کانديدای اکادميسين سيستانی
تقديم به سليمان راوش ، نويسنده و پژوهشگر خرد ورز و حقيقتجوی افغان
طغيان شاه محمود افغان و فروپاشی دولت صفوی در ايران
دراين پژوهش ، موضوعات زير به بررسی گرفته شده است.
ـ مقدمه
ـ معرفی منابع عمده
ـ به پيش تا پيروزی براصفهان
ـ جنگ گلناباد ، نبردی سرنوشت ساز
ـ سقوط اصفهان و زوال سلسلهً صفويه
ـ سلطنت شاه محمود در ايران
ـ سلطنت شاه اشرف در ايران
ـ دفاع شاه اشرف در برابر دشمنان خارجی ايران
ـ نبردهای شاه اشرف با مدعيان سلطنت
ـ سجايا و شخصيت شاه اشرف
ـ ارزيابی و نتيجه گيری
ـ مأخذ و رويکرد
مقدمه :
ازوظايف مبرم هر نسلی يکی آنست تا برمبنای يافته ها و دريافته های تازه تاريخ کشور خود را باز نگری و بازنگاری کند. نکات نوين مبتنی برمدارک و اسناد تاريخی ، باستان شناسی ، شواهد کتبی ، روايات شاهدان عينی ، برتاريخ کشور علاوه نمايد و نکاتت اضافی وغير مستند و ناقابل باور را از متن تاريخ پاک و برطرف کند.
يکی از مراحل تاريخ کشور ، که برآن غبار تعصب مذهبی ويا قومی نشسته ، مرحله قيام و خيزش مردم شجاع ، اما توهين ديده قندهار از دست حاکميت استبدادی صفوی توام با فاشيزم مذهبی است. در دورهً حاکميت صفوی ، مذهب « تشيع » بحيث مذهب رسمی دولت با شديد ترين استبداد سياسی و مذهبی و قتل عام های گسترده همراه بود. گروه های قومی و مذهبی غير شيعی مورد توهين و آزار و حتی کشتار دسته جمعی قرار ميگرفتند و با اعمال قتل و شکنجه و خشونت و مصادرهً دارايی وادار ساخته ميشدند تا از مذهب خود برگردند و به مذهب شيعه بگرايند.
داکتر شفا دانشمند نامدار ايرانی مينگارد : « ترويج مذهب شيعه اثنی عشری به مثابهً مذهب دولتی وبويژه لعن سه خليفهً نخستين ، مناسبات ايران را با دولتهای همسايهً سنی مذهب يعنی با ترکيهً عثمانی و خان نشين های آسيآی ميانه و افغانستان سخت تيره و خراب ساخت. از قرن دهم هجری ببعد تضييقات تصصب آميز شيعيان در ايران سبب افزايش نفرت در جهان تسنن نسبت بدانها گرديد و اين خود باعث شد که روابط فرهنگی ايران با آسيای ميانه و ديگر سرزمينهای سنی نشين قطع شود و انعکاس نامساعدی در زندگی فکری و فرهنگی کشور داشته باشد. داکتر شفا علاوه ميکند که : يکی از ملايان دربار شاه اسماعيل در کتاب خود نوشت : « ثواب قتل يمک سنی مقابل ثواب قتل پنج کافر حربی است. نکاح با سنی مجاز نيست. خون شان هدر و مال شان حلال است ، وواجب است که شکم زنان حامله آنها را شگافته بچه های ذکور شان را نيز به نيزه زنند. خريد و فروش سنيان نيز حلال است ف زيرا که خارج از حريت اسلاميه اند. فقيهان سنی نيز برای نخستين بار در تاريخ اسلام برده ساختن و فروختن شيعيان و حتی سادات را در بازار های برده فروشان جايز شمردند.» ( داکتر شفا ، پس از 1400 سال ، چاپ 2003 ، ص 726 )
مؤسس سلسله صفويه شاه اسماعيل صفوی سلطنش را با کشتن بيست هزار کس که زبان به لعن سه خليفهً اول باز نکرده بود در تبريز آغاز کرد ووقتی رهسپار مشهد شد ، قزلباشان او در طبسين هشت هزار مرد را بجرم نپذيرفتن مذهب شيعه از دم تيغ گذراندند تا عطش خون ريزی شاه اطفاء يابد. شاه عباس اول دو برادرش را بايک برادرزاده و عمويش کور کرد. سپس دو پسر خود ( محمد ميرزا و امامقلی ميرزا ) را کور و سومی را ( صفی ميرزا ) وليعهد را نيز بطرز فجيعی به قتتل آورد. آخرين پسرش که طاقت کوری را نداشت خود کشی کرد. و بدين ترتيب هيچ فرزند ذکوری از شاه عباس باقی نماند. پس وقتی عادل ترين پادشاه اين سلسله با نزديک ترين کسان خود چنين کرده باشد ، تکليف ديگران معلوم است که چگونه بوده ميتوانستت. جانشين شاه عباس اول ، پسر صفی ميرزا به نام سام ميرزا ، در سفاکی دست کمی از جد بزرگش شاه اسماعيل نداشت. او در طول 14 سال سلطنت خود بدون وقفه آدم کشت و اين کشتار را از نزديکان خود شروع کرد. او زن و مادر خود را نيز کشت و در يک شب بدمستی فرزند شيرخوار خود را بدرون آتش انداخت. ( شفا ، همان جلد ، ص ، 742 ، 743 ، 749 ) پسر شاه عباس دوم بنام صفی ميرزا که بعد از تاج گذاری خود را شاه سليمان ناميد ، از همان آغاز جانشينی عدهً زيادی از اعيان واشراف دربار و رهبران نظامی را از دم تيغ گذرانيد ، و درباده پيمايی چنان شهرت يافت که شاردن در سفرنامهً خود در بارهً او نوشت : « نميتوان باور کرد که تحمل اين پادشاه درباده نوشی تا چه اندازه است. اطمينان دارم که درهمه سويس و آلمان ،با همه شهرت مردمشان به ميخوارگی ، کسی پيدا نميشود که ازاين حيث با او برابری کند. » ( شفا ، همان ، ص 751 )
پسر شاه سليمان ، شاه سلطان حسين که چند هزار حديث از برداشت و در کمترين کاری بدون استخاره تصميم نميگرفت ، از بس ساده لوح و خرافاتی بود ، او را ملاحسين صدا ميزدند. با اين همه خشکه مقدسی ، شش سال پس از سلطنت ، زهد و تقوای روز های نخستين را کنار گذاشت و باده نوش قهاری شد ، و نسبت به حرمسرای خود نيز علاقهً مفرطی پيدا کرد ، بطوريکه خواجه سرايانش درکوچه های جلفا ميگشتند و هر جا دختر يا زن زيبايی ميديدند او را برای شاه اختطاف ميکردند. اين پادشاه پارسا ، بيش از هرچيز سرگرم امور حرمسرای خويش بود و اميران و حکام ايالات در رقابت با يکديگر بمنظور ارضای حسن زن دوستی شاه ، زيبا ترين دختران اتباع قلمرو خويش را به زور گرد آورده به حرمسرای شاه و بستگان او می فرستادند » ( شفا ، همان ، ص 755 ) کروسينسکی خاطر نشان ميکند که : « در زمان سلطان حسين در حرمسرا در يک ماه سی گهوار برقرار شد . اگر بيشتر شاهزادگان در کودکی تلف نشده بودند ، شمار آنان براين (؟) نيز بالغ ميشد . » ( سقوط اصفهان بروايت کروسينسکی ف ص 76 ) تعبير کلام کروسينسکی اينست که در حرم شاه سلطان ماهی سی کودک و سالی ، 360 شهزاده توليد ميشد و اگر در کودکی اين پهزاده ها تلف نشده بودند ف شايد تعداد شان به هزاران تن بالغ ميگرديد.
درعهد اين شاه تعصبات مذهبی روحانيت شيعه چنان اوج گرفت که سبب شد در اکثر ايالات تابع ايران اقليت های مذهبی دست به شورش و طغيان بزنند. درسال 1121 درقندهار و درسال 1123 لزگيان داغستان و در سال 1126 ابداليان هرات و درسال 1127 کردان سنی دست به قيام بزرگی زدند که چندين سال دوام آورد. در سال 1135 ارمنيان قفقاز بغاوت کردند. در همان سال مردم گرجستان شرقی نيز دست بشورش زدند. در سال 1133 لرها و در سال 1134 بلوچها و عربهاس مسقط بر به بغاوت برداشتند. ( شفا ، همان ، ج 2 ، ص 758 )
درهمين سال 1134 در شيروان حميت مذهبی اهل تسنن به غليانن آمد و مردم شيروان به رهبری حاجی داود مدرس برشماخی ، کرسی شيروان حمله کردند و در آن حادثه چهار تا پنچهزار اهل تشيع را از دم تيغ گذشتاندند و به هواداری ترکيهً عثمانی شعار دادند . ( لکهارت انقراض دولت سلسلهً صفويه ، ترجمه عماد ، ص 146 ) در 1135 ، ملک محمود سيستانی ، سر از اطاعت دولت صفوی برتافت و مشهد و نيشاپور در خراسان تسخير و اعلام استقلال نمود و در مشهد برسم کيانيان تاج پوشی نمود و خود را شاه خراسان ناميد. در کرمان سيد احمد خان نوه ميزا داود عصيان داشت ، و در بلوچستان و بنادر سلطان محمد مشهور به خرسوار يکه تاز ميدان بود. ( جی ، پی ، تيت ، سيستان ، ج 1 ، ص 152 )
در بخش های اشغالی افغانستان از اوايل قرن شانزدهم ببعد واليان و حکام خود کامه صفوی از دربار اصفهان درولايت هرات و قندهار و سيستان گماشته شدند. هر يکی ازاين واليان از ده تا بيسات هزار لشکر با خود همراه داشتند که از سرزمين بيگانه و از تبار بيگانگان و بدون استثنا در فکر پرکردن کيسهً خود و اندوختن مال و ثروت از حساب مردم دهقان و مالدار و اهل کسبه بطرق گوناگون بودند. زمينداران و متمولين مجبور بودند هر از گاه يکبار به والی وشحنه ومستوفی و قاضی رشوه های کلان بنام تحفه و سوغات و مهماننی وغيره پيشکش کنند. درغير اين صورت مورد خشم و توطئه قرار ميگرفتند و اراضی و جايداد ايشان مصادره و به اوقاف يا در جمله اراضی سلطانی 0 خالصه ) قرار داده ميشد و خود شان نيز به زندان يا به قتل سپرده ميشدند.
