عبدالواحد سیدی
عیاران ، فتیان و جوانمردان
از حدود سده پنجم هجری به بعد ، جماعتی از دراویش و اهل تصوف به سازمان وسیعی مانند احزاب امروزی دست زدند که اصول عقاید و نظریات شان در کتابهای بنام فتوتنامه ها انعکاس می یافت که برخی از این کتب فتوتنامه ها تا هنوز هم باقی است.
خلاصۀ از معتقدات این جماعت:
1. پیروی از اعمال پسندیده و ترک کار های زشت
2. کوشش در تزکیه نفس و صفای ذهن
3.
فتوت را سه مرتبه است :
1. اول سخا : که هرچه دارد از هیچ کس وا ندارد
2. صفا: که سینه را از کبر و کینه پاک و پاکیزه سازد
3. وافا: که هم با خلق و هم با خدا نگاه دارد
هر کس که م
ظهر این صفات حمیده باشد اورا «فتی» میگویندکه جمع آن فتیان است . این جماعت را عقیده بر این است که حضرت ابراهیم سلام الله علیهم اولین فتی و آخرین آن حضرت علی کرم الله وجه ، آخرین فرد برجسته و از شهسواران این طابفه میباشند .
داخل شدن به دسته فتیان:
اهل فتوت دارای پیری میباشند که همه به او دست ارادت دراز مینموده و اوامر اورا گردن می نهند.
که شرایط ارادت پنج چیز است :
1. توبه به صدق
2. ترک علائق دنیایی
3. دل را با زبان راست داشتن
4. پیروی مرشدکامل
5. در آرزو بر خود بستن
و لوازم مرید گرفتن بیست و هشت است
4 فرض – 4سنت – 4آداب – 4 ارکان- 4-شروط و8 مستحب.
شروط:
1. مرید را غسل دهد
2. تحقیق کند که مرید قبلاً دست ارادت به دیگری نداده باشد
3. قبل از گرفتن دست مرید صلوات بفرسید به نبی کریم (ص)
4. آب و نمک در مجلس حاضر باشد . مراد آب و نمک آنست که اهل طریقت باید چون آب صافی و روشندل باشد و حق نمک یکدگر رعایت کنند و چون آب و نمک در همه جا راه داشته باشند .از آنجائیکه ذکرراه ورسم این جماعت در این نوشته که با اعجاز واختصار موضوعات صحبت میشود مناسب نیست . بطور اجمال ،یاد آور می شویم که فتیان لباس و صله و تاجهای مخصوص به رنگهای مختلف داشته اند که مجموع آنرا «لباس الفتوه» می گفتند .
روایت های تاریخی مشعر بر این است که عدۀ از فتیان قبل از سده پنجم هجری در سرزمین های خراسان و عراق عجم به عنوان مجاهد و جنگ جو به جنگ و مبارزه مشغول بودند ولی با گذشت زمان عقاید دیرین خود را از دست دادند . باید ذکر نمود که جمعی از اینها عیاری را پیشه خود ساختند .
ابولفرج جوزی متوفی در 597هجری، در حق آنان میگوید :«این جماعت که فتیان خوانده می شوند ، مال مردم را می گیرند و میگویند ، فتی کسی است که مرتکب زنا و دروغ نشود ، و در حفظ حرمت بکوشد ؛ هتک ستر زنان نکند ؛ با این حال از تصرف اموال مردم ، خوداری ندارند و با اینحال طریقه خود را فتوت مینامند.»
چنانیکه صوفیان مریدهای خود را با لباس مرقع یا پینه دار ملبس میکردند آنها نیز چنین میکردند و در بسا موارد تعصب سخت و تحمل فراوان نشان میدادند ، و گاه میشد که در مقابل جمله نادرست و نا روا یی دختر یا خواهر خود را کشته اند .گاه میشد که پادشاهان و خلیفه های زمان از دست فتیان لباس مخصوص آنها را می پوشید چنانچه خلیفه الناصرالدین الله در سال 578 هـ بدست مالک بن عبدالجبار ، شلوار فتوت پوشید . زیرا او عقیده داشت از احساسات تند آنها در راه تحکیم قدرت خود استفاده نماید.به همین مناسبت ، برای امرا و سلاطین اطراف شلوار فتوت فرستاد تا از پیروان این راه ، مانند شوالیه های معبد که در جنگ های صلیبی از آنها دولت های تحت امر صلیبیون استفاده مینمود ، در جنگ استفاده کنند..از امرا وسلاطین اطراف ، سلطان عز الدین کی کاؤس ، پادشاه سلجوقی روم ، از جمله کسانی بود که دعوت او را پذیرفت ؛ لباس فتوت به تن کرد و شربت نمکین نوشید و به تبع او ، جماعتی در این سلک واردشدند، تعداداین جماعت در دیارروم(ترکیه عثمانی) رو به فزونی نهاد .تعداد این جماعت در ترکیه عثمانی در قرن هشتم ، پیش از آنکه ترکان عثمانی بر این منطقه استیلا یابند ، اهل فتوت که به عنوان «اخوان» نامیده میشدند ، در بلاد مختلف آن سرزمین پراگنده بودند و در زوایای خود از غربا و مسافرین ، با نهایت صفا و کشاده رویی پذیرایی میکردند ، و از لحاظ سیاسی ، از فئودالها و حکام محلی در برابر ترکان خشن و مردم آزار ، حمایت و جانب داری میکردند .
