هدایت حبیب
رويداد ششم جدی ۱۳۵۸ را با
يست با بصيرتو واقعبينی نگريست، نه با تعصب و تنگ نظری!
بخش دوم
طوری که در بخش اول اين مبحث تذکار بعمل آمد؛ حزب دموکراتيک خلق افغانستان، به مثابۀ فرزند و وارث بالاستحقاق نهضتهای مشروطه خواهی، از متن جنبش مشروطيت سوم، قدبرافراشت و مطابق به شرايط نوين ملی و بين المللی، انديشه ها و هدف های ويسع تری را درزمينۀ خواستها و مطالبات سياسی، اقتصادی و اجتماعی جامعۀ روبه تکامل افغانستان به پيشگاه مردم خويش تقديم نمود و با کسب حمايت زحمتکشان کشور و تشکيل سازمانهای توده يی و اجتماعی (زنان ـ جوانان و اتحاديه های صنفی) و ايجاد سازمانهای حزبی در ۲۹ ولايت و اکثريت ولسوالی ها و تأمين ارتباط حزبی و سياسی درميان همه اقوام و مليت های ساکن دراين سرزمين، در مدت حدود ده سال به بزرگترين حزب سياسی و سراسری درجامعۀ افغانستان تبديل گرديد.
اين حزب برخلاف ياوه سرايی های دشمنان تاريخی چپ نما و راست افراطی ميهن و مردم ما و جعلنگاری های اپورتونيستهای مزد بگير و وجدان باخته ای که ديروز در جمع " قيماق خورکهای" داخل حزب و دولت، از همه امتيازهای حزبی و دولتی برخوردار بودند؛ هر روز از "انقلاب ثور" و " حقيقت انقلاب ثور" درپاسخ به پرسشهای ژورناليستان حرافی می کردند، قدم می زدند و قلم می راندند؛ ولی اکنون درآغوش پرمنفعت(!) جهان سرمايۀ بيدادگر بر تاريخ، افتخارات، عملکردهای تاريخساز و دستاوردهای ماندگار آن حزب، بصورت غير مسؤولانه و سبکسرانه، مطابق به دستور سازمان های استخباراتی غرب و منطقه، با کاربرد واژه های رکيک و بدور از عفت قلم می تازند و دشنام می دهند و هردو حادثه ی (هفتم ثور ۱۳۵۷ و ششم جدی ۱۳۵۸) را که بر کشور، مردم و حزب ما قهراً و جبراً تحميل گرديد و پيرامون هردو رويداد، در بخش اول اين مقال، دو پرسش گذاشته شد؛ بدون ارائه پاسخ حقوقی ـ منطقی ـ سياسی ـ تاريخی و عقلانی، به دو سوال ذکر شده در بخش اول، با تفکر خشک و دشنام گونه؛ کودتا وتجاوز قلمداد کردند؛ ديگر هيچ جوابی نگفتند و چيزی به گفتن هم نداشتند.
از تاريخ نشر بخش اول اين مبحث سه هفته سپری گرديد و انتظار کشيده شد تا اگر دانشمندی، شخصيت سياسی آگاهی ويا پژوهشگری به آن دو پرسش، جواب معقول ـ علمی ـ حقوقی ـ قانونی ـ سياسی و منطقی که مورد قناعت آگاهان سياسی و اعضای ح. د. خ. ا و هواخواهان آن قرارگيرد، ارائه بدارند؛ وليک جوابی را درنيافتيم. پس در اين صورت راهی را که ح.د.خ.ا در رويداد اول در امر دفاع مشروع از زندگی خود و مجموع نهضت دموکراتيک و عدالتخواه افغانستان و راه دومی را در زمنۀ سرکوب رژيم خون آشام حفيظ الله امين به کُمک و حمايت از حضور نظامی اتحاد شوروی، به منظور جلوگيری از قتل عام همه زندانيان سياسی و سربه نيست کردن "دو ثلث مردم افغانستان" توسط باند جنايت پيشۀ امين که در بيانيۀ تلويزيونی اش رسماً اعلان کرده بود؛ يگانه راه درست و گزينش اجتناب ناپذير بوده است.
واما دراين ميان، بنابر تبليغات همه روزه ی رسانه های داخلی و خارجی مربوط به تنظيمهای بنيادگرای جهادی و حاميان منطقه يی و بين المللی آنان، ذهن شماری از مردم جست و جو گرمان را پرسشهای زيرين مشغول نگهداشته که بايست در رابط به آنها نيز نظر و ديدگاه خويش را با خوانندگان عزيز شريک سازيم:
۱ـ رابطۀ دوستی افغانستان با اتحاد شوروی و مطالبۀ کمک از آن کشور، صرف منحصر به حزب دموکراتيک خلق افغانستان و رهبران حزبی ـ دولتی رويداد هفتم ثور ۱۳۵۷ بوده است ويا تاريخ کهن و دستاوردهای مشهود و قابل لمس ديگری نيز دارد؟
۲ـ چی تفاوتی ميان حضور نظامی و کُمک های سياسی ـ اقتصادی و اجتماعی اتحاد شوروی وقت با امريکای ديروز، امروز و متحدين وی دارد؟
۳ـ آيا آغاز جنگ و اعلان جهاد (!) مجاهدين ساخت پاکستان و ايران منحصر به آمدن قوای نظامی اتحاد شوروی در ششم جدی ۱۳۵۸ بوده ويا سالها قبل از اين رويداد، جهاد فی سبيل الدالر و الکلدار (!) توأم با جنگهای جبهه يی شروع شده بود؟
۴ـ آيا همانگونه که رهبران جهادی در صحبتهای شان عودت سربازان شوروی را از افغانستان، نتيجۀ جنگ و جهاد خود تبليغ می کنند و جناب حامد کرزی در بخشی از صحبت اخيرش در اجلاس جرگه ی مشورتی ۳۰ عقرب ۱۳۹۲ گفتند:
«ــ روس ها را ما از کشور کشیدیم یا ما ابر قدرت را به زانو در آوردیم و منفعت آن را کشور هایی دیگر گرفتند!
ــ از برکت جهاد ما امریکا یکه تاز جهان شد !
ــ جرمنی غربی و شرقی تجزیه شده دوباره یک کشور شدند و آن هم از برکت جهاد ما بود!
ــ جمهوریت های آسیای میانه ازبرکت جهاد ما آزاد شد ند !
ــ ازبرکت جهاد مجاهدین ما پاکستان مالک بمب اتمی واستخبارات و صاحب اداره و نظم شد!
ــ ایران آباد شد وآن هم از برکت جهاد ما بود!
بالاخره شوروی نر واری آمده بود، نر واره شکست دادیم اوهم رفت از خاک ما، ولی از اشغال آشکار خلاص شدیم، اشغال پنهان به جان ما آمد خون ما ریخته شد ملک ما ویران شد ...!!!» واقعاً قوای نظامی اتحاد شوروی وقت را مجاهدين از افغانستان کشيدند؟ ويا آنها مطابق معاهدۀ مورخ ۱۴اپريل ۱۹۸۸ خود شان خاک افغانستان را ترک گفتند؟
۵ـ با کشيدن ويا رفتن آنها مجاهدين قدرت را گرفتند ؟ نتايج اين جنگ و جهاد فی سبيل الله (!) چی ارمغانی را در بهبود زندگی سياسی ـ اقتصادی و اجتماعی مردم افغانستان، ببار آورد؟
۶ـ در فرجام، ح. د. خ. ا، در طی ۱۲ سال حاکميت چی ساخت و سازی را در عرصه های سياسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی ـ فرهنگی و نظامی، انجام و تحويل جامعه نمود و درمقابل، تنظيمهای ۱۵ گانۀ جهادی و طالبان در همين مدت و دولت آقای کرزی با حضور نظامی ۴۰ کشور و کمک های اقتصادی صدها مليارد دالر بيش از يک صد کشور جهان، چی دستاوردی دارد؟ مگر همين گرفتن مدال و تثبيت مقام اول را در کشت، توليد و صدور مواد مخدر؟ جايگاه نخست را در فساد اداری؟ کمايی کردن نام نيک بنيادگرايی اسلامی؟ انفجار و انتحار؟ سنگسار کردن، بريدن اعضای بدن، سوزاندن و زنده به گور کردن زنان و دختران، از افتخارات جهاد و دستاورد های دولت دموکرات آقای کرزی و جامعۀ جهانی(!) شمرده می شود؟
اکنون بايست به پرسشهای بالا پاسخ داد تا حق از باطل تفريق گردد:
۱ـ درمورد رابطۀ دوستی ميان افغانستان و اتحاد شوروی بايد گفت که سنگ بنای اين دوستی بعد از حصول استقلال افغانستان در سال ۱۹۱۹، بوسيلۀ شاه امان الله و لنين رهبر حزب و حکومت اتحاد شوروی گذاشته شد و «دولت شوروی اولين کشوری بود که در ۲۷ مارچ توسط اعلاميه ای استقلال افغانستان را رسماً شناخت و شاه امان الله خان در ۱۷ اپريل کتباً پيشنهاد دوستی افغانستان را با دولت شوروی به عنوان رهبر بزرگ دولت انقلابی شوروی فرستاد. متعاقباً در ۲۰ اپريل با نامۀ ديگری به عنوان لنين از قصد افغانستان راجع به اعزام هيأت سفارت فوق العادۀ افغانی در شوروی سخن زد. لنين توسط نامۀ مورخ ۲۷ می خود، به هردو پيشنهاد شاه امان الله جواب مثبت داد. در ۱۰ اکتوبر محمد ولی خان [ریيس هيأت دولت افغانستان] وارد مسکو شد و در ۱۴ اکتوبر با شخص رهبر شوروی "لنين" ملاقات و مذاکره آغاز نمود.... در ۲۸ فبروری ۱۹۲۱ منجر به امضای معاهدۀ دوستی و مودت دولتين گرديد و از آن پس این مناسبات دوستانه منکشف تر گرديد.(افغانستان درمسير تاريخ ـ ج ۱، صص ۷۸۶ ـ ۷۸۵)
همچنان روسيۀ شوروی اولين دولتی بود که در آن دورۀ حساس تاريخی«مبلغ يک مليون روبل طلا، چند طياره پنج هزار ميل تفنگ همراه با تعداد لازم مرمی، به طور بلاعوض به افغانستان کمک نمود.
برای تاسيس مکتب پرورش ديپلوماتها، کارخانه مخصوص توليدات باروت، فرستادن تجهيزات لين تلگراف کشک ـ هرات ، کندهار ـ کابل و ارسال متخصصين تخنيکی و ديگر کارشناسان، جهت اجرای کار در افغانستان توافق صورت گرفت....» (تاريخ معاصرافغانستان، از استرداد استقلال تا انقلاب ثور ـ ص ۲۱)
واما، درمورد مطالبۀ کمک های نظامی اتحاد شوروی به افغانستان :
اولین شخصیت سیاسی که می خواست تغییرات سیاسی را به کمک قوای روسیه در افغانستان بیاورد سید جمال الدین افغان بود که از حکومت روسیه تقاضای کمک نظامی بخاطر دفع تجاوز اجنبی ها بر خاک افغانستان نموده بودند.
در رابطه به مرحله ی بعدی آمدن قوای نظامی شوروی به افغانستان ترجمه های اسناد معتبر بچاپ رسانیده است که قسمتی آن را دراین جا می آوریم:
ـ اتحاد شوروی، مسکو: وزیرخارجه افغانستان غلام صدیق خان و سفیر افغانستان در اتحاد شوروی غلام نبی خان چرخی ملاقات خیلی محرمانه یی با سرمنشی عمومی کمیته مرکزی حزب کمونیست سراسری روسیه (بالشویک) ای. استالین انجام دادند. جزییات گفتگو روشن نیست، اما بدون تردید صحبت روی اوضاع سیاسی افغانستان بود. ( اپریل۱۹۲۹)
ـ اتحاد شوروی: تشکیل دسته "افغان" به فرماندهی "ترک قفقاز رقیب بای" (و.پریماکوف) با داشتن دوهزار شمشیر، چهار اسلحه ثقیل کوهی، دوازده ماشیندار پایه یی و دوازده ماشنیدار دستی و دستگاه مخابره تکمیل گردید. افراد دسته ملبس با یونیفورم ارتش افغانستان بوده و ظاهرآ تحت امر جنرال افغان غلام نبی خان چرخی سفیر امان الله خان در اتحاد شوروی قرار داشتند. رییس ارکان این دسته یا گروه افسر کادری افغان غلام حیدر خان تعیین شد. ۱۹۲۹.۰۵.۰۵ (
با عبور از مرز، دومین قوای ارتش سرخ ملبس با یونیفورم افغانی شامل چهار صد نفر، شش توپ، هشت ماشیندار تحت فرماندهی "سلیم خان" – ای پطروف از خاک شوروی وارد افغانستان شد. )۱۹۲۹.۰۵.۱۲(
ـ قطعه شوروی پریماکوف – رقیب بای بلخ را تصرف کرد.۱۳.۰۵. ۱۹۲۹
ـ قطعه ی و. پریماکوف شهر مستحکم تاشقرغان را تصرف کرد. می ۱۹۲۹
ـ در گیرودار حمله به کابل، امان الله خان ناگهانی بازی را ترک کرد. ۲۸.۰۵.۱۹۲۹
چریپانف رادیوگرامی از ریاست ارکان حوزه نظامی ترکستان مبنی بر برگشت به شوروی دریافت کرد. در جریان چند روز این هدایت تطبیق شد. (در این عملیات جزوتام های غند ۸۱ سواره نظام، یک غند کوهی، هفت فرقه توپخانه سواره کوهی شرکت داشتند.)
(مقالۀ پژوهشی ژورناليست ورزيده ـ امان معاشر، تحت عنوان «جهاد و جنگ در افغانستان قبل ازآمدن قطعات شوری به حمایت پاکستان و رهبری امریکا آغاز شد» منتشرۀ سايت وزین "سپيده دم ")
سومين شخصيت سياسی کشورمان که از اتحاد شوروی وقت کمک نظامی خواست، سردار محمد داوود خان صدراعظم مقتدر افغانستان بود:
«محمد داوود خان جهت بدست آوردن کمک در مرحلۀ نخست به امريکا روی آورد ... و از امريکا تقاضا کرد تا برای افغانستان نيز امداد نظامی بدهد. اما حکومت امريکا که به دوستی پاکستان اهميت بيشتر قايل بود، به دادن چنين کمک به افغانستان مادامی که اختلاف آن با پاکستان در سر مسألۀ سرحد دوام داشته باشد، راضی نشد....
به دنبال حل مسأله بيرق، حکومت لويه جرگه را درکابل منعقد ساخت... جرگه (از ۲۰ تا ۲۵ ماه نوامبر۱۹۵۵) درکابل اجلاس نمود و پيشنهاد های حکومت را دربارۀ دنبال نمودن مسأله پشتونستان با وسايل ممکن و به دست آوردن سلاح و مهمات حربی از هر کشوری که ميسر شود تصويب کرد....