بی نظمی و از هم گسيختگی امور اداری ، اختلاف و توطئه چينی درباريان يکی عليه ديگری ، رشوه خواری وستمباره گی حکام خودکام صفوی و عدم رعايت قوانين جاری در کشور ، تعصبات مذهبی و محلی نسبت به گروههای که مذهب شيعی نداشتند ، عدم دادرسی به شکايات مردم ، فشار ماليات های توان فرسا و اعمال فشار و شکنجه برای وصول ماليات های عقب افتاده ، در عهد شاه سلطان حسين صفوی ، در پهلوی دهها کاستی ديگر ، سبب می شد تا افراد و شخصيت های موثر جامعه در فکر چارهً کار خود بر آيند و به انديشه استقلال ملی و محلی خود بيافتند و از شرايط مساعد ، بهربرداری لازم بنمايند.
بابهره گيری ازاين شرايط بود که در 1721 مردم قندهار که مزهً استقلال قبل از ديگران چشيده بودند ، پس از جلوس شاه محمود پسر ميرويس خان ، با استفاده از اوضاع سياسی ناهنجار مسلط برايران و بيکفايتی دولت صفوی بفکر توسعه حاکميت خود افتادند و تا قلب ايران يعنی تا اصفهان پيش تاختند و تا آن دولت را نابود نکردند ، از پيکار دست نگرفتند. شرح اين رخداد تاريخی را بر مبنای مدارک و اسناد کتبی بخوانش ميگيريم.
از آنجا که بحث وفحص برسقوط اصفهان پايتخت ايران عه صفوی توسط افغانان و بالنتيجه سرنگونی رژيم صفوی بدست شاه محمود افغان ف از حساسيت خاصی در حلقات ايرانی و افغانهای که خود را دراين اواخر « افغانستانی » عنوان ميکنند ، برخوردار است ، نگارنده اين بحث را با احتياط ووسواس به بررسی گرفته و تمام منطق و استدلال خود را مبنی برمدارک و اسناد کتبی و چشم ديدهای شاهدان عينی ساخته که در صحنه سقوط اصفهان حضور داشته اند و سپس برداشتها و يادشتهای خود را بصورت رساله و کتاب بيرون داده اند. در پايان به نتيجه گيری از اين رخداد و درسهايی تاريخی برای نسلهای جوان کشور که فکر می کنم بهترين بخش اين بحث خواهد بود پرداخته می شود.
معرفی منابع عمده
برای شناخت کامل تر وضع روحی شاه محمود افغان و لشکريان او ، رابطه ها و طايفته های تهاجم افغانان براصفهان ، قبل از مراجعه به منابع متاثر از تعصب ايرانی يا افغانی ، بهتر است تا نوشته ها و ياداشتها و خاطرات اروپائيان را مورد نوجه قرار بدهيم که در دورهً محاصرهً اصفهان بوسيله افغانها ، خود در آن شهر حضور داشته اند و اوضاع شهريان اصفهان و تدابير دولتمردان ايران و برخورد افغانها را نسبت ب مردم و رجال دولتی آن کشور بدون حب و بغض ملی يا مذهبی مورد قضاوت قرار داده اند.
دراين راستا سه اثر پر ارج تاريخی در دسترس است که برای تحقيق موضوع تحت مطالعه ما بسيار کمک می کند. نخستين آن « تاريخ سياح مسيحی » نوشتهً يک کشيش پولندی بنام کروسينسکی است که زير نام « بصيرت نامه » و يا «عبرت نامه » نيز ترجمه شده است. کروسينسکی مدت 20 سال در ايرانبسر برده و در روزهای بحرانی محاصره اصفهان و فتح آن در آن شهر بوده و تا اوايل ژوئن 1725 يعنی تا چند هفته پس از جلوس شاه اشرف افغان در اصفهان بوده است و بسبب شهرتش هم دردربار شاه سلطان حسين بخوبی پذيرفته می شد و هم با محمود افغان رفت و آمد داشت و اوضاع را بخوبی درک ميکرد. از اين جهت نوشته هايش برداشتی از واقعيت های عينی است.
عبدالرزاق مفتون دنبلی تبريزی ترجمه کتاب او را از متن ترکی که « تاريخ سياسی مسيحی در بيان ظهور افغانيان و سبب انهدام دولت صفوی » نام داشت ، زير عنوان « بصيرت نامه » ترجمه کرد (1) اين کتاب علاوه بر زبان فارسی ، بزبانهای ترکی ، فرانسوی ، انگليسی و لاتين ترجمه شده و مورد استفاده دانشمندان ، محققان و پژوهشگران ايران شناس قرار گرفته است. رساله سياح مسيحی در سال 1352 ش در تهران در مجلهً بررسی های تاريخی ( شماره 4 و 5 ) بچاپ رسيده و چاپ مستقل آن نيز بوسيله آقای داکتر اسماعيل رضوانی در سال 1354 در تهران صورت گرفته است. در افغانستان نيز در سال 1363 ش متن فارسی آن مجددا تحشيه و تعليق و چاپ شده است. در سال 1382 خورشيدی موسسهً پژوهشی نگاه معاصر معاصر در تهران ، رساله کروسينسکی را به کوشش سيدجواد طباطبايی باز نويسی و چاپ کرده است که در آن نظريات يک کشيش فرانسوی بنام « دوسر سو » نيز بازتاب يافته است.
دومين اثر گرانسنگ ، از لارنس لکهارت انگليسی زير عنوان « انقراض سلسله صفويه و ايام استيلای افاغنه در ايران » که با استفاده از منابع و ماخذ دست اول ، خاطرات سياحان و ياداشتها و گزارش های نمايندگی های کمپنی های هند شرقی انگليس و هلند و قنسل فرانسه در دوران محاصره اصفهان و ساير منابع اروپايی و ايرانی ، آنرا با تحليل های علمی و روش عالی تاريخ نگاری برشتهً تحرير در آورده است. (2) اين کتاب بار اول از طرف مصطفی قلی عماد ترجمه و در سال 1343 ش در تهران زير چاپ رفت. ترجمهً عماد در سال 1364 تجديد چاپ شده و نگارنده بيشتر از همين چاپ سود برده است.
سومين اثر مهم و سودمند دراين زمينه کتابی است بنام « اشرف افغان بر تختگاه اصفهان » که داکتر فلور آنرا از روی ياداشتهای روزمرهً نمايندگان کمپنی هند شرقی هلند در ايران ، در دوران سقوط اصفهان نوشته است. دراين اثر ، از نبردهای شاه اشرف در برابر دشمنان ايران ، بخصوص روسيه و ترکيهً عثمانی مطالب مفيدی بازتاب يافته است. اين کتاب در سال 1367 در تهران از طرف داکتر ابوالقاسم ترجمه و چاپ شده است.
قابل يآد آوری است که در اين سه اثر ، مطالب و مسايل بسيار مهم و خواندنی برای دانستن تاريخ نهضت های ملی افغانستان و بخصوص تاريخ جنبش يا قيام هوتکی ها موجود است که معلوم نيست مورخين افغانی چرا بدان کمتر توجه کرده اند و حتی مولف و دانشمند کتاب " افغانستان در پنج قرن اخير " هم از روی آنها سطحی گذشته است. درحاليکه نکات مهم ديگری در مورد ؛ جنگاوری افغانها و دسپلين و نظم عسکری سادگی و کم توقعی افراد سپاه ، خوراک ، پوشاک ، زيورات زنان افغان و صورت و سيرت آنان و کرکتر و روش حکومت شاه محمود هوتک و برخورد آنان با اسراء و مردم ايران و ديدگاه آنان نسبت به طبقات و گروههای اجتماعی و علل و موفقيت آنان بر نظام حکومتی صفوی و دلايل شکست آنها از ايرانی ها و دهها موضوع ديگر دراين سه اثر بمشاهده می رسد. در پهلوی اين سه اثر ما به آثار ديگر نيز توجه خواهيم داشت.
به پيش تا پيروز براصفهان
شاه محمود ( 1716 ـ 1725 م ) فرزند ميرويس خان هوتکی ، جوانی نيرومند و جنگاوری دلير بود ، اما زيرکی ، تجربه و تدابير پدر را نداشت ، زيرا در وقت جلوس 17 يا 18 ساله بود و برای رسيدن به منزلهً پدر به وقت بيشتری نياز داشت ، مگر مسئوليت زياد و تجربه کم و تصاميم عجولانه و بدون مشورت با بزرگان لشکری و بروز عکس العمل های مردم چنان براعضابش فشار وارد نمود که عمرش را کوتاه ساخت ، حتی کوتاه از 30 سال.
بنابر نوشته کروسينسکی ، شاه محمود افغان ، اطلاعات مقدماتی خود را در مورد ايران و دو دستگی و اختلاف در ارگان دولت صفوی ، از زبان پدرش ، حتی در بالين مرگ او شنيده بود و بنابرآن ، انديشهً پيشروی تا قلب ايران را در سر داشت.(3) پس از شکست های متواتر لشکر های صفوی توسط ابداليان هرات و غلزائيان قندهار او به اين درک نايل شده بود که اوضاع در ايران برای هر فرد دليری که بخواهد دست به يک حمله قاطع و موفقيت آميز بزند ، همواره آماده است. بنابرين او در تابستان 1719 ميلادی در راس سپاهی که لکهارت تعداد آنرا 11000 سوار نوشته ، از قندهار بيرون آمد و چنان وانمود کرد که قصد جنگ با ابداليان دارد ، اما همينکه به دلارام رسيد ، عنان بسوی سيستان کشيد و پس از تصرف آن ولايت ، به استقامت کرمان پيش راند. سپاه محمود هنگام عبور از دشت سوزان و بی آب و علف « کوير لوت » واقع ميان سيستان و کرمان متحمل تلفات فراوان گرديد. ووقتی وارد کرمان شدند حکمران آن بدون جنگ و مقاومتی شهر را ترک نمود و به اصفهان فرار کرد. بنابران کرمان بدون هيچگونه تلفاتی به تصرف شاه محمود افغان در آمد و او مدت 9 ماه در کرمان حکمراند.
باری دولت صفوی ، محمد قلی بيگ قزوينی را در راش 9000 نفر سوار برای مقابله با افغانهای مهاجم فرستاد. اما اين سپاه از طرف نيروهای شاه محمود به سختی درهم شکست. مگر خبر شورش قندهار به سرکردگی سلطان بيجن لکزی با همراهی ملک جعفر سيستانی که محمود آن اولی را به عنوان نايب خود در قندهار گذاشته بود ، برنامهً توقف بيشتر در کرمان يا پيشروی محمود را بسوی اصفهان برهم زد و او به عجله و سرعت خود را به قندهار رسانيد و با اعدام رهبران شورش ، امنيت را در قندهار قايم نمود. (4)
لکهارت ، با صراحت نظر آنانی را که ميگويند ، لطف علی خان داغستانی ، فرمانده سپاه قزلباش به جنگ محمود به کرمان رفت و محمود را دچار شکست ساخت و براثر آن محمود با لشکريان خود کرمان را ترک گفت ، از ريشه رد می کند و آنرا جز گزافه گويی لطف علی خان می شمارد. به روايت مجمع التواريخ ، لطف علی خان « مردی در کمال جبن و سوء تدبير و کثرت غرور و شدت غضب » (5) خوانده شده است. بدينسان لطف علی خان بطور کلی فرمانده فاقد کفايت و شجاعت توصيف شده و با اينکه نيرويی مرکب از 9000 سوار به فرماندهی محمد فلی بيک قزوينی عليه محمود به کرمان گسيل داشت ، نقشی به عهده نداشت و آن نيرو هم به آسانی در هم شکست.
