برخی موانع اساسی
در راه اتحاد سیاسی نیروهای ملی
تشکیل جبهه ای از نیروهای ملی ، که به آزادی ، عدالت ، دموکراسی ، استقلال ، وحدت سرزمین و خود ارادیت ملی التزام عملی داشته باشد ، بنا بر عدم حضور طولانی تاریخی این نیروها در عرصه ای سیاسی کار مشکل وپیچده است .
جنبش ملی بنا بر وضیعت نا هنجار اجتماعی ، تاریخی ، فرهنګی وسیاسی حاکم بر کشور، اقبال چندانی برای رشد ، شګوفایی وبالنده ګی در جامعه افغانستان نیافته است . این جنبش از همان آغاز فعالیت سیاسی بنا بر جو نا مساعد فرهنګی ، اجتماعی ، نازا بودن جامعه ، استبداد زده ګی و تسلط دین قبیلوی ( نه دین اسلام ) ، تلاش کرد در بین حلقه ها و رجال بالایی قدرت دولتی امارت امیر حبیب اله سراج نفوذ وفعالیت کند و ازین راه بتواند استقلال سیاسی کشور را تاًمین و به مهار کردن استبداد سیاسی از راه قانون ګرایی نایل شود .
چنین ګرایش به مبارزه سیاسی ازبا لا به آسانی توسط امیر شناسایی و سرکوب شد و حساسیت لازم اجتماعی را در جامعه محکوم به اسبتداد سیاسی وقومی بر نه انګیخت ونیروهای باز مانده از سرکوب زیر زمینی شدند.
نیروهای ملی مشروطیت دوم راه سلف را برګزید یعنی داشتن اعتقاد به آوردن اصلاحات از بالا ، بی اعتنایی رژیم به اهداف مشروطیت دوم بعد از استقلال مبنی بر آزادی ، کثرت ګرایی ، ایجاد احزاب سیاسی ، برپایی جامعه مدنی و دست نزدن به مبارزه وسیع اجتماعی برای جلب حمایت مردم از اصلاحات ، شتاب یکجانبه رژیم به تجددګرایی بدون ایجاد جو مساعد سیاسی وفرهنګی در جامعه وتغیر تناسب قوا از محافظه کاران درباری ، اشرافیت خاندانی ، روحانیت وابسته وفیودالان وابستهٔ رژیم بسود نیروهای ملی ، ترقی خواه و اصلاح طلب ، پایګاه اجتماعی نیافت و در حد یک ګرایش روشنفکری باقی ماند وموجبات سرنګونی آن فراهم شد.
قبضه قدرت سیاسی بدست محمد نادر خان با حمایت مستقیم استعمار انګلیس ، برای نیروهای ملی ګرا لطمات بزرګی را وارد کرد . سرکوب های خونین ، بر پایی محاکمات قرون وسطایی زنجیر وزندان برای روشنفکران مشروطه خواه ، این نیروها را بعد از یک مجال تنفس دورهٔ امانی دوباره به انزوا برد وبسیاری از مشروطه خواهان به جوخه های اعدام سپرده شدند . دولت هند برتانوی تمام وسایل وامکانات جاسوسی را در اختیار دولت دست نشانده ګذاشت تا بتواند به شکار وبه دام انداختن نیروهای ملی مساعدت کند. پیشبرد سیاست سرکوب معروف به « استبداد کبیر » توسط هاشم خان جلاد در همدستی کامل استعمار انګلیس علیه نیروهای ملی ، این نیروهای را از رمق انداخت .
در دوره ای دموکراسی تاجدار شاه محمود صدراعظم ، نیروهای ملی زیر نام مشروطیت سوم قد بر افراشتند ولی اینبار با اهداف مشخص وراهکار های جدید برای مبارزه سیاسی . اهداف روشن ملی را بر ګزیدند ، صاحب تشکیلات سیاسی شدند ، آرمانها واهداف شان را فورمول بندی کردند وبادید روشن از ګذشته وارد کارزار سیاسی وبه میدان آمدند.
اما مدت دموکراسی قلابی کم وحوصله دموکراتیک نظام قرون وسطایی محدود بود . ګویا این مانورهای دموکراتیک در کنار زیر فشار بودن رژیم از بیرون بخاطر آوردن اصلاحات ، برای شناسایی چهره ها وجریانهای مخالف هم بود تا سرکوبهای نیابتی بعدی را آسان بسازد.
برای سرکوب نیروهای ملی اینبار محمد داود خان به جان نیروهای ملی افتاد ، برای تصفیه مخالفان راه کار « استبداد صغیر » و سیاست سرکوب پیشه شد ، رهبران ملی ګرا راهی زندانهای مخوف رژیم ، سیاه چالهای ارګ و شکنجه ګاه های وحشتناک شدند. احزاب سیاسی منحل ، مطبوعات تعطیل و آنچه بنام منفذ آزادی بود ، مسدود شد.
بعد از جنګ دوم جهانی وایجاد فضای دو قطبی بین المللی ، سایه شوم جنګ سرد برنیروهای ملی در کشور تحمیل شد. صفحهٔ تاریخ بکلی بزیان این نیروها ورق خورد . عرصه مبارزه سیاسی با نفوذ ودخالت ابر قدرتها جایش را به ګرایش های وابسته سیاسی بدو قطب جنګ سرد خالی کرد . صف مبارزه در دوقطب میلان یافت .چپ بنا بر وابستګی ایدولوژیک وفکری به شوروی وچین واسلام سیاسی با وابستګی با اخوان المسلمین مصر وپاکستان ودر پشت صحنه به وابستګی استخباراتی امریکا انګلیس واروپای غرب و ایادی منطقوی آنها پاکستان وکشورهای مرتجع عربی ، وارد مبارزهٔ سیاسی شدند .
ازین ببعد تنها ایندو ګروه توانستند بامصؤنیت وبدون چندان مزاحمت دولت در برابر هم صف آرایی کنند. براه ورسم ملی ګرایی ، تعهد ملی ، اندیشه ملی ، مبارزه ملی ، منافع ملی و ملی های دیګر پشت پا زده شد واین مفاهیم از ادبیات سیاسی حذف شدند وبطور نیابتی ملی ګرایی از جانب سلطنت ، چپ دموکراتیک ؟ واسلام سیاسی ، سرکوب شد. استبداد خونین سیاسی ، فرهنګی ودینی ، ملی ګرایی را به دهلیز تاریک تاریخ راند.
در ګرایشات سر برآورده جدید ، ملی ګرایی سر از نو تعریف شد و نیروهای ملی ودموکراتیک مشمول نیروهای تعریف شدند ، که در واقع وابستګی سیاسی وفکری به بیرون را تؤجیه تیوریک کردند. به بهانه اینکه حاکمیت ازان خلق است در حالیکه خود خلق در ګوشهٔ دور از قدرت سیاسی لمیده بود ، استبداد وحشتناک سیاسی علیه نیروهای ملی در مناطق تحت تسلط حاکمیت خلق و آزادی به پیش برده شد . یا اینکه زیر نام امت اسلامی خونین ترین کار زار سرکوب ، وحشت وترور علیه نیروهای ملی توسط اسلام سیاسی انجام یافت .
