دستګیر نایل
نگاهی به کتاب
سایه_روشن
این روزها، کتابی زیر عنوان « سایه روشن» از جناب یاسین بیدار را بدست آوردم.یاسین بیدار، از روشنفکران چپ و از فعالان سیاسی نستوه ، مبارز آگاه و بیدار دل مربوط به جریان چپ حزب دموکراتیک خلق افغا نستان است واز حدود چهل سال بدینسو،درعرصهء سیاست وفرهنگ کار میکند.یاسین بیدار،آگاه درمسایل سیاسی وفعال جامعهء مدنی بوده وتا کنون کتاب ها ومقالات بیشماری ازایشان در نشریه های داخلی و خارجی به چاپ ونشر رسیده است. کتاب « سایه روشن » بیدار که درسال 1390 خورشیدی اقبال چاپ یافته در 312 صحیفه و شامل 30 مقاله است.با قطع و صحافت زیبا.این مقالات، پیرامون دلیل فروپاشی اتحاد شوروی سابق ،سرشت و سرنوشت حزب دموکراتیک خلق افغا نستان، نگاهی به جنبش چپ افغانستان وضرورت نوسازی فکری، طرحی پیرامون مصالحهء ملی، ترجمه ها و قضایای مربوط به منطقه وافغانستان، پیشنهاد ها، طرحها وراه های حل قضیه و بیرون رفت از بحران عمومی کشور و بسیار مسایل دیگر.
جناب سید حمید الله روغ، در پیشگفتار کتاب راجع به آگاهی سیاسی،دیدگاههای منتقدانه وشجاعت سیاسی بیدار مینویسد: « یاسین بیدار در حالی که این شجاعت سیاسی را داشته است که نه خود را؛ و نه آرمان های چپ را به لیلام نگذاشته است،با اینحال،این شهامت روشنفکرانه را داشته است که از« چپ دیروز» فراتر برود واولین نمونه های ایدیولوژی زدایی در نگارش سیاسی را بدست بدهد.......» و دچار شدن روشنفکر افغانستان به عالم غربت از وطن را چنین نتیجه می گیرد:« ..ساختار فکری روشنفکری افغانستان وخاصتا انتر نا سیونالیسم های کذایی، بدین انجامید که روشنفکر افغانستان از سطح « غربت از وطن» به سطح « غربت از فکر وطن» بلغزد.
نویسنده ء کتاب در آغازین سخنان خود از پریشان روزگاری، افتراق وانقطاب های روشنفکران می نویسد: « ....امروز یک اکثریت ما هنوز در زندان انقطاب و اختلا فات دیروز، محبوس اند و روابط امروز شان را در قالب اختلافات دیروز بیان میکنند.وبدین ترتیب،بذر نفرت میپاشند...دیروزِ مان درد ناک وخونین بود باقی ماندن در زندان دیروز از آن، درد ناک تر است...» و بعد ادامه می دهد:« ..صلح و ثبات به افغا نستان بر نخواهد گشت ،افغانستان آباد نخواهد شد؛ وحدت ملی ما اعاده نخواهد شد تا مگر ما گذشتء خود را با دقت مورد انتقاد قرار نه دهیم وحقایق را کما حقهُ بیان نکنیم وبین دیروز و امروز،خط فاصل نه کشیم.انتقال تجارب به آینده گان فارغ از حُب و بغض،دَین وطنپرستانهء همه ماست.ما در واقع به یک رنسانس،یعنی نهضت بیداری،یعنی تولد مجدد، یعنی رنسانس بدون نقد، تحقق یافته نمی تواند...»
تابو سازی،شخصیت پرستی ومقدس انگاری رهبران، یکی از مشغله های دیروز وامروز روشنفکران و چپ دیروز وامروز کشورما است.با وصف درگذشت کم وبیش ازسی سالِ رهبران حزب دموکراتیک خلق هنوز هم حلقات وافرادی هستند که حفیظ الله امین را شخص دانشمند، فیلسوف وشخصیت ملی که گویا قربانی توطیه روس ها شده ،می شناسند.ببرک کارمل،رهبر همان حزبی است که پیشاهنگ طبقهء کارگر و جنبش چپ دموکراتیک بود؛ هر روز صبح که صفحهء فیسبوک وبرخی سایت ها را بازمیکنیم،شعار هاو عکس های بزرگی از دوکتور نجیب الله به چشم مان ظاهر میشود که به او، لقب قهرمان ملی و شهید راهِ مصالحهء ملی داده میشود.مگر میشود با این تابو سازیها وعاشق سینه چاک بودن به این یا ان رهبر،راه توافق وآشتی ملی را جستجوکرد؟این عاشق سینه چاک بودن بخاطر رهبران است که هر روز« سر ها بریده بینی، بی جرم و بی جنایت!» ، انشعاب ها صورت میگیرد و انقطاب ها پدید می اید.و جزیره های خشک وبایر از حزب ساخته شده است.
