مهرالدین مشید
خراس و بال طیاره - چند بادا از پی دمی خراسم بسته یی
روزی با دوستی صحبت داشتم و در میان گفت وگو ها سخن بر سر " بستن شتر به دم خراس" در کشور بوجود آمد که گویا از بد روزگار، در نتیجۀ وابستگی های دردناک دولت به کشور های خارجی و چشم بینی های ناگزیرانۀ آن سبب شده است که بسیار شخصیت های خوب که استقامت، پایداری و وقار فراتر و فراتر را دارا اند و از بد روزگار به دم خراس بسته شده اند . این گفته من را به سال های پیشتر از امروز برد . چندین سال پیش از امروز با دوست ارجمندی پیرامون نشر جریدۀ آزاد و غیر وابسته صحبتی داشتم که وی عهده دار مقام فرهنگی در یک گروۀ جهادی بود و قرار بود که مقام یاد شده نتیجۀ نهایی مذاکرات را به مقام رهبری برساند تا در حصه تصمیم نهایی گرفته شود. بگو و مگو های ما پیرامون موضوع آغاز شد و حرف ها در زمینه به درازا کشید و سخنان ما بیشتر آذین بند حدود و ثغور وابستگی ها و غیر وابستگی های نشراتی یک نشریه بود . تاکید ما بر این بود که نشرات آزاد و مستقل بیشتر پیام رسان و پیام دۀ اند نشرات گروهی از عهدۀ آن کمتر برآمده می توانند؛ زیرا گروه ها بر بستر منافع گروهی شان به مانور پرداخته و بسیاری ارزش های بزرگتر را با تیغ زهر آلود جناحی ذبح میکنند . از این رو یک نشریۀ فارغ از بند وابستگی ها می تواند به وجۀ احسنی از ضرب شمشیر خود سانسوری و بیرون سانسوری بدر شود و با نشانه گرفتن درد های واقعی مردم و بازتاب کاستی ها و کوتاهی های جدی و اساسی جامعه کار های خوبی را در راستای اطلاع رسانی و آگاهانیدن مردم انجام میدهد. طرف مقابل با وجود وابستگی های گروهی اش با حرف های ما هم صدا بوده و چندان علاقه یی نداشت که بر موضع مقام رهبری گروۀ خود تاکید کند . وی بالاخره گروه ها را به گونه یی مورد انتقاد قرار داده و سرانجام سخن جالبی گفت که : "تنظیم ها و دولت ها شخصیت ها را به بال طیاره می بندند" هدف از اشارۀ او به این حرف تکروی ها استبداد رهبری گروه ها بود که برای اهداف خود حاضر به قربانی کردن شخصیت های درجه دوم و سوم گروه استند . این سخن در واقع به عنوان حسن ختام بر بساط گفت وگو های ما دامن گسترد و پروندۀ مذاکرات ما را به کلی وبرای همیش بست .
هر چه بود، این دو گفته یک سلسله مفاهیم زیادی را در ذهنم تداعی نمود که به گونه یی "سر وتۀ یک کرباس" زنده گی شماری شور بختان را در خود پیچانیده است . در این تردیدی نیست که از سال ها پیش بدین سو شخصیت های خوب و وجاهت دیروز در بال های طیارۀ گروهی بسته شدند و با همه بلند بسته شدن ها بالاخره به زمین پرتاب شدند که بسیاری از این شخصیت ها هنوز هم از ضرب آن التیام نیافته و زخم های افتادن آن بر پشت و پهلوی شان سنگینی دارند . طیاره های گروهی هرچه فراز و نشیب بیشتر را پیمود و به هرمیزانی که از هدف دور شدند؛ با این گونه پرتاب شخصیت ها بیشتر روی آورده و حتا آنانی را که در آخرین حلقۀ طناب های گروهی خود را به بند بسته بودند، نیز به زیر افگندند . بودند کسانی که در سفر دشوار گروه های تاب و توان نیاورده و یا از فرط ناسازگاری ها " صد دل را یک دل " کرده و پایمردانه خود را از بدنه طیارۀ گروه به زیر افگندند . گویا خود را به سان مجاهدین راۀ آزادی مردم افغانستان اعادۀ آبرو کردند؛ گرچند به بهای گرانسنگی تمام شد و اما جز این دیگر چارۀ نبود وشاید هم این گفته که "یک راۀ مردی فرار است "ریشه در این نکته دارد که بازگو کنندۀ همین ناهنجاری های دردناک در کشوراست . صد ها دریغ و درد که این پرتاب شده ها از بال طیاره با وجود رنج بردن از زخم های ناگوار هنوز هم به خود نیامده و بیشتر از گذشته مشتاق دوباره بسته شدن ها به بال طیاره چه که از بسته شدن به دم خراس های مردار خوار هم احساس شرم ندارند؛ زیرا این ها دل باختگان قدرت و دیوانگان ثروت اند که به بهای از دست دادن شرف و انسانیت به گونۀ آنسان های معتاد، مجاور و پاسبان قدرت و ثروت شده اند .
