پروفیسور شرعی جوزجانی
پروفیسور قرانبیکوف
نویسنده: پروفیسور دکتر احمد جان قران بیکوف
عضو هئیت علمی و مدیر بخش زبان و ادبیات ایران
و افغانستان در انستتوی دولتی شرق شناسی تاشکند،
ویراستار: پروفیسور شرعی جوزجانی
نـمـاد زیـبـایـی در شـعـر رودکـی
به حسن صوت چو بلبل مقید نظمم
به جرم حسن چو یوسف اسیر زندانی
(رودکی)
درباره ی زاد و بوم ابو عبدالله جعفر محمد رودکی و شرح حال زندگی و تالیفات او اطلاعات کما بیش موجود است و شعردوستان از آن خبر دارند. یک چیزی که قابل تامل و تعجب است آن است که یک شخصی که در یک روستای دور دست حوالی سمرقند در محل دور از تمدن و آموزش و پرورش به دنیا آمده است و آن هم به قول محمد عوفی "کور مادرزاد" چطور توانسته است یک شاعر برجسته گردد و اشعار او طی بیش از یک هزار و یک صد سال ورد زبان شعرا و ادب دوستان عالم گردد.
محمد عوفی در اثر «لباب الالباب» خود خبر می دهد که «از مادر نابینا آمده اما چنان ذکی و فهیم بود که در هشت سالگی قران را تمامت حفظ و قرائت بیاموخت». ولی تحقیقات اخیر تربت او نشان داد که رودکی نابینای مادرزاد نبوده بلکه در اخیر عمر بنابر حوادث زندگی به چشمش میل کشیده بودند.
استاد رودکی کورمادرزاد بوده یا نبوده فعلا این مهم نیست مهم آن است که او سخنور مادرزاد بوده و انگیزه ی اصلی که او را به یک شاعر توانای زمان خود مبدل ساخت، همانا ذکاوت، خاطره، ذوق و شوق فطری نسبت به زیبایی بود. از اشعار باقی مانده معلوم و هویدا است که او واله و شیفته ی حسن و جمال انسان و زیبایی طبیعت بوده و عشق غریزی به زیبایی رودکی را به درجات شاعر نامور رسانده است و اشعار او الگوی مهارت برای شعرای واپسین بوده است و همه ی شعرای بعدی او را استاد غزل می دانستند و استادی او در شعرنویسی مسلم بود. یکی از شاعران بزرگ در یک غزل خود می گوید:
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
حافظ او را سرآمد شعرای غزلسرا می دانست چون قبل از رودکی زیبایی انسان و طبعیت را عالیتر از او هیچ یک از شعرا وصف نکرده بود و نسیم خوش بوی غزلیات او سرمشق شاعران عصرهای بعدی بود.
احساس زیبایی درهرفرد انسان کمابیش موجود است. زیرا هرگاه به زیبایی برخورد می کند چه انسان زیبا باشد و یا زیبایی طبیعت و حیوانات، خود نااگاه در دلش یک احساس خوشی و انبساط پدید می آید.
پیشینیان انگیزه ی غریزی زیبایی را از چند نگاه تعریف داده اند. نظر عام به زیبایی در فرهنگ فارسی محمد معین چنین تشریح می شود: «حالت و کیفیت زیبا عبارت است از نظم و هماهنگی که همراه عظمت و پاکی در شئی وجود دارد و عقل و تخیل و تمایلات عالی انسان را تحریک کند و لذت و انبساط پدید آورد و آن امری است نسبی 1".
البته در شرح این فرهنگ تمام جنبه های زیبایی احتوا نشده است. ادبا، اندیشمندان واهل تصوف نظرت خاصی در مورد زیبایی داشته اند.
در ادبیات فارسی نظر عام زیبایی انسان چنین تعبیر می شود.
«چهل صفت باید در خوبرو باشد تا قابل اهل نظر و بصیرت شود محبوب و معشوق گردد:
اول آنکه چهار چیز آن خرد و کوچک باشد: دو پستان، دو گوش و دو دست و دو پا.
دوم: چهار عضو او باید کلان و بزرگ باشد. سرین یعنی دو کفل و ساق و ساعد.
سوم: چهار عضو او مدور باشد. سر و روی و کف دست و زنخ.
چهارم: چهار چیز از آن باید بلند باشد: قد و انگشتان دست و ابرو و ساعد.