اندکی پس از انعقاد لويه جرگه خروشچف رهبر حزب شوروی به اتفاق بولگانين ریيس آن دولت به دعوت حکومت افغانستان به کابل آمد و درپايان مذاکرات مفصل با زمامداران افغانستان از ۱۶ تا ۱۸دسمبر ۱۹۵۵ کمک های همه جانبه کشورش را وعده داد.
بخش اول اين کمک ها که ماهيت اقتصادی داشت به شکل اعتبار يک صد مليون دالر برای کارهای انکشافی درهمان وقت اعلان شد. اما کمک نظامی آن دولت که در سالهای بعدی بيش از همه برسرنوشت افغانستان تأثير انداخت پس از مدتی اعلان گرديد و بدون آنکه حد و مقدار آن معلوم باشد برمبنای يک برنامۀ سری که حتا اعضای حکومت های افغانستان از آن بی خبر بودند، تطبيق گريد.»(افغانستان در پنج قرن اخيرـ مؤلف ميرمحمد صديق فرهنگ ج دوم صص ۷۱۵ ـ۷۱۲)
درمورد دستاوردهای اين دوستی و کمک های اقتصادی ـ اجتماعی ـ فرهنگی و نظمی اتحاد شوروی، بدون ذکر اسم پروژه های آن که در چهار دهه (۳۰ـ ۴۰ ـ ۵۰ ـ۶۰) خورشيدی صورت گرفته است، برای همگان اظهر من الشمس است؛ هرگاه برای يک لحظه اين پروژه های اقتصادی ـ فرهنگی و اجتماعی را در مرکز، شرق، غرب و شمال کشور، از نظر دورسازيم؛ تصويری از افغانستان زمان شيرعلی خان را مشاهده خواهيم کرد.
۲ ـ تفاوت ميان کمک های نظمی و اقتصادی اتحاد شوروی و ايلات متحدۀ امريکا، آنگونه که دربالا ذکرشد کاملاً روشن است. زيرا امريکا بحيث دوست و هم پيمان پاکستان تقاضای کمک های نظامی و اقتصادی دولت افغانستان را رد کرد. در سالهای بعدی نيز بجز پروژۀ وادی هلمند ـ اسفالت سرک کابل ـ کندهار و دانشگاه کابل، ديگر کمکی قبل از اشغال افغانستان در چهار دهه ی ذکر شدۀ سدۀ بيستم انجام نداده است. درحالی کمک های اتحاد شوروی حدود بيش از هفتاد درصد کل کمک های کشورهای جهان را در چهار دهۀ ذکر شدۀ سدۀ بيستم تشکيل می داد.
هر جلسۀ بزرگی بشمول لويه جرگه ها که در تالار بزرگ پلتخنيک تشکيل می شود، هر مسافری که درسمت شمال از تونل سالنگ گذشته به کود وبرق مزار شريف و از آنجا به تفحصات شبرغان می رود ويا در شرق از کنار نغلو و کانال ننگرهار و در غرب از کندهار به هرات تا سرحد اسلام قله و قره تپه ( تورغندی) عبور می کند و ... وجدان بيدارش حکم می نمايد که بدوستی و کمک های بلا عوض اتحاد شوروی احترام بگذارد.
واما، حضور نظامی اتحاد شوروی درکشورمان، برمبنای مناسبات دوستی ديرينه ای که سنگ بنای آن توسط شاه امان الله گذاشته شد و سردار محمد داوود خان و حکومت های بعدی آن را توسعه بخشيدند و بعد از رويداد هفتم ثور ۱۳۵۷، قرارداد دوستی ميان رهبران دولتی هر دو کشور عقد و امضا شده و سپس ۱۴ مرتبه تقاضای کمک نظامی از آن کشور بوسيلۀ نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين صورت گرفت و حين آمدن نظاميان شوروی به افغانستان، جنرال بابجان ریيس ستاد ارتش (لوی درستيز) به استقبال شان به مرز شمالی کشور رفته بودند؛ بنای محکم حقوقی ـ سياسی و تاريخی دارد؛ وليک دولت های افغانستان چنين مناسبات دوستی و چنين قراردادهای نظامی ـ سياسی ـ اقتصادی و حسن همجواری را با ايالات متحدۀ امريکا که آنطرف اقيانوسها موقعيت دارد، هيچ گاهی نداشته و منعقد نه نموده اند؛ بلکه امريکا همواره نسبت دوستی محکمی که با پاکستان داشته، افغانستان را هميشه بحيث دشمن خود دانسته و جنگ چهل ساله را نيز بخاطر گرفتن انتقام شکستش در ويتنام و دست رسی به منابع طبيعی آسيای مرکزی و نفت بحيرۀ کسپین؛ بر مردم ما تحميل نمود.
فرق اين و آن زماهی تا مه است ـ داند ان کس ، کز حقيقت آگه است
۳ـ درمورد اين ادعا که گويا، علت آغاز جنگ و جهاد (!) مجاهدين ساخت پاکستان و ايران، همانا آمدن قوای نظامی شوروی در ششم جدی ۱۳۵۸ و اخراج آنان از افغنستان بوده است؛ بايست با صراحت گفت که اين پندار واهی برويت اسناد و شواهد تاريخی بکلی نادرست، دور از حقيقت و گمراه کننده است.
تنظيم های جهادی پيرو خط اخوان المسلمين مصر؛ وهابيت سعودی، قم ايرانی و ديوبندی های پاکستانی، در نيمۀ دهه ی چهل خورشيدی فعاليتهای تخريبکارانه و تروريستی را برضد نهضت دموکراتيک و عدالتخواه افغانستان و سازمانهای فعال اين جنبش، مطابق به دساتير و هدايات سازمانهای استخباراتی کشورهای منطقه و غرب آغاز و بعد از کودتای ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ سردار محمد داوود دست به حملات چريکی جنگی در کنرها، پکتيا، لغمان، لوگر، بدخشان و پنجشير بين سالهای ۱۹۷۳ ـ ۱۹۷۸ زدند. چناچه سليک هريسن محقق پر آوازۀ امريکايی دراين مورد چنين می نويسد:
«ساواک و "سی . آی. ای" باهم همکاری می نمودند. اين دو سازمان بعضی اوقات فعاليتهای خود را با دستياری گروپهای مخفی مسلمانان بنيادگرا به پيش می بردند. گروپهای مسلمانان بنيادگرا در مخالفت خويش با اتحاد شوروی، با "سی . آی. ای" و ساواک شريک بودند. اما از خود اهداف عليحده داشتند. گروپهای بنيادگرايان به نوبۀ خويش با اخوان المسلمين مصر و رابطۀ عالم اسلامی عربستان سعودی که يک شاخۀ از فعاليتهای وهابيت را تمثيل می نمايد، نيز ارتباط داشتند. زمانی که عايدات کشورهای عربی از مدرک فروش تيل زياد گرديد، عمال کشورهای نوبه ثروت رسيدۀ عرب نيز با پول هنگفت به کابل سرازيرشدند. اينها نيز مانند ساواک جواسيسی را استخدام می نمودند تا طرفداران کمونيستها را در حکومت و قوای مسلح افغانستان تشخيص و به ايشان معرفی نمايند. تهران از يک طرف از طريق کمک های خويش بر داوود فشار می آورد که آنها را از کار حکومت برکنار سازند که گمان می شد با کمونيستها ارتباط دارند. از طرف ديگر ساواک اسلحه، وسايل مخابراتی و ساير کمک های شبه نظامی را به جمعيت های ضد داوود می رسانيد. برخی از اين کمک ها توسط ايران مستقيماً به نا راضيان قبايلی که در غرب افغانستان فعاليت داشتند توزيع می گرديد؛ قسمتی از آن ذريعۀ پاکستان به دسته های بنياد گرايان که فعاليتهای زيرزمينی داشتند ميرسيد. سلسلۀ اذيت و آزار داوود ذريعۀ مقامات پاکستانی وقتی به نقطۀ اوج خود رسيد که تحت سرپرستی اسلام آباد بر يک تعداد اهداف در داخل افغانستان [ازجمله بتاريخ ۲۳ جولای ۱۹۷۵ برمرکزپنجشير بالای دفاتر حکومتی] حملات صورت گرفت. ساواک، سی . آی. ای و عمال پاکستان در کودتا های ناکام بروج سپتمبر و دسمبر ۱۹۷۳ و جون ۱۹۷۴ بنياد گرايان برعليه داوود دست داشتند.»
(حقايق پشت پردۀ تهاجم اتحاد شوروی بر افغانستان ص ۱۳ ـ مؤلفين دياگوکوردوويز و سليک هريسن ـ مترجم عبدالجبار ثابت)
بعد از رويدادهفتم ثور ۱۳۵۷ فعاليتهای جنگی و اعمال تروريستی بنيادگراهای اسلامی در داخل کشور و از خاک پاکستان برضد حاکميت جديد با استفاده از حمايت عام وتام "آی. اس. آی" پاکستان، ايالات متحدۀ امريکا، چنين، ايران و کشورهای عربی، بنابر عملکردهای رژيم حاکم، به مقياس گسترده تری آغاز گرديد؛ آن گونه که در اسناد تبليغاتی ای که حفيظ الله امين عليه نورمحمد تره کی پخش نموده بود و بعد از ششم جدی ۱۳۵۸ از دفاتر حزبی بدست آمد چنين ادعا شده بود که جنگهای چريکی و جبهه يی تنظمهای شورشی در زمان تره کی در۵۲ جبهه جريان داشت؛ ولی درزمان حاکميت امين به ۲۸ جبهه تقليل یافته است. اين فعاليتهای جنگی در مطبوعات نيز اين گونه بازتاب يافته است:
«اوضاع افغانستان پس از غصب کامل قدرت بوسيلۀ حفيظ الله امين بتاريخ ۱۶ سپتمبر ۱۹۷۹ به پيمانۀ زيادی آشفته تر از گذشته ها شده بود. جنگ داخلی درنتيجۀ سياستهای ضد مردمی و "اصلاحات از بالا" بشکل مقاومت مسلحانه از نخستين ماههای ۱۹۷۸ آغاز گرديده و درسال ۱۹۷۸ شدت يافته بود. مداخلات آشکار پاکستان و سازماندهی "مقاومت" و "جهاد" (!) ازجانب استخبارات نظامی آن کشور مجاهدين را به نيروی کمی و کيفی قابل ملاحظه ای مبدل کرده و اوضاع سياسی را در افغانستان خيلی ها پيچيده ساخته بود.
درماه جنوری سال ۱۹۷۹ (مطابق جدی۱۳۵۷) کنفرانس سرکردگان تنظيمهای بنيادگرا درپاکستان تشکيل گرديد و کميتۀ مبارزه بوسيلۀ آن ايجاد شد. دراين کنفرانس زمان حملات مسلحانه تعيين گرديد و مسأله مناسبات با دولتهای دوست مورد بررسی قرارگرفت. همين کميته مبارزه شورش وسيعی را درماه مارچ ۱۹۷۹ در هرات سازماندهی کرد. همچنان يک تن از سران تنظيمها در يک سطح بلند در وزارت امور خارجه ايالات متحده امريکا در واشنگتن پذيرفته شد و يک هيأت نظامی چين درهمين سال از سرحد پاکستان با افغانستان در خيبر بازديد بعمل آورد.
راجا انور ژورناليست پاکستانی دراثر خويش بنام " تراژيدی افغانستان" مينويسد:
"تا سال ۱۹۷۸ در پاکستان ۸ اردوگاه تربيت ايجاد شده بود که درآنها اداره استخبارات نظامی آن کشور مهاجرين ساده افغانی را به جنگجويان چريکی برمی گردانيدند. برطبق منابع غربی ازجمله افراد تربيت شده دراين اردوگاهها و مسلح با اسلحه چينايی متشکل از ۵۰۰۰ تن جنگجو درتحت رهبری حزب اسلامی به ولايت کنرها وارد شدند وبه اسعد آباد مرکز آن ولايت حمله بردند و سپس لوای کوهی اسمار را به تصرف خويش درآوردند....
درسال ۱۹۷۸ شمار زياد ناراضی ها از سياستهای رژيم به پاکستان فرار کردند و درآن جا ازجانب حکومت نظامی و در مرکز کار، اداره استخبازات نظامی آن کشور، به آغوش باز استقبال گرديدند. اين امر بهانه و وسيله مهمی برای گروه نظاميان و در رأس ضياءالحق بود که مواضع خويش را در داخل پاکستان، تحکيم بخشند. باوصف دشواریها، حکومت پاکستان برای مهاجرين کمک پولی تعيين می کرد و اين کمک های "سخاوتمندانه" برای آن صورت می گرفت تا هرچه بيشتر فراری های افغانی جلب شوند. درسال ۱۹۷۸ بر طبق ارقام رسمی پاکستان، هشتادهزار مهاجر افغانی به پاکستان سرازيرشدند".
درحالی که کمکها بجز از شوروی، برروی رژيم قطع گرديده بود، درعوض ازجانب ايالات متحده امريکا، جمهوری مردم چين، عربستان سعودی، پاکستان، جمهوری اسلامی ايران و کشورها و سازمانهای متعدد غربی و طرفداران منطقه ای آنها کمکهای بی حساب بسوی مخالفين مسلح سرازير می گرديد وآنان هرچه فزاينده تر و گسترده تر در نبرد عليه آن تشويق و تشجيع می شدند. درواقع رژيم درتنگنا قرارگرفته و در گرداب دشواری های سياسی و مالی افتاده بود. وضع چنان مینمود که تندبادی پيرامون رژيم برپا گرديده و به زودی به توفان همه گير برای آن مبدل گردد.»(يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی س. ع . کشتمند. صص ۵۷۴ـ۵۷۶)
بنابرآنچه که گفته آمد، جنگ و جهاد باند گروپهای بنيادگرای اسلامی در دهه ی دموکراسی سلطنتی با فعاليتهای تروريستی (ترور سيدال دانشجوی دانشگاه کابل ـ عبدالرحمان در لغمان و عبدالقادر درهرات و تيزاب پاشی به بدن زنان و دختران درکابل) آغاز شد؛ در دوران جمهوری محمد داوود به جنگهای جبهه يی (در پنجشيرـ بدخشان ـ لغمان ـ لوگر و پکتيا...) تبديل گرديد و دردوران حاکميت نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين و قبل از ورود قوتهای نظامی اتحادشوروی به کشورمان؛ در ۲۸ الی ۵۲ ولسوالی شامل بخشهای بيشتری از ولايات افغانستان گسترش داده شد. لذا ارتباط اين جنگ ها و اعلان جهاد امريکايی و پاکستانی به حضور قوای شوروی درافغانستان، بجز يک تبليغات دشمنانه، ديگر هيچ منطق حقوقی و پايۀ تاريخی ندارد.
