محمد بشیر بغلانی

 

نیم نگاه بگذشته،حال وآیندۀ کشور

تاریخ: جغرافیای کنونی کشورمارا یک پارچه ازسرزمین پهناورودارای تمدن کهن بیان میکند و این خطۀ باستانی را  بنامهای  گوناگون (  ایران باستان،  فلات ، ایران ویج، آریانا و اخیرأ خراسان)  یاد کرده و ازوجود قومهای  پیشین باشندۀ آن با ختریها  در بلخ، در فرا رود (ماورأنهر)ازسغدیها وسایراقوام کهن درآسیای مرکزی وازمهاجرت اقوام آریایی سخن میگوید.

 درگذرزمان طولانی  ازوجود  شهر یاران  پیشدادی، کیانی،هخامنشی وازظهورزرتشت ودین  یکتاپرستی و نشرآن دردوران پادشاهی  کشتاسب که  پا یتخت آن بلخ بوده روایت میکند  واز داریوش اول«...پارسی پسرپارسی، آریایی  ازنژاد آریایی»  ایران وئجه تو ضیحات داده واز هجوم  سکندرمقد ونی و فتوحات اودر اوایل 329  پیش از میلاد  گواهی  میدهد. همچنان از شکوه سلطنت ساسانیها که باهجوم اعراب بادیه نشین سقوط کرد وهستی مردم غارت شده واز دوام سیطرۀ واستبداد،امویهاوعباسیها درکشوری که بخراسان مسمابود، حکایتهای  تلخ مینماید. بعد از سقوط دولت سامانی درقلمروحکمرانی آن نظامهای قبایلی و ملوک الطوایفی بوجود آمد؛ازجمله ازالپتگین افسردولت سامانی، بعد ازآن  ازسبکتگین که باملوکهای  دیگررقیب واقع شده  پیشرویهاوپیروزیهایش توضیح شده است ونیزازخلف اومحمودکه بعدازتهاجم وفتوحات گسترده  درقلمروپادشاهی سامانیان ، سلطان محمود لقب وشهرت یافت وازسال«1002 تاسال  1026  پانزده  مراتب به هندوستان لشکرکشید؛مقصدازجنگها تحت شعارغزوات...به هندوستان» تا فتح (سومنات)بوده این کشورکشایی غزنوی بت شکن شهرت یافت وغنایم بسیاربدست آورده است.

 اخیرأ تأریخ از«ویرانی بلخ در617 باهجوم چنگیزیان ودر  771توسط  تیمورلنگ  باخاک یکسان گردیده است..»داستانهای تلخ بیان میکند.

  1 منابع:تاریخ ده هزارساله ایران جلداول ازصفحۀ 119 تاص127تالیف عبدالعظیم رضائی

  2 : افغانستان درمسیر تاریخ تأ لیف میر غلام محمد غبار صفحه 9 و10

  3 : دورنمایی ازفرهنگ ایرانی واثر جهانی آن صفحۀ14 تألیف دکترذبیح اللۀ صفا

  4: قوم های کهن درآسیای مرکزی وفلات ایران تألیف رقیه بهزادی ص94

  5: تاریخ تمدن تالیف ویل دورانت، مشرق زمین گهوارۀتمدن جلداول صفحات 335-412-    -413 -459 -463         

   6 تأریخ قرون وسطی دورۀنوین جلد اول ودوم ص611 تا622 تأ لیف باباجان غفوروف

   7 افغانستان درمسیر تاریخ جلد اول تألیف میرغلام محمد غبار ص104 تا113

       درجغرافیای خراسان،فرارود(ماورا أنهر،)تا مرو،طوس،نیشاپور،هرات باستان، سیستان، بلخ، تخارستان علیا وسفلا و بقیه  سرزمین افغانستان  کنونی شامل بوده است. ودرآن از وجود جنبشهای آزادی خواهی وسرکوب آنها ازجانب اعراب حکایتها غم انگیزاست. با  بوجود  آمدن  دولتهای طاهری، صفاری وسامانی فرمان روایی اعراب به پایان  میرسد.

خراسان  در گذشته عبورگاه تجارت، تهاجمات ولشکرکشیها توأم با خونریزیها، ویرانیهای زیا د ومها جرتها  بوده است ومرزهایش متحول میشده است.بعدازسقوط دولت سامانی اقوام  وقبایل  گوناگون دیگر که برخی آنها درقطعات نظامی سامانی وظیفه داربودند؛برسرقدرت آمدند.بگونۀ خان خانی پراکنده حکومت کرده اند.

        1منابع: افغانستان درپنج قرن اخیرتالیف میرمحمد صدیق فرهنگ ص 18 چنین بیان میکند «رودکی در،دربار آل سامان می زیست وشهربخارا پایتخت آن دولت درماوراءنهربود، خود راشاعر خراسان نامیده است.»

      2: درهمین ص 18«عنصری بلخی ملک الشعرای سلطان محمودغزنوی، سلطان مذکور که پایتختش غزنه درشرق فلات ایران واقع بود با عناوین خدایگان خراسان وخسروشرق یاد نموده است...»

       3: جغرافیای  تأریخی آفغانستان،؛ تالیف میرغلام محمد غبار « ازص 1 تا 22  دربارۀ خراسان،تحولات درآن ونامهای پیشین آن از قول مؤرخین  توضیحا ت داده  وسلاطین درانی را پادشا هان خراسان یاد کرده است...»