پنجم: چهار چیز آن دراز باشد: قدم و ناخن و ساق و موی.
ششم: باریک بودن چهار چیز از حسن است: ابروی و موی و انگشت و لب.
هفتم: چهار سوراخ او باید تنگ باشد: بینی و گوش و دهن و فرج.
هشتم: چهار چیز او سرخ باشد: دو گونه و لب و سر انگشتان و زبان.
نهم: چهار چیز او سفید باشد: دندان و بدن و سفیده ی چشم و ناخن[i]»
افلاطون از فیلسوفان یونان زیبایی را چنین تعریف می کند: «روح انسان در عالم مجردات قبل از ورود به دنیا، حقیقت زیبایی و حسن مطلق یعنی خیر را بدون پرده و حجاب دیده است. پس در این دنیا چون حسن ظاهری و نسبی و مجازی را می بیند، از آن زیبایی مطلق که سابقا درک نموده یاد می کند، غم هجران به او دست می دهد و هوای عشق را بر می دارد، فریفته ی جمال می شود و مانند مرغی که در قفس است می خواهد به سوی او پرواز کند. عواطف و عالم محبت همه همان شوق لقای حق است. اما عشق جسمانی مانند حسن صوری مجازی است و عشق حقیقی سودایی است که به سر حکیم می زند. و همچنان که عشق مجازی سبب خروج از عقیمی و مولد فرزند و مایه ی بقای نوع است عشق حقیقی هم روح و عقل را از عقیمی رهایی داده مایه ی ادراک اشراقی و در یافتن زندگی جاودانی یعنی نیل به معرفت جمال حقیقت و خیر مطلق و حیات روحانی است. و انسان به کمال علم وقتی می رسد که به حق واصل و به مشاهده جمال او نایل شودو اتحاد عالم و معلوم و عاقل و معقول حاصل گردد[ii]»
افلاطون حسن و جمال را مایه ی کمال انسان می داند. در این مورد نظرات شهاب الدین سهروردی هنوز قابل توجه است: «بدان که از جمله نام های حسن یکی جمال است و یکی کمال. و در خبر آورده اند که «ان الله تعالی جمیلٌ یُحِبُ الجمالَ» و هرچه موجودند از روحانی و جسمانی طالب کمالند؛ و هیچ کس نبینی که او را به جمال میلی نباشد. پس چون نیک اندیشه کنی همه طالب حسن اند و در آن می کوشند که خود را به حسن رسانند. و به حسن که مطلوب همه است دشوار می توان رسید[iii]»
صرف نظر از نگاه های علمی و فلسفی و تصوفی همه در یک چیز مصممند که زیبایی مایه ی کمال است و همه می کوشند به کمال زیبایی برسند. چون از روز ازل انسان شیفته و واله ی زیبایی بوده است و همان تمایل به زیبایی همیشه موجب تکامل انسان و سایر موجودات بوده است.
استاد رودکی نیز عشق فطری به زیبایی داشت و این یک استعداد خداداد است و همان شعور بالخاصه فردی مایه ی شاعری او گردیده است. شاید همان زیبایی انسان و زیبایی طبیعت را بعد از وی هزاران کس دیده و با انکه احساس ژرف زیبایی هم داشته و تمام وجودش به جنبش آمده و این زیبایی را در اشعار خود نیز سروده است، ولی هیچ کس نتوانسته زیبایی را بیشتر و بهتر از رودکی ترنم کند.
اوصاف زیبایی رخسار انسان در شعر رودکی
رخسار زیبا و قد و قامت موزون خوشگلان قبل از رودکی هم مورد وصف شعرای زیادقرار داشت. این اشعار شاید تا زمان ما باقی نمانده و یا آن کمال و جاذبه شعر رودکی را نداشته است که مردم آن را در طی قرن ها حفظ کند. در اشعار رودکی زیبایی چهره ی انسان بایست از اوصاف زیر برخوردار باشد:
١روی انسان باید تابناک باشد تا عاشقان لذت ببرند:
چو عارض برفروزی می بسوزد
چو من پروانه برگردت هزاران
2 - روی زیبا توانایی لیلة القدر دارد یعنی هرگونه طلب عاشق مستجاب می گردد.