ابن بطوطه جهانگرد و مسافر مشهور طنجه ی که در سال 722 هجـ به بلاد روم آمد که از فتیان آن دوره در سفرمامه خود مکرر ذکر میکندو میگوید : که این جماعت را در این ناحیه بنام «اخیه» یاد میکنند که جمع «اخی » (یعنی برادر من) است ، و ایشان در جمع بلاد ترک نشین آسیای صغیر (اناتولی) در هر شهر وقریه گسترده بودند که از مهمان نوازی نسبت به غربا و تهیه غذا جهت ایشان ، در بر آوردن حوائج ایشان و کوتاه کردن دست ظلمه و کشتن شهنگان ظالم ، و یاران شریر آن ظالمان در دنیا نظیر ندارند ، و به اصطلاح ایشان «اخی» کسی است که هم پیشه گان خود را با جوانان مجرد ، در محفلی جمع آورند و آنان را خود مقدم می دارند و این رسم را فتوت میگویند.
هر کسی از فتیان زاویه ای میسازد و در آن فرش و چراغ و جمیع آلات محتاج الیها را مهیا میکند. برای خدمت یاران ، روز بطلب معاش می رود و چون شب شد یاران گرد او جمع می آیند ، با آنچه در روز فراهم آورده است گوشت میوجات و غذا می خرد و به درویشان انفاق میکند ، و اگر در این روز مسافری در شهر آمده باشد ، او را به زاویه می آورند و به پذیرایی او می پردازند ؛ و تا خود میل برفتن نکند مهمان ایشان است . واگر مهمانی وارد نشود ، فتیان بصرف طعام فراهم می آیند . و پس از فراغت از طعام ، به غنا ورقص مشغول می شوند ، و صبح زود هر کس پی کار خود میرود.»
این نکته از گفته های ابن بی بی که در سلجوقنامه خود از این جماعت نام می برد و میگوید: ،علاءالدین کی قباد سلجوقی، جانشین عزالدین کیکاؤس ، که در حلقه اهل فتوت وارد بوده برای آنکه از راه ورسم این جماعت تخطی نکند: « در عمارت و صناعت و سکاکی و نجاری و رسامی و سراجی مهارت و حذاقت بی نهایت یافته بود و قیمت جواهر نیکو کردی . بطوریکه از اسناد و مدارک تاریخی آن ایام بر می آید، در میان طبقات مختلف ، رسم فتوت بیشتر نزد پیشوران و صنعتگران، طرفدار و پیرو بیشتر داشته و این طبقه زحمت کش ، نه تنها سربار جامعه نبودند بلکه از یک رشته اداب و قواعد اخلاقی نیر تبعیت مینمودند ، و کوشا بودند که در طلب مال از حد فتوت و مردانگی قدم فراتر نگذارند، و حیثیت و آبروی خود را از دست ندهند.» (عباس اقبال ، مجله شرق ).
در باب چهل و چهارم قابوسنامه، نیز اجمالاً سخن ازعیاری و جوانمردی رفته است .به عقیده عنصر المعالی ، خرد و راستی از صفات مردی و جوانمردی است . حکما گفته اندکه : «اصل جوانمردی سه چیز است : یکی آنکه آنچه بگویی بکنی ؛ دوم آنکه راستی در قول و فعل نگاه داری ؛سوم آنکه شکیب را کار بندی ... بدان ای پسر که جوانمرد ترین مردان آن بود که او با چند گونه هنر بود :یکی آنکه دلیر و مردانه بود و شکیبا، بهر کاری صادق العهد باشد و پاک عورت و پاک دل ، و زیان کس بسود خود نخواهد ، اما زیان خود از بهر سود دوستان روا دارد و زبون گیر نباشد ، و به اسیران دست درازی نکند، وبیچارگان را یاری کند ، و بد را از مظلومان دفع کند...پس این جوانمردی که در عیاران یاد کردیم ، اگر ازسپاهیان جویی روا بود...که تمامت عیاری در سپاهیگری بود...»
وصفی از عیاری و عیاران در کتب داستانی
کتابهای عامیانه داستانی از زندگی عیاران نیز از مطالبی ذکر میکند: نخستین سلسله مستقل حکومت خراسانی را صفاریان تشکیل دادند ، و مدتی پیشتر از این کسانی مانند حمزه بن آذرک سیستانی که سردسته عیاران عصر خود درسیستان بود،او مرد قوی ای بود که جواب هارون الرشید را به منطق و جوانمردی به ترتیبی داد که هارون تا ری نرسید و ازعصه بمرد (افغانستان بعد از اسلام ، عبدالحی حبیبی ؛ تاریخ سیستان ، نویسنده نا معلوم)حل و عقد عمومی و گشاد کارها در کف کفایت خویش داشت ؛ و در بغداد بسی اتفاق می افتاد که خلیفه عباسی برای فرو نشاندن آشوبی یا آب زدن به آتش طغیانی از عیاران مدد خواهد.