باید یاد آور شد ، که چپ خود بنا بر منکوب کردن ملی ګرایی ، خود باوری ملی ، بیداری ملی ، عدالت ملی ، الګو برداری از بیرون ، عدم اعتنا به خود آګاهی ملی ، فرهنګ ملی و مجال ندادن به دموکراسی ، که دخالت مردم را در اداره ای امور جامعه افزایش میداد و پایګاه حاکمیت را توسعه میداد و همچنان عدم اعتنا به حقوق بشر وآزادی های مدنی ، هر روز به انزوای اجتماعی محکوم شد و در نتیجه ای این بی پناهی سیاسی و فکری ، پایګاه اجتماعی نیافت وتوسط سیاه ترین نیروهای قرون وسطایی سرکوب شد.
بعد از کنار ګذاشتن مؤقتی بخشی از رژیم طالبان وبر پایی دولت وابسته جمهوری اسلامی ، ملی ګرایی بنا بر وابستګی استعماری رژیم ، تسلط اسلام سیاسی بر تمامی عرصه های سیاسی ، فرهنګی، اقتصادی و حیات اجتماعی ونفوذ کامل بورژوازی دلال بر اقتصاد کشور ومصرفی بودن نظام اقتصادی ، بذل کمکهای سخاوتمندانه پولی به احزاب جانبدار دولت وحمایتهای وسیع سیاسی واستخباراتی از احزاب وجریانهای سیاسی عمدتاٌ جهادی از داخل و بیرون ،حما یت از سازمانهای تروریستی طالبان والقاعده بعنوان نیروهای مخالف رژیم ازجانب انګلیس وامریکا ودولتهای ارتجاعی منطقه ، هنوز هیچګونه مجالی برای رشد مستقلانه ملی وملی ګرایی در جامعهٔ افغانستان فراهم نګردیده است ، عدم حضور سیاسی احزاب نیرومند ملی ګرا در صحنه سیاسی کشور، کار بر پایی جبهه ملی را با دشواری جدی مواجه کرده است.
بحث ایجاد جبهه ای متشکل از نیروهای ملی بر پایه سرزمین ، منافع ملی ، ایجاد اتحاد سیاسی واجتماعی میان اقوام مختلف ، تامین ثبات سیاسی ، امنیت ، پیشرفت ، ترقی ، تامین عدالت ، دموکراسی ومشارکت عادلانه میان اقوام ساکن در کشور، مسا له حیاتی برای همه ، صرف نظر از تعلق داشتن به نژاد ، قوم ، مذهب ،ایدولوژی ، حزب ،سازمان ومناطق جغرافیاوی میباشد .
اما با دریغ ودرد با وجود لاف زنی های سیاسی ، فراخوان های متعدد، دعوتها از یک دیګر ، نشستها و ګرد همآیی ها وجلسات پیهم ، طوریکه دیده میشود تمام این همه سروصداهای رسانه ای بیشتر مصرف تبلیغاتی دارند تا اقدام عملی ناشی از اراده سیاسی برای بر پایی واقعاٌ یک جبهه ملی .
ولی بازار جبهه ؟ سازی ها طی این مدت هم ګرم بوده است . تاکنون ما شاهد برپایی جبهه ها ، اتحاد های سیاسی زیر نامهای مختلف ، اپوزیسیون دولت ، همکار دولت ، اپوزیسیون قانونی و ... با پسوند وپیشوند ملی هستیم ، بسیاری از جبهات ایجاد شده با همان سرعت ایجاد ، دوباره فرو پاشیدند . بعضی هم تحرک ونقش چندانی در فضایی سیاسی نداشته اند. دلیل این همه سرعت در ظهور وزوال جبهات سیاسی اینست که آنها بطور میکانیکی برای اهداف معینی عمدتا تصاحب کرسیهای دولتی ، نمایش انتخاباتی ویا هم معامله با سازمانهای استخباراتی ودولتهای تاثیر ګذار در سرنوشت سیاسی کشور با سلایق وعلایق مختلف ګرد می آیند وزمانی که این انګیزه ها برطرف شد ، ادامهٔ بقای سیاسی با چالش روبرو میشود ودیګر هدفی در برابر جبهه وجود ندارد ، که تداوم کار سیاسی و تشکیلاتی را الزامی بسازد.
بسیار اتفاق افتاده است که سر وکله رهبران یک جبهه سیاسی بدون رعایت حد اقل اخلاق وفرهنګ سیاسی ، از جبهه مخالف بلند شده است و بدون هیچ اظهار نظر اصولی در مورد اختلاف برنامه وسیاست با همکاران قبلی ، به دولت پیوسته ویا بخاطر تامین نشدن اهداف مادی ومقام از دولت بریده وبه صف مخالف موضع ګرفته .هم ملاک شمولیت وهم خارج شدن از جبهه شخصی وبروی اهداف فردی.
این تلون مزاجی ها ، بی فرهنګی سیاسی ، عدم تعهد ومسؤلیت پذیری ، صف بدل کردنها وعدم پابندی روی اهداف مطروحه سیاسی ،فرهنګی ، اقتصادی و اجتماعی در پروسه جبهه وحزب سازی ، به حیثیت وپرستیژ احزاب وجبهه سیاسی در جامعه لطمات سنګین وارد کرده است . برداشت فوری از حزب وجبهه سازی در جامعه این نظریه را القا میکند ، که هدف از تشکیل این نهاد های سیاسی بخاطر معامله وبده وبستانها با دولت یا «جامعه جهانی » است ، نه رهایی مردم از چنبرهٔ فساد مافیای مواد مخدر ، استبداد سیاسی ، ملی وفرهنګی .
در بخش چپ وضع بهتر ازین نیست ، با وجود مصروفیت بیش از یک دهه برای ایجاد حزب سراسری وتشکیل جبههٔ از نیروهای ملی وداد خواه ، هنوز فاصلهٔ زیادی برای به هم پیوستن حلقه های منشعب شدهٔ جناح های قبلی حزب وجود دارد. تداوم سریالهای جلسات طولانی وجلسه برای جلسه ، امید داشتن حزب سراسری وتاثیر ګذار در عرصهٔ اجتماعی را برای دادخواهی وپیشرفت ، تحقق آرمانهای انسان باورانه وشکلګیری جبههٔ از نیروهای پيشرو ، به آرمان دست نیافتنی مبدل کرده است.
یک بخش این افتراق سیاسی وتشکیلاتی بر میګردد به ګروه ګرایی ، دلبستګی به حلقه های خودی ، دلهرهٔ رهبر بودن در حلقه ، عدم ارادهٔ سیاسی وتشکیلاتی برای داخل شدن در حزب جمعی ، تاثیرات روانی از فروپاشی و شکست ، بی انګیزه ګی سیاسی ، دلبستګی به رهبران مختلف ګذشته ، نفوذ دولت ، احزاب قدرتمند جهادی ، احزاب تروریستی مخالف دولت و بویژه نفوذ خارجی بالای این حلقه ها ، جریانها وسازمانهای سیاسی .
بخش مهم واساسی دیګر این بحران اعتماد در بین ګروه ها وسازمانهای سیاسی ، همانا پرداختن روشنفکران!؟ به مسایلی است ، که یا به بحران جاری در کشور ارتباط چندانی ندارد ویا هم با حاشیه روی اضافی ونا مربوط ، به سطحی نګری وساده سازی حل بحران جاری در کشور میپردازند . در حالیکه بخشی بزرګی از بحران جاری در کشوربه بحران قومی ، فرهنګی وهویتی برمیګردد ، که ګفتګوی صادقانه در مورد آن وارایه راه حلهای قابل قبول برای آن، میتواند فضای اعتماد سیاسی را در کشور به وجود آورد.