این ها جدا از آدم هایی اند که از فرط تنگدستی ها و هراس پل بستن ها به بهای عبور از آبرو به انتخاب گزینۀ بد از بدتر رو آروده و به خود جرئت میدهند تا پیش از آنکه به بال طیارۀ دولتی و گروهی بسته شوند، تر جیح میدهند تا ناگزیرانه به دنبال خراس گام بردارند و با شنیدن "بانک "های حتا صبحگاهی خسته کنش چه که با شنیدن بانکهای غیر صبحگاهی اش رنج زنده گی را بر خود افزونتر نمایند . آنهم خراسکی که هنوز مشق خوب بانک دادن را نیاموخته و حتا هراس ندارد که در بانک های گاه و ناگاه اش انسانی، جامعه یی و جهانی را به توفان نیستی بکشاند؛ زیرا این خراس نه تنها این که در جمع همتایان خود به گونه یی از خود بیگانه مانده، درغبار ناآگاهی های جانکاه دست و پا میزند و از فرط غرور تیر ها هر دم بیشتر به تاریکی ها رها میکند.
گرچند برائت حاصل کردن از این رویکرد بر مصداق سخن پیامبر" خداوند مظلوم را بیشتر از ظالم جزا میدهد" امری دشوار است و اما با این سخن قرآنکریم "ولاتلقوا التهلکه" اندکی می توان تسکین شد و شاید این داروی مسکنی باشد که کمتر از شوگرانش نمی توان خواند که با زهر پاشی های تدریجی تیغ از دمار انسان بیرون میکند . این برای دم خراس سالاران چندان شگفت آور نیست؛ زیرا این ها تاجرانی اند که معاملۀ آنان بهایی کمتر از خون نمی خواهد و هرچه خراس سالار به پیش تازد و خراس را به دنبال بکشاند . با هزینۀ اندک و کار ارزان نفع بیشتر عایدش گردد و به زبان بیرون برآمدۀ خراس هم اعتنایی ندارد . در این میان بر بسته شده دم خراس است که خود را داشته باشد تا گام برداری از عقب خراس بهایی کمتر و نه بهایی بیشتر از آبرویش بخواهد . اشد تلاش کند تا با خراس درنیفتد و برای پیشگیری از آن به مهار سازی بانک های بی موردش بپردازد؛ زیرا خراس خود قربانی دیگر صیاد جنایتکار است که به بهای خون سرمایه و برای افزایش سرمایه خون می طلبد .
گرچند در این رویکرد نمی توان آنانی را برائت داد که به گونۀ دیگری دست به جنایت زده و برای تامین منافع شخصی و سازمانی خود به بال بستن ها و دم بستن ها دست می یازد و با بهره گیری های نابجا از تنگدستی ها و دشواری های شماری عرادۀ شیطانی خود را به پیش می چرخانند . این ها در واقع محور های شیطانی اند که عراده های شیطانی در اطراف آنان به گردش می آیند .
با خراس بسته شده گان را نباید با آنانی به عوضی گرفت که گاهی با بستن پکول و زمانی با پوشیدن عمامه و نکتایی برای مخفی ماندن جنایات شان حاضر می شوند تا داوطلبانه به بال طیاره بسته شوند و با قبول به زمین خوردن حیات ننگین را به بهای مرگ بخرند . این ها جز این دیگر راهی برای خاک ریختن بر سر خویش ندارند؛ زیرا این ها برای گم نمودن رد پای خود آب و دانه را بهانه قرار داده اند و اما آنان که از بد روزگار به دام افتاده اند و از ناگزیری های روزگار آب و دانه را در پای خراس به جستجو گرفته اند؛ ورنه میدانند که وزنۀ گرانسنگی های شتر را ندارند . از این رو رفتن در قفای خراس را بر خود ننگین، چه که افتخار آفرین هم تلقی میدارند؛ پس در کشوری که کار و بار زنده گی به رسم به بال بستن ها و از پشت خراس رفتن ها سقوط نموده و بال بینی ها و دم خراس پیگیری ها که سنت های مطرود و منکر اند، به سنت های معروف مبدل شده باشند . چه باید کرد تا از این معما بیشتر پرده برداشت و طناب و زنجیر ها را یکسره کنار گذاشت تا از بستن های ناگزیرانه رهایی یافت و بر سکوی به گزینی های هدفمند و نه گزینی های سازنده استوار تمکین نمود .
