خوشه چین
افسوس
ما مخالف آن نیستیم که کی ازسر می برد مخالفت ما دراین است که کی ازریشه میبرد
آن که از سر میبرد،فردابا نسل تو،کنارمی آیدآنکس که ازریشه می برد،دسته اش ازجنس تو است با تیشه میبرد.
دسته های تبرتعداد شمار انگشت((هموطنان)) شرکا ومعاش خورا ن شرکت یونیکال است.
بلی!این دسته های تبر یکی از پی دیگر،همه ازیک خیل وتبر است.یکی وابسته به سعودی،دیگری، پاکستان وکویت وقطراست.ازجمله خانوادۀ شاگردان یونیکال معتبر است.
بلبل بادل آزرده قصــــه پرداز شده
لاله،ازشنیدن قصه دلش داغ شده
آن کهنه درخت را ازریشه بریدند
اوکه مرده کنون بیرون ازباغ شده
«خر»معنی یافته به آدرس بزرگ
آن بی شعورنامش تبدیل به الاغ شده
کفش کهن،رنگش نیارزد به جوی
کفش نو،بازارش،گــرم وداغ شده
ازین گرم وداغ وجوش خروش قصه ها نتیجه میگیریم که بنویسم:
قصه های رهبران فانی حدیث بیش نیت
سخن ازنو بزن که نو شیرینی دیگر دارد
ازگوشت میگیرد وبرای تو میفهماند:
بس نکته با توگویم،شاید ندیـــــده باشی
تا دسته دسته نرگس زین باغ چیده باشی
گرمتاع سخن،امروز کساد است«کلیم»
تازه کن طرز که درچشم، خریـــدار دارد
بیا با من هم صدا شو:
قالب این خشت به آتش فکن
خشت نو از قالب دیگر بزن
افسوس صد افسوس،که پیرشده اند ودرحالت نزع،مگرفکرشان،هنوز،ازحالت طفولیت سیاسی بیرون نگردیده تا به بلوغ سیاسی برسند. من وتورحالت جنگ،فرورفته درکام نهنگ،ببین شکم نهنگ،چه میدان بزرگ،برای جنگ است.درین میدان((همه را ازدایرۀ انسانیت بیرون می کشند)) به اوسونی گویند وبه توشیعه((القاب گوناگون))قبول کردن،شما هردو،این معمی را بید رنگ است.درین جهان که هنوز،تمایلات عاشقانه به ادبیات وضرب المثل((همان ودیگ وهمان شلغم)).دیگ غزنی دربارسلطان محمود غزنوی وشلغم بامیان. که درذهنیت های زنگ زده کارگر افتد. پس درخصوص کلیت مسئله ملیونرها ی بیرونی،به تماشای بیرق های سرخ وسبز((شهدا)) می آیند وازمناظر طبعی لذت می برند.
گویند تخمی که کشت کرده بودیم،درخت قدبلند بابرگ سبزبه بهارآورد.ومیوۀ سرخ به ثمرنشاند.
ملیونرهای فاسد عربی:کنون درزمینها ی مستعد به حاصلات ما،کوکنار کشت مینمایند. ازبهترین شکار انسانها ی وطن ما فیض گرفتند.بعدش درکمپهای پاکستان ازمهاجرین افغان ما به گونه های مختلف استفاده های ظالمانه کرده اند. کنون ملیونرها به شکاربهترین،پرنده های طبعیت کشورمان،عزم سفر کرده اند.وخواهان استفاده های بیشترازان تا فیها خالدون صورت می گیرد.
دلالان چوک کابـــل
می خوانند چوبلبــل
گویند که داریم هست
شگفته چون پندک گل
خوش بوی است گوارا
معطرازگـــل وسنبـــــل
پول برای دون صفتان چقدربا ارزش است،زمانی که بالای ناف گذاشته شد:
بند گـــــــــره خورد ه به ساده گی بازمی گردد
شاهین دست آموز،ازجا آمادۀ پرواز می گردد
آن غوچی گک خانـــــه نشین بی خبرازدنیا
زخم منقـــارخورد،سیـراب،آن شهبازمـــی گردد
سرپوش گذاشتن به اعمال جنایت کارانه گویا اشتباه است خود عمل جنایت کارانه است.
