دکتر بیژن باران
بلاغت در شعر
شعر عمل است؛ تخیل شبکه عصب مغز بوسیله تحریر سریال عضلات بالاتنه است. در آفرینش شعر شاعر 2 مرحله فکر در عصب و بیان در عضله را سریال انجام می دهد. اخوان این 2 را ذهن و زبان نامید. مغز انسان دارای 2 نیمکره چپ و راست مانند نیمه مغز گردو بوزن 1 کیلو گرم و 20 بیلیون عصب، بشمار ستارگان کهکشان راه شیری، می باشد. شعر معراج در تخیل است. برخی از این ودیعه سفر تخیلی محرومند.
بلاغت عمدتا 2 عنصر اصلی تخیل در مغز راست و کلام در مغز چپ را دارد. خلاقیت در فکر و بیان را در سطح شبکه های عصب مغز می توان واشکافی کرد. شعر تولید عضلانی کلامی عصب مغز است. آیا عبارات شعر با توانهای 100گانه خلاقیت، منطق، زبان، عاطفه ، تخیل، برنامه ریزی- خوانایی دارند؟ آیا می توان از محصول یک قطعه به ساختار مغز در شبکه های تولید شعر رسید؟ رابطه فکر و زبان مانند جوجه و مرغ است- کدام اول بود؛ کدام بعد آمد؟
تعریف شعر بر اساس 5 شبکه کورتکس مغز تصویر شد. پس عناصر خمسه شعر تخیل، احساس، فکر، خلاقیت، کلام اند که در شکل زیر بصورت ستاره 5پر تصویر شده. تخیل توان ابداع تصویر/ احساس مقوله ای ورای حواس 5گانه بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی، پوستی است. احساس تغییر وضع روحی منبع محرک، هوس، عاطفه بوده؛ بخشی از محرکات جهانشمول 6 گانه شادی، غم، شگفتی، اشمئزاز، ترس، خشم است. فکر ایده/ عقیده ناگهانی با اندیشیدن و فعال کردن بخشی از هیپوکامپوس در مغز مرکزی برای حافظه کلامی، حسی، عاطفی، حرکتی تولید شده؛ 2 نوع ارادی و کتره ای تا 50 هزار در 24 ساعت است.
خلاقیت چیزی نو مانند جوک، اثر ادبی، نقاشی، موسیقی، رقص پدید آوردن است. کلام گفتاری/ نوشتاری برای ارایه باور، عقیده، خواسته فرد در ارتباط با جمع است که با الگوی ثابت آوایی موزون یا نثری ناموزون می باشد. رابطه منطق و زیبایی شناسی در چند جستار واشکافی شده؛ اصول آنها در فکر و بلاغت کلام قرار دارند.
هر نقد یا خوانش متن یک تاویل جداگانه از نیت آگاه/ ناخودآگاه شاعر است. در آثار یک شاعر عناصر خمسه تخیل، خلاقیت، احساس، فکر، بیان/ زیان را واشکافی کرده؛ استعارات و نوآوریهای ذهن خلاق شاعر را مداقه کرد. در هر قطعه شعر یا مجموعه شعر واشکافی ساختار سوسوری کمک به درک جمله بندی، سکانس ارایه زبانی فکر، عبارت بندی، ترکیبات کلامی استعاره و مجار، مقصود/ هدف، بیان نیت شاعر در زبان و ذهنش می کند.
ارتباط متن شعر، هنرمند خلاق، نقد اثر هنری را در بیان شاعرانه می توان پی گرفت. البته نشر اثر هنری. در جامعه برای اشاعه آن ضروری است؛ زیرا نویسش یا سرایش شعر یک کار اجتماعی است؛ گرچه بظاهر، کار خصوصی شاعر می نماید. ادبیات در نهایت روی فرهنگ جامعه اثر می گذارد- چون شاهنامه فردوسی.
در واشکافی موضوعی، اشعار را می توان به 2 گروه زیر تقسیم کرد: 1- امور مربوط به راوی یا من. نمونه ها: اکثر اشعار فروغ از جمله: نیست یاری تا بگویم راز خویش./ ناله پنهان کرده ام در ساز خویش. 2- امری بیرون از دنیای من در اجتماع، تاریخ، طبیعت. نمونه ها: مرگ ناصری شاملو، شاهنامه فردوسی، اغلب اشعار نیما. تم اول معمولا در غزل/ لیریک قرار داشته که بزرگترین حجم شعر جهان و ایران است. نمونه های عالی غزلیات حافظ و سعدی و شاملو یند. تم دوم طیف گسترده تری از انتقاد اجتماعی چون موش و گربه زاکانی و روایت تاریخی-اساطیر 7خوان رستم فردوسی تا طبیعتگرایی/ ناتورالیزم افسانه نیما را در بر می گیرد.
