مهرالدین مشید

 

گسست های فرهنگی در سطح ملی  زمینه ساز عمیق تر ساختن فرهنگ های محلی

 

بحش جهارم

روسیه برای مقابله با استراتیژی امریکا در بحیرۀ کسپین تطبیقات نظامی را موازی با تشدید فعالیت های سیاسی به راه انداخت  . نگرانی های ایران و چین در رابطه به پیشروی امریکا در این منطقه برای روسیه دلگرم کننده بود ؛ اما ضعف موقف بین المللی ایران و دوری چین از این ساحه و بی علاقگی ویجنگ برای تشدید و برهم زدن بیش از حد روابطش با واشنگتن امکانات مسکو را برای تدوین وترتیب یک راه و رسم واحد در مقابل سیاست های استراتیژیک  امریکا در این ساحه کمرنگ و ضعیف گردانید

در شروع سال 2008 استخبارات امریکا روسیه را بصورت رسمی منیع تهدید خارجی برای این کشور اعلام نمود و رییس استخبارات ملی امریکا (1)که در نشست سالانۀ کمیتۀ امور استخباراتی مشرانو جرگه کانگرس امریکا که در رابطه به امنیت ملی کشور دایر گردیده بود ، نکات ذیل را به سمع حاضرین رسانید  : "تلاش های مذبوحانۀ روسیه به خاطر تحت کنترول قرار دادن ، انساد و حتی م حا ظرۀ  محاصرۀ ترانزیت مواد سوخت از ناحیۀ کسپیین به سوی غرب ارزوی اختیار عام و تام بالای دهلیز انتقال ذخایر طبیعی شرق  ، بنیۀ اصلی قوت  و نفوذ این کشور را در زمینۀ انرژی ثابت میسازد . بعید نیست که در آینده های قریب دیوار بحیرۀ کسپین به مثابۀ دیوار برلین در نقطۀ مهم استراتیژیک    جهای به گونۀ حایلی میان امریکا و کشورهای روسیه ، چین ، آسیای مرکزی و اروپا بازی بزرگ دیگر سیاسی و اقتصادی را در زیر چتر رسیدن به منابع سرشار طبیعی بحیرۀ کسپین در پی داشته باشد .

امریکا روسیه را مانعی بازدارنده یی در برابر این برنامۀ بلند پروازانۀ خود میداند . از همین رو بود که در شروع سال 2008 استخبارات امریکا روسیه را بصورت رسمی منیع تهدید خارجی برای این کشور اعلام نمود و رییس استخبارات ملی امریکا که در نشست سالانۀ کمیتۀ "امور استخباراتی مشرانو جرگه کانگرس امریکا که در رابطه به امنیت ملی کشور دایر گردیده بود ، نکاتی ذیل را به سمع حاضرین رسانید . : "تلاش های مذبوحانۀ روسیه به خاطر تحت کنترول قرار دادن ، انسداد و حتی محاصرۀ ترانزیت مواد سوخت ازناحیۀ کسپیین به سوی غرب آرزوی دیرینۀ امریکا بوده و دراختیار داشتن عام و تام  دهلیز انتقال ذخایر طبیعی شرق – غرب ، بنیۀ اصلی قوت  و نفوذ این کشور را در زمینۀ انرژی ثابت میسازد .  از همین رو است که نورلان اسماعیل اف (2) یک تحلیل گر مسایل سیاسی قرغزستان می گوید : جنگ افغانستان مقدمۀ تشکیل "آسیای مرکزی بزرگ "  است . وی با اشاره به حوادث اخیر در جنوب قرغزستان گفت که در پشت حادثۀ نامبرده  دست امریکا بود . امریکا این عمل را بخاطر رقابت هایش با روسیه ، چین و ایران انجام داد .

تلاش های امریکا برای چنین هدفی از سال ها پیش آغاز شده است که با سقوط  رژیم نجیب و به میان آمدن دولت مجاهدین و درگیری آنان و تشدید جنگ داخلی این رویای خود را نا تعبیر یافت و افغانستان را به باد فراموشی گذاشت و به انتظار فرصت تازه نشست تا اینکه با بوجود آوردن طالبان طرح تازه ییرا به راه افگند .  چنانکه  پیش از سقوط کابل به دست طالبان رابین رافایل (3)معاون وزارت خارجۀ امریکا در امور جنوب شرق آسیا و چین در نشستی با احمد شاه مسعود طرحی را بر سر تشکیل یک دولت تحت قیادت ظاهر شاه ارایه داده بود و این طرح از سوی مسعود که یک جناح قوی دولت بود ،  پذیرفته شده بود  . به همین اساس بود که مسعود به تخلیۀ کابل  آغاز کرد و نیرو های خویش را از کابل بیرون نمود؛ اما طالبان به وعدۀ خود وفا نکرده و بعد از سقوط کابل باب تازۀ سیاسی را امریکا گشودند که با حمایت طالبان از اسامه این مناسبات بهم خورد  . اکنون که این بازی خونین هنوز ادامه دارد و امریکا بعد از هر از گاهی سناریوی جدیدی را زیر نام استراتیژی تازه  در افغانستان طرح ریزی مینماید .

در عقب این همه یک چیز خیلی پر رنگتر  جلوه مینماید که همانا معامله ومصالحۀ پشت پردۀ نیرو های استعماری با حلقات و گروههایی در منطقه بوده که بوسیلۀ آنان تمامی حماسه ها و شهکاری های مردم افغانستان را به تاراج برده اند . متجاوزین در هر زمانی که توانایی رزم رویارویی را با مردم ما از دست داده اند . به ترفند روی آورده و به دسیسه سازی ها بر ضد مردم ما پرداخته اند . در طول تاریخ مردم ما در برابر دشمنان خود در نبرو رویاروی برنده بوده اند ؛ اما با وجود فشرده گی ها و مقاومت های استثنایی تاب خنثی کردن و برچیدن توطیۀ دشمنان را نداشته و تمام دستاورد های خود در میدان نبرد را نیز از دست داده اند . این از دست دادن ها تنها منحصر به حوزۀ سیاسی و نظامی نبوده ؛ بلکه انحطاط های دیر پای فرهنگی و مدنی را نیز در پی داشته است . از همین رو بوده که مردم ما در کنار شگوفایی های فرهنگی و مدنی انحطاط های فکری وفرهنگی را نیز ناگزیرانه به تجربه گرفته اند . از یک سو واقع شدن این کشور بر سر راۀ مهاجمان تاریخ و از سویی هم دست و گریبان بودن مردم ما با توطیه های شاخدار مطقه یی و فرا منطقه یی سبب شده است که مردم ما از قافلۀ تمدن جهانی عقب بمانند  .  این عقب مانی گرچه  ریشه در مناسبات استعماری بنا بر قرار داشتن کشور ما در سیطرۀ کشور های استعماری ، نیمه استعماری یا مجاورت استعماری دارد ؛ اما سلحشوری و تسلیم ناپذیری مردم ما در برابر مهاجمان ونیروهای اشغال گر بیشتر سبب عقب مانی های سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی کشور ما گردیده است ؛ زیرا مقاومت و رویارویی دوامدار مردم ما در برابر متجاوزین حتی هر گونه زمینۀ پیشرفت استعماری را هم از ما گرفته است و استعمار فرصت استقرار را در این کشور بدست نیاورده تا حتی برنامۀ استعماری خود را عملی نماید . در این شکی نیست که استعمار با پیاده ساختن برنامه های خود بیشتر به بخش هایی اولویت قایل می شود که  برآورندۀ اهداف استرتیژیکش باشد ؛ اما با این هم در میان این همه ساخت و ساز ها چیزی هم ساخته می شود که خواه ناخواه به نفع مردم ما تمام می شوند . به گونۀ مثال حضور بریتانیا در هند در حدود سه قرن در بسی جهات سبب پیشرفت و توسعۀ این کشور گردید . بریتانیا در این مدت خیلی برنامه های زیربنایی اقتصادی مانند احداث خط ریل ، شاهراهها ، فابریکه های تولیدی و صنعتی را درهند نیم قاره پیاده نمود که در این مدت بیشترین ضرر را در نیم قاره مناطق پشتون نشین متحمل شدند که حتی تا امروز آثار آن به خوبی آشکار است .  پاکستان بعد از جدا شدن از نیم قاره تا کنون هم برنامه های زیر بنایی اقتصادی را در مناطق پشتون ها و بلوچ ها عملی نگردانیده است . این سیاست پاکستان از سیاست های یریتانیا آب می خورد که از فارورد پالیسی انگلیس یعنی "تفرقه بینداز و حکومت کن" آب میخورد ؛ زیرا انگلیس ها دریافته بودند که با ر سیدن مردمان پستون به رفاه و آسایش قدرت رزمنده گی و سلحشوری آنان دوبالاتر شده و زمینه های حکمروایی انگلیس بر آنان کاهش می یابد . از همین رو بریتانیا و اکنون وارث آن پاکستان در خط سرکوب اجتماعی و اقتصادی پشتون ها و بلوچ ها قرار دارد و هر گز فرصت سر بر افراشتن را برای آنان نمیدهد . هر زمانیکه پشتون ها  و بلوچ ها خواسته اند در برابر حاکمان پنجابی دست به نافرمانی بزنند ، حاکمان پنجابی بصورت فوری دست به توطیه زده و با خریدن خان ها  ملک های قبایل آرزو های پشتون ها بلوچ ها را به بازی گرفته اند .  تبدیلی نام " ایالت شمالی صوبه سرحد " به "خیبر پشتونخواه" ادامۀ این گونه توطیه های حاکمان پنجابی در تبانی با خان ها و احزاب مزدور فعال در صوبه سرحد است . حاکمان پنجابی گویا با براورده شدن آرزوی دیرینۀ پشتون های سرحد ، بر آزادی های واقعی سیاسی و اقتصادی آنان افسار بست و با این نام استقلال سیاسی و اقتصادی شان را به عوضی گرفت . حاکمان پنجابی با این طرح مهر سکوت بر لبان سیاست مداران پشتون موافق با اسلام آباد را گذاشت و با اشتعال و دامن زدن جنگ از خیبر ایجنسی تا وزیرستان بساط توسعۀ فرهنگی و مدنی را در این مناطق برچید تا باشد که پشتون ها تا  قرن های دیگر فاقد سواد و آگاهی مانده و چنان دامنگیر بی سوادی و فقر باشند که سالها هم تشخیص دوست و دشمن را از دست داده و همیشه مانند موم در دست استعمار گران پنجابی باشند .  حاکمان پنجابی در این منافع به نحوی  امریکایی ها و بریتانیایی ها را شریک خود میدانند و در هرگامی که بر ضد قبایل برمیدارند ، امریکا و بریتانیا را به یاری خود می خواهند .  بمباردمان های طیارههای بدون پیلوت امریکایی زیر نام مبارزه با تروریستان ریشه در اهداف استراتیژیکی دارد که منافع امریکا و بریتانیا را با منافع حاکمان پنجابی را بهم گره میزند . حاکمان پنجابی با برافراشتن علم دین ملا ها  و مولانا های سرحد مانند مولانا فضل الرحمان ، مولانا نورانی ، مولانا بجلی گر و سایر مولانا ها را به استخدام خود در آورده و بوسیلۀ این ها آتش جنگ در دو طرف دیورند را دامن میزنند .