این تقدس انگاری های ما به همان داعیه داران دینی و متولیان مذهبی و پیروان امام زمان میماند که مثلن در ناروی یا دنمارک کاریکاتور پیامبر اسلام نشر میشود، در گوشه ء از امریکا قران ،سوزانیده می شود،عرب سعودی مرکز اسلام و مصر سکولار و امارات عربی غرب زده ساکت اند، اما در افغانستان و پاکستان که گویا تیکه داران دین واسلام اینها باشند، بیرق دفاع از دین و قران بلند میشود و با براه انداختن تظاهرات خشونت آمیز،دهها جوان وپیر بیگناه کشته میشوند.
در آغاز دهه ء نود میلادی 21 دسامبر 1991 اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، فرو پاشید و از جمله یازده جمهوری سوسیالیستی،اعلان استقلال کردند.و از بدنهء شوروی جدا شدند.این در واقع یک تحول شگرف و بیسابقه در این سرزمین وسیع و امپراطوری بزرگ جهان بود.صاحبنظران و کارشناسان سیاسی، نظام سوسیالیستی منجمله علل این فرو پاشی و سقوط دراماتیک کشور شورا ها را به ظن خود، مورد بررسی و نقد ها قرار دادند.
در کتاب « سایه روشن» نیز علل سقوط نظام ،از جمله (حل مساله ملی ) را مورد توجه و نقد قرار داده می نویسد:«کنگرهء شانزدهم حزب کمونیست، نگرانی مردم در باره بروز یکنوع « شونیزم روسیهء بزرگ» در رابطه با سیاست ملی را مردود شمرد و رد کرد.و« انتر ناسیو نالیزم » را در برابر آن برجسته ساخت....علاوه بران جهت جلوگیری از ظهور جنبش های استقلال طلبانه دراین جمهوری ها،سعی بعمل امد تا انعده از چهره ها و رُجلی را در رهبری احزاب و دولت ها پیش بکشند که هرگز به چهره های بر جستهء ملی مبدل نه شوند،ان ها را قبلا در مکاتب وانستیتوت های روسی تربیت نموده وخصایل ملی شانرا زدوده وبه اصطلاح « انترنا سیوانالیست» می ساختند.
نکتهء دیگر قابل توجه،مسخ فرهنگ ،زبان،عقاید مذهبی وانهدام مراکز فرهنگی مردمان این جمهوری هاست. خلاصه برخورد با مسالهء ملی و حل ان ، نه برمبنای توجه به آزادی ها و فراهم اوری زمینه رشد فرهنگ ، اقتصاد جمهوری ها وملیتهای ساکن در اتحاد شوروی، بلکه برعکس برمبنای سرکوب و وابستگی صد درصد انها صورت میگرفت»(صص 9_10 ) بحث جدی دیگر درحلقات روشنفکری ما بویژه نیروهای چپ که تفکر آن ازاتحاد شوروی وقت و چین مایه میگرفت،افسانهء اضمحلال امپریالیزم بود.رهبران این جمهوری ها و حلقات حاکم بر نظام، امریکا را «ببر کاغذی» عنوان میکردند.وبقول نویسنده ء کتاب، حتا همزیستی مسالمت آمیز را سیاست کفر آمیز تلقی می نمودند.جناب بیدار این مساله را هم مورد بررسی و کنگاش قرار داده مینویسد:« ..تجربه نشانداد که سیستم سرمایه داری نه تنها مضمحل نگردید، بلکه در همین فاصلهء زمانی که اتحاد شوروی داشت در رکود اقتصادی و اجتماعی عمیق تر فرو میرفت،غرب،انقلاب عظیم تکنولوژی (الکترونیک) را پشتِ سر گذشتاند.عصر تکنالوژی عالی وعصر روابط متقابلا جدید علم وتولید، اشکال جدید تامین زنده گی انسان ها، گذار نمود....» (ص 11 )