در مراقبه، مغز چپ بیکار است؛ مغز راست به رویای شبانه یا در وقفه هپروتی رفتار بیداری، مواد را به مغز چپ می دهد. در بیداری پروسه های شناختی مغز چپ بر زبان کلام غلبه دارند. بهنگام فانتزی، هپروت، انبساط خاطر، مراقبه، هیپنوتیزم، قطع ورودی حسگرها- منبع خلاقیت "زبان" تصویر، موسیقی، محرکه/ ایموسیون و ناخودآگاه در مغز راست- متمرکز/ فوکوس می شوند.
پس در غراب، پو خلسه/ هپروت برای تولید ایماژ/ انتزاع غیرکلامی موسیقی، محرک/ ایموسیون در مغز راست- ترس، تعلیق، ملودی را در کلام جاسازی می کند. محرکات عمدتا 6 نوع جهانشمول است که بصورت عاطفه در چهره بروز می کنند. آنها مانند شگفتی، ترس، شادی/ بازی، اشمئزاز، غم، خشم بوده؛ در حالیکه احساس تغییرات حال ذهنی است. عاطفه احساس یا محرکه یا هر دو است.
در خلسه، شاعر زبان غیرکلامی را از مغز راست در زبان کلامی مغز چپ ترجمه می کند. پس ایده مغز راست به فرم کلامی مغز چپ ترابری می شود. گاهی مشروب و مخدر حالت خلسه و رویا را برای شعر تولید می کنند. اینشتاین در خلاقیت روی تخیل تکیه می کند- لذا او نظریه علمی را نخست در مغز راست بصورت ایماژ انتزاعی تجسم می کند؛ سپس در مغز چپ بقالب منطق، کلام یا فرمولهای ریاضی در می آورد.
این ترابری از راست به چپ قالبهای نقاشی، مجمسه، موسیقی، معماری را دربر می گیرد. برای سپهری در مغز چپ است که ایمار تخیلی مغز راست در 2 راهی نقاشی و شعر قالب می گزیند. برای ویگن تصویر مغز راست در مغز چپ است که با موسیقی/ نت و ترانه/ واژه با هارمونی بین 2 قالب نشانه صوتی نت و واژه اجرا می شود.
شاید اخوان هم این هارمونی موسیقی و کلام را خوب انجام می داد. در اخوان ایماژ با وزن/ ملودی قرابت داشته؛ در اوزان عروضی در مغز چپ بشعر در می آید. اغلب شعرهای اخوان وزن ضربی شاد دارند؛ اکثر اشعارش ملودیک اند. عنصر عاطفی با لحن غم در شعر الن پو برای تولید تاثیر الویت دارد؛ در اکثر شعرهای فروغ هم این اصل پو عنصر عاطفی با لحن غم دیده می شود.
بقول نیکلاس روز اکنون عصر/ فصل مغز است. ادا درآوردن 2 طریق انجام می شود: مقلدی با عصبهای آیینه، تمرین با یادگیری در شبکه های حافظه، منطق، چارهجویی، زبان، حسگرهای ورودی، عملگرهای خروجی. در تئاتر کمدی، برخی هنرپیشگان استعداد مقلدی دارند. نمونه های هالیوودی استعدادهای عصب آیینه در مغز: جیم کری، ادی مورفی، رابرت ویلیامز در هولیوود. تلفظ کودکانه بدون درک معنا نشان می دهد که عصب آیینه از شبکه های عالی منطق، ادراک، یادگیری، حافظه قدیمتر است.
برخی کمدی را مانند تراژدی می آموزند. نمونه: رابرت د نیرو در فیلم فاکرز یا مارلون براندو در فیلم سایونارا/ بدرود. برندو هنرپیشه دراماتیک در نقش دراماتیک بازی می کند. ازدواج بین 2 انسان از فرهنگ آمریکایی و ژاپنی است که در دهه 50م مرسوم نبود. در این فیلم برندو عصب آیینه در مغز بکار نمی برد. در چایخانه در ماه اوت، برندو هنرپیشه دراماتیک در نقش کمدی بازی می کند. پس مقلد می تواند آگاهانه آموخته باشد یا بدون فهم با عصب آیینه در مغز مانند طوطی و میمون ادا درآورد. ادی مورفی-پروفسور خل. مورفی در کنار سفره نقش چند زن و مرد را همزمان بازی می کند. او از استعداد عصب آیینه در مغز با خاطرات بصری کودکی اش مدد می گیرد.