شب عشاق لیلة القدر است
چون تو بیرون کنی رخ از جلبیب
٣- سرخی روی زیبا از خورشید هم سرخ تر است و اگر زیبا چهره از رُخش حجاب بردارد خود خورشید از خجالت آن که آن زیبایی را ندارد خود را در حجاب پنهان می کند.
به حجاب اندرون شود خورشید
گر تو برداری از دو لاله حجیب
٤- گاهی روی زیبا لعلگون می باشد.
پیشم آمد بامداد آن دلبر از راه شکوخ
با دو رخ از شرم لعل و با دو چشم از سحر شوخ
٥- روی زیبا دلیل قاطع بر سروری انسان در کائنات است.
ای روی تو چو روز دلیل مَوحِّدان
وی موی تو چنان چو شب ملحد از لحد
ای من مُقدم از همه عشاق چون تویی
مر حُسن را مُقدم چون از کلام قد
باید گفت که در نزد انسان هیچ مخلوقی زیباتر از آدم وجود ندارد. چون انسان خود را فرمانروای مطلق تمام مخلوقات و نباتات و جمادات می پندارد و الگوی زیبایی عالم می داند. درست است که در این دنیا همه چیز به جای خود قشنگ است ولی این قشنگی را کی ارزیابی می کند؟ بدیهی است که انسان! پس معیار زیبایی را هم انسان تعیین می نماید.
٦- زیبایی چهره انسان چو ماه سفید و گرد و تابان باشد:
من و آن جعد موی غالیه بو
من و آن ماه روی حور نژاد
٧- زیبایی روی او روز افزون است و این زیبایی حتی کافران را به ایمان می آورد .
مومنان را زلف شبرنگش سوی کفران کشد
کافران را روی روز افزون او ایمان دهد
٨- روی زیبا مثل ابریشم روشن و لطیف باشد.
شد آن زمانه که رویش بسان دیبا بود
شد آن زمانه که مویش بسان قطران بود.
نبیذ روشن و دیدار خوب و روی لطیف
اگر گران بد زی من همیشه ارزان بود
۹- رخ زیبا بایست مثل گل سرخ خوشگل و خوشبو باشد:
بر رخش زلف عاشق است چو من
لاجرم همچو منش نیست قرار
من و زلفین او نگو نساریم
او چرا بر گل است و من بر خار؟
ای از گل رنگ بربوده و بو
رنگ از پی رخ ربوده بو از پی مو
گل رنگ شود چو روی سویی همه جو
مشکین گردد چو مو فشانی همه کو
۱۰- زیبایی رخ مثل گل شگوفان است:
اگر گل آرد بار آن رخان او نشگفت
هر آیینه چو همه می خورد گل آرد بار
۱۱- روی زیبا طلعت چو خورشید داشته باشد:
طلعت تابنده تر ز طلعت خورشید
نعمت پاینده تر ز جودی و ثهلان
۱۲- گردی رخساره اش یکی از لوازم زیبایی است:
روزگار از چشم بد او ر نگه دارد که هست
گرد رخسارش به خط جادوی آمد فسون
۱۳- روی زیبا مثل در شاهوار نور تراوش می نماید:
فغان من همه زان زلف تابدار سیاه
که گاه پرده لالاست گاه مِعجر ماه
در این بیت رخ زیبا به در لولو تشبیه شده است.
۱۴- چهره ی زیبا رازدار می باشد:
چشمم ز غمت بهر عقیقی که بسفت
بر چهر هزار گل ز رازم بشکفت.