تا زمانیکه راه حل برای بحران قومی ، فرهنګی وازین دست مسایل جستجو نشود وهمه صمیمانه خود را ملزم به راه حل آن نسازند ، نه امکان تشکیل جبهه ملی بوجود می آید ، نه دولت ملی تشکیل خواهد شد، نه احزاب سراسری شکل خواهند ګرفت و نه هم مفاهیمی ازین همه ملی ها تحقق میابد. ما باید بدون حب وبغض وصادقانه با هم تبادل نظرکنیم ودنبال راه حل باشیم . مساله محکوم کردن ها، برچسپ زدنها ، انتقام جوییها وسرکوب نظرات مخالف مساله را حل نمیکند. بدیهی است، که اتخاذ هرګونه تصمیم روی معضلات کلان کشور نه کار چند حزب ، نهاد سیاسی ، فرهنګی و مدنی است ونه هم کار جبهه . این مردم اند ، که باید با اراده خود بطور دموکراتیک بالای آنها تصمیم بیګیرند.وکار سیاسی ، فرهنګی ومدنی این نهاد ها صرفا میتواند به مردم درین راه کمک کند.
بحران جاری در کشور بیشتر در میان ګروه های سیاسی ، فرهنګی مدنی روی موارد زیر متمرکز است:
ــ قومی بودن حاکمیت سیاسی؛
از سال ۱۷۴۷ میلادی بدینسو حاکمیت سیاسی به استثنای برهه های زمانی کوتاه ، که آنهم در جنګ وبحران سپری ګردیده است ، قدرت دولتی بطور انحصاری دردست قوم برادر پشتون بوده است . تعدادی از تشکیلات سیاسی مربوط به برادران پشتون بطور علنی این انحصار قدرت را حق مشروع ، مال موروثی ،غیر قابل تقسیم میدانند وخود را ملزم به تداوم آن . وعده ای هم با آنکه درنشرات واهداف خود ، آنرا مسکوت میګذارند اما در عمل ګذشت وبحث بر سر این مساله را جایز نمیدانند والتزام عملی به انحصار قدرت سیاسی دارند . برای توجیه انحصار قدرت سیاسی بدو مساله استناد میګردد :
الف ــ ادعای استقلال وتشکیل دولت توسط یک قوم؛
ادعا چنین است ، که پشتون ها درقرن هجده میلادی این کشور را آزاد کرده واین قلمرو را بوجود آورده اند بنا برین مالک انحصاری آن اند «تیوری افغانستان نوین» . این استدلال به این معنا است ،که قبل ازین این سرزمین وجود نداشت وجدیدأ کشف وتحت تسلط برادران پشتون ما قرار ګرفت . در حالیکه خطه ای بنام افغانستان در قلمرو آریانای تاریخی وخراسان قدامت چند هزار ساله دارد ودر حافظه ای تاریخ امپراتوری های بزرګ را قبل از قرن هجده میلادی نیز تجربه کرده است تاجیک ها ، ترکها ومغلهای هموطن کنونی ما ، امپراطوری های بزرګ درین سرزمین داشتند ومدنیت های بزرګ را نیز آفریدند ، که دوران تمدن طلایی خراسان ، بخشی از تمدن مشترک منطقه وجهان را در بر میګیرد.
اضافه بر آن در تمام جنګها ی از زمان احمد شاه درانی بدینسو اقوام مختلف این سرزمین شریک ودر کنار هم بودند و در حفظ نوامیس ملی ، دینی وسرزمین ، خون های همه اقوام کشور ریخته شده وهمه ضایعات بزرګ را متحمل شده اند ، که شرکت تمامی اقوام در سه جنګ افغان وانګلیس مظهر اساسی آ ن است .
هیچ سند تا ریخی وجود ندارد ، که احمد شاه درانی و تیمورشاه نام قلمرو شان را افغانستان ګذاشته بودند ویا بګفته این تیوری بافان وتاریخ سازان سیاسی « افغانستان نوین » را بوجود آورده باشند ، بر پایی این امپراطوری در تداوم همان امپراطوریهای ګذشته بود ونام قلمرو هم خراسان . این نام در همدستی انګلیس بعدا ګذاشته شد وهدف آن تجزیه سرزمین تاریخی خراسان بود تا هرګوشه آن بتواند شکار قدرتهای استعماری شود واز راه بر بایی دولتهای کوچک ودست نشانده بتوانند منافع استعماری شان را حفظ کنند .تجربه تاریخی « افغانستان نوین » خود ګویا تر از آن است ، که بحثی را ایجاب کند. مګر حال چنین توطیه ای از جانب دولت های استعماری به پیش برده نمیشود ؟
مساله دیګر اینست ، که انحصار قدرت سیاسی تنها با امکانات سیاسی ، نظامی واقتصادی یک قوم تامین نشده است بل از بربایی« افغانستان نوین » تاکنون ریشه تمام عیار استعماری داشته است . از امیر دوست محمد خان تا کنون برای انحصار قدرت سیاسی ، سرکوب اقوام ، جنبش ها ، خیزشها وقیام های مردمی توسط پول ،اسلحه و لشکر استعمار استفاده شده است . ګذشت از آزادی ،حاکمیت ملی ، استقلال ، تمامیت ارضی وخود ارادیت ملی در برابر انحصار قدرت همواره به کشور های استعماری باج داده شده است . اګر افتخار بر پایی امپراطوری احمد شاه درانی تنها به برادران پشتون ما میرسد؟ پس مسؤل این همه خاک فروشی ، حاتم بخشی ها وحراج ګذاشتن سرزمین مشترک کیست ؟ کی از یک امپراطوری بزرګ ، پوست ګاو ساخت؟ بنظر نمیرسد با این افتخار تراشی بجایی برسیم ، جز اینکه بپذیریم ،که این سرنوشت مشترک همه است وبرای عدم تکرار آن باید روحیه همکاری ، همیاری ، تفاهم ، تعامل وګفتګو را تقویت کنیم.
ب ــ مساله اکثریت قومی
برای به کرسی نشاندن ادعا اکثریت به طور متداوم از احصاییه ،اعداد وآمار سیاسی استنباط میشود ، نه برآمار وارقام حقیقی ،علمی و احصایوی . در حالیکه در کشور پروسه نفوس شماری مطابق نورم ها وموازین علمی آمار شماری صورت نګرفته است این توهم اکثریت واقلیت واین بیرون دادن اکثریت واقلیت ترکیب نفوس اجتماعی چګونه شمارش شد ؟ واین آمار از طریق همین منابع احصایه ساز سیاسی به منابع خارجی سپرده میشود ودوباره از منابع خارجی بعنوان ماْ خذ استفاده بعمل می آید . چرا این همه تلاش ودلهره برای این مساله ، بیایید دندانهای این اسپ را بشماریم . آیا بجز دلایل سیاسی چیزی دیګری هست ، که مانع شمارش حقیقی شهروندان وترکیب نفوس اجتماعی اقوام برادر افغانستان شود؟ تمام نهاد های دولت وقدرت با این اقلیت واکثریت سازی معین میګردند وبخشهای مهم مقامهای اجرایی ،قضایی و تقنینی و رهبر دولت مقام موروثی یک قوم بحساب می آیند.