برای مولف هم که مدتهاست روی مغز و شعر تحقیق می کند، عصب آیینه در مغز نو بود. ولی با تجارب تقلید، مقلدی، ادا- در نمونه های هنرپیشگان اصفهانی وحدت و صدر - عصب آیینه جور است. ارحام صدر و تابش و وحدت لغت مقلدی را بکار میبردند. در اسلام هم تقلید یعنی عدم شناخت اولویت دارد! کنون عصب آیینه را در مغز پیدا کرده اند که ادای طوطی، میمون، بچه را می توان توضیح داد که آنها منظور و مفهوم را نمی فهمند؛ ولی تقلید را دقیق انجام می دهند
در دهه های 1980 و 1990 در دانشگاه پارما-ایتالیا نوعی عصب ویژه در مغز کشف شد. این نوع ویژه عصب آیینه نام دارد که هم بهنگام عمل جانور هم بهنگام ناظر بودن جانور در اجرای همان عمل بوسیله دیگری، با ابزار رایانه تصویری ام آر آی، فعال/ روشن می شوند. زیرا عصبهای شناخت عمل در ذهن و اجرای عمل با عضله مشترکند. مقلدی یک کارکرد شناختی مغز است که با فعالیت عصبهای آیینه میسر می شود.
مارکو یاکوبونی می گوید: سامانه های عصب آیینه برای تشخیص اعمال و نیات دیگران کاربرد داشته؛ نیز پایه عصبی توان انسان برای محرکات/ ایموسیون از نوع همدردی/ ترحم اند. مثلا اگر کسی فنجان چای را از میز بردارد؛ ناظر با عصبهای آیینه حدس میزند که او می خواهد میز را تمیز کند یا چای را بنوشد. یاوی چنگ 2008 تفاوت جنسیتی در سامانه عصب آیینه قویتر زنان به مردان را در رزونانس/ ارتعاشات تحریکی نشان داد.
راماچاندران 2009 گفت: دگرآگاهی یعنی زبان و خودآکاهی یعنی فکر- با هم تکامل یافته؛ آنها را با عصبهای آیینه می توان توضیح داد. این نوع عصبها می توانند برونگرا برای رفتار دیگران بوده؛ یا درونگرا بر پایه تجربه مشابه در گذشته فرد برای بصیرت introspection در روند معکوس آگاهی رفتار دیگران و خودآگاهی باشد.
پس نوع عصبهای آیینه رفتار دیگران در مغز را پردازش داده- مثل اینکه ناظر خود آن رفتار را انجام میدهد. در انسان عصبهای آیینه در غشاء بیرونی فرق سر – در نرمه آهیانه بالای وسط نیمکره مغز- قرار دارند که بخشهای تنظیم حرکت پس سری، پیشاحرکتی، مکمل حرکتی و حسگرهای اصلی تن اند. لذا سامانه/ سیستم عصب پیوند عمل/ ادراک برای فهم دیگران، یادگیری مهارت نو با تقلید، بازسازی عمل دیگران در ذهن، مهارت ذهنی، توانهای زبانی می باشد.
عصبهای آیینه پتانسیل عمل-درک، تقلید-یادگیری، ادای رفتار دیگران در انسان را افزایش دادند. نرخ افزایش شمار لغات با توان کودک در تلفظ آیینگی لغات بیمعنا برای یادگیری تلفظ لغات نو بستگی دارد. تکرار سخنی آتوماتیک، سریع، جدا در بخش ادراک سخن در مغز اتفاق می افتد. تقلید آوایی بدون ادراک در مثلث ورنیکه با آزمایشات مربوط به سخن سایه انجام شده است.
سخن سایه تلفظ سریع لغت با گوشی با 150-250 میلی ثانیه تاخیر هجایی، است. وقتی فرد لغت را می شنود لفظ خودبخود در سامانه عصب آیینه- بدون ادراک جمله شناسی سینتکس/ نحو، معناشناسی/ سیمانتیک، عبارتشناسی در مثلث ورنیکه- از حافظه به مشعر و مثلث بروکا می رسد.