. از آنچه گفته آمد آشکار می گردد که در طول تاریخ افغانستان و بویژه در مقاطع مختلف تاریخی خط دیورند بستر داغ تشنج بوده و این خط در محور تحرکات سیاسی و نطامی قدرت های شیطانی منطقه یی و فرا منطقه یی قرار داشته است . قرار داشتن افغانستان در حوزۀ تشنج منطقه یی سبب شده است تا در کنار شگوفایی های فرهنگی و مدنی در برهه هایی ازتاریخ بیشتر انحطاط های فکری ، فرهنگی و مدنی را به تجربه بگیرد . سرنوشت مردمان دو طرف خط دیورند در طول تاریخ یکی بوده و نه تنها از سیاست های انگلیس مابانه یکسان متاثر گردیده اند و مانند ظرف گداخته یی در زیر آتش سیاست های مشت آهنین بریتانیا ، شوروی سابق و امریکا مساویانه سوخته اند ؛ بلکه در بسا جهات سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی خیلی عقب مانده اند که این عقب مانی ها در عرصۀ فرهنگی و مدنی خیلی محسوس است . امروز این عقب مانی فرهنگی بستر مناسبی برای استعمار گران پنجابی ، امریکای و بریتانیایی گردیده است تا اهداف شوم خود را از طریق آنان بویژه گروههای افراطی مانند طالبان دو طرف خط دیورند پیاده نمایند .  ادامۀ جنگ در دو طرف دیورند به مثابۀ آتشی است که تمام هستی مادی و معنوی مردمان پشتون و بلوچ را نه تنها به تدریج می سوزاند ؛ بلکه زمینه های توسعه و پیشرفت را هم از آنان گرفته است . جنگ های دوامدار همراه با فقر فرهنگی و اقتصادی چنان دست به دست هم داده است  که سبب پامال شدن ارزش های ماندگاری را نیز در منطقه فراهم کرده است و این پامال شدن ها شامل ارزش های والای دینی هم گردیده است . در حالیکه دین وسیلۀ مقدسی است برای رهایی انسان از بند بنده گی های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی که در مجموع چراغ وارستگی ها و آزاده گی ها را در حوزههای مختلف فرا راۀ انسان می افروزد ؛ اما امروز دیده می شود که چه ارزش های برزگی زیر پوشش دفاع از دین مانند گل ها پر پر می شوند و به خاک وخون کشانده می شوند . علت این همه به خاک و خون کشیدن ها فقر شدید فرهنگی است که مانند خارمغیلان بر  افکار سالم انسانی وارد می شوند و عقلانیت دینی و دنیایی را متضرر گردانیده اند . 

در کنار این ها ارزش های حاکم قبیله یی که مانند عنکبوت  تار و پود افکار مردمان این منطقه را بهم بافته و در شاهرگ های فکری آنان رخنه کرده است  . اینها به مثابۀ عوامل نیرومند باز دارنده ، دیوار کلانی را در برابر آگاهی های تازۀ فرهنگی و مدنی ایجاد کرده است تا مردمان منطقه از آگاهی های فکری  و فرهنگی در عرصه های گوناگون دینی ، عملی ،  فلسفی و ادبی برای همیش محروم بمانند ؛ گرچه با به قدرت رسیدن دو قبیلۀ هوتکی و ابدالی در قرن شانزدهم تا حدودی دیوار های سنت های قبیله یی فرو ریخت و قبایل دو طرف کوۀ سلیمان اندکی مجال یافتند تا با عناصری از سنت های قبیله ببرند و به زنده گی مدنی رو آورند که انتخاب میرویس خان هوتک و احمد شاۀ ابدالی بحیث زعما و رهبران سیاسی و قبیله یی در واقع مانند مشتی دروازۀ سنت های قبیله یی را کوبید و بر شماری از ارزش های آن خط بطلان کشید ؛ گر چه با ظهور این دوخانواده بر اریکۀ سیاست و حکومت داری در قرن شانزدهم دریچه یی به سوی فرهنگ سازی و ملت سازی افغان ها بویژه پشتون ها بوجود آمد ؛ اما     

احمد شاه بابا با حملات پیهم به هندوستان فرصت های رشد و توسعۀ فرهنگی را تا حدودی از مردم گرفت ؛ گرچه این حملات بعد از فتح بزرگ "پانی پت" خاتمه یافت ؛ اما رویداد های لشکر کشی های پیهم به هندوستان اثرات ژرفی بر عدم رشد ساختار های فرهنگی ، اقتصادی و اجتماعی گذاشت . از این گونه حملات یشترین آسیب را مردم نیم قاره متحمل شدند . دو قوم سلحشور و نیرومند نیم قاره  مانند مرهته و سکه ها در نتیجۀ  حملات پیهم احمد شاه بابا به اندازۀ کافی ضعیف شدند . این  حملات برابر به زمان بهادرشاۀ دوم آخرین شاۀ این خانواده بود  که یک شاۀ عیاش و بی کفایت بود و با قیام های مردمی در سال 1857 روبه رو گردید .  بعد از سقوط بابری ها و اواخر  حکومت احمدشاه بابا بریتانیا توانست که از طریق کمپنی هند شرقی بر تمام هند مسلط گردد . تسلط بریتانیا تنها بر نیم قاره پایان نیافت  . بریتانیا توانستند که با استفاده از عمال مزدور خویش مانند شاه شجاع ها بر افغانستان مسلط شوند . گر چه سیطرۀ بریتانیا در افغانستان مقطعی بوده و همراه با مقاومت های جدی مردم ادامه داشت . مردم افغانستان از سال  1839- 1842 برای اولین بار با انگلیس ها درگیر جنگ شدند و فرار دوست محمد خان به هند ، شاه شجاع به تخت کابل نشست ؛  اما مقاومت مردم پایان نیافت و بریتانیا با قیام های پیهم در برابر مردم ما قرار داشت که بار دیگر در سال از 1878 تا 1880 از سه جبهه افغانستان را مورد حمله قرار داد و در میوند شکست سختی را از ایوب خان متحمل گردیدکه شجاعت خانمی به نام ملالی در این جنگ برای ترغیب ازادی خواهان و مجاهدان زبانزد خاص و عام است .  انگلیس ها در تمام این جنگ ها در برابر مردم افغانستان قرار داشتند ، اما مردم افغانستان در برابر شاهزاده گان ناتوان ، عیاش ، خود خواه و بی کفایتی قرار داشتند که هرنوع قربانی شان در برابر لشکر تا دندان مسلح بریتانیایی به تاراج این شاهان رفت و بصورت بیرحمانه یی قربانی رقابت های خانواده گی و شخصی بازمانده گان احمد شاه بابا گردید تا این که در سال 1919 بار دیگر مردم افغانستان ضد استعمار بریتانیا قیام کردند و خواستند زنجیر استعمار بریتانیایی را از گردن های خود دور نمایند ؛ گرچه این جنگ منجر به استرداد استقلال افغانستان شد و جنگاوران افغان به امر شاه امان الله از  بخش هایی از مناطق آنسو خیبر دوباره به این سوی دیورند عقب نشینی کردند که این عقب نشینی معنای از دست دادن یک فرصت خوب تاریخی بود که بعد ها بر رویداد های جاری کشور تا امروز سایۀ سنگین  و شومی گذاشته است . به استثانی چهل سال زمامداری ظاهر شاه که در سکوت مرگبار سیاسی و اقتصادی گذشت و از توسعه و پیشرفت در کشور اثر قابل توجهی بر جا نگذاشت . از آغاز جنگ انگلیس تا امروز دیورند دیگر خواب آرام را نچشیده و این خط به مثابۀ دیوار آهنین همیشه خار چشم مهاجمان تاریخ بوده و در هر مقطعی از تاریخ یا درگیر جنگ بوده ویا درگیر توطیه که این جنگ افروزی و توطیه گری تا امروز ادامه دارد . نتیجۀ آن به قربانی گرفتن رشد وتوسعه در این محور جغرافیایی بوده که عدم رشد فرهنگی در این محور زمینه ساز نفوذ استعمار و توطیه های استعماری گردیده است  .  استعمار هرگز فرصت نداد تا ارزش های بدست آمده در جوامع قبیله یی افغان ها بویژه پشتون ها نهادینه شده و به بار وبرگ بنشیند .