فرض کنیم ، که این اکثریت واقعیت دارد ، آیا اکثریت حق دارد به این بهانه راه دموکراسی ، آزادی ، حقوق سیاسی فرهنګی ، اجتماعی ، هویتی وحقوق بشری اقوام را ببندد وجلو شایسته سالاری را سد کند؟ این مساله هم بر خلاف دین اسلام است وهم بر ضد موازین شناخته شده حقوق بشری .
در کشور های همسایه ما این تعامل در رابطه با قدرت وجود نداشته است چی رسد با کشور های پیشرفته جهان . در پاکستان سالیان متمادی پشتون ها رهبر ی سیاسی را بدوش داشتند وبیشتر در زمان سلطه ای سیاسی پشتون های پاکستان ، افغانستان مورد تجاوز قرار ګرفت از ایوب خان تا ضیا الحق . نفوس اجتماعی پشتون چند فیصد ترکیب نفوس پاکستان است؟ در هند یک تن از سکهای خرد مند هندی ، هند را رهبری میکند ، سکها در ترکیب نفوس اجتماعی هند اقلیت نا چیز اند . در ایران قدرت سیاسی توسط یک ایرانی عرب تبار اداره میشود مګر اشکالی داشته است ؟
تجربه تاریخی بخوبی نشان داده است ، که انحصار قدرت سیاسی آنهم در شکل استعماری آن در کشور تخم خصومت ملی کاشته است ، افتراق قومی را آبیاری کرده ، باعث پا نګرفتن روحیه ملی وهمبستګی قومی شده واین روحیه را در کشور تقویت کرده است ، که هر قوم وتبار برای بدست آوردن قدرت ویا برای دفاع از خود، متحدانی در بیرون از مرز جستجو کنند. پیآمد موجود انحصار قدرت قومی بحران قومی است ، که کشور را به انقطاب خونین در روابط اقوام واتنی ها تبدیل کرده و خطر از هم پاشیده ګی آن قوت ګرفته است.
ــ مساله خط مرزی دیورند ومرز های کشور؛
همه میدانند ، قلمروی که اکنون افغانستان می نامندش به صورت شکل وشمایل کنونی ازجانب دولت های استعماری انګلیس وروسیه تزاری بمثابه سرحد حایل بین دوکشور بوجود آمد . با این خط کشی استعماری قلمرو خراسان بزرګ به تجزیه محکوم شد . پیامد شوم تکه وپاره شدن خراسان درکنار تجزیه قلمرو ، تجزیه اقوام واتنی های مختلف این سرزمین بود ، که با هزاران سال زنده ګی در کنار هم ، مشترکات تاریخی ، فرهنګی ، رسوم وآداب مشترک و سرزمین مشترک ، محکوم به سکونت در کشور های مختلف مخلوق استعماری شدند. پشتون ها ، تاجیکها ، هزاره ها ،ازبکها ،بلوچها ، ترکمنها ، پشه ای ها ، نورستانیها و ... طعم این تجزیه استعماری را چشیدند.
دولت های تکقومی ، احزاب سیادت طلب قومی جریانها ، نهادها وګرایش های تمامیت خواه پشتون سرحدات استعماری انګلیس وروس را قبول دارند صرف بخشی ازین سرحد را قبول ندارند ، که مناطق پشتون نشین را تقسیم کرده است وخواهان اعاده دوباره آنطرف دیورند به افغانستان اند. این دعوای حقوقی بدون اینکه پشتون های آنطرف دیورند تمایلی به پیوستن به جانب افغانستان داشته باشند سالهاست که یکطرفه به پیشبرده میشود و ادعایی « لر وبر پشتانه یو دی» سیاست رسمی تمام دولتها از امیر عبد الرحمن تا حامد کرزی بوده واست.
اما واقعیتهای تاریخی وسیاسی بر خلاف تلاشهای تب آلود سینه چاکان اتحاد دوباره قوم پشتون حکایت دیګری دارد . بعد از جدایی هند وپاکستان ، پشتونهای آنطرف دیورند در همه پرسی شرکت کردند وداوطلبانه به پاکستان پیوستند و حتی مساله خود مختاری خود را مطرح نکردند .اما اینطرف دولتهای افغانستان از امیر عبد الرحمن تا کنون بخش بزرګی از بودجه افغانستان را که باید صرف انکشاف وآبادی کشور میشد به قبایل آنطرف دیورند سرازیر کرده و میکنند . مهمان خانه های لوکس دولتی در شهر کابل ، قندهار وجلال آباد به اختیار این مهمان ها قرارداده شده ومیشود ، آموزش وپرورش مفت ورایګان برای فرزندان اشراف قبایل دراینطرف مرز مهیا است ، سالانه به بورسهای تحصیلی رایګان به مصرف افغانستان فرزندان اشراف قبایل به خارج کشور فرستاده میشوند ، در اداره امور دولت به مشاغل پر در آمد ګماشته میشوند ، بخش زیادی از سلاح وتجهیزات نظامی شوروی واکنون امریکا به اختیار سران قبایل ګذاشته شده ومیشود.
اما دست آورد بیش از یک قرن این کمکهای سخاوتمندانه !؟ و شیره کشی زحمتکشان افغانستان بنفع این سران قبایل و خانهای دوسره چی بوده است وثمرهٔ این همه کمکهای فرهنګی چی بار آورد؟
با این همه توزیع سلاح وپول افغانستان واین سخاوت فرهنګی به سران قبایل آنطرف مرز که ازمردم ما دریغ شد، باندهای مواد مخدر سر بر آورد ، قاچاق انسان وسلاح رونق ګرفت، مردابهای پرورش تروریزم وبنیادګرایی بوجود آمد، که دود آن نه به چشم پاکستان بل همه آن به چشم آفغانستان رفت. تمام مراکز جنګی ، تروریستی ودهشت افګنی علیه کشور ما درین مناطق بوجود آمد ، حملات علیه مکاتب ، مساجد ، بیمارستان ها ، پلها وتاسیسات دولتی وملی ودر یک کلام قتل عام مردم ما وساقط شدن کشور از هستی مادی ومعنوی از همینجا سازماندهی شد ودرین کارزار دهشت وترور همین باشه های دست آموز رژیمهای قومپرست سهم اساسی داشتند . بر زحمتکشان پشتون هم میهن ما نیز صدمات جبران ناپذیر جانی ومالی فراوان ازین سیاست « لر وبر » خواهی وارد شد واکنون بیشترین تلفات وقربانی را بر آنها تحمیل میکند.
