پرتو نادری
با دختران شهر ابریشم
این روزها دو کتاب تازه از شاعر و نویسندۀ عزیز منیراحمد بارش، به دستم رسید. نخستین « هلاکوهای سرگردان » نام دارد. گزینۀ شعرهای اوست. شاید هم نخستین گزینۀ شعرهای او. دست کم من پیش از این گزینۀ شعری دیگری از او ندیده ام.
کتاب دوم زیر نام « دختران شهر ابریشم » به نشر رسیده، کاری است پژوهشتی اندرباب بانو شاعران بدخشان. در این کتاب، بیست و دو تن از بانو شاعران بدخشان مانند: سرو بانو، سیده مخفی، آصفه صبا، کریمه شبرنگ، نیلوفر ظهوری، فرخنازخالد، نازی شریفی، خجسته الهام، محبوبه فضلی، انوشه عارف، جلیله سلیمی، صدیقه عجزی زاده، نادیه نایل، کتایون احمدی، فریده فانوس، آمنه سحرهمایون، فروهر فانوس، زهره تجلی، فریده بدخش، خجسته تمنا، سیماضمنی و رنگیلا سحر موزون، به گونۀ فشرده معرفی شده اند. منییر احمد بارش کوشیده است تا خوانندهگان خود را با چگونهگی شعر این شاعران آشنا سازد و تنها به بیان زندهگینامۀ کوتاه آنان بسنده نکند. چنین است که گاه گاهی به تحلیل و ابراز نظر در پیوند به شعر این بانو شاعران نیز می پردازد.
تا جایی که من می پندارم « دختران شهر ابریشم» نخستین کتاب نشر شده است که در آن به گرد آوری و معرفی شعر بانوشاعران بدخشان پرداخته شده است؛ با این حال من می اندیشم که هنوز این جا شماری از بانو شاعران بدخشانی از قلم بازمانده اند. دست کم همین لحظه می توانم از« نگین بدخش» یاد کنم که در یکی دو سال اخیر با نشر شعر هایش در سایت های فارسی دری و در صفحۀ خودش در فیس بوک، به یک چهرۀ آشنا بدل شده است.
دختران شهر ابریشم با « سرو بانو » آغاز می شود که پیشتر از مخفی بدخشی می زیسته و گو یا از خاموشی او 148 سال می گذرد. ظاهراً او از راغ بدخشان بوده است. من باری جایی نوشته بودم که ظاهراً شعر زنان در بدخشان با سیده مخفی آغاز می شود؛ با این حال می توان باور داشت که پیش از مخفی شاعر زنانی شاید در گم نامی در بدخشان خاموش شده اند و صدای آن ها را کسی نشنیده است. « سرو بانو » در این کتاب مرا بیشتر به این اندیشه باورمند ساخت؛ اما وقتی به شعر او رسیدم تردیدی برایم دست داد. من شک دارم که این شعر از او باشد، سالهاست که این شعر این گونه در ذهن زندهگی می کند:
شاهها ادبی کن فلک بدخو را
کو چشم رسانیید رخ نیکو را
گر گوی خطا رفت به چوگانش زن
ور اسب خطا کر به من بخش او را
من در پیوند به این شعر روایتی نیز در ذهن دارم، که روزی سلطانی به چوگان زنی رفته بود، شاید هم سلطانی بود از دودۀ غزنویان و یا هم از سلاجقه. گویند درهنگام چوگان زنی اسب سلطان به زمین خورد و رخسارۀ سلطان خراش برداشت. شاعر شتابان خود را به سلطان رساند، احترامی برجای کرد و جهت آرامش خاطر او فی البداهه این شعر را سرود. گویند سلطان تا شعر را شنید او را ملال از خاطر برخاست. مصراع چهارم این شعر معنای دوگونه دارد. یکی این که شاعر از سلطان می خواهد تا اسب را ببخشد یعنی از گناهش بگذرد، درعین زمان از سلطان می خواهد که این اسب را برای او ببخشد، سلطان نیز چنین می کند و اسب را به شاعر می بخشد. من فکر نمی کنم که این شعر از « سروبانو» باشد!
من در یک مرور بر کتاب دختران شهر ابریشم دریافتم که بیشترینه بانو شاعران بدخشان هنوز در همان سوی دیوار های بلند عروض با الهۀ شعر دیدار می کنند و بدون ازچند تن، دیگران هنوز به زبان ، بیان حس و نگرشش تازه و نو دست نیافته اند. شاید یکی از دلایل آن این باشد که هنوز بانو شاعران بدخشان بیشترینه در انزوا می سرایند، در خاموشی در تنهایی شاید هنوز در پشت دیکدانچه ها؛ و همچنان از جریان شعر معاصر کشور و حوزۀ فارسی دری به دور به سر می برند. در جهت دیگر شعر شماری از این بانوان عزیز از دشواری های زبانی، سکته های وزنی و موضوعات تکرای رنج می برد. امید آنها بتوانند با تمرین و کوشش بیشتر بر چنین مشکلاتی پیروز آیند که از یک نقطه نظر همه چیز را در شعر زبان تعین می کند! آن که به زبان در شعر اهیمت نمی دهد، هیچگاهی شاعر قابل توجهی نخواهد شد، شعر در یک تعریف، هنری است کلامی. پس آن جا که کلام می لنگد این هنر نیز می لنگد!
و اما در پیوند به گزینۀ شعری منیر احمد بارش، « هلاکو های سرگردان » که نام زیبا و انگیزندهیی دارد، در فرصت دیگر چیزی خواهم گفت!
قوس 1392
شهر کابل