تمرکز استعمار در دو طرف خط دیورند تنها ریشه در اهمیت جیواستراتیژیک ، جیو ایکونومیک و جیو پولیتیک این منطقه نداشته ؛ بلکه عقب مانی های فکری و فرهنگی مردمان منطقه بیشتر از این فضای منطقه را برای بهره گیری های استعماری فراهم کرده است .  ارزش های استعماری با وجودی که انرژی خود را از آگاهی های علمی ، رهنگی و فناوری های جدید می گیرد و به نحوی با آگاهی و خردانیت رابطه دارد ؛ اما از آنجا که آگاهی بصورت کل خیر گستر است ، بنا بر این هر آگاهی علمی را نمی توان خیر دانست ؛ بلکه شر است و همین شر است که زیر پوشش آگاهی عملی حیات سیاسی و اجتماعی مردمان را به اسارت خود می آورد . نا آگاهی های فرهنگی سبب می شود که حتی از تشخیص دادن شر و خیر ارزش های جدید عاجز مانده و با عوضی گرفتن یکی بجای دیگر به انحطاط فکری و فرهنگی خود بیفزاییم . نیرو های طاعوتی با درک این نقطۀ ضعف خواسته اند،  اعظمی ترین استفاده را از مردم افغانستان بویژه اقوام پشتون نمایند .

از آنجا که عقب مانی فرهنگی بستر آماده یی برای نفوذ استعمار بوده و ارزش زدایی های عناصر فرهنگی سنتی را در پی دارد ؛ زیرا استعمار همیشه به دنبال محو ارزش هایی است که می توانند به مثابۀ دیوار های شکست ناپذیر در برابر دسایس نیرو های اشغالگر واقع گردند . از سویی هم استعمار با مکر و حیل به نحوی ارزش های سنتی را در یک جامعه می خواهد ، احیا کند و رایج بسارد که می توانند گام به گام قافله سالار استعمار باشند .  این گونه ارزش ها بیشتر دین زدا و قبیله گرا است تا با زدودن عناصر دینی از فرهنگ عناصری از سنت های قبیله ییرا جاگزین آنها نماید ؛ زیرا عناصر پویای دینی در تار و پود هر فرهنگی رهایی بخش وآزادی گستر است .  انحطاط فرهنگی در یک کشور درست برابر به زمانی است که عناصر بالندۀ  فرهنگی از متن فرهنگ زدوده شوند .  با روبیدن عناصر پایای دینی و سنتی از بستر فرهنگی به سرعت قشر اندیشی و جهل در بستر فرهنگ رسوب میکند و هر چه زود تر زمینه ساز انحطاط فرهنگی میگردد .

در این حال است که ارزش های سنتی به نام ارزش های قبیله به شکل وارونه رنگ دینی را به خود میگیرند و به تدریج سنت های زشت گذشته تبدیل به ارزش دینی شده و دین بلعمباعور در لباس تذویر جایگاۀ دین واقعی و توحید را میگیرد . با زدوده شدن ارزش های بالنده و پویای فرهنگی فرهنگ از محتوا تهی شده و ارزش های نابکاری جای آنرا میگیرد . در این حال شرک سیاسی ، شرک اقتصادی و شرک اجتماعی به سراغ جامعه آمده و این شرکها جامعه را به تباهی کشانده و بساط عدالت را از جامعه بر می چیند . این دین دیگر با دین واقعی بیگانه بوده و تحجر و عدم تحرک فکری چنان بر برج و باروی آن سنگینی مینماید که به قول مولانای بزرگ از دین جز پوست چیزی دیگری نمی توان در آن سراغ نمود ؛ زیرا شرک سیاسی است که پایه های نظام سیاسی عادلانه را فرو میریزد . در این حال ارزش های سیاسی ییکه متضمن رفاه و آرامش واقعی مادی و معنوی افراد یک جامعه اند ، از جامعه رخت بربسته که منتج به نابودی آزادی های فکری و ازادی های رسانه یی میگردد . به همین گونه استقرار نظام شرک آلود اقتصادی خود راه را برای تاراجگران و محتکران خدا ناترس باز نموده و با گسترش مناسبات اقتصادی غیر عادلانه زیر نام "اقتصاد بازار" یا "اقتصاد دولتی" فرصت می یابند تا هر چه بیشتر در سایۀ این گونه شرایط و اوضاع  اقتصادی  به جیب زنی مردم بپردازند . به همین گونه شرک اجتماعی هم زیانبار بوده و با گسترش این گونه شرک افکار و ذهنیت های اجتماعی مغشوش گردیده و افکار ناسالم جای افکار سالم اجتماعی را گرفته و مناسبات اجتماعی کهن و نا بکار جای آنرا میگیرد . در این صورت جوامع مدنی مجال بوجود آمدن و رشد را پیدا نکرده و استبداد حاکم تیغ از دمار مردم بیرون مینماید . زیرا جامعۀ مدنی جامعۀ مدنی حلقۀ وصل منافع مردم .و دولت  و عرصۀ فعالیت آن بیشتر اقتصادی بوده و عرصه های اقتصادی را در بر میگیرد که شامل کار و فعالیت های گستردۀ مردم در  بیرون ار دولت میشود .  جوامع مدنی قدرت بازدارنده یی است که بر فرق استبداد فریاد بر می آورد و با گسترش آزادی های فکری و انسانی و نهادینه شدن ارزش های واقعی حقوق بشر فضای استبداد را محدود میگردانند . از همین رو است که این جوامع به مثابۀ  پلی در تامین رابطه میان دولت و مردم و تامین منافع آنان نقش واقعی و اصلی را دارند . حضور این جوامع  در کشور های گوناگون حتمی است ؛ زیرا این جوامع است که بر دهن ظلم افسار می بندند .

در بستر چنین نظام شرک آلود و سنت زده است که فرهنگ به انحطاط میرود و میمیرد و در برابر آن ارزش های به نام سنت قامت میکشند که بیشتر بر مظاهر سنت استوار هستند که نتیجۀ نامیمون آن گسست های مرگبار درون فرهنگی است که سبب نفوذ استعمار و حتی از هم پارچگی ملت ها را فراهم مینماید . با اسیر شدن ارزش های بالندۀ دینی و فرهنگی ، چنان دین در زنجیر سنت ها اسیر میگردد که هر آدمی به ساده گی فتوای کفر و اسلام را بر معیار ریش و عمامه صادر مینماید ، بدون هر گونه تشخیص و عوامل جانبی فتوای انتحار صادر میکند و بسیار بی گناهان را به قربانی  خود میگیرد . با محو و روبیدن ارش های پویا و بالندۀ  دینی از متن فرهنگ نه تنها جمود فرهنگی حاکم میگردد و تحجر فکری حیات ملیون ها انسان را به تباهی و بربادی میکشاند ؛  بلکه مظاهری به نام دین بر تارک سنت ماوا گرفته و در زیر پوشش ظاهر گرایی و سنت پروری ارزش های واقعی دینی را با تیغ شرعی گویا ذبح مینمایند . بر بار عوام زده گی های دینی تا سطح "حرام شمردن آموزش دختران "و "ناخون نگرفتن در چهارشنبه" ها می افزاید   و عوام زده گی های مرگبار فرهنگی را ترویج و جهل و دانش زدایی و آگایی ستیزی  را می گستراند که یی آمد آن گسست های پیهم درون فرهنگی چیز دیگری نخواهد بود .

در نتیجۀ عدم رشد فرهنگی و مدنی سنت های حاکم بر قبیله بر خود رنگ دین را گرفتند و در این بستر سنتی ارزش های بزرگ دینی که پیشرفت و توسعه را در عرصه های گوناگون اقتصادی ،  سیاسی ، مدنی و اجتماعی زمینه ساز و کار ساز است ، پامال شده و به شیوۀ وارونه یی سنت ها عبای دین را پوشیدند که نتیجۀ زشت آن ظاهر گرایی و ظاهر پسندی در دین است . در بستر همین ظاهر گرایی ها و ظاهر پسندی های دینی بود که طالبان بوجود آمدند . = پنجم = د

یاد داشت ها :

 

1-                  قسمت سوم و پایانی سبقت  جویی امریکا برای دستیابی به بحیرۀ کسپین ، افغان جرگه ، شمارۀ 188 ، 3 اگست ، 12 اسد

2-                  افغان جرگه ، شمارۀ 197 ، 16  اگست

3 -  چند حرف توضیحی به تایید یک نوشتۀ برادر مژده ، افغان جرگه ، شمارۀ 196 ، 15 اگست

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت سوم

باشنده گان دوطرف خط دیورند  مرکز ثقل توطیۀ  های استعماری - خط دیورند بویژه بعد از قرن نزده به مثابۀ زخم ناسوری بر سینۀ خونین مردم  افغانستان  واقع شده است ، با این که کمر هر مهاجمی در هنگام عبور از این خط شکسته است ؛ اما دشنۀ سرخ  آن تا پس پرده های قلب های مردمان بلاکشیدۀ این کشور رخنه کرده است که هر از گاهی تپش آن بصورت فراگیری قلب تپندۀ هندوکش و سلیمان را سخت به لرزه در آورده است . اقبال شاعر فیلسوف و شوریده حال نیم قاره این قلب تپنده در دل آسیا را شناخته بودکه سالها قبل چنین سروده است : آسیا یک پیکری آب و گل است     ملت افغان در آن پیکر دل است

این قلبی که دیروز در زیر پاشنه های آهنین بریتانیا و شوروی می تپید ، امروز آغشته به خونتر از گذشته در زیر پاهای سربازان  اروپایی و امریکایی در خون می تپد . با این همه تپیدن های دردناک اندکی هم تاب و توان را از دست نداده و با قلب خونین در برابر دشمنان سوگند خورده و تاریخی خود استوار و بی هراس با قامت بر افراشته میرزمد و از تمامیت ارضی و استقلال دینی و یاسی خود به شدت دفاع مینماید .