بهرحال شاه محمود تا دوسال در قندهار توقف نمود ووضع خود را برای يک حملهً قاطع برايران تقويت نمود. او در سال 1134 هجری ( 1721 ـ 1722 م ) با سپاه مجهز تر و بيشتری بقصد فتح اصفهان از قندهار خارج شد. در 21 اکتوبر 1721 م وارد کرمان گرديد. شهر کرمان بدون هيچگونه مشکلی به تصرف محمود درآمد ، اما ارگ دروازه هايش را بروی لشکريان محمود بست و به مقاومت پرداخت. باری افغانها با حمله بيباکانه خود برای فتح ارگ متحمل تلفات سنگينی نيز شدند ، اما فتح نصيب آنان نگرديد و بعد به محاصره ارگ پرداختند. رستم محمد سعدلو ، حکمران کرمان که ارگ را از هر جهت استحکام بخشيده بود ، با شجاعت به دفاع برخاسته بود و تا نمرد ، دست از مقاومتبرنداشت. در جنوری 1722 م رستم سعدلو درگذشت و جانشين او که مرد جنگ و نبرد وپايداری نبود حاضر شد با قبول پرداخت مبلغ هنگفت پول با محمود صلح نمايد. محمود هم آن مبلغ را پذيرفت و تصميم گرفت بسوی اصفهان به پيشروی خود ادامه دهد. ( 9 )
حادثه ديگری که در کرمان به نفع افغانها تمام شد ، همراهی و همدلی زرتشتيان آن ولايت از محمود بود. زيرا زرتشتيان در آن ولايت و ساير شهرهای ايران از دست برخورد های توهين آميز ملاها و روحانيون شيعه نسبت به خود بجان رسيده بودند و بنابر اين از هر اقدام و تحولی که به سرنگونی رژيم صفوی می انجاميد ، آنها حمايت ميکردند ، پس زرتشتيان محمود را با قدم و درهم همراهی کردند. محمود نيز از اين اوضاع به نفع خود استفاده کرد و زرتشتيان را موردحمايت خويش قرار داد.
يکی از سرداران موفق و نيرومند سپاه محمود دراين لشکر کشی يکنفر زرتشتی از اهل سيستان موسوم به نصرالله ، معروف به « کورسلطان » بود. چون نصرالله عادت داشت که يک چشم خود را هميشه ببندد ، ازينروی به « کور سلطان » شهرت يافته بود. موجوديت يکنفر زرتشتی آنهم در سطح فرماندهی سپاه افغانی باوجود اختلاف مذهبی ، يکطرف بيانگر هوشياری محمود افغان است و از جانب ديگر حاکی از شجاعت و رشادت کم نظير « کور سلطان » در امور نظامی و رهبری لشکر است. و ممکن است يکی از دلايل همدلی و همياری زرتشتيان کرمان با شاه محمود افغان ، وجود او بوده باشد. بهرحال ، شاه محمود پس از کرمان به استقامت يزد براه افتاد ووقتی به يزد رسيد ، مردم از ورود لشکريان افغان به داخل شهر دست به مقاومت زدند. محمود از محاصره يزد صرف نظر نمود و بسوی اصفهان پيش راند. در اوايل مارچ 1722 م سپاهيان افغان به محل گلناباد واقع در 20 کليومتری اصفهان رسيدند ، تا اينجا هيچگونه مقابله و مقاومتی از جانب دولت ايران برای جلوگيری از افغانها صورت نگرفته بود.
جنگ گلناباد ، نبرد سرنوشت ساز
درمورد سپاه شاه محمود روايات مورخين از هم اختلاف دارند ، برخی تعداد آنرا 8 هزار و عده ای 28 هزار و کسانی هم 30 تا 40 هزار نفر قيد کرده اند. اما با در نظر داشت عدهًسپاه محمود در دو سال قبل که تا کرمان پيش آمده بودند و لکهارت تعداد انرا 11000 سوار نوشته است ، ميتوان احتمال داد که شاه محمود در مدت اقامت دوساله خود در قندهار ، تعداد بيشتری از مردم قندهار و اطراف آنرا بشمول بلوچ ها و هزاره ها برای حمله بر پايتخت کشور ايران تدارک ديده باشد و اين گمان را که سپاه او دراين نوبت بايد بيشتر از نوبت اول بوده باشد ، بحقيقت نزديک تر می سازد . (7 )
اما کروسينسکی می گويد سپاه افغان بعد از محاصره و فتح اصفهان سوای کشته شدگان 20 هزار موجود بودند. و از قول عبدالله ايشيک آقاسی شاه محمود نقل می کند که هنگام محاصره اصفهان قشون افغانی مرکب از چهارده هزار افغان ( پشتون ) ، هشت هزار هزاره و چهار هزار نفر بلوچ بودند.(8 ) مگر لکهارت با توجه به ارقام متفاوت می گويد سپاه محمود در اين نوبت از 18000 نفر بيشتر نبوده است، در حاليکه دولت صفوی برای دفاع از اصفهان 52 هزار نفر جنگجو آماده کرده بود. لکهارت به ذکر اين نکته نيز می پردازد که اين سپاه شايد برای فتح اصفهان در قلب ايران کافی نبوده باشد ، اما بايد بخاطر داشت که شجاعت و جنگاوری و حميت مذهبی افغانها ، اين کمبود را جبران می کرد.(9 )
محقق و باستان شناس فرانسه يی مادام ژان ديولافوا ، که برای مطالعه سبک معماری ساختمانهای ايران قرون وسطی ، اصفهان را در 1881 از نزديک ديده و ساختمانهای آنرا مشاهده کرده است ، ضمن ياد آوری از يورش افغانها به آنشهر ، تعداد قشون صفوی را که مجهز با سلاح و لباس های باشکوه و اسپان خوب با زين ويراق و عنان و رکاب های زرين و سيمين درخشندگی خاص داشتند ، 60 هزار نفر قلمداد کرده و علاوه ميکند که سپاه افغانی را يکصد توپ زنبورک که بر شترها حمل می شد تقويت ميکرد. (10)
بهرحال به تاريخ 8 مارس 1722 ميلادی ، نخستين نبرد سرنوشت ساز سپاه افغانی با قوای مجهز با توپخانهً نيرومند دولت صفوی در مقام گلناباد آغاز شد. قبل از آغاز جنگ محمود هوتکی از نيروهای خود ديدن کرد و طی سخنان کوتاه اما هيجان انگيز به آنان خاطر نشان نمود : « ثروت بی پايآن پايتخت ايران به شما تعلق دارد و بايد بدانيد که اگر دراين جنگ سستی نشان بدهيد جز اينکه در بيابان های لم يزرع از گرسنگی بميريد بهره و نصيب ديگری نخواهيد داشت و به گبران ( زرتشتيان ) هم گفت : « اگر ايرانيان فاتح شوند يک نفر از شما زنده نمی ماند و همه شما از دم شمشير خواهيد گذشت.» (11 )
درجبهه سپاه افغانی ، امان الله خان در راس عده ای از نيروهای زمينی در سنگر دست راست و نصرالله زرتشتی بسرکردگی گروه ديگری از رزمجويان افغانی در سنگر دست چپ وشاه محمود هوتکی در قلب آن دو گروه ، قرار گرفتند. از جانب ايرانی ها ، رستم خان و سيد عبدالله والی « حويزه » در مقابل نصرالله زرتشتی قرار گرفته بودند. محمد قلی خان اعتماد الدوله در برابر شاه محمود و عليمردان خان والی لرستان در مقابل امان الله خان قرار داشتند.
جنگ ساعت 4 بعد از ظهر روز هشتم مارس از جانب ايرانی ها آغاز شد وبساعت 9 شب پايان يافت. صف آرايی نيروهای متخاصم و افزونی کميت لشکر ايران در مقايسه با قوای افغانی ، چنان می نمود که برد با سپاه ايرانی خواهد بود ، اما پس از آنکه سلاح وسپاه طرفين بکار افتادند ، بزودی کار آيی افغانها برعسکر انبوه اما فاقد نظم و نسق نظامی صفوی برتری خود را به اثبات رسانيد. رزمنده ترطن سپاه ايرانی بسرکردگی رستم خان با آنکه درجنگ از خود رشادت نشان می داد تقريبا اکثريت آنان از دم شمشير افغانها درگذشتند و خود رستم هنگام فرار ف اسبش برزمين خورد و تا ميخواست دوباره بر خانه زين قرار گيرد ، ضربهً بر فرقش کوفته شد و تنش در زير ضربات نيروهای افغانها سوراخ سوراخ گرديد. عليمردان خان که مليشيای بختياری و کوه کيلويه را رهبری می کرد، نيز چنان مورد ضربات مرگبار قرار گرفت که برادرش کشته شد و خود زخم شديد برداشت و نقش زمين شد و اگر عشاير او تن خود آلودش را از ميدان بدر نمی بردند ، سرنوشتی بهتر از رستم خان نداشت.