در داستان های قدیم بین عیاران و پهلوانان تفاوت جز نام وجود ندارد.
پهلوانی که روز لباس رزم می پوشند. سواره بمیدان کارزار می آیند، شبها عندالاقتضا لباس عیاری و شب روی بخود راست میکنند، و به خنجر و قمه و داروی بیهوشی مجهز می شوند و به عیاری میروند ...اما رفته رفته وظایف این دو گروه (سرداران و پهلوانان) با «عیاران»از یکدگر جدا می شود ؛ دیگر هیچکس عیاری را پهلوان نمی خواند ، فقط پیش از نام ایشان لقب «مهتر» می آید مثلاً مهتر نسیم؛ از این پس عیاران بمیادین جنگ نیز نمی روند و جز به عیاران خصم نمی جنگند؛ کار آنان شب روی جاسوسی ، گردش در اردوی خصم با لباس مبدل ، بیهوش کردن و دزدیدن سران سپاه و اسیرگرفتن دشمن، نفوذ در زندان و شکستن در و بند آن و اینگونه کار هاست .»
به نظر بارتولد، یکی از علل پیدایش گروه عیاران ، بدی وضع معیشت طبقه سوم بود.در خراسا ن و ماوراءالنهر مخصوصاً بلخ ، هرات و سمرقند «برای کسانیکه از اوضاع خویش ناراضی بود ند، فقط یکچاره باقی می ماند که با «غازیان راه دین» بپیوندند، و به نقاطی که جهاد با کفار و بد دینان جریان داشته ، عزیمت کنند.صنف غازیان راه دین وداوطلبان که عبارت بودند از غازیان و «فتی »غالباً به کلمه المطوعه بر میخوریم به معنی داوطلب که دارای سازمانی بودند بر میخوریم ، رئیس سازمانهای داوطلب دارای اهمیت بسیاری بوده و اکثراً به قلمرو زادگاه خود قناعت نمیکردند ، و هر جا که غذا در راه دین جریان داشت و انتظار کسب غنایمی هم میرفت ، خدمت خود را عرضه میکردند . استفاده از گروه داوطلبان گاه برای فرمانروایان درد سر های عظیمی ایجاد میکرد . مقدسی به این معنی اشارت میکند و میگوید :«این گروه گاه تکیه گاه دولت و زمانی مایۀ نگرانی فرمانروایان ، گاه خطراتی نیز داشت .» عبدالحی گردیزی بجای اصطلاح پیش گفته ، لفظ «عیار »را بکار برده است . این عناصر نا آرام غالباً در شهر های بزرگ نظیر سمر قند و بلخ و نیشاپور نیروی خاصی کسب میکردند ، واسباب ناراحتی حکومت ها میشدند ؛ و گاه در برابر هجوم بیگانگان ، مردانه مقاومت میکردند . چنانچه که دودمان مقتدر صفاریان از میان افراد این گروه برخاست و یعقوب لیث صفار اولین حکمران مقتدری بود که سرتاسر خراسان را از سیستان شروع و بعد از فتح هرات ، بلخ و کابل واز طریق قندهار واپس به سیستان و از آنجا تا به ری و اصفهان وعراق عجم زد و در اخیر هم خلیفه بغداد را مورد تهدید قرار داد که علی رغم شکست وی در برابر قوای خلیفه ، با آنهم خلیفه حملات او رانادیده انگاشت و مقرری ای هم بوی تفویض میشد.(تاریخ کامل عز الدین ابن اثیر ) او اولین کسی بود که فرمانهای خود را به زبان فارسی می نوشت و بجای عربی نویسندگان را ترغیب میکرد تا آثار شان را بفارسی بنویسند.(ترکستان نامه بارتولد، ج اول ، ص466,به اختصار و تصرف,)
از آنچه گفتیم چنین بر می آید که «فتیان» یا «اهل اخوت»به گروه خاصی از مردم اطلاق میشد که در خراسان و سایر بلاداسلامی ، غالباً از روی صفا و حسن نیت ، به یاری خلق بر میخواستند. ابو ریحان بیرونی فتوت را ایثار و گذشت و سعی در رفع تعدی بر مظلومان و سخاوت میداند ، واهل فتوت را به حاتم طایی مقایسه میکند. ولی بطوری که تاریخ زندگی عیاران نشان میدهد ، این گروه از لحاظ خصال و رفتار اجتماعی ، مردمی یکدست و یکسان نبودند، بعضی از آنان طالب شخصیت و نام بودند و به لقمه نانی میساختند ، و این جمله از کتاب سمک عیار مصداق حال آنها بود : «من مرد عیار پیشه ام ، اگر نانی یابم بخورم و اگر نه میگردم و خدمت عیاران و جوان مردان میکنم؛ و کاری اگر میکنم برای نام میکنم نه از برای نان ...» (سمک عیار ، ص 305)و جماعتی از این گروه عیاری را دست آویز مقاصد مادی خود قرار میدادند ، و گاه بجای آنکه از محرومان اجتماع حمایت کنند، به یاری ستمگران بر میخاستند ، چنانکه در اختلاف بین امین و مامون ، در آواخر قرن دوم هجری ، به یاری امین کمر بستند ، و با اوتا بدفع اهل خراسان قیام نمایند. پس از آنکه پولهای خود را در این راه خرچ کرد «الات وادوات زرین و سیمین را آب کرد و سکه زد ، وامتعه واقمشه زرین را به نیمه بها فروخته و به عیاران و لوندان(به لوندان در همین اثر مراجعه کنید) میدادتا به دفع اهل خراسان قیام نمایند.(حبیب السیر ، جلد 3، ص25.) این عیاران در حالیکه سازجنگی درستی نداشتند، می جنگیدند .فقط لنگی بر میان می بستند و سر را در خود هایی که صورت آنان را تا چشم می پوشاند، پنهان میکردند.سلاح آنان گروهه انداز یا فلاخن بود، و به وسیله آن سنگ به دشمن پرتاب میکردندکه بعضی از این عیاران در فلاخن انداختن، سخت مهارت داشتند.
