پرتو نادری
سی و چهار سال است که احمد ظاهر آن سلطان هفت اورنگ آواز را ندیده ایم
نوحه یی و اشکی در سوگ او
پرتو نادری
سایۀ سبز صدا
نکیسای سفر کرده ای من!
ترانۀ برگشتت را چه زمانی خواهی سرود
که گوشهای من
با ابتذال روزگار عادت نمی کنند
می دانم وقتی دژخیمان حادثه
بلورستان آوازت را گلو بریدند
دیگر هیچ زهره یی
در شام غریبانۀ من چنگی ننواخت
و « بانگ گردشهای چرخ»
در حافظۀ آسمان خشکید
و فرشتهگان لب از ترانههای عشق فرو بستند
و قطره، قطره، قطره
ستاره وار روی گور تو ریختند
این گونه شتاب آلود با کدام کاروان عشق سفر کردی
ومن چگونه بخوانم
سرود خونآلود زخم هایت را
« ای ساربان
آهسته ران کارام جانم می رود»
جوانمرد غریب من!
سکۀ داودی آوازت را
در بازار چه سکوت سنگینی
به حراج گذاشته اند
که پرندهگان عاشق در هوای دانۀ سبز صدایت
منقار درجگر غم فروبرده اند
و در آشیانۀ بی صدایی خویش
خواب همصدایی ات را بیدار مانده اند
آوازت را دوست دارم
به گرمی آواز «علی سینا»
که چنان ترنم ناشناخته ترین دریایی
در خندۀ شامگاهی دروازه
تمام ذهن خاک آلود کوچه را پر می کرد:
سلام پدر!!!
سلام پدر!!!
و من گم می شدم در صدای او
چنان که گم می شوم در صدای تو
گویی «علی سینا»ی من در سایۀ سبز صدای تو خوابیده است
میزان 1391 خورشیدی
شهر کابل