محمد قلی خان اعتماد والدوله که ديد دو ستون ديگر سپاه ايران دچار شکست شدند بدون آنکه به کمک آنان پشتابد ، به افرادش فرمان عقب نشينی داد. افغانها چنان سپاه صفوی را از پيش برداشتند که آنها حتی نتوانستند توپخانه خود را بکار اندازند. يکنفر توپچی اروپايی فقط توانست قبل از آنکه پايمال سم ستوران افغانها قرار گيرد ، سه توپ را آتش بزند و بعد پا به فرار نهد. سپاهيان قزلباش چنان وحشت زده ازميان نبرد فرار کردند که وقتی به اصفهان داخل شدند ، حتی برای بستن دروازه های شهر از عقب خود نيز درنگ نکردند و هرگاه افغانها در همان موقع به تعقيب سپاه ايران می پرداختند ، شايد بدون هيچگونه مقاومتی براصفهان تسلط می يافتند و شهريان اصفهان آن همه رنج وگرسنگی را براثر محاصره شهر نمی ديدند. اما افغانها پيش نيامدند و مصروف جمع آوری غنايم و مرده ها و زخمی های خود بودند. تعداد تلفات سپاه ايران در اين نبرد بين 5 تا 6 هزار نفر قيد شده ، در حاليکه تلفات افغانها يک دهم تلفات ايرانی ها گزارش شده است. (12 )
يک شرکت هالندی در گزارش خود بتاريخ دهم مارچ 1722 م ضعف نيروهای دولت صفوی را در برابر مهجمين افغان اينطور فاش کرد و نوشت : « منابع موثق امروز به ما خبر دادند که منشی الممالک به انگليسها گفت : اينک وقت آنست که دوستی خود را نسبت به پادشاه ايران اثبات کرده ، بيدرنگ حد اکثر کمک را که ميتوانند در شکست افغانان انجام دهند ، عرضه دارند. نمايندهً انگليس در پاسخ گفت : « دراين زمان نمی توانند دوستی خود را ثابت کنند ، زيرا حتی نميتوانند از سکونتگاه خود دفاع کنند ، پس چگونه ميتواننند در برابر نيرويی که چهل و دوهزار عسکر ايرانی را ناگزير به تسليم ( شکست ) کرده ايستادگی کنند؟ بعد از ظهر پس از فروشدن آفتاب به ما گفته شد که قورچی باشی و ايشک آقاسی باشی نيز به شهر بازگشته اند. همه شايعات در بارهً اينکه هنوز قللر آقاسی با افغانها در جنگ اند ، دروغ از آب درآمد» (13 )
سقوط اصفهان و زوال سلسله صفوی ايران
قشون افغانی در 16 مارس به پيشروی خود بسوی اصفهان پرداخت. جلفا محله ای ارامنه نشين بدون هيچگونه تلفاتی به تصرف افغانها درآمد . محمود بر ارامنه ، مالياتی وضع نمود که در دو نوبت بايد می پرداختند ، گفته می شود پنجاه دختر ارمنی نيز از آنها ربوده شده بود و محمود وقتی از آن مطلع شد ، دستور داد فورا آنها را رها سازند تا نزد خانواده های خود برگردند. ( 14 )
درتاريخ های 16 و 17 همان ماه ، فرخ آباد ، قصر دلخواه و باشکوه سلطان حسين که در بيرون اصفهان و نزديک به شهر پنا يافته بود ، به اشغال افغانها درآمد. در آنجا پنج عراده توپ کار گزارده شده بود که بدست افغانها افتاد. شاه محمود فرخ آباد را پايگاه عمليات بعدی خود براصفهان قرار داد و در 30 مارس افغانها بر شهر حمله کردند. بروايت کروسينسکی « روز عيد نوروز ، محمود به اصفهان حمله کرد ، اما اين حمله قرين موفقيت نبود. دوشنبه سوم فروردين تدارک حمله بزرگ آماده شد ، اما بار ديگر شورشيان افغانی به عقب رانده شدند و اعلام کردند حاضر به مذاکره هستند. از ارمنيان سرشناس خواستند تا به عنوان ميانجی با حکومت مرکزی مذاکره کنند ، اما آنان قبول نکردند و بالاخره افغانان به اين نتيجه رسيدند که اصفهان را جز از راه محاصره نميتوان از پای درآورند. در فاصله سوم فروردين ماه تا اواسط ارديیهشت ، شورشيان و سپاه حکومت مرکزی در دو سوی پل اصفهان به جلفا اردو زدند و نبردی درگير نشد. محمود با جاسوسانی که در شهر داشت ، آگاهی های لازم از وضع سپاه و دربار ايران پيدا ميکرد و مقدمات نبرد را تدارک ميديد. آنگاه خواست راهی بسوی پايتخت باز کند ، اما عقب رانده شد ولی در حمله ديگری با مقاومتی روبرو نشد ، زيرا سربازان گرجی که مامور پاسداری از پل بودند ، مست و خراب بخواب رفته بودند ، سربازان از روی پاسداران گذشتند و راه را برای نفوذ سپاهيان افغانی باز کردند. سپس مواضع خود را مستحکم کردند و راه های خروج از شهر را بستند. تا آنزمان گمان ميرفت که شورشيان افغانی به اصفهان حمله نخواهند کرد و به سبب اين توهم کوشش چندانی برای امداد به شهر نکرده بودند ، اما وقتی متوجه شدند که شورشيان از پل گذشته و شهر را به محاصرهً خود در آورده اند ، از خواب گران بيدار شدند و سعی کردند تدابير برای ياری رساندن به شهر بينديشند.» ( 15 )
چون محاصره کامل نبود ، مردم اين امکان را داشتند تا خواربار و آذوقه خود را از سمت غزب شهر تدارک ببينند. در ماه اپريل اين محاصره کامل شد و هيچکس توانايی ورود به شهر و يا خروج از آن را نداشت. در ماه اپريل و حتی قبل از آن دوبار افغانها بفکر صلح و مراجعت به کرمان افتادند. در همان اثنا مکتوبی از جانب خان حويزه بدستور شاه به افغانها رسيد که ، با غنايم بدست آمده به قندهار مراجعت کنند و مبلغ ديگری نيز از شاه گرفته بشما داده خواهد شد. افغانها از ديدن آن مکتوب به ضعف کلی دولت پی بردند و جواب نوشتند که شاه دست يکی از دختران خود را با جهيزيه معدل 50000 تومان در دست محمود بگذارد و قندهار و کرمان و سيستان و خراسان را به محمود واگذارد. اگر صلح می خواهد اينست شرايط ما و الا تا پيروزی نهايی از محاصره دست نخواهيم کشيد. جانب ايران جواب داد که دختر دادن شيعه به سنی ناممکن است چه رسد به اينکه شاه به رعيت خود دختر بدهد ، بقيه شرايط شمار را می پذيريم. (16)
کاش شاه دختری که بعدها با نگون بختی به محمود پيشکش نمود ، در همان اول وقت به محمود ميداد تا مردم اصفهان آن همه از گرسنگی رنج نمی ديدند ونمی مردند. در نتيجه اين جواب رد افغانها تصميم به محاصره شهر تا پيروزی نهايی گرفتند.
کروسينسی درمورد وضع مردم در ايام محاصره اصفهان می نويسد : « بعد از سه ماه در شهر اصفهان گوشت خر و شتر فروخته می شد و آنقدر نکشيد که حماری ( خر ) به پنجاه تومان داد و ستد می کردند. بعد آنهم پيدا نشد. بنای خوردن سگ و گربه نهادند. درعرض چهار ماه مردم بنای خوردن گوشت انسان نهادند. پنج قصاب به اين امر مشغول بودند. مردهً تازهً را ديدم که رانهايش را بريده می خوردند. چون اهالی شهر اصفهان را عادت نبود که آذوقه ساليانه در خانه های خود جمع نمايند و همه از بازار ملزومات خود را يوم به يوم خريداری می نمودند و ابدا فکر محاصره به خاطر نمی آوردند. آخر کار بجايی رسيد که پوست درختان را به وزن دارچينی می فروختند و در هاون کرده می کوفتند و پوست کفش کهنه را جمع کرده می جوشانيدند و آب آنرا می خوردند و مردمان در کوچه ها و گذرها افتاده جان می دادند. دختران باکره و زنان بی صاحب که آقتاب برسر شان نمی تافت لعل و جواهر و زيور خود را برسر نهاده فرياد می زدند و جان می دادند وکسی پروای دفن مردگان را نداشت و شهر از لاشهً ايشان پرشد.» (17 ) و به گفتهً دوسرسو « برخی در خفا گوشت آنها ( مردها ) را بريده می خوردند. گاهی مردم گوشت کودکانی را که از گرسنگی مرده بودند ، می خوردند و حتی مادرانی بچهً خود را خورده بودند. وضع در اصفهان چنان وخيم بود که مرده ها را دفن نمی کردند ، بلکه آنها را در کوچه ها رها ميکردند و مردم مجبور بودند از روی اجساد درحال متلاشی شدن گذر کنند ، بتدريج اين نيز امری عادی تلقی شد شمار کثيری از اجساد مردگان را نيز در زاينده رود انداختند و شمار آنان چنان زياد بود که آب رودخانه به کلی گل آلوده شد تا جايی که تا يکسال تمام قابل استفاده نبود.»(18 ) اين بيان کشيش پولندی بخوبی از ضعف و بی کفايتی و عاقبت نه انديشی دولت صفوی و بی پروايی ارکان آن دولت به حال مردم ايران پرده برمی دارد. اگر وزرا و مسئولين امور ، ذره ای در فکر مردم خود می بودند ، لااقل شهر را از لحاظ خوار و بار می بايستی برای يکسال تامين می نمودند و يا خود مردم را به خطر محاصره و عواقب آن متوجه می ساختند تاهرکس غم زندگی خود و خانوادهً خود را می خورد و چاره ای برای خود می سنجيد. ولی متاسفانه که وزرا و ارگان دولت هر يک بفکر انباشتن جيب خود و برانداختن رقبای خود از نظر شاه ساده لوح و خرافاتی بودند و هرگز در غم مردم ايران نبودند.
« از ميان افغانان باوجود آنکه آنان در تير رس سربازان حکومتی قرار داشتند از زمان محاصره اصفهان کسی کشته نشده بود . شمار توپهای سپاهيان ايران به چهارصد عراده بالغ می شد، با آنکه خدمهً هر يک از آنها چهارصد توپ شليک کرده بودند و شمار گلوله های پرتاب شده به 160 هزار توپ بالغ می شد ، اما استفاده سربازان از توپ چنان ناشيانه بود که حتی چهارصد سرباز افغانی را نيز نتوانست از بين بردارد.» ( 19 )
به قول همان کشيش پولندی ، باری مردم شهر قصر شاه را سنگ باران کردند و از شاه خواستند از قصر بيرون آيد و در پيشاپيش مردم حرکت کند تا آنها جان خود را برای نجات از ايران فداکنند. اما دربانان شاه مردم را با شليک تفنگ از پشت دروازه های قصر متفرق ساختند و شاه حاضر نشد خود را به مردم نشان بدهد. در ماه می 1722 دوسه تن از خانهای ايران بسرکردگی عليمردان خان که قبلا در جنگ زخم برداشته بود ، همراه با مقدار کافی آذوقه و پنجهزار سوار به کمک اصفهان شتافتند. محمود افغان وقتی از موضوع مطلع شد ، نصرالله زرتشتی را در راس 4000 سوار برای مقابله با آنها فرستاد. نصرالله در نزديکی اصفهان جلو اين سپاه را گرفت و باحمله به آنها ، 1500 تن از آنها کشته شدند و بقيه مجبور به فرار گرديدند. (20 )
درآخر سپتامبر به پايتخت خبر رسيد که ملک محمود سيستانی ، حکمران تون و طبس ، در راس ده هزار نفر سپاه بغرض کمک به اصفهان نزديک ميشود. اين خبرمايه مسرت مردم اصفهان شد ، اما همينکه شاه محمود افغان اين خبر را شنيد ، فورا نصرالله زرتشتی را که هموطن ملک محمود بود به پيشواز او برای مذاکره فرستاد ، نصرالله در گلناباد ملک محمود را ملاقت کرد و پس از اهدای هدايای گرانبهايی به وی ، در مقام توضيح برآمد که اصفهان در شرف تسليم و سلسله صفوی در حال سقوط می باشد. ازاين روی نمی بايد افتخاری را که عملا در چنگ محمود افغان قرار دارد از وی بگيرد. نصرالله پافشاری کرد تا از هرگونه انديشه برای نجات اصفهان چشم بپوشد و در عوض از او خواست تا با افغانها يکجا شده بکمک آنان برخراسان بطور مطلق العنان حکمروايی کند. سرانجام ملک محمود سيستانی طوری تحت تاثير صحبت و احتجاج نصرالله زرتشتی قرار گرفت که بيدرنگ به خراسان بازگشت. (21 )
برخی گفته اند که وزراء خود خواه و جبون ، شاه سلطان حسين را از ملک محمود ترساندند که اگر او با نيروهای خود وارد اصفهان گردد ف شايد خود بر اورنگ سلطنت ايران قرار گيرد و سلسله صفويه را از ميان بردارد. از اينست که شاه به ملک محمود سيستانی پيغام فرستاد که از راه آمده باز گردد و دولت صفوی خود قادر است که از اصفهان و سلطنت ايران دفاع کند. ملک محمود هم ازاين جواب شاه مايوس گشته به خراسان برگشت و به توسعه قلمرو خود پرداخت.