عیاران دارای سازمانهای منظم بودند به این قسم :
1. عریف سرپرست ده تن از عیاران
2. تقیب به کسی است که ده تن عریف زیر دستور او کار میکند
3. هر ده تن نقیب یک قائد یا (سرهنگ) میداشته باشند
4. ده قائد در راس خود یک امیر میداشته باشند
به این ترتیب یک امیر در دستگاه عیاران دارای ده قائد و هرقاعد دارای ده نقیب و هر نقیب دارای ده عریف و هر عریف دارای ده عیار میباشد که هر امارت عیاران دارای ده هزار عضو میباشد. (داکتر ابراهیم باستانی پاریزی ، یعقوب لبث صفار،ص 44-46 ) که این تشکیلات منظم که مشابهت به ارتش های منظم امروزی دارد توسط یعقوب لیث صفار برای اولین مرتبه به توسط گروه های جوانمردان (عیاران )ساخته شد.
استاد فروزانفر استاد ادبیات دانشگاه تهران و یکی از پژوهشگران زبان فارسی می نویسد : «چنانکه در تصوف به شیخ حاجت است ، در روش فتوت هم اخی جانشین شیخ و قزب است ، و بجای خرقه که شعار صوفیان است ، فتیان و جوانمردان سراویل (زیرجامه)را شعار خود کرده ، و هر یک کمر بسته شیخی ، که او را پیر و مرشد میخوانند بوده اند.» (بدیع الزمان فروزانفر تحقیق و احوال مولانا جلال الدین محمد بلخی ، ص 102). جمعیت فتیان مخصوصاً پس از حملات ویرانگر مغول و چنگیر و احفادش ، چنانیکه میراث و ته مانده هر جنگ و اغتشاش است نیز در سراشیبی فساد و انحطاط افتاد، تا جاییکه لنگر ها که روزگاری مرکز جوانمردان پاکدامن بود ، محل تجمع ماجراجویان ، امرود بازان ، و عناصر فاسد اجتماع گردید . به همین مناسبت اوحدی مراغه یی از شرکت جوانان در اینگونه مجالس بیمناک است .
تصویری از عیاران و حادثه جوانان: سعدی در باب پنجم بوستان، سیمای واقعی عیاران را در دوران خود ، مجسم میکند :
مــرا در سپـــاهان یـــکی یــار بــود که جنگــــآور و شــــوخ و عیــار بــود
مدامش بخون دست و خنجر خضاب بر آتش دل خصـــم ازو چــون کـــبــاب
ندیدمش روزی که تــــــرکش نبست ز پـــولاد پیـــکانش آتـــــــــش نـجست
نزد تارک جنگجویی بــــــــه خشت که خودوسرش را نــــــه درهـــم شکست
چو گنجشک روز ملخ در نبـــــــرد به کشتن به پیشش چه گنجشک چه مرد
خواجه رندان حضرت حافظ نیز در وصف عیاران رزم پیشه گوید:
زان طرۀ پر پیچ و خم ، سهل است اگر بینم ستم از بند وزنجیرش چه غم ، آنکس که عیاری کند
در سمک عیار آمده است که : جوانمردی و عیاری حد و مرز ندارد .جوانمردان باید ازمردی ومردانگی چیزی فرو گذار نکنند. بقول روح افزای ، « اگر زنی جوانمردی کند ، مرد آنست.» از شرایط جوانمردی نان دادن و راز پوشیدن ، راستگویی و یاری رساندن درماندگان ، عفت ، فدا کاری و بی نیازی ، دوستی با دوستان و دشمنی با دشمنان است . «در جهان هیچ چیز به از راستی نیست .»...ما سخن گوییم الی راست نتوان گفتن ، که نام ما به جوانمردی رفته است ؛ وما خود جوانمردانیم اگر چه ما را عیار بیشتر میخوانند و عیارپیشه الی جوانمرد نتوان بود؛ سمک عیار میگوید :«جوانمردان دروغ نگویند، اگر سر ایشان در اینکاربرود» در کتاب سمک عیار داستانهای زیبایی از جوامردی نقل شده است که ما نمیتوانیم همۀ آنرا اینجا بر خوانیم.
