید بریدند، ولی ادامه دهندۀ افکار شعله جاوید بودند.
عین علی بنیاد، مضطرب باختری، انجنیرعثمان و یک نفر دیگر که فراموش کرده ام، چون زیادتر شناخته شده نبود، فکر می کنم علی احمد نام داشت، اینها در زندان دهمزنگ در قلعۀ کرنیل مشترکاً پس منظرتاریخی را با قلم نوشتند و با کاربن پیپرتعدادی از آن نوشته را کاپی کردند و بیرون دادند، آن قدر بیاد من است که فکرمی کنم امروزاست.
کمیتۀ پوهنتون که گل احمد، سیدحسین موسوی یا علی مشرف، میروس فراهی، حسین طغیان و دیگران عضویت این کمیته را داشتند، با اشخاصی که پس منظر را نوشته بودند، از شعلۀ جاوید برآمدند، بعدها افراد کمیتۀ پوهنتون انشعاب کردند، جدا شدند و روابط خود را با عین علی بنیاد، انجنیرعثمان عصیان،اسحق مضطرب (نگارگرامروز)،عین علی بنیاد در المان فوت کرد، انجنیر به سیاست پشت پا زد و در پاکستان سکتۀ مغزی نمود، روان شان شاد. مضطرب خانقاه نشین شد، موسوی و میرویس به ساما رفتند، زنده یاد حسین طغیان توسط باند جنایت کار حزب دموکراتیک خلق کشته شد، ابراهیم بابری در همبورگ المان زیر زبان گذشته ها را حلاجی می کند تا خواب آرام نماید، موسوی سایت افغانستان آزاد یا آزاد افغانستان را ساخته در شهرما در کانادا زندگی می کند و هرروز خاینین را با قلم افشا می نماید.
از احمدشاه مسعود، دوستان و دشمنان او زیاد نوشتند، من و پهلوان احمدجان سبب آمدن احمدشاه مسعود که در لیز نورستان از پاکستان به دستور آی اس آی آمده بود و از ترس آن روزی که در زمان جمهوری سردار داوود با بیل و تبر مردم پنجشیر اینها را کشته، زندانی و فراری نموده بودند، جرأت این را نداشتند که داخل پنجشیر شوند، حتی مردم پنجشیر حاضر نبودند کسانیکه از دست شان به پاکستان در جنگ پنجشیر در زمان حکومت سردار محمد داوود خان فرار کرده بودند، به پنجشیر آورده شوند.
خصوصاً کسانی بودند که نزد من و پهلوان احمدجان آمدند و گفتند ما اینها را به جرم جاسوسی و خیانت به وطن کشتیم و به دولت داوود تسلیم کردیم و اینهای را که شما می آورید، اینها از چنگال ما فرار کرده اند، خصوصاً نمی خواستند که کفایت الله را با برادراش اسحق و احمدشاه مسعود را ما اجازه بدهیم که داخل پنجشیرشوند.
مردم پنجشیر می گفتند اینها مانند نادر، مسلمان هایی هستند که حتی به قرآن بند و باز نیستند، در برابر ما مردم پنجشیر این جیره خواران پاکستان عقده دارند، اگردست شان برسد ما را به هر وسیله که شود از بین می برند و همان طورهم شد. کسانی که در جنگ پنجشیردر زمان ریاست جمهوری داوود خان با اینها مقابله کرده بودند و جاسوسان از دست شان فرارنموده بودند، با هزاران بهانه آنها و خانواده های شان را بعد از گرفتاری پهلوان احمدجان و زخمی شدن من، از بین بردند.
جان مطلب در این جا است که اگر دوستان و سرسپردگان احمدشاه مسعود قلم بدست می گیرند و از او یک قهرمان خیالی یا واقعی با قلم می سازند و یا او را قهرمان افسانوی قلمداد می کنند و از آمدن او از پاکستان به دستور آی اس آی و شکست آنها و دوباره فرار آنها از پنجشیر به پاکستان و باز آمدن آنها از پاکستان بعد ازکودتای ثوردر لیز نورستان و آوردن آنها از لیز نورستان به پنجشیر توسط من و پهلون احمد جان و گردن زدن احمدجان توسط مسعود یاد نمی کنند و یا از جنایت تنظیم ها به همکاری احمدشاه مسعود و کشته شدن 64000 انسان بی گناه در کابل و از جنایت تاریخی افشار و از قرارداد با روسها بخاطر بازنگهداشتن تونل سالنگ بروی روس ها و دولت دست نشاندۀ روس توسط احمدشاه مسعود و از سازش و قرارداد احمدشاه مسعود با دولت دست نشاندۀ روس وهمکاری با ملیشه دولتی دوستم و اعضای برجستۀ حزب دموکراتیک خلق که پروان، کاپیسا و بگرام را بدون مقاومت نظر به قرارداد جبل السراج با عبدالوکیل وزیرخارجۀ دولت نجیب الله به افراد تحت قوماندۀ احمدشاه مسعود، فاروق پاسدار، منشی کمیتۀ ولایتی، عزیز پیشرو و جنرال ببو، سلاح های خود را بدون مقاومت به دستور طارق کوهستانی والی زمان داکترنجیب الله و جنرال وکیل، کریم دوغ آبادی،به احمدشاه مسعود دادند و از همکاری خاد و روسها از زمان ببرک تا سقوط حکومت نجیب الله باید یاد کنند که بعد ملت افغانستان قضاوت کند که احمدشاه مسعود یک قهرمان است و یا در حین قهرمان بودن، یک وطن فروش و سازش کار هم بوده، وقتیکه ازشهکاری های مسعود یاد می کنید، در لابلای شهکاری های احمدشاه مسعود، از اشتباهات و نواقص و سازش های آن هم یادآوری کنید، در غیر آن هیچ کس نیست که از واقعیت های بالا خبر نداشته باشد و اگر شما روی واقعیت ها خاک می ریزید، تنبان سیاسی احمدشاه مسعود را به سراو می بندید.