ناشکننده گی ها و سلحشوری های این مردم سبب شده است که در طول تاریخ بویژه بعد از قرن 19 این خط بستر تشنج  آفرینی های استعماری بوده زمامداران کشور های منطقه بویزه زمامداران افغانستان بازیچه های دست قدرت های استعماری در قرن نزدهم مانند انگلیس و در قرن بیستم مانند امریکا و روسیه باشد .  معاهدههای ننگین گندمک ، راولپندی و دیورند در واقع قرار داد های زشت و ننگین  استعماری است که مانند زنجیری بر دست و پای مردم ما پیچیده شده اند . از زمان شیر علیخان بدین سو تنها امیر یعقوب خان و امیر عبدالرحمان و اسلاف آنان قربانی این معاهدههای ننگین نگردیده اند ؛ بلکه بعد از تقسیم نیم قاره به دو کشور هند و پاکستان خط دیورند خونین تر از گذشته بر سینۀ این سرزمین خودنمایی داشته و  پس از برسمیت شناخته نشدن این خط بوسیلۀ پارلمان افغانستان به ریاست شاه محمود کاکای ظاهر شاه ، هر چه بیشتر خونین تر شد و زخم های آن عمیق تر گردید ؛ بویژه زمانیکه نظامیان پاکستان به افغانستان از دیدگاۀ عمق استراتیژیک نگاه کردند و این سرزمین را بستر عقب نشینی و سکوی حمله بر هند عنوان کردند . از همین رو است که بستر تشنج میان افغانستان و پاکستان با خروج بریتانیا از منطقه زرفتر گردید . چنانکه بعد از استقلال پاکستان ما شاهد یک سلسله کشیده گی های پیهم میان این کشور و افغانستان هستیم . باری این کشیده گی در زمان صدارت محمد داوود بالا گرفت که سبب سفری بری در سال 1335 هجری شمسی گردید . تشنح دوامدار در  منطقه سبب شده که پای کشور های استعماری نیز به منطقه کشانده شود . چنانکه شوروی سابق هم گاه گاهی می خواست از این منطقه به مثابۀ سکوی پرش سیاسی بر ضد امریکا استفاده نماید و به همین گونه امریکا می خواست به مثابۀ سکوی پرش سیاسی بر ضد شوروی سابق بهره بگیرد . چنانکه در زمان نخست وزیری محمد داوود شوروی سابق او را برای جنگ با پاکستان ترغیب نمود و تلاش کرد تا با احیای داعیۀ پشتونستان داوود را بر ضد نظامیان پاکستان بر انگیزد ؛ اما زمانیکه داوود در این رابطه تحرکات نظامی را به راه افگند ،  شوروی سابق از وعد ههای میان تهی خود منصرف گردید و کمک هاییرا که در این باره برای افغانستان نموده بود ، از اعطای آن خود داری کرد . این در حالی بود که نظامیان پاکستانی از حمایت کامل امریکا برخوردار بوده و این کشور را بصورت منظم کمک های تسلیحاتی و مالی مینمود . از آن به بعد خط دیورند به مثابۀ بستر داغ تشنج میان افغانستان و پاکستان باقی ماند و این مسآله در زمان ریاست جمهوری محمد داوود بعد از کودتای ثور 1352 بار دیگر گرم شد و شوروی سابق باز هم داوود را برای دفاع از داعیۀ پشتونستان ترغیب نمود .

داوود که به حمایت شوروی به قدرت رسیده بود و از پشتیبانی  احزاب طرفدار شوروی مانند خلق و پرچم بهره مند بود . بار دیگر موضوع دیورند را به بهانۀ آزادی پشتونستان مطرح گردانید . در حالیکه در زمان ظاهر شاه این موضوع به نحوی خوابیده بود و صرف با تجلیل روزی در هشتم سنبله به نام روز پشتونستان به آن اکتفا شده  بود که چندان برای پاکستانی ها درد سر آور نبود و حمایت دولت کابل از مخالفان دولت پاکستان مانند اجمل ختک بعد از خان غفار خان هم چندان برای پاکستان مخاطره آمیز نبود . از این رو در زمان طاهر شاه بویژه بعد از دهۀ دموکراسی موضوع دیورند بصورت تخمینی فراموش شده بود که این فراموشی تا اندازه یی مایۀ دلگرمی نظامیان پاکستانی را فراهم کرده بود . اما با آمدن محمد داوود این موضوع کمی داغ تر شد ؛ زیرا داوود میدانست که شوروی ها در رقابت با امریکا علاقمندی به این موضوع دارند . وی می خواست با  استفاده از رقابت های هر دو کشور به نحوی به نفع خود سود ببرد . این علاقمندی او به مسآله سبب تیره گی روابطش با ذوالفقار علی بوتو گردید . این تیره گی حمایت بوتو را از مخالفان داوود به همراه داشت . بوتو گروههای اسلامی افغانستان بویژه حزب اسلامی را به رهبری حکمتیار به آغوش باز پذیرفت و بعد از راه اندازی قیام سال 1354 به رهبریی  این کروه که به ناکامی منجر شد ، دولت بوتو رهبران این گروه را درپاکستان جای داد و ایشان را از کمک های مادی و نظامی برخوردار گردانید  .  در آنزمان رادیویی به گرداننده گی کاکا جان نقش زیادی در راه اندازی تبلیغات بر ضد حکومت داوود داشت . حمایت های مالی و نظامی بوتو از گروههای اسلامی مخالف دولت کابل تا زمان سقوط داوود ادامه داشت تا آنکه بعد از کودتای هفتم ثور زمینۀ وسیعتر و مناسب تر برای نظامیان پاکستان فراهم شد و مقامات نظامی این کشو ربا حمایت از گروههای اسلامی  مخالف دولت کابل بار دیگر فرصت خوبی بدست آوردند تا از وجود  این گروهها به نفع استراتیژیک خود بهره بگیرند و چنین هم شد .

پاکستان به اندازۀ کافی از وجود رهبران جهادی استفاده نمود و تنگدستی ها و ضعیف نفسی آنان سبب شد تا هر چه بیشتتر در دام سیاست های پاکستان بیفتند . به دام  افتادن رهبران جهادی در جال استخبارات پاکستان و سیاست های نظامی گرانۀ این دولت چنان برای مردم  افغانستان دشواری های ناگواری را درپی داشت که بخش عظیمی از ویرانی های دوران جهاد نتیجۀ مداخلۀ نظامی پاکستان بود که اردوی پاکستان گروههای مختلف مجاهدین را فقط برای نابودی سرک ، پل و بند برق و نهر های آبیاری توظیف میکردند و در برابر این گونه تخریبات آنان پول های گزافی میدادند و میزان پرداخت پول برابر به میزان تخریب یک ساختمان حیاتی و تولیدی در کشور بود  . به هراندازه ییکه این تخریب شاهرگ حیاتی و زیربنای اقتصادی افغانستان را تهدید  میکرد ، بهای بیشتری برای پاکستان داشت و عاملین آن مستحق مکافات بیشتر شناخته می شدند .