      4:تاریخ سیاسی واجتماعی خراسان درزمان حکومت عباسیان نوشتۀ التون ل دنیل ص12.

       درزمان پادشاهی نادرافشار،احمدخان ازقبیلۀ سدوزایی که زادگاه ومحل بودباش خانواده اش (ملتان)بوده است،با پدر وبرادرش درایام نوجوانی به هرات، قندهار سفرمیکند. سرانجام  درقطعۀ نظامی نادرافشار، افسراستخدام می‌شود وبدرجۀ افسرعالی رتبه ارتقا میکند.بعد ازبقتل  رسیدن نادرافشاردرماه جون 1747م احمدخان باهمه امکانات وقطعۀ نظامی رژیم زیرفرمانش  بسرعت بسوی قندهار حرکت مینماید ود رقندهار دریک جرگه  قبیلوی در بخش کوچک قلمرو اربابش خودرا پادشاه اعلام میکند.درپی آن درهرات، فاریاب، مزار،کندزوبدخشان لشکرکشی نموده غالب میشودوبعدأ (تاپانی پت هندوستان)لشکرکشی وفتوحات مینماید.پایتخت این سلطان قندهاربوده وبه پادشاه خراسان معروف است.  بازماند  گانش بگونۀ میراثی باوصف وجود اختلافات خانوادگی وقبیلوی مدتهابه پادشاهی ادامه دادندودرزمان شاشجاع  آخرین سلسلۀ خانوادۀ سدوزائی، الفنستون نمایندۀ با اقتدارانگلیس کشوررابه افغانستان مسماکردوهمین پادشاه سلطنت رادررقابت به قبیلۀ بارک زایی می‌ بازد وسیطرۀ انگلیسها با پادشاهی قبیله بصورت میراثی و با استبداد خونین وخشن ادامه می یابد.اگرانگیزه ونقش تمام کشورکشاها وفاتحین وامپراتورهای زمانها رامنصفانه برسی ودرنظربگریم همۀ آنها به انسان جفا  کرده اند؛ هیچ  کدام شان نمایندۀ برحق تأریخ انسانیت نبوده ونیستندوامپراتوریهای شان ادامه نیافت،تجزیه ومنقرض شده است.

     منابع: 1  سراج ا لتواریخ ص 9   تألیف فیض محمد کاتب.

             2 تاریخ سیاسی افغانستان تألیف سید مهدی فرخ  صفحات 85 تا89

              3 افغانستان درپنج قرن اخیرتألیف میرمحمد صدیق فرهنگ صفحات 103تا105

              4 افغانان جای فرهنگ ونژاد تألیف مونت استوارت الفنستون ترجمۀ آصف فکرت صفحۀ 105

             5  تاریخ تاجکان تألیف باباجان غفوروف ص 901 و902

        جغرافیای افغانستان پارچۀ ازسرزمین  خراسان است؛ استعمارگران مرزهای  آنرا از چهارطرف خط کشی واقوام باشندۀ آنرا پارچه ساختند.آین کشوردرشمال و شمالغرب به آسیای میانه،درجنوب به هند(پاکستان کنونی)درغرب از طریق ایران به خاورمیانه ودرشرق  به سین کیانگ چین، مرزمشترک دارد ودرمیان مستعمرات شان منطقۀ (حائل)  بوده و تا امضای قرار دادصلح 8 اگست1919 راولپندی سیاست خارجی کشورا انگلیس کنترول میکرد.

        نام گذاری کشوربه افغانستان که هویت یک قوم است؛برهویت سایراقوام باشنده سرپوش گذاشته اند. شاهان وحکام نژاد گرا تنها قوم افغان(= پشتون)را صاحب این سرزمین میدانستند که حق حکمرانی وآقائی دارند. نجیب مایل هروی درکتاب تأریخ وزبان درافغانستان درصفحۀ 19 تا20 چنین مینگارد(...نام افغان نخستین باردرجغرافیای مجهول المؤلف حدود العالم  دیده شده، و درتأریخ  یمینی  نیز ازآنان بعنوان یکی ازارکان جنگی سلسلۀ غزنوی  یاد شده است. ابوریحان بیرونی نیز درکتاب ما للهند  می نویسد که قبا یل افغانی در ناحیۀ  کوهستانی مجاور درۀ سند (یعنی  منطقۀ  جبال  سلیمان) مسکن  داشته اند... نظام  بهره کش انگلیس  که  داشتن افغانستان را به ارتباط داشتن هند وستان ارزنده می‌ دانست در1297 بار دیگر بینش استعمار گرانه ای راکه درمورد شاه شجاع عملی کردند، بخورد امیرعبدالرحمن خان دادند ووی با کوته اندیشی تمام آنراهضم کردوپذیرفت...)قابل تذکرمیداند که ازچهارطرف قسمتهای ازسرزمین با اقوام باشندۀ آن به امضای عبدالرحمن خان ازپیکرشان جداوبه استعمارگران بخشیده شده است.