مثال های بالا را به خاطر این دادم که هر کس، هر کی را معرفی میکند، جنبۀ منفی و مثبت او را نقد و بررسی کند، اگر غبارباشد یا کس دیگر، در آن مبالغه صورت نگیرد و اگر توان نقد کردن ندارید، نقش مداح قلمی را بازی کنید که از قطار عقب نمانید. نه خود را رسوا کنید و نه غبار را. و اگر کمیتۀ که مسؤول محفل غبار در سایت وزین رنگین کمان است توانمندی نقد آثار غبار و کسانیکه آثارغبار را برسی کرده اند، ندارند، از اینکه خود وغبار را در دهن دشمنان غبار انداخته باشند، بهتر است که سکوت اختیار کنند.
میرغلام محمد خان غبار را به دانشمندان سیاسی و ادبی امروز مقایسه نکنید، کسانیکه غبار را از نزدیک می شناسند، نه تنها غبار را خورد می سازند، بلکه خود را هم خورد می سازند.
من به خاطریکه خوانندگان این قلم خسته نشده باشند و هم خنده کنند وهم تائید کنندۀ حرفهای بالای من باشند وهم اشخاصی که در قسمت شخصیت افراد نامدار و نشاندار مبالغه می کنند، پند گرفته باشند، نوشتۀ زیر را مثال می آورم.
روزی دوستان عبدالهادی خان داووی دورهم در خانه ای جمع شدند، گفتند باید از شخصیت داوی قدردانی کنیم، عبدالهادی خان داوی (پریشان) را هم دعوت کردند. هر کدام به شمول حافظ نور محمدخان کهگدای چیزهایی درقسمت داووی نوشته بودند، هرکی گل قلمی دسته کرده بودند، به خواندن گرفتند، بعد عبدالهادی داوی در آخر مجلس بعد از تشکر و قدردانی از دوستان محفل ، با یک تبسم نمکی گفت دوستان سوانح قلمی من با چیزهائیکه شما گفتید خیلی فرق کلی داشت، اگر مامور سوانح خبر شود، آنچه که شما از من شناخت داشتید، من در سوانح قلمی خود نوشته نکرده ام، مرا مامور سوانح به محکمه می کشاند و گاو مولوی بصیر رئیس تمیز دوگانگی می زاید و هم اگر استاد خلیل الله خلیلی و پائیزحنفی خبر شوند، از سوانح من عجب خان و رجب خان می سازند. کوشش کنید که از سوانح غبارعجب خان و رجب خان نسازید، خصوصاً بهانه به طرفداران ببرک کارمل که مار زخمی هستند و با غبار دشمنی تاریخی دارند، ندهید.
گرچه واقعیت گویی در جامعۀ ما که تایر سواد اش پنجر است، سبب پس ماندن انسان های واقعیت گوی می شود، ولی با واقعیت گویی وجدان انسان راحت می گردد و اگر مردم فراموشش کرد، تاریخ فراموشش نمی کند. من تا روزی که زنده ام به خاطر روشن ماندن تاریخ وطنم تلاش می کنم و نمی گذارم که نویسندگان و مؤرخین وطن فروش، آفتاب را با دو انگشت پنهان سازند و از خس کوه بسازند و اگر مانند شیون ها، طرزی ها، لاهوتی ها و...در هجرت جان بدهم و جای پای از دست خاینین در وطن نداشته باشم، از واقعیت گویی دست برنمی دارم . از توهین به خودم و به خانواده ام هراس ندارم. من با دستگیرخان پنجشیری و پنجشیری ها و استاد رسول رهین مخالفت ندارم، ولی اینها با جمله ها وکلمات به خاطرشهرت خود و فریب مردم، بازی می کنند. من جلو نوشته های آنها را می گیرم.
