کمباور کابلی
یادی از نلسون ماندلا:
این بار ، پیروزی عشق بر مرگ!
شب را شکست، مثل یک الماس
بیست و هفت سال ، از زندانی به زندان دیگررفت،
با زندانیان، با رنج و مرارت، با کار اجباری، خو کرد!
این« مرد برگ» تسلیم « آدم های کوچک» نشد،
آدم های کوچک، سرزمین اورا اشغال کرده بودند،
و اپارتایدی خشن، آفریده بودند.
« مادیبا» برای آزادی ملتش، کتابی نگاشت : « راه دشوار آزادی»،
این کتاب را در باغچه ء زندان کاشت!
زندانبانان این « نامه رهایی» را یافتند و چریک پیر را شکنجه کردند!
مادیبا ، وقتی از زندان رها شد، همه گان، با الفبای آزادی، آشنا بودند
و به پایمردی او، نفرت، از ان دیار رخت بر بسته بود !
****
اما من از سر زمینی می آیم که از نفرت، انباشته است.
رهبرانش،هنگام خطر، از صحنه، می گریزند و ملت را آماج بلا می کنند!
رهبران سرزمین من، بر سفره های رنگین ، غذا می خورند،
جلو چشم کودکان گرسنه!
در شهر من، بخاطر اهانت به کتاب مقدس، تظاهرات و غوغا میشود،
اما برای پیکر سوختهء یک کودک که جلیقهء انتحاری بر خویش ، آویخته بود،
هیچ چشمی، گریان نمیشود.....