        اما تنها ادعای «داپشتونستان زموژ»بدون تمایل مردمان آن سوءخط، بهدف الحاق طلبی شوؤنیستی قبیلوی در راستای اهداف  پیشروی اتحاد شوروی  به بحرهند  مطرح  شده است که خصومت  پاکستان رابرانگیخت. درواکنش به ادعای زمام داران افغانستان،  پاکستان بامتحدین غربی خود،  در دوران« جنگ سرد»، مخالفین دولت افغانستان  را حمایت مینمود  وا خیرأ با  پول وجنگ افزاربنام حمایت ازجهاد وبعدأبنام طالبان اکمالات، سوق و اداره نموده ومینماید که  تا حا ل درکشورما سیلاب خون جاری است. خاطرنشان  میگردد  که اگر درما ورای دیورند ویا درهر نقطۀ ازجهان  جنبش آذاد یبخش ملی  بقا یای استعمار بپا خیزد، حمایت  ازآن  جایز، مترقی وانسانیست.

     زعماوروشنفکران این قوم ظاهرأ ازدموکراسی سخن گفتند.اما تاحال نخواستند یا نتوانستند  گذشته را نقادانه بررسی نمایند وبراساس مقدمه ومادۀ دوم اعلامیۀ جهانی حقوق بشر،بصراحت بگویندکه دراین سرزمین همه اقوام وملیتها باشنده شریک وبدون تمایزدارای حق برابر میباشند وبا محکوم کردن تفکربرتری خواهانۀ قبیلوی واستبدادسلاطین وحکام زمانه ها روان اکثریت مردم شدیدأ ناراض راجلب وزمینه سازاعتماد ووحدت ملی می شدند. پس اقوام وملیتهای د یگر حق دارندبگویند که حیات،تمدن،تبار،سرزمین، فرهنگ ومواریث ملی  تأریخی داشتیم  خلاف رغبت و وارده مارا درگذشته استعمارازپیکرمان بزورجدا کرده‌ است و ماهویت  قبلی خو درا  ترک وفراموش نکرده ایم وادعای الحاق طلبی وتجزیه نداریم؛میخواهیم باهمه باشنده گان وطن  برادرانه وبرابر،زندگی دورازهرگونه تعصب وبرتری خواهی داشته باشیم ونباید هویت ملی، فرهنگی وزبانی ما درمیهن مشترک که زندگی مینمایم  درگرو وسایۀ قوم دیگرباشد.    

        از1747 بدین سوقبیله پادشاهی کرده است. دراین  دوران باب نمونه هیچ‌ کس نمیتواند  وجود حاکمیت ملی برابری حقوق اقوام وملیتهای باشنده درزندگی سیاسی،اقتصا دی، اجتماعی وفرهنگی راگواهی دهد. حکام  بخاطر بقای خود، درقدرت با ایجاد  تفرقه  ورویا روی قومی،  ملیتی  ونژادی خصومت  سازی کرده رشد استعداد، پیشرفت انسانی و نقش آفرینی تمدن سازو ملت سازی را مانع شده اند. ویل دورانت درتاریخ  تمدن دربخش درسهای ازتاریخ ص  190 میگوید«... نژاد سازندۀ تمدن نیست،تمدن است که سازندۀ یک ملت است بعبارت دیگر،شرایط  وحوادث جغرافیایی، افتصادی و سیاسی ، فرهنگ می آ فرینند وفرهنگ  گروه انسانی خاصی پدید می آورد....»این حقیت است نگهداری هویت قبیله ونژاد تفکرابتدایی تاریخ است که خلاق وسازندۀ نیست.چنانچه در دونیم قرن  حاکمیت قبیله ازتمدن، ملت سازی و  پیشرفت درجامعه هیچ اثری مشاهده نمیشود. این همه  کاندیدای  ریاست جمهوری  دارای هویت  قبیلوی هستند و درد نیای دموکراسی غرب تربیت دیده وآورده شده اند،اعتقاد ورشدفکریشان به اندازۀ نیست که بتوانندبدرفتاریهاواستبداد گذشته رامنصفانه بنقد بکشندوبا ارا ئه پروگرام سالم وشفاف بجامعه و باوربدموکراسی،تأمین صلح،تساوی حقوق انسان وعدالت اجتماعی را بیان ،دفاع وتمثیل نماید.

       افغانستان کشورکثیرالملیت است. درآن دونیم قرن شاهان ومحافل حاکمه قبیله گراومستبد با تیغ وتازیانه بمردمان دیگرفرمان روا بوده اند؛بخاطردوام فرمان روایی وبقای خود،درقدرت تعصب وتبعیض نژادی رادامن زده  قوم  زحمتکش  خودرا از تمدن و پیشرفت دور نگهد اشته بمثابۀ ابزارفشاروسرکوب علیۀ اقوام دیگراستفادۀ ناجایزکرده اند،درنتیجۀ آن میان اقوام وملیتها اختلاف وناسازگاریهای زیاد بوجود آمده وعامل  باز دارندۀ  پیشرفت وتکامل  اجتماعی  قوم خود ومردمان  دیگر وکشورگردیده اند.

      باید دربارۀ عملکردهای مستبدانۀ خونریزسلاطین ومحا فل حاکمۀ پیشین که تاریخ گواهی میدهد چشم‌ پوشی صورت نگیرد. واکنشها وبحران کنونی به حوادث گذ شته رابطه دارد وبدون  توجه بگذشته نمیتوان حال وآینده ومسیرحرکت رامشخص وروشن یافت، ملیتها واقوام  باشنده را درجهت  پیشرفت وترقی متحد وهم سوساخت. در این جابه  توجه میرسانم  که سخن دربارۀ نقش بد نظام قبیله سالاری واستبداد شاهان،حکام، محافل حاکمه وسران معامله گرقبایل پشتون است؛ به خلق زحمتکش وجفا کشیده پشتون ارتباط ندارد.

