شهلا لطيفی

 

 

پرده ی آزرم

زمستان سردی را محکم گرفته 
سوداء هستیش را غم گرفته
ز رمز همنشینی با سپیدی
ز رنگهای بهاری زعم گرفته 
نبیند جز بلورین قطعهء یخ

که نقش سِر دل آرم گرفته 
تا چشمش چلچراغ اشعه شب
ناهید را پرده ی آزرم گرفته 
گلاب را ز آسیب مست سردی
به رخسارش حریری شرم گرفته
محبت با سکوتش باغچه ها را 
در عمق منزلت ز رحم گرفته
زمستان رنگ و تصویر بهار را
در آغوش با امیدی، نرم گرفته
 

 

 

+++++++++++++++++++++

 

شکوه از صداقت

از صداقت شکوه دارم 

دیریست که بهایش را در پیچ و خم دردهای هستی دنیا از دست داده است
با بیباکی روح گمشده اش ز کوله باری غربت و پُر از قصور دنیا

از صداقت شکوه دارم 
که چگونه
حیله درشتی روزگار را در قعر روانش به میزبانی نشسته
صادقان را محکوم به خموشی زبان کند 
و دروغ گویان را جسور ز برای
درندگی وحشی شان در سرزمین نور.

از صداقت شکوه دارم
که روشن میدرخشد
اما دیگر قلبی راگرم نمیکند
اشعه اش
شعله اجاق زیر خاکستر را ماند
که هنوز هم زنده است اما بیمار
بیمار
ز دردهای خانمانسوز 
اهل شعور
و روزگار

 

 

 

 ++++++++++++++++++++++

 

لبخند مروت

زمستان هیاهو دارد از پشت قله بلندی هوای سرد 
قلبش آبگین است

چو سپیدیی امواج چشم یک دوست ی به انتظار
دستانش خشک و لرزان اند
ز تمنای آغوش بهار
و آهش که چه سرد است و مدهوش
ز برای نور آفاق و قرار
و دل سرد زمستان، زخمیست
چو قلب مادری در رنج و غم 
ز برای گرمی آن حس فرزند عزیزش در میان سردی سخت و قهار
اما
هر چه است، در گذر است 
صلح و هوای بهار در میان سردیی این روزگار
با لبخند مروت
نرم به شکفتن است

 

+++++++++++++++++++++++++++++++

 

از برای من


عشق ی مییطلبم
در لابلای احساس زنده ام
تا آب صداقت را در رگهای سردم جریان دهد 
سلولهای آمیخته با درد را آبکش با قطرات مهری نوین
و زلال هستی را در نبض من
غلیان دهد

عشق ی میطلبم
تا رنگ اعتماد را در اوراق وجودم بپاشد با تازگی ها
با آن قرمزش، لبانم را رنگ دهد با شوق خنده ها
با آن سبزش، آرزویم را جان بخشد به رخ دشواریها
یاد های پار را از حلقه ی ندامت بیزدآید بآن رنگ خورشید فردا
و سیاهی رنگ گیسوانم را شادابتر کند
با یک جلایش یکرنگی مهر وابسته بمن
از عشق و از احساس راستینش برای من
و صرف 
از برای من

 

 +++++++++++++++++++++++++++++++++

 

:پاسخی بیک نامه عاشقانه

 با تو غروب آفتاب را در دریای کاراییب، جزایر نخل و نارگیل خواهیم دید. برایت ماهی تازه از دریا آورم. پرتقال رسیده از درخت در سبدی بتو هدیه کنم. گل سرخی به سیاه گیسویت گذارم. از لبانت شراب عشق بنوشم در بوسه ای طولانی بر لبان تو. تنت در آغوش گرمم به تماشای غروب آفتاب در ساحل هوس و شوق روی زانویم نشیند

و من ماهی را بوسه زنم تا در انگشتانم بخزد برای آبتنی روح نازکش. پرتقال و نارگیل را از دستت خوشه کرده تا دانه های رسیده اش را در میان دستان خوش شیپ تو با حلاوت هدیه کنم تا تو مزه اش کنی با هوای معطر تازه ها. و زآن گل سرخ, بوسه ی قرمز می رُبایم تا با عطر خوش تنی من نصیب آن لبان تو شود با شرارت بوسه ها. و ساحل را بستایم با گسترده گی ضمیرش از برای عیش من و تو با چنان غروب سرکش از پشت قله های دور که ما را بوسه میزند تا رسیدن شفق بیکرانه ها

 شهلا لطیفی

 

 


بالا
 
بازگشت