دولت دست نشاندهٔ آقای کرزی وتیم تمامیت خواه آن همواره درین مورد هذیان میګوید وترفند می بافد. در بیانات رسمی دولت حملات به پاکستان نسبت داده میشود ،( که هیچ شکی دران وجود ندارد) محل هراس افګنی در آنطرف مرز نشانی میګردد واما رژیم وحواریون آن با نمایشات مسخره آمیز ادعا دارند که حاضر به هیچ معامله بر سر دیورند نیستند واین جز خاک ما است . مګر این پایګاه ها در همین مناطق قرار ندارند؟ مګر همین طالبان را که پاکستانی خطاب میکنید پشتون نیستند؟ مګر همینها مردم افغانستان واز جمله پشتونهای هموطن من وتو را نمیکشند؟ اګر شما این مناطق را جز پاکستان نمیدانید ، پس ادعای تان در مورد آنطرف مرز چیست؟ این تناقضګویی و خاک بر چشم مردم پاشیدن صرف یک هدف دارد استفاده ابزاری وسیاسی از « بر » برای انحصار قدرت سیاسی در « لر » واکثریت سازی سیاسی .
ازجانب دیګر برخلاف ادعایی تمامیت خواهان با این همه بذل سخاوت به آنطرف دیورند ما هیچ توفیقی در راه پیشروی به طرف« بر» نداشتیم واز هیچ امکان اجتماعی ،فرهنګی ،سیاسی و استخباراتی برای فشار بر دولت پاکستان برخوردار نبودیم ، بالعکس پاکستان این مناطق را به دخمه های مرګ آور برای ما تبدیل کرد ، پوسته های مرزی پاکستان تا عمق پنجاه کیلومتری داخل خاک افغانستان شدند ، بخشی از شهروندان آستانهای ننګرهار و قسمتی از کنر داوطلبانه به افتخار شناسنامه پاکستانی نایل شدند. عالی جنابان روشنفکر! آنطرف ، که بخشش سرمارتین دیورند بود ، اینطرف راکه بخشید؟ مګر همین رژیم مدعی آنطرف دیورند آنرا به پاکستان باج نداد ؟
پرسشی مطرح میشود ، که چرا تمامیت خواهان وګروه های سیادت طلب قومی در بیش از پنجهزار کیلومتر خط مرزی تعین شده توسط استعمار انګلیس وروسیه تزاری فقط بطور چناق دلخواه خواهان استرداد دوباره والحاق مناطق پشتون نشین به افغانستان اند وبس . اګر این خط مرزی استعماری وتحمیلی است ، (که هست ) چرا کلیت آن زیر پرسش نمیرود؟ اګر استنباط اینست که این خط پشتونها را تقسیم کرده است ، در برابر تمام اقوام چنین است . مګر تاجیکها وبلوچها به اثر تحمیل این خط به سه بخش تقسیم نشده اند؟ ازبکها ، ترکمنها ، پشه ای ها ، نورستانی ودیګران ازین تجزیه برکنار نمانده اند.
باید پذیرفت تغییر این مرزها از توان وامکانات ما نیست . تاکنون بروز احساسات میانتهی وشعارهای پوک سیاسی ، جان نزدیک به دوملیون انسان را از ماګرفت ، یکنیم ملیون را معیوب کرد وشش ملیون آواره وتداوم آن جان بیشتری از جمله پشتونها را خواهد ګرفت . بنفع کشور است تا این خط برسمیت شناخته شود .
مشکل دیګر اینست که برادران پشتون دوطرف خط دیورند بافراهم آوری تسهیلات کامل از جانب دولت های مختلف افغانستان مراودات سیاسی ، فرهنګی ، تاریخی ، اقتصادی وهنری را بین خود طوری به پیش میبرند که ګویا هیچ مرز سیاسی در میان نباشد . برپایی مشاعره ها ، تجلیل از شخصیتهای فرهنګی ، سیاسی ،مذهبی وسران قوم ، برګذاری کنفرانسها و سمپوزیم ها وده ها موارد دیګر بطور مشترک با مصرف دولتهای افغانستان بطور پیوسته ادامه دارد . اما در مورد مراودات مشابه اقوام دیګر با هم تباران شان در خارج مرز ها فوراْ برچسپ جاسوسی وعمال فرهنګی بیګانه زده میشود . به این میګویند ( یک شهر دونرخ ویک بام دوهوا) . در حالیکه خراسان سرزمینی بود از اقوام مختلف ، که در بین آ نها مشترکات فراوان فرهنګی ، زبانی ، تاریخی ، هویتی ،سرزمین و...بین این مردمان از هزاره های پیش بدینسو برقرار بوده است ، نباید مرزهای جغرافیاوی واستعماری را با مرز تمدنی و فرهنګی یکی دانست ، همانطوریکه پشتونها حق این تبادل فرهنګی ،زبانی ، هنری و ... رادر کشور دیګر دارند ، همه ای اقوام این حق را دارند تا از میراث های مشترک فرهنګی شان در کشورهای همزبان استفاده کنند.
این نه تجزیه طلبی است ،نه بیګانه پرستی ونه حامل نفوذ فرهنګی کدام کشور خارجی، ثقل این فرهنګ وتمدن درین سرزمین تولد یافته ،بزرګ ،باروروشګوفا شده، دیګران نیز ازین تمدن وفرهنګ اثر پذیرفته اند وما که وارث بلا منازع آن هستیم نباید بدلایل مرزهای سیاسی وجغرافیایی ازان محروم شویم.
ــ مساله زبان؛
تمدن بزرګ خراسان ودوران طلایی اعتلای فرهنګی ، علمی ، دینی ، فلسفی و هنری آن بر محور زبان پارسی دری تشکل یافت، رشدکرد وبارور شد . زبان پارسی دری وارث اوستا، پارسی قدیم و میانه ، زبان علمی، فرهنګی ، تحقیق وپژوهش، شعر وادبیات ، دربار ودیوان ، تجارت و زبان معیاری و واسطه بین اقوام مختلف درین سرزمین بوده و است
با آنکه منشا زبان پارسی دری اتنی یا تباری بوده است ، این زبان متعلق به همه اقوام درین سرزمین میباشد. اګر سرحد سیاسی وجغرافیایی افغانستان کنونی را هم مد نظر قرار دهیم منشا اصلی این زبان اوستا در بلخ بوده وپارسی دری جدید بعد از اسلام هم در بلخ ، بدخشان ، تخارستان هری وسیستان دوباره قد کشید وازین سرزمین به جانب غرب ګسترش یافت . بنابرین زبان بومی ، قدیمی و ملی است که هیچ ارتباطی به «حامل استعمار فرهنګی» کدام کشور دیګر ندارد . بدینسان تمام واژه ها ی این زبان بومی اند و در هر کجایی که تولید وساخته شوند برای غنا ،پیشرفت وتکامل ومعیاری شدن زبان ضروری میباشند. داد وستد واژه ها ، قرض ګیری وقرض دهی در بین تمام زبانهای دنیا امر معمول ومروج است . هر زبانی از جمله زبان پارسی دری متناسب به نیاز های جدید علمی، فرهنګی ، فلسفی ، اقتصادی ، هنری و... نیازمند است واژه بسازد و یا در صورت عدم امکان واژه معادل را به شیوه ای قرض بیګیرد . اګر زبان را از داد وستد و واژه سازی محروم کنیم ، زبان میخشکد ومحکوم به فنا خواهد شد. زبان را نمیتوان تنها با واژه های قدیم وبدون تغییر نګهداشت . اګر فرضیه استعمار فرهنګی قبیله پرستان را بپذیریم؟ اول ایران است که استعمار فرهنګی افغانستان را پذیرفته است زیرا زبان پارسی دری زبان پهلوی ساسانی را در ایران عوض کرده است!؟ طرح این لاطایلات اګر اغراض سیاسی وفرهنګی ؟ نداشته باشد ، حماقتی بیش نیست . زبان باید پیوسته تکامل کند و به نیاز های زمانش پاسخ دهد . آیا برادران پشتون ما حاضرند زبان پشتو را با همان شیوهٔ دستوری وګویش قدیم حفظ کنند ؟
همه میدانند که زبان پارسی دری زبان متعلق به همه اقوام افغانستان است نه قوم خاص ، در تکامل آن همه به شمول پشتونها نقش مشترک دارند، امپراتوریهای بزرګ چی آنهاییکه ازین خطه بر خاسته اند وچی آنهایی که از بیرون وارد شدند ومنسوب به هر قوم وتباری وملت آنرا پذیرفته بودند . زبان پارسی دری بحیث هویت سرزمین بزرګ خراسان در برابر هرګونه تهاجم فرهنګی ایستاد واز محو هویت های فرهنګی تمام اقوام آن دفاع کرد . در قرن هفت میلادی نزدیک به دوقرن بنا بر اتهام زبان غیر دینی مورد سرکوبهای وحشیانه قرار ګرفت ، آثار مکتوب آن به آتش کشیده شد، دانشمندان ، شعرا و طلایه داران این زبان همه اسیر ویرغمل برده شدند ، اما فرهیخته ګان و دولتمردان سیاسی این مرز وبوم از بلخ بامی ، تخارستان ، هری وسیستان این ناموس ملی را دوباره به جایګاه شایسته آن قرار دادند و طی تمام این دوران بر محور این زبان ، خراسان همبستګی رزمجویانه ملی اش را در دفاع از نوامیس ملی ، دینی و سرزمین حفظ کرد.