۴ ـ درمورد عودت قوای نظامی اتحاد شوروی وقت به ميهن شان، آن گونه که شماری از رهبران و فرماندهان تنظيم های رنگ باختۀ افغانستان، درصحبتهای خويش بخاطر پوشانيدن جنايات غيرقابل عفو شان، آدعا می کنند که گويا آنها اين سربازان را بزور از افغانستان کشيدند و جناب حامد کرزی نيز درآخرين روزهای قدرت خود اظهار می دارد: «روس ها را ما از کشور کشیدیم یا ما ابر قدرت را به زانو در آوردیم ....» بکلی يک دروغ محض و تبليغات گمراه کننده بخاطر پنهان کردن پَل پای دزدان غارتگر و جلوگيری از افشای جنايات مشهود دشمنان مردم افغانستان، بويژه قاتلان ۷۰ هزار مردم شهرکابل می باشد. زيرا همه مردم افغانستان ميدانند که قوتهای نظامی اتحاد شوروی مطابق موافقتنامه ژنيو مورخ ۱۴ اپريل ۱۹۸۸ که متن و سنگبنای آن در طرحها و اعلاميۀ مورخ ۲۴ اگست ۱۹۸۱ دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان مبنی بر چهار اصل: قطع مداخله از خارج، خروج قوای شوروی، تضمينات بين المللی درمورد قطع و عدم مداخله مسلحانه از خارج و عودت مهاجرين به کشورشان، تنظيم شده بود، از افغانستان به ميهن آبايی خويش برگشتند و پس از عودت نظاميان شوروی از ميهن مان، دولت جمهوری افغانستان، مانند شکست امريکا در ويتنام سقوط نکرد؛ بلکه سه سال ديگر نيز وظايف خود را بمثابۀ دولت انجام داد و درجنگ تاريخی "جلال آباد" به تهاجم اردوی پاکستان که درلباس مليشه داخل نبرد شده بودند، جواب دندان شکن تاريخی داد؛ سپس در اثر طولانی شدن جنگ، تقاضای سازمان ملل متحد و بروز اختلافات درونی، قدرت سياسی را رسماً بحضورداشت نمايندۀ سازمان ملل متحد به نمايندۀ تنظيمها حضرت صبغت الله مجددی تسليم نمود.
واما افتخار (!) تجزيۀ اتحاد جماهير شوروی سابق و متلاشی شدن پکت وارسا و به اصطلاح "شکست ديوار برلين" (!) متعلق به رونالد ريگن، ميخائيل گورباچف و ادوارد شواردنادزه می باشد. چناچه امتياز اين خدمت بزرگ (!) را گورباچف با گرفتن مدال درلندن دريافت کرد ودر انتخابات دودوره قبل جمهوری فدراتيف روسيه سلی های محکمی از طرف جوانان آن کشور را نيز نصيب شد ونامش درتاريخ آن کشور بحيث عضو سازمان "سي . آی . ای" در اثر پژوهشی تحت عنوان "خيانت به سوسياليسم" ثبت و ضبط گرديد.
۵ـ طوری که در پاسخ چهارم تذکاربعمل آمد ، با عودت قوای نظامی اتحاد شوروی به ميهن شان، قدرت دولتی ح. د. خ. ا مثل متلاشی شدن حکومت در ويتنام جنوبی بعد از شکست امريکا درنبرد با ويتنام شمالی، سقوط نکرد؛ بلکه سه سال ديگر نيز در قدرت باقی ماند و در جنگ جلال آباد يکبار ديگر درتاريخ افغانستان حماسه آفريد و دولت پاکستان را آن گونه که جهانيان مشاهده کردند شکست داد؛ وليک بعد از تسليمی قدرت دولتی به تنظيم های جهادی، آن گونه که رهبران ح. د. خ. ا پيشبينی کرده بودند و پيوسته به مردم می گفتند که تنظيمهای جهادی دراصل و متن برنامۀ غرب برای حکومت کردن ساخته نشده اند. بلکه آنها به مثابۀ چوب سوخت برای گرم کردن تنور جنگ و تحقق اهداف درازمدت کشورهای غارتگر بين المللی و دولت های نوکرصفت منطقه يی آنان خلق شده و استفاده می گردند.
طوری که درعمل ديده شد، پيشگويی های رهبران حزب ما درست بود؛ رهبران مجاهدين با تسليم گيری قدرت چنان برسرتقسيم لاشه متعفن جنگيدند؛ افغانستان و شهرکابل را به دهها و صدها پارچه تقسيم و تجزيه نمودند که غارتگران غربی و منطقه يی بخاطر رسيدن به اهدافی که چهل سال کامل روی آن سرمايه گذاری نموده بودند؛ مجبور شدند تا بمنظور خلع سلاح مجاهدين تاريخ زده و رنگ باخته و يکدست شدن قدرت، طالبان را در فابريکات بنيادگرايی پاکستان توليد و به افغانستان گسيل نمايد.
ولی همين که ايالات متحدۀ امريکا ازاين پروژه هم آن چنان حاصلی که از آن انتظار وبه آن نياز مبرم داشت بدست آورده نتوانست، با معمای حادثۀ ۱۱ سپتمبر ۲۰۰۱ خود بدون دعوت دولتی ويا گروهی و مردمی، بحيث مهمان ناخواسته(!) بجانب افغانستان با چهار چرخ بال (هليکوبتر) بسته های دالر و قشون نظامی لشکرکشی نمود و باريختن بمهای آخرين مودل و پرتاب راکتهای پرشنگ ۲ و بمبارد هواپيماهای B ۵۲ افغانستان را اشغال کرد.
سپس جای يک اتحاد شوروی را که مجاهدين ساخت پاکستان و ايران عليه آن جهاد را فرض می دانستند؛ ۴۲ کشور غربی و شرقی متحد امريکا بشمول اعضای پيمان تجاوزگر ناتو گرفتند؛ افغانستان را بين خود تقسيم کردند؛ کنفرانس بن را تحت نظر مستقيم سازمان "سيا" تشکيل و حکومت دلخواه خود را برگرده های مردم افغانستان سوار نمودند.
اکنون که از برکت تقسيم همان دالرهای چرخ بال های پائيز ۲۰۰۱ همه رهبران و فرماندهان جهادی به حق خود رسيده اند؛ نی فرياد جهاد عليه کفر است و نی اشغال کشور.
ايالات متحدۀ امريکا، که نه کشور اسلامی است و نه اسيايی وهمسايۀ افغانستان؛ مگر از برکت دالر، حق دارد به افغانستان لشکر کشی کند؛ حق دارد زندانها در داخل کشور ديگری داشته باشد؛ حق دارد قرآنکريم را در تشنابها اندازد و حق دارد مراسم عروسی و خوشی مردم را از طريق بمبارد هوايی و قتل عام ۱۶۰ نفر بشمول عروس و داماد به جوی خون تبديل کند و درعين حال حق دارد خود را مدافع حقوق بشر قلمداد نمايد. بخاطری که جهاد پيروز شده و رهبران و فرماندهان جهادی صاحب صدها مليون دالر گرديده و حتا زمينهای شاه سابق و عبدالمجيد ذابلی را هم صاحب شده اند.
واه، واه ! زنده باد جهاد فی سبيل الريگن و البوش؛ فی سبيل الچوُر و الچپاوُل !
۶ ـ درمورد ذکر دستاورد های ح. د. خ. ا در دهه ی هشتاد ميلادی با شرح و بسط کامل آن که در کتاب "يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی جناب سلطانعلی کشتمند نخست وزير آن دوره (از فصل چهارم الی دهم) بازتاب روشن يافته است، از حوصلۀ اين نبشته بدور است. وليک ازمجموع دستاورد های اين دوره و از جملۀ (۲۵۰پروژه تکميل شدۀ اقتصای ـ اجتماعی) صرف ميتوان عناوين چند مورد آتی را بگونۀ نمونه برشمرد:
«۱ـ اصول اساسی ج. د. ا به مثابۀ قانون اساسی مؤقت کشور در ۶۸ ماده تصويب و نافذ شد که برمبنای آن اساسات حقوقی نظام سياسی و اقتصادی مملکت تثبيت، حقوق- وجايب و آزادی های شهروندان اعلام گرديد و افغانستان را درعرصۀ بين المللی، يک دولت صلحدوست، پيروسياست عدم انسلاک و پشتيبان راستين همزيستی مسالمت آميز به جهانيان معرفی نمود. بتأسی از احکام مندرج دراصول اساسی ج. د. ا، گامهای استواری در راه تسريع رشد اقتصادی، ارتقاء سطح زندگی و رفاه مادی و معنوی مردم، تحکيم قانونيت دموکراتيک، تضمين ملکيتهای عامه و شهروندان، توسعۀ خدمات اجتماعی، رشد علم، هنر وفرهنگ و دفاع از حقوق و آزادی های مردم برداشته شد.
۲- با وجود تداوم جنگ اعلام ناشده برضد وطن و مردم ما و گسترش دامنۀ مداخلۀ بيگانگان در امور داخلی افغانستان، کارهای سود مندی درعرصه های زيرين صورت پذيرفت:
- تحقق پلانهای رشد اقتصادی در مناطق تحت امن؛
- رونق بازرگانی و مناسبات تجارتی؛
- اصلاح و بهبود سيستم مالياتی و خدمات بانکی؛
- اعمار ساختمانهای رهايشی و مدنی؛
- بهبود کشاورزی و سيستم های آبياری؛
- سرمايه گذاری دربخشهای صنايع، معادن و انرژی؛
-اصلاح و نوسازی سيستم مخابرات و مواصلات (اعمار دستگاه مرکزی مخابرات و بکارگيری سامان آلات تخنيکی مدرن و احداث شاهراههای جديد و ترميم راهها و سرک های سابق و ايجاد موسسات ترانسپورت هوايی و زمينی)؛
- انجام خدمات اجتماعی:
•تهيۀ کالاهای مورد نياز اوليه؛
•تدارک اقلام مواد کوپونی به قيمت های ثابت و خيلی ها نازل برای کارمندان و کارکنان دولت و سرانجام توزيع رايگان آنها؛
• تأسيس پرورشگاه وطن؛
•گسترش شبکۀ شيرخوارگاهها و کودکستانها در محلات کار دولتی و درشماری از محلات زيست؛
•ارتقاء سطح آموزش و پرورش و فراهم ساختن زمينۀ تحصيلات عالی درداخل و خارج کشور؛ (سالانه ۱۵ هزار محصل غرض آموزشهای عالی و مسلکی متوسط به خارج فرستاده می شدند)
•اعمار بيمارستان ها و کلنيک های صحی، دواخانه ها و بهبود عرصۀ خدمات صحی؛
•ارتقاء کيفيت و کميت نشرات راديو تلويزين و ساير خدمات علمی، هنری و فرهنگی به شمول طبع و توريد کتب....
۳- درپرتو احکام اصول اساسی ج. د. ا سازمانهای اجتماعی آتی الذکر، يکی پی ديگرايجاد و درکنار سازمانهای زنان ـ جوانان و اتحاديه های صنفی که قبلاً در دهه ی ۶۰ و ۷۰ ميلادی از طرف ح. د. خ. ا ايجاد شده بودند، فعال گرديدند:
- کوپراتيف های دهقانی؛
- اتحاديۀ معلمان؛
- اتحاديۀ پزشکان و کارمندان طبی؛
- شورای عالی علماء و روحانيون؛
- شورای مشورتی اقتصادی؛
- اتحاديۀ ژورناليستان؛
- اتحاديۀ هنرمندان؛
- اتحاديۀ نويسندگان؛
- اتحاديه های صنفی؛
- سازمان صلح، همبستگی و دوستی؛
۴- تأسيس جبهۀ ملی پدروطن با شرکت و عضويت سازمانهای اجتماعی ذکرشده وشموليت ح.د.خ.ا، سازمان دموکراتيک زنان و جوانان افغانستان درآن....»
(برگرفته شده از رخدادهای خونبار دوسدۀ اخير... منتشرۀ سايت سپيده دم)
اما دستاوردهای تنظيمهای جهادی و طالبان طی ۱۲ سال حاکميت خونين آنان بعد ازگرفتن قدرت هماگونه که مبارزه را با راه اندازی جنگ وترور آغاز کرده بودند، با خونريزی وغارت و ويرانی کشور، ازجمله شهرکابل آن را پايان بخشيدند درتاريخ ايگونه ثبت شده است:
«درنتيجۀ شعله ورشدن جنگ های داخلی ورويا رويی نظامی تنظيم های هفتگانه ونه گانۀ پشاوری وتهرانی و مداخلۀ آشکار دول همسايه وارتجاع جهانی؛ آزادی، استقلال و حاکميت ملی، تماميت ارضی و وحدت ملی کشور ما زير ضربات خرُد کنندۀ دشمنان داخلی و خارجی قرارگرفت. وطن آبايی مان به شدت به سوی نيستی وبربادی سوق داده شد. زيربناها وساختارهای عامه و دولتی، نهادهای سياسی، تاسيسات اقتصادی، بنيادهای اجتماعی و فرهنگی جامعه پس ازغارت وچپاول منهدم گرديدند.
کشتارشهروندان بی دفاع وبی گناه ملکی، اعدامهای خود سر وبدون محاکمه، بيجا سازیها و آواره ساختن های عمدی، شکنجه وآزار واذيت مردم (زن ومرد، پير وجوان، پسر و دختر، اطفال خرد سال و نوجوانان)، بريدن گوش وبينی، شکستن وقطع دست وپای هموطنان عذابديده، سنگسار زنان، تجاوزجنسی بالای خانمها، دختران وجوانان، به زندان کشيدن کتگوری های مختلف مردم برمبنای وابستگی های قومی، زبانی، مذهبی، سمتی، حزبی وتنظيمی، اختطاف وبه اسارت درآوردن اعضای فاميل ها، دستبرد به دارايی های مردم، تخريب وبه آتش کشيدن هستی مادی ومعنوی کشور اعم ازملکيت های عامه وشخصی، دزدی آثار تاريخی وفرهنگی و موزيم ها، ضديت با مدنيت ودستاوردهای علمی- تخنيکی وفرهنگی، نقض حقوق وآزادی های فردی و اجتماعی وطنداران... اجراآت عادی وروزمرۀ نيروهای جنگ افروز را تشکيل می داد که فاقد صلاحيت علمی ودانش مسلکی درعرصۀ دولتداری بودند.»