بستر متشنج دیورند در طول تاریخ با آنکه شاهد خونین ترین حوادث بوده فرزندان این مرز وبوم ، در برهه های گوناگون تاریخی بخاطر دفاع از مام میهن خون های  پاک خود را در وجب وجب خاک آن ریخته اند و نقش آزادی و وارستگی را در سر تا پای این خط با خون به مثابۀ زنگوله های رنگین آذین بسته اند ؛ اما انسانی ترین اهداف آزادی خواهان و مجاهدان افغان بالاخره قربانی اهداف کشمکش های استعماری و استخباراتی کشور های منطقه و بیرون از منطقه گردیده است . طوریکه از سه دهه بدین سو ما شاهد بد ترین قربانی مردم  خود هستیم که چگونه آرزو های پاک مردم ما در انبان سیاست های متجاوزانه و اشغالگرانۀ قدرت های استعماری جهانی شرق و غرب و فشرده می شود و در دایرۀ سیاست های نظامی گرانه و  شیطانی کشور های همسایه بویژه ایران و پاکستان بهم پیچ می خورد . در این میان هرچند شبکۀ سی ان ان، به نقل از جنرال ایدور جولتیز یک فرماندۀ  اطلاعاتی امریکا نوشته و مداخلۀ ایران د رافغانستان را خیلی مرموزانه خوانده و درضن افزوده ، جنرال مذکور اطلاعاتی دارد که این کشور قسمتی از خاک خود را  در اختیار طالبان قرار داده است (1) ؛ اما نقش شیطانی پاکستان در تبانی و همکاری نزدیک امریکا در افغانستان  از همه آفتابی تر است ؛ گرچه در این بازی اول افغانستان بازنده تلقی شود ؛  اما بدون شک در پایان این بازی بازنده تر پاکستان خواهد بود که تا تجزیۀ این کشور ادامه پیدا خواهد کرد  ؛ زیرا امریکا می خواهد در آخرین تحلیل ملت های افغانستان و پاکستان را با هم درگیر بسازد و در زیر پوشش مبارزه با تروریزم رابطۀ خود را به شکل مخفی با طالبان حفظ نماید . در حالیکه هدف اصلی امریکا دست یابی به پایگاههای دایمی نظامی در افغانستان  بویژه در شمال است و برای رسیدن به چنین آرزوی شومی از هیچ نوع ترفند حتی از تجزیۀ افغانستان هم ابا ندارند . از همین رو در طول تاریخ افغانستان بویژه خط دیورند به مثابۀ مرکز ثقل سیاست های استعمار قرار داشته است  استعمارگران کوشیده اند تا با بهانه قرار دادن این خط توطیه های رنگا رنگی را بر ضد مردم افغانستان سر و صورت بدهند .  چنانکه چندی قبل روزنامه خبر برقراری رابطۀ امریکا و طالبان را زیرا عنوان اولین ملاقات غیر مستقیم طالبان با امریکا افشا گردید که در آن سه پیشنهاد ذکر شده بود و یکی از آن از واگذاری مناطق جنوب و شرق کشور برای طالبان حکایت دارد . امریکا برای رسیدن به اهداف استراتیژیک خود در منطقه از هیچ نوع مشکل آفرینی ها برای ملت های منطقه خود داری نمی کند . چنانکه روزنامۀ جنگ به نقل از سلیم صافی کارشناس  پاکستانی در مطلبی نوشته: امریکا می خواهد ملت های افغانستان و پاکستان را در گیر جنگ داخلی نماید و خود نظاره گراین جنگ باشد . امریکا مخالف به تفاهم رسیدن افغانستان و پاکستان  با طالبان است ؛ اما خودش رابطۀ مخفی با طالبان حفظ مینماید . هدف امریکا داشتن پایگاۀ نظامی در شمال افغانستان است و برای رسیدن به چنین هدفی ناگزیر به اشتعال جنگ میان افغانستان و پاکستان است .

3 - پایگاۀ خبر کانتر کارنتس درگزارش نوشت : قتل عام خانواده های افغانی توسظ نیرو های خاص امریکایی صورت میگیرد که بدون توجه و تحقیق درست به تلاشی خانه های  مردم پرداخته و افراد ملکی را به زندان میکشانند و به قتل میرسانند . این نیرو ها در اکثر موارد به اطلاعات غلطی اکتفا می کنند که از طریق جاسوسان خود بدست می آورند . (2)

هدف امریکا در دراز مدت اشتعال جنگ میان ملت های منطقه بویژه مردم افغانستان و پاکستان است . کشتار بیرحمانۀ مردم بیدفاع افغانستان ، قتل عام خانوادههای افغانی توسط نیرو های خاص امریکایی (3) ، هتک حرمت و به زندان کشاندن آنان هم حکایت از وحشت آفرینی های امریکایی ها  در افغانستان دارد که در تبانی مستقیم و غیر مستقیم با نظامیان پاکستانی صورت میگیرد. از همه شگفت آور این که سایت ویکی لیکس(4) سندی را افشا کرده است که حاکی از قتل عام مردم بیدفاع افغان بوسیلۀ 12 سرباز امریکایی است که از کشتار افغان های بحیث یک تفنن و ساعت تیری استفاده کردند . این سربازان در این جنایت اجساد قربانیان را پارچه پارچه نموده و  دست های آنان را با خود طور یادگاری نگاه داشته اند و با قربانیان عکس های یادگاری گرفته اند . ویکی لیکس به ادامه از زبان پدر یک افسر امریکایی نوشته است ، زمانیکه برای اولین بار حکایت کشتار بیرحمانۀ فرزندم  را شنیدم  . تلاش کردم تا از این موضوع اردوی امریکا را آگاه بسازم تا جلو و قوع همچو جنایات را بگیرند  . آیا از این می توان جنایتی را بزرگتر پنداشت ؟  بصورت قطع نه ، پس در عقب این همه جنایت ها چه دورنمایی را می توان انتظار داشت . دورنمایی که جز قیام ملی در برابر نیرو های امریکایی  چیز دیگری را به دنبال ندارد ؛ گرچه استره محکمۀ اسپانیا (5) این جنگ را جنگ تجاوزکارانه خوانده است و افزوده،  این جنگ لایحۀ  کنوانیسیون های  ژنیوا و نورامبرگ را رعایت نکرده و یک جنگ غیر قانونی است.  با این هم آسترالیا هزاران ده ها سربازش را درافغانستان قربانی کرد و میلیون ها دالر در این جنگ هزینه کرده است. علت آن واضح است ؛  زیرا بعید نیست که در آینده های قریب دیوار بحیرۀ کسپین به مثابۀ دیوار برلین در نقطۀ مهم استراتیژیک    جهان به گونۀ حایلی میان امریکا و کشورهای روسیه ، چین ، آسیای مرکزی و اروپا بازی بزرگ دیگر سیاسی و اقتصادی را در زیر چتر رسیدن به منابع سرشار طبیعی بحیرۀ کسپین در پی داشته باشد . (6)  چنانکه این موضوع در قسمت سوم و پایانی کتاب "سبقت جویی امریکا برای دستیابی به بحیرۀ کسپین" صراحت یافته است.

 

 یادداشت ها :

1 -. افغان جرگه ، شمارۀ 88 ، اول اپریل

2 - افغان جرگه ، شمارۀ 120 ، 11 می؛ ویسا ، شمارۀ 1304 ،  20 سپتمبر

4 - ویکی لیکس ، واشنگتن پست :  خدمتگار ، شمارۀ 157 ، 20 سپتمبر

5 -. بروس ریجارد سن ، ترجمۀ رحمت  آریا ، دنوی شکیلاک لوتماره جگره د درواغو  پر بنست را پیل شوه ،   افغان جرگه ، شمارۀ 201 ، 22 اگست

6 - قسمت سوم و پایانی سبقت  جویی امریکا برای دستیابی به بحیرۀ کسپین ، افغان جرگه ، شمارۀ 188 ، 3 اگست ، 12 اسد

 

 

++++++++++++++++++++++

 

قسمت دوم

طوری که در گذشته ذکر شد، گسست های بیرون فرهنگی معنای عقب مانی فرهنگی  از قافلۀ فرهنگ بشری را داشته که به رکود فرهنگی می انجامد. هر زمانی که فرهنگ یک کشور توانایی های داد و ستد عناصر فرهنگی را با فرهنگ جهانی یا فرهنگ بشری از دست می دهد، بصورت طبیعی از بالنده گی بازمانده و به فرهنگ طفیلی بدل می شود. در صورتی که فرهنگ ملی در کشور از تحرک بازماند، نوعی گسست های درون فرهنگی بوجود می آید؛ زیرا گسست های درون فرهنگی، بجای رشد و تفاهم فرهنگ های محلی، تضاد های قومی وزبانی را افزایش میدهد. زیرا گسست های فرهنگی در سطح بیرونی و درونی، رکود و انحطاط فرهنگی را در پی دارد. رکود فرهنگی به نوبۀ خودش رکود اقتصادی و انحطاط سیاسی را به بار می آورد. کشوری که به رکود در عرصه های گونه گون حیاتی خود مواجه گردید، بدون تردید در معرض مداخلۀ بیرحمانۀ همسایه و تجاوز قدرت های بزرگ قرار میگیرد. افغانستان از جمله کشور هایی است که پس از عقب مانی های اقتصادی در دوره های نادر شاهی و ظاهر شاهی و بعد از تجاوز شوروی سابق و پی آمد های سه دهه جنگ، به چنین دشواری خطرناکی دچار گردیده است و از مصایب گسست های گوناگون رنج می برد. از همه اسفناک تر این که تضاد های گروهی، قومی و ناسازگاری های خطرناک سیاسی وعدم تحمل فرهنگی پی آمد حوادث اخیر در کشور بوده که ممکن چندین دهه حیات اجتماعی مردم ما را تهدید کند.