سخنگویی در مغز با 2 مثلث بروکا برای اجرای عضلانی سخنگویی، ورنیکه برای فهم عصبی زبان انجام می شود. بخاطر نزدیکی مثلث بروکا، به غشاء پیشاحرکتی- این نظریه مطرح می شود: تکامل زبان با عصبهای آیینه برای اجرا/ ادراک ایماء، اشاره، تقلید امکان یافت. پس هر زبان مجموعه ادا، اطوار، صوت، لحن، سرعت است که برخی از این عناصر عضلانی در زبانها مشترکند. این قرابت سخنگویی و ادای سر و دست در کودکان بروشنی دیده می شود.
همحسی/ سیناستزیا Synesthesia تقاطع 2 حس در 5% مغزها است. در مغز برخی افراد تحریک یک حس یا مدار شناختی مانند چشایی، حس یا مدار شناختی دیگری مانند بینایی را فعال می کند. همحسی در فرد یعنی صدا به بینایی، نوازش به صدا، برخی امور فرهنگی هم به تولید عاطفه ای تبدیل می شوند.
امور فرهنگی مانند جمعه به افسردگی، تمثال/ گرافیم قدیسان برای حراست، سوره/ لکسیم برای امنیت می باشد. همحسی در فولکلور هم رصد می شود. حس بصر یا شنوایی با شنیدن لفظ پری/ آل تحریک می شود. همحسی در خلاقیت ادبی و هنری کاربرد داشته؛ در ادبیات بکار رفته: هدیه نابوکوف، صدای آبی هالی پین.
حواس 5گانه بینایی، شنوایی، چشایی، بویایی، پوستی داده های بیرونی را به ذهن ترابری می کنند. شناخت روند درونی مغز است که با حافظه های حسی، عاطفی، کلامی، حرکتی مراوده دارد. معمولا یک نوع حس مانند بصری فقط یک نوع ادراک بصری متناظر تولید می کند.
در شعر استعاره تقاطع حسی بین 2 حس از حواس 5گانه است. نمونه های همحسی پوستی- مزه باد شور، پوستی/ عضله-مزه خنده تلخ و خواب شیرین، حافظه/ پوستی خاطره دردناک، پوستی-شنوایی پیرهن شلوغ، بصری- تناقضنما روز سیاه، شنوایی-بصری جیغ بنفش. مواد مخدر و برخی عارضه های روحی همحسی را دامن می زنند.
البته نسبت دادن یکی از حواس 5گانه انسانی به یک مقوله نامتجانس با آن حس هم به این محبث نزدیک است. نمونه نسبت دادن یکی از حواس به یک مقوله نامتجانس با آن حس: تجربه تلخ، شب شیرین، دید بصیرت، بد/ خوش بین، دلسنگ، پوست نازک/ کلفت، کله شق، حرف نشنو، شیرین گو، مزه پیروزی، شور چشمی/ نظر زدن. در عصبشناسی این نوع استعاره را با تقاطع عصب حسی و عصب ربط حافظه در مغز توضیح می دهند.
ساختار مغز حجم 3بعدی یاخته های هموند عصب است که در مدارات حاوی سیگنال شبکه های گوناگون مانند حافظه، منطق، ادراک، اراده ناحیه بندی می شود. اطلاعات در ترک/ پیوند بین 2 عصب بصورت ترشح مواد شیمی آلی ذخیره می شوند. بطور آماری از 23 نفر 1 نفر کمابیش همحسی قویا ارثی دارد. باید ترکیبات کلامی آثار حافظ، مولانا، سپهری را از دید همحسی بررسی کرده؛ تا نسبت ترکیبات همحسی مانند شوربختی به متعارف مانند بدبختی را یافت.
با رویت نقاشی چوپان و رمه در کوه، صدای بعبع در ذهن بیننده می آید. در کتب 60 نوع همحسی نام برده شده اند. البته شدت و آگاهی به همحسی در افراد متفاوت اند. در غزل شاعر همحسی را بوفور بکار می برد. با شمع، پروانه، گل، بلبل، شراب، ساقی، قدح، جو، درخت آمبیانس/ فضای حال در ذهن خواننده را تولید می کند؛ او را به مراقبه و هپروت می کشاند.
در اینترنت تصویر قورمه سبزی بصری بزاق چشایی را تحریک می کند یا کلام تغزلی/ اروتیک به حظ جنسی می انجامد. در فالگیری با اقلام ورق، اعداد، روزهای هفته، بروج زودیاک سیارات و کهکشانها، ماههای سال زمینی- تشخص/ صفات انسانی نسبت داده شده. سپس فالگیر از روی ردیف این اشیاء، خصایل انسانی را برای فرد بیان می کند. در حافظه فردی/ جمعی اعداد هم امور دیگر را در مغز فعال می کنند- 30 تیر، 28 مرداد 32، بهمن 57، 2 خرداد.