یاسین بیدار، همانگونه که گفته امد، از فعالان سیاسی به اصطلاح دهن بسته ومُهر سکوت بر لب زده نیست، بلکه در هرگونه شرایط و اوضاع واحوالی صدایش را بلند کرده و طرح ها و پیشنهاد های خود را به رهبری حزب ودولت انتقال داده است.برای دومین کنگرهء حزب که در سال 1369 دایر میگردید،این طرح ها را نوشته است که حزب باید از هرنوع افراط گرایی بپرهیزد.«.....ما باید به این پرسش پاسخ ارایه نماییم که ما، کی هستیم و چه می خواهیم؟ در این رابطه اولین مساله ایکه در برابر حزب مطرح است، اینست که حزب دیگر« پیشاهنگ» این یا ان طبقهء خاص نمیتواند باشد. قبل از همه ساختار اجتماعی _اقتصادی کشور ما طوری بوده که تا حال مرزبندی های روشن طبقاتی اصلا وجود ندارد.در طول 25 سال مبارزه خود، حزب در واقع درعدم موجودیت طبقهء کارگر،خود را پیشوا و پیشآهنگ ان معرفی نموده است.انچه امروز توقع است اینست که حزب، با شکستن محدودهء طبقاتی ، باید خود را به مرکزِ بسیج تمام نیروهای صلح خواه، ترقی پسند وتحول طلب و خواهان زیست متمدن جامعه مبدل نماید ......ازجمله مسایل حایزاهمیت در زنده گی حزبی، یکی هم برخورد با مساله ملی ویا تدوین وتطبیق سیاست ملی حزب است.....بی احتیاطی با مسالهء ملی ودر پیش گرفتن سیاست نا دقیق وجانبدارانه نسبت به یک ملیت، حزب را از دیگر ملیت ها تجرید ودر انزوا قرار خواهد داد.....» (صص 90 _93 )
در بارهء کنگرهء دوم حزب که بسیار دیر هنگام در سال 1369 دایر شد،نیز دید نقادانه دارد ومی نویسد:« وقتی حزب در حالت اپوزیسیون قرار داشت،گفته میشد که گویا شرایط اماده نیست وحزب،در حالت نیمه مخفی قرار دارد. اما وقتی حزب بقدرت رسید، دیگر هیچ استدلالی وجود نداشت که چرا باید کنگره های نوبتی حزب دایر نگردد. اما صرف بخاطر بیم از وارد امدن تعییر در رهبری حزب از برهم خوردن ترکیب جناحی سبب شد که هرگز کنگره دایر نگردد. وقتی کنگرهء دوم دایر گردید، حزب عملا به شاخه ها و فرکسیون ها تقسیم شده بود........کسی به آراء اعضای حزب مراجعه ننمود. به همین سبب کنگره بجای انکه به وحدت و استحکام حزب کمک کند، بیشتر به ازهم پاشیده گی آن کمک کرد.» (صص 135 _136 )
رهبران حزب، خود را فعال مایشاء میدانستند.به همین دلیل،به تابو ها تبدیل شده بودند.شکستاندن این تابو ها برای صفوف خیلی دشوار مینمود.این میراثی بود که از احزاب کمونیست شوروی و اقمار ان بما بمیراث مانده بود. یاسین بیدار این مساله را هم در کتاب « سایه روشن» مورد کنگاش قرار داده و می نویسد :« شاید بد ترین الگو که دیگر احزاب نیز از ان پیروی کردند، حزب کمونیست اتحاد شوروی بوده باشد.....استالین در مدت 31 سالیکه حکمروایی نمود،برای استحکام پایه های قدرتش بیش از پنج ملیون روس از جمله روشنفکران و نخبه های روس را سر به نیست کرد.در کوبا فیدل کاسترو ،بیش از پنجاه سال است که بقدرت تکیه زده و از قرار معلوم، برادرش قایم مقام او شناخته شده است.نیکولای چایسیسکو در رومانیا و اریش هونیکر در المان، از نمونه های برجسته ی انهاست.»(صص 132 _133 ) اما سرنوشت رهبران حزب دموکراتیک خلق به گونه ء دیگری رقم خورد و رهبری حزبی و دولتی با کودتا ها تغییر کرد.یاسین بیدار در مقالهء « نگاهِ تازه به جریان چپ افغانی و ضرورت نو سازی. فکری آن»، طرح ها و پیشنهادهای جالبی برای نجات از بحران کنونی دارد.او مینویسد:« آنچه میتواند برای نجات افغانستان ممد واقع شود، خلق کردن یک رنسانس ملی،یک نهضت انقلابی فکری است. یعنی یک جوشش نیرومند ملی که تمام ملیت ها واقوام کشور را در بر بگیرد. در غیر ان، بیم ان می رود که حتا افغانستانی باقی نخواهد ماند. مساله برسر دمیدن روح تازه درکالبد سرد شدهء مردم افغانستان واوردن ریفورم درطرز دید وتفکر مردم بخصوص روشنفکران است.....» ( صص 167 _168 )