پارسی دری با پذیرش الفبای عربی بجای الفبای آرامی وخروشتی بمثابه زبان دوم جهان اسلام در آمد وهیچ قوم وملت از عراق تا چین وهند نیست که دین اسلام را با این زبان نیاموخته باشد. این زبان در نشر وپخش اسلام در منطقه نقش استثنایی داشته ودارد .تمدن اسلامی با این زبان پا ګرفت ودانشمندان بزرګ را در عرصه های مختلف وارد کاروان علمی جهان ساخت .
نقش این زبان در حفظ ګویشهای بومی وزبانهای محلی برجسته است ، زبانهای بیرون از قلمرو فرهنګی خراسان زیر نفوذ زبان دینی عربی همه بتدریج مضمحل شدند ولی زبان پارسی دری چون متعلق به همه اقوام بود بدون تبعیض به همه ای ګویشها وزبانهای محلی مجال داد واز هویت آنها دفاع کرد.
با بحاشیه کشاندن زبان پارسی دری از جانب دولتهای استعماری انګلیس وروسیه تزاری ګسست فرهنګی بر منطقه تحمیل شد واین خود موجب تناقضات ونا هنجاری های قومی در منطقه شد ، که تا کنون ادامه دارد.
در تکه پاره از خراسان که نامش را در قرن نوزده افغانستان ګذاشتند زبان پارسی دری میتوانست و میتواند بحیث عامل مهم واساسی همبستګی ملی بحساب آید، زیرا زبان پارسی دری هم پیوند افغانستان را به ګذشته های دور تاریخی و فرهنګی آن حفظ میکند وهم آنرا صاحب میراث ګرانبهای حوزه ای تمدنی ګذشته میګرداند ،تاریخ مشترک فرهنګی را با منطقه حفظ میکند وهم همبستګی ملی را ایجاد میکند ، چون زبان بین الاقوامی است.
اګر زبا ن پارسی دری را از هویت این حوزه تمدنی وفرهنګی بزداییم دیګر چیزی ازین اشتراکات هویت ، تاریخ ،فرهنګ وتمدن در درازنای تاریخ چند هزارساله باقی نمیماند.
ولی با دریغ ودرد در « افغانستان نوین » که برجبین آن مرګ عدالت سیاسی وقومی حک شده است ، سیادت طلبان قومی وتیم حاکم تمامیت خواه با چنګ ودندان به جان زبان پارسی دری افتاده اندوبا اقدامات سیاسی وفرهنګی هم آهنګ در تلاش اند بطور کامل آنرا حاشیه نشین کنند ونقش آنرا از آموزش وپرورش، فرهنګ ، دیوان و دفتر، علم وسیاست، اداره واقتصاد بزدایند.
اقدامات نا عاقبت اندیشانه رژیم وابسته قومی ، جو حاکم فرهنګی قبیله سالاری ، ګل آلود ساختن فضای فرهنګی وتحریکات خصومت آمیز علیه زبان پارسی دری بخاطر جاګزینی زبان پشتو به جای آن، اقدامات نا سنجیده ایست ، که دود آن بچشم همه خواهد رفت. زبان پشتو نه زبان معیاری ونه زبان واسطه است ، نه میراثدار ګذشته و نه پیوند دهنده امروز کشور با ګذشته تاریخی آن ، اګر تاریخی را بازتاب دهد صرف تاریخ مشترک « افغانستان نوین» بعد از قرن نوزده خواهد بود . پشتو زبان یک قوم است نه زبان همه اقوام وبا حاکم شدن آن نه فرهنګ ملی بوجود خواهد آمد ونه روحیه ملی ونه هم هویت ملی ، نه اتحاد ملی . این اقدامات فرهنګ ستیزانه وزبان ستیزانه به افتراق دامن میزند ،خصومتهای قومی را افزایش میدهد وانقطاب قومی وملی را عمیقتر میسازد.
برخلاف تحریف حقایق توسط ګروهای سیادت طلب قومی زبان پارسی دری ، زبان اکثریت مطلق مردم افغانستان است . اما مساله زبان بیشتر به اکثریت واقلیت نژادی وقومی ارتباط ندارد. زبان رسمی باید از معیار های برخوردار باشد که در بالا به آن اشاره شد . در هند وپاکستان زبان رسمی انګلیسی وجود دارد، بدون تبار انګلو ساکسون ، در امریکا ، آسترلیا ، زیلاند نو ، کانادا و... زبان انګلیسی رسمی است در حالیکه انګلوسکسونها اقلیت کوچکی اند ، زبانهای رسمی در قاره سیاه افریقا اغلب فرانسوی ، هسپانوی ،انګلیسی وپرتګالی است . زبان رسمی مردم امریکای مرکزی وجنوبی بیشتر هسپانوی است ، در حالیکه تباری ازاآنها درین مناطق وجود ندارد ویا هم اقلیتی است که فیصدی را احتوا نمیکند .
ــ هویت ملی ونام کشور؛
آنچه از تاریخ به ما بیادګار ګذاشته شده است ، کشور از سه هزار سال قبل بدینسو به نامهای زیر مسما بوده است:
آریانا ، خراسان وافغانستان .
نام کشور باید منعکس کنندهٔ هویت جمعی باشد ، میراث ګذشته را باز تاب دهد، تجسم و مظهر اتحاد سیاسی ،اجتماعی و فرهنګی باشد ، غرور وصلابت ملی را بر انګیزد وبه دل هر باشنده آن چنګ بزند ،روحیه همکاری ، همرزمی و کار مشترک را برای پیشرفت ، ترقی ، آزادی ، استقلال و حاکمیت ملی تقویت کند ومردم را برای ایثارګری برای حفظ هویت وسرزمین برانګیزد.