کشور و مردمی که سخت درگیر رابطه ها بوده و از ضوابط فاصله ها گرفته اند . در موجی از ضوابط زدایی رابطه ها در تار و پود نظام از راس تا قاعده لایۀ آهنین خود را گسترده و گسترده گی آن تا رگه های پایین جامعه نیز درز کرده است . بسته شدن افراد و شخصیت ها در آن به بال طیاره یا دم خراس امری عادی است؛ زیرا زمانیکه محک و معیار هایی زیر نام تحصیل، آگاهی، تجربه، تخصص، صداقت و پاکی از میان برداشته شود . در آنصورت هر کسی می تواند، در هر جایگاهی قرار بگیرد و رسیدن افراد فساد، غیر مسلکی، فاقد دانش تخصصی و آگاهی های لازم می توانند، به مقام های ارشد دولتی نایل آیند و با بلند کردن آستین ها دستان مردم را از بند ها چه که از شانه های قطع نمایند و دارایی آنان را به غارت ببرند . در چنین نظامی شاید چندان شگفت آور نباشد که خورد ضابطی به خود حق بدهد تا جنرالی را به سیلی بزند؛ زیرا او به سان گوساله طناب خویش را در محور قدرت محکم یافته وبه اتکای آن جرئت خیز زدن چه که سیلی زدن بر روی جنرال را امری مباح می پندارد . بدون تردید پی آمد چنین روندی ناهنجاری ها، قانون شکنی ها، قانون ستیزی ها، تاراج، غارت و حق خواری های دوامدار است که مردم ما سال های سال و بویژه در ده سال اخیر سخت با آن ها دست و گریبان استند که این غارت ها و دزدی ها در موجی از بال طیاره و دم خراس بستن ها به نحوی دامنگیر تمام موسسات غیر دولتی و حتا سازمان های ملل متحد نیز گردیده است و حالا تمام نهاد های دولتی و غیر دولتی را در کشور تحت حاکمیت ناتوان و فاقد مدیریت و ارادۀ سیاسی لازم فراگرفته است . شکستن دیوار های فساد در تار و پود جامعه زمانی ممکن است که کاخ قدرت به کلی فرو پاشد و به قول اقبال بزرگ : زنده گی در صدف خویش گهر ساختن است در دل شعله فرو رفتن و انداختن است
... مذهب زنده دلان خواب پریشانی نیست از همین خاک جهان دگری ساختن است
از این رو بدون فلک شگافتن طرح نوافگندن ناممکن بوده و تنها با جوش و خروش گل افشانی ها و می در ساغر اندازی های بنیادی، سازنده و بالنده می توان به سکوی مراد و مقصود تمکین کرد . فساد حاکم، غارت مافیایی جهادی و سرد مهری های بدون ارادۀ حاکمان برای اصلاح نظام چنان بر سر دل مردم ریخته اند که دست ها را در کمر گرفته و نه علی وار از ترس بهم خوردن شیرازۀ نظام نوپای اسلامی سر به چاه های مدینه فرو برند؛ بلکه سر ها رابر آسمان نهاده و فریاد بی می آورند؛ زیرا این ملت در طول تاریخ از عقب تیر خورده و کمر استوارش را ستون پنجم شکسته است . هر از گاهی که در برابر تجاوز و استبداد قد آراسته است . پیش از آنکه قامت آراید، با تیر تیر آوران به زمین افتاده است و این تیر آوران بر مصداق این بیت حافظ شیرازی : باکم از ترکان تیر انداز نیست طعنۀ تیر آورانم می کشد
به مثابۀ ستون پنجم در درون جبهه به مراتب بد تر از بیرونی ها جنایت و خیانت را در حق مردم افغانستان انجام داده اند
30 می 2012