خلاصه هر چه مدت محاصره طولانی تر می شد ، وضع مردم اصفهان وحشتناک تر ميگرديد ، به گفته داکتر شفا ، « در تمام مدت محاصره شاه سلطان حسين و مشاوران او کوشيدند تا ازراه نذر و نياز و چله نشينی و دهاهای صغير و کبير برای دفع بلايا و فتنه ها و بيماری های مختلف که در کتابهای حديث گرداوری شده بود ، و خواندن روضه صاحب الزمان و يا از طريق طلسم و جادو و احضار زعفر جنی پادشاه اجنه برای بميدان آمدن سپاه جنيان و يا از راه فرستادن اجل معلق برای بزرگان افغان از راه کرامات ملاباشی ، کفار ملعون را از ادامه محاصره اصفهان باز دارند اما به گزارش ماموران هند شرقی هلند در اصفهان با عنوان « روزنامهً وقايع اصفهان » : « با اين همه تدابير کاری از پيش نرفت و شهر چنان گرفتار قحط و غلا شد که يک من گندم به 20 هزار درهم رسيد ، و پس از آنکه ديگر گندمی باقی نماند و نه جو و برنج و ارزنی ، کار به حوردن گوشت خر وسگ و شتر و موش و سرانجام لاشه های مردگان رسيد.» (22 )
سرانجام پس از شش ماه محاصرهً پايتخت براثر قحطی و گرسنگی و مرگ و مير ازبيماری های عفونی ، شاه سلطان حسين مجبور شد از تخت سلطنت فرود آيد و خود شخصا به اردوی دشمن رفته و سرنوشت حيات و سلطنت خود را در پای قدرت محمود بگذارد.
مزهً تلخ و کشندهً يک چنين محاصرهً شديد و طولانی راشهريان هرات در 1730 و شهريان قندهار در 1738 ميلادی از دست قشون ايرانی بسرکردگی نادر افشار و در سالهای 1837 و 1857 از دست محمد شاه قاجار شهريان هرات چشيدند. اما مردم گوشت سگ و گربه نخوردند و مقاومت کردند. در حاليکه مدت محاصره اين دو شهر هر بار 11 ماه بود و از اصفهان 6 ماه و چند روز سپری شد.
درهرحال لشکر کشی های غارتگرانه همواره دمار از روزگار مردم فقير و کم توان کشيده و توانگران کمتر از گرسنگی رنج ديده اند. اصفهان در اواخر ماه اوکتوبر آخرين نفس های خود را می کشيد. به گفته شاهدان عينی که لکهارت چشمديد آنها را ضبط کرده « سربازانی که در پايان ايام محاصره ( 23 اکتوبر ) به حفاظت حصار ها گماشته شده بودند ، بيشتر زيبندگی داشتند بجای استقرار دراين مواضع در بيمارستان به سر بردند.» (23 )
به قول نمايندهً شرکت هند شرقی انگليس ، « پادشاه قوی شوک ايران ساعت 12 آذر 23 اکتوبر بدون هيچگونه جلال و جبروت و شکوه سلطنتی از قصر خود سوار شد. او همچنين فردی بينوا و پريشان لباس به تن داشت و از آنجاکه آشفتگی خاطر از سر و روی ملازمانش می باريد ، چنين می نمود که مراسم تشيع رسمی آن اعليحضرت انجام ميگيرد.» (24 )
بروايت رستم التواريخ : درهمين ايام محاصره در مور قاپی اصفهان چهل شهزاده ريشدار و صدو ده شهزاده چهارده ساله ـ پانزده ساله يا کمتر که هنوز ريش برعارض شان ندميده بود ، ميزيستند که حاصل همخوابی های پادشاه جمشيد نشان با زنان متعلقه يا گنيزان شان بودند » (25 ) شاه نگون بخت و اقسرده ودلخسته سوار براسپ عاريتی محمود در معبر پايتخت که آگنده از جسد مردگان بود و درآنجا با دست خود تاج سلطنت ايران را بر سر محمود افغان گذارد. بگفت کشيش فرانسه يی دوسرسو « علاقهً شاه به پائين آمدن ازتخت سلطنت بيشتر ازعلاقهً محمود به جلوس برتخت سلطنت بود.» (26)
راجع به طرز برخورد محمود افغان با شاه سلطان حسين صفوی لکهارت از قول يک شاهد عينی يعنی ژوزف آپی ساليميان ارمنی مترجم قنسل فرانسه که در روز تسليمی شاه صفوی در دربار محمود غلزايی راه يافته بود ، می نويسد : « محمود در گوشهً تالار نشسته برمخدهً زربفت تکيه داشت. شاه به گوشهً ديگر تالار هدايت شده در آنجا قرار گرفت. شاه سلطان حسين پس از ادای تحيات گفت : « فرزندم ، چون اراده قادر متعال براين قرار گرفته که من بيش ازاين سلطنت نکنم و به موجب مشينت وقت آن شده که تو از اورنگ سلطنت ايران بالا روی ، من از صميم قلب سلطنتم را به تو واگذار می کنم و از خداوند توفيق ترا می خواهم.» شاه پس از ادای اين چند جمله طرهً پادشاهی را از دستار خود برگرفته آن را برای تسليم به امان الله سپرد. ولی چون متوجه شد که محمود ازاين کار آزرده خاطر است ، طره را از امان الله بازگرفت و خود نزد محمود رفت ( و او همانطور نشسته بود ) آنرا با دست خويش برسر محمود بسته بارديگر برای وی توفيق خواست ، شاه مخلوع بيدرنگ به جای خود بازگشت و نشست. سپس قهوه و چای صرف شد. محمود ظاهرا دراين موقع نسبت به سلطان حسين احساس ترحم کرد وويرا مخاطب ساخته گفت : « تو اندوه بدل راه مده ، بخت و اقبال انسانی چنين بی ثبات است. خداون چون اراده اش تعلق گيرد به يکی سلطنت می بخشد و چون خواست آنرا متزع ساخته از دستی به دستی و از قومی به قوم ديگر منتقل می گرداند. ليکن من عهد می کنم که همواره به چشم پدر به تو بنگرم و هيچگاه بدون صوابديد تو دست بکاری نزنم.» (27)
بدين سان سلطنت شاه سلطان حسين و دورهً طولانی سلسله صفويه با طرز ذلت بار پايان گرفت. امان الله ، يکی از فرماندهان افغان عصر همان روز در راس 3000 سوار افغانی وارد اصفهان شد. او درهای قصر سلطنتی را مهر و نشانی کرده سربازان خود را بجای نگهبانان ايرانی گماشت. روز بعد امان الله دستور داد اجساد مردگان را از معابر شهر پاک کنند. و بلافاصله ترتيبی داد که مواد ارتزاقی به مقدار کافی وارد شهر و به مردم توزيع شود. روز بعد امان الله برای ورود شاه محمود سربازان کاملا مسلح به نگهبانی گماشت. در 26 اکتوبر موکب شاه محمود با شکوه و جلال حرکت کرد و به اصفهان وارد شد.
بگفته شاهدان عينی « اين موکب با ده صاحب منصب سوار آغاز شد و پشت سرآنان در حدود 2000 سوار که در ميان ايشان چند تن از بزرگان و اعيان دربار ايران نيز ديده می شد ، در حرکت بود. بعد مير آخور افغان در راس پانزده سوار هر کدام با يک جنيبت که غايشه های بسيار عالی برآن دوخته شده بود قرار داشتند. در پی او عده يی تفنگدار و پشت سر آنان 1000 سرباز پياده نظام حرکت می کرد. بعد بلافاصله رئيس کل نشريفات در ميان 300 زنگی سرخ پوش در حرکت بود. اين زنگيان از ميان اسيران اصفهان انتخاب شده بودند تا در زمرهً مستحفظان فاتح افغان درآيند. با چهل قدم فاصله محمود غلزايی بر اسبی که والی عربستان در همان روز کناره گيری شاه بوی پيکش کرده بود. سلطان حسين نگون بخت در سمت چپ او می راند. ازپی اين دو امير در حدود 300 غلام بچه سواره در حرکت بودند. سپس مفتی و امان الله ، صدراعظم محمود و ملازعفران و نصرالله زرتشتی ، فلا موسی خزانه دار و محمد آقا ناظرالبيوتات محمود حرکت می کردند. پس از اين عده اعتمادالدوله و صاحبمنصبان عاليرتبه شاه مخلوع به اتفاق جمعی ار صاحبمنصبان می راندند. در خاتمه يکصد شتر که بر پشت هريک يک توپ شمخال ( زنبورک ) بار بود قرار داشت. مقدم براين شتران 600 موزيک چی و پشت آنان شش هزار سرباز سواره نظام در حرکت بودند. آنان به مجرد عبور از پل شيراز ، شاه حسين را از ميان باغ های قصر به توقيفگاه او فرستادند. به نظر ميرسد که محمود حضور شاه مغلوب را در مراسم پيروزی خلاف تدبير تشخيص کرده بود. و او بعد به راه خويش ادامه داد تا پس از اندکی به دروازه های شهر رسيد. اهالی با وجود غم و محنت خويش اين تغيير را به اميد آسايش فرجی دانستند و همچنين احساس آنان را برانگيخت تا نسبت به فرمانروای جديد به ظاهر ادای احترام نمايند. آنان امتعهً پربها زير سم ستوران وی گسترده هوا را عطر آگين ساختند. توپ هائيکه بر پشت شتران قرار داشت گاه و بيگاه آتش ميشد و دهها نفر افغانی که پيشاپيش موکب حرکت ميکردند به نوبت باصدای بلند برمحمد و ياران او صلوات و درود می فرستادند.» (28)
سربازان افغانی پس از آنکه مراسم رسمی ورود به قصر سلطنتی پايآن يافت با صدا های بس بلند فرياد « الله اکبر » کشيدند و محمود پس از عبور از دروازهً قصر با تلار بار يافت و براورنگ سلطنت جلوش نمود. بزرگان ووزيران مسئول شاه سلطان حسين مخلوع سوگند وفاداری و احترام به شاه محمود بجا آوردند. اين مراسم با شليک چند توپ به اطلاع همگان رسيد. محمود در ختم تشريفات جلوس خود به کليه حضار ضيافت داد. و بدينگونه دورهً فرمانروايی افغانها در ايران آغاز شد.