دستاوردهای حکومت ۱۳ سالۀ آقای کرزی بسيار زياد (!) و چشمگير(!) است؛ اما عمده ترين اين دستاوردهای ماندگار که هيچ کس نمی تواند از آن انکار نمايدعبارتند از:
ـ کشت ترياک و پروسس و صدورمواد مخدر که جايگاه افغانستان را درميان کل کشورهای جهان در صدر جدول قرارداده است؛
ـ فساد اداری در سراپای دولت از ریيس جمهور تقلبی و معاونان و کابينۀ آن گرفته تا قوۀ قضائيه و مقننه، بشمول هرسه ارگان قوای مسلح تا سطح ولايات و ولسوالی ها، به يک اخلاق عمومی تبديل شده، درهيچ اداره ای، هيچ کاری بدون پول و دادن رشوت اجراء نمی گردد. از اين سبب افغانستان دراين عرصۀ زندگی نيز بحيث فاسد ترين کشور جهان جايگاه اول را از آن خود کرده است؛
ـ در مورد اشتغال و جذب جوانان و نيروی کار، جاده های مراکزشهرها، ازجمله شهرکابل بهترين شاهد و تلويزيونها زنده ترين گواه معتبر اند.
علی رغم اين که روزانه و ماهوار، صدها و هزاران جوان مستعد به کار و نيروی انسانی ميهن مان از بيکاری و فقر جانکاه به کشورهای ايران و پاکستان ميروند ودرآن جاهها يا به استعمال و فروش مواد مخدر گرفتار و روانه زندانها و پايه های دار می گردند ويا در مدارس پاکستان جذب و به آموزش درس انتحاری و انفجار کشانده می شوند. تعدادی هم يا درآبهای آستراليا ويا در راه رسيدن به يونان غرق و لقمۀ چرب نهنگ ها می گردند.
ـ وحدت ملی به پيمانه يی پيشرفت نموده است که حدود چهار سال تنها قانون تحصيلات عالی نسبت اختلاف نظر روی واژۀ "دانشگاه" و "پوهنتون" حل نمی گردد و وزارت تحصيلات عالی چهار سال کامل بدون قانون کار و زندگی می نمايد.
درحالی که اين دولت آنقدر بی ماهيت و وکلای آن به آن پيمانه از دانش علمی و تفکر انسانی تهی اند که با قبول هردو واژه ی فارسی و پشتو، به يک تصميم جامع مبنی براين که در نگارش متن فارسی ـ دری واژۀ "دانشگاه" و درنگارش متن پشتو واژۀ "پوهنتون" را به کاربرد، به توافق برسند.
ـ ازدياد جرم، جنايت، قتل، سرقتهای مسلحانه، آدم ربايی، انواع جنايت عليه زنان و دختران، خود سوزی ها و تجاوز به جان، مال و ناموس شهروندان، بی امنيتی در سراسر کشور، مسلط شدن طالبان و رهايی سوال برانگيز آنان از زندانها و صدها موارد ديگری از کارنامه های حکومت آقای کرزی جلو چشم هر شهروند ما قرار دارد.
ـ چور و چپاول مامورين عاليرتبۀ دولت از پول های باد آوردۀ "جامعۀ جهانی (!)؛ غصب زمينهای دولتی و شخصی توسط فرماندهان جهادی و برادران کرزی در شرق ـ غرب ـ شمال و جنوب کشور و مليونر شدن صدها و هزاران فرمانده جهادی و طالبی که از پدر يک رأس مرکب هم نداشتند و اکنون قصرهای آنان در داخل کشور و حتا در دوبی چشم هر بيننده را خيره می کند؛ همه و همه از دستاورد های قابل افتخار(!) آقای کرزی بشمار می رود.
اکنون شما خوانندگان گرامی، روی ديروز و امروز با احساس مسؤوليت در برابر وطنی که آن را ويران کردند و مردمی که آن را درفقر گرسنگی نگهداشتند، بحکم وجدان بيدار قضاوت فرماييد که "کيها کاوۀ آهنگر بودند و کيها ضحاک ستمگر" !
پايان
++++++++++++++++++++++++++++++++
رویداد ششم جدی ۱۳۵۸ در کشورما، همواره در کشاکش تجلیل و تحریم، همراه بوده است. تنظیم جهادی ساخت پاکستان و ايران؛ طرفدارن حفیظ الله امین؛ مائوئيستهای شکست خورد درسياستهای کشوری و جهانی و ناسيوناليستهای قبيله گرا و قوم پرست، با آن مخالفت نشان می دهند. برعکس بخشهایی وسيعی از مردم که از دم ساطور جلادان حفیظ الله امین نجات یافته اند و با اعتقاد به جهانبينی علمی، هر معلول را زادۀ علتی دانسته، سير حوادث تاريخ را با بينش ژرف می نگرند؛ از آن به گرمی استقبال می کنند و ضمن جشن و تدويرمحافل، از این روز، بزرگداشت بعمل می آورند.
به منظور بررسی درست درمورد اين رخداد، بايست نخست از همه دو پرسش اساسی زير را، که حل منطقی آنها پيرامون اين رويداد، ما را ياری می رساند و تا کنون به استثنای چند نويسندۀ حقيقت بين، ديگر هيچ يک از نويسندگان، تاريخ نويسان و پژوهشگران به آن به جز انتقاد های خشک؛ تنگ نظرانه ی فاقد دليل و برهان؛ جواب روشن و قناعت بخش نداده اند؛ مطرح نماييم، سپس برای دريافت پاسخ مستدل به آن برگه های ازصفحات تاريخ ميهن مان را ورق بزنيم تا به نتيجه گيری قابل قبول اکثريت مردم مان دست يابيم :
۱ـ با حملۀ جنون آميز سردار محمد داوود در پنجم ثور ۱۳۵۷ بر حزب دموکراتيک خلق افغانستان، دستگيری رهبران آن و اعلان سرکوب قطعی همه اعضای اين حزب؛ با مطالعۀ سابقۀ تاريخی بی رحمی اين خاندان (نادرخان ـ هاشم خان ـ شاه محمود خان ـ داوود خان و محمد ظاهر، شاه سابق در سرکوب نهضت مشروطيت دوم و سوم) هرگاه، شما درجايگاه رهبران و نظامی های اين حزب می بوديد و امکانات کامل دفاع و توانمندی لازم از خود را هم می داشتيد، چی می کرديد؟ آيا دستها را بلند کرده، تناب دار را برگردن خود نهاده، داوطلبانه بجانب کشتارگاه می رفتيد؟ ويا با استفادۀ لازم از امکانات دست داشته از حق مشروع زندگی خويش دفاع می کرديد؟
۲ـ دوران ترور و اختناق حاکميت خونين حفيظ الله امين را با طرح يک مثال و پرسش ساده از شما پاسخ می طلبيم :
هرگاه در همسايگی شما، درخانه ای، يک جوان چاقوکش، خود خواه و آدمکش، تعدادی از دزدان، تروريستان و آدم کشان حرفه يی را دور خود جمع کرده، شماری از اعضای خانواده را از خانه بزور بيرون می کند؛ تعدادی هم از ترس کشتن فرارکرده و خود را پنهان می نمايند؛ متباقی اعضای خانواده را بشمول موی سفيد اهل خانه، يک يک از دم تيغ می کشد؛ و سرانجام اعلان می کند که هرکسی از من نيست و اطاعت نمی کند، ولو که "دوثلث" را هم تشکيل دهند، همه را سربه نيست می کنم؛ تنها يک برادر! هم کيش و هم عقيدۀ ديگرم کافی است؛ با او يک جا قدرت و هستی را تقسيم می کنيم.
سه همسايۀ ديگر، بشمول استاد های بزرگش، وی را به ادامۀ اين قتل و کشتار، به منظور داخل شدن خود شان دراين خانه و استفاده ی دراز مدت از هستی اين خانه، تشويق و ترغيب می نمايند.
وليک شما که هم در همسايگی اين خانه قرار داريد وهم سال ها با اين خانه و خانواده دوست بوديد و با انان کمک های زندگی ساز نموده ايد؛ اکنون هر روز و شب صدای چيغ و فرياد اين خانه و خانواده را می شنويد؛ براي اين جوان خونخوار نصيحت می نماييد که اين کار جنايتبار را انجام ندهيد؛ قتل انسانها واعضای خانواده يک عمل شنيع وجرم غير قابل عفو است؛ وليک او به حرف و نصيحت شما کوچک ترين ارزشی قايل نشده، نه تنها همه را نشنيده می گيرد؛ بلکه به قتل و کشتار ادامه می دهد؛ شما بحيث يک همسايه و دوست تاريخی اين خانواده چی ميکنيد؟ مثل سه همسايۀ ديگر او را تشويق می کنيد؟ وجدان را خواب داده سکوت می نماييد ويا بخاطر نجات اين خانه و خانواده مداخله کرده جلو قتل عام انسانها را می گيريد؟
پاسخ درست و قناعت بخش به اين دو پرسش، فکر روشن، وجدان بيدار، احساس مسؤوليت در برابر انسان؛ دوری از تعصب کور و اعتقاد راسخ به داوری تاريخ و مروری واقع بينانه به گاهنامۀ شش دهۀ اخير را می طلبد.
خوانندگان گران ارج!
اگر رشتۀ سخن را از جنبش مشروطيت آغاز نماييم، به همگان معلوم است که حرکت اول مشروطه خواهان بوسيلۀ امير حبیب الله و نهضت مشروطيت دوم و سوم توسط جنرال محمد نادرخان ـ محمد هاشم خان ـ شاه محمود خان و سردار محمد داوود خان، بشمول محمد ظاهر شاه سابق، سرکوب خونين گرديد.
بقول زنده ياد مير غلام محمد غبار «افغانستان به يک خانۀ شخصی خانوادۀ حکمران مبدل شد که مردم افغانستان برده و بندۀ آن شمرده می شدند و دارايی عمومی ملی، مال مطلق اين خاندان بحساب می رفت. کليد خزانۀ پس انداز کشور در دست ارگ سلطنتی بود و بودجه عايدات و مصارف کشور مستور و سری نگهداشته می شد. تمام خوراک و پوشاک و سير و سفر خاندان شاهی ازاين بودجه مکتوم پرداخته می شد و سه صد نفر زن و مرد اين خانواده به پول زحمتکشان افغانستان زندگی شاهانه داشتند. در بودجه بعلاوه تمام مصارف دو کرور روپيه (بيست مليون افغانی) بنام "اختيارات شخصی صدراعظم" تخصيص داده می شد که حساب و سند مصرف بکار نداشت....» (۱) (افغانستان در مسير تاريخ جلد دوم صفحه ۱۷۵)
بدين ترتيب، با سرکوب جنبش مشروطيت سوم، فعاليت شمار زيادی از اعضای آن، شامل رهبران و فعالين احزاب، نهضت دورۀ هفتم شورای ملی، بلديۀ شهر کابل و نهضت محصلين برای يکدوره موقت خاموش گرديد.
شاه که ازدموکراسی تاجداردلخواه خودش دلسرد شده بود، در۶ سپتمبر ۱۹۵۳ با پخش خبراستعفای شاه محمود خان، خواست تا نسخۀ ديکتاتوری جديدی را دروجود پسرعمش سردارمحمد داوود خان، بحيث صدراعظم جديد در کشورپياده کند.
برغم اينکه، درپايان حکومت شاه محمودخان وسالهای حکومت محمد داوود، عده ای ازبقايای آزاديخواهان نهضت مشروطيت سوم، دراثر اعمال فشار واختناق سياسی درزندان ازلحاظ جسمی خيلی ها نا توان شده بودند؛ ازجمله عبدالرحمان محمودی درسال دهم درزندان، به امراض مختلف مصاب که درنتيجه او را ازپا افگند؛ حکومت زمانی اورا اززندان رها نمود که فقط دوماه بعد ازآن با اين جهان پراز رنج وداع گفته، به ابديت پيوست.
بدين طرز، سرورجويا که مجموع دوران زنده گی مقاومش در زندانهای مخوف ومرگباراين خانوادۀ سفاک درحدود (۲۲الی۲۵) سال را دربر ميگرفت، درسال نهم دورۀ دوم زندان، بصورت سؤال برانگيز درمحبس" شهزادۀ سرخ" چشم ازجهان فروبست.
عدۀ ديگری نيز دراثر کبرسن وسختيهای روزگارعملآ امکانات اشتراک فعال درمبارزۀ سياسی را ازدست دادند وبخشی هم درمخالفت با سياستهای استبدادی به مبارزات منفردانه وغيرعلنی ادامه دادند؛ ولی درهرحال ايده ها واهداف آزاديخواهانه و انديشه های مشروطه طلبانۀ نهضت عدالتخواه و دموکراتيک جامعۀ افغانستان، دراذهان وروان توده های مردم وتفکر جوانان مبارز و آزاديخواه ميهن ما، بويژه دانش جويان و دانش آموزان دانشگاهها و مدارس کشور وسيعآ نفوذ و جاه گرفت.
بلی، از آنحاييکه زنده گی وزمان، برخلاف آرادۀ اربابان قدرت، توقف را نمی پذيرد، بنابران رکود وبن بست سياسی ده سالۀ کشور، درنتيجۀ بوجود آمدن تغييرات سياسی در مقياس بين المللی و تحولات اقتصادی و اجتماعی درعرصه های پلان گذاری و ايجاد زيرساختهای اقتصای وفرهنگی وبالنتيجه رشد وارتقای سطح آگاهی جوانان، دانش آموزان، روشنفکران وفرهنگيان کشور، نهضت دموکراتيک ضد استبدادی جامعۀ افغانستان را دوباره جان تا زه بخشيد و ازجملۀ پيشگامان اين جنبش، فرزندان برومند و فداکارميهن مان، که اززندانهای مخوف ومرگبارآل يحی جان به سلامت برده بودند، با آغاز پيکارهای سرنوشت سازشان، نظام سلطنتی را به دادن بخشی ازخواستهای اساسی وبرحق مردم، ازجمله نظام دموکراسی و شاهی مشروطه وا داشتند، که درنتيجۀ آن زمينۀ های مساعدی برای اعلام دموکراسی بوسيلۀ حکومت اعتدال پسند دوکتورمحمد يوسف وفضای نسبتآ بازی برای تبارزانديشه های ترقيخواهانه و فعاليتهای احزاب و حلقات سياسی عدالتخواه کشورپديد آمد.
بعد ازاستعفاء محمد داوود ازپست صدارت و اعلام نظام مشروطيت و دموکراسی بوسيلۀ حکومت دوکتورمحمد يوسف؛ روشنفکران آزاديخواه و تحول طلب کشور، که از سلول های زندان خانوادۀ حکمران جان سالم بدربرده بودند، حلقات و گروههای معينی را ايجاد و با پخش و تبليغ انديشه های نوينی دست به تشکل های سياسی جديدی زدند، که پيشگامترين و نيرومند ترين آنان جمعيت دموکراتيک خلق بود.