       پادشاهان  قبیلوی هرکدام  بعد ازبقدرت رسیدن  بفرمایش حامیان خارجی شان  با انگیزۀ سیاسی قبایل مختلف باشندۀ جنوب ودامنهای کوه سلیمان رابنام ناقیلین دراراضی شمال و شمال غرب کشورانتقال داده با توزیع زمین مردم محل، دائمی ساکن ساختندکه مانع برقراری روابط میان اقوام پار چه شده در جوار مرزهای  استعماری با شند و ازشورشها  وخیزشهای  مردمی  درمحلات جلوگیری نمایند.اگرشورشی بوجود آمد درمقابل باحمایت ازدولت مرکزی با توانائی لازم بپا خیزند.      

        آخرین پادشاه قبیلۀ محمدزائی محمد ظاهرشاه بود که سلطنت رابعدازقتل پدرمکارسوگند شکن مستبد وخوریزش بمیراث گرفت. هاشم خان عمش وظیفۀ صدارت را ازقبل بدوش داشت  با بسیاربیرحمی امورکشوررا اداره میکرد.پادشاه نوجوان درسایۀ عموهایش مصروف عیاشی وخوشگذرانی بود.اما درمساجد بنامش خطبه خوانده میشد و بعد ازکنار زدن ومرگ عموهایش آزادی عمل بیشتریافت. پسرعم وشوهرخواهرش سردارمحمدداود را که آدم  خود بین، عصبی، دیکتا توروقبیله گرابود، صدراعظم تعین کرد ونارضایتی ها افزایش  پیداکرد و کشوردرمنطقه  وجهان  بسیارعقب‌ ماند و درعین حال اختلافات  داخل  خانوادۀ  سلطنتی  برسر تقسیم  قدرت آشکار میشد،مردم به بهبود اوضاع  امید وار نبودند. درچنین دورانی  شاه  ناگزیرشد، سلطنت مطلقه رابه شاهی مشروطه وتفکیک  قوای سه گانۀ دولت، آزادی بیان،عقیده و فعالیت  احزاب سیاسی رادرقانون اساسی د ر لویه جرگۀ سنتی سال1343 تصویب وتوشیح کرد.مطابق قانون سلطنت از حکومت جداشد و خانوادۀ  سلطنتی مورد احترام  تضمین شده  بود؛ اما شخص شاه کماکان در قانون ( مرکزقدرت، غیرمسئول و واجب الاحترام ) برسردولت با قیماند.

     داودخان با این چرخش سخت خشمگین وازقدرت کنارماند. دهسال غوغای دموکرا سی شاه درمحدودۀ پارلمان بازتابهای داشت وبرگذاری تظاهرات خیا بانی گروهای حزبی چپ سیاسی رقیب وحزب راست گرابا بینش قرون وسطی که همه وابسته بخارج بودند،پررنگ نمایش  می یافت؛ سرانجام داود خان با کود تای نظامی در26 سرطان سال 1352 با پشت  گرمی اتحاد شوروی، سلطنت راسقوط داد نظام راجمهوری اعلان کرد ودموکراسی شاه را«قلابی»گفت که درزیربه دورانش نگاه میکنیم.

         نظام جمهوری  داود خان وبیانیۀ «خطاب بمردم» که خط سیاسی  رژیم بود،همسوی با  سیاست شوروی داشت.چنانچه میرمحمدصدیق فرهنگ درصفحۀ  15جلد سوم افغانستان درپنج  قرن اخیرمیگوید«... این بیانیه که ازنگاه اسلوب نگارش ومحتوی بابرنامۀ حزب دموکرا تیک خلق شباهت به هم میرساند....» داود خان،ادعا ی الحاق طلبی ما ورای خط استعماری دیورند  را علیۀ  پاکستان  درزمان  صدارتش مطرح کرد  که نفس ادعا  درراستای  سیاست  پیشروی  شوروی  به جنوب آسیا وبحرهندهدف اصلی بودوتامرزتورخم مانورنظامی انجام داد که اعلام خصومت با  پاکستان بود. برخوردرژیم  با احزاب ای که  پیروخط مسکو نبودند بسیارخشن و واستبدادی بود. اعدام میوندوال ویارانش گویابجرم «تصمیم به کودتا» همچنان گرفتاری  گروه دیگر برهبری جنرال میراحمدشاه گردیزی  وگرفتاری یکعده  فعالین جمعیت  اسلامی  زندانی  شکنجه واعدام  انها، پیگرد جانبداران پیکن( شعله ایها،) بویژه  زندانی ساختن و شکنجه های  بیرحمانۀ رهبران وفعالین  سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان، افزون برآن شورش گروهای مذهبی پنجشیرولغمان،سرکوب شورشگران وبسیاری دستگیرشده ها زندانی و یکعده آنها اعدام شدند.باقیمانده جمیعت اسلامی وسایرگروهای را دیکال  مذهبی  به پاکستان وایران فرارکردند. پاکستان آنهارا به آغوش باز پذیزفت و بحیث ابزار جنگ  دربرا  بر رژیم  استفاده  میکرد.این   مرحله  سرآغازبحران وخونریزی درکشوراست.بعد ازخرابی منا سبات  داو د خان بار هبری  شوروی، رهبران حزب دموکراتیک خلق زندانی شدوکود تأخونین هفت ثوربا حمایت شوروی رژیم داود راسرنگون کرد.