درگزارش کروسينسکی آمده است که « يکی از عواملی که در پيروزی افغانها سهم عمده داشت ، انضباط سپاهيان بود. شايد در هيچ جای ديگری سرداران ( سپاه ) از چنين افتخاری برخوردار نيستند و از آنان فرمان برده نمی شود.» کروسينسکی در مورد روحيهً جنگجويان افغانی می گوين : « جنگ و قتال عادت افغانهاست. در جنگ و کارزار کسی نمی تواند از دشمن روگرداند هرکه برگردد بی امان به قتلش بپردازند. در محاصره اصفهان من نزديک پل عباس آباد تماشای جنک ميکردم. يکی از افاغنه را ديدم که دست راستش را افگنده بودند ، به عقب صف آمده و محافظان به گمان اينکه از جنگ گريخته است ، می خواستند او را بکشند. دست افتاده خود را بنمود ، باز راضی از برگشتن او نشدند و گفتند : ای نابکار اگر دست راست تودر کارزار افتاده ، بايد با دست چپ جنگ کنی و اگر دست چپ هم افتاد با دهن جنگ کن و آب دهن بروی دشمن انداز تا از خدای خود به مزد بزرگ رسی .... اگر شمشير ، کمان ، تفنگ وغيره اسلحهً افغانان برزمين افتد برای گرفتن آن از اسب به زير نمی آيند. از بسکه در اسب سواری چابک می باشند از روی اسب خم شده از زمين برمی دارند. هر شهر و بلدی را که می گرفتند اگر از اهالی آن شهر می ديدند که طبقی از جواهر و زر برسر نهاده ميروند ، از لشکر و توابع يکنفر که آنجا بودند نمی گذارد که ذره يی به او اذيت رساند. به بيع و شرای اسير رغبت ندارند. و اسير را بعد از مدتی آزاد می کنند و بسيار کسان را که در جنگ گرفتار کردند بخود اولاد کردند و بچشم فرزند نگريستند. در امور توکل دارند ، تن پرور نيستند ، به گندم برشته اوقات می گذرانند. عادت به الوان اطمعمه نکرده اند روده گوسفند را پر آب کرده برکمر می پيچند و در وقت حاجت استعمال می نمايند. در طعام تکليف نمی دارند. نان و ساير خورش ها را برروی زمين گذاشته می خورند و به جز از آب چيزی نمی خورند. از اعلی و ادنا شال و کرباس های رنگارنگ دارند که خود را از آفتاب و اسلحه خود را از باران نگاه می دارند. لباس گشاده و بالند می پوشند زن های ايشان بی نقاب در کوچه ها می خرامند و بسيار مقبول درميان آنهاست که چون آفتاب بی حجاب ميروند ، در گوش های خود از بلور و مدنگ گوشوار کنند.» (31) ازاين شرح بدرستی معلوم می شود که افغانها مردمان ساده و کم توقع اما سخت جنگجو و دلير و با انضباط بودند و برای پيروزی خود تا سرحد مرگ می رزمند.
سلطنت شاه محمود درايران
کروسينسکی ، چنانکه قبلا هم اشاره شد ، در ايام محاصره در اصفهان درآن شهر شاهد اوضاع دلخراش مردم بوده و پس از فتح آن بوسيله محمود ، چندين بار فرصت ديدار با شاه محمود غلزايی برايش ميسر گرديده است و تصويری از کرکتر و سيمای محمود را بدينگونه بدست ميدهد :
«او مردی بود ميانه قد ، چهار شانه ، دارای چهره عريض و بينی پست ، چشمان تيز ، نگاه تند ، گردن کوتاه و ريش سرخ کوسه. او هر روز صبح با زورمندترين افسران اردويش کشتی ميگرفت و بقيه روز را به ورزش هايی که بالاخص برجسم وی سختی و قوت می بخشيد می پرداخت. روزانه پنج گوسپند را با پای بسته به نزد وی حاضر می کردند تا او آنها را با شمشير خود دونيم ميکرد. او در پرتاب کردن نيزه های کوتاه بسيار ماهر بود و هرگز هدفی را که نشانه می گرفت خطا نمی کرد. او در موقع سوار شدن بر اسب ، آنچنان چست و چالاک بود که بدون رکاب ، با دست چپ از يال اسب می گرفت و همينکه دست راست را بر پشت اسب می گذاشت . در خانه زين سوار بود. او بسيار کم می خوابيد و هنگام لشکر کشی هر گز به بستر نمی آراميد. شبها ، شخصا از پاسبانان خبر می گرفت و در اصفهان به گشت می پرداخت. درغذا خوردن ميانه رو بود و به هرچه دست می يافت قناعت داشت. شراب نمی نوشيد وبجز با زوجه خود ، دختر شاه سلطان حسين که از او يک پسر داشت با هيچ زنی همبستر نشد. شاه محمود برخلاف شاه حسين که تن پرورو عياش و مهربان بود ، فعال و پرطاقت بود ودر قصاص و تعزير احدی پيشش شفاعت کرده نمی توانست و التماس را نمی پذيرفت و حکم شرعی را نافذ ميکرد و در حق دشمن خود بسيار قهار بود. درجنگها ، پيش روی سپاه خود قرار ميگرفت. ( 29 ) بهر حال ، شاه محمود سه سال در ايران سلطنت نمود ( 1722 ـ 1725 م )
در آغاز او شخص با نشاط و معتدل بود و يکی از کار های نخستين او در مسند پادشاهی ايران ، عمل انسانی وی در حمل آذوقه برای مردم قحطی زده اصفهان بود. در ماههای اول سلطنت خود با ميانه روی که مايه اعجاب ايرانيان شده بود ، فرمانروايی ميکرد. او تا آن حد از عقل سليم برخودار بود که بی تجربگی افغانها را برای قبضه کردن امور پيچيده اداری دستگاه سلطنت صفوی تشخيص دهد. از اين سبب او وزيران و مامورين عاليرتبه را در مقامشان ابقا کرد و در پهلوی هر يک از آنان يک افغان را گماشت . در چارچوب اين تدابير برای افغانها مجال فراگرفتن فن اداره فراهم گرديد. افغانها جدا متوجه کاردانی ايرانی بودند تا مايه فساد و رشوه گيری نشوند و بالنتيجه ايران در اوايل سلطنت محمود از حکومت برتر از آنچه درنيم قرن گذشته داشت ، برخوردار گرديد.
شاه محمود آنانی را که نسبت به شاه ووطن خود خيانت ورزيده بودند و عمل جاسوسی به نفع افغانها انجام داده بودند يا اعدام نمود يا زندانی ساخت .و درس درستی به خائنين داد. او علنا می گفت که از کسانيکه به شاه و دولت خودخيانت ورزيده اند ، نمی توان چشم نيکی داشت و در صورت اقتضای فرصت در مورد وی نيز راه خيانت درپيش خواهند گرفت. (30)
پس از آن محمود ئستور داد تا در شهر منادی در دهند که ايرانيان و بخصوص اهل اصفهان هنگاميکه با افغانها ملاقات ميکنند از جای خود بلند شوند و با گذاشتن دست بر سينه ادای احترام نمايند. اين روش احترام حتی امروز هم در ميان افغانهای افغانستان معمول است و جزء فرهنگ زندگی آنانست.
افزون برآن ، محمود گروههای اجتماعی را به هفت درجه تقسيم نمود که افغانها به عنوان گروه فاتح در درجه اول و ايرانيان مغلوب در درجه هفتم قرار ميگرفت. و اين طرز برخورد ناشی از برخورد و رويه ايست که بيست سال قبل از آن لشکريان فاتح ايران در مقابل قندهاريان و هراتيان می کردند.
دراين فرصت دو دشمن در کمين نشسته ايران ، روسيه و در راس آن پطر کبير و ديگرش ترکيه عثمانی هر يک خطری بشمار می رفتند. مخصوصا که پطر شهر مهم دربند را تصرف کرده بود ، درچنين فرصتی شاهزاده طهماسب صفوی که قبلا از اصفهان فرار کرده بود ، در 30 محرم 1135 هجری برابر با نومبر 1723 م در قزوين اعلام پادشاهی نمود. هر چنداين کار وی دعوتی برای جنگ با افغانها بود ، اما براقر تشويق وزرای بی کفايت خود بزودی در لهو و لعب و عيش و نوش غرق شد و از فکر نجات خانواده خود در اصفهان غافل گرديد.
شاه محمود، امان الله خان ، اعتمادالدوله و اشرف پسر عموی خود را در راس 3000 سوار برای نبرد با شاهزاده طهماسب بسوی قزوين فرستاد ، اما شاهزاده بدون مقاومت و مقابله ، قزوين را ترک گفته به کاشان و از آنجا به آذربايجان فرار نمود و قزوين بدون جنگ و مقابله ای به تصرف افغانها افتاد. در آغاز مردم از افغانها به درستی پذيرايی کردند اما سپاهيان فاتح نتوانستند جلوی خشونت و بد رفتاری خود را بجان و مال و ناموس مردم بگيرند. ازاينروست که بزودی مردم ازاين روش افغانها بستوه آمده دست به قيام زدند. در اين قيام هر قزوينی مهمان افغان خود را بکشت و بدينگونه عده ای از لشکريان افغانی غافلگير شدند و به قتل رسيدند. امان الله خان نيز زخمی شديد برداشت ، اما به نيروی باقيمانده خود دستور داد تا خود را به ارگ شهر برسانند و در آنجا به مقاومت بپردازند. قوای افغانی دستور امان الله خان را پذيرفته خود را به ارگ رساندند و اين کار باعث نجات آنان گرديد. اما چون آذوقه ارگ رو به اتمام بود ، امان الله دستور داد تا به قوت شمشير صفوف قيام کنندگان را درهم بشکنند و راه برون رفت خود را بازنمايند. افغانها چنين کردند اما با دادن تلفات سنگين ( در حدود 1200 تن کشته ) بقيه توانستند از شهر خارج شوند. عده ای از آنها بسوی کاشان رفتند و سپس گروهی از آنجا بسرکردگی اشرف راهی قندهار شدند و گروه ديگری بسرکردگی امان الله ، خسته و کوفته به اصفهان بازگشتند. (31 )
خبر اين واقعه بر شاه محمود چنان گران آمد که دستور داد تمام سران ووزيران و سرکردگان اصفهان را که به سيصد تن ميرسيد به قصر حاضر کنند و بعد تيغ در ميان آنان گذراند. اين دستور در حق آن مردم بيگناه به استثنای محمد قلی خان اعتمادالدوله که مورد شفاعت دو نفر غلزايی قرار گرفت و از مرگ نجات يافت ، عملی شد و همگی از دم تيغ گذشتند واجساد مقتولين در گذرگاه عامه نهاده شد. محمود به اين شدت عمل اکتفا نورزيده دستور قتل فرزندان آنها و عده ای ديگر از قزلباش ها را صادر نمود وچنان ترس و وحشتی در اصفهان ايجاد کرد که تا مدتها کسی جرأت قدم گذاشتن به بيرون از خانه را نداشت و مردم اجازه نداشتند مواد خوراکه به شهر وارد کنند ، در نتيجه اصفهان دوباره دچار قحط و گرسنگی شد. و اگر نصرالله زرتشتی به تهيه آذوقه و مواد خواربار از اطراف اصفهان نمی پرداخت بدون شک مردم از گرسنگی شايد بيشتر از غضب شاه به تلف می رسيدند.