اين حلقات بمثابۀ وارثين نهضت مشروطيت اول ـ دوم و سوم افغانستان که مبارزات سياسی را قبلاً بصورت مخفی انجام ميدادند؛ با مساعد شدن شرايط نوين وبر پايۀ ديدگاههای مشابه و نزديک باهم، بعد ازتبادل نظر وتوافق باهمی، بتاريخ اول جنوری ۱۹۴۵ مطابق ۱۱ جدی ۱۳۴۳ با تدوير کنگرۀ اول، جمعيت دموکراتيک خلق را تأسيس و از ميان ۲۷ تن اعضای کنگره نورمحمد تره کی را بحيث منشی اول و ببرک کارمل را بصفت منشی دوم، برگزيدند.
بدين ترتيب برای اولين بار درتاريخ افغانستان، سازمانی ازميان توده های مردم، بنام "جمعيت دموکراتيک خلق" يگانه سازمان سياسی با انضباط ودارای تشکيلات منظم چپ ومترقی ودارای برنامۀ علمآ تنظيم شده که ازمنافع طبقات واقشار زحمتکش وروشنفکران وطنپرست وترقيخواه کشوردفاع ونماينده گی مينمود وانجام تحولات بنيادی را دربرابراعضايش وتمام رزمنده گان راه آزادی وترقی اجتماعی قرار ميداد؛ تشکيل وپا بعرصۀ وجود نهاد، که بعدآ به حزب دموکراتيک خلق افغانستان، مسمی گرديد وبه کار وفعاليت سياسی و اجتماعی، آغاز نمود.
پس از اعلان موجوديت جمعيت دموکراتيک خلق، سازمانهای ديگری ازسلطنت طلبان گرفته تا راست ميانه، راست افراطی و چپ مائوئيستی به فعاليت آغازکردند که مشهورترين آنان عبارت است از:
۱ـ جريان دموکراتيک نوين که ارگان نشراتی اش"شعلۀ جاويد" و در رأس آن عبداالرحيم محمودی بود؛
۲ـ جريان افغان سوسيال دموکرات، ارگان مطبوعاتی آن"افغان ملت" و رهبرآن غلام محمد فرهاد بود؛
۳ـ سازمان وحدت ملی که ارگان نشراتی اش "جريدۀ وحدت" و رهبری آن بدوش خليل الله خليلی بود؛
۴ـ سازمان دموکرات مترقی، با ارگان نشراتی"مساوات" برهبری محمدهاشم ميوند وال فعاليت داشت؛
۵ـ جمعيت صدای عوام با ارگان نشراتی"صدای عوام" تحت رهبری عبدالکريم فرزان فعاليت مينمود؛
۶ـ جمعيت جوانان مسلمان، ارگان نشراتی آن "گهيز" و زيررهبری غلام محمد نيازی فعاليت ميکرد که درجامعه بنام "اخوانی ها" ياد ميشدند وبعداً به پارچه ها و تنظيم های بنياد گری اسلامی تقسيم و مشهورشدند.
طوری که درجريان زنده گی ودر روند رويدادهای تاريخی ديده شد؛ کار و فعاليت اين سازمانها (باستثنای صدای عوام که ازنظر کميت کوچک و از ديدگاه کيفيت آنقدرملموس نبود)، ديگران از راست افراطی و ميانه گرفته تا چپ افراطی، عمدتاً مبارزه آنان برضد جمعيت دموکراتيک خلق و کمتر بازتاب دهندۀ خواستها و نيازهای مبرم توده های مردم ودر کليت آن، تهی ازدورنمای روشن برای زنده گی آينده کشور ومردم بودند. زيرا آنها کدام برنامه ی تدوين شدۀ علمی که درآن خواستها و نيازهای مبرم و ضروری جامعۀ فقير و دردمند افغانستان بازتاب و راههای علاج درد ها و رنجهای بيکران مردم توضيح و بخاطر زدودن آنها کار و مبارزه صورت می گرفت، نداشتند.
يکی شعار سر می داد که سياست از دهن تفنگ بايد بيرون شود و بوسيلۀ تفنگ قدرت بدست آيد؛ ديگری نعرۀ تکبير الله واکبر را سرداده تمام روشنفکران را کافر اعلام و اسلام ناب را که بعداً مجاهدين و طالبان آن را پياده کردند پيشکش می نمود و سومی هم شعار "لوی افغانستان را بلند کرده يک قوم را ساکنين اصلی اعلام و مليتها و اقوام ديگر را مهاجرين وارد شده دراين سرزمين قلمداد می کردند؛ چهارمی نيز که به دستور مستقيم شاه سابق به فعاليت آغاز نموه بود، در متن جامعه و ميان توده های مردم جای پای پيدا کرده نتوانست. سرانجام رهبر نام نهاد آن "خليل الله خليلی" حزب را رها کرده بحيث سفير کبير! رهسپار خارج و زندگی شاعرانه گرديد. جريان پنجم که از جانب يک نخست وزير مستعفی تشکيل گرديده بود، علی رغم ارائه يک برنامه مُدل دموکراتهای غرب! و جذب شماری از تکنوکراتهای وابسته به طبقات و اقشار بالايی جامعه؛ وليک آن هم نسبت سير رشد يابندۀ حرکت تکاملی جامعه، درميان جوانان مبارز و اقشار زحمتکش جامعه راه و خريداری نيافت؛ سرانجام با افشای فعاليتهای سازمان "سی . آی . ای" درميان محصلين افغانستان در امريکا که در رأس محصلين، حفيظ الله امين و نمايندۀ دولت افغانستان درآن کشور آقای ميوند وال بحيث سفير کبير قرارداشتند و در اين موضوع ميوندوال نيز درکنار امين بحيث نمايندۀ دولت افغانستان مسؤول پنداشته شده و از پست نخست وزيری مجبور به استعفاء گرديده بود؛ در جريان فعاليتهای سياسی بعدی نيز بحيث عضو سازمان "سيا" پنداشته شده، خود وی با حزبش، يکجا سياه بخت گرديده از متن جنبش و جامعه به حاشيه رانده شدند.
از اين جهت هر پنج جريان ذکر شده، هيچ گاه به احزاب واقعی و سراسری در جامعۀ افغانستان تبديل شده نتوانستند.
واما ح. د. خ. ا با طرح و تدوين و نشر برنامۀ علمی و جامع دربرگيرندۀ مبرم ترين و ضروری ترين خواستها و نيازهای اکثريت توده های محروم جامعه در جريدۀ خلق و توضيح و تشريح اهداف دور ونزديک برنامه در ۹۹ شماره جريدۀ پرچم، علی رغم تحميل انشعاب اول و دوم بر پيکر آن، سرانجام در دهه ی چهل خورشيدی با تشکيل سازمان زنان در سال ۱۳۴۴ و سپس تشکيل سازمان جوانان افغانستان، تسمه های ارتباطی خود را درميان همه طبقات و اقشار زحمتکش و تمامی اقوام و مليتهای برادر و با هم برابر کشور تأمين و بدين سان به يک حزب سراسری در جامعۀ افغانستان تبديل گرديد.
با اين همه فراز و نشيب ها، در دهه ی چهل خورشيدی چهار سازمان سياسی با برنامه ها، برخوردها ها وعملکردهای متفاوت بين مردم و جوانان به نام های: "پرچمی ـ خلقی ـ شعله يی واخوانی" شهرت داشتند.
در سال ۱۳۵۰ جريان دموکراتيک نوين "شعلۀ جاويد" نسبت نداشتن برنامه ی علمی و شعارهای مشخص مورد نياز روز و ضرورت زمان و بروز خود خواهی ها و اختلافات درونی از هم پاشيد و به پارچه های چند نفری تقسيم و متلاشی گرديد.
جوانان مسلمان! "اخوانی ها" با تقرر محمد موسی شفيق تحصيل يافتۀ دانشگاه جامع الازهر مصر در پست وزارت خارجه و سپس در مقام نخست وزيری کشور (بحيث تشکل دهندۀ اصلی اين سازمان)، فعاليتهای تند ضد نيروهای دموکراتيک ترقيخواه و تحول طلب جامعه را تا سرحد حمله به خوابگاههای محصلان، ترور دانشجويان و روشنفکران و تيزاب پاشی بر روی و بدن زنان، راه اندازی نمودند.
واما ح. د . خ . ا درحالی که دين اسلام، نظام شاهی مشروطه و قانون اساسی جديد کشور را برسميت شناخته و طی دهسال اول کار و مبارزات سياسی مسالمت آميزش درک و آگاهی سياسی وخواستهای صنفی توده های مردم را در جهت تحقق نياز منديهای مادی ومعنوی شان، بآن حدی ارتقا بخشيد و جايگاهش را درجامعۀ افغانستان تثبيت نمود، که دستگاه پوسيده ودرحال زوال سلطنت ناگزير بود، تا يا ازمداخلۀ لگام گسيخته و بيحد وحصر خود واعضای خانوادۀ سلطنت درامورحکومت دست برداشته، با توشيح وانفاذ قانون احزاب سياسی وتمکين به ارادۀ ملت، ادارۀ حکومت را از طريق پارلمان منتخب واقعی مردم، به احزاب سياسی دارندۀ اکثريت درمجلس نمايندگان وجبهۀ متحد ملی افغانستان، که به يقين کامل ح. د. خ. ا درمتن آن نقش مرکزی وتعيين کننده را ايفا مينمود؛ بشيوۀ قانونی ومسالمت آميز انتقال دهد؛ ويا ازاعلان دموکراسی تاجدار ودر حال زوالش انصراف ورزيده راه ديکتاتوری پدر، اعمام وخانواده اش را درپيش گيرد.
وليک شاه که درمجموع قدرت وتوانمندی روزافزون نهضت عدالتخواه جامعۀ افغانستان وحمايت توده های مردم را ازآن مشاهده ميکرد و ازجانب ديگر فعاليت های دهشت افگنانۀ باند گروپهای راست افراطی که خود، آنان را از طريق حضرات قلعۀ جواد و حلقات ديگری ايجاد کرده و عليه نيروهای چپ و دموکراتيک مورد استفاده قرار می داد، در بعضی موارد از کنترولش خارج شده نظام را دچار تشتت وآشفته حالی نموده بود، انتخابات دورۀ ۱۴ شورای ملی را به تعويق انداخت، تا فرصتی را برای سرکوب ح. د. خ. ا وساير نيرو های ملی ودموکراتيک و کنترول نمودن اعمال ماجراجويانۀ دست پروردگان خودش، کمايی کند. ولی ازآنجايی که شاه وخانواده اش اعمال جنايتباری را برمردم انجام وکدام خدمتی را درجهت بهبود وضع فلاکتبار مردم ايفا نکرده؛ بلکه سراسر حياتش را در عياشی درداخل وخارج کشور سپری ميکرد؛ بنابرآن بهراندازۀ که وضع اقتصادی واجتماعی توده های مردم بدترمي شد و جوانان مستعد بکار، کشوررا ترک و رهسپارايران و کشورهای عربی وغيره مي شدند؛ به همان پيمانه نفرت عمومی مردم نسبت به نظام بيشتر شده ميرفت.
درست در چنين شرايط و اوضاعی، که بقای دموکراسی اعلام شدۀ تاجدار سلطنتی درکشور درلبۀ پرتگاه سقوط قرار گرفته بود ونيات محافل حاکم بخاطر بازگشت به دکتاتوری آشکارترميگرديد، رقابت برای تمرکز قدرت بدست جناح های مختلف دربار، تشديد شده مي رفت تا ازانتقال قدرت به نمايندگان طبقات و اقشار زحمتکش جامعه، جلوگيری بعمل آيد.
از اين حالت بوجود آمده، سردار محمد داوود، که ده سال تمام در انتظار نشسته بود، به نفع خود بهره برداری بموقع نموده، با استفاده از احساس پاک و وطنپرستانه وقدرت و توانمندی جان بازانۀ عده ای ازافسران جوان و تحصيل کرده در اتحادشوروی وقت وداخل کشور، که اوضاع فلاکتبار ميهن شان را با بصيرت کامل مشاهده ميکردند واز دوام نظام پوسيدۀ سلطنت و عملکرد های حکومت دست راستی افراطی مذهبی مولانا شفيق در حمايت از افراطيون راست، خسته شده بودند؛ با انجام يک کودتای نظامی به دوام نظام فرتوت ۴۰ سالۀ سلطنتی در۲۶ سرطان ۱۳۵۲ پايان بخشيده نظام نوين جمهوری را اعلام نمودند.
بعد از پيروزی نظامی رژيم جديد جمهوری، ح. د.خ.ا نه تنها محمد داوود را درزمينۀ تنظيم و تحقق برنامه های سياسی، اقتصادی واجتماعی مندرج در"خطاب به مردم افغانستان" که با خواستها ونظريات نيروهای مترقی توافق کامل داشت و در صورت پياده نمودن آن ميتوانست شرايط وامکانات بهتری را درجهت گذار بسوی حاکميت ملی و استحکام پايه های دموکراسی درکشور فراهم سازد، ياری ومساعدت همه جانبه نمود؛ بلکه درامرتطبيق آن ازطريق توظيف کادرهای ملی، مسلکی و متخصصين بخشهای مختلف، درمرکز و محلات، نيز مساعدت همه جانبه کرد.
نظام جمهوری، که درسالهای اول حياتش تحت تأثيرمشی ترقيخواهانۀ اين حزب و ساير نيروهای ملی و دموکراتيک قرار گرفته بود؛ دست به ريفورم های معيينی چون: اعلام برنامۀ اصلاحات ارضی، وضع قوانين دموکراتيک، مانند قانون اصلاحات ارضی، قانون ماليات مترقی، قانون مدنی و قوانين ديگر، زد.
همينگونه اقدامات معين ديگری را در زمينۀ بهبود شرايط کار و زنده گی زحمتکشان، طرح وتطبيق برنامه های اقتصادی، جلب کمکها وهمکاريهای کشورهای دوست، بخاطر رشد و توسعۀ اقتصادی واجتماعی افغانستان روی دست گرفت، که اين اقدامات رژيم، در جهت بهبود سطح زنده گی مردم رشد وترقی جامعه، مورد حمايت صادقانۀ ح. د. خ. ا قرار ميگرفت؛ اما بعد ها طوريکه معلوم گرديد، محمد داوود به مثابۀ انسان نهايت خود خواه و جاه طلب ميخواست تا درزمينۀ پياده کردن سياستهای تبعيضی، محافظه کارانه وارتجاعی خويش، با تمثيل مانور های ملی گرايانه؛ با عوام فريبی از حمايت و پشتيبانی ح. د. خ. ا بسود تحکيم پايه های رژيم استبدادی و خود کامۀ ضد مردمی ومنفعت جويانه ی شخص خود، بهره برداری نمايد.