دکتر محجوب ، با مراجعه به کتب داستانی ، سیمای واقعی قهرمانان و عیاران را نشان میدهد ، و به عنوان نمونه بعضی از کار های نیک وبد آنان را ذکر میکند و می آورد:
روح افزای در کتاب سمک عیار :«به یزدان دادار پروردگار آموزگار، و بجان پاکان و راستانکه دل با شما یکی دارم و با دوستان شما دوست باشم و با دشمنان شما دشمن ، و هرگز راز شما آشکار نکنم ...نیکی میکنم و در نیکی کردن تقصیر نکنم ... واندیشه بد نکنم ، واگر از دوستی شما کاری باشد که من برباد شوم روا دارم و اندیشه ندارم ، و گرنه مراد شما حاصل کنم ، از زنان مرد کردار نباشم.» و در جای دیگرچنین یاد شده است :«ینال با سمک عیار و سرخ ورد هر سه سوگند خوردند که به یزدان دادار ، و به نور و نار ، و به قدح مردان و با اصل پاکان که با هم یار باشیم و دوستی کنیم و بجان از هم باز نگردیم و مکر و غدر و خیانت نکنیم و رضا ندهیم و با دشمنان هم دشمن باشیم و کار با مراد یکدیگر کنیم ....».
صفت عیاران : « مردم عیار باید که عیاری دانند و جوانمرد باشند و به شب روی دست دارند و عیار باید در حیلت استاد باشد و بسیار چاره باشد و نکته گوی باشد و حاضر جواب؛ سخن نرم گوید ، پاسخ هر یک تواند داد و در نماند ، و دیده نادیده کند ، و عیب کسان نگوید ، وزبان نگاه دارد و کم گوید .با اینهمه در میدانداری عاجز نبود ، واگر وقتی کاری افتد در نماند . از اینهمه که گفتیم اگر در چیزی نماند او را مسلم است نام عیاری بر خود نهادن و در میان جوان مردان دم زنند.»(فرامرز بن خدایداد کاتب الارجانی ، سمک عیار ،به تصحیح داکتر پرویز ناتل خانلری ، جزء 1، 2ٌ صص15و249)
راز داری: در کتاب سمک عیار داستانهای از راز داری عیاران ذکر شده است که نمونه آنرا منباب مثال ذکر میکنیم:پس از آنکه «زرند» را به «سراس شاه» بردند ، برای گرفتن اقراراو را سخت شکنجه دادند،ولی او با خود گفت: «تن ترا بیش از صد چوب نخواهد زد، مردی کن وخود را به دست چوب باز بازده و این راز آشکار مکن ، که نامردی باشد که از برای صد چوب و یا هزار چوب مردی باز دادن ، زنهار راز نگهدار... این بگفت و تن در چوب داد ، جلاد او را چوب میزد ، تا چندان چوب میزد که اندام او پاره پاره شد و خون روانه گشت و زرند، به هیچوجهه اقرار نکرد .»
کتاب دارابنامه در صفحه883 مینویسد : ... وآن جوامردان 43 نفر بودند، جمله را در آن خانه آورد ، از تیغ و تبر و سپر ، جبه و جوشن و زره آنچه مردان مرد را در روز نبرد بکار آید در آن خانه بود ؛جمله غرق پولاد شدند .» (داراب نامه ، ص، 873 به بعد)
این کتاب «نقش عیاران خراسانی و ایرانی و دلاوریها و هوشمندیهای آنان در کشف خبر ها و راه بردن به زندانها ی عظیم و استواری که از سنگ خارا ساخته شده و در نهایت استحکام بود تا زندانیان خراسانی را رهایی بخشند ، و همچنان فداکاریهای حیرت بخش آنان براستی مایه شگفتی است . عیاران همیشه با خود ابزار های گوناگون و دارو های مختلف برای بیهوش کردن دشمن و مقصود های دشمن داشتند سوهانهایی برای رنده کردن و شکستن قفل های در زندان وزنجیر ها با خود می بردند.