        کودتای هفت ثورحزب دموکراتیک  خلق افغانستان از آغازبا انحصارقدرت وبدرفتاری وکوتاه نظری زیاد، جنگ وشورشهارابرضد خود بیشتر برانگیخت .ده‌ها هزارانسان آگاه وطن که بارژیم کودتا موافق نبودند گرفتار،بدون تحقیق ومحاکمه اعدام ویا زندانی  کرد.  لشکرکشی اتحاد شوروی نابودی حلقۀ خون آشام رژیم راسبب شد وگروهای میانه رو حزب حکم ران را برسرکار آورد که رژیم را بنام«  مرحلۀ نوین انقلاب ملی ودموکراتیک...» اعلام کرد.هرچند دولت جدید عملکردهای نظام سلف خود را نقادانه برسی نموده  با نرمش ودلجوی زیاد با مردم تلاش کرد.اما حضورلشکر شوروی بمثابۀ مهمان ناخوانده واشغالگر با « صدور فَتوا واجرای فریضه جهاد...» روبروشد وبررژیم سایه سنگین گذاشت، جنگ باشدت ادامه یافت خون ریزی زیادویرانی کشورومهاجرت اجباری مردم راسبب گردید.درجنگ فرسایشی ده سا له، شوروی وادار بعقب نشنی شد چندی بعد  فروپاشید،جنگ سرد پایان یافت ورژیم جانبدارش ادامه نیافت.

      مهاجرین درپاکستان وایران تربیت نظامی دیده به«مجاهد» معروف شدند.تسلیحات ودالر فرا وان دررقابت باشوروی برایشان داده میشد، سرانجام به قدرت رسانده شدند.چون توانائی و استعداد، کفایت مدیریت رانداشتند؛ برسرتقسیم قدرت علیه همد یگر تیغ  کشید ند  خون ریختند ویرانکردند،هستی مردم تلف ویاغارت شد، مردم مجبور بمهاجرت شدند و دو لتشان پا نگرفت وحامیان  یرونی  شان و حشت وبی کفایتی  جهادیها را نمایش دادند   و از  طریق  صدراعظم وقت پاکستان مشورۀ داده شد که اردوی تعلیم یافته وبا تجربه کشورمنحل گردد اردوی تنظمی بوجودآید؛ اردومنحل و اکثرجنگ افزارش تلف وبه پاکستان رسید. دراین بازی  پاکستان  نقش اصلی بعهده داشت.بعدا طالبان والقاعده رابرای سرنگونی  جهادیها وصادرکردن  رادیکالیزم  مذهبی درکشورهای مجاوروارد میدان ساختند .درهمین  مرحله  حادثۀ و حشتناک11 سپتا مبر 2001 درامریکا واقع شدوبه  القاعده، نسبت داد شد که درافغانستان  حضور دارد، هم مشرب وحامی آن  طالبان معرفی و به بهانۀ تعقب تروریزم و همکاری فعا ل مجاهدین  درافغا نستان لشکرکشی واشغال ان صورت گرفت،رژیم  طالبان سرنگون  گردید؛ حضور نظامیان خارجی  واکنشهای راسبب شده ودرنتیجۀآن تاحال جنگ وترورادامه  دارد.

با اینکه جنگ سرد قبلأ پایان یافت بود،اما قطب غالب جنگ سرد به بهانۀ تعقب  تروریزم وکاهش نفوذ روسیه درآسیای  مرکزی، مانع پیشرفت چین، افزایش فشار برایران،کنترول بیشترپاکستان وجلب همکاری نیرومندهندوستان دررقابتهای منطقوی؛افغانستان را آشغال کردو رژیم جنگجوی قرون وسطی طالبان راسرنگون ساخت ودرعوض شخصیت بیکفایت قبیله گرا را از طریق  کنفرانس غیرمشروع (بن) با ترفند و تقلب بر  اورنگ سلطانی اسلاف مستبد وبدرفتارش نشاندوازآن پاسداری نمود.درمقابل پاکستان باحمایت ازالقاعده وطالبان شکست خورده اجرای عمل انتحاری وحشتناک وجنگهای چریکی را درکشورما سازمان داد  که بکشور های دیگراثرگذاربوده وجریانهای سلفی، القاعده و دیگر بنیادگراها رابیشتربیدارو فعال وبسیج کرده است که بزودی غلبه برآنها دشواربنظرمیرسد. آمریکا تا حال در راستای  اهدافش  مؤفق نیست. چنین است، پیامد کاربرگذارکنندگان ومشترکین کنفراس غیرمشروع (بن)  

       دوازده سال دوران ریاست جمهوری شاهانۀ کرزی دست نشانده وهردم  خیال، بسیا رپرحادثه وخونین  بوده است. ملیارها دالرکمک های جامعۀ جهانی همه درزد وبندهای پشت پرده درجیب  تیم حاکم ، یاران  وابستگان ونزدیکانشان رفته است. مردم زحمتکش  که جفا  کشیده وقربانی  داده‌ اند؛تاحا ل یک پارچۀ نان خشک از دولت دریافت نکرده  اند. رسانه‌ های دولتی هرروزه ازپیشرفت وانکشاف درهمه عرصه ها برای فریب مردم  سخن پراگنی  دارند.