نصرالله زرتشتی در راس 3000 سوار در نواحی شمال غربی اصفهان به تهيه آذوقه پرداخت و اين ماموريت را به وجهه نيکو بسرآورد و مقدار « پنجاه هزار شتر » خواربار به پايتخت فرستاد و از نواحی شرقی و شمال شرقی همدان چهار هزار خانوار سنی مذهب در گزينی را راضی ساخت که به اصفهان کوچ کنند و به سکونت در آن شهر بپردازند. (32 ) فرزندان نصرالله زرتشتی پس از فتحح اصفهان به سيستان برگشتند و با 1200 خانوار افغانی و زرتشتی از سيستان به اصفهان کوچ کردند.
دراين موقع سربازان افغان که براثر جمع آوری غنايم جنگی به رفاهی دست يافته بودند ، هوای يار و ديار به سرشان زد و گروهايی از آنان راه قندهار را در پيش گرفتند. شاه محمود که ترک کردن سربازان افغانی را برای آينده خود و بقيه افغانان مقيم خطرناک می ديد ، جهت جلوگيری از فرار سربازان دستور داد تا خانوداه های آنان را به اصفهان منتقل کنند. هشت هزار شتر به قندهار فرستاده شد تا با شتر هائيکه در قندهار وجود داشتند ، خانواده های سربازان افغانی را به اصفهان انتقال دهند. به گفتهً کروسينسکی : « نخستين کاروان مرکب از سی هزار نفر شتر بود که پس از سه ماه راهپيمايی به اصفهان رسيد. در دو سال آينده نيز مهاجرت هايی به اصفهان صورت گرفت ، اما بازهم کمبود جميعت اصفهان جبران نشد. واپسين کاروانی که در زمان حيات محمود شاه به اصفهان وارد شد ، مرکب از سه هزار شتر بود و مادر شاه محمود نيز همراه اين کاروان به اصفهان وارد شد.» (33)
شيراز دومين شهری بود که می بايد گشوده می شد. در اواخر تابستان 1723 م نصرالله کورسلطان مامور فتح اين شهر شد. او تانزديکی شيراز با هيچگونه مقاومتی روبرو نگرديد اماوقتی به شيراز رسيد ، حکمران آن دست به مقاومت زد. نصرالله بيدرنگ در راس قوای خود قرار گرفته آنان را برای حمله هدايت نمود. اما اين سردار شجاع ، از نخستين کسانی بود که آماج تير مدافعين قرار گرفت و بخاک افتاد. مرگ نصرالله سبب حزن و اندوه فراوان لشکريان گرديد و محمود آنرا ضايعه جبران ناپذير خواند. چه او يکی از پيرومندترين سرداران لشکر وی بوئ.
ارامنه و مخصوصا زرتشتيان با مرگ نصرالله ، حامی بزرگ خود را از دست دادند و در مرگ او فراوان دريغ خوردند. حتی مردم اصفهان او را مردی رؤف و پرتحمل می شناختند از مرگ وی تاسف کردند. کروسينسکی کشيش پولندی در خاطرات خويش می نويسد که نصرالله زرتشتی ، مردی بس بردبار و شکيبا بود و چون متوجه شد که پاره يی از کرجيان در موقع ارجاع خدمتی از طرف شاه به آنان ، مجبور به قبول اسلام می شوند ، به آنان اجازه داد که به کيش اوليه خويش بازگردند و حتی از اصفهان کشيس گرجی برای آنان فرستاد. کروسينسکی اضافه ميکند که به هرحال او « نه از راه علاقه به عيسويت بلکه به علت تنفر از مذهب شيعه به اين کار می پرداخت.» (34)
پس از مرگ نصرالله زرتشتی ، زبردست خان افغان قيادت نيروهای افغانی را برای فتح شيراز بدست گرفت و گويند : زبردست خان « جنگ آور دلير و بسيار بيباکی بود » و بنابرين به محاصره شديد آن شهر پرداخت ووقتی شهر تسليم شد ، نسبت به مردم شيراز کمال مجبت و رأفت پيشه کرد چون تجاوزگرانی از عرضهً اموال خوراکی به مردم دريغ ورزيده بودند ، تعدادی از مردم مستمند از گرسنگگی جان داده بودند ، زبردست خان دستور داد تمام دوکانهای خوراکه فروشی ها باز شوند ولی هيچکس اجازه ندارد با خود سلاح حمل کند. بزودی وضع شهر بصورت عادی درآمد و از چهار سوی مواد خواربار به شيراز وارد شد و مردم به تهيهً مواد اوليه پرداختند. در تاريخ منظم ناصری که آنرا وزير استخبارات ناصرالدين شاه نوشته ، آمده است که « زبردست خان به اهالی شيراز امان داد ، يکروز نا آگاه يورش برد ، شيراز را گرفت و (مردم را ) از قتل غدغن کرد ، چون شهر ضبط شد ، ديدند که چند نفر از گرسنگی هلاک شدند.» (35) باری يک تاجر ارمنی به شاه محمود افان عرض غرض کرده بود که جواهرات او با دوبسته الماس از طرف دزدان در راه اصفهان به هندوستان ربوده شده است. شاه محمود به زبردست خان نوشت که مال تاجر پيدا و به صاحبش تسليم داده شود. زبردست خان برای آنکه صولت پادشاهی افغان را درايران به اثبات رسانيده باشد ، تلاش موثر نمود و الماس های ربوده شده را پيدا کرده به صاحبش تسليم داد. اين کار نشانهً انست که زبردست خان مردی با دسپلين و حاکم با انضباطی بوده است ، ورنه پيدا کردن الماس و جواهرات تاجر ارمنی نبايد کار آسانی تلقی شود. (35)
فتح شيراز شاه محمود را خوشحال و اميدوار به فتح شهرهای ديگر ايران نمود. بنابرآن در هنگاميکه زبردست خان مصروف گشايش نواحی لار و بندر عباس بود. شاه محمود خود در راس لشکری بر گلپايگان واقع در يکصد ميلی شمال غزب اصفهان حمله برد و آنرا پس از نبردی مختصر گشود و بعد به عزم شهر خونسار واقع در ده ميلی جنوب سلسله جبال زاگروس حرکت کرد و آنرا نيز متصرف شد و سپس کاشان را به کمک زبردست خان فتح نمود و به اصفهان بازگشت.
گرچه اين فتوحات بمنظور توسعه قلمرو او ، هيچگونه آيندهً اطمينان بخشی نداشت ، معهذا بار ديگر محمود در راس سپاه بزرگی قرار گرفت و خواست عشاير کوه گيلويه را منقاد سازد. اما عدم آشنايی او به وضع جغرافيايی آن مناطق و سرمای شديد تلفات سنگين به سپاه محمود وارد آورد. بدون آنکه به فتح و پيروزی دست يافته باشد . محمود از اينکه قدرت و توانائيش را بدون ثمره يی تباه ساخته بود ، سخت ناراحت بود. درهمين اثنا امان الله خان ، يکی از رجال موثر دولت شاه محمود از او بخاطر شدت عمل و استبداد رای او يا بخاطر تقسيم غنايم بدست آمده آزرده شده با قوای خود ظاهرا بقصد قندهار از اصفهان بيرون شد. امان الله نيز با يکی از دختران شاه سلطان حسين ازدواج کرده بود وازاين طريق نيز نزديکترين کس شاه محمود شمرده می شد. کروسينسکی اين اقدام امان الله را براثر تحريک شاهزاده خانم ، زن امان الله که از اختلاف شوهر و شاه محمود مطلع بود ، وانمود کرده می نويسد : « امان الله ، در نخستين دههً سال 1723 ، در حالی که تاج شاهی را برداشته بود ، همراه سپاهيان خود از اصفهان خارج شد و راه قندهار در پيش گرفت ، اما درميان راه ، بی آنکه قصد خود را آشکار کند مسير حرکت خود را بسوی مناطقی که در تصرف طهماسب بود ، تغيير داد.« (37 ) درهر صورت اين خبر چنان شاه محمود را عصبی و ناراحت ساخت که بيدرنگ خود تافرسنگ ها بدنبال امان الله شتافت ووقتی او را دريافت ، از اسپش پياده شد و او را در آغوش گرفت و تمام تقاضاهای او را ( مبنی برتقسيم غنايم بدست آمده ) پذيرفت و برسم افغانی هردو بر روی شمشيرهای آخته سوگند وفاداری قديم را تکرار کردندو سپس شاه محمود اسپ خود را به امان الله داد تا آنرا سوار شود و باشکوهی تمام مجددا به اصفهان برگردد.
کروسينسکی می نويسد که « امان الله خان از کابل به قندهار آمده و به محمودانتساب يافته بود. مردی عاقل و کامل و جنگ ديده و کار آزموده بود. بسيار مدبر شده و باعث ثبات قدم محمود در اصفهان او شده بود.» (38) شاه محمود ف امان الله خان را اعتمادالدله ( صدراعظم ) ساخته بود.
باری امان الله خان به محمود گوشزد نمود تا اشرف را که مرد شجاع و جنگاور دليری است از قندهار دوباره بخواهد و قدرش را بجا آورد. شاه محمود بناچار اشرف را از قندهار احضار و ظاهرا به او احترام ميکرد اما در دل از او بخاطر قدر و منزلتش نزد لشکريان ، خودش نمی برد. اعتماد و اطمينان محمود نسبت به امان الله خان نيز پس از بازگشت او از راه قندهار کم شده بود ، اکنون از هر دو نفر افغان عاليمقام يعنی اشرف و امان الله متنفر و بيمناکبود ، البته آن دو نيز نسبت به وی سرکين داشتند.
درهمان موقع به شاه محمود اطلاع رسيد که کاروانهای افغانهای که از قندهار به قصد اصفهان در حرکت بودند ، از طرف اهالی يزد مورد قتل و غارت قرار گرفته و در حدود 2000 افغانی که همراه آن کاروان بودند نيز همه بقتل رسيده اند. شاه محمود به قصد انتقام از اهالی يزد در نومبر 1724 در راس سپاهی بدان سوی روانه گرديد. اما دراين لشکر کشی فتح نصيب او نشد و برعکس سپاه او تلفات زيادی نيز متحمل گرديد. سران سپاه قصور و علت اين شکست را به خود محمود نسبت دادند و بالنتيجه تعدادی از افراد و افسران او راهی قندهار شدند.