۱۵- زیبایی روی انسان مثل دریای بی کران است:
رویت دریای حسن و لعلت مرجان
۱۶- حتی زیباترین بت هم به پای زیبایی روی زنده نمی رسد:
بت اگرچه لطیف دارد نقش
نزد رخساره تو هست خراش
۱۷- روی زیبا چون برگ لاله تازه و تر و سبزرنگ است:
چون برگ لاله بوده ام و اکنون
چون سیب پژمرده بر آونگم
۱۸- رنگ روی زیبا همزمان سرخ و سفید و پوست آن زردفام می باشد:
به سرو ماند گر سر و لاله دار بود
به مورد ماند گر مورد روید از نسرین
۱۹-روی زیبا مثل ماه چهارده شبه ماه پیکر می باشد مگر در آن دو گل سرخ را نقش کرده اند:
ماه تمام است روی دلبرک من
وز دو گل سرخ اندر و پرگاله
شاعر بارها روی زیبا را به ماه تشبیه می دهد:
سرو است آن یا بالا؟ ماه است آن یا روی؟
زلف است آن یا چوگان؟ خال است آن یا گوی
روی هر یک چون دو هفته گرد ماه
جامه شان غفه سموری شان کلاه
از نگاه رودکی زیباچهر باید چو ماه گرد و سفید و چو خورشید تابناک و مثل گل و لاله سرخ و مثل ابریشم لطیف و مثل دریا عمیق و بیکران و مثل در شاهوار لالای لولو و رازدار باشد. آدم زیباچهر توانایی لیلة القدر دارد و کافران را به ایمان می آورد و برهان قاطع به سروری انسان در جهان حکمفرمایی او بر تمام مخلوقات و نباتات و جمادات می باشد. زیبایی روی نماد کمال انسان است حتی زیباترین بت که صورخیال نقاش می باشد همپای زیبایی چهره نمی باشد.
زلف یکی از نماد های زیبایی در اشعار رودکی
در اشعار رودکی یکی از نمادهای زیبایی انسان زلف اوست. زیبایی زلف آدم در نزد رودکی به وصف زیر است:
۱- زلف انسان بوی خوش دارد:
به بوسه نقش کنم برگ یا سمین تو را
گرفت خواهم زلفین عنبرین تو را
موی زیبا باید سیاه باشد:
ای روی تو چو روز دلیل موحدان
وی موی تو چنان چو شب ملحد از لحد
موی زیبا باید پیچیده باشد:
من و آن جعد موی غالیه بوی
من و آن ماه روی حورنژاد
زلف قشنگ مانند چوگان کج باشد
عنبیرن چوگان و سیمین کوی او هر ساعتی
جان و تن را گردش گوی و خم چوگان دهد
زلف زیبا مانند دامنه «جیم» حلقه ای باشد:
زلف تو را جیم که کرد آنکه او
خال تو را نقطه آن جیم کرد
۶- زلف زیبا مثل کمند دراز باشد:
پس چرا بسته اویم همه عمر
اگر آن زلف دو تا نیست کمند
۷- زلف زیبا بایست جابک باشد:
همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود
همیشه گوشم زی مردم سخندان بود
۸- زلف زیبا مثل سنبل آویزان باشد:
به غنچه تو شکر خنده نشئه باده
به سنبل تو در گوش مهره افعی
زلف زیبا تاب دار باشد:
زلفت دیدم سر از چمان پیچیده
وندر گل سرخ ارغوان پیچیده
زلف زیبا مثل زنجیر بافته شده می باشد:
جوان چون بدید آن نگاریده روی
بسان دو زنجیر مر غول موی
بدین ترتیب زلف زیبا در نزد رودکی باید سیاه و مجعد و خشوبو و دراز و مثل زنجیر بافته شده باشد.
اوصاف چشم در شعر رودکی
در اشعار رودکی چشم زیبا با اوصاف گوناگون آمده است:
چشم زیبا باید سحرانگیز باشد:
پیشم آمد بامداد آن دلبر از راه شکوخ
با دو رخ از شرم لعل و با دو چشم از سحر شوخ
سیاهی چشم یکی از نماد زیبایی آن است:
فخر رهی بدان دوسیه چشمکان توست
کامد پدید زیرنفاب از بر دو خد (گونه)
شاد زی با سیاه چشمان شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد
چشمان زیبا به نرگس شباهت دارد:
جان و دل کردم اسیر دلبری کو خلق را
دل به دو نرگس رباید جان به دو مرجان دهد
چشمان زیبا مثل چشم بیمار نیمه بسته باشد:
به زلف کج لیکن به قد و قامت راست
به تن درست و لیکن به چشمکان بیمار
چشم زیبا باید مثل چشم مست خواب آلود باشد:
خلخیان خواهی و جماش چشم
گرد سرین خواهی و بارک میان
چشم زیبا با جادو می باشد:
ببرده نرگس تو آب جادوی بابل
گشاده غنچه تو باب معجز موسی
گاهی چشم زیبا مثل توفان در غضب و خشمگین می باشد:
رویت دریای حسن و لعلت مرجان
زلفت عنبر صدف دهن در دندان
ابرو کشتی و چین پیشانی موج
گرداب بلا غبغب و چشمت توفان
چشم زیبارویان باید از نگاه رودکی سیاه و خواب آلود و با سحر و جادو باشد.