نام تحمیل شده افغانستان بر کشور در قرن نوزده میلادی نه به اتفاق مردم بر ګزیده شده ونه هم مردم ما در قبول ویا رد آن اختیار ونقشی داشتند. این نام عمدتا از جانب انګلیس برای رسمیت بخشیدن به تجزیه خراسان بر کشور تحمیل شد. ولی تسلط حاکمیت قومی امکان بحث در باره این نام کشور را منتفی کرده است . این مساله به تابوی مقدس تبدیل شده ، که نه کسی جراْت ترک آنرا دارد ونه کسی به طور دلبخواهی جراْت پرستش آنرا.
وقتی کشور مشترک است همه حق دارند در مقدرات سیاسی ، فرهنګی ، تاریخی ، هویتی واز جمله نام کشور مشارکت داشته باشند .
افغانستان بر ګرفته شده از نام قوم برادر افغان(پشتون ) است که تا کنون زیر این نام سوء استفاده های وسیع صورت ګرفته است . هویت ، تاریخ ، فرهنګ ، آداب ورسوم همه وهمه باید افغانی ( پشتونی ) شود و این سیاست دقیقا حذف اقوام دیګر را هدف ګرفته است . استحاله اقوام دیګر در اتنی برادر پشتون مطمح نظر اساسی این سیاست است یعنی هویت زدایی همه مساوی است به ایجاد ملت بزرګ افغان ( پشتون ) .
قدم اول درین راه برای حفظ تنوع فرهنګی ، هویتی وقومی اینست ، که باید نام کشور متعلق به همه باشد . خراسان از میان نامهای تاریخی کشور هم نام تاریخی و پر افتخار است وهم به همهً اقوام کشور از جمله برادران پشتون ما متعلق است . البته انتخاب ، تغییر وابقاء نام موجود تنها از صلاحیت خود مردم است ، که باید در یک کارزار کاملأ دموکراتیک به آن بپردازند .
ــ مشا رکت ملی ؛
دو مشخصهٔ اصلی حاکمیت سیاسی در افغانستان قومی بودن ووابسته ګی آ نست . واین دومساله باعث شده تا هیچګاه ما در ادارهٔ امور جامعه وقدرت سیاسی صاحب مشارکت عادلانه قومی نشویم . انحصار قدرت سیاسی قومی با استمداد مستقیم وعیر مستقیم دولتهای خارجی ګره خورده است .
بعبارت دیګر استقلا ل ، سرزمین ، حاکمیت ملی وخود ارادیت ملی در بدل تامین انحصار قدرت سیاسی به دولتهای خارجی باج داده شده است . اعمال این سیاست ګاه با ترور ، وحشت ، سرکوب خونین ، کوچ اجباری وتبعید های دسته جمعی اقوام حاشیه نشین قدرت سیاسی وګاه با لب خند وشرینکاری! مبنی بر جا دادن چند چهرهٔ وابسته ونوکر صفت واجیر برای فیشن ودکوریشن نظام سیاسی قومی همراه بوده است .
پیشبرد این سیاست ، خصومت قومی وانقطاب خونین قومی را دامن زد ، که جنګهای سالهای ۱۹۹۲- ۲۰۰۱میلادی مظهر روشن آن است . ګستره جنګهای قومی برای تصرف حاکمیت سیاسی ویا دفاع از خود ، برخی اقوام را واداشت تا تجربهٔ سیادت طلبان قومی را تکرار کنند . این مساله زمینهٔ مداخله بیشتر دولتهای بیګانه را در امور داخلی کشور فراهم آورد.
بعد از مداخله قدرت های استعماری در ۲۰۰۱ مبنای کار وتبلیغات «جامعه جهانی» ایجاد حاکمیت سیاسی بر پایه وسیع یعنی تامین مشارکت همه در قدرت حکایت داشت ولی در عمل به عوض مشارکت ، ترکهٔ قدرت سیاسی که بخشی در بین سر باند های قاچاق مواد مخدر ، سر باندهای قاچاق اسلحه ، مافیای زمین ، بخشی از سران وابستهٔ جهادی ولی بخش اساسی قدرت دارای صلاحیت های تصمیمګیری اصلی به تملک ګماشته های استخباراتی پاکستان ، امریکا وانګلیس قرار ګرفت . در کنار دولت رسمی شبه دولت یا دولت سایه از شخصیتها ، نظریه پردازان ، حلقه ها ، سازمانها واحزاب سیادت طلب قومی وتمامیت خواه تشکیل شد که تصامیمش را به واسطه دولت عملی میکرد ونقش اساسی درکنار زدن اقوام دیګر ازحاکمیت سیاسی داشته ودارد.
دیری از عمر دولت مؤقت نګذشت که تصفیه های قومی آغاز شد و دلالان سیاسی بنام رهبران تاجیک!؟ هزاره و ازبک،( که معلوم نیست اینها چګونه وچطور برهبری این اقوام برګزیده شدند)، به بیرون دولت پرتاب شدند وآب به جوی قدیم باز ګشت. دولت حامد کرزی با هدیه چند کرسی نمایشی وسمبولیک برای شرکای اقتصادی ،تجاری وګله دزد خود به اقوام دیګر هم میخواهد واقعیت درد ناک انحصار قومی حاکمیت را بپوشاند وهم ازراه یافتن شخصیتها وچهره های متعهد ، مسؤل ،صادق وشایستهٔ این اقوام در قدرت جلوګیری کند .( یک نمایش مضحک این مشارکت اخیراْ در کمیته ګزینش اعضای کمسیون مستقل !؟ انتخابات بنمایش ګذاشته شد، که در ترکیب این کمیته یک تاجیک وجود نداشت زیرا تاجیکها قبلا از تمام بخشهای تصمیمګیری در قوای سه ګانه دولت ،نهاد ها وسازمانهای تاثیر ګذار در اداره امور جامعه کنار زده شده اند)
واقعیت درد ناک تداوم تاریخی انحصار قدرت سیاسی قومی ، سیادت طلبی وبرتری جویی های قومی باعث بحران بزرګ قومی ، بحران اعتماد بین اقوام ، افتراق وپاشیده ګی ملی را بوجود آورده است . تا زمانیکه این مساله راه حل اصولی خود را مطابق یک میکانیزم مشخص وتضمینهای قانونی نیابد ، نه همکاری وهمیاری بین اقوام به وجود میآید ، نه ثبات سیاسی تامین میشود ونه هم این تبلیغات عوام فریبانه در مورد وحدت ملی راه بجایی میبرد. بر پایی این مشارکت نامنهاد وفرمایشی نه تنها اینکه اقوام را صاحب سرنوشت ملی ، سیاسی ، فرهنګی وتاریخی شان نمیسازد بل ستم مضاعف را از جانب تیکه داران قومی ورهبران خود ساخته مزدور بر ګردهٔ آنها نیز تحمیل میکند.