من معلم استم برمعلم سلام گویم
براسیروافتاده وناتوان سلام گویم
استادقابل قدراست براستاد سلام گویـــــم
اگرشاگرد نباشد،جای معلم،واستاد خالـــی
برشاگرد سلام دهم وبرمحصل سلام گویم
به باغبان وباغدار وطنم سلام
به مال دار،زمینداروطنم سلام
به روح فرد،فرد مرده های وطنم سلام
به مرده های بی گوروکفن وطنم سلام
سلام به شما عیاران با ناموس وطنم سلام
انسان های باوجدان وطنم را گویم که سلام
داکتران وطنم راگویم که به توهموطنم ســلام
به انجنیران وطنم وخیل کارگران وطنــم سلام
بــه شما ای رسالت مندان وطنم ســــــلام
بـــه شما ای خردمنــــد ان وطنم ســـــلام
بـه شـــما ای ادیبــــان وطنم ســــــــــــلام
سخـــن وران خوش کلام به شما ســـلام
سینمـا گــــران وهنرآفرینان به شما سلام
کشورت رابه جهان معروف کردی به توسلام
به شماای سپورت مینهای فوت بالست سلام
به شماای هنرمندان تیاتروسینما گران سـلام
به توای خنیا گرزمان ســـلام،هزارســـــلام
به توای فرهاد دریا سلام،هزار ســـــــــلام
فرهاد کوه کن قصه اش قصۀ دیـــــرین است
آن فرهاد،فرهادی که عاشق شیـــــــرین است
شیطان سیاه پوش،گفت فرهاد قصه،چنین است
نتیجه کنون هردوجوان نامراد در زیرزمین است
بخوان فرهاد زمان که مادروطن شیرین است
سوزوتــــــــــــــرانۀ آن بیوۀ بی فــرزند را
سوزوترانۀ آن هموطن فراری خیلی حزین است
کسی درآب غــــرق است کسی دردشت سوزان
کسی با بم،کسی،باکارد کسی کشتۀ تبرزین است
انسان را پناه گاهی نباشد اگرباشد((وطـن دوست))
انسان را پناه گاهی نباشد اگرباشد((باوجـــــــــدان))
انسان را پناه گاهی نباشد اگرباشد((با ناموس))
انسان را پناهگاهی نباشد اگرنشود(( جاسوس))
بزن دردهل بزن دردف،بخوان وضع بدترچنین است
فامیلش را گیرندچون مغز،خودش،چون پوست تربوز
به رویش تف کنان اندربیرون،برادروضع همین است
ازان دیارهمــــــه فرار،کسی غمخـــــــــــوارنمــــــــانده
اگرمانـــــــــده یکی دو،بیش ازچهـــــــــار نمـــــــانــده
رفیقان با رفیقان،همرهان بـــــازنگشتند
دمی باخود کمی،بادیگران دمسازنگشتند
برادربا برادر شریک درجنگ قـــــــدرت
نخبگان،روشن فکران،هم آواز نگشتند
عیاری ازجابرخواست گفت:
بنوازوبخـــــوان غمنامــــــــۀ عشق میهــــــــــــن را
بـــه شورآورخلق پکتیــــــــــا و،وخلـــــــق قطغن را
ازان دهل کوبنده ازان بوق توفنده،ندا آیــــد بیــــرون
بشنو، نــــــدای انسان شنو،ندای انسان بی وطن را
گردبــــاد اصوات است یارعزیز،بشنو:
علت وانگیزه را وآهنگ نوا را
نوا چون نیابند جنگ آورنـــد
جهان بر بد اندیش تنگ آورند
فردوسی
بدان تاکسی را بی خانه بود
نبودش نوابخت بیگانه بود
فردوسی
من مفلسم ونوا ندارم
مهمانی تورواندارم
نظامی
زشیران بود،روبهان را نوا
نخندد زمین تانگرید هوا
نظامی
تا بی نوا جهان به نوا گشت عندلیب
بر شادی از نوای جهان درنوا شده ست .
ناصرخسرو.
سگ کلیچه کوفتی در زیر پا
تخمه بودی گرگ صحرا از نوا.
مولوی
هر کجا دردی دوا آنجا رود
هر کجا فقری نوا آنجا رود.
مولوی .
نگوئی بیضه یک رنگ است و مرغان هر یکی رنگی
نوای هر یکی رنگی دگر سان بال و پر دارد.
ناصرخسرو.
اسیران
و آنکس که بود از نوا
بیاراست مر هر یکی را سزا.
فردوسی .
نوا خواست از گیل و دیلم دوصد
کز آن پس نگیردکسی راه بد.
فردوسی .
برِ من فرستی به رسم نوا
که باشد ز گفتار بر تو گوا.
فردوسی .
کسی کو ندارد بر و تخم و گاو
تو با او به تندی و زفتی مکاو
به خوبی نوا کن تو او را ز گنج
کس از نیستی تا نباشد به رنج .
فردوسی .