گرداننده گان رژيم، پس از مدت دوسال درگير اين تصورخيلی ها خام فاشستی شدند، که گويا پايه های رژيم تحکيم يافته است؛ بايست راههای را برای انحلال وازميان برداشتن ح. د. خ. ا وسرکوب نهضت دموکراتيک و عدالتخواه افغانستان جستجو کرد. اين وضع حزب را وادار نمود تا روند وحدت و اتحاد باهمی تمامی نيروهای ملی و دموکراتيک و درگام نخست وحدت مجدد هر دو جناح پرچم و خلق را سرعت بخشد.
سرانجام بتاريخ ۱۲ سرطان ۱۳۵۶ وحدت ميان هردو جناح حزب دموکراتيک خلق افغانستان، تأمين گرديد.
رژيم محمد داوود نيزهمزمان با تصويب قانون اساسی جديد درماه جنوری ۱۹۷۷ بوسيلۀ لويه جرکه مبتذلی، که بدنام ترين جرگه درتاريخ افغانستان بود، سيستم يک حزبی را در کشور اعلام و"حزب غورزنگ ملی" را به مثابۀ يگانه حزب رسمی وحاکم برسرنوشت مردم، برسميت شناخته، استبداد رسمی را آغاز و برخلاف تعهداتش دربيانيۀ "خطاب بمردم افغانستان" نه تنها به موضوع تشکيل جبهۀ متحد و وسيع تمام نيروهای ملی و دموکراتيک پشت پا زد؛ بلکه خود را دربرابر تمام نيروهای ملی و ترقيخواه قرارداد؛ همه احزاب وسازمانهای سياسی و اجتماعی را ازفعاليت سياسی وسهمگيری درسرنوشت مملکت واعمار جامعۀ مرفه و مترقی افغانستان، بازداشت.
ح. د. خ. ا با تشخيص اوضاع سياسی ودرک نيات واهداف سرکوبگرانۀ رژيم؛ فيصله بعمل آورد تا درشيوه کار و فعاليتهايش تجديد نظرنمايد و وظايف خويش را بطور سری انجام و از پخش اعلاميه های علنی خودداری کند؛ دربرابرسياستهای ارتجاعی وتعقيبات پوليسی رژيم به اساليب و ميتودهای مختلف متوسل شود.
همين گونه سايرنيروهای ملی ودموکراتيک، که قبلآ نسبت به رژيم محمد داوود بنابر تعهداتش در امر تطبيق اصلاحات مترقی درکشوراميدوار بودند، بامشاهدۀ سياستهای عقبگرايانۀ آن، ازپشتيبانی نظام دست کشيدند.
بنابر آن، گرايشهای مشهودی برای اتحاد ازسوی نيروهای دموکراتيک و ترقيخواه دربرابر رژيم، درحال پيدايش وگسترش بود. اين روند، بويژه تأمين وحدت مجدد ح. د. خ.ا موجبات نگرانی محافل حاکمه را فراهم آورد؛ وبالنوبه در نتيجۀ خرابی و نا بسامانی اوضاع اقتصادی و تعقيب سياستهای خشن و ضد مردمی ازسوی دولت خود کامه، نارضايتيهای توده های مردم روز تا روز شدت کسب نمود. مخالفت بعضی از سازمانهای سياسی تحول طلب، مانند سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان (سازا) و سازمان فداييان زحمتکشان افغانستان (سفزا) و گروههای ديگری، دربرابر نظام، بگونه های منظم به مقاومت دادخواهانه و در برخی موارد به مقابله های رزمی دربعضی از ولايت و مناطق کشور تبارز نمود.
درمقابل، رژيم استبدادی خود کامۀ داوود، بجای تمکين به خواستهای معقول و ضروری مردم و به رسميت شناختن حقوق وآزادی های دموکراتيک شهروندان که دراعلاميۀ جهانی حقوق بشر وبرنامۀ «خطاب به مردم افغانستان» مسجل شده بود؛ با توسل به دستگيری و پيگرد رهبران و شخصيت های سياسی اين سازمانها؛ ازجمله بازداشت زنده ياد محمد طاهر بدخشی، مولانا بحرالدين باعث، بشير بغلانی، اسحق کاوه، محبوب الله کوشانی و ديگران؛ راه سرکوب خونين احزاب و سازمانهای سياسی و شخصيتهای ملی را درتبانی با حلقات راستگرای افراطی درپيش گرفت.
بقول سلطان علی کشتمند :«تشديد تضادهای اجتماعی واقتصادی درجامعه، اردو را نيز بگونۀ روز افزون فراميگرفت ودرميان بخش قابل ملاحظۀ افسران ارتش، روحيۀ مخالفت با موضعگيريهای ارتجاعی رژيم، شدت مييافت. محمدداوود واطرافيان وی با ملاحظۀ اين وضع نتيجه گيريهای نادرست بعمل آوردند وخواستند، که با اتخاذ سياستهای خشن سرکوبگرانه، ايشان را تابع خويش بسازند. بنا برآن، آنان به تجديد ساختار جزوتام های ارتش مبادرت ورزيدند تا باينگونه شمار زيادی ازافسران دارای انديشه های دموکراتيک را که تشخيص شده بودند، از کادر ارتش وازصفوف فعال آن تصفيه، اضافه بست وبرکنارنمايند. شمارزيادی از افسران به جاهای دوردست تبديل و اعزام شدند وبرای شمارديگری محاکم نظامی فرمايشی سازمان داده شد ودوسيه ها و دسايس درست گرديد. رژيم درنظرداشت، که بطورکلی عناصرمترقی مخالف را در ارتش فلج سازد وآنان را در اردوگاهها نگهدارد واز حق فعاليت سياسی محروم نمايد.
محمد داوود ازنيرومندی ح. د. خ. ا ونفوذ آن در رده های پائينی وميانۀ ارتش سخت بهراس افتاده بود. علاوه برآن، شمارزيادی ازافسران جوان که درداخل کشور، بخصوص با برگماری ازمکاتب ملکی آموزش ديده بودند يا در مؤسسات آموزشی نظامی اتحاد شوروی دوره های را تکميل نموده بودند، بيشتر هواخواه ح. د. خ. ا شمرده مي شدند. بادرک اين مطلب، رژيم به تصفيۀ ارتش ازوجود افسران پرچمی وخلقی، که شناخته شده بودند، آغاز کرد. افزون برآن، جانبداران وهواخواهان حزب ازصفوف اردو ودر ادارۀ دولت، بويژه در مقامات بالايی، مشمول تصفيه های پی درپی قرارگرفتند.
رژيم حتا نزديکترين رفیق های کودتاچی خويش را با اين شک، که با ح. د. خ. ا همسويی وهمکاری دارند، ازمقامات ايشان برکنار کرد وعده ای ازآنان را بحيث سفير بخارج ازکشور فرستاد.
در نتيجۀ تدابير متذکره حکومت موفق گرديد، که ارگانهای رهبری کنندۀ قدرت را به ويژه درارتش تا حدود زيادی از وجود افسران آگاه ومترقی پاکسازی کند و ضربات معينی را برنيروهای دموکراتيک درارتش وارد سازد. ولی برغم همه ای اين تلاشها، نتوانست، که نظاميان را درپشت درهای بسته وقشله های نظامی مانند گذشته، نگهدارد ومخالفين را بطورکامل ازصحنۀ سياسی کشور خارج کند. زيرا درجريان سالهای حاکميت رژيم جمهوری ازسال ۱۹۷۳ به بعد، نيروهای ملی ومترقی موفق شده بودند، که نه تنها موجوديت سياسی خويش را حفظ نمايند، بلکه هسته های رزمنده را درميان نظاميان و در ارتش نيز ايجاد کنند.
رژيم قادر نبود، که روند سياسی شدن محافل ارتش را متوقف سازد وقبل ازهمه آن بخش وسيع نظاميان را، که عمدتآ متشکل ازافسران حلقه های پائينی وخُرد ضابطان بودند ودرکودتای دولتی سال ۱۹۷۳ شرکت فعال داشتند، ازميان بردارد. افزون برآن، درگيری فزاينده ميان رژيم ونيروهای ملی ومترقی وهمچنان تشديد تنشهای اجتماعی وسياسی درکشور بر اذهان وروان بخش قابل ملاحظه ای از افسران تأثير وارد کرده بود. باينگونه بخش آگاه افسران وخُردضابطان بطورکلی نسبت به لغزشهای سياسی رژيم ودست کشيدن آن ازتعهدات قبلی مندرج در اعلاميه ها وبرنامه وخط مشی خويش، به صفوف ناراضی ها پيوستند.
ارزيابيهائيکه ح. د. خ. ا ازسياستهای رژيم دراواسط سالهای ۱۹۷۰ [دهۀ ۷۰ ميلادی] بعمل ميآورد، جای شک وترديد باقی نمی ماند که محمد داوود تلاش مي ورزيد تا نخست قدرت انحصاری خويش را تحکيم بخشد وسپس در مساعد ترين لحظات بخاطر سرکوب مخالفين به زور و نيرو متوسل گردد. حزب بوضاحت درک ميکرد، که با کميت محدود خويش بمقياس جمعيت کشور، با آن سطح پائين آگاهی سياسی وطبقاتی زحمتکشان وپراگندگی آن و بملاحظۀ عوامل نامساعد ديگر، نميتوانست صرف به اتکاء جنبش توده يی، مقاصد ضد ملی رژيم را نقش برآب سازد. ولی بملاحظۀ شرايط موجود درکشور، بعضيها باين پندار بودند، نيروئيکه ميتوانست تا حدودی پاسخگوی سوال مقابله [دفاع مشروع] بارژيم باشد، بسيج ارتش وتشکل سازمان نظامی حزب بود.
بنابر آن ح. د. خ. ا توجه جدی وعاجل خويش رابه بسط وتحکيم سازمانهای حزبی درميان نظاميان مبذول نمود واين تلاشها بزودی ثمرات معين ببار آورد. اعتبار ونفوذ حزب درميان بخش پيشتاز افسران وخُرد ضابطان اردوی کشور، بگونۀ قابل ملاحظه ای افزايش يافت....
آنچه مربوط به شخص محمد داوود ميگرديد اينکه: وی نتوانست اردو را به تکيه گاه مطمئن رژيم خويش مبدل سازد. او باين تصوربود، که چون درکودتای ۱۷ جولای ۱۹۷۳ موفق شده بود صرف به پشتيبانی گروهی از افسران وچند قطعۀ نظامی وفادار درگارنيزيون پايتخت به قدرت برسد، همين مقدار نيرو برای حفظ وی بر قدرت، کافی ميباشد. او بادست کشيدن ازتحقق دگرگونيهای اعلام شده ازسوی خودش وبا تشديد فشاربر نيروهای ملی ودموکراتيک دردرون وبيرون ارتش، آنانی را، که از وی پشتيبانی ميکردند، ازخود دورنمود.
باينگونه، عقب گرد محمد داوود درسياست داخلی وخارجی، وخامت بعدی وضع زندگی مادی توده های مردم، ناتوانی محافل حاکمه در رفع متشنج ترين تضاد های اجتماعی، تشديد مبارزه ميان نيرو های چپ وراست درجامعه و در درون رژيم با محتوای طبقاتی، تجريد تدريجی اجتماعی وسياسی رژيم، تعميق روند سياسی شدن ارتش و پشتيبانی بخش پيشتاز افسران وخُردضابطان ازنيروهای ملی و دموکراتيک وبدرجۀ اول ازح. د. خ. ا، همۀ اينها موجب گرديد تا بحران قدرت درافغانستان بروز نمايد.»
(يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی س کشتمند صص ۳۲۳ـ ۳۱۶)
واما، قتل های سياسی (انعام الحق گران، پيلوت آريانا بعوض ببرک کارمل که از نظرچهره با وی مشابهت کامل داشت؛ قتل علی احمد خرم وزير پلان) بدون بازجويی و بی اعتنايی درزمينۀ دستگيری مرتکبين آن به بحران قدرت، نقطۀ پايان می گذاشت.
ولی باکمال تأسف، حکومت محمد داوود نه تنها درزمينۀ رفع بحران تدابير سودمند، علمی وآگاهانۀ را اتخاذ نکرد؛ بلکه با برخورد سبکسرانه، به وخامت اوضاع افزود و به بحران قدرت سرعت بيشتر داد.
درجو بوجود آمده، دولت دررابطه با دستگيری عاملين قتل های سياسی که آگاهان وتحليلگران سياسی در انجام آنها دست سازمانهای استخبارات جهانی و منطقه وعمال داخلی آنان را دخيل ميدانند، سکوت اختيار کرد که اين برخورد غير مسؤولانۀ رژيم، باندهای ترورستی را تشويق به انجام اعمال خرابکارانۀ بيشتری نمود.
فرجام اين بخش از سناريوی" سيا" بتاريخ ۱۷ اپريل ۱۹۷۸ همزمان با ترور استاد ميراکبرخيبرعضو اصلی کميته مرکزی ح. د. خ. ا، بود. اين قتل سياسی نه تنها ح. د. خ. ا، بلکه همه نيروهای ملی و دموکراتيک و درمجموع دستگاه دولت و سراسر جامعه را تکان شديد داده، انفجار نيرومندی را داير برشعله ور شدن خشم وانزجارعميق مردم درمقابل هيأت حاکمه بوجود آورد؛ ولی رژيم داوود، عوض اينکه وضع را بدقت تشخيص و قاتلين اصلی را دردرون و بيرون حکومت، بازداشت و به پنجۀ قانون و عدالت بسپارد و مانند تصميم عاقلانۀ شاه سابق درسال ۱۳۴۴ (اعزام و شرکت ميوندوال درمراسم فاتحۀ شهدای سوم عقرب ۱۳۴۴ دردانشگاه کابل)، مرحمی برقلبهای مجروح بگذارد؛ برعکس با يورش ديوانه وار و جاهلانۀ دور از منطق، راه زندانی کردن رهبران ح. د. خ. ا وتصميم اعدام آنان، اعلان دستگيری وسرکوب خونين تمامی اعضای حزب و متحدين آن را در سراسرکشور، در۱۶ اپريل ۱۹۷۸ درپيش گرفت. بدين ترتيب او عملآ ح. د . خ. ا را در معرض دوراهی انتخاب: مرگ دسته جمعی و يا" دفاع مشروع" ، قرارداد.
سرانجام، افسران و سربازان معتقد به ح. د. خ. ا و هواخواه آرمانهای انسانی آن، با گزينش راه دوم، يعنی دفاع مشروع از حق ادامۀ زندگی خويش و آغاز قيام مسلحانۀ پيروزمند، بساط حاکيت آخرين فرد خانوادۀ جنرال محمد نادرخان را در افغانستان برای هميش برچيدند وبدين ترتيب پس ازسپری شدن پنج سال، برای باردوم برگی ازصفحات تاريخ افغانستان دراين خطۀ باستانی، ورق زده شد و قدرت سياسی به فرزندان نامدار نهضت مشروطيت سوم و شخصيتهای سياسی پيشتاز جنبش عدالتخواه دهه ی ۴۰ و ۵۰ خورشيدی انتقال نمود.