گسست های درون فرهنگی در اشکال گوناگونی در یک کشور بوقوع می پیوندد که این گسست ها در هر کشوری سبب تفرقه های قومی شده و جنبش های منحط قوم گرا از آن نیرو میگیرد و حتی افکار  قومیت جایگاۀ بلند فرهنگ ملی را اشغا و بالاخره افکار بالندۀ  دینی را نیز به مسخ و تحریف می کشاند . این حالت علل و عوامل مختلف دارد که علل و عوامل آن گاهی داخلی ، زمانی خارجی بوده و وقتی هم هر دو دخبل میباشند . بصورت قطع مو جودیت کشوری در حوزۀ کشور های استعماری ، نیمه استعماری یا مجاورت استعماری  بر این تاثیر گذاری ها نقش زیادی دارند که  زمانی بر سرعت و گاهی هم بر بطالت آن اثر گذار است .  هر گاه علل و عوامل این گسست ها  بصورت دقیق ریشه یابی شوند ، در بسا موارد عوامل داخلی  نسبت به عوامل خارجی بر این گسست ها بیشتر چربی میکند . از  عوامل خارجی می توان در کنار عوامل تهاجمی از یک سلسله برنامه های توطیه افگنانۀ آنان در برابر کشور های زیر تهاجم یاد آورد شد که با تفرقه افگنی های دینی و زبانی نهال گسست های ا جتماعی را در یک کشور غرس مینمایند . این توطیه ها زمانی بیشتر موثر میگردند که زمینه های برای پیاده شدن آنها در داخل یک کشور فراهم باشد .  فراهم بودن این گونه بستر های دسیسه پذیر ، نه تنها بر میزان گزینش های برنامه های متفاوت توطیه گرانه می افزاید ؛ بلکه بر روند تاثیر گذاری توطیه ها در درون نیز افزوده و تشتت و تفرق فرهنگی را بیشتر از افزون میسازد .  کشور های استعماری بخاطر عملی گردانیدن برنامه های توطیه گرانۀ خود اقوام و ملیت هایی را بیشتر نشانه میگیرند که از دیگران آسیب پذیر تر و ضعیفت تر هستند . این آسیب پذیری ها ریشه در ساختار های فکری و فرهنگی اقوام و ملیت هایی دارند که بنا بر عوامل مختلف در روند تحولات اجتماعی از قافلۀ تحرک و پیشرفت گستردۀ فرهنگی عقب مانده و این عقب مانی به مثابۀ مزرعه یی است که شرایط هر گونه کشت توطیه گرانه را در خود هموار می گرداند . 

عقب مانی های فرهنگی در کنار عواملی چون عدم تحرک فکری و تحجر اندیشی ریشه در مداخلات استعماری دارد که کشور های  استعماری باز هم با استفاده از ناآگاهی های اقوام و ملیت ها تخم نفاق را میان آنها کاشته و با ایجاد تحرکاتی در قالب گروه ، قوم ، زبان و سمت هر   چه بیشتر در تضعیف شان  می کوشد . استعمار می کوشد تا بعد از مطا لعات عمیق در مورد اقوام گوناگون یک کشور نقاط ضعف و قوت اقوام مختلف را دریافته و با استفاده از ضعف و قوت آنها برنامه های خطرناک و ترفند آلود را بر ضد آنان پیریزی میکند . این برخورد استعمار خیلی دقیق جامعه شناسانه و روان شناسانه بوده و بعد از درک روح و روان اقوام گوناگون گویا رگ های احساسات آنان را به شوک در آورده و در زمان لازم آنان را به استخدام خود میکشاند . کشور های استعماری بخاطر نهادینه شدن ارزش های استعماری در یک کشور به گونه های مختلفی عمل مینماید .  عملکرد های آنها تنها در حملات تهاجمی خلاصه نشده ؛ بلکه استخدام کارشناسان مجرب  روان شناس ، مردم شناس و  جامعه شناس داخلی و خارجی برای درک و شناخت روان اقوام و ملیت های مختلف زیر پوشش مستشرق و متخصص بخش مهمی از کار اکادمیک نیرو های استعماری را تشکیل میدهد که در واقع کار این ها راهگشای برنامه های تهاجمی  کشور های استعماری در زمان تهاجم و بعد از تهاجم در زمان استقرار قرار میگیرد . استعمار برای موفقیت خود تنها به نیروی نظامی اکتفا نکرده و با استفاده از ضعف روانی کشور های تحت استعمار طوری عمل مینماید که به نحوی از باز نظامی آنان نیز می کاهد . به گونۀ مثال در قرن 19 گروهی از دانشمندان روان شناس و جامعه شناس بریتانیایی عازم دور دست ترین و عقب مانده ترین کشور های افریقایی شدند . این گونه ماموریت های در قالب علمی و فرهنگی  که در واقع به مثابۀ قافله سالاران فرهنگی ستعمار عمل مینمایند ، بستر های فرهنگی را به گونه های مختلفی برای پذیرش تهاجم آماده میسازد که از باز نظامی و هزینه های هنگفت مالی نیز می کاهد  . هدف  از این سفر شناسایی ذوق و تمایلات مردم افریقا بود که این مردمان مختلف این قاره به چه چیز هایی علاقمندی خاص دارند .

از این شیوهها در افغانستان هم استفاده شده است . شناخت بریتانیا از هویت ملی افغان ها بویژه اقوام پشتون در دو طرف خط دیورند از همین گونه بررسی ها آب میخورد . بریتانیا در یافته بود که اقوام باشندۀ اطراف کوۀ سلیمان در طول تاریخ با یک نوع فرهنگ سلحشوری عادت کرده و در طول تاریخ در برابر مهاجمین ناگزیر جنگیده اند و یا برای بدست آوردن غنایم  و باج در برابر دیگران لشکرکشی نموده اند . این  گونه لشکر کشی های اقوام گوناگون افغان بویژه پشتونها در تاریخ ریشۀ طولانی دارد . چنانکه فردوسی با اشاره به کک کهزاد و صف آرایی رستم در برابر او به گوشه یی از سلحشوری و جنگاوری پشتون ها در سال های هفت یا هشت قرن پیش از میلاد پرداخته است . 

موقعیت جغرافیایی افغانستان بصورت کل و بویژه موقعیت جغرافیایی پشتون ها در دو طرف کوۀ سلیمان و قرار داشتن آنان در خط اول مهاجمان تاریخ سبب شده که این مردم بخاطر دفاع از مسکن  آبایی و پاسداری از مام میهن از هیچ نوع پایمردی دلاوری در برابر دشمنان خود دریغ نورزند . بنا بر واقع شدن این قوم بر سر راۀ مهاجمان چه ازشرق به غرب و چه از غرب به شرق دفاع از میهن برای آنان یک امری ناگزیری بحیث فریضۀ ملی بدل شده است . در طول تاریخ هر مهاجمی که پایش به خراسان زمین رسیده است ، بدون درنگ راۀ شرق را در پیش گرفته و برای رسیدن به سرزمین های گرم نیم قارۀ هند ناگزیر بوده اند تا به نحوی درهها و دامنه های کوۀ سلیمان را عبور نموده و خود را به نیم قاره برسانند که در این لشکر کشی ها زیر پا شدن منافع اقوام در طرف کوۀ سلیمان حتمی بوده و در قدم اول  حیات خود را در زیر چکامه های مهاجمان به خطر مواجه میدیدند و از این رو ناگزیر برای دفاع از خود بودند . این دفاع مقدس بر نیروی  جنگاوری شان می افزود و جذبۀ دفاعی آنان را هر روز بیشتر از روز دیگر بالا تر می برد ؛ گرچه با عبور هر مهاجمی  از این قلمرو جغرافیایی  نیرو و جاذبۀ نو پذیری و نوگرایی در این مردم تحریک شده و عناصر فرهنگی مهاجم در بستر مقاومت ملی بالاخره به نحوی افکار این مردم را شکار کرده و بصورت طبیعی و تدریجی قلب های این مردم را تسخیر کرده اند ؛ اما با وجود پذیرش فرهنگ مهاجم ، هیچگاهی حاضر به پذیرش سلطۀ سیاسی و حتی اقتصادی آن نشده اند ، زیرا اسارت سیتزی و آزادی خواهی در خون این مردم عجین بوده و قرار داشتن این ها در نقاط استراتیژیک کوهپایه های سلیمان و افتاده در خط تهاجم هر چه بیشتر مهاجمان را برای سرکوبی آنان ترغیب میکرد . چنانکه به قول فردوسی بزرگ رستم زال به قصد رهایی سیستان از باج کک کهزاد بدون آگاهی پدر به جنگ کک کهزاد ، این سلطان  تسخیر ناپذیر کوۀ سلیمان میرود تا بر زال را از باجدهی برای آن نجات بدهد . از این داستان بر می آید که سلطان های عاصی کوهپایه های  سلیمان در هر مقطعی از تاریخ باجگیران شمشیر زنی بوده اند که برای باجگیری ها از دشمنان خود از هیچ نوع تلاشی ابا نمی ورزیدند ؛ هرچند در این  جنگ ها شکست هایی سنگینی را نیز متحمل شده اند ؛ اما به زودی در برابر دشمنان خود قامت راست کرده ، دوباره مانند شیران بر روی دشمنان خود تاخته اند و حق خویش را به نیروی  شمشیر ، گرزو کمان از کام آنان بر آورده اند .

از مطالعۀ تاریخ بر می آید که خط دیورند کنونی در طول تاریخ قبرستان مهاجمان تاریخ بوده و چه این مهاجم از شمال از آنسوی دریای آمو از سوی هوچی های ، ترکمن ها ، تاتار ها و ایغور ها و روس ها بوده و چه از سوی جنوب بوسیلۀ برهمن ها ، ساسانی ها و یونانی ها ، بریتانیایی ها بوده هر کدام برای دستیابی به هدف ناچار به پیمودن این خط بوده اند که عبور از کوهپایه ها و دامنه های شامخ سلیمان برای آنان امری ناگزیری بوده و این عبور رویارویی آنان را با این قوم غیور حتمی گردانیده است . این رویارویی ها در طول تاریخ سبب شده که شمشیر ها در جنگال آهنین این مردم هر روز بیشتر از روز دیگر آخته تر گردد و جذبۀ دفاع به مثابۀ امری ناموسی در خون و سرشت این مردم خانه نماید .

