رزاق مامون
لیلا صراحت روشنی به کابل بازگشت
سحرگاه هشتم اسد سال 1383 خورشیدی لیلا صراحت روشنی پس از هفت سال دوری و جدایی از کابل و یاران کابل نشین، با پیکری سرد و چشمان بسته و با انباری از ناگفته های نهفته در سینه ، در حالیکه معصومیت ابدی خود را در چهارچوب تابوت سیاه رنگ همچنان امانت نگهداشته بود، از هواپیمای آریانا فرود آورده شد. او در برگشت به هیچکسی نگاه نمیکرد و گویا دیگر از رنجهای گفتن و نگریستن به این دنیا و آدمها برای همیشه آزاد شده بود .
حدود صد تن از فرهنگیان و نزدیکان لیلا در چمن کوچک حاشیهء فرودگاه ( مقابل دروازهء VIP) به انتظار ایستاده بودند. پرتو، رهنورد ، پدرام ، فخری ، رهبین ، شجاع خراسانی ، خالد نویسا ، خالده فروغ و ....ده ها تن دیگر. اما سیما های دوستداران منتظر لیلا بیشتر حیرت زده بود . گویا از مرگ انفجاری لیلا صراحت روشنی همه ترسیده بودند! واقعا چنین بود. من که به یاد دارم پس از اسحق ننگیال این دومین چهره برازندهء ادبیات افغانستان است که زود هنگام ، غافلگیرانه و دردناک از پل زنده گی به سوی پرتاب مرگ رفتند . ذهن من که انباشته ازتصاویر از دست رفتهء لیلا صراحت روشنی در کابل و پاکستان بود ، درد سایر عزیزان فرهنگی را که مانند من لیلای ادبیات فارسی دری را زیسته و دوست داشته بودند ، حس میکردم و به چهره هر یکی از آنان خیره میماندم اما ناگهان بند دلم کش میشد : آخ ! جنازه لیلا را می آورند!
تصورش فوق العاده دشوار ، اجتناب ناپذیر وواقعی بود. رهنورد صاحب همراه با پرتو و پدرام و خالد نویسا پیوسته دود میکردند . ما در محاصرهء تصور مرگی بودیم که یک روزی برای همه ما اتفاق میافتد و به فکر مان میگذشت که روزی نوبت ما هم فرامیرسد واین نوبت در آن لحظه ها چه نزدیک به نظر می آمد!
دلها خالی و استخوانها سنگین ، نگاه ها مات و همدردانه بودند. ما همه در آن لحظه ها قابل ترحم شده بودیم . زال زنده گی مثل " اژدهای خودی " از هر گوشه روح مان سر بر میاورد و دهن کج میکرد و پاره یی از وجود ما را میجوید .
ساعت هفت هواپیمای آریانا به زمین نشست . دقایقی بعد تابوت سیاه را از دهانهء چهارگوش وسیاه دروازه عقبی هواپیما بیرون آوردند. زنان و برخی دیگر نزدیکان لیلا عقب دیوارهء فلزی صف بستند و میله ها را به چنگ گرفتند. دکتر اقبال تنها برادر تنی لیلا نمادی از عزای کامل و تمام نشدنی بود . او همه ما را میشناسد و همه ما را در خانهء مشترک شان دیده است .
تابوت از آستانه در مشبک دیواره فلزی روی شانه های چند فرهنگی و اقارب خانواده گی "شهید ما" عبور کرد . هجوم کردیم و در تلاش باور کردن واقعیت نا به هنگام عزیز خویش ، به تابوت خیره ماندیم . به زودی پوشش سیاه دیگری را که در آن کلمه های مقدس نوشته شده بود ، روی تابوت کشیدند . محب بارش گفت خوب است که رهنورد چند کلمه ای در باب لیلا درحضور سوگواران بر زبان بیاورد. این پیشنهاد نزد همه اشتراک کننده گان مقبول افتاد . رهنورد را در گوشه یی پیدا کردم . سگرتی را تا نیمه دود کرده بود و هنوز فرصت داشت دود های باقیمانده سگرت را با کش های دنباله داری در سینه فرو برد . او چنین کرد و خودش را به حاشیهء ازدحام حضار نزدیک کرد . فلسفه نگاه های رهنورد در آن لحظه عریان تراز هر وقت تر قابل درک بود . او به چه میاندیشید؟ پرسیدن جواب این سوال از رهنورد پیر مرد را آرد میکند . او همچنان خیلی ساده و به شدت عمیق است . به پرتو نادری نگاه کردم . به فکرم رسید که پرتو در کوچه باغهای خاطراتی پرسه میزند که دربسیاری گوشه ها و کج گردشی های آن رد پا و یا صدای لیلا ، گاه مثل گردی و گاه همچون نبشته یی قدیمی روی سنگ به چشم میزند. نزدیکش رفتم ، حس کردم که تمامی خاطره های پرتو ناگهان به شکل یک فیلم سیاه و سفیدی به نمایش در آمده است که گاهی موقعیت سیال صحنه ها عوض میشدند و پرتو این حالت را پذیرفته بود. چه میتوانست بکند؟ چند نفر دستهایمان را به دو طرف باز کردیم تا حضار اندکی از اطراف تابوت عقب بروند . کمی جا خالی شد و دایره یی به دور تابوت تشکیل دادیم . رهنورد از میان ازدحام گذشت . دستهایش را روی شکمش به هم پیوست و منتظر ماند تا ترکیب نا موزون عزاداران به دور تابوت اندکی موزون شود . درین حال بانویی ناگهان روی تابوت خم شد و با صدای بلندی به گریه و الحاح آغاز کرد . دیدن و شنیدن مرثیه های خانم بالاتر از توان وطاقت بود . مرگ گوشه یی از زور خود را نشان میداد . حس میکردیم که هیات کامل مرگ ، هنوز درزمان نامعین سالها و شاید روز ها و هفته های باقیماندهء عمر ما پنهان بود .