اگر استاد رهین کارهای امیرکلکانی را قدر می کند، کمی و کاستی او را هم بگوید و اگر پنجشیری از حزب خود و از کارهای خود حرف می زند، از جنایت خود، حزب خود و رفقای حزبی خاین خود هم چیزی بنوسید و اگر از زبان کس چیزی می شنود، با امانت داری از آن نام ببرد و خود را به دروغ شاهد و صاحب رویدادهای تاریخی نسازد. آنچه که در دیگ است، در کاسه به نمایش گذارد و هم سایت ها کوشش کنند که به این اشخاص به بهانۀ دموکراسی موقع ندهند، یا مانند کسانیکه به نام فرشته حضرتی نوشته می کردند، سایت خاوران و سایت کابل پرس باوجودیکه می دانستند خانم فرشته بی سواد است و یک دلقکی بیش در زمان حکومت حزب دموکراتیک خلق نبود و امروز هم یک دلقکی بیش نیست، میخواهد که از شهرت کاذب پدرام و خانوادۀ احمدشاه مسعود استفاده کند وعکس شرم آور او را سایت خاوران که آن نوشته ازهرکی است و می گویند سبک این نوشته به سبک نوشتۀ پدرام می ماند و یا شاید از خود استاد رهین باشد که استاد در نوشتن سبک های فراوان دسترسی دارد، این نوشته که شکل لتۀ حیض تاریخ به خود گرفته، به خاطر تفرقه و تجزیۀ افغانستان به نشررسیده که تف ایست در آیینه تاریخ که مورد قبول هیچ انسان با وجدان وطن پرست نمی باشد. بی شرمی هم اندازه دارد.
نوشته های خانم ثریا بها اگر دستوری هم باشد، جای شک نیست نوشته ها به قلم خود آن خانم است که در نوشتن ید طولا دارد و یک نطاق خوب هم است، اوهم مانند نوشته های چتلی که به نام فرشته حضرتی نوشته شده، خانم بها هم مانند آن نوشته، نوشته های چتل و تفرقه انداز زیاد دارد.
پیروان مکتب محمدگل خان مهمند هم این نوع نوشته های خائنانه که وحدت اقوام افغانستان را زیر سوال می برد، زیاد نوشته اند. ازبک ها ، ترکمن ها و هزاره ها هم این نوع نویسندگان خاین دارند که وحدت در بین اقوام افغانستان را برهم می زنند و تفرقه اندازی را پیشه کرده اند.
آنچه که هرقوم در طول تاریخ بوده، نویسنده واقعیت ها را در بارۀ قوم خود بنویسد، تاریخ تراشی و تفرقه اندازی نکند. با گفتن دوستم پادشاه، او پادشاه نمی شود، علی مزاری و ظاهرشاه را بابا گفتن، بابا نمی شود، با قهرمان گفتن احمدشاه مسعود قهرمان نمی شود، با مارشال گفتن همان طور که شاولی خان مارشال نشد، فهیم هم مارشال شده نمی شود، با مخالفت ظاهری با امپریالیسم، نام شاه شجاع امریکایی از سر حامدکرزی دور نمی شود، با نوشتن و افتخار کردن به نام ببرک، کس نمی تواند که ببرک را در تاریخ برائت بدهد. رهبران افغانستان که سالها نوکر اجنبی بودند، به زور و یا از نادانی ، مردم آنها را امروز رهبر میگویند، ولی تاریخ رذالت های این دلقکان تاریخ زده را پنهان نمی کند، همان طوریکه چلوصاف جاسوسی سید محمودکنری را محمد حسن کاکر بعد از صد سال دریک کتاب دست نویس خود با اسناد افشا نمود، اعظم خان سیستانی کوشش کرد که این واقعیت را به خاطر استاد سید خلیل هاشمیان وارونه سازد، موفق نشد و با نوشتن خود سیستانی چلوصاف کثافت جاسوسی سید محمود کنری را از آب بیرون کرد و حس کنجکاوی مؤرخین را بیشتر ساخت و هم استاد سید خلیل هاشمیان را سر زبانها انداخت و هم استاد سیستانی بعد از اعتراضات نویسندگان، ناچارسکوت اختیار کرد و اسنادی به خاطر برائت سید محمود کنری در دست نداشت. کجا کاری کند عاقل که بار آرد پشیمانی.
همیش چـوبلبل سنگ شکنم در قفــس مانــدم
زدم پر و بال، لیک سالها کوتاه نفس مانـدم
بخاطر راست گفتن از یاران خود پس ماندم
خــواستم مجسمه شــوم، ولی عکس مانــدم
شاعربی وزن وبی ترازو