یک زمانی مهاجمان بودایی و برهمنی از کنشکا تا برهمنشاهان با عبور از سلسله جبال سلیمان خویش را به قلب هندوکش رسانده اند و بعد از احساس ضرب شمشیر های این مردم ناگزیر شده اند تا از در مدارا با این مردم به پیش آمده و فرصت شماری نمایند تا این قوم دین  آنان را بپذیرند . این انتظار به ظاهر دیر رس در واقع زمینه ساز  شکست هایی نیز بوده که تسخیر پذیری این قوم را ممکن گردانیده است و درست این زمانی بوده که این قوم سلحشور دین و فرهنگ مهاجم را با توجه به حس نوجویی ونوپذیری خود قبول کرده اند و این قبولی به مثابۀ زنجیری زمینه ساز اسارت آنان نیز گردیده است . این گونه تهاجم همراه با جنگ و صلح حتی در زمانی ادامه یافته که سلطان محمود غزنوی برای تسخیر هند آهنگ سفر به این دیار را مینماید و راز موفقیت او در این جنگ استقبال این مردم از سپاۀ او به عنوان لشکر اسلام بود که سبب پیروزی های درخشان او در نیم قاره شد . هرگاه چنین روحیه یی در این قوم نمی بود ، بدون تردید سپاۀ محمود به دشواری های فراوانی در هنگام عبور از این خط  مواجه میشد که شاید به پیروزی های کمتبری دست می یافت . به همین گونه راز موفقیت احمد شاه بابا و حملات هفتگانۀ او تا فتح پانی پت در همین نهفته است که در این جنگ او پاسداران مسلمان درههای و دژ های تسخیر ناپذیر سلیمان را با خود داشت ، ورنه شاید به سرنوشت مهاجمان شکست خوردۀ تاریخ روبرو می شد  . از همین رو است که افغانستان بصورت کل دروازۀ هند عنوان شده که هر مهاجمی از شمال با پیمودن قله ها  و دامنه های هندوکش و از جنوب با پیمودن سلیمان میتوانست ، به قلب خراسان و بویزه کابلستان راه یابد .

این سلسله در طول تاریخ تا زمان ما ادامه دارد .  بریتانیا با توجه به اهمیت استرتیژیک منطقۀ عبور از خط موهوم دیورند را به مثابۀ گشودن دروازۀ آسیای میانه و رسیدن به قلمرو های پر از گنجینۀ این مناطق تلقی میکرد .   چنین تلقی یی از اهمیت این خط بود که او را وادار به سه بار حمله بر کشور ما گردانید و در هر بار در فاصلۀ هر چهل سال شکست های فاحشی را متحمل گردید . چنانکه بریتانیا در سه جنگ افغان و انگلیس شکست های خطرناکی را در خط دیورند متحمل شده که شکست های او در برابر مدافعان سلحشور کهدامن زمین ،  کابلیان غیور از خرد کابل تا جلال آباد و زنده ماندن داکتر برایدن از میان 20  هزار سپاۀ بریتانیایی و پایمردی مردم افغانستان در  جنگ میوند در جنگ دوم افغان و انگلیس به فرماندهی ایوب خان و ترغیب ابر زنی قهرمان به نام ملالی اشارههای کوتاهی از هزاران دلاوری ها و شجاعت آفرینی هایی است که هر مهاجمی در هنگام عبور از مسکن مدافعان باشنده گان شرقی و غربی سلیمان بسا مرگبار تر از این ضرب شمشیر های خویش را بر تارک مهاجمان بر جا گذاشته اند .

شوروی ها هم خواستند تا با عبور از این خط خویش را به آبهای گرم هند برسانند و رویا های پطر کبییر را به سر برسانند ؛ اما این جنگ شوروی ها را با وضعیت جدیدی روبه رو گردانید  نه تنها از فرصت عبور از هندوکش را نتوانستند تجربه نمایند ؛ بلکه در این کشور چنان در یک جنگ فرسایشی درگیر شدند که بدون اندکتریدن قامت راست کردن از  ضرب شمشیر مدافعان هندوکش این پاسبانان آشیانۀ عقابها نارسیده  به آبهای گرم هند در زیر شمشیر مدافعان  شیردل سلیمان نقش زمین شدند و آرزوی رسیدن به آبهای گرم را نه تنها با خود در گور بردند ، از این هم بد تر که رویای پطر کبیر ، خواب کاذبی بیش برای شان تعبیر نشد و با ایمان با شکست ناپذیری این مردم بر شکست هر مهاجمی در این کشور مهر تایید گذاشتند . از همین رو است که سیاسمتداران روسی با نیشخند به رقبای امریکایی خود می گویند : امریکایی ها از تهاجم شوروی سابق به افغانستان درس نگرفتند ؛ زیرا روس ها  سخن برژینسکی را در زمانی به یاد دارند که مشاور امنیت ملی امریکا بود و با شنیدن خبر تجاوز شوروی به افغانستان در 27 سپتمبر 1979  ، ب البخندی معنا داری فاتحانه به کارتر گفت : خوب است که روس ها هم ویتنام خود را داشته باشند (1) حالا روس ها اند که می گویند بگذار امریکایی ها هم افغانستان خود را داشته باشند .  = دوم = د

 

 

+++++++++++++++++++++++++++

 

عدم رشد متوازن و همسان فرهنگی میان اقوام و باشنده گان گوناگون یک کشور که عواملل متعدی داخلی و خارجی را در بر دارد ، گسست های مرگبار بیرون فرهنگی گست های دردناک درون فرهنگی را نیز به بار می آورد که این گسست ها به مثابۀ حلقۀ انفضال ملیت های مختلف در یک کشور واحد گردیده و به مثابۀ خلایی زمینه ساز تهاجم  کشور های استعماری  و حتی توجیۀ کنندۀ تهاجم آنان میگردد . این گونه گسست ها در دراز مدت گسست های فرهنگی را در سطح ملی در پی می آورد . گسست های فرهنگی ملی گسست های اجتماعی را به بار آورده و گسست های اجتماعی حوادث دردناکتری را در قبال داشته که از هم پاشی های دردناک اجتماعی و آشفتگی های سیاسی از دست کم ترین پیامد های آن به شمار میروند . از همین رو است که عقب مانی های فرهنگی به مثابۀ فاجعه یی دامنگیر ملت ها شده و نه تنها حوزههای گوناگون زنده گی آنان را به خطر جدی مواجه می سازد ، زمینه های رشد و توسعه را از آنان گرفته و این عقب مانی ها در مجموع بستر مناسبی  برای تهاجم کشور های استعماری گردیده  که زمینه را برای هجوم بیگانگان به آن فراهم میسازد .

در این بحث بیشتر به گسست های درون فرهنگی پرداخته خواهد شد که چگونه این گونه گسست وارد حلقۀ درون فرهنگی شده حلقات کلی فرهنگی و هویت فرهنگی و ملی را آسیب پذیر میسازد . یا اینکه چه زمانی فرهنگ ملی از تحرک باز میماند و جنان ار فرهنگ جهانی عقب میماند که این عقب مانی بالاخره ار هم پارچگی درونی فرهنگی را در سطح ملیت ها پدیدار میسازد و در این حال از هم پاشیده گی و آشفتگی ها در سطح فرهنگ ملیت ها بارزتر میگردد .  در این خلای فرهنگی ملی است که  عناصر گوناگون فرهنگی اعم از افکار ، باور ها ، سنت ها ، آداب ، رواج ها ، عنعنات ، فوکلور ، ادبیات محلی و  ادبیات کودک دچار تشتت می شود و بصورت کل مجموعه ار ارزش های معنوی و مادی یک کشور که به شکل کافی و موثر در جامعه متجلی اند  و عناصر فوق در ساختار گسترده  و ارتباطات  پیچیده یی  هویت تاریخی و ملی شهروندان یک کشور را میسازند ،  به نحوی در ظرف تحجر پراگنده میگردند .  در این صورت است که که فرهنگ ، هویت و ارتباطات به مثابۀ مثلث ناشکننده یی در برابر هر گونه تحولات بیرون فرهنگی قامت برافراشته و به مثابۀ "تابویی" خود نمایی  می کند که حتی نزدیک شدن عناصر فرهنگی بیگانه بر آن امر نامشروع و حرام به شمار برود .  این مقاومت فرهنگی جلو هر نوع  رشد فرهنگی را گرفته و فرهنگ های محلی را از هر زمانی آسیب پذیر تر می گرداند که جاده را برای توطیه های استعماری صاف تر مینماید .