چنانچه حضرت خداوندگار بلخ در یکی از غزلیات عرفانی خود حالات عیاران را اینطور بیان فرموده اند:
بــازآمــدم چون عــید نــو، تـا قـفـلِ زنـدان بشکنـم وین چرخِ مردمخوار را چنگال و دندان بشکنم
هفت اخترِ بیآب را، کاین خاکیان را می خـــــورند هــم آب بــر آتش زنـم، هم بــادهاشان بشکــنم
از شاهِ بـیآغــاز مـن پــرّان شـدم چــون بـــازْ مــن تا جغدِ طوطیخوار را در دیرِ ویران بشکنـــم
ز آغــاز عهــدی کردهام کاین جان فــدای شه کــنـم بشکسته بادا پُشت جان گر عهد و پیمان بشکنم
امروز همچون آصفم، شمشیر و فرمــان در کـفــــم تــا گردنِ گـردنکشان در پــیش سلطان بشکنم
روزی دو، باغ طاغیان گر سبـز بـینی، غــم مخور چــون اصـلهـای بیخشان از راه پنهان بشکنم
هر جا یکی گویی بُوَد، چوگـــان وحـــدت وی بـرد گویی که میدان نسپرد، در زخم چوگان بشکنم
گشتـم مـقـیمِ بـزمِ او، چــون لطــف دـیـــدم عـزمِ او گــشتم حـقیــرِ راهِ او، تــا ساق شیطان بشکنم
چون در کف سلطان شدم، یک حبّه بودم کان شدم گر در ترازویم نهی، میدان که مـیزان بشکنم
چون من خراب ومست را درخانهی خود ره دهی پس تو ندانی این قدر کاین بشکنم، آن بشکنـم؟
گر پاسبان گوید که «هی!»، بر وی بریزم جام می دربــان اگر دستم کشد، من دستِ دربان بشکنم
چرخ ار نگردد گِردِ دل، از بیخ و اصلش بـرکـنـم گــردون اگــر دونی کند گردونِ گردان بشکنم
خــوان کــرم گستردهای، مهمان خــویشم بــردهای گــوشم چـرا مالی اگر من گوشهی نان بشکنم؟
نی، نی، منم سرخوانِ تــو، سرخیـلِ مهمـانـان تـو جـامی دو بر مهمان کنم، تا شرمِ مهمان بشکنم
ای کــه میــانِ جــانِ مـن تــلـقـینِ شعـرم مـیکـنـی گـر تن زنم خامُش کنم، ترسم که فرمان بشکنم
از شمس تبریــزی اگــر بــاده رســد، مستــم کنـد، مـن لاابــالیوار خــود اِستــون کیــوان بـشکنم
لازم میدانم تا کمی در مورد غزل بالا از کلیات شمس تبریزی سرودۀ خداوندگار بلخ تأمل نمایم :
حضرت خداوندگار بلخ در بیت شروع غزل قفل زندان را می شکند و مراد از قفل زندان شکن میتواند رهایی از خواهشتات هرز باشد و یا اینکه با شکسته شدن دروازه های زندان ، که در آن جوانمردان و عیاران ویا احیاناً مردمان بیگناهی به آتش تهمتی در بند شده اند را رهایی بخشد .در این غزل هرچه باشد نوید آزادی در بند شده گان است . بالاتر از آن قهرمان این داستان نوید شکستن چنگال و دندان سیستم حاکم را که بالای آزادگان ظلم میکندمنحیث یک عیار و جوانمرد،آنرا به طیف خاطر انجام میدهد.او اذعان میدارد که بمن وظیفه داده شده است تا هرچه بی عدالتی است آنرا بشکنم و خودش را به باز یا شاهین که نشانۀ علوی همت خراسانیان میباشد تشبه میکند.اگر پرسند چرا این جانفشانی ها را بدل پذیرفته ام ؟ خواهم گفت که سلطان عالم و یزدان پاک مرا برای انجام این رسالت فرستاده است تا بازی باشم که اگر دنیا بمرام من نچرخد من آنرا بمرام خودم میچرخانم.من مهمان همان زاویه ای هستم که در آن جوانمردان و فتیان بر خوان کرم شان مهمانم کرده اند ، پس گوشمالی برای چه اگر از این خوان رحمت لقمه ای بشکنم؟ من سرخیل خوان تو هستم و نعمی را که فرا برخوان نهاده ای بر مهمانان تو پیش کش میکنم تا در خوردن مهمانان تو شرم شان را بشکنم.من همۀ اینکارها رابخاطری انجام میدهم که بفرمان تو،نا فرمانی نکرده باشم و من آن مرید شمس تبریز که مولای من است میباشم وباده ای که از او بمن میرسد آنقدر مستم میکند که از بدمستی کم میشود که ستونهای هستی را واژگون نمایم؛شاید نزد بعضی کسان این اشکال پیدا شود که حضرت خداوندگار بلخ که در دوران طفولیت بلخ را ترک گفته است از رمز و رموز عیاران خراسان، چرا تا این حد میداند در حالیکه او در یک محیط بیگانه و دور از خراسان وبلخ حیات بسر برده است؟ جواب این است که حضرت مولانا با یک شهر که در آن دانشمندان فضلا وعرفا و عیاران و جوانمردان که از بی عدالت خوارزمشاه به ستوه آمده بودند یکجا با خانواد بزرگ خود و پدرش در یک کاروان بزرگ که حدود یکهزار و پنجصد نفرمیشدند در این سفر بی باز گشت به قونیه رسیدند و تمام معارف و عرفان عصر خود را با خود داشت و تازه که به قونیه مقام و منزل گزیدند در کنف تربیت پدر دانشمندش و حضرت شیخ برهان الدین محقق ترمذی تلامز فرمودند.