هرگاه مسأله گرفتن انتقام شکست اتازونی درويتنام مطرح نمی گرديد، صفحۀ نوينی برای سعادت و خوشبختی وطن و مردم ما باز شده بود؛ ولی صد افسوس که انتقام ديگران ازما گرفته شد.
اکنون بنابر حکم وجدان خود قضاوت کنيد که اگر شما در جايگاه ح. د. خ. ا می بوديد و علی رغم حمايت صادقانه از اهداف ترقی خواهانۀ نخستين اين رژيم و تحمل برکناری ها و به زندان انداختن حدود يکصد تن از فعالان آن را به بهانه های غير موجه و خلاف قانون؛ سرانجام تصميم به قتل عام و محو فزيکی اتخاذ گرديد؛ چی می کرديد؟ ايا واقعاً سر تسليم را فرود آورده، بدون هيچ گونه "دفاع مشروع" داوطلبانه بزير پای جلادان آل يحی گوسفند وار می خوابيديد ويا با استفاده از امکانات دست داشته از خود و حق مشروع زندگی خويش دفاع می نموديد.
حال بر می گرديم به علل و عوامل رويداد ششم جدی ۱۳۵۸؛ آمدن قوای نظامی اتحاد شوروی به افغانستان و برچيدن بساط حاکميت خونين و طراز فاشيستی حفيظ الله امين و نجات مليونها انسان از زير ساطور جلادان آدمکش!
قيام مسلحانۀ هفتم ثور ۱۳۵۷، دراثر يورش جنون آميز رژيم خود کامه، مستبد و ضد دموکراتيک سردار محمد داوود، مطابق به دستور و برنامۀ غرب، بر ح. د. خ ا ، قهراً و جبراً تحميل گرديد.
اين قيام بعنوان "دفاع مشروع"، يگانه الترناتيف جلو گيری از امحای جمعی حزب و نهضت دموکراتيک عدالتخواه افغانستان، زادۀ تفکر و فعاليت خلاقۀ تدافعی خود افسران جوان رسالتمند، باغرور و سلحشور کشورمان بود که در روز روشن و در يک نبرد رويا روی، به حکمروايی آخرين ديکتاتور جبار و ستمگر خانوادۀ سردار سلطان محمد خان طلايی خاتمه بخشيد و راه را به مثابۀ سرآغاز انقلاب ملی ـ دموکراتيک، برای پياده نمودن تحولات بنيادی درعرصه های سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در ميهن مان باز نمود.
پس از رويداد هفتم ثور ۱۳۵۷ و برگزيدن نورمحمد تره کی بحيث ریيس شورای انقلابی و نخست وزير و ببرک کارمل بحيث معاون اول در هردو پست و تشکيل کابينۀ جديد؛ با اعلام "خطوط اساسی وظايف انقلابی"، سنگپايۀ سياست داخلی و خارجی ج. د. ا گذاشته شد و زمينه های مساعدی برای کار و فعاليت سياسی- اقتصادی به نفع توده های مردم بوجود آمد.
برنامۀ (۳۰) فقره يی «خطوط اساسی وظايف انقلابی» درآن برهه ای از تاريخ کشورما، پاسخگوی تمامی نيازمندی های اساسی زنده گی سياسی، اقتصادی، فرهنگی، امنيتی وانجام خدمات اجتماعی ميهن و مردم بپا خاستۀ مان بود؛ در صورتی که وظايف، مکلفيت ها، وجايب و مطالب مطروحۀ آن صادقانه رعايت ودر منصۀ تطبيق قرار می گرفت؛ آنگاه با تحقق اين برنامه، امکانات عملی برای استقرار حکومت قانون، توسعۀ نظام دموکراسی، پيروزی انقلاب ملی و دموکراتيک درکشور وعبور از اين مرحلۀ تاريخ مساعد می گرديد.
به گونۀ مثال: قیود استعداد کش کنکور صنف هشتم منسوخ ولغو گردید؛ نزدیک به نیم ملیون کودک از حق آموزش وپرورش بهره مند شدند؛ تعداد زيادی از مکاتب ابتدایی ـ متوسط ولیسه گشایش یافتند؛ دراين تحول سیاسی، صد ها باب مکتب اساسی وپخته اعمار گردید و هزاران آموزگارجديد استخدام شدند؛ برای صدها تن از فرزندان ميهن زمينۀ فراگيری تحصيلات عالی درخارج ازکشور، بدون درنظرداشت تبعیض قومی و لسانی، مذهبی، منطقوی وجنسی فراهم شد....
همين گونه دربخش ساختمانی و اعمار منازل رهايشی برای مستحقين، کارهای ثمربخشی روی دست گرفته شد.
اما با دريغ و درد که این فرایند از همان لحظات نخستین قیام، مبارزۀ در درون حاکميت پيرامون دو گرایش متفاوت ازجمله : قاطعیت و نرمش، انحصار قدرت و تشکيل جبهه متحد ملی، خود محوری و رعایت تصامیم جمعی و درنهایت، بروز کيش شخصيت و مبارزه برضد کیش، و اختلاف نظر روی مسألۀ مرگ و زنده گی سردارمحمد داوود...، میان ببرک کارمل و حفیظ الله امین خود خواه و جاه طلب بشدت آغاز گرديد.
بدين ترتيب، حفيظ الله امين درآغاز ماههای اول رويداد هفتم ثور ۱۳۵۷ با بالا کشيدن شهرت کاذب خود به عنوان قوماندان سپيده دم انقلاب(!) و با استفادۀ سوء از اعتماد رهبری حزبی و دولتی زنده ياد نورمحمد تره کی؛ ضعف و ناکارايی حريف سياسی دربخش نظامی حزب؛ سازشکاری شماری از اعضای بيروی سياسی و کميته مرکزی حزب وبيرون راندن رهبران و کادرهای جناح پرچم ح. د. خ. ا به مثابۀ رقبای اصلی، از مبارزۀ فعال سياسی و از درون دولت؛ تبعيد شماری از رهبران بخارج و زندانی ساختن متباقی رهبران وشمار بيشتری ازکادرها درداخل؛ موقعيت خويش را در حزب و دولت تحکيم بخشيد.
در يک کلام می توان گفت، که رهبری اداره حزب و دولت، برای مديريت سالم اين رويداد مهم و حياتی و گذار پيروزمندانه ازاين مرحلۀ تاريخ، با آغاز کودتای خونين حفيظ الله امين و شرکای جرمی اش بدستور مستقيم سازمان "سيا" از دست حزب ما و ساير مبارزين وطن خواه و مردم دوست، ربوده شد و جايش را، يکه تازی، فرد گرايی و حرکات انحرافی گوناگون امين و شرکاء گرفت.
هرگاه رهبری حزبی و دولتی ازآغاز مرحله ازامکانات و شرايط مساعد بوجود آمدۀ تاريخی، استفادۀ خردمندانه می کردند و کليه سعی و تلاش خويش را در راستای تحقق وظايف مطروحه در سند مرامی (خطوط اساسی وظايف انقلابی)، صادقانه متمرکز می ساختند؛ بدون شک با اتخاذ تدابيرعاقلانه، شرايط برپايی يک دولت فراگيرملی برمبنای تشکيل جبهۀ متحد ملی، مطابق به برنامۀ حزب، ميسر می گرديد. پس ازآن دولت نو تأسيس توانايی آن را بدست می آورد، تا با حمايت و پشتيبانی مردم و جلب همکاری و مشارکت فعال نيروهای ملی ترقيخواه ووطنپرست، انقلاب ملی و دموکراتيک را به پيروزی برساند و بابرداشتن گامهای استوار، عاری ازشتاب زدگی چپ روانه، راه را برای تحکيم اساسات حقوقی يک نظام سياسی مترقی، بخاطر استقرار و نهادينه کردن دموکراسی و تأمين عدالت اجتماعی هموار گرداند.
برغم اين که يک سلسله اقدامات اولی دربخش معارف و کارهای ساختمانی رويدست گرفته شد؛ وليک بزودی ازپيامد تعقيب سياست سرکوب مخالفين درون حزبی و ساير نيروهای سياسی و کاربرد خشونت در مقابل منتقدين، يکه تازی های فردی و گروهی، ماجراجويی ها و چپ روی های عجولانه و ميکانيکی، جلو پيشبرد اصلاحات آغازين را گرفت و روند انکشاف سياسی و اقتصادی به رکود کشنده مواجه گرديد.
درحالی که امين و شرکاء با توسل به همچو اعمال تحريک آميز ضد حزبی و ضد مردمی ادامه می دادند و ازميان توده های مردم و اقشار روشنفکر جامعه تجريد شده می رفتند؛ همزمان با آن فعاليتهای سازمان مخفی ح. د.خ. ا در دفاع از اهداف عام نهضت، حزب و قيام هفتم ثور؛ کار بخاطر تأمين وحدت مجدد هردو جناح حزب، جهت برچيدن بساط باند جنايت پيشۀ امين و استقرار يک دولت وسيع البنياد، با اشتراک نيرو های ذکرشده جريان داشت؛ اما در جبهۀ مقابل و مخالف، حرکتهای تخريبی سازمانهای ارتجاعی و بنيادگرای اسلامی مستقر درخاک پاکستان و ايران، با استفاده ابزاری از اشتباهات، انحرافات ، اعمال و اقدامات تحريک آميز و سرکوبگرانۀ جناح اقتدار گرای رژيم، ازباورها، سنن و عقايد دينی، ملی و عنعنات مردم، بر ضد نظام بهره برداری کرده، بخاطر سرنگونی دولت، به حمايت مستقيم دستگاههای استخباراتی جهان غرب، "آی. اس. ای" پاکستان و حکومت متعصب قرون وسطايی آخوندهای ايران و دولت شؤونيست و مرتد چين نيز راه اندازی شده بود؛ نخستين حرکت ارتجاعی درولايات: ننگرهار، کنرها، نورستان، کاپيسا ، پنجشير، ارُزگان، پکتيا، درۀ صوف سمنگان و مناطق هزاره، سپس تهاجم خونين شورشيان به تحريک و حمايت مستقيم پاکستان و ايران درهرات آغاز و طی آن تعداد زيادی کادرهای نظامی و ملکی دولت قربانی اشتباهات و هوسبازی های يکه تازانه و ضد حزبی امين و شرکاء گرديدند. همينگونه شمار زيادی از مردم هرات نيز بصورت چشم بسته زيرتأثير تبليغات گمراه کننده، اعمال جنايتبار و حرکات ارتجاعی، واپسگرايانۀ تيکه داران دين و دالر شدند.
درچنين اوضاع پرآشوب درکشور بود، که مخالفت ميان دو جناح اول و دوم (تره کی و امين) دردرون نظام به شدت آغاز گرديد. نورمحمد تره کی به اشتباهات جبران ناپذيرش درمورد شناخت چهرۀ اصلی امين و ميدان دادن به اعمال تخريب کارانۀ ضد حزبی، ضد مردمی و فاجعه آفرين وی، پی برد؛ ولی سوگمندانه که زمان و فرصتهای بسيار مهم و حياتی را ازدست داده بود.
حفيظ الله امين بعد ازقتل بی رحمانۀ نورمحمد تره کی و انجام دومين توطئه سازمان يافته و خونين درون حزبی و تصرف کامل قدرت دولتی درماه سنبلۀ ۱۳۵۸ خورشیدی، زمينه های سقوط حاکميت فردی و ستمگرانۀ خود را نيز پيريزی کرد.
رژيم خودکامۀ امين متعاقباً، برنامۀ بازداشت، شکنجه و سرکوب خونين و اعدام های انفرادی و دسته جمعی اعضای ح. د. خ. ا (اعم از پرچمی و خلقی) و شخصيتهای بزرگ سياسی و سرشناس پيشين، وساير روشنفکران، فرهنگيان و نماينده گان مردم را در پيش گرفت. همزمان با آن امين ازطريق تماسها و انجام ملاقات ها با دولت پاکستان وسپس با گلب الدين حکمتيار، پيرامون تشکيل يک دولت جديد به توافق رسيده بود، که برای انجام اين پلان، شرط اول و اساسی، محو فزيکی رهبران و کادر های ح. د. خ. ا. درداخل زندان پلچرخی و خارج از آن؛ بشمول همه زندانيان سياسی روشنفکر، گذاشته شده بود؛ ولی افشای اين پلان خطرناک، نيروهای هردو جناح حزب وهم دولت شوروی وقت را برآن داشت، تا به تطبيق اين جنايت بزرگ و فاجعۀ ننگين ضد انسانی مجال ندهند:
«سيد محمد گلابزوی وزيرداخله جمهوری دموکراتيک افغانستان بتاريخ ۲۱ جنوری ۱۹۸۰ دريک کنفرانس مطبوعاتی متن سند مهمی را افشاء نمود که پرده از روی توطئه امين برميدارد و نشان ميدهد که چرا بتاريخ ۲۷ دسمبر ۱۹۷۹ برای برانداختن وی اقدامات نظامی به اشتراک پرچميها و خلقيهای ضد امينی، به کمک شوروی، بعمل آمد.
برطبق اين سند قراربود که حفيظ الله امين چهارمين کودتای خويش را عليه بقايای حزب دموکراتيک خلق افغانستان و ايجاد يک دولت مشترک با دستياری حزب اسلامی بتاريخ ۲۹ دسمبر ۱۹۷۹ انجام دهد. برپايه اطلاعات ارائه شده، درسند گفته مي شد که دراواخر ماه سپتمبر ۱۹۷۹ نمايندۀ امين در پاکستان با گلبدين حکمتيار ملاقات نمود و درضمن آن " پيرامون قطع مقابله و ايجاد همکاری ممکن " موافقت بعمل آمد....
