( تأسف )
داکتر مراد
31.07.2013
نادان ام. اما با وجود این به نویسندگی زیاد علاقه دارم، خو افسوس و صد افسوس، که استعدادش را نداشتم و ندارم.
گاه گاهی برای غم غلطی خود «غلط نویسی» می کنم و همیشه منتظر مشوره های سودمند «دانشمند» می باشم.
نوشته هایش را با دقت می خوانم، چون برمن تأثیری دارد جادویی. نوشته هایش در وجودم نفوذ می کند، درون رگهایم می دود، به مغزم می رسد و مرا درحالتی فرو میبرد شبه به رؤیا.
در چنین حالتی حتی وقتی در کنار کانالی، که کشتی های باربری در آن در رفت و آمد می باشند، راه می روم یا با کدام دوستم صحبت می کنم یا در بسترم دراز می کشم، خود را فراموش می کنم و دنیای که در آن هستم، دنیای رویأها می باشد. دنیای نوشته های «دانشمند» عزیزم. آیا عاشقش شده ام؟
هرگز.
چون با این نوشته های آموزنده و ادبی که همه اش «پندار»ها می باشند، چه حس همدلی می توانم داشت که عاشقش شوم؟
اما این را با تاروپود وجودم حس می کنم تأثیری که نوشته هایش برمن دارد، از تأثیر عشق قویتر است. همین تأثیر است، که مرا کتابهایش و نوشته هایش در سایتها بطرف خود می کشاند، خود را به «پندار»هایش تسلیم می کنم و از دلتنگی خورنده که بخاطر «بی وطنی» سراپا وجودم را فرا گرفته است، نجات می دهم.
بلی! بی آنکه او را مثل یک عاشق دوست داشته باشم، مجذوب نوشته هایش می شوم و به سایتها بدنبال نوشته هایش می روم. زمانی که سپیده دم از خواب بیدار می شوم، نخستین کاری که انجام می دهم، فعال ساختن کمپیوترم می باشد. روزها حتی زمانی که برای خرید به مغازه ها سر می زنم، مفاهیم نوشته هایش را بازخوانی می نمایم، که اگر بتوانم به حافظه ام بسپارم. حتی شبها، در خواب «پندار»هایش را تا جایی که حافظه ام کار می نماید، تکرارمی کنم.
اما زمانی که کدام روز نوشته اش در سایتها نباشد، دنیای خیالی من هم تمام و وجودم بکلی ناآرام می شود، مثلی کسی که عقب گمشده اش سرگردان باشد.
بلی! درک ام درست است. همین «دانشمند» است که مرا بدنیای «غلط نویسی» و دنیای «خیال» می برد. به همین خاطر بسیاری ها به من به چشم یک «هموطن منزوی» نگاه می کنند...
از شما دوستان چه پنهان، که نوشته های همین «دانشمند» است که من بعضی کلمه های «نادر» و مفاهیم «عالمانه» اش را اینجا و آنجا در دفترچۀ یادداشهای خود ثبت کرده ام، ولی بعضی وقتها بالای حافظۀ خود باور کرده ام و همان طوری که به خاطرم آمده است، همان طور پراکنده و بی ربط ثبتش کرده ام که حالا به اساس نادانی ام معنا اش را هم درست نمی فهمم.
آیا برایم حق نمی دهید به وجودش «افتخار» کنم؟
اما «دانشمند»گرامی ام به منِ «غلط نویس» بیچاره لطف خوش نشان نمی دهند. قهر است، غضب است و همچون عدۀ سرمایه داران نو به دوران رسیده در کشور ما که برخی اشیاء وارداتی را انحصار کرده اند و اگر کدام مسکین چند کارتن همان شی را وارد کند علاوه بر این که مالش را به آتش میزنند چند سال زندانی اش نیز میسازند، نویسندگی را انحصار دانشمند و نویسنده می پندارد، شاگرد نمی پذیرد و کسی که نو الفبای غلط نویسی را آغاز کرده به باد ناسزا می گیرد. به همین خاطر من هم به دربار خداوند گیله مند هستم که:
ـــ چرا موهِبت «استعداد» را بطور مساویانه بین مخلوقات آدمیزاده اش تقسیم نکرده است. یکی را «نابغه» و دیگری را «نادان» مخلوق کرده اند.
گرچه در این روزها برایم تشویش پیدا شده است چون از نوشته هایش چنین برداشت کرده ام (خدا کند برداشتم غلط باشد)، که خدای نا خواسته با «وجدان» خود در ستیز است.
بلی! وجدانش همرایش بگومگو دارد:
ــ خداوند برایت نبوغ داده، استعداد نویسندگی داده، دارای تحصیلات بسیار عالی و مسلکی شده یی و سرانجام دانشمند شده یی. چرا مثل استادان بدقهر که شاگردش روی تخته الف، ب را غلط می نویسد، به عوض اصلاح چوب کاری اش می کند، تو هم به عوض این که به غلط نویس، درست نویسی را یاد بدهی، ترورش میکنی؟
دانشمند باغرور به وجدانش جواب داد:
ــ هر کی را نشاید که قلم بردارد و روی صفحۀ پاک کاغذ را سیاه کند. نویسندگی تنها به ما دانشمندان می زیبد.
ــ اما شما بهتر می دانید، که بلند نظری یک دانشمند هم چندانی بلند نظری نیست. شاید حسادت کنی؟
ــ آه! خوب شد یادم آوردی. بلی من حسودم، اما همیشه در برابر حریفان. اما نمی دانم این بار چرا در برابر یک تازه نویس حسادت کردم.
ــ بهتر است قلم و کاغذ را برداری و یک نقد ادبی ــ سیاسی که در آن تمام نزاکت ها و تهذیب نویسندگی در نظر گرفته شده باشد، بنویسی و غلط نویس را متوجه غلطی هایش بسازی. شاید غلطی هایش عمدی نباشد سهوی باشد و نویسندگی را برایش بآموزانی.
خدایا! نمی دانم این بگومگو راست است یا تصورش را می کنم. اما بعد از این مجبورم در پهلوی «تأثر» که از دست «تاریک فکران» عاید حالم گردیده بود و بالای شانه هایم سنگینی می کرد، اکنون که «تأسف» را «دانشمند» برایم ارزانی کرد، توان تحملش را خواهم داشت؟
ختم