جوانمردان و ورزش بدنی: جوانمردان:«به ورزش های بدنی اهمیت تمام میدادند ، و زورخانه کاران امروز بقایای آنان هستند . جوانمردان در کشتی گرفتن و تیر اندازی وشمشیر بازی تمرین میکردند و هر یک غالباً موزه ای بپا و کارد یا خنجری در کمر می بستند و کلاه درازی که در نوک آن پارچه نازکی را می آویختند بسر میکردند . روز ها بکار می پرداختند و در دفع ظلم عمال دولت از ضعفا و مستمندان و حمایت از یاران و اهل محل خویش اهتمام می ورزیدند ، و شبها مداخل خویش را در مجالس مخصوص که محل اخی و جایگاه تجمع شبانه فتیان بود و آنرا« لنگر» یا «زاویه » می خواندند ، خرچ میکردند... و پس از تناول غذا به رقص و سماع می نشستند.»؛ (دایرة المعارف فارسی. واژه جوانمردان)
عیاران در بین صنوف مردم: در کتب داستانی یکی از عیاران را چنین وصف میکند : «تاشبرنگ را طلب کردندشخصی در آمد سیاه چرده ، قبای از نمد سرخ برسر و دو خنجر از دو طرف بر میان بسته و کمندی در آویخته ، زمین خدمت ببوسید .» (دارابنامه ٌ 883 به بعد) و اشاراتی از دیگر قشر های اجتماعی نظیر حمالان و فراشان اشارتی رفته است ؛ چنانکه در کتاب سمک عیارمیخوانیم:« هر یک طبقی در دست گرفتند وسرپوشی بر سر ، برسم حمالان بازار می گشتند ، که نا گاه خدمتگاران "فلک یار" را به بازار بردند و هر چیزی می خریدند ؛ از شکر و نبات و میوه و نان و بریان می خریدند ...» در جای دیگر در وصف فراشان چنین می نویسد:« در حال سمک عیار خود را بشکل فراشان بر آورد جامۀ حریر خواست و نیمچه ای بالای آن در بر کرد و کلاه بر سر نهاد و سر پایی در پای کرد و بسان فراشان خود را بر آراست...»(سمک عیار ، ج1، جزء 2، ص 168)
بطوریکه از داستان سمک عیار بر می آید گاه دختران و زنان نیز در صف عیاران و جوانمردان داخل می شدند وبکار های بزرگ دست میزدند ، چنانچه دختر "کالون"، اسفهسالار شهر ماچین، عیاری پیشه ساخت وبا مردان به جنگ و نبرد برخاست:«...نیکو گفت تو دختر کانونی که اسفهسالارشهرما چین بود و پدر خود را با برادر بکشتی ، "روز افزون" گفت:من همانم و تورا نیز بکشم...گفت: ای دختر، شرم نداری که دودمان آلوده کردی و بر پدر و برادر بیرون آمدی و ایشان را بکشتی وبا عیار پیشگان دست یکی کردی ؟ترا خود نام و ننگ نیست؟می بایستی که زن پهلوان بودی ، و در پس پرده نشسته و فرمان میدادی ، تو چرا عیار پیشگی میکنی ؟اگر فرمان بری باز گرد، و از کردۀ خود پشیمان شو و با من عهد کن ، تا من ترا به زنی کنم وبانوی دوازده دره باشی.
روز افزون گفت :ای پهلوان اگر پدر و برادربکشتم سزاوار بودند ، که هر که کار ناواجب کنند او را بکشند ، و بر آن بر ایشان بیرون آمدم که ناجوانمردی کردند...نام نیکودر جهان بهتر ازبد نامی . دیگر میگویی که دوده بر ننگ آلوده ای ، ؟ چرا من آن دخترم که مردان عالم را درپیش من همچون زنان شرم باید داشت که کار زشت کند ، من از شرم بسیار که دارم ، اگر مردی بینم که سخن بر خطا گوید او را بکشم و قهر کنم ، واگر توانم جگر او بر آورم...و گفتی زن پهلوانی بودی و در پس پرده نشسته بودی و فرمان میدادی ، زن باید که با ستر بود و پاکدامن و پرهیزگار ، چه در میان صد هزار مرد و چه در پس پرده که من آنوقت همه پهلوانان زن خود شمارم و فرمان دهم به اقبال خورشید شاه ، که مرا به خواهری قبول کرده است ...»