ــ نوعیت رژیم سیاسی ؛
به باور بسیاری از نهادها ، جریانها ، ګروهای واحزاب تمامیتخواه قومی راه حل برقراری ثبات سیاسی ، امنیت ، پیشرفت ، ترقی وحفظ یکپارچګی کشور به برپایی دولت قوی ، خشن ومتمرکز مرکزی ګره میخورد . سلطه وقبضهٔ انحصاری دولت برتمام اداره امور جامعه در مرکز ومحلات و ایجاد ارګانهای محلی قدرت دولتی صرف برای تحقق واجرای فرامین ودساتیر دولت مرکزی کلید قفل بستهٔ ګذار به ثبات ، امنیت ، پیشرفت ، استقلال وحفظ سرزمین بحساب می آید.
با این تیوری بافی برای تداوم دولت مرکزی ، این ګروه ها ، مخالفت شان را هم باوسیع شدن قاعده حاکمیت سیاسی نشان میدهند ، هم مخالف تقسیم متوازن قدرت بین مرکز ومحلات اند وهم مانع ګسترش روند دموکراسی که امکان دخالت مردم را در ادارهٔ امور جامعه ممکن ومیسر میسازد ، میشوند . ولی در اصل عنوان کردن دولت قوی مرکزی بهانهٔ است برای حفظ دولت موروثی قومی ودلهرهٔ انحصار قدرت در پشت آن خوابیده است .
یک نظر ګذرا واجمالی به واقعیت تاریخی افغانستان از امیرعبدالرحمن بدینسو بخوبی مشت این توهمات را باز میکند وبی پایه بودن این استدلال را بنمایش میګذارد .
دولت مرکزی محصول نبوغ امیر آهنین افغانستان امیر عبدالرحمن است ، امیر توفیق یافت دولت قوی خشن مرکزی را بر پا کند وتا کنون این مدل با آرایشها وپیرایشهای بظاهر مدرن کماکان حفظ شده است . اما این مدعیان سرا پا قرص دولت متمرکز قوی مرکزی آیا واقعاْ به اهداف شان که در بالا به آن اشاره شد، نایل شده اند ؟
همه میدانیم ومیدانند که بخش برزګ قلمرو افغانستان زیر سلطهٔ این دولت مرکزی امیر تجزیه شد وترکهٔ قلمرو بسود دولتهای استعماری تحقق یافت یعنی دولت مرکزی قادر نشد تمامیت ارضی وسرزمین را حفظ کند ، درین دوران وپس ازان به استثنای دورهٔ امیر امان اله خان افغانستان از استقلال ، حاکمیت ملی وخود ارادیت ملی صرف نظر کرد وتسلط استعمار بریتانیا وقدرتهای استعماری دیګر را داوطلبانه پذیرفت ، ثبات سیاسی، که با بزرګترین نسل کشی ها ، قتل عام ها ، تصفیه های هولناک قومی ومذهبی ، برپایی شکنجه ګاه ها وزندان های قرون وسطایی سر به نیست کردنها ی بدون محاکمه و کله منارها درین دوران بنمایش ګذاشته شد ، در مورد ترقی وپیشرفت زیر سلطه دولت قوی مرکزی باید ګفت ، که افغانستان در راس جدول کشورهای عقب نګهداشته شده دنیا وفاسدترین آنها قرار دارد . دست آورد سینه چاکان جانبدار دولت قوی مرکزی غیر از موارد بالا چیست ؟ صرف رفع غریضه حفظ اقتدار بسود یک قوم .
برای رهایی ازین چنبرهٔ دولت مرکزی مافیای مواد مخدر وفساد ، مردم نیاز مند اقدامات ریشهٔ تغییر در قانون اساسی میباشند . باید نظام سیاسی غیر متمرکزبوجود آید. تفکیک عملی قوا بمیان آید ، نخست وزیر مسؤل از را ه برنده شدن احزاب سیاسی ویا اُتلاف احزاب سیاسی قدرت اجرایی را بدست ګیرد ، قوه قضایی مستقل تشکیل ګردد ، نقش رٔیس جمهور باید بمثابهٔ ممثل قوای سه ګانه مانند هند و پاکستان سمبولیک ونمادین باشد . برای احتراز از عدم تکرار انحصار قدرت سیاسی این مقام بطور متناوب در اختیار کوچکترین اقلیتهای قومی قرار داده شود.
برای اعاده اعتماد ملی ، بقا و دموکراتیزه شدن حیات اجتماعی باید ارګانهای قدرت دولتی در محلات انتخابی شوند نقش شوراهای ولایتی ومحلی ارتقا داده شود وطرح وتصویب پلانهای رشد اقتصادی وفرهنګی ، تجارتی وخدمات صحی جزء صلاحیت این شوراها در محلات شناحته شود ، به شوراهای ولایتی ومحلی صلاحیت کامل نظارتی از اجرای امور در محل ،تحقق پلان وبودجه اعطاګردد .
در قانون تشکیل احزاب سیاسی تجدید نظر اساسی بعمل آید ، تشکیل احزاب سیاسی از قید وبندهای بیروراتیک بیرون آورده شود ، ارایه شناسنامه به وزارت عدلیه ، مانند دوران رضانامه ملکی ، به اعتبار و حیثیت احزاب سیاسی صدمه میزند تشکیل احزاب بدون در نظرداشت کمیت آنها آزاد ګردد، احزابی ، که پنج در صد آٔرا را در پارلمان کشور کسب کنند زیر پوشش حمایت های قانونی وپولی دولت قرار داده شوند ، در کنار اینکه کاندید شدن شخصیت های مستقل آزاد است و لی اصل پروسه انتخابات به رقابت احزاب سیاسی منوط ومربوط ګردد، بدون شرکت احزاب سیاسی نه کار دموکراسی سامان میګیرد ونه هم کارزارهای دموکراتیک وسیاسی تحرک می یابند ونه هم پارلمان مسؤل ومتعهد برای نظارت از کار حکومت بوجود خواهد آمد ، پروسه تشکیل حکومت به طور قطع به احزاب برنده انتخابات محول ګردد ، منابع مالی وتمویل رسانه های جمعی احزاب زیر نظارت چدی دولت قرار داده شوند .
برای اطمینان وجلوګیری ازکودتا ها وقیامهای مسلحانه علیه نظام سیاسی وتحقق عدالت قضایی و جلوګیری از سوء استفاده احزاب از روابط ومناسبات بین المللی در کشور باید ارګانهای قوای مسلح ، سکتور امنیتی ، ارګانهای قضایی وحراست از قانون وکادر دبلوماتیک وزارت خارجه به طور بالفعل از چنبره احزاب سیاسی ( نه ترکه وتقسیم این ارګانها بین احزاب جهادی ووابستګان مقامات دولتی ) بیرون کشیده شود.
تغییر مجلس سنا ( نهاد غیر ضروری ومزاحم وعمدتا دولتی ) به شورای انتخابی اقوام ودارای اعمال صلاحیت های قانونی در مورد چګونګی مشارکت سیاسی ، فرهنګی ، اقتصادی واجتماعی ترکیب دولت وهم چنان حل وفصل منازعات ناشی از اختلافات قومی از اهمیت جدی واساسی برخوردار است.
برای صیانت از آراء مردم در انتخابات ،شفافیت انتخابات واعاده باور مردم نسبت به آن باید کمسیون انتخابات وکمسیون شکایات انتخاباتی بطور مستقیم از جانب مردم انتخاب شوند ، شرط کاندیدی افراد ، درین کمسیونها داشتن تحصیلات عالی ، و نداشتن عضویت در احزاب سیاسی مد نظر قرار داده شود.
عالم
جولای 2013