اين وقايع چنان براعصاب محمود فشار آورد که دچار خوف و ضعف اعصاب شد و از خوردن و خوابيدن باز ماند و جنون و وسوسه براو غالب شد. اطرافيان و از جمله مرشدش آن وضعيت را نشانهً خشم خداوند ميدانستند و برای فرونشاندن غضب الهی به او توصيه شد ، دست به اعتکاف و عبادت بزند و به چله بنشيند. اين اعتکاف بايد مدت چهل روز ادامه می يافت و محمود نيز چنين کرد. محمود به مشوره مرشد خود به چله خانه نشست و بخواندن اسم اعظم مشغول گرديد و از خوردن و آشاميدن و صحبت با اشخاص برای مدت چهل روز پرهيز کرد. اين اعتکاف اثرات نامطلوبی برروحيهً محمود گذاشت و کار او را به جنون کشانيد. وقتی از چله خانه بيرون آمد ، بارنگ پريده و حال نزار ، آرام و قرار نداشت و مشاعرش کاملا مختل شده بود. نسبت به تما اطرافيان خود بدگمان بود و تصور ميکرد هر که به او نزديک می شود ، قصد جان و جان و تخت او را دارد و بنابرين قبل از همه اشرف پسرعموی خود را در قصر سلطنتی بزندان سپرد. در چنين وضعيتی به او خبر دادند که يکی از شهزادگان بنام صفی ميرزا از قصر فرار کرده و به بختياری پناه برده است. اين خبر مثل چکش بر مغز او ضربه زد و ديوانه وار براولاد و عايله شاه مخلوح حمله برده ، زنان و خانوادهً شاه را با دست خود از دم شمشير گذراند. گويند سلطان حسين از شنيدن فرياد و ضجهً اطفالش از خانه برون آمد و آن صحنه وحشتناک را مشاهده نمود. فرياد التماس بلند کرد ، دو نفر از پسرانش که دستانشانرا از پشت بسته بودند ، از دست جلاد فرار نموده و به آغوش پدر پناه بردند ، محمود برآنها حمله آورد و شاه حسين دستان خود را حمايل نمود ، شمشير بر دستان او فرود آمد و او را مجروح کرد. محمود با ديدن خون پدر زنش به خود آمده و از قتل دوپسر باقيمانده منصرف گرديد. اما آن دوپسر چنان ترسيدند که دو روز بعد هر دوی آنها مردند.( 39 )
اثرات اين عمل مخوف بر شخص محمود وحشتناک بود. چه اين واقعه آخرين سلامت عقل را از وی گرفت. چنانکه خود گوشتهای بدنش را بدندان می کند و بخود نمی فهمد و زخمهايش عفونی شده ميرفت. چون ديگر شاه محمود قادر به ادامه فرمانروايی نبود ، سران افغان و از جمله امان الله و يکی ديگر از سران افغان ، اشرف را از زندان رها ساختند و سپس در راس 700 يا 800 تن راهی ميدان شاه شدند. آنان بمجرد ورود به ميدان به قصر سلطنتی حمله بردند ، گارد سلطنتی پس از اندک مقاومت تسليم و اشرف فورا قصر را به تصرف آورد و شاه محمود را به زندان سپرد. بعداز سه روز محمود براثر بيماری يا براثر سوء قصدی از ميان رفت و سلطنت اشرف بعد از مرگ محمود اعلام گرديد. (40)
*****
5 ـ متاسفانه يکی از خصوصيات جنگ های مذهبی که در آن رهبران دينی نقش تعيين کننده دارند ، کشتن و غارت دارايی مردم و ملل مغلوب به عنوان « غنيمت » است. و در مقام مقايسه می توان گفت : ظلم و ستمی که مردم ايران از دست شورشيان افغان ديده اند ، در مقايسه با ستم و نارواييهای که مردمان بخش های اشغالی افغانستان توسط قزلباشان صفوی ديده اند شايد شديد تر نبوده باشد. بدون ترديد سطح درک شورشيان افغان ، اولا در سطح بينش اقليت های مذهبی و قومی ايران بود که بيشتر برانتقام کشی از حاکميت متعصب دينی استوار و رهنمای عمل شان فتواهای مذهبی بود. و ثانيا در زير تاثير باورهای مذهبی ، هرعملی که در حق اهل تشيع انجام ميدادند ، آنرا يک عمل روا و مشروع تلقی ميکردند. زيرا در آن زمان ، از حقوق بشرسازمان ملل خبری نبود و نه از تمدن و پيشرفت امروزی رسانه های گروهی مثل بی بی سی وغيره اثری . اما در پايان قرن بيستم که بشر در اوج تمدن و پيشرفت قدم گذاشت و در عرصهً دانش و تکنالوژی به دست آورد های شگفت انگيزی نايل گرديد و با افرينش انواع وسايل رفاهی يا تباهی و ايجاد شبکهً وسيع مطبوعات گروهی ( چون : مجلات ، کتب ، روزنامه ها ، راديو و تلويزيون و ستلايت و کمپيوتر و انترنت و تيلفون و فکس و مبايل وغيره ) جهان را به دهکدهً کوچکی مبدل ساخته است. چرا رهبران جهادی که هر يک خود را پروفيسور ، استاد الهيات ، شيخ و پير و مرشد و عالم عرصهً دين و مذهب ميشمردند ، مرتکب آنهمه جنايات در حق مردم کشور خود و بخصوص شهريان کابل گرديدند؟ جناياتيکه نظير آنرا در هيچ کتاب تاريخ و داستان جنايی نمی توان يافت و شنيدن آن هنوز هم موبراندام انسان راست ميکند. مگر همين جهادی های افغان نبودند که پس ازاشغال کابل وساير شهرهای کشوردرسال 1992 ، بدستور رهبران تنظيمی خويش پستان زنان را بريدند و در بيرل ها انبار کردند؟ مگر همانهائيکه بر فرق مردم بی دفاع کابل ميخ های شش انچ کوبيدند ، خود را جهادی نمی گفتند؟ مگر آنهايی که انسانها را زنده در کوره های خشت پزی سوختاندند ، زنان را به صليب کشيدند ، و مردان را زنده از چنکگ قصابی آويزان کردند ، همين مجاهدين نبودند؟ مگر همين مجاهدين نبودند که بر دختر و زن و ناموس مردم تجاوز کردند ، دارايی های مردم را بغارت بردند و بر دارايی های عامه دل نسوختاندند ، کارخانجات و فابريکات توليدی را از بيخ و بن نابود کردند ، شهر کابل را به خاکدان سياه مبدل و درواقع تمدنی را برباد دادند. و حتی سلاح های ثقيله چون تانکها و زره پوشها را بشمول بس های شهری به پاکستان برده و به نرخ آهن پاره فروختند. رهبران جهادی که هر يک از مدرک کشتار وغارت مردم وويرانی وطن خود ، صدها مليون دالر در بانکهای خارج ذخيره کرده اند ، با اين همه ستمی که بر مردم ووطن خود رواداشته اند ، چرا از مردم خجالت نمی کشند و هنگام خطابه دادن خود را قهرمان نجات ملت وانمود ميکنند؟! ستم و نارواييهاييکه اين رهبران جهادی در حق مردم خود در پايان قرن بيستم مرتکب شده اند ، شايد مهجمين افغان برمردم اصفهان نکرده باشند و اگر ميکردند، بدون ترديد ناظران اروپايی آنرا ثبت م ضبط ميکردند. پس يکبار ديگر به اين نتيجه ميرسيم که پيشوايان مذهبی در مشتعل کردن جنگ های خانمانسوز مذهبی نقش محوری دارند و مسئول تمام خونريزی ها اند که آنها با صدور فتواهای خود در ميان پيروان خوشباور مذاهب و فرقه های مختلف برزمين ريخته اند.
درپايان خواننده خرد گرا را به مقاله آقای سليمان راوش در بارهً انديشه های روشنگرانه ابوبکر محمد بن زکريای رازی ، دانشمند و فيلسوف و طبيب نامدار عهد سامانی معطوف می سازم که در اين اواخر در سايت آريآيی به نشر رسيده است. در اين مقاله از قول رازی گفته می شود که : « ... دليل پيروی مردم از رهبران مذهبی را بايد در عادت و تنبلی آنها ، د رکاربرد هوش و خرد شان جستجو کرد. اديان و مذاهب ، يگانه سبب جنگ های خونين شده اند که افراد بشر را به روز سياه نشانده است. اديان و مذاهب ، همچنين با نديشه گريهای فلسفی و پژوهش های علمی دشمنی می ورزد ، زيرا تنها همين عوامل اند که می توانند سرشت زيان آور واپسگرايی را آشکار سازد.( سايت آريآيی بخش اجتماعی ) » ********
6 ــ نسل هاى افغانى بايد توجه داشته باشند که ،جانشينان ميرويسخان ، بجاى آنکه حاکميت ملى را در داخل کشور توسعه و استحکام بخشند، فقط از روى شور جوانى و احساسات مذهبى و حميت پشتون والى، بدون محاسبه دقيق تواناييها و ظرفيت هاى افغانى براى اداره يک کشوربزرگ تاريخى ، خواستند دامنه حاکميت افغانى را به درون قلمرو صفوى ايران گسترش دهند، درحاليکه فتح پايتخت يا چند ولايت يک کشور چيزى و اداره کشورى بزرگ چون ايران ،چيز ديگرى بود و درشرايط فقدان رجال مجرب و کاردان و کارآزموده، اداره يک چنين مملکتى از توان يک عده جنگجويان سلحشور و بيباک و فداکار، کار بسيار دشوارو ناممکنى بود. وبه همين دليل همه افغانهاى که به طمع فتح واشغال ايران کمر بسته بودند، از روزيکه از قندهار بيرون شدند تا پايان عمر خود يک روز آرام و بى دغدغه نديدند وسرانجام تمامى شان( درحدود
٢0 هزار نيروى مهاجم وسى هزار اعضاى خانواده هاى شان که به امر شاه محمود از قندهار به اصفهان کوچ کرده بودند) توسط مردم ايران وبخصوص بدستور نادرافشار قتل عام گرديدند . وسرانجام در١٧٣٨ميلادى نادرافشار طومار دولت هوتکى قندهار را در هم پيچيد، وسران خاندان هوتک غلجايى را ازقندهار به مازندران وبخارا وبلخ و غيره نقاط دوردست تبعيد و نابود کرد.و از زمان ميرويسخان تا تاسيس دولت مستقل افغانستان(در١٧٤٧) سى طول کشيد تاشخصيتى چون احمدشاه ابدالى ظهور نمود و او توانست با مشورت و همکارى رجال مجرب افغانى قلمرو حاکميت افغانى را در چوکات متين تروبا دوامترى پى ريزى نمايد که تا امروز دوام آورده است.