ساختار هویتی ، فرهنگی و تاریخی این مثلث گرچه به ظاهر ساده مینماید ؛ اما در اصل خیلی پیچیده و بغرنج است که هر گونه شکننده گی آنرا در برابر حوادث بیرونی به مشکل مواجه مینماید ؛ زیرا  این مثلث به گونۀ طبقات زمین است که طی سالهای طولانی بعد از تحولات و تغییرات تکتونیکی و جیولوژیکی زمین در نتیجۀ فشار های طبقات مختلف خورد کننده و ترکیب کنندۀ زمین بوجود می آید . از همین رو است که روند تشکل فرهنگ در یک کشور نمی  تواند به شکل پروژه باشد ؛ زیرا در یک پروژه  برنامه ، مواد ، ماشین و آلات و تمام هزینه ها از قبل پیش بینی شده و به منصۀ اجرا گذاشته می شود ؛ در حالیکه تشکل فرهنگی در یک کشور یک پروسه است که در روند تاریخ شکل می یابد .  پایایی و ثبات آن وابسته به پویایی  و بالنده گی آن است . به هراندازه ییکه بالنده باشد ، به همان اندازه سریعتر رشد مینماید و توسعه یافته و به تدریج از سطح ملی بیرون شده و در سطح فراملی احراز موقعیت مینماید . بسیاری از فرهنگ ها در طول تاریخ نابود شده اند و اگر چیزی  هم از آنها باقی مانده ، بصورت مستقل نه ؛ بلکه عناصر آن به نحوی خود را در درون عناصر فرهنگی دیگر مخفی نگاه داشته وبه گونۀ مخفی به حیات خود ادامه داده است . این عناصر دیگر هویت مستقل نداشته و در تارو پود عناصر فرهنگ بیگانه به تحلیل رسیده اند و هضم شده اند . به گونۀ مثال امروز رگه ها و عناصر فرهنگی ادیان و فرهنگ ها و تمدن های مختلف اعم از اوستایی ، زردشتی ، بودایی ، مسیحی ، یونانی ، یهودی ، هندویی را بصورت واضح می توان در درون عناصر فرهنگی کشور ما  بصورت واضح قابل مشاهده و درک  است  و از ترس چنان در لاک فرهنگی بیگانه افتاده اند که روپوش محکمی از عناصر فرهنگی جدید به روی خود کشیده اند که به مشکل قابل تفکیک هستند .  ار همین رو است که عناصری از فرهنگ اوستایی ، زردشتی ، بودایی ، یونانی ، یهودی و مسیحی و برهمنی از اضافه تر از 5000 سال پیش بدین سو در فرهنگ اسلامی و افغانی ما موجود بوده و از ترس افشا نشدن روپوش دینی را به خود گرفته است ، زیرا دین حاکم اجازۀ ظهور را برای آن نمیداد و نمیدهد . عناصر فرهنگی یاد شده در جمیع سنت های اجتماعی و فرهنگی ما دخیل اند و در روش های گوناگون اجتماعی ما از آوان تولد تا زمان مرگ به گونه های مختلفی تار دوانیده اند و ظاهر می شوند .  به این ترتیب بریدن از این فرهنگ که ریشه در هزاران سال دارد و از هزاران سال بدینسو در رگ رگ حیات فردی و اجتماعی ما خانه کرده است ، کار ساده نه که حتی محال است ؛ زیرا ارزش های هزاران سال ییکه در وجود یک انسان طی هفتاد سال یا کمتر از  آن به تدریج رسوب مینمایند . آیا ممکن است که به زودی ارزش هزاران ساله را در برابر ارزش هفتاد ساله تعویض نمود ؟ در  حالیکه عمر اصلی آن به هزاران سال میرسد .  از همین رو است ک هر فردی که در یک جامعه زنده گی میکند ،  تمام اررش های فرهنگی نسل های گذشته را به میراث گرفته و تمامی ارزش های فرهنگی آن در تار و پود ذهنش خانه کرده اند و تعلقات او را به نحوی با تمام آنها برقرار نموده است .  از همین رو است که فرد در یک جامعه بدون آنکه بداند ، همزمان هم مسلمان است و هم زردشتی ،  بودایی ، ه برهمنی است و به همین گونه به آیین  دیگری تعلق دارد  ؛ اما او با این هم در چهارچوب غلبۀ فرهنگ غالب احساسات فرهنگ غالب را ا حساس مینماید و ارزش های آنرا در خود غالب می یابد ؛  در حالیکه تمامی ارزش های فرهنگی دیگر نیز در او رسوب کرده اند . با این تعبیر زدودن ارزش های فرهنگی در یک انسان کار ساده یی نیست وتنها در سایۀ تلطیف فرهنگی است که می توان عناصر فرهنگی تازه را وارد فرهنگ بومی کرد و در یک روند قانونمند به قوامش رساند . در سایۀ قوام فرهنگی است که عناصر گوناگون فرهنگی مجال سازش و مدارا را پیدا مینمایند .

از همین رو است که در یک کشور ملیت ها ،  اقوام  ، مذاهب و ادیان  گوناگون با رسم و رواج ها و سنت های مختلف بصورت مشترک در کنار هم زنده گی داشته و بدون آنکه که این سنت ها و رواجهای مختلف مانعی بر سر راۀ  زنده گی  آنان ایحاد نماید ، در فضای صلح و همزیستی مسالمت آمیز به حیات خود ادامه میدهند . در واقع بستر فرهنگی ییکه فضای زیست همگانی را در یک کشور بوجود می آورد و به نحوی هویت یک ملت واحد را رقم میزند ،  فرهنگ آن ملت به شمار میرود .  این فرهنگ برخاسته و پرورش یافته در دامان فرهنگی ملیت ها ، اقوام ، مذاهب و ادیان گوناگون است که در یک روند دشوار و طولانی بهم بافت محکمی خورده و عناصر و جلوههای گوناگون آنها در تار و پود عناصر فرهنگی کل کشور چنان تنیده شده که استواری فرهنگی و هویت تاریخی و ملی آن کشور را به نمایش میگذارد . به گونۀ مثال امروز در افغانستان اقوام ، ملیت ها ، مذاهب و ادیان مختلف زنده گی دارند  . هر کدام این ها دارای سنت ها و رواج ها ، باور ها و اعتقادات خاصی اند که با دیگری متفاوت هستند ؛ اما این تفاوت ها مانع زیست با همی مسالمت آمیز آنان نشده است . علت آن بافت فرهنگی بزرگ تری است که تمامی ارزش های عناصر فرهنگی قومی ، ملیتی ، زبانی ، مذهبی و دینی در آن عجین شده  است .   این عناصر در آن متبلور گردیده است و به گونۀ استواری شیرازۀ فرهنگی کل کشور را در ساختار ملی بوجود آورده است .

دربستر همین فرهنگ است که فردی در جامعه پرورش می یابد ودر دامان آن به بالنده گی و شگوفایی میرسد . رابطۀ این فرد با فرهنگ رابطۀ یک طرفه نبوده ؛ بلکه این رابطه دو طرفه بوده و یکی بر دیگری تاثیر گذار است . فرهنگ است که در دامان خویش زمینۀ پرورش فرد را میسر میسازد و باز هم همین فرد است که با کار فکری و فرهنگی خود اسباب بالنده گی فرهنگ را مساعد میگرداند . کار فردی فرهنگی او در کنار سایر افراد ، نهاد ها و سازمان های فرهنگی سبب پویایی فرهنگی می شود . این بدان معنا نیست که وابستگی فرهنگی از نقش انسان در ساختن فرهنگ بکاهد ؛  بلکه فرد در جامعه به مثابۀ پیامبری است که در هر گام مسؤولانه و آگاهانه برای بالنده گی های فکری و فرهنگی گام برمیدارد .

رشد فرد در  جامعه مانند درختی است که به تدریج با عبور از کودکی جوان می شود و بعد از بلوغ به  پیری میرسد . به همین گونه جوامع بشری هم دوران کودکی و جوانی را سپری کرده و بعد از رسیدن به بلوغ فکری به کهولت میرود . با تفاوت اینکه این روند را  جوامع بشری بصورت یکسان طی نمی کند ، روند یاد شده در شماری جوامع بطی ، در شماری سریع و در شماری هم بصورت میانه به پیش میرود .  طبیعیی است  ، در این روند کشور هایی بیشتر آسیب  می بینند که در عقب قافلۀ پیشرفت قرار دارند . بصورت قطع این پیشرفت و پسرفت رابطۀ ناگسستنی یی با پیشرفت و پسرفت فرهنگی آنان دارد و چه بهتر این که گفته شود ، پیشرفت های فرهنگی رابطۀ تنگا تنگی با پیشرفت  های سیاسی ، اقتصادی و ا جتماعی یک کشور دارد . در بسا موارد ساختار های فرهنگی تعیین کنندۀ میزان پیشرفت ها در حوزههای گوناگون میباشد . به هر اندازه ییکه این ساختار ها آسیب ببینند یا آسیب پذیر شوند ، به همان انداره در حوزههای معین گسست های سیاسی ، اقتصادی  و اجتماعی بوجود می آید که در این میان گسست های اجتماعی خطرناکتراز هر گسستی بوده و خلای ایجاد شده از آن به مشکل قابل جبران است ؛ زیرا پر کردن فاصله ها میان گسست های سیاسی و اقتصادی کمتر زمانگیر است تا پر کردن خلای حاصله از گسست های اجتماعی . هر گاه در یک جامعه گسست اجتماعی رونما گردد ، برای پیوند چنین گسستی شاید نسلی به قربانی گرفته شود ؛ در حالیکه بیرون بر آمدن نسلی از پیوند دادن گسست های اقتصادی و سیاسی امری بدیهی است . 

بدون شک رونمایی گسست های اجتماعی  و باز تاب آن در گسست های فرهنگی به شکل کلی یا جزیی ضربۀ شکست ناپذیری بر پیکرۀ  فرهنگی و اجتماعی یک کشور وارد مینماید ؛ اما در این میان گسست های درون فرهنگی به مراتب خطرناکتر از گسست های یبرون فرهنگی است ؛ زیرا  گسست های درون فرهنگی گاهی اسباب درون گسیختگی های هویتی ، تاریخی و ملی را به بار می آورد که در دراز مدت به گونۀ دیوار های آهنین میان اقوام و ملیت ها سبب جدایی هایی خطرناک و اسفناکی میان آنان میگردد . از همین رو گسست های فرهنگی در سطح ملی در اکثر موارد درز های عمیق تر را میان فرهنگ های محلی بوجود می آورد که در دراز مدت خیلی زیانبار و حتی جاده صافکن برای استعمار است

 

 

  


بالا
 
بازگشت