سند متذکره گواهی برآن داشت که: امين به تاريخ ۴ اکتوبر ۱۹۷۹، در کابل جلسه سری مشورتی را با وفاداران شخصی خويش [همان اعضای حزب سری اش که درسال ۱۳۵۶ آن را درجلسۀ پغمان درضديت با ح. د. خ. ا. تأسيس کرده بود] تشکيل کرد و درآن شرايط "اتحاد" با حزب اسلامی را مورد بررسی قرار داد. در اين جلسه فيصله شده بود که حزب دموکراتيک خلق افغانستان ازبين برده شود؛ فهرستهائی برای ازميان برداشتن مجموعه مخالفين اعم ازاعضای رهبری و فعالين حزبی، پرچمی و خلقی، دربرون و درون زندان تهيه گردد؛ دردولت جديد مقام رئيس جمهور برای حفيظ الله امين حفظ گردد و نقش صدراعظم به حکمتيار واگذار شود. (۳)
نگارندۀ اين مقال که از جملۀ زندانيان دوران سياه و خونين امين در پلچرخی بوده ام؛ روز پنجشنبه ششم جدی ۱۳۵۸ از طريق بلندگوها اعلان گرديد که ساعت (۲) بعد از ظهرهمگی برای استماع بيانيۀ مهم و تاريخی! رفيق حفیظ الله امين رییس شورای انقلابی از کاغوش ها خارج شده اطراف مکرفون در صحن زندان جمع شوید! از مکرفون نغمه و ترانه هایی میهنی پی درپی نشر می شد ولی بیانیه پخش نگردید، قوماندان زندان از مرکز رادیو اعلام کرد که غلط فهمی رخ داده است امروز بیانیه نشر نمی گردد. بعدها افشاء گرديد که درهمين روز ويا روز ديگری از اتاق ها بيرون کشيده شده، با برپايی يک حادثۀ جنايی از قبل طراحی شده، بالای زندانيان از ارتش زمينی و هواپيماهای نظامی رگبار مسلسل ها و بمباردمان هوايی صورت می گرفت و بدين طريق برنامۀ مشترک حکمتيار و امين تطبيق می گرديد. ولی اين تصميم جنايتبار کشف و عاملين آن قبل از عملی ساختن آن خنثی به کيفر اعمال خويش رسيدند.
درمورد دعوت و آمدن قوای نظامی اتحاد شوروی به افغانستان، برطبق اسناد موثق انتشار يافته ازطرف مراجع روسی و امريکايی، گواهی براين است که قطعات نظامی شوروی بنا به دعوت و (۱۴) تقاضای رسمی نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين و (۸) تقاضای شخص امين به افغانستان آمدند. بردرستی وصحت اين مطلب، متون دهها کتاب و رسالۀ تحقيقی، گزارشها وراپورهای تحليلی که پس ازفروپاشی اتحاد شوروی و تعویض قدرت دولتی افغانستان ثور ۱۳۷۱، بچاپ رسيده، صحه می گذارد. حتا ميخائيل گرباچف در اثرخود زيرنام «پرسترويکا: دومين انقلاب روسی» دراين باره چنين نگاشته است:
«اين موضوع ازاين جهت طبيعی بود که تعداد زياد افغانها می خواستند به مردم خود کمک کنند وخويشتن را ازگيرمناسبات قرون وسطايی رها سازند. دستگاه دولت وساختارهای همگانی را مودرنيزه نمايند و پروسۀ انکشاف و پيشرفت را سرعت بخشند. ليکن اولين نشانه های تغييرات پيشرونده بکلی بوجود نيامده بود که حلقه های امپريالستی آغاز به وارد آوردن فشار بالای افغانستان از بيرون، نمودند. رهبران اين کشور به همين علت درمطابقت به موافقتنامۀ همکاری و دوستی افغان- شوروی [۵ دسمبر۱۹۷۸] از اتحادشوروی خواهش کمک را بعمل آوردند. آنها يازده مرتبه به ما مراجعه کردند، بزودی ما آماده گرديديم تا قطعات محدود نظامی به اين سرزمين گسيل داريم.» (ص۲۲۹، به زبان آلمانی، چاب: بنگاه نشراتی Knaur، شهرمونشن سال۱۹۸۹.)
واما، مقامات ذيصلاح حزب و دولت شوروی، علت اعزام قوای نظامی آن کشور را بصورت عاجل و سريع به افغانستان دريک سندی که بعداً بر روی انترنت نشرشده است؛ اينگونه بيان داشته اند:
«پس از يک کودتا و بقتل رساندن منشی عمومی کميته مرکزی ح. د. خ. ا و رئيس شورای انقلابی افغانستان. ن . م . تره کی که درسپتمبر امسال بدست امين انجام گرديد، وضع درافغانستان شديداً وخيم گرديده و تناسبهای بحرانی را بخود گرفته بود. ح. امين يک رژيم دکتاتوری فردی درکشور بوجود آورده بود....
ح. امين تلاش ميکرد که موضع خود را با رسيدن توافق با رهبران داخلی ضد انقلاب تحکيم نمايد. او ازطريق افراد مورد اعتماد خويش با رهبران مخالفين بنيادگرای اسلامی درتماس گرديده بود....
مقياسهای اختناق سياسی تناسبهای بيسابقه بخود گرفته و صرف در جريان مدتی پس ازرويدادهای ماه سپتمبر بيش از۶۰۰ تن اعضای حزب دموکراتيک خلق افغانستان، افراد و اشخاص ديگر متهم به داشتن احساسات ضد امين بدون باز جوئی يا محاکمه ، اعدام شدند. درواقع هدف انحلال حزب بود....
شيوه های استبدادی اداره کشور، پيگردها، اعدام های جمعی و پشت پا زدن به موازين قانونی نارضايتی گسترده ای درکشور بوجود آورده بود... اين نارضايتی درارتش نيز گسترش يافته... و درواقع يک جبهه ضد امين درکشور ايجاد شده بود....
برپايه موجی ازاحساسات وطنپرستانه که شامل شماربزرگی ازمردم افغانستان را درارتباط به استفاده از نيروهای شوروی نيزشامل ميگردد... نيروهای مخالف امين عمليات مسلحانه ای را سازمان دادند که منجر به برانداختن رژيم امين گرديد. اين عمليات پشتيبانی گسترده ای را ازسوی توده های زحمتکش، روشنفکران، بخشهای مهم ارتش افغانی و دستگاه اداره دولت کسب نمود. ايشان تشکيل يک اداره جديد ج.د. ا و ح. د. خ.ا را استقبال کردند.
حکومت جديد و شورای انقلابی بنياد گسترده مردمی را بشمول نمايندگان جناحهای قبلی "پرچم" و "خلق"، نمايندگان ارتش و اعضای غير حزبی بوجود آورده است». (۴)
بدين ترتيب دورۀ دوم حاکميت يک صد روزۀ خونين حفيظ الله امين نيز بتاريخ ششم جدی ۱۳۵۸ پايان يافت و با تأمين وحدت مجدد حزب، تشکيل دولت جديد با شرکت هر دو جناح حزب و شخصيت های مستقل ملی و مسلکی، اعلام عفو عمومی و رهايی تمام زندانيان سياسی بدون تبعيض و امتياز قومی، سمتی، جنسی، مذهبی و ايدئولوژيک؛ مرحلۀ نوين زندگی برای همگان ميسرشد وبا پايان دادن به حاکميت انحصاری و خود کامۀ امين، تغييرات مشخصی درسيمای جامعه، زندگی مردم و درحيات سياسی ح.د.خ.ا و نهضت دموکراتيک عدالتخواه افغانستان، پديد آمد.
پس از برچيده شدن بساط حاکميت خود کامه و استبدادی حفيظ الله امين و تدوير جلسۀ مشترک رهبری هردو جناح حزب، که در برابر اعمال ضد انسانی و ضد حزبی امين تا سرحد سقوط وی، نقش فعال ايفاء نموده بودند؛ ببرک کارمل بمثابۀ پرچمدار نهضت محصلين مشروطيت سوم؛ موسس و منشی دوم ح. د. خ. ا؛ هشت سال وکيل و نمايندۀ انتخابی مردم شهر کابل در دوره های دوازدهم و سيزدهم شورای ملی؛ معاون اول شورای انقلابی دولت ج. د. ا بعد از هفتم ثور و پيش از کودتای درون حزبی امين؛ موسس سه سازمان اجتماعی (سازمان زنان ـ جوانان و اتحاديه های صنفی) قبل از حاکميت حزب و مبتکر ايجاد ۱۰ سازمان اجتماعی (کوپراتيف های دهقانی- اتحاديۀ معلمان- اتحاديۀ پزشکان و کارمندان طبی- شورای عالی علماء وروحانيون - شورای مشورتی اقتصادی- اتحاديۀ ژورناليستان - اتحاديۀ هنرمندان - اتحاديۀ نويسندگان - سازمان صلح، همبستگی و دوستی؛- تأسيس جبهۀ ملی پدرو طن) بعد رويداد ششم جدی ۱۳۵۸؛ به نمايندگی ازحزب دموکراتيک خلق افغانستان و شورای انقلابی جمهوری دموکراتيک افغانستان، بتاريخ ۲۷ دسمبر ۱۹۷۹، خطوط عمده و اساسی کار و فعاليت دولت آينده را در ابعاد داخلی و خارجی آن، توأم با ابراز همدردی و غم شريکی با فاميل های داغ ديده، عنوانی مردم عذاب کشيدۀ افغانستان اعلام نمود، که مبرم ترين وظايف رژيم نوين، چنين مشخص شده بود:
«۱ـ اعلام آزادی تمام زندانيان سياسی که ازدم تيغ ساطور حفيظ الله امين تبهکار سر به سلامت برده باشند و درشرايط لازم لغو قانون اعدام.
۲ـ لغو تمام مقررات ضد دموکراتيک و ضد انسانی و منع گرفتاريها، توقيفها، تعقيبات خودسرانه و تفتيش منازل و عقايد.
۳ـ احترام به اصول دين مقدس اسلام، آزادی وجدان، عقيده و مراسم مذهبی، حمايت ازنظام کانون خانواده، رعايت اصل مالکيت قانونی و مشروع و عادلانه شخصی.
۴ـ احيای امنيت و مصونيت فردی و جمعی، آرامش و صلح و نظم انقلابی در کشور.
۵ـ تأمين شرايط سالم آزاديهای دموکراتيک اعم از آزادی تشکيل احزاب مترقی و وطنپرست و سازمانهای توده ای يا اجتماعی؛ آزادی مطبوعات، تظاهرات، اجتماعات و نمايشهای خيابانی؛ تأمين حق کار و تحصيل؛ تأمين آزادی و محرميت مکاتبات، مخابرات، مسافرت و مصئونيت منزل.
۶ـ توجه و کمک جدی و بنيادی به نسل نوجوان و شاگردان مکاتب، محصلان و روشنفکران کشور بدون تبعيض».
مشی دولت جديد دربخش سياست خارجی ، اين گونه اعلام گرديد:
«دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان ازسياست صلح جويانه برمبنای اصول بی طرفی مثبت و فعال و همزيستی مسالمت آميز، از سياست دفاع ازصلح و ديتانت (تشنج زدايی)، ازتحديد سلاحهای استراتژيک هسته ای و خلع سلاح عام و تام، ازحقوق بشر و جنبشهای آزاديبخش خلقهای تحت ستم ـ بمثابۀ يک عضو وفادار سازمان ملل متحد و کشورهای غيرمتعهدـ پشتيبانی و پيروی ميکند. نظام جديد تمام قرار دادهای منعقده ميان افغانستان و کشورهای جهان را رعايت و احترام مينمايد.. ..». (۵)
برطبق فرمان عفو عمومی مورخ ۶ جنوری ۱۹۸۰، دروازه های زندان درمرکز و ولايات بر روی زندانيان سياسی که ازدم تيغ خونين امين جلاد جان به سلامت برده بودند، بدون درنظرداشت طبقه، مذهب، زبان، قوم، مليت، ايدئولوژي واختلافات سياسی وسازمانی گشوده شد؛ بيرق ملی سه رنگ بانشان دولتی محراب ومنبر دوباره اعاده گرديد؛ سازمانهای اجتماعی، اتحاديه های مسلکی، شورای مشورتی اقتصادی... يکی پی ديگرتاسيس يافتند.
پس از تصويب اصول اساسی جمهوری دموکراتيک افغانستان و استقرار حکومت قانون درکشور، موازی با اقدام های اصولی درراه بهبود شرايط سياسی - اقتصادی و تحکيم نهاد های اجتماعی، حزب و دولت گامهای استوار وصلحجويانه را بخاطر قطع جنگ و خونريزی، برقراری صلح و پايان بخشيدن به مداخلۀ آشکار خارجی ها در امورداخلی کشور، برداشتند وبا صدور اعلاميه های مورخ ۱۴ می ۱۹۸۰ و ۲۴ اگست ۱۹۸۱ کوشش بعمل آمد تامسائل مورد اختلاف با همسايه ها وقدرتهای جهانی، از جمله بازگشت هرچه زودترقطعات نظامی شوروی به کشورشان، ازطرق سياسی حل وفصل گردند.
ولی با کمال تأسف، ايالات متحدۀ امريکا- انگليس وسايردول غربی و اعضای پيمان ناتو، چين، عربستان سعودی، مصر، شيخ نشينان حوزۀ خليج، پاکستان وايران، جنگ اعلام ناشده راعليه مردم افغانستان عمدتآ از قلمرو پاکستان، چنان وسعت دادند که به زودی قضيه افغانستان به حيث يک مشکل منطقوی و جهانی به حساب آمد و کشورما به ميدان کشمکش های سياسی و زور آزمايی های نظامی ابر قدرتها، بدل شد.
اکنون شما قضاوت نماييد که آيا حکومت حفيظ الله امين که از هستی قدرت ساقط و سرنگون گرديد ، يک نظام مردمسالار بود ويا قاتل و جنايتکار؟ آيا به وی مجال داده می شد که مطابق ادعای تلويزيونی اش دو ثلث شهروندان را از دم تيغ بکشد و حکومتی را با شرکت حکمتيار هم کيش خود تشکيل و هردو به ريختن خون مردم ادامه دهند ويا جلو آن گرفته می شد؟ آيا برای سرنگونی آن کدام راه ديگری و نيروی ديگری؛ بجز تنظيمهای بنيادگرای ساخت پاکستان و ايران، به حمايت آن دو کشور و سپس اشغال افغانستان توسط امريکا و ناتو، آنگونه که در زمان امين زمزمه های دراين رابطه وجود داشت و بعداً با سرنگونی جامه سپيدان سيه دل به حقيقت پيوست؛ وجود داشت؟ اگر راه و امکانات معقول وعملی ديگری داشته و تصور می گردد ارائه بفرمايند.
پاسخ به اين پرسشها وجدان بيدار، قلب پاک و بينش علمی و تمکين به حقايق مسلم وغير قابل انکار را می طلبد، که فقط شخصيتهای با بصيرت و دارای وجدان بيدار آن را بدون تعصب جواب مستدل و منطقی می دهند و بس. (ادامه دارد)
۲۲ دسمبر ۲۰۱۳
برداشتها :
۱ـ افغانستان در مسير تاريخ ،مؤلف مير غلام محمد غبار جلد دوم ص ۱۷۵ ؛
۲ـ يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی س کشتمند صص ۳۲۳ـ ۳۱۶ ؛
۳ـ همان کتاب ، ج .۱ ، صص ۵۸۰ ـ ۵۷۹ .
۴ـ همان کتاب ج . ۱، صص ۵۹۵ ـ ۵۹۴ .
۵ـ همان کتاب ج. ۱، صص ۶۳۹ ـ ۶۳۸ .
۶ـ برداشتها از نگارشهای تاريخی در سايت سپيده دم ـ تحت عنوان "رخدادهای تاريخی دو صدۀ اخير را چی نام گذاشت؟