      بند سوم مادۀ شصت دوم قانون اساسی میگوید«هیچ شخص نمیتواند بیش ازدودوره رئیس جمهورانتخاب گردد.حکم مندرج این ماده درمورد معاونین رئیس جمهورنیزتطبیق می گردد.» بنابرحکم این ماده دورۀ کارکرزی بپایان رسیده است.اما کرزی برای بقای خود بازی  تازه را آغازکرده است.

         سوال این است که کرزی دردوام12 سال دورۀ کارش بکدام دلایل موافقت نامۀ نظامی ومصئونیت قضایی سربازان خارجی پاسداران اصلی خودرا درلویه جرگه ای که مطابق قانون برگذاری آن مشروعیت میداشت،سازماندهی نکرد؟!

       کرزی تلاش دارد، باترفند تازه همزمان  طرح موافقت نامۀ  مورد نظر از« داخل  لویه جرگۀ گویا مشورتی »که خلاف  قانون اساسی وغیرمشروع  برگذار مینماید، برای یک دورۀ   دیگربدلیل وجود بحران و نبود امنیت سرتاسری پیشنهاد تمدید کارش مطرح شود که گویا رأی د هنده گان از ترس  نمیخواهند و نمیتوانند در حوزۀ رأی دیهی بیایند و به کاندید دلخواه  خود آزادانه رأی دهند.  اگرانتخابات  برگذار شود، مخا لفین اقدام  به اخلال  خواهند  نمود  و خون زیاد خواهد ریخت مشروعیت آن مورد پسند جامعه وجهان نخواهدبود.در چنین  حالت  خواهی نخواهی لویه جرگۀ«فرمایشی وانتصابی»بمراد کرزی  تصمیم خواهدگرفت.البته سازمان دهی  طوریست که پیشنهاد  موافقت نامه وپیشنهاد تمدید دورۀ کارکرزی درپیوند یکدیگرهم‌ زمان به تأ یید لویه جرگه برسد، دراین صورت داد و گرفت معامله به دو طرف مساوی انجام  می‌شود یعنی که کرزی چیزی میدهد وچیزی میگیردودراین صورت امریکا درحمایت کرزی مدرک  ومکلفیت جدید پیداخواهد کرد. اگرچنین نشود، امریکادربدل دریافت موافقتنامۀ د لخواه خودباید  برادرکرزی ویا شخص مطلوبش رادرانتخابات ریاست جمهوری جانبداری وحمایت کند.

      به بیان دیگر این موافقت نامه باهربیان ومحتوای به تأیید لویه جرگۀ  مشورتی مورد نظر برسد، درنفس آن ایجاد پایگاه  نظامی دائمی مطرح است.دراین صورت همسایه های افغانستان ( چین، روسیه،هند،ایران، کشورهای آسیای میانه،حتی پاکستان )با حضورنظامی دائمی ایالات متحدۀ آمریکادرمنطقه نظرموافق ندارند،کنشهاوواکنشها میتواند جنگ و خونریزی را  درکشور افزایش داده وطولانی بسازد ومردم بیشترجفا میکشند.    

        بند هشت مادۀ64  قانون اساسی  «اعلان حالت اضطرار را با تأیید شورای ملی» بیان میکندکه ترفند دیگر قابل استفاده درذهن کرزی است،بخاطریکه درآن شورا طرفدارهای تطمیع شده واجیر دارد. افزون برآن میتواند بادا لرهای هنگفت باد آ ورده تعداد، د یگررا بخاطر دوام قدرت هم نظر بسازد.      

      چندی قبل دیده شد که ناسیونالیسم تنگ برخی زعامتها ورهبران جهادی  اپوزیسون دولت وشکل دهی ائتلاف انتخاباتی  گویا بهدف رسیدن به صلح، دموکراسی وبرابری حقوق اقوام و ملیتهارادرحیات سیاسی بازتاب میدادند.سرانجام روشن شداین هنگامهای نمایشی صرفأ  بخاطر کسب قدرت وحفظ سروتهای نامشروع بوده است.باید افزودآنهایکه رسیدن به دموکراسی شفاف وحل عادلانۀ«مسئلۀملی»وعدالت اجتماعی را داعیه داری میکنند؛ باید توانایی فکری وفرهنگ   دموکراسی انسان محور داشته  باشند، بخصوص  درفساد وجنگ خونریزی آلوده نباشند، چنین  اندیشه واوصاف درهمه زعامتهای فعال کنونی مطرح وجودندارد. .ازآغاز کار این  بازیگران برخی درکنفرانس «بن»وعدۀ درپشت پردۀ حضورداشتند،کرزی مستخدم رابرسرقدرت آوردند همه شاگرد یک دبستان هستند.کنون فروپاشی ائتلاف  وسازش با شوؤنیزم  قبیله میتواند باچنان سابقه ارتباط داشته باشد.مزید برآن برخی کشورهای همسایه ومنطقه در افغانستان منافع دارندو بخاطرمنافع خودمداخله میکنند وشاید در فروپاشی ائتلا ف اثرگذارباشند.

       دراین نبشته ازواژۀ استبداد، دیکتا توری  ودموکراسی  یاد شده است.حالا برهر کدام آن جدا گانه نظر می افگنیم. 