من درآن روز برای اولین بار دیدم که فرهنگیان و قلمداران ما حد اقل در مواجهه با مرگ ، احساس مشترک ، ذهن و موضعگیری مشترک پیدا میکنند!!. تلخ گویی و تلخکامی های گاه به گاه سالهای عادی زنده گی همه به ندامت سرای پنهان حافظه ها رانده شده بودند . آفتاب روشن فضای مثل همیشه باغچه کوچک حاشیهء فرود گاه جلوهء تحسین آمیزی بخشیده بود . کف اسفالتی مدخل ورودی به صحنه اصلی فرودگاه تمیز وآرامش بخش بود اما آدمها با سیماهای پریش و غمزده به حد کافی وهمناک مینمودند. رهنورد مختصری در باب جایگاه لیلا در شعر وادب فارسی دری معاصر و شخصیت محبوب او بیان کرد و سپس حرکت .... کاروان موتر ها مثل ماری تنبل در بستر جاده های پر از موانع به خزیدن آغازید و با عبور از چهار راهی صحت عامه به طرف کوچه وزیر اکبرخان به طرف راست راه کج کرد . از باریک راه میان وزیر اکبر خان و شهر نو به سختی گذشت و به سوی خیرخانه ، محل سکونت خانواده گی لیلا به راه افتاد . ازدحام گیچ کنندهء در جاده ها صرفا سنگینی اندوه سرنشینان کاروان یاران لیلا را بیشتر میکرد. سرانجام وقتی موتر جنازه از پیچ حوزه یازده پولیس در قلعه نجار های خیرخانه به سوی کوچه منزل لیلا دور خورد، حس کردیم که سوگ و خاطره یک گام از کاروان به جلو میخزید ... انگار پیک موذی اندوه در رسانیدن خبر مرگ لیلا برای همسایه های او شتابزده گی نشان میداد . سر کاروان به سوی چپ پیچید و موجه های پیچان خاک در هوا میرقصیدند و غرش ماشین موترها سهمناک تر به گوش میرسیدند . همزمان با آن از خانه لیلا زنان و مردان بیرون پریدند وغریوی به هوا برخاست ... آخر لیلا از مهاجرت به کابل بازگشته بود !
ساعت یازده نماز جنازه در مسجد حضرت علی کرم الله وجهه ادا شد و این بار کاروان راه گورستان شهدا را درپیش گرفت. رسیدن از خیرخانه تا شهداء از دو کیلو متر بیشتر نیست اما در روزگار فعلی ، گذشتن از هفت خوان رستم است و تردد ده ها هزار موتر در جاده های کم عرض ، از سر صبح تا ناوقتهای شب مانند مورچه های درحال گریز به اضافه راه بندان از سوی نیروهای ایساف و امریکایی در مسیر راه ، جان هر آدم با حوصله را به لب میاورد. سفر لیلا به گورستان شهداء لاجرم از راه جاده حلقه ای عقب فرودگاه کابل صورت گرفت . خیمهء بزرگی بر فراز گور تازه حفر شده بر پا بود . در حالی که ده ها از ارادتمندان و نزدیکان لیلا میگریستند و جمعی هم خاموشانه اشک های چشمان شان را با دستمال میستردند ، تابوت را در گور تا کردند. آخرین خوابگاه سرنوشت ، لیلا را تحویل گرفت و برای همیشه در سینه خود قالب زد . دیگر او را برای ما بازپس نخواهد داد.