همحسی غیرارادی، خودبخودی، مستدام، عام، ساده- نه تصویری، خاطره پذیر، تحریک کننده است. ادراک همحسی به مکان یا محل تعمیم می یابد. یک فرد همحسدار می گوید: "به دیدن، رفتن به" را برای یک جا برای حضور و بیان تجربه آن بکار می برد. سفر شیراز را می گوید به دیدن شیراز رفتم. آنها با گفتگو با دیگران ملتفت می شوند که همحسی حواس 5گانه دارند. گاهی فرد همحس موسیقی را با رنگ و حرکت حس می کند. تشخص اعداد، روزها، ماهها، حروف با شخصیت تداعی می شوند. گفته می شود: 13 نحس است. http://en.wikipedia.org/wiki/Synesthesia
یک شعر بیان کلامی چند فکر بوده؛ مجموع سطرهاست. هر سطر با نحو/ جمله سازی، صرف/ تجزیه کلمه سازی تقطیع می شود.
از مجموع کلمه جمله درست می شود که همیشه باید بامعنی باشد؛ از مجموع جمله کلام. کلام از جمله، جمله از کلمه، کلمه از هجا، هجا از حرف درست شده. هر سطر می تواند جمله با ساختار دستوری کامل یا عبارت بیشاز یک کلمه باشد.
از مجموع دو یا سه حرف، هجا درست می شود؛ از مجموع دو یا چند هجا، کلمه. نمونه: کلمه ی مردم دارای دو هجا است: مر+دم. کلمه ی دانشگاه دارای سه هجا است: دا+نش+گاه. کلمه دارای معنی است مانند: خانه. ولی حرف هرگز معنی ندارد مانند: ج، ش، ک. آنچه فکر/ مقصود را بیان کلامی می کند در مثلث بروکا به سیگنال برای تلفظ/ نگارش ردیف می شود.
جمله 4 نوع است: اعلانی/ اظهاری/ روایی، آمرانه/ اجرایی، زنجیری/ آموزشی، پرسشی. جمله اظهاری یک رویداد را اعلان می کند. مانند: بیژن دبستان می رود. روایی اظهار مستقیم در باره چیزی است. نمونه: امروز آفتابی است. زنجیری proceduralبخشی از بیان فکری است که بصورت زنجیر با بقیه جملات ربط دارد. آموزه های ساختن یک شئی یا برنامه نویسی رایانه ای از جملات زنجیری تشکیل شده که هر کدام می تواند آمرانه باشد. زنجیری معمولا چند جمله برای انجام تم آموزشی است مانند نصب یک برنامه در رایانه که از چند گام زنجیری تشکیل شده.
پرسشی از مخاطب چیزی را جویا می شود. مانند: آیا بیژن دبستان می رود؟ آمرانه تقاضا از مخاطب می کند یا به مخاطب به اجرای کاری بصورت امر/ فرمان می دهد. مانند: بشتاب بیژن! برو دبستان حالا! آمرانه می تواند فرمان، خواهش، توصیه، نشانی دادن، آموزشی باشد. نمونه: Declarative او رفت. Interrogative رفتی؟ Imperative شتاب کن!
جمله 2 بخش مبتدا/ فاعل و خبر دارد. مبتدا غالبا دارای فاعل اصلی یا اسم است. خبر کنش فاعل/ اسم را غالبا با فعل اظهار می کند. نمونه: بیژن پیاده به پارک رفت. هر جمله با علامت انشایی پایان می یابد. نقطه. پایان جمله است؛ علامت سئوال ؟ برای پرسش؛ علامت تعجب/ امر ! برای فرمان یا هیجان- که در پایان هر جمله می آید. جمله گروه کلمات برای بیان یک فکر کامل است. در جمله برو دبستان! کامل نیست زیرا مخاطب و علت داده نشده. می توان آنرا کامل کرد: بیژن برو دبستان حالا!
http://libres.uncg.edu/ir/uncp/f/The%20Right%20Brain%20in%20Poe's%20Creative%20Process.pdf
نویسش، ویرش را نمی توان جای اسم، مصدر فعل بکار برد. نباید گفت من امروز ورزیدن داشتم. باید گفت من امروز ورزش داشتم. شاید بتوان چند ۱۰۰ واژه ردیف کرد که با وند اشتقاقی، فعل به اسم تغییر کلی می کند. یک دوجین اسم که از فعل اشتقاق یافته اند بقرار زیرند: کوشش، گویش، پویش، پژوهش، شورش، پرسش، ورزش، چرخش، خارش، کاووش، نویسش، نرمش، گردش.