اوصاف لبان و دهن و ابروان و دندان و خال و زنخدان و قد و قامت زیبارویان در اشعار رودکی
اشعار با اوصاف لبان و دهن و ... در آثار رودکی مانند رخ و زلف و چشمان زیاد نیست و در یک دو بیت به چشم می خورد ولی برای تصور نگاه شاعر بر زیبایی آن چیزها کافی است.
زنخدان زیبارویان باید به سیب شباهت داشته باشد:
اگر از مشک خال دارد سیب
وان زنخدان به سیب ماند راست
گردی زنخدان گاهی به گوی سیمین تشبیه می شود:
عنبرین چوگان و سیمین گوی او هر ساعتی جان و تن را گردش گوی و خم چوگان دهد
زنخدان زیبارویان مثل خورشید تابان است.
تا زنخدانش ندیدم خور ندیدم سرنگون
ابروی زیبارویان به کمان می ماند و مژه هایش به تیر شباهت دارد:
روان ز دیده افلاکیان شود جیحون
نصال تیرت اگر قبضه کمان لیسد
لب زیبارویان مانند شکر شیرین است.
به سخن لب زهم چو بگشایی
همه روی زمین شکر گیرد
لب زیبارویان مثل لعل سرخ است:
به یکی جان نتوان کرد سوال
کز لب لعل تو یک بوس به چند؟
دادمش دو بوسه به کجا بر لب تر
لب بد؟ نه، چه بد؟ عقیق، چون بود؟ چو شکر
دندان زیبارویان مثل نقره ی سفید و مثل در نورافشان می باشد:
مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود
نبود دندان لابل چراغ تابان بود
سپید سیم رده بود در و مرجان بود
ستاره سحری بود و قطره باران بود
از هجر مه رخ تو ای مایه ی جان
پر در کردند چون دهان تو جهان
رویت دریای حسن و لعلت مرجان
زلفت عنبر، صدف دهن در دندان
زیبارویان نارپستان می باشند:
همی خرید و همی سخت بی شمار درم
به شهر هر که یکی ترک نارپستان بود
زیبارویان سرین گرد و میان باریک می باشند:
خلخیان خواهی و جماش چشم
گرد سرین خواهی و بارک میان
میانکش نازکک چو شانه مو
گویی از یک دگر گسستستی
دهن زیبارویان مثل غنچه ی تنگ می باشد:
به غنچه تو شکر خنده نشئه باده
به سنبل تو در گوش مهره افعی
قد بالای زیبارویان به سرو می ماند:
سرو بودیم چندگاه بلند
کوژ گشتیم و چون درونه شدیم
به سرو ماند گر سو و لاله داد بود
به مورد ماند گر مورد روید از نسرین
سرو است آن بالا؟ ماه است آن یا روی
زلف است آن یا چوگان؟ خال است آن یا گوی
نمای طبیعی در اشعار رودکی
استاد رودکی از مناظر طبیعت و از مشاهده هر موجود جاندار به شوق می آید و آن را مثل یک معجزه کس ندیده و نشنیده می سراید.
او از دیدن یک مرغ عادی مثل هدهد که هزاران شاعر دیده اند و وقعی نگذاشتند به وجد و شعف می آید و آن را چنین وصف می نماید:
پوپک دیدم به حوالی سرخس
با نگک بر برده به ابر اندرا
چادرکی دیدم رنگین برو
رنگ بسی گونه بر آن چادرا
شاید هم بعد از این شعر رودکی هدهد به یکی از مرغان دانا و رهنمای شعرای اهل عرفان مبدل گشته باشد ولی رودکی از صدا و پر و بال رنگین او به مثابه ی یک معجزه ی طبعیت وصف می کرد.
نمای بهار و زیبایی طبیعت بارها مورد ستایش شاعر بزرگ شده بود:
آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب
با صد هزار نزهت و آرایش عجیب
شاید که مرد پیر بدین گه شود جوان
گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب
رودکی در وصف زیبایی داد سخن داد و اوصاف زیبایی را در نظم به کمال رسانید و در اثر این تلاش های پیگیر خود به کمال مهارت شاعری رسید و نام خود را سر زبانها جاودانی ساخت.