مراسم نیم ساعته گرامیداشت از لیلا هم برگزار شد . محمدافسر رهبین گوینده برنامه بود و در آغاز از من خواست که زنده گینامهء لیلا صراحت روشنی را بخوانم . مقابل مایک رفتم :
زنده گی نامه
لیلا صراحت روشنی به تاریخ 23 جوزای سال 1337 خورشیدی در شهر چاریکار ولایت پروان در یک خانواده روشنفکر دیده به دنیا گشود . در سال 1344 درسن هفت ساله گی وارد مکتب شد و لیسه عالی ملالی مهد آموزشهای اولیه و ثانوی لیلا صراحت بود و در سال 1355 خورشیدی از لیسه ملالی فراغت یافت . نخستین آموزگار او در زمینه شعر ادب پدرش مرحوم سرشار شمالی بود که خود از چهره ادبی و فرهنگی آن زمان به شمار میرفت و به دو زبان پشتو و دری شعر میسرود . او در امتحان وردوی به دانشگاه یا امتحان کانکور بلند ترین نمره را از آن خود کرد و به اساس مقررات آن وقت کسانی که حایز درجه عالی در امتحان کانکور میشدند چانس سفر و تحصیل به اتحاد شوروی برای شان مساعد میشد اما لیلا صراحت از رفتن و تحصیل در شوروی امنتاع کرد و ترجیج داد که در رشته دری دانشگاه کابل آموزشهای عالی را فراگیرد و گواهینامه تحصیلات دانشگاهی را با درجه لیسانس در سال 1359 خورشیدی از دانشکده زبان وادبیات دانشگاه کابل دریافت کرد. پس از ختم تحصیلات ، لیسه عالی مریم نخستین نهاد آموزشی بود که لیلا صراحت رسما در آن به شغل آموزگاری پرداخت و مدت پنج سال درین سمت باقی ماند.
لیلی صراحت روشنی در نوجوانی به سرایش شعر آغاز کرد و شماری از آفریده های شعری او دربرگهای روزنامه ها و مجلات اوایل سالهای دهه پنجاه خورشیدی نمایان شدند. پس از ختم تحصیلات ، لیسه عالی مریم نخستین نهاد آموزشی بود که لیلا صراحت رسما در آن به شغل آموزگاری پرداخت و مدت پنج سال درین سمت باقی ماند.
بعد از آن یک دوسال به حیث سر دبیر و زمانی هم به حیث معاون مجله " میرمن" مشغول به کار شد . با تاسیس کانون نویسنده گان جوان درچهارچوب انجمن نویسنده گان افغانستان ، لیلا صراحت به عنوان معاون کانون نویسنده گان جوان برگزیده شدو سپس به عضویت شورای مرکزی انجمن نویسنده گان افغانستان پذیرفته شد.
درسال 1372 خورشیدی به حیث معاون ریاست امور زنان به کار پرداخت و در عین حال اولین مدیر مسوول دوره دوم نشراتی جریده ارشادالنسوان شد که دوره اول نشراتی آن به سالهای حاکمیت شاه امان الله برمیگردد.
لیلا صراحت در همین آوان کانون فرهنگی رابعه بلخی را پایه گزاری کرد و این کانون بعدا در دیار مهاجرت به فعالیتهایش ادامه داد .
از لیلا صراحت دفاتر شعری طلوع سبز ، در تداوم فریاد، ، از سنگها و آئینه ها ، روی تقویم تمام سال و حدیث شب به یادگار مانده است که گزینه شعری حدیث شب سروده های مشترک لیلا با ثریا واحدی را در برمیگیرد.
لیلا صراحت در اواخر سال 1375 خورشیدی چند ماه پس از تسلط گروه طالبان در کابل روانه پشاور پاکستان شد و مدتی بعد از آن به هالند پناهنده شد. وی در هالند در چهارچوب کانون فرهنگی رابعه بلخی ، فصل نامه "هوا درتبعید " را منتشر کرد که چند شماره از آن به چاپ رسیده است .
لیلا صراحت از دو سال به این سو از بیماری سرطان مغزی رنج میبرد و هنگامی که چشم از دنیا فروبست ، شام چهارشنبه 31 سرطان 1383 بود و 46 سال زنده گی را پشت سر گذاشته بود . بدین ترتیب لیلا صراحت روشنی با عالمی از افتخار و شهرت عالی به دیار بی برگشت رفته گان کوچید و خاطره های انسانی ومحبت های مادرانهء خود را برای ما به میراث گذاشت .
سپس شجاع الدین خراسانی شاعر و نویسندهء - دوست لیلا وهمهءما – بیانیه انجمن بین المللی قلم را به مناسبت درگذشت غمبار لیلا تهیه شده بود ، به خوانش گرفت . انجمن جهانی قلم از قریب به یکنیم سال به این سو در کابل یک دفتر باز کرده است . رهبین گویندهء برنامه بالنوبه از خالده فروغ سخنپرداز جوان عرصه شعر زنان و صفیه صدیقی نویسنده ، شاعر و یکی از فعالان مبارزه برای اعاده حقوق و حیثیت زنان و استاد حبیب الله رفیع شاعر ، نویسنده و پژوهشگر معروف افغانستان دعوت کرد که سروده های شان را برای لیلا بخوانند. آقای فاروق فارانی شعر پرقدرت و زیبایی از مسعود قانع را دکلمه کردکه در عزای لیلا سروده شده بود . بدین ترتیب لیلا در آخرین اقامت خودش تنهاماند و ما هر کدام بار دیگر به سرای سپنج زنده گی پراکنده شدیم و در آن لحظه ها هیچیک از ما نفهمیدیم که خوابگاه ابدی چه وقت فرمان تحویل دهی ما را از زال زنده گی صادرخواهد کرد .