صدها هزار واژه های تخصصی در جهان مدرن اند که برابرهای فارسی ندارند. گاهی فرهنگستان و نویسندگان برابرهایی برای برخی از واژه ها ابداع می کنند. چند نمونه: کامپیوتر = رایانه، سبوسید = یارانه، سیستم = سامانه. ولی برای مترو، اتوبوس، آسپرین، پیتزا، هات داگ، دمکراسی برابرهایی در فارسی نیستند. گویا زبان فارسی فقط ۱۲۷ فعل داشته که مستقيم صرف میشوند. هزاران فعل ديگر را بايد به کمک فعل معين صرف کرد. اين فعل کردن درست همان فعلی است که برای عمل همخوابگی بکار میرود. رضا قاسمی- وردی که برهها میخوانند.
سر انگشتی هم 127 مصدر در فارسی ناچیز اند. می توان تعداد مصدر فارسی را از لغتنامه دهخدا با نرم افزار رایانه ای یافت. مصدر های فارسی در طول 1000 سال ادبیات زیادند؛ ولی در فارسی معاصر برخی از این مصدر ها متروکند؛ مانند زهیدن/ نشت یا معناهای آنها تغییر کرده. گاهی می توان از اسم انیرانی مانند اسم حس مصدر حسیدن از روی رقصیدن یا حتی اسم غربی فیلم و مصدر فیلمیدن/ فیلم کردن بکار برد. ولی خب مردم با لایه های گوناگون عادات زبانی خود را دارند.
اگر تمرکز ذهنی و مشغله فکری بدور یک موضوع باشد؛ دیگر وسواس معنی دقیق برای این واژه غربی نمیباشد. در جایی واژه ویرش برای obsession آمده بود. یک فکر قوی و سمج، میل شدید، هوس مفرط، اشتیاق ذهنی به ویر گرفتن نزدیک است. لذا ویرش، اسم برابر واژه غربی فوق گزیده شد. در جمله ویرش با مترادف وسواس برای کمک به خواننده آمده است. ولی وسواس رفتاری بوده؛ مانند کسی که هی دستش را می شوید.
خواننده جدی وقتی واژه ای را نمی داند بهترین راه جستجو در http://www.google.com/ است. نقد شعر یا کتاب ۳۵۳۵ لغت و ۱۰۰ ها نظر فرهنگی، ادبی، اجتماعی، علمی، تاریخی دارد؛ به ۲ تا لغت از ۳۵۳۵ لغت گیر دادن با تعمیم و نتیجه گیری "چه بر زبان فارسی دارید می آورید" دور از انصاف نیست؟ نوشت: ابتدا ویرش را به فارسی مورد فهم ترجمه کرده؛ بجای نوشتن نویسش ننویس تا بعد ما هم بفهمیم کجای کاریم و چه بر سر زبان فارسی دارید می آورید.
مغز بدعت دوست دارد. لذا شعر و فیلم جدید جذبه دارند. روشن است که کتاب و نمایش را فرهیختگان فرهنگی هر ملت می نویسند. در حالیکه برنامه رادیو و تلویزیون گاهی در خدمت ارباب سرمایه داری اند. لذا کیفیت هنر از رسانه مرغوبتر است. فرد می آموزد:
10% آنچه می خوانیم-کتاب
20% آنچه می شنویم-رادیو
30% آنچه می بینیم-فیلم
50% آنچه می بینیم و می شنویم- تئاتر
70% آنچه جدل می کنیم-بحث دوستانه
80% آنچه تجربه شخصی می کنیم-شناکردن
95% آنچه تدریس می کنیم-مدرس مثلثات
منابع. SAVEDATE \@ "yyyy/MM/d" \* MERGEFORMAT 2013/09/18
http://en.wikipedia.org/wiki/Neuroanatomy_of_memory
http://en.wikipedia.org/wiki/Mirror_neuron
Marco Iacoboni –UCLA 2005 V.S. Ramachandran
mirror neuron system- the inferior frontal cortex
the premotor cortex, the supplementary motor area, the primary
somatosensory cortex the inferior parietal cortex.