در فرهنگ سیاسی ما طی این سالهای بحران افرین، بیشتر سازش ها صورت گرفته است؛ تا توافق ملی.گذشته از رابطهء شهروندان با دولت، رابطهء شهر وندان با یکد یگر نیز برای دموکراسی و آوردن صلح بسیار مهم است شهروندان از طریق توافق ملی، منافع خود را با یکد یگر پیوند می دهند. سازش ملی ممکن است در شرایط بسیار بحرانی مانند جنگ با یک دولت خارجی بطور موء قت حاصل شود.مثلن در دوران حضور نیروهای شوروی در افغا نستان،تمام مردم به دور چند شعار از جمله دفاع از وطن و اسلام، با هم سازش کردند.اما توافق ملی تحقق نیافت و هر قوم وگروه، به محور حلقه ها وتبار خود جمع شدند وتنش ها کما کان پس از پیروزی(انقلاب اسلامی) نیز ادامه یافت.و حقوق شهر وندان در این سازش ملی، رعایت نگردید.اساس رسیدن به صلح و دموکراسی،در کشوری مانند افغانستان، توافق ملی است.توافق ملی به معنای فراموش کردن تفاوت ها واختلافات نیست، بلکه شرکت هویت های مختلف (قومی، جنسی ، طبقاتی ...)در هویت سیاسی واحد است.
نویسنده کتاب در ادامه همین مقاله و مصالحه ملی ،ترس یا ضرورت؟ به این مسایل هم تماس گرفته است. و توافق را یک امر مهم در سیاست مصالحه ملی و رسیدن به صلح و تحقق دموکراسی میداند. و تاکید می کند که « مقابله با بنیاد گرایی (چپ و راست ) بخصوص راست افراطی از موضع مارکسیزم، تلاش بیحاصل است...قوی ترین وموثر ترین وسیله ایکه میتوان دراین زمینه مورد استفاده قرار داد،« سیکولاریزم» است.هدف، نفی دین ویا مقابله با ان نیست؛بلکه هدف، تخصصی ساختن دولت است.دولت را باید تکنوکرات وپیرو قوانین مدنی ساخت.» (ص 169 ) و می افزاید که بخاطر کشانیدن چند جنایتکار به میز محاکمه، نباید خون هزاران بیگناه دیگر را ریختاند.و کشوری را به نابودی کشانید.مثال ازصدام حسین دکتاتور عراق و میلاشویچ در یوگوسلاویا را میدهد.من با این مثالها موافق نیستم.اگر امریکا ومتحدینش با جنگ سالاران شکست خورده وطالبان فراری سازش ومعامله نمیکردند و در پروسه ء عدالت انتقالی این سیاست را عملی می نمودند، زیاد مشکل آفرین هم نبود.مخالفان دولت باهمه جرم و جنایت از زندان ها آزاد کرده میشوند اماچون قدرتمند شده اند واز جانب خود امریکا ومتحدینش حمایت میشوند، وارد پروسه صلح واشتی نمیگردند، چگونه میشود از تجربه عراق یا مثل ان در افغانستان استفاده کرد؟
در مقالهء دیگر، تشکیل جبهه ء ملی را گامی بسوی وحدت ملی پنداشته اند.این یک نظر خوشبینانه وآرمانی است.ایکاتش همه مسایل وبحران ها با ارمانگرایی حل میشد.در کمپاین های شورای ملی و انتخابات در پیشرو، ما دیدیم که هرکدام این سازمان ها ورهبرانِ احزاب و جبهه ها، با سازش ها وارد معامله شده با گروه های نا متجانس ودشمن هم پیوسته و خط جبهه متحد را رها کردند.نماینده ی حزب اسلامی و محقق با دوکتور عبدالله رفتند وجنرال دوستم با اشرف غنی، به گلیم معامله نشسته اند. نتیجه اینها چی میشود؟ جمعیت اسلامی و حزب وحدت واسماعیل خان وجنرال دوستم که اعضای همان جبهه بودند،امروز در کجا قرار دارند؟ تا رسیدن به وحدت ملی که هنوز فاصله های زیادی وجود دارد ونمیتوان به ان، با این ساده گی قضاوت کرد.
قلم جناب یاسین بیدار را نویسا تر میخواهیم چشم انتظار چاپ اثار ارزشمند دیگر ایشان هم هستیم.
دسامبر 2013 _ لندن