       یک --- واژۀ استبداد را میتوان خود کامگی وخود رأی پنداشت که دردولت هیچ قانون و قرارداد اجتماعی وجود نداشته باشد.چنانچه درهمه نظامهای شاهی مطلقه وقبیله سالاری کشور استبداد معمول بوده ارادۀ شخص سلطان ویا دولت  بحیث قانون تطبیق  میگر دیده است. باب نمونه میتوان از دوران سلطنت عبدالرحمن خان، نادرخان،  حکومت هاشم خان نامبرد.تعویض سلطنتها خواه میراثی، یا با نزاع  ورقابت آغازوانجام شده باشد، تا اخیر بازهم استبدادی  بوده است. با بوجود آمدن قانون درجامعه که زمینه‌ای اجرای داشته باشد زوال استبداد است.

        دو---  نظام دیکتاتوری باحمایت طبقات حاکمه استوار میباشد و قانون جامعه ناشی ازارادۀ طبقات با لا ویا بوسیلۀ  نمایند گان شان  طوری بوجودمی آید که  حافظ منافع شان باشد.

مردم زحمتکش جامعه پناگاه قانونی، مصئونیت ونقش تأثیر گذار ندارند. چزیکه مشابهت  نظام استبدادی را ازدیکتاتوری متمایزمیسازدوجود قانون است. شخص دیکتا توریکه دررأس قدرت دولت قرار دارد، تابع وپایبند قانون نمیباشد.مثلآ کرزی خان عنقریب لویه جرگه  برگذارمیکند. قانون اساسی ای را که  خودش  توشیح کرده است  درمادۀ  یکصدو دهم  آن   چنین  صراحت وجود دارد.«لویه جرگه عالی ترین مظهر ارادۀ مردم افغانستان میباشد.لویه جرگه متشکل از:1  اعضای شورای ملی 2 روسای شوراهای ولایات ووسوالیها. وزرا، رئیس  واعضای ستره  محکمه  ولوی  ثارنوال  میتوانند د ر جلسات لویه  جرگه  بدون حق رأی اشتراک ورزند.»

      کنون پایان دورۀ کارکرزی است،انتخابات شوراهای ولایات،ولسوالیهابابرگذاری انتخابات  ریاست جمهوری صورت میگیرد که روسای انتخابی آن‌ها درلویه جرگه اشتراک کنند.پس دایر ساختن چنین « لویه جرگه مشورتی» که درقانون پیش‌بینی نشده است، نامشروع و تصامیم  آن خلاف قانون اساسی میباشد.زیرپاگذ اشتن قانون،دیکتاتوری مشابه با نظام استبدادی است.کشور های که خودرا باورمند به دموکراسی میگویند، باکدام  اصول وپرنسیب تصامیم چنین جرگه را درمورد امضای موافقت نامها و قرارداد ها مشروع می پذیرند.؟؟!..

        هدف ازاین جرگه تأیید« دوام حضورنیروهای نظامی خارجی ودریافت سند، مصئونیت قضائی سربازان آنها باشد»این سؤال مطرح است که افغانستان کشورمستقل و دارای  حاکمیت ملی  مشروع و قلمرو قانونی هست یانه،؟؟  اگرجواب مثبت است،پس شخص ویا اشخاصی که درقلمروقانون نافذ کشورافغانستان مرتکیب عمل مجرمانه  میشود؛ باید مطابق  قانون درهمین کشورمورد تعقب عدلی قراربگیرند وزیانی که ازناحیۀ ارتکاب  جرم به جامعه  رسانده است، باعکس العمل قانون جامعه جبران شده میتواند.خارج ازقلمرو قانون نافذ،مجازات مجرم منطق حقوقی ندارد. سؤال دیگراین است که بعدازسپتامبر 2001  نیروهای نظامی موردنظربراساس فیصلۀ کدام جرگه ،میثاق وقرارد مردم افغانستان تاحال که دوازده سال میگذرد داخل کشورشده بودند؟؟  اگرچنین سندی  قبل از داخل شدن  نظامیان خارجی  درمیان نباشد؛ میتوان  کرزی را «سمبول اشغال» گفت.انتخابات،قانون سازی وجود تیم حاکم ونهادهای دولتی،استقلال، حاکمیت ملی مستقل، شفا فیت ومشروعیت رژیم رابرنمی تابد.

 سوم--- دموکراسی چیست؟ دموکراسی ایدئولوژی نیست وبا هیچ ایدئولوژی درتعارض نمیباشد ودرآن جولانگاه آزادی بیان وعقیده باز وافراد جامعه مصئون است .دموکراسی واقعی شفاف ترین طرزپیشرفتۀ سازمان دهی اجتماعی ومدیریت سیاسی است که بابرنا مهای سیاسی گوناگون سازگاری دارد.دموکراسی پارلمانی بربنیاد سه اصل تجلی پیدامیکند.اول رأی مساوی  وآزادمردم درانتخاب نماینده گان دلخواه شان. دوم تشکل احزاب ، اجتماعات،ائتلافها وپلورالیسم.

      سوم اصل عدم حکومت ایدئولوژیک است.درنظام دموکراسی سالم،اگرکشورکثیرالملیت باشد، همه ملیتها واقوام باید درحیات سیاسی  حق مساوی وهویت خاص خود را داشته باشند ودولت  وظیفه دارد  که ازهویت  آنها دفاع کند. این اصول درمورد حقوق بشر دراعلامیۀ سال 1992 مجمع عمومی سازمان  ملل درمورد اقلیتها بتصویب رسیده است. رژیم کرزی  با چنین اصول  پایبندی نشان نداده است. دموکراسی ،د فاع ازحقوق بشر و نظام ریاستی که کرزی ازخارج با خود آورده است، هرروزه آنرا با خون مردم  فقیرکشور آبیاری مینماید. 