در بعضی از فتونامه ها برخی از پیشه وران و دیوانیان از شرکت در جمع جوانمردان و فتیان منع شده اند . در فتوت نامه منظوم ناصر یا ناصری مربوط قرن هفتم دلاک ، دلال ، جولا،قصاب ، جراح ، صیاد ، عامل ، محتکر را شایستۀ همکاری با جوانمردان ندانسته اند:و نمونه ای از آن اشعار را می آوریم :
مرد دلاک هرچه باشد با کرم چون نهد در صحن گرمابه قدم
...عیب مردم آورد در پیش رو در فتوت نیست این را نکو
همچنان دلال مرد بی وفاست در متاع مردمان صاحب جفاست
...چونکه ثودش در زیان آشناست از فتوت کار وبار او جداست
معلوم نیست که به چه علتی گروه جولاهان را که مردم زحمت کش و پر ثمرند از شرکت در جمع فتیان محروم شده اند :
وانکه او جولا باشد همچنان وعده های کژ نهد بر مردمان
در فتوت نیست او را هیچ را کین چنین خصلت بود جرم و گناه
کار قصابان بود خون ریختن هر نفس با جانور آمیختن
جانوررا میکشد او زار زار با فتوت این کس را چه کار
وانکه جراحیست او را پیشه اش ریش ها و زخمها اندیشه اش
...هیچ او را از فتوت رنگ نیست زیرا او را جز دلی جز سنگ نیست
هر که صیادی بود کارش مدام گستراند بهر طیرو هوش دام
...لاجرم صیاد دایم مدبر است کی چنین کس را فتوت در خور است
عاملی کو هر زمان رسمی نهد رسم نو را بیگمان اسمی نهد
تا قیامت آن گناهُ وآن بزه باشد اندر گردن آن بی مزه
مثل این بد فعل و بد خلق وپلید از فتوت چون رسد بر وی حدیث
( متن فتوتنامه ناصری به اهتمام سعید نفیسی به نقل از ,فرهنگ ایران زمین، ج 2، ص236)
سرهنگان: از گروههای هستند مزاحم و ستمگر در قرون وسطی ، میتوان از سرهنگان نام برد که راوندی در کتاب راحته الصدور و آیته السرور پرده از روی مظالم آنها برداشته است:مادامکه «عوانان و غمازان و بددینان ظالم » در امور دولتی و دیوانی مداخله نداشتند وضع عمومی مردم قابل تحمل بود و امرای وقت حقوق دیوانی را «به مسالحت و مسامحت » یعنی با روشی از ارفاق آمیز از رعیت میگرفتند ، ولی امروز راه ظلم و ستمگری پیشه ساخته وبه بهانه جویی مردم را غارت میکنند ، بطوریکه ، آنچه امروز از شهری به ظلم و جور میگیرند ، برابر است با آنچه که سابقاً از اقلیمی بدست می آوردند.سپس راوندی می نویسد:«سرهنگان نامسلمانّ به زخم چوب از مسلمانان زر می ستدندو» وبنام تامین منافع دیوان، خون مسلمانان می ریختند و مال آنان می ربودند، و از این پولهای نا مشروع خرابات و«خمرخانه ها» بنا میکردند، و بطور علنی و آشکارا به لوط و زنا و سایر مناهی دست می زدند.از هر چیز بنام مایات خاصی بنام شاه و برای شاه اخذ میکردند.سپس می نویسد :«...هر سرهنگی ده جاقواد خانه نهاده است در هر شهری از شهر های عراق... زنان نشانده آن خورندکه در شرع حرام ، و آن کنند که بیرون از دین اسلام بود؛بهر سخن دشنامی بدهند.اول سخن دشنام دوم چماق ، سوم زربده؛ هر سه به ناواجب. آنها در نیمه دوم سده ششم عوارض ظالمانه ای از پیشه وران می گرفتند به این نهج که دبیران بدون دقت و مطالعه دستور میدادند صد دینار بقالات ، پانصد دینار بزازان بدهند.این اوامر به سرهنگان ابلاغ میشد و آنان به زور چوب ، این عوارض را از پیشه وران بینوا میگرفتند. بر علاوه نسبت به علما بی حرمتیها میکردند، و کتب علمی واخبار و قرآن را با ترازو میکشیدندو یک من به نیم دانگ می فروختند ، و همانطور که از جهودان جزیه میگرفتند، در مدارس از علما و شاکردان مدارس زرمیخواستند.» ( راحتة الصدورو آیتة السرور، ابی بکر محمد بن علی بن سلیمان بن محمدبن احمد بن الحسین بن همَّة راوندی به تصحیح محمد اقبال، با مقدمه مجتبی مینوی،ص 30 به بعد)
سعدی در مورد میگوید :
آن شنیدم که صوفی ای میکوفت زیر نعلین میخی چند
آستینش گرفت سرهنگی که بیا نعل بر ستورم بند
لوطیان و عناصرمفتخور و مزاحم: در دوران بعد از اسلام ، گروهی از مردم متجاوز و زور گو، از نام «عیاری»سوء استفاده میکردند ، و از راه تعدی و تجاوز ، بمال و جان مردم ، چیزی بکف می آوردندو گاه ، در صورتی که اوضاع سیاسی اجازه میداد به منصب و مقامی هم میرسیدند . این گروه در تمام دوره های اسلامی ، در شهر ها و دهات به عناوین مختلف مزاهم مردم میشدند ، پس از حمله مغول ، در اثر آشفتگی اوضاع سیاسی و اقتصادی ، نه تنها بر تعداد عناصر مزاحم و انگل اجتماع نیز بنظر عوفی و ستمکش افزوده شد ، بلکه بر شمار گدایان و لوطیان و عناصر مزاحم و انگل اجتماع و طراران نیز که از سه گروه بیرون نیستند : « بعضی آن باشند که بطریق دزدی و سرقت وقطع طریق و سفک دماع، در حصول آن عرض خوض نمایند و از قطع ید و قتل و صلب نیندیشند و آن جماعتی باشند بی عاقبت و گرم شکم و دون همت وطبقه دیگر از این طایفه هستند که جیب شگافند و کیسه برند و قومی دیگر آنها در شیوۀ گدیه سر برهنه دارند که این طایفه های که نام برده شد با ارباب همت و معاملت نسبت ندارند و جز نفس حبیث و خسیس بدین دنائت تن در ندهد .» (جامع الحکایات باب پنجم از قسم سوم، ص 102 به بعد.)
ادامه دارد