      دربارۀانتخابات ریاست جمهوری.شرط اصلی انتخابات شفاف بوجوداستقلال کامل کشور، حاکمیت ملی،پذیرش دموکراسی واقعی با تضمین تساوی حقوق انسان باشندۀ وطن دریک نظام سکولار بستگی دارد.همه میدانند که کرزی دست نشانده،قانون اساسی جعل وانحصارقدرت در دست شخص بی‌کفایت ونژادگربوده و دموکراسی  وارداتی ناقیص الخلقه وبحران زا ثابت شده است.کاندیدا ای که پابمیدان گذاشته‌اندهویت قبیلوی دارند،همه درخارج باکرزی دریک دبستان  آموزش دیده اند، هیچ کدام فرهنگ  لازم  که دراثر تجربۀ طولانی درداخل میهن  شکل گرفته باشدوتوانایی مدیریت راندارند،ازآنها انتظاربهبوداوضاع واجرای دموکراسی سالم بیجا است. 

       

دربارۀ روشنفکران    

       دروسط قرن بیست قشر روشن‌ فکر قابل توجه درکشوربوجود آمده بود.باتأسف درجامعِۀ عقب نگهداشته شده وسنتی این قشردروابستگیهای قومی، سمتی، زبانی، مذاهب مختلف وترند بازیهای گوناگون خارجی دچارگردیدودرتعارض باهم واردمیدان سیاست شدندو«سیاست تفرقه اندازوحکومت کن»دراین فرایندتأثیراتی داشت.بنا براین روشنفکران نتوانستندبخاطرحفظ منافع   وطن ومردم فقیر،درکناریکد یگربا شند وبرای پیشرفت جامعه زمینۀ تمدن سازی و ملت سازی فراهم نمایند.هرچند، برخی ازاین گروهای باهم نا سازگارچپ وراست یکی پی د یگر باحمایت «اتقطاب جهانی»بقدرت رسیدند ودراثرتشدید اختلافات ورویا روی میان گروهی سقوط کردند ولی نقش پای همه دولتها مستعجل باحامیان خارجی شان پرخون ویرانگربوده سبب مهاجرت وتباهی مردم شده‌ اند و تا حال  نتوانسته اند  دریک صف  برای نجات  وطن ومردم، نواندیشی و بازبینی پویا ومؤثر نشان دهند و مثل گذ شته با اختلاف و انگیزۀ جا طلبی ادامه میدهند  از تحولات  واندیشۀ زمان تأثیرنپذیرفته اند.هرگروه چنین میپندارندکه  بتنهای  حقیقت را میداند و دیگران از حقیقت بی خبرند ویا دسترسی  ندارند. جنگ، بیعدالتی، قانون شکنی، تبعیض،نقض  حقوق بشر ادامه دارد، فردای وطن وسرنویشت مردم تاریک است.

 

  راه علاج

  1  بند سوم مقدمه اعلامیۀ جهانی حقوق چنین صراحت دارد«...ازآنجاکه اساسأ حقوق انسانی را باید بااجرای قانون حمایت کرد،تا بشربعنوان آخرین علاج به قیام برضد ظلم وفشار مجبور نگردد...» برپایۀ  این اعلامیۀ جهانی، کنون دوام ظلم ، فشارو نقض حقوق بشرمشهودومردم مجبوراست وقیام شان میتواند برای رفع ظلم وفشاروایجاد حاکمیت ملی لازم وجایزباشد.

   2      جنگ، ترورخون باریکه اطفال معصوم،زنان بی‌گناه وبسا انساهای غیرنظامی را از دوام زندگی محروم ساخته است،بی امنیتی،ترویج گستردۀ فسا د،زرع،تولید مواد مخدروقاچاق آن بخارج وبسا انسان بی شمار وطن معتاد به آن، غصب ملکیتهای  دولت و فقرکشندۀ مردم   ودها هزار اطفا لیکه  پدر وما دران شان بی‌ گناه قربانی  حوادث شده‌ اند و همچنان  زنان بیوه ومادران وپدر ان پیرسا ل که درماتم غزیزان شان میسوزندوهیچ سرپرست ونان آورندارند وجودهزاران معیوب جنگ ومحتاج درکشورکه کس بداد آن‌ها نمیرسد،نقض حقوق بشربشماریم وافزون برآن حضورنظانظامیان خارجی وعدم موافقت کشورهای همسایه ومداخلۀ آن‌هارا در نظربگریم برای پایان این همه ماجراهای غم انگیزچارۀ دیگروجودندارد،باید سازمان ملل متحد افغانستان را«کشوربیطرف»اعلام کندوکشورهای همسایه بیطرفی راتضمین ورعایت نمایندو قوای پاسدارصلح ملل متحدموقتأ تابوجود آمدن حکومت ملی دموکرات وقانون اساسی هماهنگ  با اعلامیۀ جهانی حقوق بشربر اوضاع نظارت مستقیم نماید. در این  صورت  ترور، بحران و ماجرا جویان قرون وسطی مهارمیشود، پیامد آن اعادۀ امنیت میباشد .

                                                                                  16 نوامبر 20013 

 

 


بالا
 
بازگشت